مجلس سى و هشتم : شنبه ۲۴ رمضان المبارك ۴۱۰
۱- ابو عبيده حذاء گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: تو را از دشوارترين چيزهائى كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته خبر ندهم؟ با مردم در رابطه با خود به انصاف رفتار كردن، و مواسات و يارى رسانى برادران دينى، و ياد خدا بودن در هر حال، پس اگر طاعتى خدائى برايش پيش آمد بدان عمل كند، و اگر معصيتى برايش پيش آمد آن را ترك نمايد.
۲- ابو هريره گويد:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: زبونترين مردم كسى است كه از دعا كردن عاجز باشد، و بخيل ترين مردم كسى است كه از سلام كردن بخل ورزد.
۳- عبد الرّحمن بن ابى ليلى گويد:
علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
فرمود:
پيامبر:
مرا فرا خواند و چشمم درد مى كرد، پس آب دهان در چشمم افكند و عمامه بر سرم بست و عرضكرد: «خداوندا گرما و سرما را از وى دور ساز»، و من از آن پس هرگز گرما و سرما را در خود احساس نكردم.
۴- حارث گويد:
علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآله
هر روز صبح نزد ما مى آمد و مى فرمود: نماز- خدا شما را رحمت كند- نماز!
«بدرستى كه خداوند اراده كرده كه فقط از شما خانواده هر گونه پليدى را بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند». احزاب: ۳۳.
۵- ابو هيّاج عبد اللّه بن عامر گويد:
چون خبر شهادت حسينعليهالسلام
به مدينه رسيد، اسماء دختر عقيل بن ابى طالب - رضى اللّه عنها- در ميان گروهى از زنان خاندانش بيرون شد تا به آرامگاه رسول خداصلىاللهعليهوآله
رسيد، پس خود را بقبر چسبانيد و ناله برآورد، سپس برو به مهاجرين و انصار كرد و اين اشعار را مى گفت:
(ترجمه) «شما چه جواب داريد اگر پيامبر:
در روز قيامت به شما بگويد- و البتّه كه گفتار راست شنيده خواهد شد-».
«شما دست از يارى عترت و خاندان من برداشتيد يا اينكه غائب بوديد؟
در حالى كه حق نزد ولى أ مر محفوظ و فراهم بود».
«شما آنان را بدست ظالمان سپرديد، پس امروز بنفع هيچ يك از شما نزد خداوند كسى كه شفاعتش پذيرفته باشد وجود ندارد».
«چه شد كه شما در صبح روز طفّ (روز عاشورا كه در سرزمين طف يعنى كربلا واقع شد) آنان را بهنگامى كه با انواع بلاهاى مرگبار رو برو شدند يارى
ننموديد و آن بلاها بهيچ وجه از آنان دفع و ردّ نشد؟!».
راوى گفت: ما تا آن زمان بقدر آن روز مرد و زن گريان نديده بوديم.
۶- غياث بن ابراهيم گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: يك روز صبح امّ سلمه - رحمها اللّه - گريه مى كرد، باو گفته شد: از چه مى گريى؟ گفت: ديشب فرزندم حسين [ ع] كشته شد، زيرا از زمانى كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
وفات يافته بود حضرتش را نديده بودم جز ديشب كه آن حضرت را بسيار لاغر و رنگ پريده و پژمرده و غمگين ديدم، عرضكردم: اى رسول خدا چرا شما را رنگ پريده و غمگين مى بينم؟ فرمود: ديشب يكسره مشغول كندن قبر براى حسين و ياران او [عليهمالسلام
] بودم.
۷- محفوظ بن منذر گويد:
پير مردى از بنى تميم كه در رابيه سكونت داشت بمن خبر داد كه: از پدرم شنيدم كه مى گفت: ما از شهادت حسينعليهالسلام
خبر نداشتيم تا اينكه شب عاشورا فرا رسيد، كه من با يكى از مردان قبيله در رابيه نشسته بوديم و شنيديم كه هاتفى اين اشعار را مى گفت (ترجمه):
«بخدا سوگند من نزد شما نيامدم تا اينكه ديدم او (حسين (ع» گلو بريده و گونه بخاك سائيده در سرزمين طفّ بروى زمين افتاده بود».
«و در اطراف او جوانانى بخاك افتاده بودند كه از گلوى همگى خون سرازير بود و آنان همچون چراغهائى بودند كه نور آنها بر سياهى شب برترى داشت».
«و البتّه من شتر بلند پاى خود را بسرعت راندم تا شايد ب آنان برسم پيش از آنكه با حوريان بهشتى هم آغوش شوند».
«ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام شوند».
