ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد11%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20383 / دانلود: 3929
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس هفتم: شنبه ۲۲ شوّال ۴۰۴

۱- صالح بن يزيد گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: دلهاى خود را وارسى كنيد و اگر ديديد كه خداوند آن را از اضطراب و دهشت نسبت بكارهاى خويش ‍ پاكيزه ساخته آنگه هر چه خواستيد از خداوند طلب كنيد (كه به شما داده خواهد شد).

۲- حارث بن ثعلبه گويد:

موسم ماه ذى الحجّة يا شايد پيش از آن بود كه دو مرد بر ما وارد شدند و قصد داشتند و به مكّه و مدينه بروند و ديدند كه گروهى از مردم همگى بسوى مكّه روانند. حارث گويد: آن دو نفر گفتند: ما هم با آن مردم بسوى مكّه روان شديم، در راه به سوارانى بر خورديم كه مردم در ميان آنان بود كه گويا رئيس ايشان بود، وى از جمعيّت كناره گرفت و به ما گفت: حتما عراقى هستيد؟ گفتيم: بلى عراقى هستيم، گفت: لا بد كوفى هستيد؟ گفتيم:

آرى كوفى هستيم، گفت: از كدام قبيله ايد؟ گفتيم: از بنى كنانه، گفت: از كدام تيره؟ گفتيم: از بنى مالك بن كنانه، گفت: مرحبا، خوش آمديد شما را به تمام كتابهاى آسمانى و پيامبران مرسل سوگند آيا از علىّ بن ابى طالب شنيده ايد كه از من شديدا بد گوئى كند يا بگويد: او دشمن من است و بجنگ من خواهد پرداخت؟ گفتيم: تو كه هستى؟ گفت: سعد بن ابى وقّاص، گفتيم: نه، و ليكن شنيديم، مى گفت: از فتنه و آشوب أ خينس (كسى كه بالاى بينى او عقب رفته و وسطش بر آمده) بپرهيزيد، گفت: خنيس ها بسيارند، آيا شنيديد كه نامم را ببرد؟ گفتيم: نه، گفت: اللّه اكبر، اللّه اكبر، حقّا اگر من پس از آنكه چهار مطلب از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در باره او شنيدم با وى به جنگ پردازم گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم، آن چهار چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من بهتر بود از دنيا و ما فيها كه به اندازه عمر دراز نوح در آن زندگى كنم. گفتيم: آنها را براى ما بازگو، گفت: من نيز به همين جهت از آنها ياد كردم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ابو بكر را فرستاد تا آيه برائت را بر مشركين بخواند. چون شب يا پاسى از آن را پشت سر سپرد علىّ بن ابى طالب را بسوى او فرستاد و فرمود: برائت را از وى بستان و به من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت: يا برگردان، امير المؤمنين به سوى او روان شد و برائت را از وى گرفت و به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت: يا رسول اللّه آيا خلافى از من سر زده يا آيه اى در باره ام نازل گشته است؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آيه اى در باره تو نازل نشده ليكن جبرئيلعليه‌السلام از جانب خدا - عزّ و جلّ- نزد من آمده، گفت: «هيچ كس از جانب تو نمى تواند پيامى برساند جز خودت يا مردى كه بمنزله تو باشد»، و على از من است و من از على هستم، هيچ كس جز على از جانب من پيام نرساند و مطلبى ادا نكند. گفتيم: مطلب دوّم؟ گفت: ما و آل على و آل ابى بكر و آل عمر و عموهاى آن حضرت همگى در مسجد بوديم، شبى در ميان ما ندا داده شد همگى جز خاندان رسول اللّه و خاندان على از مسجد خارج شويد. همه ما در حالى كه بار و بنه را جمع كرده و با خود مى كشيديم از مسجد بيرون شديم، چون صبح شد حمزه عموى آن حضرت نزد او رفته، عرض كرد: يا رسول اللّه آيا هم ما در حالى كه عموها و سالخوردگان خاندان توايم بيرون نموده، و اين نوجوان را سر جاى خود باقى داشتى؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به اختيار خود به بيرون راندن شما و جاى دادن او اقدام نكردم، ليكن خدا- عزّ و جلّ- مرا بدين كار فرمان داده است.

گفتيم: مطلب سوّم؟ گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ خيبر ابو بكر را با پرچم خود بسوى قلعه خيبر فرستاد، وى با همان پرچم بازگشت، سپس ‍ عمر را فرستاد، وى همچنان بازگشت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خشمگين شد و فرمود: فردا صبح پرچم را بدست مردى خواهم سپرد كه هم خدا و رسولش ‍ او را دوست دارند و هم او خدا و رسولش را دوست مى دارد، او مردى است كه پياپى بر دشمن هجوم آورد و هرگز از ميدان كارزار نگريزد، و باز نخواهد گشت تا خدا فتح و پيروزى را به دست او عملى سازد. چون صبح شد همگى ما نيمه خيز بر سر زانو نشستيم و منتظر بوديم تا شايد يكى از ما را فرا خواند ولى آن حضرت هيچ يك از ما را نخواند، فقط صدا زد علىّ بن ابى طالبى كجاست؟ على را در حالى كه چشم او درد مى كرد.

آوردند. پيامبر: آب دهان خود در چشم وى ريخت و پرچم را باو داد، و خداوند به دست او خيبر را گشود. گفتيم: مطلب چهارم؟ گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى غزوه تبوك از مدينه بيرون رفت و على را بعنوان جانشين خود بر مردم گماشت، قريش بر او حسد بردند و گفتند: پيامبر چون خوش ‍ نداشته على را همراه خود ببرد او را جايگزين خود قرار داده است. على از پى پيامبر براه افتاد تا ب آن حضرت رسيد و ركاب شتر سوارى حضرتش را گرفت و گفت: من هم با شما مى آيم، پيامبر: فرمود:

چكار دارى؟ او گريست و گفت: قريش چنين مى پندارند كه چون شما مرا دوست نداشته و همراهى مرا خوش نداريد مرا جانشين خود در شهر قرار داده ايد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به جارچى خود فرمود در ميان مردم ندا دهد و سخنى را كه آن حضرت مى گويد بمردم برساند، سپس فرمود: مگر جملگى شما شخصى مخصوص و نزديك به خودتان نداريد؟ گفتند: چرا، فرمود: براستى كه علىّ بن ابى طالب از ميان خاندان من شخص ويژه من و محبوب قلب من است. سپس رو به على امير المؤمنين كرده، فرمود: آيا نمى پسندى كه منزلت تو نسبت بمن مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد با اين فرق كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟ على گفت: از خدا و رسولش راضى و خشنودم. سپس سعد گفت: اين چهار منقبت، و اگر مايل باشيد منقبت پنجمى هم به شما باز گويم، گفتيم: البته كه مى خواهيم. گفت: در حجّة الوداع با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم، در راه بازگشت از مكّه در غدير خم فرود آمد و به جارچى خود فرمود جار زند: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار اويم اين على نيز مولاى اوست، پروردگارا دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن باش، يار او را يارى نما، و از آن كس كه ياور او نيست يارى خود دريغ دار.

