اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 27696
دانلود: 4977

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27696 / دانلود: 4977
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه هشتم: عوامل تصفیه تفكراسلامى

عوامل تصفیه تفكر اسلامى

( وكذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس ویكون الرسول علیكم شهیدا (۲۶) )

آبى كه از سرچشمه بیرون مى آید دیده اید كه چقدر صاف و پاكیزه است. همین آبى كه اینقدر پاكیزه است همینكه در بسترى قرار گرفت در مجرائى قرار گرفت و به اصطلاح در جوئى جارى گردید تدریجا ممكن است آلودگیهائى پیدا كند، آلودگیهاى محسوس و آلودگیهاى نامحسوس. آلودگیهاى محسوس مانند خاك و گل است كه داخل آب بشود یا آب از جائى بگذرد كه در آنجا مثلا گوسفندى باشد و با پشگل گوسفند مخلوط شود كه در نتیجه رنگ آب عوض مى شود. این آلودگى محسوس است. ممكن است آلودگى نامحسوس داشته باشد یعنى وقتى كه به آن آب نگاه مى كنید مى بینید صاف و زلال است. آنچه به چشم دیده مى شود گوئى با سرچشمه فرقى نكرده است. ولى اگر یك نفر خداى ناخواسته مثلا به وبا مبتلا باشد و در جوئى كه مردم شهرى از آن استفاده مى كنند غوطه بخورد، ممكن است مردم آن شهر این مرض را پیدا بكنند در صورتى كه در آب چیزى دیده نمى شود ولى میكروبهاى ریز ذره بینى كه فقط با چشم مسلح مى توان آنها را دید، داخل آب شده و آن را آلوده كرده اند. متقابلا باز ممكن است دستگاههاى تصفیه اى وجود داشته باشد كه این آب آلوده را تصفیه كند.

عین این حالت در امور معنوى وجود دارد یعنى یك سرچشمه معنوى كه در روز اول صاف و پاك است و آلودگى هم ندارد تدریجا كه در بستر افكار دیگران قرار مى گیرد و نسلى بعد از نسلى آن را به دوره هاى بعد منتقل مى كنند، این امكان وجود دارد كه آن جریان معنوى یك آلودگى محسوس پیدا كند كه دیده بشود و یا یك آلودگى نامحسوس پیدا بكند كه فقط علما یعنى كسانى كه آلات ذره بینى دارند بتوانند آن را ببینند. و باز همانطورى كه در یك شهر ممكن است دستگاه تصفیه اى برقرار كرد كه آب را پاك بكند، در جریانهاى معنوى هم همینطوراست.

بزرگترین جریان معنوى دنیا، اسلام است. اسلام كه جریان پیدا كرده است ما مى خواهیم ببینیم در این بسترى كه قرار گرفته است در این چهارده قرن تا به ما رسیده است آیا امكان آلودگى نظیر آلودگى آب براى این جریان معنوى بوده است یا نه؟ و اگر امكان این آلودگى بوده است چه جریانهائى در دنیاى اسلام به وجود آمده است كه این آب صاف را آلوده كرده است؟ قبل از اینكه این مطلب را عرض بكنم نكته اى را براى شما عرض مى كنم:

مردم عامى، مردمى كه اهل تحقیق نیستند، همیشه در میان حوادث، حوادثى را مهم مى شمرند كه از نظر تاریخ مهم باشد. شما از غالب اشخاص اگر بپرسید جریانهاى مهم تاریخ اسلام را بگو، اولین جریان مهمى كه به ذهنش مى آید حمله مغول است. راست است، حمله مغول خیلى مهم است هم از نظر خسارت مادى، از نظر انسانهائى كه كشت و هم از نظر خسارت معنوى، به این معنى كه چقدر كتابها و كتابخانه ها را از بین برد و علما را كشت. حمله مغول براى دنیاى اسلام فوق العاده گران تمام شد. چقدر از علما كشته شدند، چقدر از مسلمانها كشته شدند، چقدر شهرها خراب شد! بعضى از شهرها را چنان از میان بردند كه اصلا اثرى از آنها باقى نماند منجمله شهر نیشابور كه (چنگیز) دستور داده بود اصلا ذیحیاتى نباید در این شهر باقى بماند. این یك حادثه اى است، مهم هم هست ولى به همان اندازه كه مهم است خودش خودش را نشان مى دهد، مثل آلودگى محسوس آب مى باشد. ولى بعضى از جریانات در دنیاى اسلام پیدا شده است كه حجم ظاهریش خیلى كوچك است مانند میكروب ذره بینى كه به چشم نمى آید ولى خطرش از حمله مغول اگر بیشتر نبوده است كمتر هم نیست. مثالهایش بماند تا بعد عرض بكنم.