«ولى قدر خداوندى كه آن را بانجام رساند مرا مانع شد، و البتّه اين امر مقدّرى بود كه خداوند آن را بانجام برد». «حسينعليهالسلام
چراغ پرفروغى بود كه از او كسب نور مى شد، و خداوند مى داند كه من سخن دروغ و بى پايه نمى گويم».
«خداوند درود فرستد بر جسمى كه قبر حسينعليهالسلام
آن را در آغوش گرفته، همان جسمى كه ملازم و هم پيمان نيكى ها بود و حال به قبر سپرده شده است».
«او در حال در غرفه هاى بهشتى در مجاورت رسول خداصلىاللهعليهوآله
و حضرت وصى (على بن ابى طالب)عليهالسلام
و جعفر طيّار شاد و مسرور بسر مى برد».
باو گفتيم: تو كه هستى - خدايت رحمت كناد-؟ گفت: من و پدرم از جن هاى نصيبين هستيم، خواستيم كه با جان خود، حسينعليهالسلام
را يارى دهيم، و چون از سفر حجّ باز گشتيم ديديم حضرت بشهادت رسيده است.
۸- حذلم بن ستير گويد:
در سال ۶۱ هجرى بكوفه وارد شدم و اين مصادف بود با زمانى كه علىّ بن الحسين (امام سجّاد)عليهالسلام
با زنان خانواده از (سفر جانسوز) كربلا بازمى گشتند و مأ موران (يزيدى) دور آنان حلقه زده، مردم براى تماشاى آنان از خانه ها بيرون ريخته بودند. چون اهل بيت را سواره بر شتران بى جهاز پيش آوردند زنان كوفه شروع بگريه و زارى نمودند، پس از علىّ بن الحسينعليهماالسلام
- در حالى كه بيمارى وى را لاغر ساخته و بند و زنجير در گردن مباركش بود و دستهاى آن حضرت بگردن مباركش بسته بود- شنيدم كه با آوازى بس ضعيف مى فرمود: هان، اين زنان بر ما مى گريند! پس چه كسى (جز مردان ايشان) افراد ما را بقتل رسانده است؟ و زينب دخت گرامى علىّعليهالسلام
- و براستى كه هرگز زنى با شرم و آزرم سخنورتر از او نديده بودم گوئى از زبان امير المؤ منينعليهالسلام
سخن مى گفت - را ديدم كه با دست بسوى مردم اشاره فرمود كه ساكت شويد، در حال تمام نفسها خاموش و همه صداها فرو نشست سپس فرمود:
«سپاس از آن خدا است، و درود بر پدرم رسول خدا. امّا بعد، اى كوفيان، اى دغلبازان و اى خودداران از يارى، اشكتان خشك، و ناله و فريادتان خاموش مباد، داستان شما نيست جز بمانند «آن زنى كه رشته خود را پس از محكم بافتن مى گشود، شما سوگندهاى خود را سبب مكر و خيانت ميان خودتان قرار داده ايد». هلا، آيا در ميان شما جز مردمى چاپلوس و ننگ آور و كينه توز كه در ميدان نبرد بزدل، و در برابر دشمنان زبون اند، و مردمى پيمان شكن و بيوفايند پيدا مى شود؟! راستى كه چه پيشكش زشتى با دستهاى خود براى خويشتن پيش فرستاده ايد كه آن خشم خدا بر شماست، و در عذاب دوزخ جاويدان خواهيد بود.
آيا مى گرييد؟! آرى - بخدا سوگند- بسيار بگرييد و كم بخنديد، همانا كه شما به ننگ و رسوائى آن دست يافتيد، و هرگز نتوانيد پليدى آن را از خويش بزدائيد. آيا زاده ختم رسولان، و سرور جوانان بهشتى، و پناه خوبانتان، و پناهگاه گرفتاريتان، و نشانه راهتان، و راه پهناور دليلتان را ترك يارى گفتيد، و براى او بهم بافتيد؟! هان چه بد بار سنگينى از گناه بر دوش كشيديد، پس هلاكت و سرنگونى بر شما، راستى كه كوششها بنوميدى رسيد، و دستها بخاك نشست (كنايه از آنكه به هيچ خير و بركتى نرسيد)، و سودا بزيان انجاميد، و به خشمى از جانب خدا باز گشتيد، و مهر خوارى و فقر و گرفتارى بر شما نهاده شد. واى بر شما آيا مى دانيد چه جگرى از رسول خدا بريديد؟! و چه خونى از او ريختيد؟! و چه عضو مهم و محترمى را از آن حضرت برگرفتيد؟! «راستى كه كار زشت و ناپسندى مرتكب شديد كه نزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين دهان باز كند و كوهها پاره پاره بروى زمين ريزد». همانا اين عمل را بگونه اى احمقانه و زشت بجاى آورديد كه فضاى زمين و آسمان را از قبح آن پرساختيد. آيا شگفت داريد از اينكه آسمان خون ببارد؟! البتّه كه عذاب آخرت خواركننده تر است، پس اين مهلت زودگذر حلم شما را نربايد (و در نتيجه بگناه ادامه دهيد) كه هيچ گاه خشم و غضب، خدا را به شتاب نيندازد، و بيم از دست رفتن خونخواهى و انتقام بر او نرود، چنين نيست، همانا پروردگار تو در كمينگاه است». راوى گويد: سپس حضرت ساكت شد، و ديدم كه مردم همه متحيّر مانده، انگشت تحيّر بدهان برده اند، و ديدم پيرمردى بقدرى گريست كه ريش او از اشك چشمش تر شد و اين شعر را گفت (ترجمه):
«پيرانشان بهترين پيران اند، و نسل آنان بهنگام بر شمارى نسل و اولاد بگونه اى است كه هرگز به پستى و خوارى نمى گرايد».