۳- حبّه عرنى، گويد:

يك سال پيش از آنكه عثمان بن عفان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم مى گفت: گويا مى بينم كه گروهى مادر شما حميرا (عائشه) را بر شتر سوار نموده و پيش مى رانند، و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد، و قبيله ازد- كه خدا بدوزخشان برد- با او هستند، و بنو ضبّه - كه خدا قدمهايشان را بشكند- ياران اويند. چون روز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند، جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: (امام مى فرمايد) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم. گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد، ما گفتيم: اى امير مؤمنان ما را هدف تير ساخته اند، فرمود: دست نگه داريد، دوباره به ما تير اندازى كردند و تنى چند از ما كشتند، عرض كرديم: اى امير مؤمنان ما را كشتند، حضرت فرمود:

احملوا على بركة اللّه با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد. ما دست به حمله زديم، نيزه هائى بود كه در بدن يك ديگر فرو مى برديم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت، سپس جارچى علىعليه‌السلام صدا زد: عليكم بالسّيوف با شمشير حمله بريد، ما چنان با شمشير بر كلاه خودشان ميكوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند ميگشت سپس جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: «عليكم بالاقدام» پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد. گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديديم كه ساقهاى پا قطع شده باشد، و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت: «ياران او بنى ضبّه اند و گفت: خدا قدم هايشان را بشكند» و دانستم كه دعايش مستجاب شده است. سپس ‍ جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: «عليكم بالبعير فانّه شيطان» كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است، و مردى با نيزه اش ب آن زد، و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر بزمين نشست و نعره اى كشيد، و عائشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، جارچى امير المؤمنينعليه‌السلام صدا زد: زخمى ها را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس به خانه رفت و در بر روى خود بست در امان است، و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در امان است.

۴- محمّد بن شريح گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند ولايت ما را واجب ساخته و دوستى ما را واجب و لازم شمرده است، بخدا سوگند ما به دلخواه خود سخن نگوئيم، و به رأ ى شخصى خود عمل نكنيم، و جز آنچه را پروردگار ما عزّ و جلّ فرموده بر زبان نرانيم.

۵- انس بن مالك گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى انس هميشه با وضو باش كه خدا عمرت را دراز كند، و اگر توانستى در طول شبانه روز با وضو باشى اين كار را بكن، زيرا اگر با وضو بميرى شهيد محسوب شوى، و نماز ظهر را (كه بيشتر در اوقات گرم روز است سر وقت) بجاى آر كه آن نماز اوّابين و كسانى است كه پيوسته به پيشگاه پروردگار رو آورده و توبه مى كنند، و نماز مستحبى فراوان بجاى آر كه در اين صورت فرشتگان حافظ اعمال، تو را دوست مى دارند، و با هر كس برخوردى سلام كن تا خدا بر حسنات و افعال پسنديده ات بيفزايد، و چون داخل خانه ات شدى سلام كن تا خدا بركتت را افزون كند، و سالخوردگان مسلمين را احترام كن و بر كودكانشان رحم آور تا من و تو اين طور با هم در روز قيامت وارد شويم - و حضرت دو انگشت سبّابه و انگشت بزرگ دست خود را جفت كردند-.

۶- مطر اسكاف گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: راستى كه برادر و وزير و جانشين من در ميان خاندانم و بهترين كسى كه پس از خودم بيادگار مى گذارم كه دين مرا ادا كند، و وعده هاى مرا به انجام رساند علىّ بن ابى طالب است.

۷- سالم بن ابى جعد گويد:

از جابر بن عبد اللّه انصارى در حالى كه از كثرت پيرى ابروان او روى چشمانش افتاده بود سؤ ال شد و به او گفته شد:

شمّه اى از شخصيّت علىعليه‌السلام براى ما بازگو، وى با دست خود ابروانش را بالا زد و گفت: او بهترين آفريدگان است، جز منافق دشمنى ندارد، و جز كافر در باره وى شكّ و ترديد نورزد.

۸- ابن مخرمه كندى گويد:

روزى عمر بن خطّاب بيرون شد و گذارش به مجلسى افتاد كه على بن ابى طالبعليه‌السلام و عثمان و عبد الرّحمن و طلحه و زبير در آن بودند، عمر گفت: بنظر مى رسد هر كدام از شما براى خلافت پس از من با خود سخن دارد؟ زبير گفت: آرى هر كدام ما جهت خلافت پس از تو با خود سخن دارد و خويش را اهل آن مى داند، تو چه انكارى دارى؟ عمر گفت: نظر خودم را براى شما نگويم؟ آنان سكوت كردند، عمر گفت: شما را از (وضع و سرنوشت) خودتان خبر ندهم؟ آنان سكوت كردند، زبير باو گفت: بگو هر چند ما ساكتيم.

عمر گفت: امّا تو اى زبير در حال خشنودى مؤمن و در حال خشم كافرى، يك روز شيطان و روز ديگر انسانى، بگو ببينم آيا آن روزى كه تو شيطانى چه كسى خليفه خواهد بود؟ و امّا تو اى طلحه براستى كه پيامبر: وفات يافت در حالى كه از تو خشمگين و ناراضى بود. و امّا تو اى على هرزه گو و شوخ طبع هستى. و امّا تو اى عبد الرحمن به خدا سوگند اهل آن هستى كه نيكى ها به سويت سرازير گردد. و براستى مردى از شما هست كه اگر ايمانش ميان لشكرى پخش شود همه را فرا گيرد و او عثمان است.

۹- عوف بن مالك گويد:

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى كاش برادرانم را مى ديدم، ابو بكر و عمر گفتند: آيا ما برادران شما نيستيم؟ ما به شما ايمان آورده و با شما هجرت نموده ايم؟ حضرت فرمود: البتّه شما ايمان آورده و هجرت نموده ايد، امّا اى كاش من برادرانم را مى ديدم. آن دو نفر سخن خود را تكرار كردند، حضرت فرمود: شما اصحاب منيد لكن برادران من كسانى هستند كه پس از من مى آيند، به من ايمان آوردند و مرا دوست داشته و تصديقم نمايند و حال آنكه مرا نديده اند، اى كاش برادرانم را مى ديدم.

