اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 29089
دانلود: 5439

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29089 / دانلود: 5439
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه چهارم: افراط و تفریطها

افراط و تفریط ها

( و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و یكون الرسول علیكم شهیدا. (۱۱) )

یكى از خاصیتهاى بزرگ دین مقدس اسلام اعتدال و میانه روى است. خود قرآن كریم امت اسلام را به نام امت وسط نامیده است و این تعبیر، تعبیر بسیار عجیب و فوق العاده اى است. امت و قوم و جمعیتى كه واقعا و حقیقتا دست پرورده قرآن كریم باشند، از افراط و تفریط، از كندروى و تندروى، از چپ روى و راست روى، از همه اینها بركنارند. تربیت قرآن همیشه ایجاب مى كند اعتدال و میانه روى را. در مساءله اى كه در این شبها عنوان بحث قرار داده ایم یعنى انطباق با مقتضیات زمان، یك فكر افراطى وجود دارد و یك فكر تفریطى و یك فكر معتدل. بعضى از جریانات فكرى در عالم اسلام از همین نظر وجود پیدا كرده است كه بعضى افراطى و بعضى تفریطى یعنى یا تندروى بیجا و یا كندروى بیجا بوده. من اسم آن تندرویها را جهالت گذاشته ام و اسم این كندرویها را جمود گذاشته و مى گذارم. در این باره توضیح خواهم داد:

یكى از كسانى كه به قول امروزى ها در مسائل اسلامى روشنفكرى به خرج مى داد و كار این روشنفكرى او به حد افراط رسیده بود خلیفه دوم است. خلیفه دوم به اصطلاح خیلى روشنفكر مآبانه كار مى كرد اما تندرویهائى كرد. مثلا یكجا پیغمبر دستورى داده بود و او مى گفت این موضوع فقط براى پیغمبر و زمان خودش بود ولى زمان ما تغییر كرده است و ما این را عوض مى كنیم. البته ممكن است یك نفر شیعه با احساسات ضد خلیفه اى كه دارد، این را به حساب تعمد و ضربه زدنهاى عمدى بگذارد، بگوید فقط مقصودش مخالفت با پیغمبر بوده است ولى اگر نخواهیم اینجور بگوئیم، طورى بگوئیم كه براى طرفداران خلیفه هم قابل قبول باشد، باید بگوئیم كه اینها خطاها و اشتباهاتى است كه از او سرزده است. مثلا در اذان. فصول اذان را خود پیغمبر اكرم دستور و تعیین فرموده است. یكى از آن فصول حى على خیرالعمل است. معنى این فصل اینست: روبیاور به بهترین اعمال كه نماز است. زمان خلافت عمر مى رسد، زمانى كه دنیاى اسلام عجیب نیازمند به جهاد است، زمانى كه مسلمین در مقابل خود دو جبهه بسیار بزرگ دارند یكى ایران و دیگرى روم كه مقتدرترین كشورهاى روى زمین هستند با توجه به عده مسلمانها كه بیش از چهل پنجاه هزار نفر نبودند و یك دفعه با تمام دنیا اعلان جنگ داده اند. مثل اینست كه یك كشورى مثل ایران یك تحولى در آن به وجود بیاید و اعلان جنگ بدهد با دو مملكت بزرگ دنیا یعنى آمریكا و شوروى كه در واقع اعلان جنگ با دنیاست. روى همین حساب است كه مورخین اروپائى اتفاق كلمه دارند كه اگر نیروى عظیم ایمان در این مردم نبود، چنین چیزى محال بود. هر چه باشد این یك امرى است شبیه به اعجاز ولى اعجاز ایمان. در آن عصر احتیاج مسلمانها به سرباز و سربازى خیلى زیاد بود و مى بایست روحیه سربازها قوى باشد و اعتقاد داشته باشند و جهاد را اصلى لازم و واجب بدانند.

فكرى در دماغ خلیفه پیدا شد، گفت حى على خیرالعمل را از اذان بردارید چون به روحیه سربازى ضربه مى زند. وقتى كه فریاد برآوردید كه روى به نماز بیاورید چون نماز بهترین اعمال است، دیگر سرباز فكر مى كند كه نماز از جهاد بهتر است، همیشه در فكر نماز خواندن است و از جهاد اعراض مى كند. لذا گفت این را بردارید و بجاى آن بگوئید الصلواه خیر من النوم نماز از خوابیدن بهتر است، تا اعتقاد سربازها نسبت به عظمت و اهمیت جهاد در راه خدا سست نشود. حساب مقتضیان زمان را كرد.

آیا این حساب درست است؟ نه، اشتباه بود. چرا؟ به همین دلیلى كه عرض كردم. یك كسى مى بایستى از خلیفه مى پرسید كه این سربازهاى تو با این عده قلیل و تجهیزات كم چطور است كه با كشورهاى درجه اول دنیا مى جنگند و پیروز مى شوند؟ آیا این مربوط به عنصر عرب است كه عنصر عرب از عنصر غیرعرب امتیازى دارد؟ اگر عنصر عرب است، عرب كه تازه به وجود نیامده است، چندین هزار سال پیش هم بود. چرا تا آن موقع همیشه توسرى مى خورد؟ پس یك عامل جدید به وجود آمده است و آن ایمان به خدا است. این شجاعت، این قدرت این نیرو را ایمان به این مردم داده است و ایمان را همین نماز تقویت و آبیارى مى كند. او شجاعت خودش را از همان الله اكبر و الحمدلله و سبحان الله دارد.

