ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد11%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20382 / دانلود: 3929
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس چهارم: پنجشنبه ۵ شوّال ۴۰۴

۱- هارون بن عمر و مجاشعى از امام صادقعليه‌السلام از پدرش از جدّشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

شخص دانشمند در ميان مردم نادان همچون زنده اى است در ميان مردگان. و هر چيز حتّى ماهيان دريا و گزندگان و درندگان و چهار پايان براى طالب علم و آموزش مى طلبند، پس دانش بجوئيد كه دانش وسيله پيوند ميان شما و خدا- عزّ و جلّ- است، و همانا طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است.

۲- احمد بن عبد العزيز از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه علىعليه‌السلام فرموده است:

هر عملى كه با تقوا آميخته باشد اندك نيست، و چگونه اندك باشد چيزى كه مورد قبول خداوند قرار مى گيرد! (زيرا در قرآن آمده: خداوند عمل پرهيزكاران را قبول مى فرمايد).

۳- فروه ظفارى گويد: از سلمان -رحمه‌الله - شنيدم كه مى گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: امّت من به سه گروه پراكنده خواهد گشت: گروهى كه بر حقّاند و باطل اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دوست مى دارند، مثل آنان مثل طلاى نابى است كه هر چند آن را در آتش نهى و آتش را شعله ورتر سازى بر ميزان خوبى و خالص شدن آن افزوده گردد. و گروهى بر باطل اند و حق اندك چيزى از آن نكاهد، من و اهل بيت مرا دشمن مى دارند، مثل آنان مثل آهن است كه هر چه آن را در آتش افكنى و بر آن بدمى بر بدى و ناجنسى آن افزوده گردد (و از حدّ آهن فراتر نرود). و گروهى مضطرب و متزلزل اند و بر آئين سامرى هستند و ليكن نمى گويند: لا مساس «بما دست نزنيد» بلكه مى گويند:

لا قتال «جنگ نكنيد و دست از آن بداريد»، پيشواى آنان عبد الله بن قيس ‍ اشعرى است.

۴- محمد بن سويد اشعرى گويد:

من و فطر بن خليفه بر امام صادقعليه‌السلام وارد شديم، امام مقدارى خرما پيش ‍ ما نهاد و ما از آن خورديم و خود حضرت چند دانه اى به فطر داد سپس باو فرمود: حديثى كه از ابى الطّفيل در باره ابدال براى من گفتى چگونه بود؟ فطر گفت: از ابى الطّفيل شنيدم كه مى گفت: از على امير المؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: ابدال (اولياء و بندگان بزرگ خدا) از اهل شام، و نجباء (برگزيدگان و ارزشمندان) از اهل كوفه اند، خداوند همگى آنان را در روزى كه بدترين روزگار براى دشمن ماست (روز ظهور قائمعليه‌السلام ) گرد هم خواهد آورد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: خدا شما را رحمت كند، بلاء و گرفتارى از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسايش نيز از ما شروع شده و آنگاه بشما خواهد رسيد، خدا رحمت كند كسى را كه ما را محبوب مردم سازد، و ما را مبغوض آنان نگرداند (و آنان را از ما نراند).

۵- ابو خالد كابلى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چون امير المؤمنينعليه‌السلام از كار غسل و كفن و حنوط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فارغ شد بمردم اجازه داد و فرمود: ده نفر ده نفر داخل شويد و بر حضرت نماز گزاريد، آنان داخل شدند و خود حضرت ميان پيكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و مردم ايستاد و اين آيه را خواند:إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً «خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى مؤمنان شما هم بر آن حضرت درود فرستيد و بطور شايسته اى سلام دهيد». مردم نيز همين آيه را مى خواندند (و صلوات مى فرستادند). سپس آن حضرت فرمود: نماز بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بهمين صورت بود.

۶- حسن بن زياد گويد:

وقتى كه زيد بن على بن الحسين بكوفه وارد شد (آنگاه كه در روزگار دولت هشام بن عبد الملك اموى بر حكومت وقت خروج كرده بود) مطالبى در دلم خطور كرد. از اين رو بسوى مكّه بيرون شدم، و از مدينه گذر نموده، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم. حضرت بيمار بود و بر تختى به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم: ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم. امام بر پهلو بغلطيد و نگاهى بمن انداخت و فرمود: حسن! تو را بى نياز از اين كار مى دانم. سپس فرمود: بگو، گفتم: «گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، و محمّد: رسول خدا است». فرمود: من نيز همين را گويم. گفتم: من ب آنچه كه محمد بن عبد اللّه: از جانب خداوند آورده اقرار دارم. امام سكوت نمود. گفتم: گواهى مى دهم كه علىعليه‌السلام بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله امام است و اطاعتش واجب، هر كس در باره وى ترديد كند گمراه، و هر كس او را انكار نمايد كافر باشد. امام سكوت فرمود. گفتم: گواهى مى دهم كه حسن و حسينعليهما‌السلام بمنزلت و مقام اويند، (و يك يك امامان را نام بردم) تا رسيدم بخود آن حضرت و گفتم: گواهى مى دهم كه شما بمنزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خودتان هستيد. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم، مى خواهى تو را در اعتقاد باين امر بدوستى بشناسم و بر اعتقاد تو صحّه بگذارم. گفتم: اگر مرا بدوستى بپذيرى و عقائدم را صحيح بدانى البته كه به خواسته خويش ‍ رسيده ام. فرمود: تو را بر اين اعتقاد بدوستى پذيرفتم. گفتم:

فدايت شوم، تصميم دارم كه در همين شهر بمانم. فرمود: چرا؟ عرض ‍ كردم: اگر زيد و يارانش بقدرت برسند روزگار ما از همه مردم بدتر خواهد بود، و اگر بنى اميّه پيروز شوند نيز ما چنين وضعى خواهيم داشت. امام بمن فرمود: به شهر خويش باز گرد، كه هيچ آسيبى از طرفين بتو نخواهد رسيد.

۷- حسين بن زيد از امام صادق از پدرشعليهما‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر كس با زبان خود ما را بر عليه دشمنان يارى دهد خداوند زبان او را- در روزى كه در پيشگاه عظمت خداونديش براى حسابرسى بازداشت شود- به حجّت و دليل خود گويا سازد.

۸- عمر و بن ابى المقدام از پدرش از امام حسن مجتبىعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد، و با دست و زبانش يارى دهد، روز قيامت در جايگاهى كه ما هستيم با ما خواهد بود. و هر آن كس كه ما را در دل دوست دارد و با زبانش يارى دهد، يك درجه پائين تر از اوست. و هر آن كس كه ما را در دل دوست بدارد ولى دست و زبان خود را از يارى ما باز دارد، نيز در بهشت خواهد بود.

۹- ابو زياد فقيمى از امام صادق از پدرش از امام سجّادعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه فرمود:

مسلمان خوب كسى است كه از هر سخنى كه بكارش نيايد لب فرو بندد.

مجلس پنجم: دوشنبه ۱۷ شوّال ۴۰۴

۱- عبد اللّه بن محمّد بن عقيل بن ابى طالب چنين گويد:

كه از امام زين العابدينعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: هيچ مؤمنى دچار ضربان رگ و سردرد نگردد مگر بواسطه گناهش، و آنچه خدا مى بخشد بيشتر است. و هر گاه آن حضرت بيمارى را مى ديد كه شفا يافته مى فرمود: پاكى از گناه گوارايت باد، پس عمل خود را از سر بگير (كه گناهان گذشته ات آمرزيده شده است).