۱۰- سدير صيرفى گويد:

خدمت امام صادقعليه‌السلام بودم و جماعتى از اهل كوفه نيز حضور داشتند، حضرت به آنان رو كرده فرمود: حجّ كنيد پيش از آنكه نتوانيد به حجّ برويد، حجّ كنيد پيش از آنكه راه خشكى بسته شود، حجّ كنيد پيش از خراب شدن مسجدى در عراقين كه بين درختان خرما و نهرها واقع است، حجّ كنيد پيش از آنكه بريده شود آن درخت سدرى كه در زوراء (بغداد) است و بر ريشه درخت خرمائى كه مريمعليهما‌السلام خرماى تازه از آن چيد روئيده است، در آن وقت است كه از حجّ باز داشته شويد، و ميوه ها نارس و دچار كمبود شود، و شهرها را قحطى فرا گيرد، و به گرانى قيمت اجناس و جور سلطان گرفتار آئيد، و ظلم و تجاوز همراه با بلا و وبا و گرسنگى در ميان شما آشكار شود، و آشوبها از هر سوئى بر سرتان سايه افكند. پس واى بر شما اى اهل عراق از آن وقت كه پرچمهائى از خراسان بسوى شما آيد، و واى بر اهل رى از جانب تركان، و واى بر اهل عراق از جانب اهل رى، و واى بر آنان از مردمى كوسه.

سدير گويد: عرض كردم: مولاى من كوسگان كيانند؟ فرمود: قومى كه گوشهاى آنان مانند گوشهاى موش كوچك است، لباسشان از آهن است، و سخنشان مثل سخن شياطين، حدقه چشمهاشان كوچك است، و همگى بى مو هستند، از شرّ آنان به خدا پناه ببريد، آنان كسانى هستند كه خداوند دين را بدست آنان گشايش دهد، و آنان سبب آشكار شدن امر ما هستند.

۱۱- حمزة بن محمد طيار گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود:

راستى كه خداوند يارى رسانى خود به بندگان را به اندازه نيّتهاى آنان مقدّر فرموده است، پس هر كس كه نيّتش سالم باشد يارى خداوندى برايش تمام و كمال خواهد بود، و هر كس نيّتش كوتاه و نارسا باشد به همان اندازه يارى خداوند نسبت به وى كوتاه و نارسا خواهد شد.

۱۲- محمّد بن ابى عمير عبدى گويد كه:

امام امير المؤمنين على بن - ابى طالبعليه‌السلام فرمود: خداوند از جاهلان براى طلب دانش پيمان نگرفت تا اينكه نخست از دانشمندان جهت بيان دانش ‍ براى جاهلان پيمان گرفت: چرا كه علم پيش از جهل آفريده شده است.

۱۳- عبد المؤمن از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

جابر بن عبد اللّه انصارى به من خبر داد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: نزديكترين شما به من در فرداى قيامت كسى است كه از همه راستگوتر، و امانتدارتر، و به پيمان وفاكننده تر، و از همه خوشخوتر، و از همه كس به مردم نزديكتر و آميزش او با ديگران بيشتر باشد.

مجلس هشتم : دوشنبه ۲۴ همان ماه

۱- ابو حمزه ثمالى از امام باقرعليه‌السلام از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

سريع ترين خيرات از نظر پاداش، نيكى نمودن، و سريعترين شرور از نظر كيفر يافتن، ستم است، و همين عيب براى آدمى بس كه عيبى را در مردم ببيند كه از ديدن همان عيب در خود كور باشد، (كور خود و بيناى مردم باشد) يا مردم را به چيزى سرزنش كند كه توان رها كردن و دست كشيدن از آن را ندارد، و همنشين خود را به چيزى كه سودى برايش ندارد آزار دهد.

۲- هشام بن سالم از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خوشا بحال كسى كه خداوند به او نظر كند و او نسبت به گناهى كه كرده از

ترس خدا گريان باشد؛ گناهى كه جز خود او و خدا كسى بر آن آگاه نيست.

۳- أ بو النّعمان گويد:

امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: اى ابا النعمان مردم تو را در مورد خودت دچار فريب خوردگى نكنند، كه امر (حساب و كتاب اعمال) به تو رسد نه به آنها، و روز خود را به چنين و چنان (بى هدف و به هرز) بسر مبر، كه همانا كسى با توست كه حساب كار تو را دارد، و كار نيك كن كه من براى محو گناه گذشته چيزى را پى جوتر و سريعتر از كار نيك تازه نيافتم، همانا خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: «راستى كه نيكيها بدى ها را از بين مى برند، اين يادآورى است از براى ياد آوران». هود: ۱۱۴.

۴- زرارة بن اعين گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان - تبارك و تعالى - پس از شناخت او اطاعت امام است، سپس فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: «هر كس از رسول اطاعت كند همانا خدا را اطاعت كرده است، و هر كس روى گرداند (توجه نكن، زيرا) ما تو را نگهبان آنان نفرستاده ايم».

۵- ابو يحيى مولاى معاذ بن عفراء انصارى گويد:

عثمان بن عفّان نزد ارقم بن عبد اللّه خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت: صد هزار [هزار] درهم به من وام ده، ولى ارقم گفت: يك قبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس.

عثمان گفت: اى بى مادر بتو چه مربوط است؟ تو خزانه دار ما هستى. چون ارقم اين را شنيد بسوى مردم شتافت و گفت: آى مردم مواظب مال خودتان باشيد، من تا بحال فكر مى كردم، خزانه دار شمايم و تا امروز نمى دانستم كه خزانه دار عثمان بن عفّان هستم، اين را بگفت و به منزل رفت. اين خبر به گوش عثمان رسيد، وى به سوى مردم بيرون شد تا به مسجد رفت، سپس بر منبر بر آمد و گفت:

مردم! همانا ابو بكر بنى تيم را بر ديگران مقدّم مى داشت، و عمر بنى عدى را بر همه مردم مقدّم مى داشت، و به خدا سوگند من بنى اميّه را بر تمامى مردم ديگر مقدّم خواهم داشت، و اگر من در بهشت نشسته باشم و بتوانم همه بنى اميّه را در بهشت وارد سازم، البتّه اين كار را مى كنم، چه اين مال از آن ماست، هر گاه بدان نيازمند شديم برگيريم هر چند بر ديگران ناخوش ‍ آيد. عمّار بن ياسر (ره) گفت: اى مسلمانان گواه باشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است، عثمان گفت: هان تو هم اينجائى؟ سپس از منبر فرود آمد و او را زير دست و پا انداخت و آنقدر لگد به وى زد، تا عمّار غش كرد، و او را با حالت بيهوشى به منزل امّ سلمه بردند. اين واقعه بسيار بر مردم گران آمد، و عمّار همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت شد، چون به هوش آمد گفت: سپاس از آن خداست، من از قديم الايّام در راه خدا مورد شكنجه و آزار قرار گرفتم و آنچه را كه دامنگيرم شده در راه خدا به حساب مى آورم، ميان من و عثمان عادل كريمى در روز قيامت حكم خواهد كرد.