اولا باید ببینیم براى اسلام یك همچو جریانهائى وجود داشته یا نه؟ البته تا حدودى امكان نداشته است ولى از آن حد كه بگذریم امكان داشته. آن حدى كه امكان نداشته است همان است كه مى گوئید كتاب آسمانى ما قرآن كه ستون فقرات اسلام است تكیه گاه اسلام است. این كتاب آسمانى محفوظ و مصون و پاك باقى مانده است و هیچ دستى و هیچ قدرتى نتوانسته در خود این كتاب دخل و تصرفى بكند:

( انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون» (۲۷) )

قرآن را خدا با یك فصاحت و بلاغتى نازل كرد، با یك معنویتى نازل كرد كه از همان اول در سینه ها حفظ مى شد، به علاوه به امر پیغمبر نوشته مى شد، هیچ دستى چه از ناحیه دوستان نادان و چه از ناحیه دشمنان زیرك نتوانست در این كتاب مقدس تغییر و تبدیلى ایجاد كند، و همین است كه حكم دستگاه تصفیه را دارد.

از این یكى كه بگذریم در سایر قسمتها این امكان آلودگى بوده است منجمله در سنت پیغمبر اكرم. دلیلش گفته خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است. این حدیث راشیعه و سنى روایت كرده اند كه پیغمبر فرمود:

كثرت على الكذابه (۲۸)

دروغ بندهاى به من زیاد شده اند و اگر از من حدیثى شنیدید آن را بر قرآن عرضه كنید اگر دیدید مخالف قرآن است بدانید از من نیست و به من بسته اند. این را خود پیغمبر در زمان خودشان فرمودند با وجود اینكه هنوز اول اسلام بود. معلوم مى شود كه یكعده دروغگو پیدا شده بودند. عده آنها در آن زمان شاید آنقدر زیاد نبود و پیغمبر پیش بینى كرد كه در دوره هاى بعد زیاد خواهد شد، زیاد هم شد. در زمان پیغمبر اگر كسى دروغى به پیغمبر مى بست براى یك امر كوچك و یك غرض شخصى بود، مى خواست حرف خودش را به كرسى بنشاند مى گفت من از پیغمبر اینطور شنیده ام. اما در زمانهاى بعد دروغ بستن به پیغمبر جنبه اجتماعى پیدا كرد یعنى ابزارى شد در دست سیاسیون. خلفاى وقت از این موضوع به نفع سیاستهاى خودشان استفاده مى كردند، پولها خرج مى كردند، محدثینى را كه ایمانشان سست بود و بنده دینار و درهم بودند پیدا مى كردند و پولها مى دادند كه مثلا در فلان موضوع یك حدیث نقل كن. «سمره بن جندب» هشت هزار دینار معاویه به او داد كه گفت من از پیغمبر شنیدم كه آیه:

( و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (۲۹) )

در شاءن عبدالرحمن بن ملجم نازل شده است. در زمان مهدى خلیفه سوم عباسى پسر منصور كه یكى از عاداتش كبوتربازى بود و در این كار مسابقه مى داد، یك نفر از همین محدثین نزد او آمد. براى رضاى خاطر مهدى گفت من از كه شنیدم از پیغمبر:

لاسبق الا فى خف اوحافر اوطائر

كه او «طائر» را از خودش اضافه كرده بود. مهدى خیلى خوشش آمد و پول حسابى به او داد. اینجور جریانها در دنیاى اسلام زیاد پیدا شده است. در موضوع وضع و جعل حدیث ابتكار در دست یهودیها بود. یهودیها افكار و معتقدات خودشان را در میان مسلمانان به صورت حدیث در آوردند. اینها در نفاق هم عجیب بودند، به ظاهر مسلمانى مى كردند و با مسلمانها رفت و آمد مى كردند ولى افكار خودشان را به صورت حدیث در میان مسلمین رائج مى كردند. و در این كار بسیار مهارت داشتند. البته مسیحیها و مانویها هم این كار را كرده اند ولى یهودیها خیلى زیاد كرده اند چون اینها مهارتشان در تظاهر فوق العاده است كه گاهى مسلمانها آنها را از خودشان مسلمانتر مى دانستند. شخصى نقل مى كرد كه سابقا یهودى بوده است. او دخترى داشت. جوانى كه سابقا یهودى بود و مسلمان شده بود از دختر این شخص خواستگارى كرد و او نمى داد. گفتند چرا نمى دهى؟ گفت من خودم كه مسلمان شدم تا پانزده سال دروغ مى گفتم، حالا باور نمى كنم كه این جوان راست بگوید، براى اینكه هفت سال است اسلام آورده است.

اینها همان آلودگیهائى است كه در بستر افكار پیدا مى شود. اسلام دستگاه تصفیه اى قرار داده است كه با آن مى شود این آلودگیها را پاك كرد در درجه اول خود قرآن است، ما باید بر آن عرضه بداریم. یك دستگاه دیگر، عقل است كه قرآن عقل را حجت قرار داده است. دستگاههاى تصفیه دیگر احادیث و سنن متواتر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله یا ائمه است كه یقینى است و جاى شك و شبهه در آنها نیست. مثلا ائمه از این دستگاه تصفیه كه قرآن است چگونه استفاده مى كردند؟ در زمان مأمون خلیفه، یك نهضت علمى پیدا شد. مامون مجلس مباحثه و مناظره، زیاد برقرار مى كرد و خیلى لذت مى برد چون خودش اهل مطالعه و دانشمند بود، و به تمام ادیان و مذاهب آزادى مى داد، كه مباحثات امام رضاعليه‌السلام با اصحاب ملل و نحل در همین مجالس مامون صورت گرفته است.