اگر پیغمبر فرمود: الصلواه عمودالدین یا فرمود مثل این دین و نماز در این دین، مثل خیمه اى است كه سرپا است خیمه چادر دارد، طناب دارد، میخ دارد، عمود هم دارد، عمود این خیمه نماز است براى این بود كه به آثار نماز آگاه بود، مى دانست نماز بزرگترین عامل مؤ ثر در روحیه افراد است، اگر نماز نباشد هیچیك از اینها وجود ندارد. تو اگر خیال مى كنى سرباز به خیال اینكه نماز از جهاد بهتر است جهاد را رها مى كند، این فكر غلط را از دماغ سرباز با بیان حقیقت امر بیرون كن و بگو نماز و جهاد لازم و ملزوم یكدیگرند، هیچكدام جاى دیگرى را نمى گیرد، نه با نماز جهاد ساقط مى شود و نه با جهاد نماز ساقط مى گردد، باید نماز خواند تا نیرو بیشتر شود و بهتر جهاد صورت گیرد

( استعینوا بالصبر و الصلواة )

چرا براى اهمیت جهاد، نماز را تحقیر مى كنى و پائین مى آورى به حدى كه مى گوئى فقط از خواب بهتر است؟ به سرباز بگو نماز بخوان جهاد هم برو. اسلام كه نگفته است از میان نماز و جهاد یكى را باید انتخاب بكنى.

مثل اینست كه شما مى خواهید میوه بخرید، فكر مى كنید گلابى بخرید یا خربزه، بعد مى بینید صرفه در خریدن خربزه است، مى گوئید گلابى نمى خرم، خربزه مى خرم. حساب نماز و جهاد كه اینطور نیست. نماز و جهاد در اسلام از یكدیگر تفكیك پذیر نیست اسلام كه نمى گوید یا جهاد برو و نماز نخوان و یا نماز بخوان و جهاد نرو. اسلام مى گوید نماز بخوان و به جهاد برو، جهاد بكن كه نماز بخوانى و نماز بخوان كه جهاد كنى. حالا اگر یك سرباز اشتباه بكند، بجاى اینكه جهاد بكند نماز بخواند، باید به او فهماند كه اینها از هم جدا نیستند.

مثل بعضى از افراد پولدار كه مى گویند ما كه پول داریم بجاى نماز خواندن پول مى دهیم! كى همچه چیزى مى شود؟! اسلام آن انفاقى را كه منفك از نماز باشد اصلا قبول ندارد. اگر عكسش را بگوئید، یك آدم پول پرست و پول دوست اما آماده خدمت بگوید من به جاى اینكه انفاق بكنم نماز مى خوانم، از ما هفده ركعت نماز واجب خواسته اند و مجموعا ۵۱ ركعت خواسته اند، من بجاى اینها صد و دو ركعت نماز مى خوانم، مثلا نماز قضاى دیگران را هم مى خوانم كه از من پول نخواهند. آیا این قبول است؟ نه. پس باید به مردم فهماند كه تعلیمات اسلامى تجزیه ناپذیر است، به منزله اعضاء یك پیكره اند. نماز به جاى خود، حج به جاى خود، زكات به جاى خود، خمس به جاى خود، امر به معروف و نهى از منكر به جاى خود، هركدام باید موقعشان شناخته بشود.

آن كسى كه درباره نماز گفت: حى على خیرالعمل او حساب كرده گفت. در این زمانى كه تو هستى كه سربازان تو با دنیا طرف شده اند باز باید نماز را با صفت خیرالعمل ذكر كرد.

ما اسم این نوع تصرفات و رعایت مقتضیات زمان را افراطكارى مى گذاریم یا به عبارت دیگر اسمش را جهالت مى گذاریم چون این ناشى از حساب نكردن است، ناشى از اینست كه حساب ناقص است.

«حبیب بورقیبه» كه نمى دانم این شخص چه موجودى است! هر سال یك بار علیه روزه قیام مى كند مى گوید مردم روزه نگیرند براى اینكه از نیروى كار كارگر كاسته مى شود، البته به این موضوع جنبه اسلامى هم مى دهد به این عنوان كه اسلام به كار اهمیت مى دهد، كار در اسلام محترم است پس روزه نگیرید براى اینكه باید كار بكنید، وقتى كه بشر باید كار بكند پس هر چیزى كه از نیروى كار مى كاهد خوب نیست. نقطه مقابل این سخن اینست: هر چیز كه نیروى كار را تقویت مى كند خوب استمثلا اگر فرض كنیم ویسكى و شراب نیروى كار را اضافه مى كند پس كارگرها نباید روزه بگیرند و باید روزى یك بطرى ویسكى بیاشامند تا كار بكنند «ولید بن عبدالملك» و یا «ولید بن یزید بن عبدالملك» یك روز صبح كه هنوز مستى از كله اش نپریده بود به مسجد رفت براى امامت جماعت. به جاى دو ركعت نماز صبح چهار ركعت خواند. مؤمنین هم چاره اى نداشتند تبعیت كردند. بعد كه نمازش تمام شد رویش را برگرداند گفت من امروز خیلى نشئه ام اگر مى خواهید برایتان بیشتر نماز بخوانم.

