ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 19356
دانلود: 3771

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19356 / دانلود: 3771
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس سى و پنجم : شنبه سوّم رمضان المبارك ۴۱۰

۱- مسعدة بن زياد گويد:

از امام صادقعليه‌السلام از تفسير اين آيه «براى خداوند حجّت رسا است» پرسش ‍ شده بود، و شنيدم كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى متعال به بنده گويد: تو مى دانستى (يا نه)؟ پس اگر گويد: آرى، مى فرمايد: پس چرا تو به دانسته ات عمل نكردى؟ و اگر گويد: جاهل بودم:

مى فرمايد: پس چرا نرفتى بياموزى؟ بنا بر اين او را محكوم مى نمايد، و حجّت رساى خدا- عزّ و جلّ- بر بندگان خود همين است.

۲- حمّاد بن عيسى گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از جمله اندرزهاى لقمان به پسرش اين بود كه: پسر جانم! در روزها و شبها و ساعات خود بهره اى براى طلب علم قرار ده، كه تو هيچ گونه تباهى يى براى عمرت همانند تباهى ترك علم نمى يابى.

۳- حبشى بن جناده گويد:

نزد ابى بكر نشسته بودم كه مردى نزد وى آمد و گفت: اى جانشين رسول خدا، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بمن وعده فرموده كه سه مشت خرما بمن بدهد. ابو بكر گفت: على را نزد من بخوانيد، علىعليه‌السلام آمد، ابو بكر گفت: ابا الحسن! اين مرد مى گويد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باو وعده فرموده كه سه مشت خرما باو بدهد، پس شما باو بده. حضرت سه مشت خرما باو داد.

ابو بكر گفت: آنها را بشمريد، شمردند ديدند كه هر مشتى شصت خرما بوده است. ابو بكر گفت: راستى كه پيامبر: درست فرموده، در شب هجرت كه از مكّه بسوى مدينه بيرون مى شديم مى فرمود: اى ابا بكر، كف من و كف على در عدل (يا عدد) برابر است.

۴- ابو سعيد خدرى گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى مردم (مؤمنان)! على را دوست بداريد زيرا كه گوشت او گوشت من، و خون او خون من است، خداوند لعنت كند دسته هائى از امّت مرا كه پيمان مرا در باره او تباه ساختند، و سفارش مرا در باره اش به فراموشى سپردند، راستى كه آنان هيچ گونه بهره اى نزد خدا ندارند.

۵- عبد اللّه بن عباس گويد:

چون سوره إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ «ما به تو كوثر داديم» نازل شد، على بن ابى طالبعليه‌السلام عرض كرد: اى رسول خدا كوثر چيست؟ فرمود: نهرى است، كه خداوند بمن كرامت نموده است. علىعليه‌السلام عرض كرد: اين نهر گرانقدر است، پس آن را براى ما توصيف كن اى رسول خدا. فرمود:

آرى اى على، كوثر نهرى است كه از زير عرش خدا- عزّ و جلّ- جارى است، آبش از شير سفيدتر، و از عسل شيرين تر، و از كره نرم تر است، سنگريزه هايش زبرجد و ياقوت و مرجان، گياهش زعفران، خاكش مشك خوشبو، و پايه هايش بزير عرش خدا- عزّ و جلّ- استوار است. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دست بپهلوى امير المؤمنينعليه‌السلام زد و فرمود: على! اين نهر از آن من و تو و دوستان تو پس از من خواهد بود.

۶- جابر بن يزيد گويد:

از امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: پدرم از جدّمعليهما‌السلام برايم باز گفت كه: چون امير المؤمنينعليه‌السلام از مدينه بسوى پيكار با بيعت شكنان در بصره رو كرد، در ربذه فرود آمد، و چون از آنجا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبير نام محلى در نزديكى مكّه است) فرود آمد عبد اللّه بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقات نمود. امير المؤمنينعليه‌السلام باو خوش آمد گفت، عبد اللّه گفت: سپاس خدائى را كه حقّ را به اهلش باز گرداند، و آن را در جاى خودش نهاد، خواه قومى را ناخوش آيد يا بدان شاد شوند، بخدا سوگند آنان محمّد: را نيز خوش نداشتند و با او اعلام چنگ نموده و به كار زار پرداختند، و خداوند مكرشان را به بيخ حلق خودشان باز گرداند، و گرفتارى را بر آنان نهاد، و بخدا سوگند در هر جا و هر شرائطى بجهت وفادارى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در كنار تو پيكار مى كنيم. امير المؤمنينعليه‌السلام بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند- و او دوست و ياور آن حضرت بود- و شروع كرد از وى از اوضاع و احوال مردم پرسش كردن تا اينكه در باره ابى موسى اشعرى از وى پرسش نمود. گفت: بخدا سوگند من باو اطمينان ندارم، و از مخالفت او با شما اگر ياورى بيابد بيمناكم. امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: بخدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان و خيرخواه و دلسوز نيست، و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند، و او را به فرمانروائى بر مردم گماشته و مسلّط ساختند، و من مى خواستم بر كنارش سازم ولى اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم، و من نيز با كراهت او را باقى داشتم، ولى پس از آن باز تصميم بر عزلش گرفتم. امام فرمود: حضرت در همين زمينه ها با عبد اللّه مشغول گفتگو بود كه جمعيّت كثيرى از جانب كوههاى طىّ بسوى آن حضرت رو آورد، امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: ببينيد اين جمعيّت كيانند؟ سوارانى چند بسرعت رفتند و چيزى نگذشت كه باز گشتند، و عرض شد: اينها قبيله طىّ هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته بسوى شما مى آيند، عدّه اى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده، و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمنت بسيج شوند.

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: خداوند به قبيله طىّ پاداش خير دهد «و خداوند مجاهدان را بر آنان كه دست از جهاد مى كشند بپاداشى بزرگ برترى بخشيده است» آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبد اللّه بن خليفه گويد: بخدا سوگند آن جماعت و حسن هيئت آنان مرا بشادى واداشت، و هر كدام سخنى گفته و اقرار نمودند (سر تسليم پيش ‍ انداختند)، بخدا سوگند هرگز با اين چشمانم سخنرانى زبان آورتر از سخنران آنان نديده بودم. علىّ بن حاتم طائى برخاست و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و گفت: امّا بعد، همانا من زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمان شدم و در زمان آن حضرت زكات پرداخت نمودم، و پس از رحلت حضرتش با اهل ردّه (آنان كه پس از وفات پيامبر: مرتد شدند و گروهى دعوى پيغمبرى نمودند) پيكار كردم، و با اين كارها پاداش الهى را خواستار بودم، و البتّه پاداش هر كس كه نيكى كند و پرهيز نمايد بر عهده خداوند است. و همانا بما خبر رسيده كه مردانى از اهل مكّه بيعت تو را شكستند، و ظالمانه با تو بمخالفت برخاستند، از اين جهت آمده ايم تا تو را يارى دهيم، حال همه ما در حضور و اختيار توايم، پس بهر چه دوست دارى فرمانمان ده. سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):

«و ما پيش از اين واقعه بيارى (دين) خدا پرداختيم، و تو با حق به سوى ما آمده اى و بزودى يارى خواهى شد».

«ما همگى جداى از ديگر مردمان تو را كفايت كنيم، و تو به چنين كفايتى سزاوارتر از ساير مردمان هستى».

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: «خداوند از جانب اسلام و اهل آن بشما قبيله جزاى خير دهد، شما بدلخواه خود مسلمان شديد، و با مرتدّان جنگيديد، و آهنگ يارى رساندن به مسلمين را در خاطر داشتيد». سعيد بن عبيد بحترى از بنى بحتر برخاست و عرضكرد: اى امير مؤمنان پاره اى از مردم مى توانند آنچه در دل دارند بر زبان برانند، و پاره اى نمى توانند، آنچه در خود مى يابند با زبان بيان كنند، پس اگر در اين باره تكلّف ورزند بزحمت افتند، و اگر از آنچه در دل دارند لب فرو بندند اندوه و دلتنگى آنان را از پا در آورد، و بخدا سوگند كه من نمى توانم آنچه در دل دارم با زبانم براى شما بازگو كنم، و ليكن - بخدا سوگند- مى كوشم تا براى شما باز گويم - و خداوند صاحب اختيار توفيق است. - امّا من همانا در پنهان و آشكار خير خواه و دلسوز توام، و در كنار تو در هر جبهه اى به پيكار مى پردازم، و آنچنان حق را از آن تو مى دانم كه چنان حقّى را نه براى خلفاى پيش از تو و نه براى احدى از معاصرين تو امروزه اعتقاد ندارم، و اين بخاطر برترى تو در اسلام و خويشاوندى نزديك تو با رسول خداست، و هرگز از تو دست بر نمى دارم تا پيروزى شويم يا در حضورت بشهادت رسم. امير المؤمنينعليه‌السلام باو فرمود: «خدا تو را رحمت كند، همانا زبانت آنچه در دل داشتى براى ما باز گفت: و از خداوند خواهانيم كه سلامتى روزيت كند، و بهشت را بتو پاداش دهد». تنى چند ديگر سخن گفتند و من جز سخن اين دو مرد را بخاطر نسپردم، سپس امير المؤمنينعليه‌السلام كوچ كرد و ششصد مرد از آنان بدنبال آن حضرت روان شدند تا به «ذى قار» رسيد و در ميان هزار و سيصد مرد بدان جا فرود آمد.