راوى گويد: به عثمان خبر رسيد كه عمّار نزد امّ سلمه است، كس به نزد امّ سلمه فرستاد و گفت: اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟ همه را از نزد خود بيرون كن. امّ سلمه گفت: به خدا جز عمّار و دو دخترش كسى ديگر نزد ما نيست، اى عثمان از ما دور شو و زورت را به جاى ديگر ببر، و اين مرد يار و مصاحب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه بخاطر اين عمل تو در حال جان دادن است. عثمان از كار خود پشيمان شد و كسى به نزد طلحه و زبير

فرستاد و از آن دو نفر خواست كه نزد عمّار بروند و از وى بخواهند براى او آمرزش طلبد، آن دو نزد وى رفتند امّا عمّار نپذيرفت، نزد عثمان باز گشتند و داستان را گفتند عثمان گفت: اى بنى اميّه و اى كسانى كه چون پروانه بر دور آتش و چون مگس بر گرد شيرينى طمع مى گرديد، از حكم خدا مرا مورد سرزنش ساختيد و بر عليه اصحاب رسول خدا دست بدست هم داديد. پس از آن عمّار از آن بيمارى بهبود يافت و بسوى مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيرون شد، در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذرّ را از ربذه آورد و گفت: ابا ذر در بيابان ربذه تنها جهان سپرد و مسافرانى چند به خاكش سپردند، عثمان گفت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، خدايش رحمت كناد. عمّار گفت: خداوند ابا ذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت: پس از اين توهم همان جا خواهى رفت... (در اينجا عثمان دشنام زشتى به عمّار داد) گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم؟ عمّار گفت: نه بخدا سوگند من چنين پندارى ندارم، عثمان گفت: تو نيز به همان جائى كه ابو ذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد. عمّار گفت: مى روم، به خدا سوگند مجاورت با درندگان بيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست. پس عمّار براى خروج مهيّا شد، ولى بنو مخزوم نزد امير المؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه با آنان نزد عثمان رود و او را از تبعيد عمّار منصرف سازد، حضرت با آنان رفت و از عثمان درخواست كرد و با وى با نرمش رفتار نمود تا اينكه درخواست حضرت را پذيرفت (و از تبعيد عمّار صرف نظر كرد).

۶- عائشه گويد:

روزى على بن ابى طالبعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اجازه ورود خواست حضرت اجازه نفرمود: بار ديگر اجازه خواست، پيامبر: فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برخاست و او را در آغوش ‍ كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.

۷- ابو عثمان مؤ ذّن بنى افصى گويد:

از علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام آن هنگام كه طلحه و زبير براى جنگ با حضرتش ‍ بيرون شده بودند، شنيدم كه مى فرمود: طلحه و زبير بايد عذر خود را بگويند و آيا چه عذرى خواهند داشت؟ آنان از روى رغبت و رضايت بدون هيچ كراهتى با من بيعت كردند، سپس بى آنكه كارى شده و خلافى سر زده باشد بيعت خود با من را شكستند؛ سپس حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «و اگر پس از عهد بستن، پيمان خود را شكسته و در دين شما طعنه زدند پس با پيشوايان كفر بجنگ پردازيد كه آنان ديگر پيمانى ندارند، شايد باز ايستند». توبة: ۱۲.

۸- جابر بن يزيد گويد:

امام باقر از طريق پدران بزرگوارشعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه آن حضرت فرمود: بهشت بر همه انبياء حرام است تا نخست من داخل شوم، و نيز بر تمامى امّتها حرام است تا اينكه نخست شيعيان ما اهل بيت داخل شوند.

۹- عبد اللّه بن مسعود گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: شگفتا از كسى كه خود غافل است ولى از او غفلت نمى شود، و شگفتا از طالب دنيا در حالى كه مرگ در طلب اوست، و شگفتا از كسى كه با دهان باز قهقهه وار مى خندد و حال آنكه نمى داند آيا خدا از وى خشنود يا اينكه بر او خشمناك است.

۱۰- انس بن مالك گويد:

پيامبر: به على بن ابى طالبعليه‌السلام نظرى افكند و فرمود: اى على هر كس تو را دشمن دارد خداوند وى را به مرگ جاهليّت (حال كفر و بى دينى) بميراند، و روز قيامت به حساب اعمالش رسيدگى نمايد.

۱۱- عبد اللّه بن مسعود گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنان كه در راه خداوند به يك ديگر محبّت مى ورزند بر فراز برجهائى از ياقوت سرخ در بهشت خواهند بود، از بالا بر اهل بهشت نظر اندازند، و هر گاه يكى از ايشان رخ نمايد نور جمالش ‍ خانه هاى بهشتيان را پر كند، بهشتيان به هم گويند: بيرون آئيد تا كسانى را كه رد راه خدا به هم مهر مى ورزيدند ببينيم. فرمود: پس بيرون شوند و به آنان بنگرند و چهره هر كدام از آنان چون ماه شب چهارده است، بر پيشانيهايشان نوشته: «اينان دوستان يك ديگر در راه خدا هستند»

مجلس اوّل : روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستايش ويژه پروردگار جهانيان است كه رحمتش خاصّ و عام را فرا گرفته، و درود فراوان بر سيّد بزرگوار محمّد بن عبد اللّه كه خاتم پيامبران است، و بر خاندان پاك وى امامان معصوم كه راه راست خداوندند.

مجلس اوّل جلسه روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال ۴۰۴ در مدينة السّلام، درب رباح، محلّه زيّارين، منزل ضمرة ابو الحسن علىّ بن محمّد بن عبد الرّحمن فارسى - عزّتش پايدار باد- كه از نوشته خود ديكته فرموده است.

۱- شيخ جليل مفيد أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان - خداوند حفظ و توفيقش را بر او پاينده دارد- در چنين روزى با ذكر سند از جابر بن يزيد براى ما حديث كرده كه:

امام باقر از پدرشعليهما‌السلام روايت كرده كه فرمود:

فرشته موكّل بر هر بنده اى، كردار او را در نامه عملش مى نويسد، پس شما در آغاز و پايان هر روز عمل خوبى انجام دهيد كه فرشتگان بنويسند تا خطاهاى ميان آن دو بر شما بخشوده گردد.

۲- محمّد بن مسلم گويد:

به امام باقر يا امام صادقعليهما‌السلام عرض كردم: ما پاره اى از مخالفين شما را مى بينيم كه در عبادت كوشا و داراى خشوع فراوانى هستند، آيا اينها براى ايشان سودى دارد؟ فرمود: اى محمّد همانا مثل ما اهل بيت با شما مردم مثل آن خاندان در بنى اسرائيل است كه كسى از آنها نبود كه چهل شب در عبادت بكوشد جز اينكه وقتى دعا مى كرد مستجاب مى شد.

