مجلس سى ام : شنبه ۱۴ رمضان المبارك ۴۰۹
۱- محمّد بن عجلان گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: خوشا بحال آن كس كه (شكر) نعمت خدا را به ناسپاسى تبديل نكرد، خوشا بحال كسانى كه در راه خدا با هم دوستى مى كنند.
۲- ابن عبّاس گويد:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب من براى شما از خداوند خواسته ام كه نادان شما را دانش عطا كند، و آن كس از شما را كه به حقوق خداوند قيام نموده ثابت قدم بدارد، و گمراه شما را هدايت نمايد، و شما را مردمى دلير و بخشنده و دلسوز و مهربان قرار دهد. هان بخدا سوگند اگر مردى ميان ركن و مقام بر سر دو پاى خود نماز بسيار گزارد امّا با دشمنى شما اهل بيت خدا را ملاقات كند همانا داخل دوزخ گردد.
۳- محمّد بن زيد طبرى گويد:
در خراسان خدمت امام علىّ بن موسى الرضاعليهماالسلام
بودم و گروهى از بنى هاشم از جمله اسحاق بن عبّاس بن موسى نيز نزد آن حضرت حضور داشتند، و حضرت به اسحاق فرمود: اسحاق بمن گزارش رسيده كه شما مى گوئيد كه ما معتقديم كه: مردم بنده ما هستند! نه، بخويشاونديم با رسول خداصلىاللهعليهوآله
سوگند من هرگز چنين نگفته، و از هيچ كدام از پدرانم چنين نشنيده ام، و از احدى از آنان خبر ندارم كه چنين فرموده باشد، ولى ما مى گوئيم: مردم بنده ما هستند در اطاعت از ما (همان طور كه هر بنده زرخريدى از صاحبش فرمان مى برد) و ياور ما هستند در دين. اين مطلب را هر كه شنيده بايد به غائبان برساند.
۴- محمّد بن زيد طبرى گويد:
از امام علىّ بن موسى الرّضاعليهالسلام
شنيدم كه در توحيد خداى سبحان سخن مى گفت، فرمود: آغاز پرستش خدا شناخت اوست، و ريشه شناخت خدا- جلّ اسمه - او را به توحيد و يگانگى شناختن است، و نظام توحيد او نفى هر گونه حدّ و مرزى از اوست، زيرا عقل گواه است كه هر محدودى مخلوق است، و هر مخلوق گواه است كه او را خالقى است كه خود مخلوق نيست، آن كس كه حدوث و پيدايش در او راه ندارد همان است كه از ازل بوده و سابقه نيستى برايش متصوّر نيست. پس خدا را پرستش نكرده آن كسى كه ذات او را به وصف كشيده و به مخلوقات شبيه داند، و او را به يگانگى نشناخته آن كس كه در جستجوى حقيقت ذات وى برآيد (زيرا چنين پندارد كه او هم شبيه مخلوقات بوده و دسترسى به حقيقت ذات وى ممكن است)، و به درك حقيقت او نرسيده آن كس كه او را تشبيه و تمثيل كند، و تصديق به او ننموده آن كس كه براى وى مرزى بشناسد، و به سوى او روى نگردانده آن كس كه با يكى از حواس به وى اشاره كند (زيرا او را جاى مخصوصى نيست، و هر سو رو كنى جمال يار بينى)، و او را قصد نكرده آن كس كه وى را شبيه چيزى بداند، و او را نشناخته آن كس كه وى را دارى بعض و جزء بداند و مركّب از اجزاء بشناسد، و او را نجسته آن كس كه وى را در ذهن و وهم خود تصوير نمايد. هر چيز كه ذات و چيستى او شناخته شود مصنوع و مخلوق است، و هر چيز كه وجودش وابسته به غير باشد معلول است چه او را علّتى است.
با ساخت و كار و آثار خدا بر وجودش استدلال شود، و با خردها اعتقاد به شناختش حاصل آيد، و با فطرت و نهاد توحيدى حجّت و دليل او ثابت و استوار گردد.