اشتباه حبیب بورقیبه از كجاست؟ این آدم خیال كرده است كه انسان یعنى ماشین، انسان جز این نیست كه باید مانند یك ماشین دائما كار تحویل بدهد، از ماشین هر چه بیشتر بتوان كار گرفت بهتر است، انسان یعنى یك حیوان باركش و باربر، كارى غیر از باركشى ندارد پس هر چه بشود بهتر از انسان باركشى كرد بهتر است. چون روزه به قول او از نیروى كار مى كاهد پس روزه نباید گرفت.

اولا این آدم حساب نكرده است آن اشخاصى كه روزه گرفتند ولى روزه واقعى، در همان حالى كه روزه گرفتند نیروى كارشان ده برابر روزه خورها بود از نیروى روحى بشر این آدم غافل است. هر كدام از ما در شرائطى كه الان داریم و برنامه زندگى خودمان قرار داده ایم كه مثلا باید فلان مقدار نان بخوریم یا فلان مقدار غذاهاى دیگر بخوریم، اگر یك شبانه روز این برنامه بهم بخورد دیگر قدرت راه رفتن نداریم و خیلى به زحمت راه مى رویم. ولى آیا قانون قطعى و غیرقابل تخلف زندگى بشر همین است؟ نه، ما الان با این برنامه كه زندگى مى كنیم این مقدار اسیر غذا و این شكم هستیم. بشر اگر برنامه زندگیش را عوض بكند ممكن است طورى بشود كه نصف این غذا را بخورد و دو برابر این نیرو را بدست بیاورد. ممكن است انسان در شبانه روز دو تا مغز بادام بخورد و به اندازه انسانى كه روزى یك كیلو غذا مى خورد نیرو داشته باشد. بشر اگر برگردد و مسیرش را عوض بكند حالت دیگرى پیدا مى كند و برنامه بكلى عوض مى شود. چندى پیش لابد در روزنامه خواندید، تمام خبرگزاریها گزارش دادند كه یك بودائى ریاضت كش دوازده سال تمام یكسره روى پاى خودش ایستاد و نخوابید و ننشست. بعد از دوازده سال كه ریاضتش تمام شد و به قول خودش روحش پاك شد آمد نشست. جشن بزرگى برایش برپا كردند و اطباء كه براى معاینه او آمده بودند دیدند سالم سالم است. این نشان مى دهد كه قانون زندگى بشر با تغییر دادن شرائط شكل دیگرى پیدا مى كند. البته من حالات استثنائیش را عرض كردم. من اینها را شاهد مى آورم كه در بشر چه نیروهائى ذخیره است و بشر چقدر تغییرپذیر است.

اگر به سراغ حضرت علىعليه‌السلام بروید مى بینید. در نامه اى كه به عثمان بن حنیف نوشته است مى فرماید:

الا و ان امامكم قد اكتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه

یعنى: و اما پیشواى شما از دنیاى خودش به دو جامه و به دو قرص نان اكتفا كرد. بعد مى گوید: من مى دانم مردم باور نمى كنند.

و كانى بقائلكم یقول اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب

فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران و مناضلة الشجعان

گویا دارم مى شنوم از زبان دیگران كه اگر على غذایش اینست او باید از ضعف نتواند از جایش بلند بشود و نتواند در میدانهاى جنگ با شجاعان درجه اول نبرد كند و آنها را به خاك هلاكت بیاندازد. على به این اعتراض فرضى جواب عجیبى مى دهد. مى فرماید اشتباه میكند كه قانون طبیعى اینست. چیزى كه دیگران دارند خلاف قانون طبیعى است.

الا و ان الشجرة البریة اصلب عودا و الرواتع الخضرة

ارق جلودا و النباتات البدویة اقوى وقودا و ابطاء خمودا. (۱۲)

درختان صحرائى چوبشان محكمتر است و سبزه هاى خوش آب و رنگ نازكتر و ضعیفترند. گیاهان وحشى آتششان زود گیرنده تر و دیر خاموش تر است. موجود زنده اعم از گیاه و حیوان و انسان هر چه بیشتر به او برسند نازك نارنجى تر و ضعیفتر و ناتوان تر مى شود. هر چه كمتر به او برسند و بیشتر با مشكلات مواجه بشود نیرومندتر مى گردد. مقایسه كنید میان درختهاى كوهى و جنگى و درختهائى كه در خانه هاست، میان بوته هاى جنگلى و صحرائى و بوته هائى كه دست نوازشگر باغبان دائما مراقب آنها است. انسان هم اینجور است. انسان اینطور نیست كه حتما باید روزى سه مرتبه غذا بخورد، اگر نخورد مریض مى شود. بگذارید یك قدرى با مشكلات روبرو بشود تا نیرومندتر شود.