۷- ابن عبّاس گويد:

از تفسير قول خدا- عزّ و جلّ- السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ «پيشى گيرندگان (بايمان) همان پيشى گيرندگان (ببهشت) اند، آنان مقرّبانند، در بهشت هاى پر نعمت خواهند بود» از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پرسيدم، فرمود: جبرئيل بمن گفته: اينان على و شيعيان او هستند، آنانند كه به بهشت پيشى گيرند، و بجهت كرامتى كه خداوند ب آنان نموده مقرّبان درگاه خداى متعال مى باشند.

۸- محمّد بن مسلم ثقفى گويد:

از تفسير قول خدا- عزّ و جلّ-: «پس آنان كسانى هستند كه خداوند گناهانشان را به حسنات تبديل كند و خداوند آمرزنده و مهربان است» از امام باقرعليه‌السلام پرسيدم. حضرت فرمود: روز قيامت مؤمن گنهكار را مى آورند تا در جايگاه حسابرسى بپاداشته مى شود، و خداى متعال شخصا حسابرسى او را بعهده مى گيرد و احدى از مردم را بر حساب او مطّلع و آگاه نمى سازد. خداوند تمام گناهانش را باو معرّفى ميكند تا اينكه وقتى بهمه گناهان خود اعتراف نمود خدا- عزّ و جلّ- به فرشتگان كاتب مى فرمايد: همه اين گناهان را به حسنات و نيكى بدل سازيد و بمردم نشان دهيد. در اينجا تمام مردم گويند: آيا اين بنده حتّى يك گناه هم ندارد؟! سپس خدا- عزّ و جلّ- فرمان مى دهد كه به بهشت رود. پس اين است تأويل اين آيه، و اين تنها در مورد گناهكاران از شيعيان ما است.

۹- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: پدرم علىّ بن الحسينعليهما‌السلام مى فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل بوده، و گناهانش پاك مى گردد، و خدا را ديدار كند در حالى كه از وى خشنود و خرسند باشد: هر كس كه بخاطر خدا هر حقّى را كه براى مردم بر عهده خود نهاده بجا آورد، و با مردم سخن راست گويد، و از هر چيزى كه نزد خداوند و بندگان، بد مى نمايد شرم بدارد، و با خانواده خويش بخوش خلقى رفتار كند.

۱۰- قبيصه لهبى گويد:

علىّ بن حفص بن عمر بن ابى جعفر منصور (دوانيقى) نوشت كه وى در يكى از كاروانسراها در مولتان (يكى از شهرهاى هند در سمت غزنه) نوشته اى يافته است كه: عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسين بن علىّ بن ابى طالبعليهما‌السلام (ملقّب به اشتر) گويد: چون به اينجا رسيدم در حالى كه چندان پايم غرق خون بود كه گويى از خون نعلين ساخته ام، گفتم: (ترجمه اشعار):

«باميد آنكه سرچشمه اى كه آبى زلال دارد آدم تشنه اى را كه آبشخور تيره و آلوده بسى تشنه اش گذارده سيراب سازد».

«باميد آنكه اندامهاى برهنه اى كه لباس پوشيده شود، و باميد آنكه خوار گشته ستمديده اى كه مورد يارى واقع شود».

«باميد آنكه مرهم گذار استخوانهاى شكسته اى كه با لطف و مهر خود رو باستخوانهاى شكسته آورد و آنها را مرهم نهد».

«اميد است آنكه خداوند كريم بنده اش را نوميد نسازد، كه تمام كارهاى بزرگ و پر اهميّت در برابر او ناچيز و اندك است».

شيخ (مفيد) گويد: ابو الطيّب حسين بن محمّد تمّار اين اشعار را از ابى بكر عرزمى برايم خواند (ترجمه اشعار):

«چه بسا شخص زبونى را مى بينم كه بجهت گستاخيش او را شجاع و چابك قلمداد كنند، كه اگر او را به تقوا وادارند عملش بكندى گرايد».