يك بار مردى از آنان مدّت چهل شب بعبادت پرداخت و بعد دعا كرد امّا مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريمعليه‌السلام رفته و از آنچه بر او گذشته بود گلايه كرد و از آن حضرت التماس دعا نمود. عيسىعليه‌السلام وضو ساخت و نماز گزارد و دعا كرد. خداوند به او وحى فرستاد كه اى عيسى اين بنده ام از غير آن بابى كه بايد نزد من آيند نزد من آمده، او مرا خوانده در حالى كه در نبوّت و پيغمبر بودن تو در شكّ است بنا بر اين اگر باندازه اى مرا بخواند كه گردنش قطع و بندهايش از هم بگسلد من دعايش را مستجاب نخواهم كرد. عيسىعليه‌السلام به وى رو كرده فرمود:

پروردگارت را مى خوانى و در دل خود به پيامبرش شك دارى؟ گفت: اى روح و كلمه خدا، به خدا سوگند همين طور است كه مى فرمائى، از خداوند بخواه كه اين شك را از دل من بزدايد. عيسىعليه‌السلام براى وى دعا كرد و خداوند از وى پذيرفت، و او در حدّ ساير افراد خاندان خويش قرار گرفت. ما خاندان نيز اين چنين هستيم، خداوند عمل بنده اى را كه در باره ما شك دارد قبول نمى فرمايد.

۳- اصبغ بن نباته گويد:

حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنينعليه‌السلام شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است، و علاوه بر اين، نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).

حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.

حارث گفت: پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى. حضرت فرمود: بس كن، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. اى حارث، حق بهترين گفتار است، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست، و من به حق با تو سخن مى گويم، به من گوش فرا ده، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن. آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام، پس مائيم گروه پيشينيان، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم. به من فهم كتاب، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل) و علم گذشته ها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت. حارث گفت: مولايم مقاسمه كدام است؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم، مى گويم: آتش! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.

اصبغ گويد: سپس امير المؤمنينعليه‌السلام دست حارث را گرفت و فرمود:

حارث! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟

حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.

در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مى كشيد مى گفت: از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم. جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد: سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت) مضمون اين خبر را براى من چنين به شعر در آورد:

گفتار علىعليه‌السلام به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است، و حارث چه شگفتيها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.

اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم.

و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنا بر اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.

من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است.

در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت وصىّ رسول خدا متّصل است.

۴- عبد اللّه بن ابراهيم گويد:

امام صادقعليه‌السلام از طريق پدرش از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست: پنهان داشتن حاجت، و نياز، و پنهان داشتن صدقه، و پنهان داشتن بيمارى، و پنهان داشتن مصيبت و گرفتارى.

۵- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّعليهم‌السلام فرمود: هر كس ‍ مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند. و هر كس مؤمن تشنه اى را سيراب كند خداوند از شراب بكر و سر بمهر بهشتى سيرابش نمايد، و هر كس مؤمنى را بپوشاند خداوند از لباسهاى سبز بهشتى باو بپوشاند، و تا آن زمان كه تار و پودى از آن لباس به تن اوست پيوسته تحت ضمان و مراقبت خدا خواهد بود.

۶- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: ابا حمزه! على را فروتر از آن مقامى كه خدا قرارش داده نياوريد، و او را فراتر از آنجا كه خدايش گذارده ننهيد، همين فضيلت براى على بس كه با مرتدّان و افراد از ايمان برگشته به مقاتله.

پردازد، و اهل بهشت را با هم پيوند دهد.

۷- مالك بن ضمره گويد:

امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت) تبعيّت فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است، و هر كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت، و هر كس پس از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض ‍ (كوثر) بر من وارد شود.

۸- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدينعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

هيچ گامى نزد خدا از اين دو گام محبوبتر نيست: گامى كه يك مؤمن در راه خدا بردارد و صف جهاد را محكم كند، و گامى كه يك مؤمن در راه پيوند با خويشاوندى كه يا او قطع رابطه كرده بردارد.

و هيچ جرعه اى نزد خدا از دو جرعه محبوبتر نيست: جرعه خشمى كه مؤمنى با حلم و بردبارى فرو برد، و جرعه رنج و مصيبتى كه مؤمنى با صبر و استقامت بكام كشد. و هيچ قطره اى نزد خدا از دو قطره محبوبتر نيست: قطره خونى كه در راه (خشنودى) خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى و دل شب از بيم خدا بر رخسارى بغلطد.

۹- ربعىّ بن عبد اللّه و فضيل بن يسار گويند:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: به دلت بنگر، اگر رفيقت را دوست نداشت حتماً يكى از شما خلافى كرده است.

۱۰- عمرو افرق و حذيفة بن منصور گويند:

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

صدقه اى كه خدا دوست دارد برقرارى صلح است ميان مردمى كه بهم پشت كرده و اختلاف و دشمنى نموده اند، و برقرارى الفت است ميان كسانى كه از هم دورى جسته اند.

۱۱- حمّاد بن عيسى گويد:

به امام موسى بن جعفرعليهما‌السلام عرض كردم: قربانت، از خدا بخواه كه اوّلًا مرا فرزندى عنايت كند، و نيز تا زمانى كه زنده ام از حجّ محرومم نسازد. آن حضرت برايم دعا كرد و خداوند اين فرزند را به من روزى فرمود. و چه بسا ايّام حجّ فرا مى رسد و هيچ راهى براى تهيّه خرجى راه بفكرم نمى رسد و خداوند از جايى كه گمان ندارم مخارج راهم را مى فرستد.

۱۲- عمرو بن جميع گويد:

امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: هر كس براى فراگيرى فقه و قرآن و تفسير نزد ما آيد راهش دهيد، و هر كس براى فاش ساختن عيب و سرّى كه خداوند مستورش داشته نزد ما آيد مانعش شويد و از ورود وى جلوگيرى كنيد. مردى از ميان آن قوم عرض كرد: قربانت، اجازه مى دهيد حال خود را براى شما بازگو كنم؟ فرمود: اگر خواهى بگو. گفت: به خدا سوگند دير زمانى است كه من مبتلا به گناهى هستم و هر چه مى خواهم از آن دست بردارم و توبه كنم نمى توانم! حضرت باو فرمود: اگر واقعاً راست بگوئى خداوند تو را دوست مى دارد، و از آن رو توفيق توبه بتو نمى دهد و اسباب بازگشت از گناه را برايت فراهم نمى كند كه پيوسته اين خوف در دلت باشد و از وى در بيم و هراس باشى.

مجلس دوّم: چهارشنبه ۵ رمضان المبارك ۴۰۴

۱- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسينعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده است كه فرمود:

پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس خدا را ملاقات كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما داخل بهشت گردد، و سوگند به آن كس كه جان من بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از كار و كوشش خود بهره مند نگردد جز با معرفت و شناخت ما.