مجالس زیادى مخصوصا راجع به اهل تسنن و تشیع تشكیل مى داد. در آن كتاب كه آن شخصیت ترك به نام «قاضى بهلول بهجت افندى» به نام «تشریح و محاكمه» نوشت كه به فارسى ترجمه شده و بسیار كتاب خوب و نفیسى است، مباحثه بین مأمون و علماى اهل تسنن راجع به خلافت نقل شده است. اینها مجالس مناظره میان ائمه و دیگران فراهم مى كردند. گاهى «هشام بن الحكم» در مجالس اینها شركت مى كرد. از جمله یك مباحثه شیعى و سنى میان حضرت جواد كه هنوز طفل بودند و علماى اهل تسنن برقرار شد. در آنجا آن عالم اهل تسنن در حرفهایش احادیثى در فضیلت ابوبكر و عمر روایت كرد. به حضرت عرض كرد شما درباره شیخین چه مى گوئید و حال اینكه ما حدیث معتبرى از پیغمبر داریم كه فرمود:

ابوبكر و عمر سیدا كهول اهل الجنه

یعنى ابوبكر و عمر دو آقاى پیرمردان اهل بهشتند. همچنین حدیث دیگرى نقل كرد كه روزى جبرئیل نازل شد به پیغمبر، از جانب خدا عرض كرد من از ابوبكر راضى هستم، از ابوبكر بپرس آیا او از من راضى هست یا نه؟ حضرت جواد فرمود ما منكر فضیلت ابوبكر نیستیم ولى یك مطلب هست و آن اینست كه همه قبول دارند كه پیغمبر در حجة الوداع فرمود:

كثرت على الكذابه

دروغگویان بر من زیاد شده اند، و معیارى در اختیار قرار داد كه هر حدیث را كه از من روایت كردند اول بر قرآن عرضه بدارید اگر موافق قرآن بود قبول كرده و الا رد كنید. قرآن مى گوید تمام اهل بهشت جوان هستند. و اما حدیث دیگرى كه گفتید، خدا در قرآن مى فرماید:

( انا خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید (۳۰) )

ما انسان را آفریده ایم و از تمام خطورهاى قلبى او آگاه هستیم. پس چطور مى شود خدائى كه قرآن او را اینطور معرفى مى كند، از پیغمبر بپرسد كه من از فلان بنده راضى هستم، تو از او بپرس كه از من راضى است یا نه؟!

پس خود قرآن كریم یك مقیاس و یك دستگاه تصفیه اى است بر آلودگیهائى كه در طول تاریخ پیدا شده است. مایه خوشوقتى ما این دو سه چیز است. اینست كه كسى نمى تواند بگوید دین شما مثل ادیان دیگر در ابتدا هر چه بود، ولى در طول تاریخ جریانهائى پیش آمد كه آن را فاسد كرد، همینجور كه الان راجع به دین زردشت اصلا نمى شود به دست آورد كه كتاب اصلى زردشت چه بوده است؟ نمى شود اساسا فهمید زردشت در چه سالهایى در دنیا بوده است؟ تا چند سال پیش در وجود یك همچو آدمى شك و تردید بوده، هنوز هم باز آنقدرها مسلم نیست كه زردشت نظیر رستم و اسفندیار یك شخصیت افسانه اى است یا یك شخصیت واقعى. گیرم یك روز تعلیمات درستى داشته است. كلمه «گفتارنیك، كردارنیك، پندارنیك» كه تعلیمات نشد اصلا كوچكترین حرفى كه در دنیا وجود دارد اینست چون به قدرى كلى است كه اصلا هیچ معنائى را در بر ندارد، مفهومى ندارد. هر كسى حرف خودش را نیك مى داند، هر كسى نوع كردارش را نیك مى داند، و همینطور در مورد پندارنیك، فكرنیك. هر یك از مسلكهائى كه در دنیا وجود دارد مثلا دنیاى سرمایه دارى یك سلسله حرفها و یك سرى كارها و یك سلسله فكرها را مى گوید اینها خوب است. دنیاى كمونیست روش دیگرى را عرضه مى دارد. او هم مى گوید حرف اینست كه من مى گویم. آن مسلكى مى تواند در دنیا مسلك شمرده شود كه قناعت نكند به گفتارنیك، كردارنیك و پندارنیك، بلكه بگوید گفتار نیك، و بعد بگوید گفتار نیك این است، گفتارخوب را مشخص بكند و همینطور كردار نیك و پندار نیك.

