فصل اول : سياست
۱. معناى سياست
واژه سياست از حيث لغت و كاربردهاى مختلف، معانى گوناگونى دارد، از جمله : حكم راندن، اداره كردن امور مملكت، عدالت و داورى.
لغت دانان عرب در تبيين معناى كلمه سياست مى نويسند:
ساس الناس سياسه تولى رياستهم و قيادتهم
؛ به سياست قوم خود پرداخت؛ يعنى رهبرى و مديريت آنان را پذيرفت. زعامت و رياست جمعى را به عهده گرفتن، از مفاد اساسى كلمه سياست است.
همچنين در معناى سياست آمده است : القيام على الشى بما يصلحه؛
اقدام به كارى بر اساس مصحلت. سياست فاضله سياستى است كه موجب تكميل اخلاق و سعادت انسان ها مى شود.
با توجه به معانى لغوى واژه سياست، مى توان معانى رياست، رهبرى، هدايت و مديريت را در تعريف سياست اخذ كرد. در روايتى از امام هشتمعليهالسلام
آمده است :
امامت، سياست است. در زيارت جامعه كبيره، در اوصاف ائمه معصومين آمده است :
السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و موضع الرساله... و قاده لامم و اولياء النعم و عناصر الابرار و دائم الاخيار و ساسه العباد و اركان البلاد؛
سلام بر شما، اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت... و پيشوايان امت ها و اولياى نعمت ها و پايه هاى نيكوكاران و تكيه گاه خوبان و سياست كنندگان بندگان خدا و اركان محكم شهرها...
اين عبارات، به ويژه قاده الامم و ساسه العباد صريحا زمامدارى و سياست مدارى را از صفات و شؤ ون ائمه معصومينعليهمالسلام
مى شمارد.
امام حسنعليهالسلام
مى فرمايد: ندبنا الله السياسه الامه؛
امام صادقعليهالسلام
فرمود:
ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال انك لعلى خلق عظيم ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده؛
خداوند پيامبرش را تربيت كرد و خوب تربيت كرد، وقتى كه تربيت او را تكميل نمود، فرمود: تو داراى اخلاق نيك و عظيمى هستى، سپس امر دين و امت را به پيامبر واگذار كرد، تا سياست امور بندگان را به عهده بگيرد.
به همين جهت است كه امام خمينىقدسسره
مى فرمايد:
سياست در رأس تعليمات انبياء الهى بوده است.
در رساله حقوق امام سجادعليهالسلام
مى خوانيم :
ثم حق سائسك بالملك و كل سائس امام... و اما حق سائسك بالملك فان تطيعه و لا تعصيه.
سائس، يعنى سياست مدار كه در اين حديث با امامت مساوى گرفته شده و اطاعت از وى واجب و فرض است.
كلمه سياست در سخنان امام علىعليهالسلام
نيز به چشم مى خورد:
بئس السياسه الجور؛ بدترين سياست ظلم است.
جمال السياسه العدل فى الامره و العفو مع القدره؛
زيبايى سياست، عدالت در حكومت و عفو هنگام قدرت است.
حسن السياسه قواه الرعيه؛ نيكى سياست، تقويت رعيت است.
حسن السياسه يستديم الرياسه؛
سياست نيكو رياست و حكومت را دوام مى بخشد.
من حسنت سياسه وجبت طاعته؛
كسى كه سياستش نيكو است، اطاعتش واجب است.
من حسنت سياسه دامت رياسته؛
كسى كه سياستش نيكو است، رياستش پابرجا است.
ملاك السياسه العدل؛ ملاك و معيار سياست عدل است.
الرياسه كالعدل فى السياسه؛
رياست مثل عدالت است در سياست.
با توجه به معانى واژه سياست، هدف آن در جامعه مديريت صحيح جامعه و زعامت بر مردم مى باشد. مساءله سياست آن قدر مهم است كه افلاطون مى گويد:
سياست و اخلاق براى تاءمين سعادت بشرى ضرورى اند.
از اين رو ارسطو مى گويد: انسان طبيعتا يك حيوان سياسى است.
او همچنين مى گويد:
غايت همه دانش ها و هنرها نيكى است و غايت دانش سياسى كه از همه دانش ها ارجمندتر است، بالاترين نيكى هاست. در سياست، نيكى جز دادگرى نيست كه صلاح عامه بدان وابسته است.
