مجلس چهلم : چهارشنبه ۲۴ رمضان المبارك ۴۱۱
۱- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام سجّادعليهالسلام
مى فرمود: پسر آدم! تو پيوسته در خير و خوبى هستى تا آنگاه كه پند دهنده اى از درون خويش داشته باشى، و محاسبه اعمال خودت از جمله كارهاى مهمّ تو باشد، و تا آنگاه كه بيم از خدا لباس زير، و اندوه لباس روى تو باشد (در باطن از خدا بترسى و آثار حزن و اندوه از چهره ات نمايان باشد). پسر آدم! تو مى ميرى و سپس برانگيخته مى گردى و در پيشگاه خدا- عزّ و جلّ- بازداشته مى شوى و مورد سؤ ال قرار خواهى گرفت، و پس جوابى آماده ساز.
۲- ابو درداء گويد:
مردى در حضور رسول خداصلىاللهعليهوآله
به مرد ديگرى دشنام داد، و مردى از ميان آن قوم پاسخ او را داد. پس رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود:
هر كس از آبروى برادر خود دفاع كند اين عمل حجابى براى او از آتش دوزخ خواهد بود.
۳- ابان بن تغلب گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: نفس شخص اندوهگين بخاطر ستمى كه بر ما رفته بمنزله تسبيح (سبحان اللّه گفتن) است، و اندوه او بخاطر ما عبادت است، و پرده پوشى اسرار ما جهاد در راه خداست. سپس فرمود:
زيبنده است كه اين حديث با طلا نوشته شود.
۴- عبد الرّزاق بن قيس رحبى گويد:
با علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
جلو درب دار الامارة نشسته بوديم تا اينكه نور آفتاب حضرت را وادار ساخت تا كنار ديوار (زير سايه) بنشيند، همين كه حضرت برخاست تا داخل قصر شود مردى از همدان دامن حضرت را گرفت و گفت: اى امير مؤمنان يك حديث جامعى برايم بازگو تا خداوند بدان وسيله سودى بمن رساند. فرمود: مگر اين سود در بسيارى از احاديث نهفته نيست؟ عرض كرد: چرا، و ليكن حديث جامعى برايم بازگو [ تا خداوند بدان
سودى بمن رساند.] فرمود: دوستم رسول خداصلىاللهعليهوآله
برايم باز گفت: «كه من و شيعيانم كه چهره آنان از سپيدى مى درخشد سيراب سيراب بر سر حوض كوثر وارد مى شويم، و دشمنان ما با روئى سياه عطاشان و لب تشنه وارد مى گردند» اين را بگير كه نمونه اى از خروار است، تو با آن كسى هستى كه دوستش دارى، و براى توست آنچه بدست آورده اى، مرا رها كن اى برادر همدانى. سپس داخل دار الا مارة شد.
۵- حارث بن حصيره گويد:
گروهى از ياران امير المؤمنينعليهالسلام
برايم گفتند كه روزى آن حضرت فرمود: قبيله غنى و باهله - و چند قبيله ديگرى را كه نامشان برد- نزد من فراخوانيد تا سهميّه خود را بگيرند، سوگند ب آن كسى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد آنان هيچ بهره اى از اسلام ندارند، و من در جايگاه خودم سر حوض كوثر و مقام محمود (مقام شفاعت) گواهى مى دهم كه اينان دشمنانى بودند در دنيا و آخرت، و چنان قبيله غنى را كيفر دهم كه قبيله باهله (از ترس) خود را خراب كند، و اگر حكومتم پا بگيرد همانا قبائلى را به
قبائل ديگر، و قبائل ديگرى را به قبائل ديگرى بر هم زنم، و خون شصت قبيله را هدر دهم كه هيچ بهره اى از اسلام ندارند.
۶- ربيع بن منذر از پدرش روايت كند كه امام حسينعليهالسلام
فرمود:
بنده اى نيست كه در راه ما دو چشمش سرشك بارد، يا قطره اى اشك از دو ديده اش فرو ريزد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب (هشتاد سال) او را در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر) گويد: من امام حسينعليهالسلام
را در خواب ديدم و عرض كردم: مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد: بنده اى نيست كه دو چشمش در باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه ما بگريد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر) گويد: من امام حسينعليهالسلام
را در خواب ديدم و عرض كردم: مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد: بنده اى نيست كه دو چشمش در باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه ما بگريد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد، حضرت فرمود: آرى (من گفته ام)، عرضكردم: در اين صورت سند حديث ميان من و شما ساقط گشت (و من ديگر بدون واسطه اين حديث را از شما روايت مى كنم).