در مسیحیگرى و یهودیگرى هم همینطور است. یگانه دینى كه مى توان در دنیا اصولش را نشان داد كه هیچ دست آلوده اى به آن نخورده و پاك مانده است، دین اسلام است. سر آن را هم عرض كردم نمى خواهم بگویم در دنیاى اسلام هیچ جریان آلوده اى پیدا نشده است، نه، ولى هر جریان آلوده اى كه پیدا بشود، جریان پاكى در این دین وجود دارد كه مى تواند آن آلودگیها را تصفیه بكند. اولش خود قرآن است. مقیاس بزرگ قرآن است. از قرآن كه بگذریم سنت قطعى و متواتر پیغمبر و براى ما شیعیان همچنین سنت قطعى و متواتر ائمه اطهار است. یعنى در میان اینهمه احادیث مشكوك و مظنون، احادیث و سنتهاى قطعى داریم از پیغمبر و ائمه اطهار. اینها براى ما حجت است، اینها مى تواند معیار و مقیاس واقع بشود. دیگر اینكه قرآن كریم از اول عقل را حجت قرار داده است. اسلام علیه عقل قیام نكرده. اگر چه غلط است آدم اسم این مردك را جزءسران ادیان و ادیان منسوخه ببرد، (ولى به عنوان مثال) «حسینعلى بها» مى گوید كور شو تا جمال مرا ببینى، كرشو تا نغمه مرا بشنوى. عجب كارى است! این چه جمالى است كه آدم باید كور بشود تا او راببیند و چه صدائى است كه آدم باید كر بشود تا آنرا بشنود؟! ولى قرآن مى گوید چشمت را باز كن تا جمال مرا ببینى گوشت را باز كن تا صداى مرا بشنوى، فكرت را باز كن تا حقایق مرا درك بكنى، مذمت مى كند آنهائى را كه چشم و گوش و فكر خودشان را به كار نمى اندازند و یك حالت تسلیم و تعبد احمقانه اى به خود مى گیرند.

قرآن هرگز مردم مسلمان را جز به نام ایهاالناس، یا ایهاالمومنون خطاب نمى كند، نمى گوید اغنام الله گوسفندان خدا، نمى گوید شما گوسفندید و مثل گوسفند باید تسلیم باشید. قرآن تاریخ را با منطق عقلانى تفسیر مى كند. قرآن نماز را كه ذكر مى كند، فلسفه نماز را هم ذكر مى كند. قرآن خدا را اثبات مى كند با منطق استدلالى و عقلى. قرآن مى گوید:

( و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن والانس )

( لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها ولهم آذان لا یسمعون بها (۳۱) )

انبوهى از مردم به جهنم مى روند، آنهائى كه دل دارند و نمى فهمند، چشم دارند و نمى بینند، و گوش دارند و نمى شنوند. قرآن خیلى لحن مودبى دارد.

دو سه جا است كه قرآن زبان به یك تعبیرى مى گشاید كه تقریبا نوعى دشنام است. یكى آنجائى كه بشر عقلش را، این حجت ناطق به قول امام كاظمعليه‌السلام را به كار نمى بندد. مى گوید:

ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذین لا یعقلون

بدترین جنبنده ها در نزد خدا چیست؟ انسانهائى هستند كه خدا به آنها زبان داده ولى لالند، گوش داده ولى كرند، عقل داده ولى تفكر و تعقل ندارند. این مقیاسها، مقیاسهائى است كه اسلام به دست ما داده است كه ما بتوانیم آزمایش كنیم. حالا ما باید رسیدگى بكنیم جریانهائى را كه در تاریخ اسلام پیدا شده است. من امشب خیلى كوشش كردم كه این مطلب را بفهمانم، نمى دانم توانستم خوب بفهمانم یا نه كه در دین اسلام دستگاه تصفیه وجود دارد. ولى این را بدانید جریانهاى آلوده كننده هم از صدر اسلام تاكنون بوده است، ما اگر آن جریانهاى آلوده كننده را نشناسیم پس فایده دستگاه تصفیه چیست این جریانها از جریان حمله مغول اگر بالاتر نباشد، كمتر نیست. حمله مغول یك آلودگى محسوس است. ما آلودگیهاى نامحسوس هم داریم. دیشب داستان خوارج را عرض كردم. این داستان تنها یك جریان نظامى نبود كه بعد هم غائله اش ختم شد و از بین رفت. یك جریان دینى و مذهبى بود، رنگ مذهبى داشت، از خودشان فقه ایجاد كردند، و نمى توان گفت فقه خوارج در سایر فرق اسلامى اثر نگذاشته است.

جریان دیگرى كه اشاره كردم، جریان اشعریگرى است.

یك ظاهرپرستى عجیبى در میان اشاعره بوده كه حد نداشته است.