شهيد بهشتى فرمود: سياست از ديانت، حتى از عبادت جدا نيست.
مدرس، قهرمان عرصه دين و سياست گفت : ديانت ما عين سياست و سياست ما عين ديانت ما و منشاء سياست ما ديانت ماست.
۲. تعريف اصطلاحى سياست
تعريف اصطلاحى علم سياست با معانى لغوى آن در ارتباط كامل مى باشد.
اينك به برخى از آن تعريف ها اشاره مى شود:
امام خمينىقدسسره
: سياست به معناى اين كه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست، اين در روايت ما براى نبى اكرم با لفظ سياست ثابت شده است. در آن روايت هم هست كه پيامبر اكرم مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد.
آيت الله مكارم شيرازى :
سياست مديريتى است كه حاكم بر زندگى دسته جمعى و گروهى انسان است. اگر اين مديريت جهت گيرى اش به سوى قرب الى الله و تربيت نفوس انسانى باشد سياست اسلامى مى شود.
آيه الله گرامى :
سياست در مفهوم عامش همان امامت است و در روايت از امام هشتمعليهالسلام
: امامت، سياست است و شخص امام سائس است. در نهج البلاغه، عهدنامه مالك آمده است : كسى را كه اعلم در سياست است، انتخاب كن.
در زيارت جامعه كبيره ساسه العباد آمده است : سياست به معناى عام مديريت مجتمع است و سياست اسلامى؛ يعنى مديريت مجتمع اسلامى در روابط داخلى و خارجى با حفظ مبانى اسلام.
آيه الله معرفت :
بهترين تعريفى كه در نوشته قدماء ديديم، در نوشته ابو حامد غزالى (متوفاى ۵۰۵) است. او مى گويد: سياست وسايل حيات انسان را در جامعه در دسترس او قرار مى دهد. ما از مجموع گفته هاى بزرگان سياست را اين طور تعريف مى كنيم : شناخت كامل اوضاع و احوال جامعه و آگاهى از چگونگى برقرارى روابط مسالمت آميز بين افراد، گروه ها و ملت ها كه در پيشرفت آن جامعه و آن ملت و براى تحقق يافتن هدف ها و خواسته هاى درست آن ها نقش اساسى ايفاء كنند. اما متاءسفانه عده اى خواستند سياست را طور ديگرى معنا كنند، تا آن را از دين جدا نمايند. مثلا مى گفتند:
سياست؛ يعنى خدعه نيرنگ و دروغ.
علامه محمد تقى جعفرى :
مديريت و توجيه انسان ها با نظر به واقعيت هاى انسان آنچنان كه هست و انسان آنچنان كه بايد باشد از ديدگاه هدف هاى عالى مادى و معنوى، سياست ناميده مى شود. به عبارت ديگر مديريت، توجيه و تنظيم زندگى اجتماعى انسان ها در مسير حيات معقول. سياست با نظر به اين تعريف همان پديده مقدس است كه اگر به طور صحيح انجام بگيرد، با ارزش ترين (يا حداقل) يكى از باارزش ترين تكاپوهاى انسانى است كه در هدف بعثت پيامبران الهى منظور شده و عالى ترين كار و تلاشى است كه يك انسان داراى شرايط مى تواند انجام بدهد. اين همان عبادت با ارزش است كه در اسلام به طور واجب كفايى مقرر گشته است و در صورت انحصار اشخاص برازنده و شايسته براى انجام وظيفه سياست در يك يا چند انسان براى آنان واجب عينى مى ماند
و مى گويد: اگر كسى بگويد من اهل سياست نيستم، من كارى با سياست ندارم؛ يعنى من اهل حيات معقول نيستم، من كارى با حيات معقول ندارم.
با توجه به معانى خوب و مقدسى كه در منابع دينى ما و در كلمات علماء و بزرگان از سياست شده، چرا نزد عموم مردم، حتى نزد بعضى از خواص اين واژه منفور است؟ واژه سياست مانند بعضى از واژه هاى ديگر، مثل آزادى،
علم و... قربانى هوس بازى بشرى گشته و قداست و عظمتى كه در مفاهيم آن ها وجود دارد، به نابودى كشانده شده است، به طورى كه وقتى آزادى گفته مى شود، بى بند و بارى كه ضد همه اصول و قواعد ارزشى انسان است، تداعى مى شود. با شنيدن علم موشك هاى نابود كننده، بمب هاى شيميايى و امثالهم به ياد مى آيد و يا كلمه استعمار كه در لغت به معناى آبادانى و عمران است، اما در استعمال به معناى غارت و چپاول است.