۲- عبد اللّه بن مسعود گويد:

در شبى كه گروههائى از طايفه جن حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مشرّف شدند ما با آن حضرت از مدينه بيرون شديم. حضرت در محلّى از ناحيه وادى القرى فرود آمد و سپس از آنجا حركت فرمود. در بازگشت (بسوى مدينه) آهى برآورد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده، عرض كردم: يا رسول اللّه جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ گفتم: ابو بكر را. حضرت لختى راه رفت و باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده، عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم: عمر را. حضرت لحظه اى سكوت كرد و لختى براه خود ادامه داد، باز آهى كشيد و فرمود: ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده. عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود: كه را؟ عرض كردم: عثمان را. باز لحظه اى سكوت نمود و لختى راه رفت و فرمود:

ابن مسعود! خبر مرگم بمن داده شده. عرض كردم: جانشين معيّن كنيد. فرمود، چه كسى را؟ عرض كردم: علىّ بن ابى طالب را، حضرت آهى كشيد سپس فرمود: سوگند ب آن كس كه جانم بدست قدرت اوست اگر از وى اطاعت كنند همگى دسته جمعى داخل بهشت گردند.

۳- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

چون زمان رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرا رسيد گروهى كه عمر بن خطّاب نيز در ميان آنان بود در خانه حضور داشتند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بيائيد نامه اى براى شما بنويسم تا هرگز پس از آن گمراه نشويد. عمر گفت: چيزى نياوريد كه درد بر او غلبه كرده، و قرآن نزد شما هست، و كتاب خدا ما را كافى است. ميان اهل خانه اختلاف افتاد و به مخاصمه پرداختند، عدّه اى مى گفتند برخيزيد (كاغذ بياوريد) تا رسول خدا برايتان بنويسد، و عدّه اى ديگر سخن عمر را مى گفتند. چون سر و صدا بلند شد و اختلاف بالا گرفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: از نزد من برخيزيد (و مرا تنها بگذاريد).

عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه گويد: ابن عبّاس هميشه مى گفت: تمام مصيبت ها از همان وقتى آغاز شد كه با اختلاف و شلوغ كارى خود مانع از آن شدند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آن نوشته را بر ايمان بنويسد.

۴- عائشه گويد:

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم مى فرمود: من در كنار حوض كوثر افرادى از شما را كه بر من وارد مى شوند مى بينم، و همانا مردانى از دسترسى بمن ممنوع شوند. من گويم: پروردگار را يارانم، يارانم، خطاب رسد: تو نمى دانى كه اينان پس از تو چه كردند! اينان مرتّب به آئين اعقاب و پيشينيان خود بازگشتند (و از دين و آئين تو دست برداشتند).

۵- شقيق گويد:

عبد الرّحمن بن عوف بر امّ سلمه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شد و گفت: مادر جان مى ترسم دارائى بسيار مرا هلاك سازد، و من از همه قريش ‍ داراترم! امّ سلمه گفت: پسرم انفاق كن، كه من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از يارانم پس از آنكه از آنان جدا شدم هرگز مرا نبينند. عبد الرّحمن از نزد امّ سلمه بيرون رفت و در راه با عمر بن خطّاب برخورد نمود و آنچه امّ سلمه گفته بود براى او باز گفت. عمر با شتاب بنزد امّ سلمه آمد و گفت: مادرم من هم از آنانم؟ گفت: نمى دانم، و پس از تو نيز احدى را تبرئه نمى كنم.

۶- احمد بن سليمان قمّى كوفى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از پيامبران به عطش گرفتار مى آمدند تا از تشنگى مى مردند، و عدّه اى از آنان به برهنگى دچار مى گشتند تا از برهنگى مى مردند، و گروهى ديگر به امراض و بيمارى مبتلا مى شدند تا هلاك و تلف مى گشتند، و پاره اى ديگر نزد قوم خود آمده، آنان را به اطاعت خدا فرمان مى دادند و بسوى توحيد الهى دعوت مى نمودند و با اين حال قوت يك شب نداشتند كه سدّ جوعى كنند (يا اينكه قومشان آنان را يك شب مهلت نمى دادند) و دست از آنان بر نمى داشتند كه سخن آنها تمام شود و گوش به ندايشان نمى دادند تا اينكه دست به كشتار آنها مى زدند. و راستى كه خداى متعال بندگان خود را باندازه قدر و منزلتى كه نزد او دارند مورد ابتلاء و امتحان قرار مى دهد.

۷- سماعة بن مهران گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: آن كسى كه خداوند در قرآن در باره او فرموده: «در كتاب، اسماعيل را بياد آر كه صادق الوعد و پيامبر و رسول بود» (پيامبرى بود كه) خداوند قومش را بر وى مسلّط كرد كه صورت او را خراشيدند و پوست از سرش كندند، سپس خداوند فرشته اى را نزد او فرستاد و باو گفت: پروردگار عالميان بتو سلام مى رساند و مى فرمايد:

من آنچه را كه قوم تو بر سرت آوردند ديدم، بنا بر اين هر چه دلت مى خواهد از من بخواه، عرض كرد: اى پروردگار عالميان من به حسين بن علىّ بن ابى طالب تأ سّى مى كنم و مى خواهم چون او گرفتار آيم. امام صادقعليه‌السلام فرمود: و اين شخص اسماعيل بن ابراهيمعليهما‌السلام نبود (بلكه پيامبر ديگرى بود بنام اسماعيل صادق الوعد).

۸- عبد اللّه بن محمّد بن سليمان هاشمى از پدرش از جدّش از حضرت زينب دخت گرامى علىعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

چون ابو بكر بر آن شد كه فاطمهعليهما‌السلام را از فدك و عوالى ممنوع و محروم سازد (و كار از كار گذشت)، و فاطمهعليه‌السلام از اينكه ابو بكر فدك را باز پس دهد نااميد گشت، بسوى قبر پدرش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفت و خود را بر وى قبر انداخت و از اعمالى كه آن قوم

در حقّ وى انجام داده بودند ب آن حضرت شكوه نمود، و آنقدر گريست تا تربت قبر شريف با اشكهاى حضرتش تر شد، و زارى و شيون سر داد، و در پايان آن همه شيون عرضه داشت: همانا پس از تو خبرها و غوغائى بپا شد كه اگر تو بودى اين همه گرفتارى و دشوارى رخ نمى داد.

ما بمانند زمينى كه از باران محروم بماند تو را از دست داده ايم، و در قوم تو اختلال پديد آمده و شاهد باش كه دست از ايمان شسته اند. جبرئيل پيوسته با آوردن آيات مونس ما بود. و تو از ما پنهان شدى و با رفتن تو تمام خيرات از ما پوشيده گشت. تو ماه درخشان و نور پرفروغى بودى كه از تو كسب نور مى شد، و از جانب خداى با عزّت كتاب بر تو نازل مى گشت. پس از پيامبر مردانى با چهره هاى درهم و خشن با ما روبرو شدند و به ما توهين و استخفاف نمودند، و تمام خيرات به تاراج رفته است. آن كس كه بما خانواده ستم روا داشته بزودى خواهد دانست كه روز قيامت به چه سرانجام شومى دچار خواهد شد. ما با مصائبى روبرو شديم كه هيچ كس از مخلوقات چه عرب و چه عجم بدان گرفتار نيامده است.

