مجلس اوّل : روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سپاس و ستايش ويژه پروردگار جهانيان است كه رحمتش خاصّ و عام را فرا گرفته، و درود فراوان بر سيّد بزرگوار محمّد بن عبد اللّه كه خاتم پيامبران است، و بر خاندان پاك وى امامان معصوم كه راه راست خداوندند.
مجلس اوّل جلسه روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴ در مدينة السّلام، درب رباح، محلّه زيّارين، منزل ضمرة ابو الحسن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن فارسى - عزّتش پايدار باد- كه از نوشته خود ديكته فرموده است.
۱- شيخ جليل مفيد أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان - خداوند حفظ و توفيقش را بر او پاينده دارد- در چنين روزى با ذكر سند از جابر بن يزيد براى ما حديث كرده كه:
امام باقر از پدرشعليهماالسلام
روايت كرده كه فرمود:
فرشته موكّل بر هر بنده اى، كردار او را در نامه عملش مى نويسد، پس شما در آغاز و پايان هر روز عمل خوبى انجام دهيد كه فرشتگان بنويسند تا خطاهاى ميان آن دو بر شما بخشوده گردد.
۲- محمّد بن مسلم گويد:
به امام باقر يا امام صادقعليهماالسلام
عرض كردم: ما پاره اى از مخالفين شما را مى بينيم كه در عبادت كوشا و داراى خشوع فراوانى هستند، آيا اينها براى ايشان سودى دارد؟ فرمود: اى محمّد همانا مثل ما اهل بيت با شما مردم مثل آن خاندان در بنى اسرائيل است كه كسى از آنها نبود كه چهل شب در عبادت بكوشد جز اينكه وقتى دعا مى كرد مستجاب مى شد.
يك بار مردى از آنان مدّت چهل شب بعبادت پرداخت و بعد دعا كرد امّا مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريمعليهالسلام
رفته و از آنچه بر او گذشته بود گلايه كرد و از آن حضرت التماس دعا نمود. عيسىعليهالسلام
وضو ساخت و نماز گزارد و دعا كرد. خداوند به او وحى فرستاد كه اى عيسى اين بنده ام از غير آن بابى كه بايد نزد من آيند نزد من آمده، او مرا خوانده در حالى كه در نبوّت و پيغمبر بودن تو در شكّ است بنا بر اين اگر باندازه اى مرا بخواند كه گردنش قطع و بندهايش از هم بگسلد من دعايش را مستجاب نخواهم كرد. عيسىعليهالسلام
به وى رو كرده فرمود:
پروردگارت را مى خوانى و در دل خود به پيامبرش شك دارى؟ گفت: اى روح و كلمه خدا، به خدا سوگند همين طور است كه مى فرمائى، از خداوند بخواه كه اين شك را از دل من بزدايد. عيسىعليهالسلام
براى وى دعا كرد و خداوند از وى پذيرفت، و او در حدّ ساير افراد خاندان خويش قرار گرفت. ما خاندان نيز اين چنين هستيم، خداوند عمل بنده اى را كه در باره ما شك دارد قبول نمى فرمايد.
۳- اصبغ بن نباته گويد:
حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنينعليهالسلام
شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است، و علاوه بر اين، نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).
حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.
حارث گفت: پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى. حضرت فرمود: بس كن، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. اى حارث، حق بهترين گفتار است، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست، و من به حق با تو سخن مى گويم، به من گوش فرا ده، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن. آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام، پس مائيم گروه پيشينيان، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم. به من فهم كتاب، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل) و علم گذشته ها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت. حارث گفت: مولايم مقاسمه كدام است؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم، مى گويم: آتش! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.
اصبغ گويد: سپس امير المؤمنينعليهالسلام
دست حارث را گرفت و فرمود:
حارث! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم، رسول خداصلىاللهعليهوآله
دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟
حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مى كشيد مى گفت: از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم. جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت) مضمون اين خبر را براى من چنين به شعر در آورد:
گفتار علىعليهالسلام
به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است، و حارث چه شگفتيها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.
اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم.
و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنا بر اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.
من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است.
در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت وصىّ رسول خدا متّصل است.
