ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 19364
دانلود: 3771

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19364 / دانلود: 3771
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس نهم : شنبه ۲۹ همان ماه

۱- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

چهار چيز است كه در هر كس باشد از بهشتيان خواهد بود: آن كس كه نگهدارنده اش از مهالك قيامت شهادت بر لا اله الّا اللّه و اينكه من محمّد رسول خدا هستم باشد، و آن كس كه چون خداوند نعمتى به او بخشد گويد: الحمد اللّه (سپاس بس از آن خداست)، و آن كس كه چون گناهى كند گويد: استغفر اللّه (از خدا آمرزش مى طلبم)، و آن كس كه چون مصيبتى بدو رسد گويد:إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ «ما از خدائيم و همه به سوى او بازمى گرديم».

۲- جابر جعفى از امام باقرعليه‌السلام از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت:

جبرئيلعليه‌السلام بر پيامبر: فرمود آمد و گفت: خداوند تو را دستور فرمود كه در يك سخنرانى براى يارانت فضيلت و برترى علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام را بيان كنى تا آن را از جانب توبه آيندگان خود برسانند، و البتّه تمامى فرشتگان را دستور داده كه به آنچه مذكور ميدارى گوش فرا دارند؛ واى محمّد خداوند به تو وحى فرستاده كه هر كس در باره او با تو مخالفت ورزد در آتش خواهد بود، و هر كس در اين زمينه تو را فرمان برد بهشت را داراست. پس پيامبر: جارچى را فرمود تا صدا زد: همگى جمع شويد. همه جمع شدند، پيامبر بيرون شد و بر منبر برآمد، و اوّل سخنى كه گفت اين بود: از شيطان رانده شده به خدا پناه مى برم، بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، سپس فرمود: اى مردم منم بشارت دهنده، و منم ترساننده، و منم پيامبر امّى، من از سوى خدا پيامى دارم در باره آنكه گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است، و او گنجينه علم من است، و او كسى است كه خداوند وى را از ميان اين امّت برگزيده و انتخاب نموده و دوست خود گرفته و هدايتش فرموده است، و من و او را از يك سرشت آفريده، پس مرا به رسالت برترى داده و او را به تبليغ از جانب من افزونى بخشيده است، مرا شهر علم قرار داده و او را در آن و او را خزينه دار دانش من و آن كسى كه احكام از او دريافت شود قرار داده است، وى را به وصيّت و جانشينى من مخصوص داشته، و امرش را آشكار نموده، و از دشمنى با او بيم داده، و دوستيش را واجب شمرده، و تمام مردم را به فرمانبردارى از و دستور فرموده است؛ خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: هر كس او را دشمن دارد مرا دشمن داشته، و هر كس دوستش دارد مرا دوست داشته، و هر كس با او بستيز برخيزد با من ستيز نموده، و هر كس با او مخالفت كند با من مخالفت كرده، و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى نموده، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده، و هر كس با وى كينه توزى كند با من كينه ورزيده، و هر كس دوستش بدارد مرا دوست داشته، و هر كس فرمانش برد مرا فرمان برده، و هر كه رضاى او جويد مرا راضى ساخته، و هر كس مقامش را پاس دارد مقام مرا پاس ‍ داشته، و هر كه با وى بجنگد با من جنگيده، و هر كس ياريش كند مرا يارى داده، و هر كه بد او را بخواهد بد مرا خواسته، و هر كس باوى نيرنگ كند بمن نيرنگ زده. اى مردم آنچه را به شما امر مى كنم بشنويد و فرمان بريد كه من شما را بيم دهم از عذاب خدا «در روزى كه هر كس اعمال نيك و بد خود را حاضر ببيند و دوست دارد كه بين او و عملش فاصله اى دور باشد، و خداوند شما را از «عذاب» خود برحذر ميدارد». آل عمران: ۳۰. سپس ‍ دست امير المؤمنينعليه‌السلام را گرفت و فرمود: اى مردم، اين شخص ‍ سرپرست مؤمنان، و كشنده كافران، و حجّت خدا بر جهانيان است، خداوندا من ابلاغ كردم و پيام را رساندم، و اينان بندگان تواند و تو بر اصلاح آنان توانائى، پس به مهر و رحمت خود به صلاحشان آر اى كه از هر مهربانى مهربان ترى. سپس از منبر فرود آمد.