ما تا زنده ايم و تا چشمانمان باقى است در سوگند فقدان تو مى گوييم و از ديدگانمان سرشك غم ميباريم.

۹- آدم بن عيينه گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: بسا اندك صبرى كه شادى درازى بيادگار گذارد، و بسا اندك لذّتى كه اندوه طولانى ببار آورد.

۱۰- جابر بن يزيد گويد بامام باقرعليه‌السلام عرض كردم:

هر گاه حديثى برايم باز گفتى سندش را نيز بيان فرما. امامعليه‌السلام فرمود: پدرم از جدّم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جبرئيلعليه‌السلام از خدا- عزّ و جلّ- براى من حديث گفته است، و هر حديثى كه برايت گويم با اين سند خواهد بود. و فرمود: جابر! همانا اگر يك حديث از شخص راستگو و مورد اطمينان فراگيرى براى تو از دنيا و آنچه كه در آنست بهتر است.

۱۱- موسى بن بكر گويد:

شخصى كه خودش از امام صادقعليه‌السلام شنيده بود برايم گفت كه آن حضرت فرمود: آن كس كه بدون بينش و آگاهى عملى انجام مى دهد چون كسى است كه در بيابانى هموار با ديدن سرابى به جستجوى آب مى رود، كه در اين صورت سرعت حركت او جز دورى از مقصدش نيفزايد.

مجلس ششم: چهارشنبه ۱۹ شوّال ۴۰۴

۱- ابو حمزه ثمالى -رحمه‌الله - گويد:

روزى امام زين العابدينعليه‌السلام به ياران خود فرمود: برادران من! شما را به خانه آخرت سفارش مى كنم نه به خانه دنيا، چرا كه خود بر دنيا حريص ‍ بوده و بدان چنگ آويخته ايد. مگر فرمايش عيسىعليه‌السلام به حواريّون به گوش ‍ شما نرسيده كه: دنيا بمنزله يك پل است، پس از آن عبور كنيد و به آبادانى آن سرگرم مشويد. و نيز فرموده: كداميك از شما بر روى موج دريا خانه مى سازد؟ خانه دنيا نيز چنين است، آن را قرارگاه خود ميگيريد.

۲- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از حسين على بن ابى طالبعليهما‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است:

پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس با دوستى ما با خدا روبرو شود به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند به آن كس كه جانم بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از عمل خود بهره مند نشود مگر با شناخت حقّ ما.

۳- ابن ابى عمير از جمعى از راويان از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

مروّت و جوانمردى بر دو گونه است: مروّت در حضر، و مروّت در سفر. مروّت در حضرت عبارت است از: تلاوت قرآن، حضور در مساجد، همنشينى با نيكان، و دقّت و باريك بينى در فقه. و مروّت در سفر عبارت است از: خوب خرج كردن، شوخى كردن بگونه اى كه نافرمانى خدا در آن نباشد، كمتر مخالفت كردن با رأ ى همراه، و بدگوئى نكردن از آنان بدان هنگام كه از هم جدا مى شويد.

۴- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسينعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به انس فرمود:

انس! سيّد و سرور عرب را بخوان كه نزد من بيايد، عرضكرد: يا رسول اللّه مگر شما سيّد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم، و على سرور و سالار عرب است. انس على را بخواند، چون حضرت آمد پيامبر: فرمود: انس! گروه انصار را بنزد من بخوان، چون خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيدند فرمود: گروه انصار اين على سرور و سالار عرب است، پس بپاس دوستى من دوستش داريد، و بخاطر گرامى بودن وى نزد من گراميش بداريد، كه آنچه بشما گفتم چيزى است كه جبرئيلعليه‌السلام مرا از جانب خدا بدان مأ مور ساخته است.

۵- ابو خالد كابلى گويد:

امام سجّادعليه‌السلام بمن فرمود: ابا خالد! براستى فتنه ها و آشوبهائى همچون پاره هاى شب تار (فتنه هائى كور كه منشأ و مقصد روشنى ندارد) بوقوع خواهد پيوست، كه جز آن كس كه خداوند از او عهد و پيمان گرفته احدى از آنها نجات نيابد. آنان چراغهاى هدايت و چشمه سارهاى دانش اند، خداوند از هر آشوب سياه و تاريكى نجاتشان بخشد. گويا صاحب شما (مهدى موعود) را مى بينم كه بر فراز شهر نجف پشت شهر كوفه بر آمده و خود را آشكار نموده و در ميان سيصد و اندى مرد كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل در سمت چپ و اسرافيل در پيش روى اويند، و پرچم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را بدست گرفته و آن را گشوده است، آن پرچم را بر هيچ قومى فرود نياورد مگر اينكه خدا- عزّ و جلّ- آنان را هلاك گرداند.

۶- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

در ايّام بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه به رحلت حضرتش انجاميد علىّ بن ابى طالب و عبّاس بن عبد المطّلب و فضل بن عبّاس بر آن حضرت داخل شدند و گفتند: يا رسول اللّه، مردان و زنان انصار در مسجد گرد آمده و همگى بر شما گريه مى كنند. فرمود: از براى چه مى گريند؟ گفتند: از مرگ شما، فرمود: دست خود را بمن دهيد (تا بكمك شما از جاى برخيزم). حضرت با پتوئى كه بخود پيچيده و دستمالى كه به سر مبارك بسته بود از منزل بيرون آمد تا بمسجد رفت و بر فراز منبر برآمد. حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: (امّا بعد، اى مردم، چرا از مرگ پيامبرتان نگرانيد و بنظرتان ناگوار است؟ مگر خبر مرگ من بشما نرسيده و نمى دانيد كه خودتان هم خواهيد مرد؟ اگر حتّى يكنفر پيش از من روزگارى دراز و مدام زيسته بود و سپس مرگش فرا رسيده بود من نيز در ميان شما از عمرى دراز و طولانى برخوردار مى بودم. آگاه باشيد كه من بزودى خواهم مرد و بديدار پروردگارم خواهم شتافت، و همانا در ميان شما چيزى بيادگار گذارده ام كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد، كه همان كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست، و روز و شب آن را مى خوانيد. پس (در بدست آوردن جاه و مقام) بر يك ديگر پيشى نجوئيد، و نسبت به هم حسد نورزيد، و با هم به دشمنى و كينه توزى برنخيزيد، و همان گونه كه خداوند شما را امر فرموده با هم برادر باشيد. و همانا عترت خودم اهل بيتم را در ميان شما بيادگار گذارده ام، و شما را اكيدا بديشان سفارش مى كنم، و نيز شما را باين گروه انصار سفارش مى كنم، و شما رنج و زحمتى را كه اينان متحمّل شدند- و بر خدا و رسول او و مؤمنين پوشيده نيست - بخوبى مى دانيد، آيا شهرهاى خود را بر شما نگشوده و شما را بديار خود راه ندادند؟ و ثمره هاى زندگانى خويش را با شما قسمت ننمودند؟ آيا- با اينكه خودشان بشدّت نيازمند بودند- شما را بر خود مقدّم نداشتند؟ بنا بر اين هر كدام از شما زمامدار امرى كه سود و زيانى براى كسى داشته باشد شود بايد كه نيكى را از نيكان انصار بپذيرد، و از خطاى بدان آنها چشم پوشى و گذشت كند» و اين آخرين مجلسى بود كه پيامبر: شركت نمود تا اينكه بديدار خداوند شتافت.