آفرينش خدا مخلوقات را، خود پرده اى ميان او و آنهاست، و ميزان جدائى خدا از آنها جدائى و عدم تناسب ميان ذات او و آنهاست، و آغاز گرفتنش خلقت آنها را دليل است كه وى را آغازى نيست، زيرا كه هر موجودى كه آفرينش او ابتدائى داشته از آفريدن مثل خود ناتوان است، پس نامهاى او نوعى تعبير از ذات او، و افعال و آثار وى جهت تفهيم و اثبات وجود اوست.
بتحقيق كه خداى متعال را نشناخته آن كس كه محدودش دانسته، و از مرز شناسائى بيرون رفته آن كس كه او را در حيطه وهم خويش پنداشته، و در باره او به خطا رفته آن كس كه حقيقت ذاتش را جسته. و هر كس گويد: «او چگونه است» تشبيهش نموده، و هر كه گويد: «براى چه بوده» هر آينه معلولش شناخته، و هر كه گويد: «از كى بوده» همانا در زمانش گنجانده، و هر كه گويد: «در چيست» هر آينه او را در ضمن و ضميمه چيزى نهاده، و هر كه گويد: «تا كجاست» برايش پايانى پذيرفته، و هر كه گويد: «تا چيست» البتّه كه برايش حدّ و مرز ساخته، و هر كس برايش غايتى شناسد محاط و محدودش دانسته، و هر كس محاط و محدودش بداند حقّا كه در باره او راه الحاد پوئيده (و از جاده پهناور شناخت حقّ بدور افتاده است).
خداوند با دگرگونى مخلوق دگرگون نگردد، و با حدّ و مرز داشتن محدود حدّ و مرز نپذيرد، او يگانه است نه يگانه عددى، آشكار است نه بمعناى مباشرت، و خودنمائى ميكند نه با ظهورى كه با ديده توانش ديد، و باطن است نه بطور جدا بودن از چيزها، جدا و دور است نه به مسافت، نزديك است نه بنزديكى مكانى، لطيف است نه بلطافت جسمانى، موجود است نه چون موجودات كه سابقه نيستى داشته، فاعل است نه از راه جبر و بى اختيارى، اندازه گير و طرح ريز است نه بيارى انديشه، تدبيركننده است نه بحركت (اعضاء)، اراده كننده است نه با عزم و تصميم گيرى (در انديشه)، خواستار و خواهان است نه با اراده و تصميم، يابنده است نه با حواس، شنواست نه با آلت (گوش)، بينا است نه با ابزار (چشم).
زمانها با او همراه نباشد (چه او بوده و زمانى نبوده)، و مكانها او را در بر نگيرد، و چرت و پينكى او را نر بايد، و صفات زائده (يا توصيف آفريدگان) او را محدود نسازد، و ابزار و ادوات سودى بوى نرساند، بودش بر هر زمانى پيشى گرفته، و وجودش بر عدم سبقت داشته، و ازليّت وى از ابتداى زمان جلوتر بوده.
از اينكه آفريدگانش را شبيه آفريده دانسته شود كه خودش شبيه و نظيرى ندارد، و از اينكه ميان اشياء و ضدّيّت انداخته دانسته شود كه خود ضدّى ندارد، و از اين كه مقارنت ميان امور، برقرار ساخته روشن مى شود كه او را قرينى نيست.
روشنى را با تاريكى، و سرما را با گرما ضدّ هم ساخت، و ميان اشياء دور از هم الفت و هماهنگى انداخته، و اشياء نزديك بهم را از هم جدا ساخته. اين اشياء با پراكندگى و جدائى خود بر جدا ساز خود دلالت كنند، و با هماهنگى خود بر هماهنگ آورنده خود رهنما باشند، خدا- عزّ و جلّ- فرموده: «و از هر چيز جفت آفريديم شايد ياد آور شويد». ذاريات: ۴۹.