جبرئيلعليه‌السلام نزد او آمد و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: از اينكه اين پيام را رساندى خدا جزاى خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى، و براى امّت خود دلسوزى و خير خواهى نمودى، و مؤمنان را خشنود و كافران را خشمگين ساختى (و بينى آنان را به خاك ماليدى)؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو آزمايش خواهد شد، و نيز ديگران به وسيله او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، «و به زودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام شومى دچار مى شوند». شعراء: ۲۲۷.

۳- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالى كه دست حسن و حسينعليهما‌السلام را گرفته بود به سوى ما بيرون شد و فرمود: من اين دو فرزندم را در كودكى تربيت كرده و پرورده ام، و در بزرگى برايشان دعا نموده ام، و از خداى تعالى سه چيز برايشان خواسته ام كه خداوند دو تاى آن را به من بخشيده و يكى را از من باز داشته است. از خدا خواسته ام كه اين دو را پاك و مطهّر و پاكيزه قرار دهد و اجابت فرمود، و از خدا خواسته ام كه اين دو و فرزندان و شيعيانشان را از آتش دوزخ نگه دارد و اين خواسته را بمن بخشيد، و از خدا خواستم كه همه امّت را بر دوستى آنان گرد آورد، خداوند فرمود: اى محمد من قضا و قدرى را مقرّر ساخته ام، و همانا گروهى از امّت تو به پيمان تو در باره يهود و نصارى و مجوس وفا كنند ولى پيمان تو را در باره فرزندانت بشكنند، و من بر خود واجب كرده ام كه آن كس را كه اين چنين كند در محلّ كرامت خود وارد نسازم، و در بهشت برين جايش ندهم، و تا روز قيامت به نظر مهر بر وى ننگرم.

۴- هشام بن محمّد (مورّخ مشهور) گويد:

چون خبر شهادت محمّد بن ابى بكر- رضى اللّه عنه - به امير المؤمنينعليه‌السلام رسيد نامه اى به مالك بن حارث اشتر-رحمه‌الله - كه آن روزها در نصيبين اقامت داشت، نگاشت كه: امّا بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى بر پائى دين از وى كمك مى جويم، و به پشتيبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم، و به يارى او مرزهائى را كه بيم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم. و من پيش از اين محمد بن ابى بكر-رحمه‌الله - را بر مصر گماردم، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسيد- خدايش رحمت كناد-، بنا بر اين بزودى نزد من آى تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم، و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند به جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك - رضى اللّه عنه - شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گمارد و بسوى امير المؤمنينعليه‌السلام روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امامعليه‌السلام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آنجا با خبرش ساخت، و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست، پس برو، و هر گاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به رأ ى و نظر خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو، و درشتى را با نرمى بهم بياميز، و تا آنجا كه نرمش كار ساز است با نرمى رفتار كن، و هر گاه كه جز درشتى چيزى سود نبخشيد به سختى و درشتى دست بياز. مالك اشتر- رضى اللّه عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت بسوى مصر شد، و امير المؤمنينعليه‌السلام پيشاپيش او نامه اى بدين مضمون باهل مصر نگاشت: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- سلام بر شما، من به نزد شما خدائى را مى ستايم كه جز او معبودى نيست، و از او خواستارم كه بر پيامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى برنمى تابد، او از رزمنده ترين بندگان خدا، و داراى گرامى ترين حسب و شريفترين آن در ميان آنهاست، بر نابكاران از سوزش آتش زيانبارتر است، و دورترين مردم از عار و ننگ است، و او همان مالك بن حارث اشتر است، وى بسان شمشيرى است كه دندانه تيزش و تيزى لبه اش به كندى نگرايد، زود از ميدان نگريزد، و بهنگام رزم با متانت و سنگين است، انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحمّلى نكو دارد، پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد، پس اگر امر بجنگ داد بجنگيد، و چنانچه باقامت فرمانتان داد بر جاى بمانيد، او جز بدستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خير خواهى شما و قوّت نفسى كه بر دشمنتان پيدا مى كنيد بر خويشتن مقدّم داشتم؛ خداوند شما را به هدايت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پايدارتان بدارد، و ما و شما را به آنچه دوست دارد و مى پسندد توفيق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و اين مطلب بر معاويه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آنجا پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت، و نيز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى ماليات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس ‍ فرستاد كه علىعليه‌السلام مالك اشتر را به طرف مصر گسيل داشته و اگر شرّ او را از سرما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد، بنا بر اين هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بينديش. سپس معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت: همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاده، همگى گرد آئيد تا از خدا بخواهيم شرّ او از سر ما كوتاه كند، سپس ‍ دعا كرد و همگى با او دعا كردند.

اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد، آن دهقان باستقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت: من مردى از اهل شام هستم و براى تو و يارانت از زكات زمينم حقى بر عهده من است، نزد من فرود آى تا به خدمت تو و يارانت كمر بندم و چهار پايان خود را از علفهاى اينجا بخوران و جزء ماليات من حساب كن. اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نيازهاى مالك و يارانش همّت گماشت، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت. خبر به معاويه رسيد، وى مردم شام را جمع كرد و گفت: مژده باد شما را كه خداى تعالى دعايتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما باز داشت و او را كشت، همگى با شنيدن اين خبر مسرور شده و به هم مژده مى دادند.

چون خبر شهادت اشتر به امير المؤمنينعليه‌السلام رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البتّه بزرگترين ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه بخدا سوگند مرگ تو جهانى را ويران ساخت، و مويه كنان بر چون توئى بايد مويه سر دهند. سپس فرمود:

إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و الحمد للّه ربّ العالمين

«ما همه از خدائيم و به سوى او باز خواهيم گشت، و سپاس ويژه پروردگار جهانيان است»، خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پيمان خود را به انجام رساند و به ديدار خدايش شتافت، با اينكه ما با خود عزم كرده ايم كه بر هر مصيبتى پس از مصيبت رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله صبر پيشه سازيم كه راستى آن بزرگترين مصيبت است.

۵- عبد الا على بن اعين گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود:

نخستين فرد ما دليل و نمايانگر آخرين فرد ماست، و آخرين فرد ما تصديق كننده نخستين فرد ماست، و طريقه و روش در ميان همه ما يكسان است، خداى متعال هر گاه حكمى كند بمورد اجرا خواهد گذارد.

۶- ابو الصّبّاح كنانى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر كس در صبح بهنگام طلوع آفتاب [و در شب بهنگام غروب آن]بگويد: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، و انّ الدّين كما شرع، و الا سلام كما وصف، و القول كما حدث، و الكتاب كما انزل، و انّ اللّه هو الحقّ المبين «گواهى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه تنها است و شريكى ندارد، و گواهى دهم كه محمّد بنده و رسول خدا است، و دين همان گونه است كه او تشريع كرده، و اسلام همان طورى است كه او وصف نموده، و سخن همان گونه است كه او خبر داده، و كتاب همان گونه است كه او فرود آورده، و خداوند حق آشكار است»؛ و محمد و آل محمد را به خير و نيكى ياد كند، و با سلام و درود بر محمد و آل او تحيّت فرستد، خداوند هشت در بهشت را برايش بگشايد و به او گفته شود: از هر درى كه ميخواهى داخل شو. و نابسامانيهاى آن روز از وى محو و نابود گردد.

مجلس دهم : روز چهارشنبه دوم رجب سال ۴۰۷

۱- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام باقرعليه‌السلام فرمود: موسى بن عمران - على نبيّنا و آله وعليه‌السلام - به پيشگاه پروردگار عرض كرد: خداوندا برگزيدگان بندگانت كيانند؟ فرمود: آن كس كه دستى باز و سخاوتمند و قدمى پر بركت و استوار در خيرات دارد، سخن راست گويد، و با وقار و آرامش گام بردارد، چنين كسانى از كوه استوارترند. عرض كرد: خداوندا چه كسى در دار القدس در پيشگاه تو بار نهد؟ فرمود: آنان كه چشم به دنيا ندوخته، و اسرار دينى خود را فاش ‍ نسازند، و در قضاوت رشوه نگيرند، حق در دلشان جايگزين، و راستى بر زبانشان جارى است، اين چنين كسان در دنيا در پوشش من و در آخرت در دار القدس نزد من خواهند بود.

