مجلس سى و ششم : شنبه دهم رمضان المبارك ۴۱۰
۱- ابو هريره گويد:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: اين ماه رمضان ماه مباركى است كه خداوند روزه آن را واجب شمرده، است، و درهاى بهشت در اين ماه گشوده، و شياطين در اين ماه در بند و زنجيراند، و در آن شبى است كه از هزار ماه بهتر است، پس هر كه از (فيض هاى) آن بى بهره بماند راستى كه محروم و بى بهره مانده است - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود-.
۲- سفيان بن ابراهيم غامدى قاضى گويد:
از امام صادقعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود: بلاء از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده آنگاه بشما خواهد رسيد. سوگند ب آن كس كه باو سوگند ياد مى شود هر آينه خداوند بدست شما پيروزى حاصل مى كند چنانچه با مشتى سنگريزه (در داستان اصحاب فيل) پيروزى حاصل نمود.
۳- مسلم غلابى گويد:
عربى بيابانگرد حضور رسول خداصلىاللهعليهوآله
آمد و گفت: اى رسول خدا، بخدا سوگند ما در حالى نزد شما آمده ايم كه نه شترى بر ايمان بجا مانده كه نعره كشد و نه گوسفندى كه صدا برآورد (كنايه از آنكه تمام شتران و گوسفندانمان تلف شده زيرا شتر و گوسفند بدون نعره و صدا وجود ندارد)، سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):
«اى بهترين آفريدگان نزد تو آمده ايم تا نسبت به سختى قحطى و فشارى كه بر ما وارد آمده بما ترحّم كنى».
«در حالى نزد تو آمده ايم كه از سينه هاى دختران بكر و معصوم ما (در اثر كار زياد) خون مى چكد، و مادران از كودكان خود غافل گشته اند».
«و شخص جوان از شدت گرسنگى و ضعف، دست ذلّت دراز كرده، و هيچ تلخ و شيرينى بدستش نمى آيد».
«و چيزى از آنچه مردم مى خورند در دسترس ما نيست، بجز حنظل تلخ، و طعام پست و مانده اى كه از خون و پشم شتر كه به آتش برشته شده تهيه گرديده است».
«و ما جز بسوى تو راه گريزى نداريم، و مگر مردم بجز سوى پيامبران راه گريزى خواهند داشت؟». رسول خداصلىاللهعليهوآله
بيارانش فرمود: اين اعرابى از كمى باران و قحطى شديد شكايت دارند. سپس برخاست و همان طور كه عبايش را بروى زمين مى كشيد حركت كرد تا بر منبر بر آمد، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و از جمله كلماتى كه بدان ستايش پروردگارش نمود اين بود كه فرمود: «سپاس خدائى راست كه علوّ و برترى يافت در آسمان پس عالى و بزرگ است، و در زمين قريب و نزديك، و او بما از رگ گردن نزديك تر است ». و دو دست مبارك به آسمان برداشت و گفت: «بار پروردگارا ما را از بارانى تند، سيراب كننده باندازه، رشد دهنده، پربار، پر پشت و فراوان و فراگير و بى كاست، سود بخش بى زيان، سيراب فرما، بحدّى كه پستانهاى حيوانات را از آن پر شير سازى، و زراعتها را بدان برويانى، و زمين را پس از مردنش بدان زنده گردانى».
پس هنوز دست مبارك از گلوگاه خويش فروتر نياورده بود كه ابر همچون دستارى مزيّن بانواع جواهر كه بر سر بندند بر سر شهر مدينه حلقه زد و ابرى متراكم همه اطراف آسمان را پوشاند، بحدّى كه اهل مكّه خدمت آن حضرت آمده و صداى ضجّه و ناله بلند كردند كه يا رسول اللّه خطر غرق شدن در پيش است. رسول خداصلىاللهعليهوآله
عرضكرد: «پروردگارا بر حوالى و اطراف ما بباران و ديگر بر ما نه»، پس ابر درهم پيچيد و از فراز آسمان مدينه برطرف گشت. رسول خداصلىاللهعليهوآله
لبخندى زد و فرمود: آفرين خدا بر ابى طالب كه اگر زنده بود چشمانش روشن مى شد و شاد و مسرور مى گشت. كيست كه اشعار او را بخواند؟ عمر بن خطّاب برخاست و گفت: اى رسول خدا لابد منظور شما اين شعر است (ترجمه):
«هيچ شترى بر بالاى رحل و بنه خود كسى را حمل نكرده كه از محمّد [ص ]نيكوكارتر و وفادارتر به پيمان باشد».