این تاریخ است، تاریخ قطعى و مسلم: جنگ صفین، جنگ جمل، جنگ خوارج در زمانى صورت گرفت كه علىعليه‌السلام مردى شصت ساله است. ما همان مقدار نیروئى كه در جوانى داریم از چهل سالگى به آن طرف تحلیل مى رود، به پنجاه سالگى كه مى رسیم اینقدر ضعیف و ناتوان هستیم كه پیرى را احساس مى كنیم. على، در شصت سالگى با سى سالگى خودش فرق نكرده است، اگر در جوانى با عمرو بن عبدود نبرد مى كند در سن شصت سالگى با كریز بن الصباح نبرد مى كند. نگوئید على مرد استثنائى است. عموم مردم اینجور بودند. مالك اشتر نخعى كه آن شجاعتها را در جنگ صفین از خود نشان داده است پیرمرد است یعنى مردى است كه در حدود شصت سال دارد. در جنگ جمل همین مالك و عبدالله بن زبیر كه جوان بود و بسیار هم شجاع بود با یكدیگر نبرد كردند، اینقدر یكدیگر را زدند و دفاع كردند كه دیگر از شمشیر كارى ساخته نبود، آخر كار به كشتى گیرى رسید. در اینجا مالك عبدالله را به زمین مى زند همینكه عبدالله را به زمین زد عبدالله فریاد كشید:

اقتلونى و مالكا

هم مرا بكشید هم مالك را. بالاخره اینها را از یكدیگر جدا كردند. بعد از مدتى كه از قضیه گذشت و جنگ جمل خاتمه پیدا كرد، یك روز مالك با عایشه كه خاله عبدالله بود ملاقات مى كند، عایشه از روى گله و شكایت مى گوید تو آن روز با خواهرزاده من چنین و چنان كردى مالك قسم خورد كه سه شبانه روز بود غذا نخورده بودم. (یكى از چیزهائى كه براى خودشان ننگ مى دانستند این بود كه در جنگ كشته بشوند و شكمشان پاره بشود و از شكم آنها قاذورات بیرون بیاید. لهذا تا حد امكان كم غذا مى خوردند) اگر من یك چیزى خورده بودم خواهرزاده ات جان سالم از دست من بدر نمى برد. در جنگ خندق مسلمانها از گرسنگى سنگ به شكم خودشان مى بستند و مردانه هم مى جنگیدند. این خارج از قانون خلقت و طبیعت نیست.

اساسا یك فلسفه روزه اینست كه انسان را از نازپروردگى خارج مى كند. شما روزهاى اولى كه روزه مى گیرید چون اولى است كه مى خواهید از قانون نازپروردگى خارج بشوید خیلى بیحال مى شوید، ضعف شما را مى گیرد، ولى روزهاى آخر ماه مى بیند با روزهائى كه روزه نگرفته اید هیچ فرقى نكرده اید. بسیارى از این خیالاتى كه ما مى كنیم اشتباه است. بعضى از افراد عذرهاى بسیارى از كسانى را كه روزه مى خورند قبول ندارند، مى گویند روزه خورهائى كه به بهانه اینكه مریضند روزه نمى گیرند، چون روزه نمى گیرند ضعیف مى شوند و چون ضعیف مى شوند این ضعفشان را مانع روزه گرفتن مى پندارند.

این حماقت است كه كسى بگوید روزه از نیروى كار مى كاهد.

ثانیا مگر بشر فقط باید كار بكند مگر بشر یك ماشین است كه حداكثر استحصال را باید از این ماشین كرد؟ مگر حیوان باركش است؟ مگر بشر دل ندارد؟ مگر بشر روح ندارد؟ مگر بشر احتیاج به تقوا ندارد؟ آیا بشر فقط احتیاج به یك چیز دارد و آن كار است؟ دیگر احتیاج به آدمیت ندارد؟ احتیاج به اینكه طبیعت سركش را رام بكند ندارد؟ احتیاج به اینكه شهوات خودش را بشكند ندارد؟ احتیاج به اینكه اراده عقلانى و انسانى خودش را تقویت بكند ندارد؟ همه چیز را باید از دریچه كار ببینیم و كار فقط؟! بروید از ادارات راهنمائى و شهربانى بپرسید كه در ماه رمضان آمار جرم و جنایت چقدر كاهش پیدا مى كند. ببینید در ماه رمضان چاقوكشى، آدمكشى، خرابكارى، قماربازى، چقدر كمتر مى شود و در مقابل، اعمال انسانى چقدر مضاعف مى شود! انسانیت چقدر بالا مى رود، احسان چقدر بیشتر مى شود، صله ارحام چقدر زیاد مى شود! اینها را هم باید در نظر بگیریم، فقط نگوئیم نیروى كار.

اینهاست كه ما نامشان را افراط مى گذاریم، جهالت مى گذاریم. اینجور دخل و تصرف ها است كه باید جلوى آنها گرفته بشود معلوم شد اینهائى كه این حرفها را به حساب مقتضیات زمان و انطباق با زمان و احتیاجات روزگار مى زنند و مى گویند اگر در زمان پیغمبر مردم روزه مى گرفتند اینقدر احتیاج به كار نبود و امروز جامعه احتیاج زیادى به كار دارد پس زمان فرق كرده است و حالا كه زمان فرق كرده است مقتضیات زمان عوض شده پس باید روزه را برداریم، افراطى و جاهل مى باشند.