۲- ابن عبّاس گويد:

در باره اين آيه شريفه: «هان براستى كه نه ترسى بر دوستان خدا هست و نه محزون و دلتنگ شوند» از امير المؤمنينعليه‌السلام پرسش شد، حضرت فرمود: آنان قومى هستند كه پرستش خود را تنها براى خدا خالص كرده اند، و به باطن دنيا نگريسته اند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوخته اند، و سرانجام آن (نعمتهاى اخروى يا كسب معارف و طاعات) را شناخته اند آنگاه كه خلق به نمودهاى زودگذر آن فريفته شده اند، پس واگذارند آنچه را كه مى دانند بزودى ترك آنان خواهد كرد (مال و اولاد و شهوات پست دنيوى) و نابود و بى اثر ساخته اند آنچه را كه مى دانند و بزودى آنان را نابود خواهد نمود و از ثواب اخروى بازشان خواهد داشت (پيروى شهوات نفسانى و صفات زشت انسانى).

سپس فرمود: اى آنكه خود را به دنيا سرگرم ساخته اى، و براى گرفتن به دام افتاده هاى دنيا مى تازى (يا اينكه براى كسب دنيا در دام شيطان مى افتى) و در ساختن آنچه كه بزودى خراب مى شود كوشائى، آيا به قبور پدرانت كه اجسادشان را پوسانيده، و به گورهاى فرزندان هم نوع خود كه در زير انبوه شن و خاك پنهان شده اند نمى نگرى؟ چه بيمارانى را كه بدست خود پرستارى كردى و به جستجوى دوا و دارويشان شتافتى، از طبيبان معالجه جستى و از دوستان برايشان رضايت طلبيدى با اين همه دردى از آنان نكاستى، و سودى به حالشان نبخشيدى، و دوايت اثرى به حال آنان نداشت.

۳- ابو صادق گويد:

از امير المؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: دين من همان دين رسول خداست و فخر و شرف نژادى من همان فخر و شرف نژاد رسول خدا است، پس هر كس به دين و نژاد من ناسزا گويد البتّه كه دين و نژاد رسول خدا را ناسزا گفته است.

۴- زراره گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آيا تو را به سخت ترين چيزى كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته خبر ندهم؟ عرض كردم: چرا، فرمود:

اينكه با مردم به انصاف رفتار كنى، و به برادر دينى خود كمك رسانى، و نيز ياد كردن خدا در همه حال. توجّه كن كه منظور من از ياد خدا، گفتن سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست هر چند كه اين هم به نوبه خود ذكر است، بلكه منظورم ياد كردن خداست در هر جايى كه بر طاعت يا معصيت خدا روى مى آورى.

۵- غياث بن ابراهيم از امام صادق از پدرش از جدّشعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه فرمود:

سبع المثانى (سوره مباركه حمد كه دو بار خوانده مى شود) به من تعليم داده شده است، و امّت من در عالم طين (عالم ذرّ) براى من تصوير شد تا اينكه به كوچك و بزرگشان چشم انداختم، و در همه آسمانها نظر افكندم و چون خوب نگريستم اى على تو را ديدم، پس براى تو و تمامى شيعيانت كه تا روز قيامت مى آيند آمرزش طلبيدم.

۶- شهر بن حوشب گويد:

از ابا امامه باهلى شنيدم مى گفت: بخدا بزرگى و شكوه مقام معاويه مرا از گفتن حقّ در باره علىّعليه‌السلام باز نمى دارد، و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم مى فرمود: على از همه شما برتر است، و داناترين شما در دين، و بيناترين شما به سنّت من است، و از همه شما بيشتر و بهتر آنچنان كه سزاوار است كتاب خدا را قرائت مى كند، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار. ۷- سعيد بن مسيب گويد:

چون پيامبر: رحلت نمود شهر مكّه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابو قحافه (پدر ابو بكر) گفت: چه خبر است؟ گفتند: رسول خدا وفات يافته است. گفت: چه كسى زمام امور را بدست گرفته؟ گفتند: پسر تو، گفت: آيا بنى عبد شمس و بنى مغيره (دو تيره از عرب) بدين امر راضى شدند؟ گفتند: آرى، گفت: براى آنچه خدا بخشيده جلوگيرى نيست، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشيده اى نباشد، چه عجيب است اين امر، شما (بنى - عبد شمس و بنى مغيره) در امر نبوّت (كه حقّ بود با پيامبر) به نزاع برخاستيد، و در امر خلافت (كه بنا حقّ غصب شده) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتند!. البتّه كه اين از مشكلات روزگار است كه گزيرى از آن نيست.