«و چه بسا پاكدامنى را كه بجهت پاكيش زبون نامند، كه اگر مكلّف به تقوا نبود راهها (ى وصول به خواسته ها) از پايش در نمى آورد».

«و چه بسا آدم گول و كم خردى كه امورش را ديگران فراهم آورند، و برادران و نزديكانش پيوسته بزرگ جلوه اش دهند».

«در صورتى كه نه دور انديشى در امور دارد و نه تقوى، و نه تيزهوش و خوش فهم است نه دست و دل بازى كه بخششهايش بشمار آيد».

«ولى همه اينها داد و ستد خداست (كه از عدّه اى مى گيرد، و به عدّه اى ديگر مى دهد) كه نه اين مى تواند با خدا بجنگد، و نه آن مى تواند بر خدا غالب آيد».

«هر گاه خداى رحمان عقل مردى را كامل سازد، همانا اخلاق و قواى او كامل گشته و نيازهايش برطرف شده است».

۱۱- اسماعيل بن ابى خالد گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

(ابو جعفر (امام باقر)عليه‌السلام ما را گرد آورده، فرمود: فرزندانم از تعرّض ‍ براى حقوق پروا كنيد، و بر مشكلات صبور باشيد، و اگر يكى از قومتان شما را به كارى فرا خواند كه زيانش بر شما بيش از سود آن است پس اجابتش ‍ نكنيد.

مجلس سى و ششم : شنبه دهم رمضان المبارك ۴۱۰

۱- ابو هريره گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اين ماه رمضان ماه مباركى است كه خداوند روزه آن را واجب شمرده، است، و درهاى بهشت در اين ماه گشوده، و شياطين در اين ماه در بند و زنجيراند، و در آن شبى است كه از هزار ماه بهتر است، پس هر كه از (فيض هاى) آن بى بهره بماند راستى كه محروم و بى بهره مانده است - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود-.

۲- سفيان بن ابراهيم غامدى قاضى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: بلاء از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده آنگاه بشما خواهد رسيد. سوگند ب آن كس كه باو سوگند ياد مى شود هر آينه خداوند بدست شما پيروزى حاصل مى كند چنانچه با مشتى سنگريزه (در داستان اصحاب فيل) پيروزى حاصل نمود.

۳- مسلم غلابى گويد:

عربى بيابانگرد حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و گفت: اى رسول خدا، بخدا سوگند ما در حالى نزد شما آمده ايم كه نه شترى بر ايمان بجا مانده كه نعره كشد و نه گوسفندى كه صدا برآورد (كنايه از آنكه تمام شتران و گوسفندانمان تلف شده زيرا شتر و گوسفند بدون نعره و صدا وجود ندارد)، سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):

«اى بهترين آفريدگان نزد تو آمده ايم تا نسبت به سختى قحطى و فشارى كه بر ما وارد آمده بما ترحّم كنى».

«در حالى نزد تو آمده ايم كه از سينه هاى دختران بكر و معصوم ما (در اثر كار زياد) خون مى چكد، و مادران از كودكان خود غافل گشته اند».

«و شخص جوان از شدت گرسنگى و ضعف، دست ذلّت دراز كرده، و هيچ تلخ و شيرينى بدستش نمى آيد».

«و چيزى از آنچه مردم مى خورند در دسترس ما نيست، بجز حنظل تلخ، و طعام پست و مانده اى كه از خون و پشم شتر كه به آتش برشته شده تهيه گرديده است».

«و ما جز بسوى تو راه گريزى نداريم، و مگر مردم بجز سوى پيامبران راه گريزى خواهند داشت؟». رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيارانش فرمود: اين اعرابى از كمى باران و قحطى شديد شكايت دارند. سپس برخاست و همان طور كه عبايش را بروى زمين مى كشيد حركت كرد تا بر منبر بر آمد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و از جمله كلماتى كه بدان ستايش پروردگارش نمود اين بود كه فرمود: «سپاس خدائى راست كه علوّ و برترى يافت در آسمان پس عالى و بزرگ است، و در زمين قريب و نزديك، و او بما از رگ گردن نزديك تر است ». و دو دست مبارك به آسمان برداشت و گفت: «بار پروردگارا ما را از بارانى تند، سيراب كننده باندازه، رشد دهنده، پربار، پر پشت و فراوان و فراگير و بى كاست، سود بخش بى زيان، سيراب فرما، بحدّى كه پستانهاى حيوانات را از آن پر شير سازى، و زراعتها را بدان برويانى، و زمين را پس از مردنش بدان زنده گردانى».