۷- عبيد اللّه بن احمد ربعى گويد:

ابن عبّاس در ميان سخنرانى خود براى مردم بصره رو ب آنان نموده گفت: اى امّتى كه در دين خود گيج و سرگردان شده ايد، توجّه كنيد، اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته بود پيش انداخته، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مى رانديد، و وراثت و ولايت را در همان جايگاهى كه خداوند قرار داده مى نهاديد، هيچ نقصانى در تربيت آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمى آمد (هيچ كس از حقّ خود محروم نمى ماند) و دوستى از دوستان خدا فقير و تهيدست نمى گشت، و دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمى كردند، و هرگز افراد امّت در باره چيزى از كتاب خدا با هم درگير نمى شدند پس بچشيد و بال اين تفريط و كوتاهى خود را كه بدست خويش ‍ انجام داده ايد، «و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند شد».

۸- ربيع بن منذر از پدرش روايت كرده كه گفت:

از امام حسن مجتبىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: راستى كه ابو بكر و عمر تمام توجّه خود را در اين امر (خلافت) بكار بردند (و آن را از دست ما ربودند) و حال آنكه تمامى اختيارات آن از آن ما است. پس بدون دخالت دادن ما آن را بدست گرفتند و براى ما سهمى مانند سهم جدّه (كه در نظر ابى بكر بخلاف نص قرآن اصلا سهمى ندارد) قرار دادند. هان بخدا سوگند در آن روزى كه مردم شفاعت ما طلبند آنان شديدا درگير نجات خود از غم و اندوهى هستند كه آنان را احاطه كرده است.

۹- مروان بن عثمان گويد:

چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، علىعليه‌السلام و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمهعليه‌السلام شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطّاب گفت: خانه را بروى آنان آتش زنيد. در اين هنگام زبير شمشير بدست بيرون شد، ابو بكر گفت: اين سگ را بگيريد، مهاجمان باو حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و بزمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابو بكر گفت: شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست.

علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام از منزل بسوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شمّاس برخورد نمود. ثابت گفت: اى ابا الحسن چه شده؟ فرمود:

مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابو بكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد.

ثابت گفت: هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم.

پس با هم بمدينه باز گشتند، چون بمنزل رسيدند، ديدند فاطمهعليه‌السلام كنار درب ايستاده و خانه از مهاجمين خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت برخوردتر از شما سراغ ندارم، شما پيكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمّم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارات نگماريد، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد، و بسر ما آورديد آنچه آورديد، و هيچ حقّى براى ما در نظر نگرفتيد!.

۱۰- عثمان بن عفّان گويد:

من آخرين نفر بودم كه از عمر بن خطّاب جدا شدم، من در حالى كه سر او بدامن فرزندش عبد اللّه بود بر او وارد شدم، عمر بسيار ملول و رنجور بنظر مى رسيد، و به پسرش گفت: گونه ام را بر زمين بگذار، و عبد اللّه اين كار را نكرد، عمر گفت: بى مادر! گونه ام را بزمين بگذار، عبد اللّه صورت او را بر زمين گذارد، و عمر پيوسته مى گفت: واى بر من، واى بر من اگر آمرزيده نشوم. و پيوسته اين سخن را تكرار مى كرد تا جان سپرد.

۱۱- جميل بن درّاج از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است:

خوشا بحال آن كس كه شهوت و خوشى حاضر و آماده اى را بخاطر نويد ناديده اى ترك نمايد.

۱۲- زرارة بن اعين گويد:

امام باقرعليه‌السلام بمن فرمود: زراره! از كسانى كه در دين قياس روا دارند پرهيز كن، چون دانستن آنچه را كه بدان مكلّفند رها ساخته و خود را نسبت ب آنچه كه تكليفى بدان ندارند به رنج و زحمت افكنده اند.

آنان اخبار را تأويل مى كنند و بر خدا- عزّ و جلّ- دروغ مى بندند. گويا مردى از آنان را مى بينم (كه از شدّت گيجى و سردرگمى) از هر سو آوايش ‍ دهند از سوئى ديگر بدنبال آن رود. راستى كه آنان هم در زمين و هم در دين حيران و سرگردان

۱۳- ابن ابى عمير از گروهى از راويان از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

خداوند آنان را كه به قياس عمل مى كنند بلعنت خود گرفتار سازد، چه آنان سخن خدا و سنّت رسول او را دگرگون نموده، و راستگويان در دين خدا- عزّ و جلّ را متّهم ساخته اند.

۱۴- محمّد بن نضر بن قرواش گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم ديندار انديشه مى كند و در نتيجه آرامش و وقار بر او غلبه مى نمايد، خضوع و دلشكستگى مى كند و به تواضع و فروتنى مى گرايد، قناعت مى ورزد پس بى نياز مى گردد و ب آنچه به وى داده شده خشنود مى شود، به عزلت و كناره گيرى رو كند و نتيجة از شرور همنوعان (يا از اندوههاى وارده) محفوظ مى ماند، و شهوات و بى بندوبارى را ترك گويد پس آزاد مى گردد، و پاى بند دنيا را از پاى خود واكند و در نتيجه از شرور آن احتراز جويد يا به سرخوشى و لذّتهاى واقعى آن دست يابد، و حسد را بدور اندازد پس دوستى او آشكار گردد، و هرگز ديگران را نترساند (احتمال ضررى از جانب او نمى رود تا موجب هراسى گردد) و نتيجه از احدى هم بيم نمى دارد، و نزد مردم مرتكب گناهى نمى شود پس از جانب آنان سالم بماند، همه چيز خود را مى بخشد پس به همه چيز دست مى يابد و كمال فضل را بيابد، و عافيت و سلامتى همه چيز را مى بيند بنا بر اين كارش به ندامت نكشد و از پشيمانى در امان باشد.

۱۵- ابو بصير گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چون وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرا رسيد جبرئيلعليه‌السلام بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا رسول اللّه، دوست دارى بدنيا باز گردى؟ فرمود: نه، من رسالت و پيام و پروردگار خويش را ابلاغ نموده و تكليف خود را بانجام رسانده ام. دوباره جبرئيل گفت: يا رسول اللّه، دوست دارى بدنيا باز گردى؟ فرمود: نه، بلكه مشتاق رسيدن به رفيق اعلى (بهشت برين) هستم. سپس پيامبر: به مسلمانانى كه در اطراف حضرتش گرد آمده بودند فرمود: مردم! نه پيامبرى پس از من خواهد بود، و نه سنّتى پس از سنّت من.

پس هر كس دعوى پيامبرى كند و بدعتى گذارد، ادّعا و بدعت او در آتش ‍ خواهد بود، و هر كس چنين ادّعائى كند او را بكشيد، و او و هر كس كه از او پيروى كند همگى در دوزخ خواهند بود. اى مردم قصاص را زنده نگهدارى، و حقّ را زنده كنيد، و پراكنده نشويد، و براستى تسليم حقّ باشيد تا سالم بمانيد، «خداوند با قلم تقدير چنين نگاشته كه من و رسولانم هر آينه غلبه خواهيم كرد، براستى كه خداوند توانا و چيره است».