۴- عبد اللّه بن ابراهيم گويد:
امام صادقعليهالسلام
از طريق پدرش از پدران بزرگوارشعليهمالسلام
روايت كرده كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست: پنهان داشتن حاجت، و نياز، و پنهان داشتن صدقه، و پنهان داشتن بيمارى، و پنهان داشتن مصيبت و گرفتارى.
۵- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّعليهمالسلام
فرمود: هر كس مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند. و هر كس مؤمن تشنه اى را سيراب كند خداوند از شراب بكر و سر بمهر بهشتى سيرابش نمايد، و هر كس مؤمنى را بپوشاند خداوند از لباسهاى سبز بهشتى باو بپوشاند، و تا آن زمان كه تار و پودى از آن لباس به تن اوست پيوسته تحت ضمان و مراقبت خدا خواهد بود.
۶- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام باقرعليهالسلام
فرمود: ابا حمزه! على را فروتر از آن مقامى كه خدا قرارش داده نياوريد، و او را فراتر از آنجا كه خدايش گذارده ننهيد، همين فضيلت براى على بس كه با مرتدّان و افراد از ايمان برگشته به مقاتله.
پردازد، و اهل بهشت را با هم پيوند دهد.
۷- مالك بن ضمره گويد:
امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
فرمود:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت) تبعيّت فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است، و هر كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت، و هر كس پس از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شود.
۸- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدينعليهالسلام
روايت كند كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود:
هيچ گامى نزد خدا از اين دو گام محبوبتر نيست: گامى كه يك مؤمن در راه خدا بردارد و صف جهاد را محكم كند، و گامى كه يك مؤمن در راه پيوند با خويشاوندى كه يا او قطع رابطه كرده بردارد.
و هيچ جرعه اى نزد خدا از دو جرعه محبوبتر نيست: جرعه خشمى كه مؤمنى با حلم و بردبارى فرو برد، و جرعه رنج و مصيبتى كه مؤمنى با صبر و استقامت بكام كشد. و هيچ قطره اى نزد خدا از دو قطره محبوبتر نيست: قطره خونى كه در راه (خشنودى) خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى و دل شب از بيم خدا بر رخسارى بغلطد.
۹- ربعىّ بن عبد اللّه و فضيل بن يسار گويند:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: به دلت بنگر، اگر رفيقت را دوست نداشت حتماً يكى از شما خلافى كرده است.
۱۰- عمرو افرق و حذيفة بن منصور گويند:
امام صادقعليهالسلام
فرمود:
صدقه اى كه خدا دوست دارد برقرارى صلح است ميان مردمى كه بهم پشت كرده و اختلاف و دشمنى نموده اند، و برقرارى الفت است ميان كسانى كه از هم دورى جسته اند.
۱۱- حمّاد بن عيسى گويد:
به امام موسى بن جعفرعليهماالسلام
عرض كردم: قربانت، از خدا بخواه كه اوّلًا مرا فرزندى عنايت كند، و نيز تا زمانى كه زنده ام از حجّ محرومم نسازد. آن حضرت برايم دعا كرد و خداوند اين فرزند را به من روزى فرمود. و چه بسا ايّام حجّ فرا مى رسد و هيچ راهى براى تهيّه خرجى راه بفكرم نمى رسد و خداوند از جايى كه گمان ندارم مخارج راهم را مى فرستد.
۱۲- عمرو بن جميع گويد:
امام صادقعليهالسلام
به من فرمود: هر كس براى فراگيرى فقه و قرآن و تفسير نزد ما آيد راهش دهيد، و هر كس براى فاش ساختن عيب و سرّى كه خداوند مستورش داشته نزد ما آيد مانعش شويد و از ورود وى جلوگيرى كنيد. مردى از ميان آن قوم عرض كرد: قربانت، اجازه مى دهيد حال خود را براى شما بازگو كنم؟ فرمود: اگر خواهى بگو. گفت: به خدا سوگند دير زمانى است كه من مبتلا به گناهى هستم و هر چه مى خواهم از آن دست بردارم و توبه كنم نمى توانم! حضرت باو فرمود: اگر واقعاً راست بگوئى خداوند تو را دوست مى دارد، و از آن رو توفيق توبه بتو نمى دهد و اسباب بازگشت از گناه را برايت فراهم نمى كند كه پيوسته اين خوف در دلت باشد و از وى در بيم و هراس باشى.