۷- ابن عبّاس گويد:
چون وفد اياد (جمعيّتى از قبيله اياد براى اسلام آوردن) حضور پيامبر:
آمدند، حضرت ب آنان فرمود: قسّ بن ساعده (يكى از حكيمان مشهور و از جمله كسانى است كه عمر دراز داشته اند) چه مى كند؟
گفتند: يا رسول اللّه وى در گذشته است، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: خدا قسّ بن ساعده را رحمت كند گويا همين حال دارم باو مى نگرم كه در بازار عكاظ بر شترى اورق (شترى كه رنگ سفيد آن به سياهى مى زند و گوشت آن بسيار خوش خوراك است) سوار است و سخنى شيرين بزبان مى راند كه الان آن را در خاطر ندارم. مردى از ميان آن قوم برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه من آن را از حفظ دارم، در بازار عكاظ از او شنيدم كه مى گفت:
«اى مردم بشنويد و فرا گيريد و حفظ كنيد: هر كس زندگى كند مى ميرد، و هر كس كه بميرد از دست مى رود، و هر چه آمدنى است خواهد آمد. شبى تاريك و آسمانى داراى برج و باروها، و درياهائى پر موج، و ستارگانى پر فروغ، و باران و گياه، و پدران و مادران، و رونده و آينده، و نور و تاريكى، و نيكى و گناهان، و لباس و زيور و مركب، و خوراكى و نوشيدنى (اين نظام هستى خود نشانه اى است بر اينكه) در آسمان (پشت اين پرده) خبرى است، و نيز در زمين عبرتها و پندهائى است (از احوال گذشتگان). چرا مردم را مى بينم كه مى روند و بر نمى گردند؟ آيا بماندن در آنجا راضى شده اند بنا بر اين مانده اند، يا رها شده اند و بخواب رفته اند؟ قسّ بن ساعده بخدا سوگند ياد مى كند سوگندى نيك و درست كه گناهى در آن نيست كه بر روى زمين نزد خداوند دينى محبوبتر از دينى كه زمان آن فرا رسيده و روزگارش بشما نزديك گشته وجود ندارد، خوشا بحال كسى كه صاحب آن را دريابد و از او پيروى نمايد (يا با او بيعت كند)، و واى بر كسى كه او را دريابد و از وى جدائى گزيند. سپس اين اشعار را گفت (ترجمه):
«در گذشتگان نخستين از قرون پيشين براى ما جاى عبرت است و بصيرت» «چون ديدم كه براى مرگ راههاى ورودى است و راه خروج ندارد».
«و ديدم قوم خود را از كوچك و بزرگ سوى آن مى روند».
و «آنكه در گذشته باز نگردد. و نيز از مردم و نسل گذشته كس نمانده» «به يقين دانستم كه ناچار من نيز به همان جائى مى روم كه آن قوم رفتند». رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: خداوند قسّ بن ساعده را رحمت كند، من اميدوارم كه او در روز قيامت بصورت امّت واحدى وارد شود. مردى از آن قوم عرض كرد: اى رسول خدا من از قسّ چيزى عجيبى ديدم، فرمود چه ديدى؟ گفت:
روزى بسيار بسيار گرم همين طور كه در كوهى در ناحيه خودمان بنام سمعان بودم، ناگاه قسّ بن ساعده را در سايه درختى كه چشمه آبى هم آنجا بود ديدم و درندگانى چند دورش بودند و مى خواستند آب بخورند، و چون درنده اى در آنجا بر درنده اى ديگر مى غرّيد (و مى خواست زودتر آب بخورد) قس با دست خود بدو ميزد و ميگفت صبر كن تا نخست آنكه پيش از تو آمده آب بخورد. پس چون او را بدين حالت ديدم كه عدّه اى درنده اطراف او را گرفته اند مرا وحشت گرفت، و هراسى شديد بر من وارد شد، وى بمن گفت: تو ناراحت مباش، و نترس ان شاء اللّه. و ناگاه در آنجا دو قبرى ديدم كه در وسط آن دو مسجدى بود، چون با او مأ نوس شدم گفتم: اين دو قبر چيست؟ گفت: قبر دو برادر من است كه با من در اينجا عبادت خدا مى كردند، و چون مردند در اينجا دفنشان نمودم و ميان اين دو قبر را مسجدى براى خود قرار دادم و خدا را در آن عبادت مى كنم تا ب آن دو
ملحق گردم. سپس ياد آور روزگاران و كارهاى آن دو شد، و گريست، آنگاه اين شعر را گفت (ترجمه):
«دوستانم! از خواب برخيزيد كه دير زمانى است خفته ايد، مى پندارم كه شما هنوز جبران كم خوابيها را نكرده ايد».
«مگر نمى دانيد كه من در سمعان تنها مانده ام، و جز شما دو نفر كسى از دوستانم برايم در اينجا نيست؟».
«شبهائى دراز بر سر قبر شما مى مانم و هرگز نمى روم، تا پرنده روح شما پاسخم گويد (و شما زنده شويد و جواب مرا دهيد»).
«در طول زندگانى خود پيوسته بر شما مى گريم، ولى با اين همه ناله چه چيزى بر ناله كننده بر شما باز مى گردد؟».
«گويا شما دو نفر و مرگ نزديكترين چيز بروح من در قبرم هستيد، همان مرگى كه دامنگير شما نيز شد».
«و اگر مى شد كه جانى سپر جانى ديگرى شود، من جان خود را مى دادم كه فداى شما گردم».
۸- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدرش از جدّشعليهمالسلام
روايت كند كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
روزى بيارانش فرمود:
آگاه باشيد كه بيمارى امّتهاى پيش از شما بسوى شما روان است و آن حسد است، و آن زداينده موى نيست بلكه زداينده دين است، و تنها راه نجات اين است كه آدمى دست خود را باز دارد، و زبانش را در بند كند، و خرده گير و عيبجوى برادر مؤمن خود نباشد.