پس هنوز دست مبارك از گلوگاه خويش فروتر نياورده بود كه ابر همچون دستارى مزيّن بانواع جواهر كه بر سر بندند بر سر شهر مدينه حلقه زد و ابرى متراكم همه اطراف آسمان را پوشاند، بحدّى كه اهل مكّه خدمت آن حضرت آمده و صداى ضجّه و ناله بلند كردند كه يا رسول اللّه خطر غرق شدن در پيش است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عرضكرد: «پروردگارا بر حوالى و اطراف ما بباران و ديگر بر ما نه»، پس ابر درهم پيچيد و از فراز آسمان مدينه برطرف گشت. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله لبخندى زد و فرمود: آفرين خدا بر ابى طالب كه اگر زنده بود چشمانش روشن مى شد و شاد و مسرور مى گشت. كيست كه اشعار او را بخواند؟ عمر بن خطّاب برخاست و گفت: اى رسول خدا لابد منظور شما اين شعر است (ترجمه):

«هيچ شترى بر بالاى رحل و بنه خود كسى را حمل نكرده كه از محمّد [ص ‍]نيكوكارتر و وفادارتر به پيمان باشد».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اين شعر از ابى طالب نيست، بلكه از اشعار حسّان بن ثابت است. علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام برخاست و عرضكرد: اى رسول خدا گويا مراد شما اين اشعار است:

«و آن سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود، همو كه مايه دلخوشى و پناه بيوه زنان است».

(آن كسان از آل هاشم كه مشرف بمرگ و هلاكت اند باو پناهنده ميشوند. و همگى آنها در نزد او در نعمت و بخشش هاى فراوان بسر مى برند».

«بخانه خدا سوگند شما (مشركين و كفّار) دروغ پنداشتيد، ما هرگز محمد را تنها نگذاريم و دست از يارى وى برنداريم، و هميشه براى حفظ او كارزار و پيكار مى كنيم».

«و او را تسليم شما نمى كنيم تا اينكه همگى در ميدان نبرد در اطراف او بخاك بيفتيم، و از فرزندان و زنان خود غافل و سرگرم بمانيم».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آرى، (منظورم همين اشعار بود). در اينجا مردى از بنى كنانه برخاست و گفت: (ترجمه اشعار):

«تو را سپاس، و سپاس از سوى همه كسانى كه سپاس گويند و شكر كنند كه ما ب آبروى پيامبر از باران سيراب گشتيم».

«او به پيشگاه آفريننده خود خداوند دعا نمود، و چشمان خود را بسوى خداوند خيره ساخت (و چشم از آسمان برنداشت»).

«پس ديرى نپائيد مگر باندازه پشت و رو كردن يك عبا، و با شتاب و سرعت تمام باران بسوى ما باريد».

«بارانى پر آب بسان آبى كه از سر مشك فرو ريزد، و آنقدر تند كه زمين را مى شكافت، و خداوند بدان سبب به فرياد عليا مضر (نام قبيله اى است) رسيد».

«پس همان گونه كه عمويش ابو طالب گفته بود مردى بخشنده و كريم النفس بود».

«خداوند ببركت وجود او از ابرهاى سنگين بارانهاى تند مى فرستد (يا ابرها را حامل آبهاى سنگين و بارانهاى تند مى گرداند)، و البتّه اين عيان است (و خودمان ديديم) و سخن ابى طالب خبر است».

۴- معاوية بن ثعلبه گويد:

چون كار حكومت براى معاوية بن ابى سفيان استوار و پابرجا شد، بسر بن ارطاة را براى پى جوئى و دستگيرى شيعيان علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام بسوى حجاز گسيل داشت، آن روزها عبيد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب والى مكّه بود، بسر بدنبال او گشت ولى بر وى دست نيافت، و با خبر شد كه او داراى دو پسر بچه (بنامهاى قثم و عبد الرّحمن يا سليمان و داود) است، در جستجوى از آن دو برآمد تا آنها را پيدا كرد و آن دو را از جايى كه بودند گرفت و بيرون آورد- و آن دو كودك دو زلف پيچان مثل دو دانه مرواريد در جلو سر داشتند- و دستور داد تا آن دو را سر بريدند. اين خبر به مادرشان رسيد، نزديك بود جان از پيكرش بيرون رود سپس اين اشعار را سرود (ترجمه):

«آى چه كسى از دو كودك من خبر دارد، آن دو كودكى كه چون دو مرواريدى هستند كه از شكاف و اندرون صدف بيرون آيند؟».