تفریط كارها برعكس، جمود و خشكى به خرج مى دهند و روى مسائلى كه اسلام هیچ راضى نیست ایستادگى مى كنند. خطر جمود از خطر جهالت كمتر نیست. دین، اعتدال لازم دارد. در مسئله انطباق با مقتضیات زمان همانطور كه نباید جهات عمرى و بورقیبه اى را پیش كشید و در دین دخل و تصرف كرد به بهانه اینكه زمان اینجور و آنجور شده است، همچنین نباید به نام دین روى موضوعاتى كه اساسا ریشه اى ندارند تكیه كرد. مثلا پا را به یك كفش بكنیم و بگوئیم بچه كه مى خواهد درس بخواند باید حتما از عمه جزو شروع به كار بكند تا باسواد بشود. مگر این را پیغمبر و امام گفته است كه بچه هر موقع خواست درس را شروع بكند از عمه جزو شروع بكند؟ اتفاقا این كار بدى است براى اینكه احترام قرآن را از بین برده است. ما خودمان خوانده ایم و دیگران را هم دیده ایم. بچه هائى كه پاكى نمى فهمند، تا یك عمه جزو را مى خوانند چندین بار آن را تكه تكه مى كنند. از طرف دیگر نباید كنار گذاشتن عمه جزو بهانه اى باشد براى اینكه بچه با قرآن آشنا نشود اینجا است كه ممكن است بچه تا كلاس دوازده برسد، تمام درسها را بلد باشد مگر قرآن را. آن جمود است و این جهالت. امت معتدل باشید، نه جاهل باشید نه جامد. امیرالمؤمنین فرمود:

الیمین و الشمال مضلة، و الطریق الوسطى هى الجادة(۱۳)

انحراف به چپ و انحراف به راست هر دو غلط است، مستقیم باشید تا به مقصد برسید. همیشه راه راست بخواهید:

( اهدنا الصراط المستقیم )

خدایا به ما راه راست را نشان بده.

جلسه پنجم: راه میانه

راه میانه

( و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و یكون الرسول علیكم شهیدا. (۱۴) )

یكى از علامتهاى مسلمانى، پیدا كردن راه معتدل و میانه است كه میان راههاى افراطى و تفریطى، میان تندرویها و كندرویها است جمله اى در حدیث وارد شده است كه:

( ان لنا فى كل خلف عدولا ینفون تحریف الغالین و انتحال المبطلین ) (۱۵)

ائمه فرموده اند در هر نسلى طبقه معتدلى وجود دارد كه از طرفى جلوى افراطكارى غلوكنندگان را مى گیرند، تحریفاتى را كه از ناحیه غلوكنندگان پیدا مى شود نفى مى كنند و از طرف دیگر نسبتهائى را كه مردم مبطل و مخالف ایجاد مى كنند نفى مى كنند، به عبارت دیگر هم جلوى ضرر دوستان را مى گیرند و هم جلوى ضرر دشمنان را. ضرر تنها از ناحیه دشمن نمى رسد. گاهى از ناحیه دوست ضررهائى مى رسد كه خطرش از ضررى كه از ناحیه دشمن مى رسد بیشتر و بالاتر است. ما این هر دو قسمت را براى اینكه راه وسط و معتدل را بتوانیم پیدا بكنیم از نظر مسئله مورد نظر خودمان یعنى مسئله انطباق اسلام با مقتضیات زمان بحث مى كنیم، تندرویهائى كه از ناحیه دشمنان مى شود و كندرویهائى كه از ناحیه دوستان مى شود.

دیشب عرض كردم كه در مسئله انطباق با مقتضیات زمان دو جریان مخالف كه هر دو غلط بوده است در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است. یك جریان افراطى یعنى دخل و تصرف هاى بیجا در دستورهاى دینى به واسطه یك خیالات و یك ملاحظات كوچك كه ما اسم آنها را جهالت گذاشتیم. جریان دیگرى توقف و جمود بیجائى است كه بر خلاف منظور و روح اسلام است. این جمودها از ناحیه دوستان محتاط بوده است ولى احتیاطهائى كه صددرصد بر ضرر اسلام تمام شده است. احتیاط بچه گانه و كودكانه بوده است. البته یك جریان معتدل هم همیشه وجود داشته است ولى ما براى اینكه جریان معتدل را پیدا بكنیم باید ابتدا این دو جریان افراطى و تفریطى را درست بشناسیم.

دیشب دو مثال عرض كردم راجع به دخل و تصرفهاى جاهلانه اى كه در دستورات دینى مى شود و اسم اینها را هم روشنفكرى مى گذارند. گاهى اسم اینها را اجتهاد مى گذارند ولى اینها واقعا جهالت است نه اجتهاد. آن جریانها یكى مربوط به كارى بود كه خلیفه دوم درباره حى على خیرالعمل كرد و یكى هم جریان معاصرى بود كه یكى از رؤ ساى كشورهاى عربى در باب روزه خیلى روى آن اصرار دارد. مثالهاى دیگرى نیز باید عرض بكنم. وظیفه هر مسلمانى است كه در برابر این جریانات ایستادگى بكند.