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: اين شعر از ابى طالب نيست، بلكه از اشعار حسّان بن ثابت است. علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
برخاست و عرضكرد: اى رسول خدا گويا مراد شما اين اشعار است:
«و آن سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود، همو كه مايه دلخوشى و پناه بيوه زنان است».
(آن كسان از آل هاشم كه مشرف بمرگ و هلاكت اند باو پناهنده ميشوند. و همگى آنها در نزد او در نعمت و بخشش هاى فراوان بسر مى برند».
«بخانه خدا سوگند شما (مشركين و كفّار) دروغ پنداشتيد، ما هرگز محمد را تنها نگذاريم و دست از يارى وى برنداريم، و هميشه براى حفظ او كارزار و پيكار مى كنيم».
«و او را تسليم شما نمى كنيم تا اينكه همگى در ميدان نبرد در اطراف او بخاك بيفتيم، و از فرزندان و زنان خود غافل و سرگرم بمانيم».
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: آرى، (منظورم همين اشعار بود). در اينجا مردى از بنى كنانه برخاست و گفت: (ترجمه اشعار):
«تو را سپاس، و سپاس از سوى همه كسانى كه سپاس گويند و شكر كنند كه ما ب آبروى پيامبر از باران سيراب گشتيم».
«او به پيشگاه آفريننده خود خداوند دعا نمود، و چشمان خود را بسوى خداوند خيره ساخت (و چشم از آسمان برنداشت»).
«پس ديرى نپائيد مگر باندازه پشت و رو كردن يك عبا، و با شتاب و سرعت تمام باران بسوى ما باريد».
«بارانى پر آب بسان آبى كه از سر مشك فرو ريزد، و آنقدر تند كه زمين را مى شكافت، و خداوند بدان سبب به فرياد عليا مضر (نام قبيله اى است) رسيد».
«پس همان گونه كه عمويش ابو طالب گفته بود مردى بخشنده و كريم النفس بود».
«خداوند ببركت وجود او از ابرهاى سنگين بارانهاى تند مى فرستد (يا ابرها را حامل آبهاى سنگين و بارانهاى تند مى گرداند)، و البتّه اين عيان است (و خودمان ديديم) و سخن ابى طالب خبر است».
۴- معاوية بن ثعلبه گويد:
چون كار حكومت براى معاوية بن ابى سفيان استوار و پابرجا شد، بسر بن ارطاة را براى پى جوئى و دستگيرى شيعيان علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
بسوى حجاز گسيل داشت، آن روزها عبيد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب والى مكّه بود، بسر بدنبال او گشت ولى بر وى دست نيافت، و با خبر شد كه او داراى دو پسر بچه (بنامهاى قثم و عبد الرّحمن يا سليمان و داود) است، در جستجوى از آن دو برآمد تا آنها را پيدا كرد و آن دو را از جايى كه بودند گرفت و بيرون آورد- و آن دو كودك دو زلف پيچان مثل دو دانه مرواريد در جلو سر داشتند- و دستور داد تا آن دو را سر بريدند. اين خبر به مادرشان رسيد، نزديك بود جان از پيكرش بيرون رود سپس اين اشعار را سرود (ترجمه):
«آى چه كسى از دو كودك من خبر دارد، آن دو كودكى كه چون دو مرواريدى هستند كه از شكاف و اندرون صدف بيرون آيند؟».
«هلا چه كسى از دو كودك من باخبر است، آن دو كودكى كه بمنزله گوش و ديده ام بودند، و امروز (در فراق آن دو) دلم از دست رفته است».
«من خبر يافتم - و البتّه اين خبر را كه جز پندارى بيش نيست و گزارشى دروغين است باور نكرده ام - كه بسر».
«شمشير تيز و برّان خود را بر رگهاى گردن طفلان من گذرانده، و راستى كه اين ظلم و زياده روى فزون از حدّ است».