سياست هم از آن كلمات است كه به جهت شيوع استعمال آن در فرصت طلبى ها، نيرنگ بازى ها، دروغ ها و زورگويى ها، سياست مدار در چهره يك نفر حقه باز، شياد و نابكار از آن به ذهن تبادر مى كند.
عبده، شاگرد سيد جمال، سلاطين وقت خيلى بر او فشار آوردند، ايشان نوشت كه اعوذ بالله من لفظ ساس يسوس سياسه كه به كلى از سياست تبرى جست.
امام خمينىقدسسره
مى فرمايد:
آيت الله كاشانى در قلعه فلك الافلاك محبوس بود. رئيس زندان آن جا روزى به آقاى كاشانى گفته بود: شما چرا در سياست دخالت مى كنيد. سياست شاءن شما نيست. ايشان به او گفتند: اگر من دخالت در سياست نكنم، كى دخالت بكند.
امام خمينىقدسسره
در ادامه فرمود:
مرا نزد رئيس سازمان امنبت بردند، او ضمن صحبت هايش، گفت : آقا سياست عبارت از دروغ گويى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است، عبارت از پدرسوختگى است، اين را بگذاريد براى ما. من به او گفتم : اين سياست شماست، البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد. اين سياست شيطانى است و اما سياست به معناى اين كه جامعه را راه ببرد و هدايت كند. به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست، اين در روايات ما براى نبى اكرم با لفظ سياست امت را متكفل باشد.
امام خمينىقدسسره
با اين نگرش به سياست، فرمود:
... والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كردند. سياست من از اسلام سرچشمه مى گيرد.
نيز فرمود: من از آن آخوندها نيستم كه در اين جا بنشينم و تسبيح در دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خود سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم. اين معنا را كه كسى بگويد اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است، اين نشناختن اسلام است. اسلام با سياست چه كار دارد! اين جنگ به اسلام است.
نيز فرمود:
دين اسلام يك دين سياسى است كه همه چيزش سياست است، حتى عبادتش... اسلام از همه اديان بيش تر در اين معنا پافشارى دارد. همه احكامش يك احكام مخلوط به سياست است... نمازش مخلوط به سياست است، حجش مخلوط به سياست است، زكاتش مخلوط به سياست است، اداره مملكت سياست است....
نيز فرمود:
نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك بيش تر است. از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بر دارد، سه يا چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان به پروردگار است، مقدارى احكام هم به اخلاقيات مربوط است، بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست است.
همچنين فرمود:
قرآن كريم و سنت پيامبر آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام، عبادى سياسى است كه غفلت از اين ها اين مصيبت را به بار آورده است.
پس چرا عده اى مى خواهند، تعريف ديگرى از سياست ارائه دهند و يا آن را از دين جدا كنند؟
امام خمينىقدسسره
دليل اين مساءله را دو چيز مى داند:
الف) عدم شناخت صحيح اسلام تا آن جايى كه دخالت در حكومت و سياست را به مثابه يك گناه و فسق مى دانستند و شايد بعضى بدانند و اين فاجعه بزرگى است كه اسلام مبتلاى به آن است.
ب) دسيسه استعمار: اين ها مى خواهند با اين كار ملت هاى مسلمان را از دخالت در سرنوشت شان باز دارند
و يا به تعبير علامه طباطبايىرحمهالله
:
مى خواهند ضمانت اجراى مقررات دينى را از بين ببرند.
امام خمينىقدسسره
در مقابله با اين طرز تفكر مى فرمايد: اگر كسى دين را از سياست جدا بداند، خدا، رسول و ائمه معصومين را تكذيب كرده است
و ترديدى نيست كه نغمه جدايى دين از سياست از سوى دشمنان اسلام است؛
زيرا اسلام دينى است كه با سياست آميخته است.
ولايتى كه رسول خدا در اداره جامعه داشت، بدون ترديد براى ولى فقيه نيز در دوران غيبت ثابت است و اين از مسائل ضرورى و بديهى است.