معنى و مفهوم ربوبيّت خداوندى در او بود آنگاه كه اصلا مربوبى نبود، و حقيقت الهيّت را داشت آنگاه كه مأ لوهى نبود، و معناى عالميّت را دارا بود آنگاه كه معلومى نبود. معناى خالقيّت را از آن زمان كه دست به آفرينش زده، و نيز معناى پديد آورنده را از آن زمان كه پديده ها را آفريده مستحقّ نگشته است (بلكه پيش از آنكه مربوبى و معلومى و مخلوقى و حادثى باشد ضدّ اين معانى بر ذات احديّت صديق مى كرده چه او واجب الوجود است و واجب الوجود هر صفت كمالى را بذاته داراست نه اينكه توسّط غير براى او حاصل مى آيد). زمان او را از آفريدن پنهان نسازد (در آفرينش او زمان مدخليّت ندارد)، و هيچ زمانى او را بفعل خود نزديك نسازد (منتظر رسيدن وقت انجام كارى نگردد زيرا همه زمانها در برابر فعل او مساوى هستند و گذشته و حال و آينده نسبت بذات او معنى ندارد)، و اميدوارى (بوجود چيزى) براى انجام كارى او را از عمل باز ندارد (بلكه ايجاد بفرمان اوست و چون بخواهد مى شود)، و افعال وى با زمان محدود نگردد (كى دانست، كى قدرت يافت، كى مالك شد)، و هيچ زمانى ذات و صفت و فعل او را در خود نگيرد و محدود نسازد (چرا كه او خود فاعل و خالق زمان است)، و چيزى او را قرين و همراه نباشد (زيرا كه هيچ چيز در مرتبت خداى متعال نيست).
هر ويژگى و اثرى كه در مخلوق ديده مى شود در خالقش وجود ندارد، و هر چيز كه در مخلوق امكان وجود دارد از خالق او ممتنع است. حركت و سكون بر وى جريان نيابد، و چگونه چيزى بر او راه يابد كه خودش آن را بجريان انداخته است؟ يا چگونه باز داشت كند او چيزى كه خودش آن را آفريده؟ (حركت و سكونى را كه او آفريده بخود او باز نگردد و بر ذات او حاكم نشود) كه در غير اينفرض ذات او داراى تفاوت و تغاير مى گشت (گاهى متحرّك و گاهى ساكن مى شد، و اين مستلزم جسمانيّت است)، و هر آينه ذات او از معناى ازليّت دور مى شد و ازليّت بر ذات او صدق نمى نمود، و ديگر براى خالق جز معناى مخلوق بودن چيزى بجاى نمى ماند.
اگر پشتى براى او فرض شود همانا جلو و پيش نيز براى او فرض خواهد شد و اگر درخواست تماميّت براى او شود نقصان گريبانگير او خواهد گشت.
چگونه سزاوار معناى ازليّت مى شود آن كس كه حدوث نسبت به او ممتنع نيست؟ و چگونه اشياء را ايجاد مى كند آن كس كه خود از آفريده شدن امتناع ندارد؟ اگر معانى و صفات مخلوقين باو تعلّق گيرد هر آينه نشانه مصنوع در او بر پا شود، و در اين صورت بجاى اينكه چيزى بر وجود او دليل باشد خودش دليل بر وجود ديگرى خواهد شد. در گفتار محال و خلاف حقّ حجّت و دليلى وجود ندارد، و پرسش از چنين سخنى پاسخى نخواهد داشت. معبودى جز اللّه نيست كه بلند مرتبه و بزرگ است و درود خداوند بر محمد پيامبر و آل پاكش باد
۵- محمّد بن عبد اللّه مأ مونى گويد:
پدرم اين اشعار را از قول مأ مون برايم خواند: (ترجمه اشعار):
«با صبر، تمام ناخوشاينديهاى روزگار را دور ساز، شايد روزى فرا رسد كه هرگز ناخوشايندى نبينى».
«چه بسا جوانى كه روى خود بپوشاند و ديده ها ميل بدايدار او داشته باشند، در حالى كه او بسى بد چهره و زشت روست».
«و چه بسا اديبى دانشمند از ترس پاسخگوئى زبانش را مهار كند، در حالى كه بسى سخنور و خوش بيان است».
«و چه بسا آدمى متين از آزارها بظاهر لبخند زند، در حالى كه نهاد وى از سوزش آن آزار بدرد و فغان آمده است».