۲- عبد اللّه بن عبّاس گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: گوش كنيد و اطاعت نمائيد از آن كس كه خداوند امر شما را بدست او سپرده است، كه اين گونه طاعت و پيروى خود موجب برقرارى نظام اسلام است.

۳- ابو اسحاق سبيعى از پدرش روايت كند كه گفت:

پيامبر: در ميان گروهى از ياران خود نشسته بودند، علىعليه‌السلام از راه وارد شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: هر كس به خواهد كه اخلاق آدم، و حكمت نوح، و حلم و بردبارى ابراهيم را بنگرد بايد به علىّ بن ابى طالب نگاه كند.

۴- عبد اللّه بن مصعب از پدرش روايت كرده كه گفت:

روزى عبد اللّه بن عبّاس در مجلس معاوية بن ابى سفيان حاضر شد، معاويه به او رو گرد و گفت: پسر عبّاس! شما در پى آنيد كه مقام امامت را بچنگ آوريد همان گونه كه نبوّت را ويژه خود ساختيد! به خدا سوگند كه اين دو مقام در يك جا گرد نيايند. براستى حجّت و دليل شما در امامت بر مردم مشتبه بوده و كاملًا روشن نيست، شما مى گوييد: ما خاندان پيامبريم و چگونه مى شود خلافت در ميان غير ما باشد؟ و اين يك شبهه بيش نيست چرا كه شبيه حقّ است و اندك بهره اى از عدل داراست و مطلب چنين نيست كه شما مى پنداريد، گوى خلافت دست بدست در ميان قبائل و طوائف قريش با رضايت عامّه و شوراى خاصّه مى گردد، و ما تاكنون نديده ايم كه مردم بگويند: كاش بنى هاشم بر ما حكومت مى نمودند و اگر زمام امور ما بدست آنان سپرده مى شد براى دين و دنياى ما بهتر بود. اگر شما- چنانچه ادّعا داريد- نسبت باين مقام بى رغبت بوديد امروزه هرگز براى احراز آن نمى جنگيديد. بنى هاشم! بخدا سوگند اگر حكومت بدست شما افتد خطر و عذاب تند بادى كه قوم عاد، و آن آتش آسمانى كه قوم ثمود را هلاك ساخت (با آن همه ويرانى و تباهى كه از خود بجاى گذارد) از خطر حكومت شما بيشتر نخواهد بود.

ابن عبّاس -رحمه‌الله - گفت: معاويه! امّا اينكه گفتى: ما خاندان به بودن مقام نبوّت در ميان خود استدلال مى كنيم كه خلافت از آن ماست، بخدا سوگند مطلب همين طور است، و اگر مقام خلافت از نبوّت سرچشمه نگيرد پس از چه راه كسى مستحقّ آن گردد؟

و امّا اينكه گفتى: خلافت و نبوّت يك جا جهت كسى گرد نيايد، پس اين سخن خداوند كجا رفته كه فرموده: «يا اينكه به مردم حسد مى برند نسبت ب آنچه كه خداوند از فضل خودش بايشان داده، همانا ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملكى عظيم داديم». در اين آيه مراد از كتاب، نبوّت است، و منظور از حكمت، سنّت است و مقصود از ملك، خلافت. و ما هستيم آل ابراهيم، و حكم (نبوّت) و حكومت (خلافت) باين دليل تا روز قيامت در ميان ما جارى است و از ميان ما بيرون نخواهد رفت.

و امّا اينكه گفتى: دليل ما مشتبه و نارسا است. هرگز چنين نيست، دليل ما از آفتاب روشن تر، و از ماه درخشنده تر است، كتاب خدا با ماست، و سنّت پيامبرش در ميان ماست، و تو خود اين را خوب مى دانى و ليكن سبب مخالفت و رو گردانى تو اين است كه ما برادر و جدّ و دائى و عموى مشرك تو را كشته ايم، و تو ديگر بر استخوانهاى پوسيده و ارواح تباه شده و معذّب در دوزخ زارى مكن، و براى خونهائى كه شرك و كفر ريختن آن را حلال ساخته و دين پست و بيمقدارش نموده خشمگين مباشيد.

و امّا اينكه مردم ما را بر ديگران مقدّم نداشتند، و از اجماع بر حكومت ما روى برتافتند، البتّه آنچه كه بدين سبب از دست دادند بيش از آن چيزى است كه ما از آن بركنار گشته ايم، و البتّه هر گاه زمان بارورى امرى فرا رسد حقّ آن پايدار و باطل آن بر كنار گردد.

و امّا اينكه به حكومت سست و بى پايه اى كه با تردستى و تزويرها بدست آورده اى افتخار مى كنى، بدان كه فرعون پيش از تو به حكومت و قدرت رسيد و خداوند هلاكش نمود. بنى اميّه! به هر نسبتى كه شما حكومت كنيد ما دو چندان حكومت خواهيم كرد، هر روز بدو روز، و هر ماه بدو ماه، و هر سال به دو سال. و امّا اينكه گفتى: اگر ما بحكومت رسيم خطر آن براى مردم از ريح عاد و صاعقه ثمود بيشتر است، سخن خداوند در قرآن اين گفتار تو را تكذيب مى كند، خداى عزّ و جلّ فرموده: «ما تو را جز رحمت براى عالميان نفرستاديم»، و ما اهل بيت نزديك آن حضرت هستيم، و بنا بر اين ما نيز رحمت خدا براى مردم مى باشيم، و همان گونه كه خداوند به وجود پيامبرش به آفريدگان خود رحمت نمود بما هم كه اهل بيت نزديك پيغمبرش هستيم به خلق خود رحمت خواهد نمود. و عذابى را كه مردم با سوار شدن تو بر گرده شان مى كشند بسى آشكار است، و بزودى حكومتى كه بدست فرزندان و برادران تو خواهد افتاد براى مردم از هر تندباد ويرانگرى تباه سازتر است. البته پس از آن خداوند بدست اولياى خود انتقام خواهد كشيد، و سر انجام، اختيار امور از آن پرهيزكاران است.

۵- منهال بن عمرو گويد:

از ابى القاسم محمّد حنفيّه - رضى اللّه عنه - شنيدم كه مى گفت: تو از زندگى خود جز لذّتى كه تو را به مرگ و خواب هميشگى نزديك سازد بهره اى نمى برى. كدام لقمه اى است كه گلوگير نباشد؟! و كدامين جرعه اى است كه راه گلو را نفشارد؟! به عاقبت كار خويش نيك بينديش، گويا كه دوستى از دست رفته و خيال و اوهامى پراكنده در نظر دوستانت شده اى. اهل دنيا مسافرانى هستند كه بنده بار و بنه خود را در غير دنيا خواهند گشود (و مقصد و منزل اصلى آنها غير دنيا است).