هر حدیثى را كه به پیغمبر نسبت مى دادند، مى گفتند درست است، هر جمله اى را با هزار قرینه خلاف هم كه بود باز به ظاهرش حمل مى كردند. كتاب «تاریخ ادبیات» ادوارد براون جلد اول را كه مى خواندم دیدم آنجا كه تاریخ عقائد اسلامى مثل جریان اشاعره را نقل مى كند، از یك مستشرق معروف هلندى به نام «دزى» كه دنیا هم برایش خیلى ارزش قائل است، حدیثى را نقل مى كند كه پیغمبر فرمود: همانطور كه در جنگ بدر خدا را دیدید، در روز قیامت هم خدا را خواهید دید. من خیلى تعجب كردم، یعنى چه بعد گشتیم دیدیم این جمله اى است دركتب كلامیه نه در كتب حدیث. تازه آن جمله اینست:

انكم سترون ربكم یوم القیامه كما ترون القمر لیله البدر

یعنى خدا را در قیامت خواهید دید همانطورى كه ماه شب چهارده را مى بینید. آنوقت او خیال كرده است لیله البدر یعنى جنگ بدر. بعد ما باز تحقیق كردیم كه آیا همچو حدیثى كه در كتاب كلامیه نقل كرده اند وجود دارد یا نه؟ در كتب شیعه كه اصلا وجود ندارد، در كتب اهل تسنن چیز دیگرى است و در دست متكلمین به این شكل در آمده است در یكى از كتابهاى اهل تسنن پیدا كردم. ابتداى حدیث اینست: شخصى خدمت حضرت رسول آمد و سؤ ال كرد چگونه مى شود كه همه مردم خدا را در آن واحد ببینند؟ حضرت فرمود: همانطورى كه همه مردم مى توانند ماه را در آن واحد ببینند، و ماه یك مخلوق است. خدا مافوق اینها است خدا با همه مردم هست.

ببینید! یك حدیث وقتى در یك بستر بیافتد، از صورت اولیه خود به چه صورت در مى آید! قرآن كه دستگاه تصفیه است، فورا به داد ما مى رسد، مى فرماید:

( لاتدركه الابصار و هو یدرك الابصار (۳۲) )

جلسه نهم: اخباریگرى

اخباریگرى

( ما آتیكم الرسول فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا. (۳۳) )

دیشب بحث ما این بود كه همانطورى كه آبى كه از چشمه اى بیرون مى آید در ابتدا صاف و پاك است، نه آلودگى محسوس و نه آلودگى نامحسوس دارد ولى تدریجا كه در بسترهائى قرار مى گیرد ممكن است آلودگیهائى پیدا كند، و نیز آب این خاصیت را دارد كه ممكن است به وسائلى آن را تصیفیه كرد و آلودگیها را از آن گرفت، همینطور دین مقدس اسلام در ابتدا، هم صاف بوده و هم پاك ولى خواه ناخواه در طول چهارده قرن كه در بستر افكار مردم قرار گرفته، آلودگیهائى در آن پیدا شده است، ولى آنچه كه مایه خوشوقتى است اینست كه دستگاه تصفیه براى پاك كردن این آلودگیها وجود دارد، دستگاه تصفیه در درجه اول خود قرآن است كه مصون و محفوظ از هر گونه تغییرى در دست است. دیگر سنت قطعى پیغمبر اكرم است كه از آن هم به مقدار كافى در دست داریم. سوم عقل است كه دین مقدس اسلام عقل را حجت و معتبر شناخته است. ما اگر این سه مقیاس را به كار ببریم مى توانیم خودمان را از هر گونه لغزش و غلطى مصون بداریم و انحرافات و اشتباهاتى را كه پیدا شده است از میان ببریم. در تاریخ اسلام جریانهاى زیادى پیدا شده است كه در افكار مسلمین اثر گذاشته است. خود ما و شما كه الان اینجا نشسته ایم، اى بسا تحت تاءثیر یك جریان فكرى هستیم كه در چندین سال پیش به وجود آمده و ما را تحت تاءثیر خودش قرار داده است و ما نمى دانیم كه این جریان فكرى از اسلام نیست و از جاى دیگرى است.

یك نویسنده عراقى در چند سال پیش دو سه كتاب نوشت و منتشر كرد و كتابهایش معروف شد چون خیلى شیرین نوشته بود. در یكى از كتابهایش نوشته بود كه من امروز بسیارى از حوادث را كه مى بینم انگشتهاى معاویه را در آن مشاهده مى كنم. معتقد بود كه معاویه توانست جریانهائى به وجود بیاورد كه خود آن جریان از میان رفت ولى آثار شوم آن باقى ماند. بنده حالا در اطراف فكر او بحثى ندارم، مى خواهم جریانهاى فكرى دیگرى را عرض بكنم و درباره آنها بحث بكنم.

در میان ما شیعیان در حدود چهار قرن پیش جریانى به وجود آمد به نام اخباریگرى. امروز اخباریگرى خیلى كم وجود دارد. افرادى كه اكنون اخبارى مسلك هستند خیلى كمند ولى این جریان تقریبا دو سه قرن بر افكار مردم حكومت كرد و چه جنگهائى، آدمكشیهائى ایجاد نكرد! شما اگر بخواهید بفهمید نقطه مقابل اخباریگرى چیست، نقطه مقابل آن اجتهاد است. ما و شما اجتهاد و تقلید را قبول داریم و عقیده داریم كه انسان یا باید مجتهد باشد یا عمل به احتیاط بكند و یا تقلید بكند و مى گوئیم قطعا تقلید كار درستى است. اخباریگرى نقطه اى را كه بمباردمان مى كرد اجتهاد و تقلید بود. مى گفتند اجتهاد و تقلید بدعت است. مى گفتیم پس مردم چه باید بكنند؟ مى گفتند باید مستقیما به اخبارى كه داریم مراجعه كرد و دستور دین را از آنها گرفت.