۱۶- محمّد بن هلال مذحجى به اسحاق فرزند امام صادقعليه‌السلام گفت:

پدرت بمن فرمود: هر گاه حاجتى پيدا كردى بامدادان بطلب آن بيرون شو، زيرا كه ارزاق و روزى ها پيش از طلوع آفتاب تقسيم مى گردد، و خداى متعال در ساعات نخستين روز براى اين امّت بركت نهاده است، و بامدادان صدقه پرداز كه هرگز تير بلاء و گرفتارى از صدقه در نگذرد از صدقه در نگذرد و به صاحب آن نرسد.

مجلس اوّل : روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستايش ويژه پروردگار جهانيان است كه رحمتش خاصّ و عام را فرا گرفته، و درود فراوان بر سيّد بزرگوار محمّد بن عبد اللّه كه خاتم پيامبران است، و بر خاندان پاك وى امامان معصوم كه راه راست خداوندند.

مجلس اوّل جلسه روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴ در مدينة السّلام، درب رباح، محلّه زيّارين، منزل ضمرة ابو الحسن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن فارسى - عزّتش پايدار باد- كه از نوشته خود ديكته فرموده است.

۱- شيخ جليل مفيد أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان - خداوند حفظ و توفيقش را بر او پاينده دارد- در چنين روزى با ذكر سند از جابر بن يزيد براى ما حديث كرده كه:

امام باقر از پدرشعليهما‌السلام روايت كرده كه فرمود:

فرشته موكّل بر هر بنده اى، كردار او را در نامه عملش مى نويسد، پس شما در آغاز و پايان هر روز عمل خوبى انجام دهيد كه فرشتگان بنويسند تا خطاهاى ميان آن دو بر شما بخشوده گردد.

۲- محمّد بن مسلم گويد:

به امام باقر يا امام صادقعليهما‌السلام عرض كردم: ما پاره اى از مخالفين شما را مى بينيم كه در عبادت كوشا و داراى خشوع فراوانى هستند، آيا اينها براى ايشان سودى دارد؟ فرمود: اى محمّد همانا مثل ما اهل بيت با شما مردم مثل آن خاندان در بنى اسرائيل است كه كسى از آنها نبود كه چهل شب در عبادت بكوشد جز اينكه وقتى دعا مى كرد مستجاب مى شد.

يك بار مردى از آنان مدّت چهل شب بعبادت پرداخت و بعد دعا كرد امّا مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريمعليه‌السلام رفته و از آنچه بر او گذشته بود گلايه كرد و از آن حضرت التماس دعا نمود. عيسىعليه‌السلام وضو ساخت و نماز گزارد و دعا كرد. خداوند به او وحى فرستاد كه اى عيسى اين بنده ام از غير آن بابى كه بايد نزد من آيند نزد من آمده، او مرا خوانده در حالى كه در نبوّت و پيغمبر بودن تو در شكّ است بنا بر اين اگر باندازه اى مرا بخواند كه گردنش قطع و بندهايش از هم بگسلد من دعايش را مستجاب نخواهم كرد. عيسىعليه‌السلام به وى رو كرده فرمود:

پروردگارت را مى خوانى و در دل خود به پيامبرش شك دارى؟ گفت: اى روح و كلمه خدا، به خدا سوگند همين طور است كه مى فرمائى، از خداوند بخواه كه اين شك را از دل من بزدايد. عيسىعليه‌السلام براى وى دعا كرد و خداوند از وى پذيرفت، و او در حدّ ساير افراد خاندان خويش قرار گرفت. ما خاندان نيز اين چنين هستيم، خداوند عمل بنده اى را كه در باره ما شك دارد قبول نمى فرمايد.

۳- اصبغ بن نباته گويد:

حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنينعليه‌السلام شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است، و علاوه بر اين، نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).

حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.

حارث گفت: پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى. حضرت فرمود: بس كن، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. اى حارث، حق بهترين گفتار است، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست، و من به حق با تو سخن مى گويم، به من گوش فرا ده، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن. آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام، پس مائيم گروه پيشينيان، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم. به من فهم كتاب، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل) و علم گذشته ها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت. حارث گفت: مولايم مقاسمه كدام است؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم، مى گويم: آتش! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.

اصبغ گويد: سپس امير المؤمنينعليه‌السلام دست حارث را گرفت و فرمود:

حارث! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟

حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.

در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مى كشيد مى گفت: از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم. جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت) مضمون اين خبر را براى من چنين به شعر در آورد:

گفتار علىعليه‌السلام به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است، و حارث چه شگفتيها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.

اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم.

و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنا بر اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.

من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است.

در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت وصىّ رسول خدا متّصل است.

۴- عبد اللّه بن ابراهيم گويد:

امام صادقعليه‌السلام از طريق پدرش از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست: پنهان داشتن حاجت، و نياز، و پنهان داشتن صدقه، و پنهان داشتن بيمارى، و پنهان داشتن مصيبت و گرفتارى.

۵- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّعليهم‌السلام فرمود: هر كس ‍ مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند. و هر كس مؤمن تشنه اى را سيراب كند خداوند از شراب بكر و سر بمهر بهشتى سيرابش نمايد، و هر كس مؤمنى را بپوشاند خداوند از لباسهاى سبز بهشتى باو بپوشاند، و تا آن زمان كه تار و پودى از آن لباس به تن اوست پيوسته تحت ضمان و مراقبت خدا خواهد بود.

۶- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: ابا حمزه! على را فروتر از آن مقامى كه خدا قرارش داده نياوريد، و او را فراتر از آنجا كه خدايش گذارده ننهيد، همين فضيلت براى على بس كه با مرتدّان و افراد از ايمان برگشته به مقاتله.

پردازد، و اهل بهشت را با هم پيوند دهد.

۷- مالك بن ضمره گويد:

امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت) تبعيّت فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است، و هر كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت، و هر كس پس از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض ‍ (كوثر) بر من وارد شود.

۸- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدينعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

هيچ گامى نزد خدا از اين دو گام محبوبتر نيست: گامى كه يك مؤمن در راه خدا بردارد و صف جهاد را محكم كند، و گامى كه يك مؤمن در راه پيوند با خويشاوندى كه يا او قطع رابطه كرده بردارد.

و هيچ جرعه اى نزد خدا از دو جرعه محبوبتر نيست: جرعه خشمى كه مؤمنى با حلم و بردبارى فرو برد، و جرعه رنج و مصيبتى كه مؤمنى با صبر و استقامت بكام كشد. و هيچ قطره اى نزد خدا از دو قطره محبوبتر نيست: قطره خونى كه در راه (خشنودى) خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى و دل شب از بيم خدا بر رخسارى بغلطد.

۹- ربعىّ بن عبد اللّه و فضيل بن يسار گويند:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: به دلت بنگر، اگر رفيقت را دوست نداشت حتماً يكى از شما خلافى كرده است.

۱۰- عمرو افرق و حذيفة بن منصور گويند:

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

صدقه اى كه خدا دوست دارد برقرارى صلح است ميان مردمى كه بهم پشت كرده و اختلاف و دشمنى نموده اند، و برقرارى الفت است ميان كسانى كه از هم دورى جسته اند.