اين ولايت همان ولايت رسول الله است؛
زيرا برقرارى نظام سياسى غير اسلامى به معناى ناديده گرفتن بعد سياسى اسلام است.
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبيا است.
بنابراين، امام سياست را در اين عبارات دقيقا به معناى هدايت، رياست و زعامت امت و رهبرى جامعه به سوى كمال و اداره امور جامعه و مردم به سوى فلاح و رستگارى است. چرا كه آنچه كه در رأس تعليمات انبياء است، هدايت بشر است، فلذا در ديدگاه امام سياست همان هدايت و راهبرد بشر و جامعه است به كمال و قرب الى الله.
۳. سياست در نهج البلاغه
در نهج البلاغه چند بار واژه سياست آمده است. كه هر چند بار امام علىعليهالسلام
در برخورد با معاويه آن را به كار برده است.
امير المؤ منين در پاسخ نامه معاويه كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و به تعبير سيد رضى يكى از نيكونامه هاست فرمودند:
و زعمت اءن اءفضل الناس فى الاسلام فلان و فلان؛ فذكرت اءمرا ان تم اعتزلك كله، و ان نقص لم يلحفك ثلمه، و ما اءنت و الفاضل و المفضول، و السائس و المسوس! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، و التمييز بين المهاجرين الاولين، و ترتيب درجاتهم، و تعريف طبقاتهم! هيهات
و پنداشتى كه برترين انسانها در اسلام فلان كس، و فلان شخص است؟
چيزى را آورده اى كه اگر اثبات شود هيچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غير برتر، سياستمدار و غير سياستمدار چه كار است؟
اسيران آزاده
و فرزندانشان را چه رسد به امتيازات ميان مهاجران نخستين، و ترتيب درجات، و شناسايى منزلت و مقام آنان! هرگز!
علامه محمد تقى جعفرى ذيل اين عبارت مى فرمايد:
يعنى تو، معاويه برو به دنبال خودكامگى و خودمحورى ها و سلطه جويى ها و فرصت طلبى ها و حيله گرى ها و مكايدهاى خود...
يعنى اى معاويه! تو را نرسيده است كه مردم را سياست و هدايت و رهبرى كنى، اين امر به تو نيامده است. تو را با سياست و هدايت و مديريت مردم چه كار، تو به دنبال خدعه و نيرنگ و فساد خود باش.
امام علىعليهالسلام
خطاب به معاويه مى گويد:
و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه وولاه امر الامه؟ بغير قدم سابق، و لا شرف باسق، و نعوذ بالله من لزوم سوابق الشقاء. و احذرك ان تكون متماد يا فى غره الامنيه، مختلف العلانيه و السريره.
معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار، تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.
در اين جا، حضرت علىعليهالسلام
سياست را به معناى حكمرانى و زمامدارى مردم گرفت و فرمود:
تو را نرسد كه به عنوان حكمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى؛ يعنى كسى بايد به امر سياست مردم بپردازد كه سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد.
همچنين در نهج البلاغه آمده است :
وسئلعليهالسلام
: ايهما افضل : العدل، او الجود؟ فقالعليهالسلام
: العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام، و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما.
و درود خدا بر او فرمود: (از امام پرسيدند عدل يا بخشش، كدام يك برتر است، فرمود:)
عدالت هر چيزى را در جاى خود مى نهد، در حالى كه بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبير عمومى مردم است، در حالى كه بخشش گروه خاصى را شامل است، پس عدالت شريف تر و برتر است.
نيز امام علىعليهالسلام
فرمود:
ملاك السياسه العدل، الرياسه كالعدل فى السياسه. جمال السياسه العدل فى الامره.
حضرت علىعليهالسلام
در اين عبارات، عدالت و گذاشتن هر چيزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر كسى به آن را سياست مى داند و تدبيرى كه بر اساس جور و ظلم باشد، را سياست نمى داند؛ بلكه يك نوع نيرنگ و خدعه مى داند.
دير زمانى است كه نيرنگ و فريب چنان با سياست و حكمرانى به هم آميخته است كه تصور جدايى آن دو، حتى موفقيت سياست بدون نيرنگ و گناه غير ممكن به نظر مى رسد. سياست ماكياولى دقيقا به همين معناست؛ يعنى پادشاه و سياست مدار نبايد خود را پايبند و ملزم به مسائل اخلاقى بكند، براى او دروغ و وعده دروغ اشكال ندارد.