مجتهدین نقطه مقابل اخباریین بودند و حرف منطقى داشتند، مى گفتند اظهارنظر كردن در مسائل دینى تخصص مى خواهد، انسان باید درس خوانده باشد تا بتواند در مسائل دینى نظر بدهد؛ همانطورى كه طبابت علم مى خواهد، فتوا دادن هم علم مى خواهد. اخباریها مى گفتند نه، هیچ درس خواندن نمى خواهد و اجتهاد از اهل تسنن پیدا شده است.

در همین تهران در زمان فتحعلیشاه مردى بود به نام «میرزا محمد اخبارى» و چه جار و جنجالى سر این مرد پیدا شده است! اصلش هندى است، مدتى در نیشابور بود و بعد هم به تهران آمد. اواخر عمرش سفرى به عتبات كرد و در آنجا او را كشتند.

اخباریگرى از كجا و كى پیدا شد؟ اخباریگرى سه چهار قرن بیشتر از عمرش نمى گذرد. این نغمه را اولین بار مردى به نام «ملا امین استرآبادى» كه سالها در مكه و مدینه مجاور بود (البته تاریخ این آدم روشن نیست كه در آن مدت با چه كسانى ارتباط داشته است) بلند كرد و با وجودى كه خودش شیعه بود، به علماى بزرگ شیعه مانند شیخ طوسى و علامه حلى و محقق حلى و مخصوصا به علامه حلى شدیدا حمله كرد چون علامه مى گفت اخبارى كه ما الان داریم همه معتبر نیست و اخبار را از نظر سند تقسیم كرد به اخبار صحیح اخبار موثق، اخبار حسن و اخبار ضعیف. اخبار صحیح اخبارى است كه تمام رواتش مردمان موثق و هم شیعه بوده اند. (اخبار موثق، اخبارى است كه رواتش افراد موثقى بوده اند ولى شیعه نبوده اند.) اخبار حسن اخبارى است كه كسانى كه آنها را نقل كرده اند اشخاصى راستگو بوده اند ولى ثابت نشده است كه رواتشان آدم خوب و راستگو باشند روایات ضعیف یعنى روایاتى كه افرادى كه آنها را روایت كرده اند یا لااقل یك نفر از آنها معلوم است كه آدم درستى نیست. تاریخ، احوال روات را كم و بیش نشان داده است. (البته افرادى هم هستند كه مجهولند) نتیجه این مى شود كه اخبارى كه ما در دست داریم همه قابل اعتماد نیست، ما باید ببینیم چه كسانى نقل كرده اند. ملا امین گفت این علامه با این كار روایات ما را دسته دسته كرد و عده اى از روایات ما را انداخته. هر چه روایت داریم همه یك جا درست است. اگر بگوئیم روایتى ضعیف است، این توهینى است به امام صادق. مگر مى شود روایتى از امام صادق باشد و ضعیف باشد خصوصا روایات كتب اربعه یعنى روایاتى كه در «كافى» شیخ كلینى و یا «تهذیب» شیخ طوسى و «استبصار» شیخ طوسى و «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق آمده است. اگر روایتى در این چهار كتاب باشد، دیگر جاى گفتگو نیست. مجتهدین آنهائى هستند كه در این نظر تابع علامه اند. در همین كتاب كافى و كتابهاى دیگر روایتها هست كه اگر به مضمون آنها نگاه بكنیم مى فهمیم كه مزخرف است. بعضى هم سندشان ضعیف است. مثلا چندى پیش بود كه داشتم مسائل مربوط به ربا را مطالعه مى كردم، دیدم روایتى است كه در آن مردى به نام على بن الحدید مى گوید «سلسبیل» كه نام زنى است، از من همچو پولى خواسته و من مى خواهم این پول را به او بدهم و از او به فلان حیله ربح بگیرم، این درست است یا نه؟ اتفاقا كتاب تهذیب را مى خواندم، به روایت دیگرى رسیدم، دیدم نام این شخص را آورده است. شیخ طوسى در آنجا مى گوید: مضعف جدا. حالا چون شیخ كلینى در كافى این روایت را نقل كرده است، باید بگوئیم درست است؟ نه. پس قابل قبول نیست مثلا افرادى كه اغراض بخصوص داشته اند، این را جعل و وضع كرده اند كه در زمان حضرت صادق سقف حرم پیغمبر را تعمیر مى كردند كسى مى گوید ما چند نفر بودیم و با هم بحث مى كردیم: حالا كه سقف را برداشته اند آیا جایز است از بالا، قبر پیغمبر را مشاهده كنیم یا نه؟

یكى گفت جایز است دیگرى گفت جایز نیست. چرا جایز نیست؟ گفت: شاید پیغمبر با یكى از زنهایش خلوت كرده باشد و ما او را با زنش ببینیم! ببینید این حرفى است كه اصلا ممكن است یك مسلمان عادى بگوید كه پیغمبر مثلا زنده شده و دارد در آنجا با زنش عشقبازى مى كند!