۱۱- حمّاد بن عيسى گويد:

به امام موسى بن جعفرعليهما‌السلام عرض كردم: قربانت، از خدا بخواه كه اوّلًا مرا فرزندى عنايت كند، و نيز تا زمانى كه زنده ام از حجّ محرومم نسازد. آن حضرت برايم دعا كرد و خداوند اين فرزند را به من روزى فرمود. و چه بسا ايّام حجّ فرا مى رسد و هيچ راهى براى تهيّه خرجى راه بفكرم نمى رسد و خداوند از جايى كه گمان ندارم مخارج راهم را مى فرستد.

۱۲- عمرو بن جميع گويد:

امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: هر كس براى فراگيرى فقه و قرآن و تفسير نزد ما آيد راهش دهيد، و هر كس براى فاش ساختن عيب و سرّى كه خداوند مستورش داشته نزد ما آيد مانعش شويد و از ورود وى جلوگيرى كنيد. مردى از ميان آن قوم عرض كرد: قربانت، اجازه مى دهيد حال خود را براى شما بازگو كنم؟ فرمود: اگر خواهى بگو. گفت: به خدا سوگند دير زمانى است كه من مبتلا به گناهى هستم و هر چه مى خواهم از آن دست بردارم و توبه كنم نمى توانم! حضرت باو فرمود: اگر واقعاً راست بگوئى خداوند تو را دوست مى دارد، و از آن رو توفيق توبه بتو نمى دهد و اسباب بازگشت از گناه را برايت فراهم نمى كند كه پيوسته اين خوف در دلت باشد و از وى در بيم و هراس باشى.

مجلس دوّم: چهارشنبه ۵ رمضان المبارك ۴۰۴

۱- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسينعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده است كه فرمود:

پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس خدا را ملاقات كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما داخل بهشت گردد، و سوگند به آن كس كه جان من بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از كار و كوشش خود بهره مند نگردد جز با معرفت و شناخت ما.

۲- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: گوش كنيد و اطاعت نمائيد از آن كس كه خداوند امر شما را بدست او سپرده است، كه اين گونه طاعت و پيروى خود موجب برقرارى نظام اسلام است.

۳- ابو اسحاق سبيعى از پدرش روايت كند كه گفت:

پيامبر: در ميان گروهى از ياران خود نشسته بودند، علىعليه‌السلام از راه وارد شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هر كس به خواهد كه اخلاق آدم، و حكمت نوح، و حلم و بردبارى ابراهيم را بنگرد بايد به علىّ بن ابى طالب نگاه كند.

۴- عبد اللّه بن مصعب از پدرش روايت كرده كه گفت:

روزى عبد اللّه بن عبّاس در مجلس معاوية بن ابى سفيان حاضر شد، معاويه به او رو گرد و گفت: پسر عبّاس! شما در پى آنيد كه مقام امامت را بچنگ آوريد همان گونه كه نبوّت را ويژه خود ساختيد! به خدا سوگند كه اين دو مقام در يك جا گرد نيايند. براستى حجّت و دليل شما در امامت بر مردم مشتبه بوده و كاملًا روشن نيست، شما مى گوييد: ما خاندان پيامبريم و چگونه مى شود خلافت در ميان غير ما باشد؟ و اين يك شبهه بيش نيست چرا كه شبيه حقّ است و اندك بهره اى از عدل داراست و مطلب چنين نيست كه شما مى پنداريد، گوى خلافت دست بدست در ميان قبائل و طوائف قريش با رضايت عامّه و شوراى خاصّه مى گردد، و ما تاكنون نديده ايم كه مردم بگويند: كاش بنى هاشم بر ما حكومت مى نمودند و اگر زمام امور ما بدست آنان سپرده مى شد براى دين و دنياى ما بهتر بود. اگر شما- چنانچه ادّعا داريد- نسبت باين مقام بى رغبت بوديد امروزه هرگز براى احراز آن نمى جنگيديد. بنى هاشم! بخدا سوگند اگر حكومت بدست شما افتد خطر و عذاب تند بادى كه قوم عاد، و آن آتش آسمانى كه قوم ثمود را هلاك ساخت (با آن همه ويرانى و تباهى كه از خود بجاى گذارد) از خطر حكومت شما بيشتر نخواهد بود.

ابن عبّاس -رحمه‌الله - گفت: معاويه! امّا اينكه گفتى: ما خاندان به بودن مقام نبوّت در ميان خود استدلال مى كنيم كه خلافت از آن ماست، بخدا سوگند مطلب همين طور است، و اگر مقام خلافت از نبوّت سرچشمه نگيرد پس از چه راه كسى مستحقّ آن گردد؟

و امّا اينكه گفتى: خلافت و نبوّت يك جا جهت كسى گرد نيايد، پس اين سخن خداوند كجا رفته كه فرموده: «يا اينكه به مردم حسد مى برند نسبت ب آنچه كه خداوند از فضل خودش بايشان داده، همانا ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملكى عظيم داديم». در اين آيه مراد از كتاب، نبوّت است، و منظور از حكمت، سنّت است و مقصود از ملك، خلافت. و ما هستيم آل ابراهيم، و حكم (نبوّت) و حكومت (خلافت) باين دليل تا روز قيامت در ميان ما جارى است و از ميان ما بيرون نخواهد رفت.

و امّا اينكه گفتى: دليل ما مشتبه و نارسا است. هرگز چنين نيست، دليل ما از آفتاب روشن تر، و از ماه درخشنده تر است، كتاب خدا با ماست، و سنّت پيامبرش در ميان ماست، و تو خود اين را خوب مى دانى و ليكن سبب مخالفت و رو گردانى تو اين است كه ما برادر و جدّ و دائى و عموى مشرك تو را كشته ايم، و تو ديگر بر استخوانهاى پوسيده و ارواح تباه شده و معذّب در دوزخ زارى مكن، و براى خونهائى كه شرك و كفر ريختن آن را حلال ساخته و دين پست و بيمقدارش نموده خشمگين مباشيد.

و امّا اينكه مردم ما را بر ديگران مقدّم نداشتند، و از اجماع بر حكومت ما روى برتافتند، البتّه آنچه كه بدين سبب از دست دادند بيش از آن چيزى است كه ما از آن بركنار گشته ايم، و البتّه هر گاه زمان بارورى امرى فرا رسد حقّ آن پايدار و باطل آن بر كنار گردد.

و امّا اينكه به حكومت سست و بى پايه اى كه با تردستى و تزويرها بدست آورده اى افتخار مى كنى، بدان كه فرعون پيش از تو به حكومت و قدرت رسيد و خداوند هلاكش نمود. بنى اميّه! به هر نسبتى كه شما حكومت كنيد ما دو چندان حكومت خواهيم كرد، هر روز بدو روز، و هر ماه بدو ماه، و هر سال به دو سال. و امّا اينكه گفتى: اگر ما بحكومت رسيم خطر آن براى مردم از ريح عاد و صاعقه ثمود بيشتر است، سخن خداوند در قرآن اين گفتار تو را تكذيب مى كند، خداى عزّ و جلّ فرموده: «ما تو را جز رحمت براى عالميان نفرستاديم»، و ما اهل بيت نزديك آن حضرت هستيم، و بنا بر اين ما نيز رحمت خدا براى مردم مى باشيم، و همان گونه كه خداوند به وجود پيامبرش به آفريدگان خود رحمت نمود بما هم كه اهل بيت نزديك پيغمبرش هستيم به خلق خود رحمت خواهد نمود. و عذابى را كه مردم با سوار شدن تو بر گرده شان مى كشند بسى آشكار است، و بزودى حكومتى كه بدست فرزندان و برادران تو خواهد افتاد براى مردم از هر تندباد ويرانگرى تباه سازتر است. البته پس از آن خداوند بدست اولياى خود انتقام خواهد كشيد، و سر انجام، اختيار امور از آن پرهيزكاران است.