سياست منهاى اخلاق. معاويه هم دقيقا از اين اصل پيروى مى كرد.
معاويه پس از صلح، در سال ۴۰ (ه. ق) گفت :
من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد، يا روزه بگيريد، يا حج كنيد و يا زكات دهيد. شما اين كارها را مى كنيد. من با شما جنگ كردم تا بر شما حكومت كنم و به مقصود خود نيز رسيدم.
علامه طباطبايىرحمهالله
درباره اين سخن معاويه مى فرمايد: معاويه با اين سخن نشان داد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و مقررات دينى ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست.
اطرافيان و ياران حضرت علىعليهالسلام
بارها به آن حضرت پيشنهاد كردند براى تحكيم پايه هاى حكومتش در مقابل ظلم و فساد معاويه و اجراى عدالت، اشراف و متنفذين را گرامى بدارد يا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار كند، ولى امامعليهالسلام
به هيچ وجه حاضر به پذيرش اين گونه راه ها و سياست ها نبود. فلذا فرمود:
اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فيمن وليت عليه؟
آيا به من امر مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر كسى كه زمامدار او شده ام، به دست آورم؟
حضرت علىعليهالسلام
براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه، مرتكب هيچ گونه بى عدالتى و فساد نگرديد و فرمود:
و الله لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى؛
سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جايز نمى دانم.
سال ها خانه نشين شدن حضرت علىعليهالسلام
فقط به خاطر اين بود كه امام نمى خواست حتى يك دروغ بگويد. اگر امام علىعليهالسلام
همانند ديگران در شوراى شش نفره عمر مى گفت به سيره شيخين عمل مى كنم، ولى بعدا عمل نمى كرد، هيچ كس او را بازخواست نمى كرد. آن حضرت در طول حكومت فقط كافى بود چند دروغ بگويد و يا به حيله و فريب متوسل شود، اما اين كارها را نكرد، نه اين كه نمى توانست يا نمى دانست يا شرايط اجازه نمى داد.
امام يكى از شش نفره دهاه زيركان عرب بود و همه از زيركى و پيش بينى هاى دقيق سياسى او اطلاع داشتند. شرايط هم كاملا مناسب بود. گذشته از اين كه خلفاى قبل او نيز مرتكب چنين عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذيرفت و گاهى خود مردم و اطرافيان آن حضرت به وى پيشنهاد كردند كه براى موفقيت بيش تر، دست به برخى كارهاى نه چندان غير اخلاقى بزند، ولى امام امتناع كرد و فرمود: آيا به من دستور مى دهيد كه با ستم پيروزى را به دست آورم.
امام علىعليهالسلام
مى فرمايد:
بئس السياسه الجور
بدترين نوع سياست، ظلم و جور است.
اگر علىعليهالسلام
اين كار را مى كرد، ديگر علىعليهالسلام
نبود، ديگر به عنوان اسوه و الگوى عدل، سياست و حكومت نبود، مى شد مثل ساير حاكمانى كه در طول تاريخ آمدند و ظلم و ستم كردند و رفتند. آن چيزى كه علىعليهالسلام
را از ساير حاكمان متمايز مى كند، همين سياست و شيوه علىعليهالسلام
است. عده اى در همان زمان گفتند كه معاويه زيرك تر و سياست مدارتر است. شايد الان هم عده اى بگويند كه معاويه سياست مدارتر از علىعليهالسلام
بوده و علىعليهالسلام
براى تحكيم و تثبيت حكومت بايد چنين و چنان مى كرد. علىعليهالسلام
به اين توهم پاسخ مى دهد و مى فرمايد:
و الله ما معاويه بادهى منى، ولكنه يغدر و يفجر. ولولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس، ولكن كل غدره فجره، و كل فجره كفره. ولكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه.
و الله ما استغفل بالمكيده، و لا استغمز بالشديده.
سوگند بخدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم، ولى هر نيرنگى گناه، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود.
بخدا سوگند! من با فريبكارى غافلگير نمى شوم، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.
علىعليهالسلام
تصريح مى كند: آنچه كه معاويه دارد، سياست نيست، بلكه شيطنت است، سياست نيست؛ بلكه مكر و خدعه و نيرنگ است.