یكى از سؤ الاتى كه من خودم با آن خیلى مواجه شده ام و از جمله در سفرى كه اخیرا به مناسبت جشنى كه در نیمه شعبان در دانشكده كشاورزى اهواز ترتیب داده شده بود و دو جلسه پرسش و پاسخ تشكیل داده بودند، مطرح شد و بنده هم مكرر این سؤ ال را شنیده ام، راجع به حرمت گوشت خوك است. اینطور سؤ ال مى كردند كه گوشت خوك حرام است و البته خیلى دستور حكیمانه اى بوده است. در آن زمان مردم گوشت خوك را نمى شناختند و آن میكروبى كه در آن وجود داشت كه آن را «تریشین» مى گویند عوارض بسیارى براى خورنده به وجود مى آورد. در آن زمان بشر نه آن میكروب را مى شناخت و نه وسیله اى داشت كه آن را از بین ببرد ولى پیغمبر با نور وحى و نبوت این حقیقت را دریافته بود. خدا به پیغمبر دستور داد كه به مردم بگو از خوردن گوشت خوك خوددارى كنند. حرام بودن گوشت خوك به واسطه همین میكروبى است كه در بدن خوك وجود دارد. ولى امروز به واسطه پیشرفتهاى عظیم علمى كشف شده است كه ضرر این گوشت از چیست و راه از میان بردن آن هم كشف شده است و به وسائل مختلفى آن میكروب را از بین مى برند. بنابراین آن دلیلى كه براى حرمت گوشت خوك وجود داشته است دیگر امروز وجود ندارد.

پس امروز ما اگر گوشت خوك را بخوریم برخلاف دستور اسلام رفتار نكرده ایم. اگر خود پیغمبر هم امروز باشد و از او سؤ ال كنیم كه با وسائلى كه جدیدا پیدا شده است باز هم گوشت خوك را نخوریم، لابد خواهد گفت كه نه دیگر حالا مى توانید بخورید، آن روز كه ما گفتیم، وسائلى براى از بین بردن این میكروب نبوده است و حالا كه هست دیگر مانعى ندارد.

بنده آنجا گفتم كه بعضى از مقدمات این حرف درست است ولى بعضى دیگر از مقدماتش ناقص است. این مطلب كه شما مى گوئید هر حكم كه در اسلام هست دلیلى دارد راست است. این را علماى اسلام به این ترتیب بیان مى كنند كه در هر دستورى از دستورات اسلام حكمت یا حكمتهائى نهفته است و به تعبیرى كه علماى فقه و اصول استعمال مى كنند: احكام تابع یك سلسله مصالح و مفاسد واقعى است یعنى اگر اسلام چیزى را حرام كرده است چون مفسده اى وجود داشته است حرام كرده خواه مفسده جسمى باشد خواه روحى خواه به زندگى فردى بستگى داشته باشد خواه به زندگى اجتماعى، در هر حال یك ضررى در آن بوده است كه حرام شده است یعنى تحریم تعبدى به این معنى كه بدون دلیل یك چیزى حرام شده باشد اصلا وجود ندارد، و هیچ عالمى از علماى شیعه چنین حرفى نمى زند البته از علماى اهل تسنن مانند اشعریها این حرف را مى زنند. آنها یك فكر غلط داشتند كه به عالم اسلام بسیار صدمه زد. چون توحیدشان كامل نبود گفتند خدا بالاتر است از اینكه وقتى دستورى مى دهد دستورش تابع یك مصلحتى باشد، خدا بالاتر از این است كه بخواهد كارى كه شخص مى كند به خاطر یك مصلحت و فرار از یك مفسده باشد. این انسانها هستند كه وقتى دستور مى دهند به خاطر یك مصلحتى است. خدا بالاتر از این حرفها است. خدا اگر گفت كارى را بكن بدون دلیل است و اگر گفت نكن باز بدون دلیل است. ولى در همان زمانها این مطلب از ائمه ما سؤ ال شده است كه آیا این حرفها درست است؟ گفتند نه، غلط است، خدا هیچ كارى در خلقت و یا در شریعت بدون مصلحت و حكمت نمى كند. عدل الهى ایجاب مى كند كه خدا هم در خلقت و هم در شریعت عادل باشد و اگر عدل یكى از اصول دین است روى همین حساب است.

آنها اگر چه اسمشان باقى است ولى تقریبا عملا منقرض شده اند. الان تمام سنیهائى كه وجود دارند به اسم اشعرى هستند ولى در واقع این عقیده را از میان برده اند و عملا طرفدار این حرف نیستند.

پس این مطلب كه شما گفتید اگر در دین اسلام یك چیزى حرام شده است دلیلى داشته حرف درستى است این را من هم قبول دارم. مثلا اینكه گوشت سگ حرام است یا سگ نجس است، بدون دلیل نیست. حتما در سگ یك چیزى وجود دارد كه براى انسان ضرر دارد. البته در صدر اسلام هنوز این حرفهائى كه الان مى زنند وجود نداشت. ولى یك مطلب دیگر هست و آن اینكه فرض كنیم عالمى یا مجتهدى پیدا بشود كه برایش یقین بشود كه اسلام كه گفته است گوشت خوك حرام است منحصرا به خاطر همین میكروبى است كه امروز كشف شده است. او فتوا خواهد داد: پس حالا دیگر گوشت خوك حلال است. ولى ما قبول نخواهیم كرد. مجتهد باید پخته باشد. ممكن است براى چیزى كه حرام شده است دهها خطر وجود داشته باشد و امروز علم یكى از آنها را كشف كرده و مابقى هنوز مانده باشد. شما مى بینید مثلا علم پنى سیلین را كشف و آثارش را بیان مى كند و تمام مردم به آن روى مى آورند. بعد از چند سال مى بینید متوجه مى شوند كه ضررهائى هم دارد و لااقل براى همه مریضها تجویز نمى كنند. علم گوشه اى را كشف مى كند و گوشه دیگر برایش پنهان مى ماند. حالا براى یك نفر مجتهد كى یقین پیدا مى شود كه علت اینكه اسلام گفته است گوشت خوك حرام است منحصر به همین میكروبى است كه علم كشف كرده است؟! اگر بگوید، عجله به خرج داده است و باید از او سؤ ال كرد آیا شما یقین دارید كه بیست سال دیگر چیز جدیدى كشف نشود؟