«كيست كه زنى حيران و اشك ريزان و مصيبت زده اى را از حال طفلانش با خبر كند، كه با رفتن پيشينيانشان از دست رفته اند؟».
راوى گويد: بعدها روزى عبيد اللّه بن عبّاس و بسر بن ارطاة هر دو نزد معاويه بودند، معاويه (اشاره به بسر نموده و) به عبيد اللّه گفت: اين پير مرد قاتل دو كودك را مى شناسى؟ بسر گفت: بله، من قاتل آن دو هستم حالا چه شده؟
عبيد اللّه گفت: اگر شمشيرى مى داشتم (پاسخت مى دادم)، بسر گفت: اين شمشيرم بگير- و با دست به شمشيرش اشاره نمود- معاويه به تندى جلو او را گرفت و گفت: اف بر تو اى پير مرد، چقدر احمقى! تو در برابر مردى كه دو طفل او را كشته اى ايستاده و شمشيرت را باو مى دهى! گويا از (حقد و كينه اى كه در) دلهاى بنى هاشم (عليه بنى اميّه نهفته است) با خبر نيستى! بخدا سوگند اگر شمشير بدست او دهى اوّل تو را مى كشد و دوّم مرا! عبيد اللّه گفت: بلكه - بخدا سوگند- نخست تو را مى كشم، و دوّم او را بقتل مى رسانم.
۵- عمران بن حصين گويد:
من و عمر بن خطّاب حضور رسول خداصلىاللهعليهوآله
نشسته بوديم و علىعليهالسلام
نيز كنار آن حضرت نشسته بود، كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
اين آيه را خواند: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ... » «يا آن كسى كه پاسخ درمانده را- چون او را بخواند- مى دهد و گرفتاريها را بر طرف مى سازد، و شما را خليفه هاى زمين قرار مى دهد، آيا باللّه خداى ديگرى هست؟ بسيار كم يادآور مى شويد». ناگهان علىعليهالسلام
مانند گنجشك بخود لرزيد، پيامبر:
باو فرمود: چه شد، نگران شدى؟ عرضكرد: چرا نگران نباشم و حال آنكه خداوند مى فرمايد كه ما را خليفه هاى در زمين قرار خواهد داد! پيامبر:
فرمود:
ناراحت و نگران مباش كه بخدا سوگند تو را دوست ندارد، جز مؤمن، و دشمن ندارد مگر منافق.
۶- ابو نوفل محمّد بن اسحاق ثعلبى موصلى گويد:
از امام صادقعليهالسلام
شنيدم كه فرمود: ما برگزيدگان خدا از ميان تمام بندگانش هستيم، و شيعيان ما برگزيدگان خدا از ميان امّت پيامبرش:
مى باشند.
۷- محمّد بن مسلم ثقفى گويد:
از امام باقرعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود: دين ندارد كسى كه با اطاعت از كسى كه نافرمانى خدا ميكند ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با نسبت دادن باطلى بر خدا ديندارى كند، و دين ندارد كسى كه با انكار چيزى از آيات و نشانه هاى خدا و ديندارى نمايد.
۸- داود بن سليمان غازى از حضرت رضاعليهالسلام
از پدران بزرگوارشعليهمالسلام
روايت كند كه امير المؤمنينعليهالسلام
فرمود:
اگر بنده اى اجل و شتاب آمدن آن را بسوى خود ببيند هر آينه از همه آرزوها بدش آيد و دست از طلب دنيا بردارد.
(شيخ مفيد) گويد: ابو الفرج برقى داودى شعرى برايم خواند و گفت:
اين اشعار را شيخى دل بريده از همه چيز و واصل بخداى متعال در بيت المقدّس برايم خواند (ترجمه):
«و كسى كه در هر لحظه در انتظار مرگ بسر مى برد با اين حال بدون وقفه سرگرم ساختن و پرداختن و محكم كارى امور دنيوى است».
«وقتى او را آزمايش كنى داراى حقيقت يكشخص با يقين است، ولى كارهاى او بمانند كارهاى كسى است كه هيچ يقين ندارد».
«عيان و انكار با هم در آميخته! و دانش او بمذهب خود در تمام آنچه يقين دارد همچون جهل و نادانى است».