۹- ابراهيم بن داحه گويد:
نخستين شعرى كه در رثاء و نوحه گرى براى حسين بن علىعليهماالسلام
سروده شد گفتار عقبة بن عمرو سهمى از بنى سهم بن عوف بن غالب است كه: «اگر بنا باشد كه در زندگانى دنيا چشم روشن باشد ولى شما در دنيا در خوف و بيم بسر بريد آن چشم هرگز روشن مباد».
«بر مزار حسين در كربلا گذر كردم، و اشك فراوانى از ديده ام جارى گشت».
«من پيوسته بر مصائب حسين مرثيه گويم و بر غمهاى او گريه كنم، و چشم من به اشك و ناله ام كمك و يارى مى رساند».
«و پس از حسينعليهالسلام
بر گروهى مى گريم كه قبر از اطراف گرد آنان را فرا گرفته است».
«سلام بر اهل قبور در كربلا، و اندك سلام از جانب من حضور آنان نثار مى شود و ب آنان مى رسد».
سلام در ساعات شب و روز بر آنان، سلامى كه باد تند و غبارهاى برخاسته آن را برساند».
«و پيوسته بوى و نسيم مشك و عبير قبور آنان بر ميهمانان و زائرشان مى وزد».
۱۰- يحيى بن اكثم قاضى گويد:
مأ مون، دعبل بن على خزاعى -رحمهالله
- را نزد خود فرا خواند و او را امان داد. چون نزد مأ مون حاضر شد- و من نيز در برابر مأ مون نشسته بودم - باو گفت: آن قصيده بزرگ و طولانى خود را كه سروده اى برايم بخوان. دعبل آن را انكار كرد و از وجود چنان قصيده اى اظهار بى خبرى نمود. مأ مون گفت: من تو را در مورد آن در امان مى دارم همان گونه كه بخودت نيز امان دادم. پس دعبل اين اشعار را خواند (ترجمه):
«همسرم از آنگاه كه كناره گيرى مرا از خودش ديده متأ سف و اندوهگين شده، و اين خرد و بردبارى را در من گناهى نابخشودنى قلمداد نموده است».
«وى پس از آنكه مويش سپيد گشته هنوز آرزوى سرگرمى و بازيچه هاى جوانى در سر دارد، و حال آنكه در ميدان مسابقه پيرى در ميان همسالان خود گام نهاده است».
«همسرم! سپيدى موى سرم رستاخيز را بياد من آورده و از سرنوشتى كه قلم تقدير الهى برايم مقرّر ساخته خرسندم نموده است».
«اگر بنا باشد بدنيا و زيور آن دل بندم و بمانم، نتيجه اى جز گريه و زارى بر كسانى كه تك تك از دستم مى روند عايد من نخواهد شد».
«روزگار، پيوستگى خاندانم را از هم گسيخت چونان كه ضربه سنگى بزرگ، اجزاء كاسه سفالين را از هم بپاشد و هر تكّه از آن را بسوئى افكند.
(اين چنين با ما خاندان رفتار كرد) «پاره اى از آنان بجا مانده، و پاره اى ديگر را آواگر مرگ ندا در داده، و بازماندگان نيز از پى آنان روان مى شوند».
«مى ترسم آن كس كه بازمانده نيز راه جدائى پيش گيرد، و باز گشت آن كس را كه روى برتافته و در گذشته است ديگر نمى توان چشم داشت ».
«بگونه اى من از اهل و اولادم گزارش مى دهم همانند شخص خوابى كه خوابى بيند و داستان خواب خويش را پس از مدّتى بازگو مى كند».