آیا بگوئیم چون در كتاب كافى است، درست است؟ اینها مى گویند هر چه كافى نوشته باشد، صحیح است. مجتهدین مى گویند نه مثل این هزارها آدم جعال وضاع كذاب بوده اند.

مردى است به نام «ابى الخطاب». این مرد، ملحد و ضد اسلام بود. طشت رسوائیش بالاخره از بام افتاد. وقتى مى خواستند اعدامش كنند گفت:

ولقد وضعت فى اخباركم اربعه آلاف حدیث

من چهار هزار حدیث در اخبار شما قاطى كردم. مجتهدین مى گویند آقا وقتى یك چنین جریانهائى در تاریخ وجود داشته است چطور ما مى توانیم بگوئیم هر چه حدیث نقل شده است، درست است. مردى است به نام «یونس بن عبدالرحمن» كه از بزرگان است. مى گوید من كوشش مى كردم كه همیشه روایتهاى معتبر را بنویسم و نقل بكنم. همه را نوشتم و به صورت كتابى در آوردم. یك وقتى خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رسیدیم و كتاب روایتم را به حضرت عرضه كردم و گفتم كه تمام روایتها را از پدران شما نوشته ام دیدید حضرت بسیارى از آنها را خط زد و گفت اینها دروغ است.

ولى اخباریین زیر بار این حرفها نرفتند و نرفتند. یك مبارزه بسیار شدیدى میان مجتهدین و اخباریین صورت گرفت. اخباریین مظهر كامل جمودند. اى كاش به این جمود قناعت مى كردند. اینها یك تعصب احمقانه اى راجع به اخبار و روایتها دارند. آمدند خدشه كردند در سه زمینه دیگر. آن شب عرض كردیم كه ما چهار دلیل داریم: قرآن، سنت، اجماع و عقل. اینها به واسطه یك تعصب شدید و احمقانه اى كه پیدا كرده بودند، براى اینكه آن سه دلیل دیگر را از حجیت بیاندازند گفتند شما مى گوئید چهار دلیل داریم. اجماع كه مال سنى ها است، اجماع وسیله شد براى این كه ابوبكر خلیفه بشود و با همین اجماع امیرالمؤمنین را كوبیدند، حالا شما مى گوئید اجماع؟! مجتهدین گفتند اولا موضوع خلافت جاى اجماع نبود. موضوع، نص است، نص قطعى پیغمبر. ثانیا درباره ابوبكر كه اجماع صورت نگرفت، اجماع اینست كه همه اهل حل و فصل در یك مطلبى اجماع بكنند. على بن ابى طالب و زبیر در مدینه بودند و جزء اجماع كنندگان نبودند. یك عده بسیار كمى جمع شدند و با هوچیگرى كارى را درست كردند و اسمش را اجماع گذاشتند. گفتند خیر، حالا اجماع آنقدر هم دردى نداشت. شما عقل را در كار دین دخالت مى دهید. اصلا این فضولیها به عقل نیامده است، عقل هزاران خطا مى كند عقل اشتباه مى كند، عقل حق ندارد در كار دین دخالت بكند، آدم باید عقل خودش را تخطئه بكند. ما اگر حدیثى را دیدیم، هر چه هم عقل ما داد بكشد كه این درست نیست، ما باید بگوئیم عقل! تو حق ندارى دخالت بكنى.

این، درست حرف مسیحیها است. مسیحیها گفتند عقل حق ندارد در حوزه دین مداخله بكند، مى گفتند خدا عیسى شد، عیسى خدا شد و همین. مى گفتند منشا عالم، خدا یكى است و در عین یكى سه چیز است آخر چطور مى شود هم یكى باشد و هم سه تا؟ عقل مى گوید اینچنین نیست. ولى مى گویند عقل حق چنین دخالتى را ندارد اخباریین مى گفتند اساسا عقل حق ندارد در موضوعات دینى دخالت بكند. هر جا كه استدلال عقلى به كار مى آمد مى گفتند عقل حق ندارد دخالت بكند. مثلا اگر در یك جا مى گفتند یك دریا آب در یك فنجان جاى گرفت، این با عقل جور در نمى آید، ولى مى گفتند عقل حق ندارد فضولى بكند. از این حرف اینها مردم حقه باز زیرك هم استفاده كردند، هر دروغى كه مى خواستند جعل بكنند جعل كردند و دراختیار آنها قرار دادند.