۵- منهال بن عمرو گويد:

از ابى القاسم محمّد حنفيّه - رضى اللّه عنه - شنيدم كه مى گفت: تو از زندگى خود جز لذّتى كه تو را به مرگ و خواب هميشگى نزديك سازد بهره اى نمى برى. كدام لقمه اى است كه گلوگير نباشد؟! و كدامين جرعه اى است كه راه گلو را نفشارد؟! به عاقبت كار خويش نيك بينديش، گويا كه دوستى از دست رفته و خيال و اوهامى پراكنده در نظر دوستانت شده اى. اهل دنيا مسافرانى هستند كه بنده بار و بنه خود را در غير دنيا خواهند گشود (و مقصد و منزل اصلى آنها غير دنيا است).

۶- و نيز از محمّد حنفيّه -رحمه‌الله - روايت كرده كه گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: آن كس كه به خردسال ما مهربانى نكند، و سالخوردگان ما را محترم نشمارد، و حقّ ما را نشناسد از ما نيست.

۷- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام از پدرش روايت كرده كه جدّ بزرگوارش فرموده است: خداوند- جلّ جلاله - جبرئيل را بنزد محمّد: فرستاد تا آن حضرت در حال حيات خويش براى ولايت علىعليه‌السلام از مردم شاهد و گواه بگيرد و پيش از وفات خود حضرتش را به نام امير المؤمنين نامگذارى نمايد. پيامبر: نه نفر از ياران و مشهورين از اصحاب خود را بخواند و فرمود: من شما را فرا خوانده ام تا گواهان الهى در روى زمين باشيد، خواه بر گواهى خود پايدارى كنيد يا كتمان نموده و از اداى شهادت خوددارى كنيد.

سپس فرمود: ابا بكر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. گفت: آيا اين فرمان خدا و رسول اوست؟ فرمود: آرى. وى برخاست و بر آن حضرت به عنوان امير مؤمنان سلام داد. سپس فرمود: عمر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام كن. گفت: آيا به فرمان خدا و رسولش او را امير مؤمنان بناميم؟ فرمود: آرى. او نيز برخاست و سلام كرد. سپس به مقداد بن اسود كندى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد، و سخن آنان را تكرار نكرد.

آنگاه به ابى ذرّ غفارى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. وى برخاست و سلام داد. بعد به حذيفه يمانى فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن.

او برخاست و سلام داد. سپس به عمّار بن ياسر فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد. بعد به عبد اللّه بن مسعود فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد. بعد به بريده كه از همه آنان جوان تر بود فرمود:

برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن، او هم نيز برخاست و سلام داد. پس از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من شما را براى اين كار خواندم تا در اين زمينه گواهان الهى باشيد، خواه بر آن پايدار بمانيد يا ترك اداى شهادت كنيد.

۸- عبد اللّه بن عبّاس -رحمه‌الله - گويد:

پيامبر: نگاهى به علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام انداخت و فرمود: اين مرد آقا و سرور است در دنيا و آخرت.

۹- سيف تمّار گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: هيچ گاه دست از دعا برنداريد، كه شما به هيچ وسيله اى بمانند آن بدرگاه خدا نزديكى پيدا نخواهيد نمود، و هيچ گاه حاجت و درخواستى را بخاطر ناچيز بودنش از دست ندهيد و از آن منصرف نگرديد، زيرا آن كس كه اختيار دار حاجات ناچيز است همان كسى است كه اختيار دار حوائج بزرگ است.

مجلس سوّم: شنبه ۸ رمضان المبارك ۴۰۴

۱- عبد اللّه بن عمر گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند هيچ گاه دانشى را كه در ميان مردم است از آنان باز نگيرد، و ليكن با از دست رفتن دانشمندان آن دانش را بازستاند، و چون دانشمندى نماند مردم سران نادانى براى خود اختيار نمايند، و مجهولات خود را از ايشان پرسش كنند و آنان هم از روى بى اطلاعى پاسخ دهند، اينجاست كه هم خود گمراه شده و هم مردم را بگمراهى مى كشانند.

۲- ابو عبد الرّحمن گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در سفرى از مركب خود پياده شد و پنج مرتبه به سجده افتاد. چون سوار مركب شد يكى از يارانش عرض ‍ كرد: ما كارى از شما ديدم كه تاكنون چنان نكرده بوديد؟! فرمود: آرى، جبرئيلعليه‌السلام نزد من آمده و مرا بشارت داد كه علىّ اهل - بهشت است، من بشكرانه اين نعمت به پيشگاه خداى متعال سجده آوردم، چون سر برداشتم گفت: فاطمه هم اهل بهشت است، من بشكرانه آن نيز سجده آوردم، چون سر برداشتم گفت: حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى اند. باز هم بشكرانه آن سجده كردم، چون سربرداشتم گفت: هر كس هم كه ايشان را دوست بدارد نيز اهل بهشت است، من بشكرانه آن سجده كردم، چون سر برداشتم گفت: هر كس هم كه دوست دوستان ايشان باشد اهل بهشت است، و من بشكرانه آن نيز سجده نمودم.

۳- محمد بن يزيد بانى گويد:

خدمت امام صادقعليه‌السلام بودم كه عمر بن قيس ماصر و ابو حنيفه و عمر بن ذرّ در ميان گروهى از طرفداران خود داخل شدند، و در باره ايمان از آن حضرت پرسش نمودند. حضرت فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: شخص مؤمن در آن حال كه ايمان داشته باشد دست به زنا و دزدى و ميگسارى نمى زند. آنان بيكديگر نگاهى كردند و سپس عمر بن ذرّ گفت: پس آنان را چه بناميم؟ فرمود: بهمان نامى كه خداوند نامبرده و به همان اعمالى كه از آنان سر زده است نامشان نهيد (زناكار، دزد، شرابخوار)، خدا- عزّ و جلّ- فرموده: «دست مرد و زن دزد را ببريد» و فرموده: «به هر كدام از مرد و زن زناكار صد تازيانه بزنيد». آنان با تعجّب و شگفتى بيكديگر نگاه كردند.

محمد بن يزيد (رواى خبر) گويد: بشر بن عمر بن ذرّ كه با آنان بود بمن گفت: چون بيرون آمديم عمر بن ذرّ به ابى حنيفه گفت: چرا نگفتى: چه كسى اين حديث را از رسول خدا نقل كرده است؟ پاسخ داد: من به مردى كه (بدون واسطه از پيامبر روايت مى كند و) مى گويد: قال رسول اللّه «پيامبر فرمود» چه مى توانم بگويم؟!

۴- حذيفه گويد:

پيامبر: بمن فرمود: اين شخصى را كه بمن برخورد ديدى؟ عرض ‍ كردم: آرى اى رسول خدا، فرمود: او فرشته اى است كه تا پيش از اين ساعت به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه خواسته كه (به زمين فرود آيد و) بر على سلام دهد و خداوند او را اجازه فرموده، او آمد و سلام داد، و نيز بمن بشارت داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى هستند، و فاطمه خاتون زنان بهشتى است.