همين اشتباه در طول تاريخ همواره وجود داشت كه سياست را مساوى نيرنگ و دروغ مى دانستند. در حكايتى كه از امام قبلا نقل كرديم : وقتى كه رئيس سازمان امنيت به امام گفت :
آقا سياست عبارت از دروغ گويى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است، عبارت از پدرسوختگى است. اين را بگذاريد براى ما.
من به او گفتم : اين سياست مال شماست، البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد. اين سياست شيطانى است.
امام علىعليهالسلام
در تعريف سياست به خدعه و دروغ و نيرنگ، مى فرمايد:
اين سياست، شيطانى است؛ يعنى سياست معاويه، سياست شيطانى بود. سياست علىعليهالسلام
، سياست اسلامى و سياست دينى بود.
هدف از سياست دينى كه در سراسر نهج البلاغه جلوه هاى آن را مى بينيم، اجراى عدالت، زعامت و رهبرى و هدايت جامعه و مردم به سوى كمال و نزديكى به خداست و همين سياست دينى را علىعليهالسلام
در نامه هايى كه به حاكمان و واليان مى نويسد، تعليم مى دهد و آن ها را به رعايت و اجراى آن توصيه مى كند.
جامع ترين توصيف امام علىعليهالسلام
از سياست دينى را در نامه اى كه آن حضرت براى والى مصر، مالك اشتر مى نويسد، مشاهده مى كنيم. تاكنون شرح هاى مختلفى بر اين نامه نوشته شده است. در حقيقت، نامه حضرت علىعليهالسلام
به مالك اشتر تبيين دقيق سياست دينى، شاخص ها و ويژگى هاى آن است كه زمامداران و حكمرانان جوامع اسلامى بايد آن را مورد توجه قرار بدهند.
در پايان اين فصل، به قسمتى از آن اشاره مى شود:
و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء، و ارع ذمتك بالامانه، و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود.
و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر؛ فلا تغدرن بذمتك، و لا تخيسن بعهدك، و لا تختلن عدوك، فانه لا يجترى على الله الا جاهل شقى.
و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته، و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره.
فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فيه، و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل، و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقه، و لا يدعونك ضيق امر، لزمك فيه عهد الله، الى طلب انفساخه بغير الحق، فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من غدر تخاف تبعته، و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا آخرتك.
حال اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا در پناه خود او را امان دادى، به عهد خويش وفادار باش، و آن چه بر عهده گرفتى امانت دار باش، و جان خود را سپر پيمان خود گردان، زيرا هيچ يك از واجبات الهى همانند وفاى به عهد نيست كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن اتفاق نظر داشته باشند.
تا آنجا كه مشركين زمان جاهليت به عهد و پيمانى كه با مسلمانان داشتند وفادار بودند، زيرا كه آينده ناگوار پيمان شكنى را آزمودند، پس هرگز پيمان شكن مباش، و در عهد خود خيانت مكن، و دشمن را فريب مده، زيرا كسى جز نادان بدكار، بر خدا گستاخى روا نمى دارد، خداوند عهد و پيمانى كه با نام او شكل مى گيرد با رحمت خود مايه آسايش بندگان، و پناهگاه امنى براى پناه آورندگان قرار داده است، تا همگان به حريم امن آن روى بياورند.
پس فساد، خيانت، فريب، در عهد و پيمان راه ندارد، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راه هايى وجود دارد، و پس از محكم كارى و دقت در قرارداد نامه دست از بهانه جويى بردار، مبادا مشكلات پيمانى كه بر عهده ات قرار گرفته، و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پيمان شكنى وادارد، زيرا شكيبايى تو در مشكلات پيمانها كه اميد پيروزى در آينده را به همراه دارد، بهتر از پيمان شكنى است كه از كيفر آن مى ترسى، و در دنيا و آخرت نمى توانى پاسخ گوى پيمان شكنى باشى.
از آن جايى كه موضوع علم سياست و يا حداقل يكى از مهم ترين موضوع علم سياست حكومت مى باشد، در فصل بعدى به مفهوم حكومت، لزوم، جايگاه و مشروعيت آن، حقوق متقابل حكومت و مردم و وظايف حكومت از ديدگاه نهج البلاغه خواهيم پرداخت.