۶- و نيز از محمّد حنفيّه -رحمه‌الله - روايت كرده كه گفت:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: آن كس كه به خردسال ما مهربانى نكند، و سالخوردگان ما را محترم نشمارد، و حقّ ما را نشناسد از ما نيست.

۷- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام از پدرش روايت كرده كه جدّ بزرگوارش فرموده است: خداوند- جلّ جلاله - جبرئيل را بنزد محمّد: فرستاد تا آن حضرت در حال حيات خويش براى ولايت علىعليه‌السلام از مردم شاهد و گواه بگيرد و پيش از وفات خود حضرتش را به نام امير المؤمنين نامگذارى نمايد. پيامبر: نه نفر از ياران و مشهورين از اصحاب خود را بخواند و فرمود: من شما را فرا خوانده ام تا گواهان الهى در روى زمين باشيد، خواه بر گواهى خود پايدارى كنيد يا كتمان نموده و از اداى شهادت خوددارى كنيد.

سپس فرمود: ابا بكر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. گفت: آيا اين فرمان خدا و رسول اوست؟ فرمود: آرى. وى برخاست و بر آن حضرت به عنوان امير مؤمنان سلام داد. سپس فرمود: عمر! برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام كن. گفت: آيا به فرمان خدا و رسولش او را امير مؤمنان بناميم؟ فرمود: آرى. او نيز برخاست و سلام كرد. سپس به مقداد بن اسود كندى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد، و سخن آنان را تكرار نكرد.

آنگاه به ابى ذرّ غفارى فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. وى برخاست و سلام داد. بعد به حذيفه يمانى فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن.

او برخاست و سلام داد. سپس به عمّار بن ياسر فرمود: برخيز و بر امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد. بعد به عبد اللّه بن مسعود فرمود: برخيز و بر على بنام امير مؤمنان سلام ده. او برخاست و سلام داد. بعد به بريده كه از همه آنان جوان تر بود فرمود:

برخيز و بر امير مؤمنان سلام كن، او هم نيز برخاست و سلام داد. پس از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من شما را براى اين كار خواندم تا در اين زمينه گواهان الهى باشيد، خواه بر آن پايدار بمانيد يا ترك اداى شهادت كنيد.

۸- عبد اللّه بن عبّاس -رحمه‌الله - گويد:

پيامبر: نگاهى به علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام انداخت و فرمود: اين مرد آقا و سرور است در دنيا و آخرت.

۹- سيف تمّار گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: هيچ گاه دست از دعا برنداريد، كه شما به هيچ وسيله اى بمانند آن بدرگاه خدا نزديكى پيدا نخواهيد نمود، و هيچ گاه حاجت و درخواستى را بخاطر ناچيز بودنش از دست ندهيد و از آن منصرف نگرديد، زيرا آن كس كه اختيار دار حاجات ناچيز است همان كسى است كه اختيار دار حوائج بزرگ است.

مجلس سوّم: شنبه ۸ رمضان المبارك ۴۰۴

۱- عبد اللّه بن عمر گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند هيچ گاه دانشى را كه در ميان مردم است از آنان باز نگيرد، و ليكن با از دست رفتن دانشمندان آن دانش را بازستاند، و چون دانشمندى نماند مردم سران نادانى براى خود اختيار نمايند، و مجهولات خود را از ايشان پرسش كنند و آنان هم از روى بى اطلاعى پاسخ دهند، اينجاست كه هم خود گمراه شده و هم مردم را بگمراهى مى كشانند.

۲- ابو عبد الرّحمن گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در سفرى از مركب خود پياده شد و پنج مرتبه به سجده افتاد. چون سوار مركب شد يكى از يارانش عرض ‍ كرد: ما كارى از شما ديدم كه تاكنون چنان نكرده بوديد؟! فرمود: آرى، جبرئيلعليه‌السلام نزد من آمده و مرا بشارت داد كه علىّ اهل - بهشت است، من بشكرانه اين نعمت به پيشگاه خداى متعال سجده آوردم، چون سر برداشتم گفت: فاطمه هم اهل بهشت است، من بشكرانه آن نيز سجده آوردم، چون سر برداشتم گفت: حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى اند. باز هم بشكرانه آن سجده كردم، چون سربرداشتم گفت: هر كس هم كه ايشان را دوست بدارد نيز اهل بهشت است، من بشكرانه آن سجده كردم، چون سر برداشتم گفت: هر كس هم كه دوست دوستان ايشان باشد اهل بهشت است، و من بشكرانه آن نيز سجده نمودم.

۳- محمد بن يزيد بانى گويد:

خدمت امام صادقعليه‌السلام بودم كه عمر بن قيس ماصر و ابو حنيفه و عمر بن ذرّ در ميان گروهى از طرفداران خود داخل شدند، و در باره ايمان از آن حضرت پرسش نمودند. حضرت فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: شخص مؤمن در آن حال كه ايمان داشته باشد دست به زنا و دزدى و ميگسارى نمى زند. آنان بيكديگر نگاهى كردند و سپس عمر بن ذرّ گفت: پس آنان را چه بناميم؟ فرمود: بهمان نامى كه خداوند نامبرده و به همان اعمالى كه از آنان سر زده است نامشان نهيد (زناكار، دزد، شرابخوار)، خدا- عزّ و جلّ- فرموده: «دست مرد و زن دزد را ببريد» و فرموده: «به هر كدام از مرد و زن زناكار صد تازيانه بزنيد». آنان با تعجّب و شگفتى بيكديگر نگاه كردند.

محمد بن يزيد (رواى خبر) گويد: بشر بن عمر بن ذرّ كه با آنان بود بمن گفت: چون بيرون آمديم عمر بن ذرّ به ابى حنيفه گفت: چرا نگفتى: چه كسى اين حديث را از رسول خدا نقل كرده است؟ پاسخ داد: من به مردى كه (بدون واسطه از پيامبر روايت مى كند و) مى گويد: قال رسول اللّه «پيامبر فرمود» چه مى توانم بگويم؟!

۴- حذيفه گويد:

پيامبر: بمن فرمود: اين شخصى را كه بمن برخورد ديدى؟ عرض ‍ كردم: آرى اى رسول خدا، فرمود: او فرشته اى است كه تا پيش از اين ساعت به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه خواسته كه (به زمين فرود آيد و) بر على سلام دهد و خداوند او را اجازه فرموده، او آمد و سلام داد، و نيز بمن بشارت داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتى هستند، و فاطمه خاتون زنان بهشتى است.

۵- ابن مغيره گويد:

من و يحيى بن عبد اللّه بن حسن خدمت امام ابى - الحسنعليه‌السلام بوديم، يحيى ب آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم عدّه اى معتقدند كه شما علم غيب مى دانيد؟ فرمود: سبحان اللّه، دست بر سرم بگذار ببين كه - بخدا سوگند- هر موئى كه در سر و پيكر من است بر بدنم راست شد! سپس ‍ فرمود: نه - بخدا سوگند- آنچه مى دانيم نيست جز آنچه كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بارث برده ايم.