مثلا ممكن است خصائص بعضى از حیوانات در گوشتشان وجود داشته باشد به طورى كه خورنده آن گوشت آن خصائص را بگیرد. از جمله صفات خوك اینست كه خیلى كثیف است در حدیث است كه یكى از خصائص روحى این حیوان اینست كه غیرت را از بین مى برد. البته مى دانید هر كدام از حیوانات خصائص روحى مخصوص به خود دارند، مثلا وفا در سگ زیاد است. سگ در مقابل احسانى كه به او مى شود آن احسان را نادیده نمى گیرد ولى گربه اینطور نیست. و یا غیرت ناموس در خروس زیاد است و حیوانى كه اصلا این خاصیت در او نیست خوك است. وقتى از امام رضاعليه‌السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤ ال مى كنند مى فرماید:

لانه یذهب الغیرة

براى اینكه غیرت را از بین مى برد. بعد در آنجا گفتم كه این حالتى كه شما الان در اروپا مى بینید، اثر گوشت خوك است كه حاصلش را بروز داده است.

پس این نپختگى است كه وقتى انسان یك فلسفه اى را درباره احكام پیدا كرد بگوید هر چه هست همین است. مثلا در باب مشروب یك كسى بگوید (البته مشروب در تمام شرایع حرام بوده است) علت اینكه مشروب حرام است اینست كه براى كبد و قلب مضر است ولى تجربیات نشان داده است كه اگر كسى به مقدار كم مصرف بكند نه فقط مضر نیست بلكه نافع است، پس شراب كمش حلال و زیادش حرام است. این هم باز دستپاچگى دیگرى است. نه، انسان باید در اینجور مسائل سرعت به خرج ندهد.

بعضى از افراد در قدیم مى گفتند علت حرمت شراب زایل كردن عقل است و ما یك طبیعتى داریم كه در ما شراب ایجاد سكر و مستى نمى كند، پس شراب بر ما حلال و بر دیگران حرام است نه، اینجور نیست. اولا ممكن است هزاران دلیل براى حرمت شراب وجود داشته باشد كه ما هنوز به آنها نرسیده ایم. ثانیا یك شى ء حرام ولو اینكه یك ذره اش آن خاصیت ضررى را نداشته باشد ولى باید آن را به طور دربست حرام كرد كه مردم اصلا به سوى آن نروند.

مثال دیگرى عرض مى كنم: بعد از جنگ بین الملل اول به علل سیاسى استعمارى حس ملیت را طرح كردند. «ویلسن» یك طرح چهارده ماده اى ریخت كه یكى از مواد آن این بود كه احساس ناسیونالیستى را زنده كنند. اینطور نبود كه این مواد را براى كشورهاى اسلامى طرح كرده باشند، براى دنیا طرح كرده بودند. این، نظیر آن دستورى است كه ارسطو به اسكندر داد. اسكندر وقتى دنیا را فتح كرد و مانند سیل بنیانكن همه را زیر مهمیز مى آورد، راجع به نگهدارى فتوحاتش از ارسطو نظر خواست گفت: «تفرقه بیانداز و حكومت كن» یعنى هر جا را كه فتح مى كنى مردم آنجا را تكه تكه كن، از میان خودشان افرادى را برانگیز و به آنها حكومت بده، آنها با هم رقیب مى شوند و همیشه باهم معارضند، لذا تمام آنها تكیه شان به تو است. با این روش تو مى توانى ممالكى را كه فتح كرده اى زیر مهمیز خودت قرار بدهى. این فكر در جنگ بین الملل اول هم به وجود آمد و طراحش هم ویلسن بود كه در میان هر ملتى احساسات ملیت و ناسیونالیستى آنها را تقویت بكنند. مثلا در مورد منطقه عظیم كشورهاى اسلامى كه نیروى واحدى بر آنها حكومت مى كرد و ملل مختلف زیر پرچم آن بودند گفت باید احساسات ملى هر ملتى را تحریك كرد. این كشور تركیه فعلى، كشور عثمانى و یكى از كشورهاى بزرگ جهان بود. تمام كشورهاى عربى فعلى تابع عثمانى بودند. از طرفى در كشورهاى عربى اشراف آنها را برانگیختند كه باید از نژاد و ملیت خودتان طرفدارى بكنید، و از طرف دیگر كمال آتاتورك را برانگیختند كه ما ترك هستیم، زبانمان تركى است. خطشان را هم عوض كردند. بعد گفتند چون ما روى نژاد تكیه مى كنیم پس مذهب یك امر خصوصى است، یك امر فردى است و جزء مسائل اجتماعى نیست در مجلس تركیه اصلا مذهب را قبول نكردند و اسلام را به عنوان مذهب رسمى نپذیرفتند. نتیجه این شد كه همچو كشورى را در حال انزوا قرار داده اند. بعد گفتند كه خدا زبان مخصوصى ندارد چه لزومى دارد كه نماز را به زبان عربى بخوانید. بیائید نماز را به زبان تركى بخوانیم، فرقى نمى كند، اسلام خواسته است كه مردم نماز بخوانند یعنى با خدا صحبت بكنند، با هر زبان كه شد مى شود

( والله بكل شى ء علیم )

خدا به همه چیز آگاه است، دیگر دلیلى ندارد كه حتما به زبان عربى باید نماز خواند.