«هلا چه كسى از دو كودك من باخبر است، آن دو كودكى كه بمنزله گوش و ديده ام بودند، و امروز (در فراق آن دو) دلم از دست رفته است».

«من خبر يافتم - و البتّه اين خبر را كه جز پندارى بيش نيست و گزارشى دروغين است باور نكرده ام - كه بسر».

«شمشير تيز و برّان خود را بر رگهاى گردن طفلان من گذرانده، و راستى كه اين ظلم و زياده روى فزون از حدّ است».

«كيست كه زنى حيران و اشك ريزان و مصيبت زده اى را از حال طفلانش با خبر كند، كه با رفتن پيشينيانشان از دست رفته اند؟».

راوى گويد: بعدها روزى عبيد اللّه بن عبّاس و بسر بن ارطاة هر دو نزد معاويه بودند، معاويه (اشاره به بسر نموده و) به عبيد اللّه گفت: اين پير مرد قاتل دو كودك را مى شناسى؟ بسر گفت: بله، من قاتل آن دو هستم حالا چه شده؟

عبيد اللّه گفت: اگر شمشيرى مى داشتم (پاسخت مى دادم)، بسر گفت: اين شمشيرم بگير- و با دست به شمشيرش اشاره نمود- معاويه به تندى جلو او را گرفت و گفت: اف بر تو اى پير مرد، چقدر احمقى! تو در برابر مردى كه دو طفل او را كشته اى ايستاده و شمشيرت را باو مى دهى! گويا از (حقد و كينه اى كه در) دلهاى بنى هاشم (عليه بنى اميّه نهفته است) با خبر نيستى! بخدا سوگند اگر شمشير بدست او دهى اوّل تو را مى كشد و دوّم مرا! عبيد اللّه گفت: بلكه - بخدا سوگند- نخست تو را مى كشم، و دوّم او را بقتل مى رسانم.

۵- عمران بن حصين گويد:

من و عمر بن خطّاب حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نشسته بوديم و علىعليه‌السلام نيز كنار آن حضرت نشسته بود، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اين آيه را خواند: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ... » «يا آن كسى كه پاسخ درمانده را- چون او را بخواند- مى دهد و گرفتاريها را بر طرف مى سازد، و شما را خليفه هاى زمين قرار مى دهد، آيا باللّه خداى ديگرى هست؟ بسيار كم يادآور مى شويد». ناگهان علىعليه‌السلام مانند گنجشك بخود لرزيد، پيامبر: باو فرمود: چه شد، نگران شدى؟ عرضكرد: چرا نگران نباشم و حال آنكه خداوند مى فرمايد كه ما را خليفه هاى در زمين قرار خواهد داد! پيامبر: فرمود:

ناراحت و نگران مباش كه بخدا سوگند تو را دوست ندارد، جز مؤمن، و دشمن ندارد مگر منافق.

۶- ابو نوفل محمّد بن اسحاق ثعلبى موصلى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه فرمود: ما برگزيدگان خدا از ميان تمام بندگانش ‍ هستيم، و شيعيان ما برگزيدگان خدا از ميان امّت پيامبرش: مى باشند.

۷- محمّد بن مسلم ثقفى گويد:

از امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: دين ندارد كسى كه با اطاعت از كسى كه نافرمانى خدا ميكند ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با نسبت دادن باطلى بر خدا ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با انكار چيزى از آيات و نشانه هاى خدا و ديندارى نمايد.

۸- داود بن سليمان غازى از حضرت رضاعليه‌السلام از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود:

اگر بنده اى اجل و شتاب آمدن آن را بسوى خود ببيند هر آينه از همه آرزوها بدش آيد و دست از طلب دنيا بردارد.

(شيخ مفيد) گويد: ابو الفرج برقى داودى شعرى برايم خواند و گفت:

اين اشعار را شيخى دل بريده از همه چيز و واصل بخداى متعال در بيت المقدّس برايم خواند (ترجمه):

«و كسى كه در هر لحظه در انتظار مرگ بسر مى برد با اين حال بدون وقفه سرگرم ساختن و پرداختن و محكم كارى امور دنيوى است».

«وقتى او را آزمايش كنى داراى حقيقت يكشخص با يقين است، ولى كارهاى او بمانند كارهاى كسى است كه هيچ يقين ندارد».

«عيان و انكار با هم در آميخته! و دانش او بمذهب خود در تمام آنچه يقين دارد همچون جهل و نادانى است».