۶- زراره از امام باقر يا امام صادقعليهما‌السلام روايت كرده كه فرمود:

نزديكترين اوقات بنده به كفر آن وقت است كه با كسى برادرى و دوستى كند ولى پيوسته لغزشها و خطاهاى او را نزد خود بشمار آورد تا روزى برخ او بكشد و بدان سبب از وى عيبجوئى بعمل آورد.

۷- حكم بن عتيبه گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون گناه بنده (مؤمنى) فراوان شود و عمل صالحى نداشته باشد كه جبران آن گناهان كند، خداوند او را به غم و اندوه گرفتار نمايد تا گناهانش را پاك سازد.

۸- محمد بن حنفيّه - رضى اللّه عنه - گويد:

من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبيله بنى ضبّه بيشترين كشته را داده بود. چون مردم از ميدان گريختند علىعليه‌السلام و عمّار بن ياسر و محمد بن ابى بكر- رضى اللّه عنهما- كه با آن حضرت همراه بودند پيش آمدند تا به هودجى (كه عائشه در آن بود) رسيدند، و از بسيارى تيرى كه ب آن خورده بود چون خار پشتى مى نمود. حضرت با عصائى كه بدست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حميراء! بگو ببينم همان طور كه ابن عفان را بكشتن دادى مى خواستى مرا هم بكشتن دهى؟! اين دستور خدا بود يا سفارش ‍ پيامبر: ؟ عايشه پاسخ داد: حال كه غالب آمدى گذشت كن.

حضرت به برادرش محمد بن ابى بكر فرمود: بنگر ببين زخمى برداشته؟

او نگاه كرد، ديد سالم است و تنها تيرى گوشه اى از لباسش را دريده و خراش ناچيزى برداشته كه قابل توجه نيست.

گفت: يا امير المؤمنين از ضربه سلاح و سالم مانده، فقط تيرى مقدارى از پيراهنش را دريده است. حضرت فرمود: او را بردار و بخانه فرزندان خلف خزاعى (عبد اللّه و عثمان) انتقال بده. سپس به جارچى فرمود صدا زند: زخميان را رها كنيد و آنان را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس ‍ بخانه خود پناه برد و در بروى خود بست در امان خواهد بود.

۹- محمّد بن نوفل بن عائذ صيرفى گويد:

نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت بر ما وارد شد، و از امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام ياد كرديم و در باره ماجراى غدير خم سخن بميان آمد. ابو حنيفه گفت: من بياران خود گفته ام: نزد اينان (شيعيان) به صحّت خبر ماجراى غدير اعتراف نكنيد كه شما را محكوم مى كنند. ناگهان رنگ چهره هيثم بن حبيب صيرفى دگرگون شد و باو گفت: چرا اعتراف نكنند، نعمان! مگر تو خود قبول ندارى؟ گفت: چرا، من خودم قبول دارم و آن را روايت نيز نموده ام. هيثم گفت: پس چرا اعتراف نكنند در صورتى كه حبيب بن ابى ثابت از ابى الطّفيل از زيد بن ارقم روايت كرده است كه علىعليه‌السلام در رحبه (نام محلى است در كوفه) همه حاضران را براى اعتراف به صحّت و وقوع ماجراى غدير سوگند داده است؟! ابو حنيفه گفت: مگر نمى بينيد كه مردم بحدّى در اين زمينه گفتگو كرده اند كه ناگزير علىّ مردم را در اين باره سوگند داده است! هيثم گفت: در اين صورت مى گوئى على را تكذيب كنيم يا سخنش را ردّ نمائيم؟ ابو حنيفه گفت:

ما نه على را تكذيب مى كنيم و نه فرمايش او را ردّ، ولى تو مى دانى كه عدّه اى از مردم در اين باره گزافه گوئى كرده اند! هيثم گفت: سخنى را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده و يك خطبه در آن باره ايراد نموده و ما به صرف اينكه گروهى غلوّ نموده يا كسى حرفى زده است از بازگوئى آن بهراسيم و از نقل آن دست بداريم؟! در همين حين كسى وارد شد و با پرسش خود سخن را بريد، و اين سخن در كوفه پيچيد. حبيب بن نزار بن حيّان كه از هواداران بنى هاشم بود در بازار با ما بود، نزد هيثم آمد و گفت: خبر ماجرائى كه از تو در باره علىعليه‌السلام بوقوع پيوسته و نيز سخن آن گوينده بمن رسيده است. هيثم گفت: در اظهار نظرها از اين گونه سخنان بسيار پيش مى آيد، مطلب را آسان گير، سخن ختم شد. مدّتى بعد ما به حجّ رفتيم و حبيب هم با ما بود، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيده و اداى سلام نموديم، سپس هيثم عرض ‍ كرد: يا ابا عبد اللّه، چنين و چنان شد، و داستان را بازگو كرد. در اين حال يك حالت نارضايتى در چهره آن حضرت نمايان گشت. حبيب گفت: اين محمّد بن نوفل است و در آنجا حاضر بود، حضرت فرمود: حبيب! بس كن، با مردم با اخلاق و روش خودشان به نيكى معاشرت كنيد و در عمل با آنان مخالفت ورزيد، كه هر كس را محصول كردار اوست، و روز قيامت با كسى محشور است كه دوستش مى داشته است. مردم را بر ضدّ خودتان و ما نشورانيد، و در انبوه همين مردم داخل شويد (و خود را از آنان متمايز و جدا نسازيد)، و ما را روزگاران و دولتى است كه هر گاه خداوند بخواهد (و صلاح بداند) آن را خواهد آورد. در اينجا حبيب سكوت كرد و امامعليه‌السلام فرمود: حبيب! فهميدى؟ از دستور من سرپيچى نكنيد كه پشيمان مى شويد. گفت: هرگز از دستور شما سر پيچى نخواهم كرد.

راوى خبر ابو العبّاس ابن عقده گويد: از على بن حسن (بن فضّال) در باره محمد بن نوفل پرسيدم گفت: از اهل كوفه است، گفتم: از چه طايفه اى؟ گفت: فكر مى كنم از هواداران بنى هاشم باشد. و حبيب بن نزار بن حيّان نيز از هواداران بنى هاشم بود، و ماجراى او با ابى حنيفه در زمانى رخ داد كه دولت بنى عبّاس روى كار آمده بود و آنان نمى توانستند اسرار و عقايد آل محمدعليهم‌السلام را در باره حكومت آشكار كنند.

۱۰- محمّد بن عمران بجلى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: آن كس كه در راه خدا براى خويشتن پند دهنده اى نگمارد، پندهاى ديگران نه براى وى سودى دارد و نه نيازى از او برطرف سازد.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18