(اگر چشمانم براى آنان كه از خاندان رسول خداصلىاللهعليهوآله
درگذشته اند بگريه سرگرم نبود (و فراغت مى داشت) هرگز قرار و آرام نمى گرفتم (و بر مصيبت آنان سرشك مى باريدم»).
«و دوستى در ميان دوستان تو سرگرم است باينكه شب را تا صبح با اندوه بر يك يك شما كه از دست رفته اند بسر برد».
«چه دستهاى قلم شده اى كه در سرزمين طفّ (كربلا) از پيكرها جدا افتاده، و چه گونه هاى برافروخته اى كه بر خاك تيره سائيده گشته است».
«شبانگاه بدان هنگام كه كاروانيان، بر مزار حسين گذر مى كنند زمزمه كنان گويند كه اين بخاك و خون طپيده سرور آدميان است».
«اى امّت زشت كردار! شما احمد:
را كه بدستور كتاب و آيتها آن همه صبر و پايدارى در برابر مشكلات نمود پاداش خير نداديد».
«پس از او شما در ميان اولادش چنان جانشينى كرديد، كه گرگ در نجات ذى بقر كرد».
يحيى گويد: در اينجا مأ مون مرا بدنبال كارى فرستاد، من آن را بانجام رسانده و باز گشتم، و دعبل باين فراز از قصيده رسيده بود:
«هيچ يك از طايفه ها و قبيله هائى كه ما مى شناسيم از ذى يمان و بكر و مضر باقى نماند جز اينكه همگى در ريختن خون اين عزيزان شركت جستند چنان كه سرپرستان تقسيم گوشت حيوانى كه بر سر آن قمار باخته اند بر سر آن گرد مى آيند». (كارشان كشتن و باسارت بردن و ايجاد وحشت و تاراج كردن بود، همان كارى كه جنگاوران در سرزمين روم و خزر مى كردند».
«من بنى اميّه را در كشتن اهل بيت (تا حدودى) معذور مى دانم، (زيرا بنى هاشم نيز عده اى از آنان را در راه اسلام كشته اند) ولى براى بنى عبّاس جاى هيچ گونه عذرى نمى بينم (زيرا كه دست بنى هاشم بخون احدى از آنان آلوده نگشته بود»).
« (اى بنى هاشم) همان قومى كه شما نخستين كسان ايشان را بحكم اسلام كشتيد، چون به حكومت رسيدند شما را بحكم كفر مجازات و كيفر نمودند».
«آنان همان فرزندان حرب و مروان و خاندان آنان و اولاد معيط هستند كه سر رشته داران حقد و كينه توزى اند».
«هان! در سرزمين طوس بر مزار آن امام پاك بايست، اگر در مورد نيازمندى خود درمانده گشته و انتظار رهائى مى برى».
«دريغا! كه هر مردى در گرو اعمال خود است، حال هر چه را خواهى انجام ده يا كوتاه بيا». (يا دست بردار).
يحيى گفت: در اينجا مأ مون عمامه خود را بر زمين زد و گفت: اى دعبل - بخدا سوگند- راست گفتى.
۱۱- ابو سعيد خدرى از پدرش روايت كند كه گفت:
از پيامبر:
شنيدم كه بر بالاى منبر مى فرمود: چه نظرى دارند گروهى كه مى گويند:
خويشاوندى رسول خدا در روز قيامت سودى نمى بخشد؟ آرى، بخدا سوگند خويشاوندى من در دنيا و آخرت بريده نخواهد شد. اى مردم، در قيامت من از همه شما پيشتر بر سر حوض كوثر وارد مى شوم، سپس وقتى شما وارد مى شويد مردى گويد: اى رسول خدا، من فلانى پسر فلانى هستم. و من گويم: نسب تو را مى شناسم و ليكن شما پس از من راه چپ پيش گرفتيد و بر اعقاب جاهلى خود باز پس گشتيد.
۱۲- ابو بصير از امام باقر از پدرانشعليهمالسلام
روايت كند كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود:
اى على حال تو چگونه است آنگاه كه صراط بر روى دوزخ كشيده شود، و تو بر لب پرتگاه دوزخ ايستاده باشى، و بمردم گفته شود: عبور كنيد، و تو به دوزخ گوئى: اين شخص از آن من، و اين شخص از آن تو؟ علىعليهالسلام
عرضكرد: اى رسول خدا اينان (كه من براى خود بر مى گيرم) كيانند؟ فرمود:
آنان شيعيان تواند، و هر كجا كه باشى با تو خواهند بود.
۱۳- عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى -رحمهالله
- گويد:
از امام جوادعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود: ديدار برادران (دينى) موجب حفظ و نگهدارى و رشد و نموّ خرد است هر چند كه بسيار اندك باشد.