این هم یك نوع شتابزدگى است، براى اینكه هر مذهبى اگر زبان مخصوصى نداشته باشد، آن مذهب نمى تواند باقى بماند. اسلام به یك معنى زبان مخصوصى ندارد، به این معنى كه اسلام واجب نكرده است كه زبان مكالمه حتما زبان عربى باشد. اسلام زبان مخصوصى را براى مكالمه با یكدیگر طرح و وضع نكرده است. اسلام خط مخصوصى را هم براى مردم فرض نكرده است كه حتما باید تمام مردم مثلا با خط عربى بنویسند. نه، اسلام دین نژادى نیست، در اسلام اینجور محدودیتها وجود ندارد. اما اسلام براى اعمال مذهبى زبان مخصوصى را انتخاب كرده كه این زبان مخصوص به همه مردم وحدت بدهد. اساسا این، كار خوبى است یا كار بدى است كه ملتهاى مختلف داراى زبانهاى مختلف، لااقل در یك قسمت یك زبانه بشوند؟ این از نظر وحدت بشریت خوب است، گامى است به سوى وحدت بشریت. اگر به مردم تكلیف مى كرد كه حتما با یك زبان صحبت بكنند خوب نبود و شاید عملى هم نبود. هر ملتى ادبیاتى براى خودش دارد كه آن ادبیات جزء ذخایر آن ملت و ذخایر بشریت است. واقعا باید زبان فارسى را حفظ كرد براى اینكه در زبان فارسى نفایس و آثار گرانبهائى وجود دارد كه براى بشریت مفید است، نه از نظر اینكه ما ایرانى هستیم و احساس ملیت ایرانى داریم بلكه از نظر بشردوستى و علاقمند بودن به نفایس بشر. گلستان سعدى یكى از ذخایر بشریت است، مثنوى جزء ذخایر بشریت است. همینطور در زبان عربى قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه كه جاى خود دارند بسیارى از كتب عربى جزء ذخایر بشریت است. مثلا دیوان ابن فارض جزء ذخایر بشریت است.

پس این نخواهد شد كه تمام مردم دنیا بیایند یك زبان را براى خود انتخاب كنند، ولى این مقدار كه ملل مختلف را لااقل در زبان مذهبى یكى بكنیم، امكان پذیر است و این از آن جهت نیست كه زبان خدا العیاذبالله زبان عربى است. اصلا خدا زبان نمى خواهد، حرف هم كه نزنیم از نیت ما آگاه است، ولى این یك فلسفه دارد كه عرض كردم و این فلسفه را باید حفظ كرد. این كوتاه فكرى است. «ابونواس» در آن شعر مى گوید:

قل للذى یدعى فلسفه

حفظت شیئا و غابت عنك اشیاء

بگو به این مدعى علم و فلسفه كه تو یك چیز یاد گرفته اى ولى خیلى چیزها را فراموش كرده اى.

این مطلب را هم باید عرض بكنم: آیا مى دانید هیچ زبانى قادر نیست كه زبان دیگر را صد در صد تحویل بگیرد؟ هر زبانى آنچه كه دارد مخصوص خودش است یعنى شما اگر تمام ادباى زبان فارسى را جمع بكنید تا سوره حمد را به فارسى ترجمه بكنند كه همان منظور سوره حمد را بفهماند امكان پذیر نیست. زبان فارسى را هم اگر بخواهند برگردانند به زبان دیگرى كه همان لطافت و همان منظور را داشته باشد نمى توانند. اشعار خیام را هر كارى بكنند نمى توانند به زبان دیگرى برگردانند. بنده خودم چیزى نوشته بودم، یكى از فضلا آن را به زبان عربى ترجمه كرده بود. وقتى من ترجمه را خواندم هیچ فكر نمى كردم كه این همان چیزى است كه من نوشته ام. مى گویند آمار نشان داده است كه اگر شما حرفى براى كسى نقل بكنید و آن شخص همان حرف را به سومى، و سومى به چهارمى و همینطور تا سى چهل نفر براى هم نقل بكنند و آن شخص آخر براى شما كه این حرف را زده اید نقل بكند مى بینید اصلا آنقدر در آن حرف تصرفات شده است كه هیچ شباهتى با آن ندارد حالا چه رسد به دین.

یكى از امتیازات اسلام اینست كه متن آنچه گفته است محفوظ است. متن قرآن مجید محفوظ است، متن دعاها محفوظ است و ما متنها را باید حفظ بكنیم. این منتهاى نادانى و جهالت و حماقت است كه با یك همچو حساب بچه گانه كه خدا زبان مخصوص ندارد، بگوئیم پس نماز را برگردانیم به زبان دیگر.

این هم نمونه دیگرى از جهالتها و تصرفات جاهلانه اى كه احیانا در دین مى شود و باید افراد معتدل و عادل جلوى این تصرفات را بگیرند.