آن وقت یك چیزهائى این یهودیها و مغرضین جعل كردند و به اینها دادند و این خوش باورها هیچ نگفتند. مثلا حدیثى نقل كرده اند به نام حدیث «سلسلة الحمار» كه روزى پیغمبر اكرم آمد و به الاغى برخورد كرد... تا آخر. اینها واقعا اسباب ننگ است و اگر مجتهدین نبودند امروز (این جریان) اسباب زحمت براى مسلمین بود. رسیدیم به قرآن. حالا قرآن را چگونه از بین ببرند براى اینكه به اخبار حجیت بدهند قرآن را كه نمى توانستند بگویند كتاب خدا نیست، گفتند قرآن مقامش بالاتر از اینست كه افراد عادى بشر آن را بفهمند. قرآن را فقط ائمه حق دارند بفهمند و بس. قرآن نازل شده است براى آنكه آنها بفهمند. ما باید ببینیم در اخبار ائمه چه آمده. به اصطلاح مجتهدین گفتند ظواهر قرآن حجت نیست. مثلا اگر قرآن مى گوید:

( انما الخمر والمیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه (۳۴) )

و ما معنى آن را این مى دانیم كه شراب و قمار حرام است، مى گویند نه، تو باید به اخبار مراجعه بكنى ببینى كه آیا در اخبار آمده است كه شراب و قمار حرام است یا نه؟ مى گویند اساسا مخاطب قرآن ما نیستیم. به این ترتیب براى مردم قرآن را هم از اعتبار و حجیت انداختند تا اینطور فكر كنند كه تنها مرجعى كه باید به آن رجوع كرد اخبار و روایات است و اجتها دیگر معنى ندارد چون اجتهاد یعنى انسان اعمال فكر و اعمال نظر بكند. معناى اجتهاد یك اصل اینست كه ببینیم قرآن چه گفته است، احادیث كدامش صحیح و كدامش ضعیف است، عقل را به كار برده ببینیم چه تشخیص مى دهد، ببینیم علماى شیعه اجماعى دارند یا نه؟ گفتند همه این حرفها را بریزید دور. آنوقت در اخبار چیزهائى هست كه احیانا خود قرآن را از اعتبار مى اندازد. مثلا فلانكس آمده گفته است كه سوره حمد اینجور نیست كه شما مى خوانید، جور دیگرى است. شما مى خوانید:

( صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لا الضالین )

مى گفتند در حدیث آمده است

صراط من انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و غیر الضالین

و باید اینطور خواند. آن وقت كلمات قرآن هاى خودشان را در حاشیه آنها عوض مى كردند كه چند سال پیش اینها مشغول شدند به چاپ كردن قرآن خودشان كه البته حضرت آیت الله بروجردى متوجه شدند و فورا جلوى چاپش را گرفتند و بردند توى دریا ریختند. واى به حال اینكه قرآن ها چاپ مى شد و به دست یهودیها و مسیحیها مى رسید و مى گفتند مسلمانها كه مى گویند قرآن ما تحریف نشده است، حالا خودشان یك قرآن دیگر در آورده اند كه با قرآنى كه دارند، خیلى اختلاف دارد.

چند سال پیش طلبه اى بود در قم و در آن موقع چیزى كه من در قیافه او نمى دیدم نجابت بود. مى دیدم همه از او دورى مى كنند، و تا حدود «مطول» هم بیشتر نخواند و بعد رفت یكوقت ما متوجه شدیم كه در آباده شیراز براى خودش...(۳۵) اینجور ضربه ها اینها به پیكر دین زدند. گفتند قرآن اعتبار ندارد. البته نگفتند قرآن را نخوانید، نه، گفتند قرآن را بخوانید، قرآن را ببوسید، اما قرآن را نفهمید. این یك ضربه بزرگى به عالم اسلام بالاخص به عالم تشیع زد به طورى كه بعدها اساسا مفسرین شیعه رعبشان برداشت كه قرآن را تفسیر بكنند، از تفسیر كردن ترسیدند. جریان اخباریگرى، این تعصب افراطى احمقانه اى كه راجع به اخبار پیدا كردند كه صحیح و ضعیف را با هم یكى دانستند، یكى از آن جریانهاى فكرى خطرناكى است كه در دنیاى اسلام پیدا شد و اثرش هم جمود فكرى است همان چیزى كه الان ما به آن مبتلا هستیم. اینها سرایت مى كنند به عالم تشیع.

من این حرف را در موقعى كه آیت الله بروجردى در بروجرد بودند و خدمتشان رسیده بودیم از ایشان شنیدم و بعد هم از كس دیگرى نشنیدم و خیلى تاسف خوردم كه چرا سوال نكردم.

ایشان براى پیدایش این جریان فكرى یك ریشه دیگرى به صورت احتمال و حدس به دست مى دادند. مى گفتند من حدس مى زنم كه فكر اخباریگرى در میان مشرق زمین ناشى از فكر مادیگرى در مغرب زمین بوده است. چون مقارن با پیدایش اخباریگرى، در مغرب زمین عده اى پیدا شدند كه فلسفه حسى را ابداع كردند و این حرف را زدند كه ما جز آنچه به چشم ببینیم یا به وسائل دیگر به وجود آن پى ببریم هیچ چیز دیگر حتى عقل را قبول نداریم، طرفدار حس و مخالف عقل شدند.

و این در همان زمانى بوده است كه روابط بین ایران صفوى و دول اروپا به نحو شدید برقرار بود و اتفاقا مقارن همین قرنها در اینجا هم نهضت ضد عقلى پیدا شد ولى نه به آن صورت بلكه به عنوان طرفدارى از اخبار، گفتند اصلا عقل در كار دین حق دخالت ندارد و این، متاسفانه آثار زیادى در فكر ما گذاشت.