۵- ابن مغيره گويد:

من و يحيى بن عبد اللّه بن حسن خدمت امام ابى - الحسنعليه‌السلام بوديم، يحيى ب آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم عدّه اى معتقدند كه شما علم غيب مى دانيد؟ فرمود: سبحان اللّه، دست بر سرم بگذار ببين كه - بخدا سوگند- هر موئى كه در سر و پيكر من است بر بدنم راست شد! سپس ‍ فرمود: نه - بخدا سوگند- آنچه مى دانيم نيست جز آنچه كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بارث برده ايم.

۶- زراره از امام باقر يا امام صادقعليهما‌السلام روايت كرده كه فرمود:

نزديكترين اوقات بنده به كفر آن وقت است كه با كسى برادرى و دوستى كند ولى پيوسته لغزشها و خطاهاى او را نزد خود بشمار آورد تا روزى برخ او بكشد و بدان سبب از وى عيبجوئى بعمل آورد.

۷- حكم بن عتيبه گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون گناه بنده (مؤمنى) فراوان شود و عمل صالحى نداشته باشد كه جبران آن گناهان كند، خداوند او را به غم و اندوه گرفتار نمايد تا گناهانش را پاك سازد.

۸- محمد بن حنفيّه - رضى اللّه عنه - گويد:

من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبيله بنى ضبّه بيشترين كشته را داده بود. چون مردم از ميدان گريختند علىعليه‌السلام و عمّار بن ياسر و محمد بن ابى بكر- رضى اللّه عنهما- كه با آن حضرت همراه بودند پيش آمدند تا به هودجى (كه عائشه در آن بود) رسيدند، و از بسيارى تيرى كه ب آن خورده بود چون خار پشتى مى نمود. حضرت با عصائى كه بدست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حميراء! بگو ببينم همان طور كه ابن عفان را بكشتن دادى مى خواستى مرا هم بكشتن دهى؟! اين دستور خدا بود يا سفارش ‍ پيامبر: ؟ عايشه پاسخ داد: حال كه غالب آمدى گذشت كن.

حضرت به برادرش محمد بن ابى بكر فرمود: بنگر ببين زخمى برداشته؟

او نگاه كرد، ديد سالم است و تنها تيرى گوشه اى از لباسش را دريده و خراش ناچيزى برداشته كه قابل توجه نيست.

گفت: يا امير المؤمنين از ضربه سلاح و سالم مانده، فقط تيرى مقدارى از پيراهنش را دريده است. حضرت فرمود: او را بردار و بخانه فرزندان خلف خزاعى (عبد اللّه و عثمان) انتقال بده. سپس به جارچى فرمود صدا زند: زخميان را رها كنيد و آنان را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس ‍ بخانه خود پناه برد و در بروى خود بست در امان خواهد بود.

۹- محمّد بن نوفل بن عائذ صيرفى گويد:

نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، و از امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام ياد كرديم و در باره ماجراى غدير خم سخن بميان آمد. ابو حنيفه گفت: من بياران خود گفته ام: نزد اينان (شيعيان) به صحّت خبر ماجراى غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند. ناگهان رنگ چهره هيثم بن حبيب صيرفى دگرگون شد و باو گفت: چرا اعتراف نكنند، نعمان! مگر تو خود قبول ندارى؟ گفت: چرا، من خودم قبول دارم و آن را روايت نيز نموده ام. هيثم گفت: پس چرا اعتراف نكنند در صورتى كه حبيب بن ابى ثابت از ابى الطّفيل از زيد بن ارقم روايت كرده است كه علىعليه‌السلام در رحبه (نام محلى است در كوفه) همه حاضران را براى اعتراف به صحّت و وقوع ماجراى غدير سوگند داده است؟! ابو حنيفه گفت: مگر نمى بينيد كه مردم بحدّى در اين زمينه گفتگو كرده اند كه ناگزير علىّ مردم را در اين باره سوگند داده است! هيثم گفت: در اين صورت مى گوئى على را تكذيب كنيم يا سخنش را ردّ نمائيم؟ ابو حنيفه گفت:

ما نه على را تكذيب مى كنيم و نه فرمايش او را ردّ، ولى تو مى دانى كه عدّه اى از مردم در اين باره گزافه گوئى كرده اند! هيثم گفت: سخنى را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده و يك خطبه در آن باره ايراد نموده و ما به صرف اينكه گروهى غلوّ نموده يا كسى حرفى زده است از بازگوئى آن بهراسيم و از نقل آن دست بداريم؟! در همين حين كسى وارد شد و با پرسش خود سخن را بريد، و اين سخن در كوفه پيچيد. حبيب بن نزار بن حيّان كه از هواداران بنى هاشم بود در بازار با ما بود، نزد هيثم آمد و گفت: خبر ماجرائى كه از تو در باره علىعليه‌السلام بوقوع پيوسته و نيز سخن آن گوينده بمن رسيده است. هيثم گفت: در اظهار نظرها از اين گونه سخنان بسيار پيش مى آيد، مطلب را آسان گير، سخن ختم شد. مدّتى بعد ما به حجّ رفتيم و حبيب هم با ما بود، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيده و اداى سلام نموديم، سپس هيثم عرض ‍ كرد: يا ابا عبد اللّه، چنين و چنان شد، و داستان را بازگو كرد. در اين حال يك حالت نارضايتى در چهره آن حضرت نمايان گشت. حبيب گفت: اين محمّد بن نوفل است و در آنجا حاضر بود، حضرت فرمود: حبيب! بس كن، با مردم با اخلاق و روش خودشان به نيكى معاشرت كنيد و در عمل با آنان مخالفت ورزيد، كه هر كس را محصول كردار اوست، و روز قيامت با كسى محشور است كه دوستش مى داشته است. مردم را بر ضدّ خودتان و ما نشورانيد، و در انبوه همين مردم داخل شويد (و خود را از آنان متمايز و جدا نسازيد)، و ما را روزگاران و دولتى است كه هر گاه خداوند بخواهد (و صلاح بداند) آن را خواهد آورد. در اينجا حبيب سكوت كرد و امامعليه‌السلام فرمود: حبيب! فهميدى؟ از دستور من سرپيچى نكنيد كه پشيمان مى شويد. گفت: هرگز از دستور شما سر پيچى نخواهم كرد.

راوى خبر ابو العبّاس ابن عقده گويد: از على بن حسن (بن فضّال) در باره محمد بن نوفل پرسيدم گفت: از اهل كوفه است، گفتم: از چه طايفه اى؟ گفت: فكر مى كنم از هواداران بنى هاشم باشد. و حبيب بن نزار بن حيّان نيز از هواداران بنى هاشم بود، و ماجراى او با ابى حنيفه در زمانى رخ داد كه دولت بنى عبّاس روى كار آمده بود و آنان نمى توانستند اسرار و عقايد آل محمدعليهم‌السلام را در باره حكومت آشكار كنند.

۱۰- محمّد بن عمران بجلى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: آن كس كه در راه خدا براى خويشتن پند دهنده اى نگمارد، پندهاى ديگران نه براى وى سودى دارد و نه نيازى از او برطرف سازد.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18