۸- محفوظ بن عبيد اللّه از پير مردى از اهل حضرموت از محمّد ابن حنفيّه - عليه الرحمة - روايت كند كه گفت:

همين طور كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام به دور خانه كعبه طواف مى كرد به مردى برخورد كه چنگ به پرده كعبه آويخته و مى گفت: «اى آنكه هيچ صوتى تو را از صوت ديگر باز ندارد، اى آنكه حاجتمندانت تو را به اشتباه نيندازند (و حاجت آنان بر تو اشتباه نشود)، اى آنكه اصرار نيازمندان در سؤ ال تو را ملول نسازد، خنكى عفو و شيرينى رحمت خود را به من بچشان». امير المؤمنينعليه‌السلام به او فرمود: اين دعاى توست؟

پاسخ داد: مگر شنيدى؟ فرمود: آرى، گفت: در پايان هر نمازى اين دعا را بخوان، بخدا سوگند هيچ مؤمنى اين دعا را در پايان نمازش نخواند جز اينكه خداوند گناهان او را بيامرزد هر چند به شمار ستارگان آسمان و قطرات باران، و به تعداد ريگ ريگزارها و ذرّه هاى خاك زمين باشد. امير المؤمنينعليه‌السلام به او فرمود: علم آن نزد من است: به خداوند وسعت دهنده و كريم است. آن مرد كه حضرت خضرعليه‌السلام بود گفت: به خدا سوگند راست گفتى اى امير مؤمنان، «و بر فراز مرتبه هر صاحب دانشى داناى ديگرى هست».

مجلس يازدهم : ۷ رجب ۴۰۷

۱- حبّه عرنى گويد:

از امير المؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: من از دو چيز بر شما نگرانم: آرزوى دراز و پيروى خواهش دل. اما آرزوى دراز آخرت را از ياد انسان مى برد، و پيروى از دلخواه خود جلوگير از حقّ است. راستى كه دنيا پشت كرده و مى رود، و آخرت رو كرده و مى آيد، و هر كدام را فرزندانى است، پس از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا، كه امروز روز عمل است نه پاداش، و فردا روز پاداش است نه عمل.

۲- داود بن فرقد گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از جمله چيزهائى كه خداوند در مناجات موسى بن عمرانعليه‌السلام باو فرمود اينكه: اى موسى من بنده اى را نزد خودم محبوب تر از بنده مؤمنم نيافريدم، راستى كه من او را به آنچه كه خير اوست گرفتار مى سازم، و آنچه را دوست مى دارم به نفع او از وى باز مى گيرم، و من ب آنچه كه صلاح بنده ام در آن است داناترم، پس بايد بر بلاى من صبر كند، و نعمت هايم را سپاس گزارد، و به قضا و قدر من راضى باشد تا نام او را در زمره صدّيقين نزد خودم بنگارم، البته اين بهنگامى است كه به خرسندى من عمل كند و از فرمان من اطاعت نمايد.

۳- عروة بن عبد اللّه بن قشير جعفى گويد:

بر فاطمه دختر علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شدم و او پيرزنى كهنسال بود، و گردنبندى به گردن، و دو دستبند در دست داشت، وى گفت: (زينت كردن من بدان جهت است كه) براى زنان ناخوشايند است كه خود را شبيه مردان سازند، سپس گفت: اسماء بنت عميس به من خبر داد كه: خداوند به پيامبرش محمّد: وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام با لباس خود آن حضرت را پوشاند و همين طور بود تا آفتاب غروب كرد، چون حالش بجا آمد فرمود: على! نماز عصر را نخوانده اى؟ عرض كرد: نه يا رسول اللّه، من سرگرم كار شما بودم و از نماز ماندم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كرد: پروردگارا آفتاب را بر على بن ابى طالب بازگردان. در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس بازگشت به حدّى كه نور آن به اطاق من و نصف مسجد رسيد.

۴- ابو حمزه ثمالى از امام باقر از پدرش از جدّ بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

همانا خداوند با خشم فاطمه به خشم آيد و با خشنودى وى خشنود گردد.

۵- عروة بن زبير گويد:

چون مردم با ابى بكر بيعت كردند فاطمه دختر پيامبر اكرم: بيرون شد و در چهار چوب در خانه خود ايستاد و فرمود: من هرگز مثل چنين روزى نديدم، اين مردم ببد وضعى در اينجا حاضر شدند، پيكر پيامبر خود: را در ميان ما رها ساخته و امر خلافت را بدون (حضور و دخالت) ما در انحصار خود قرار دادند.

۶- محمّد بن مسلم از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

آگاه باشيد در نزد هيچ يك از مردم حقّ و مطلب درستى نيست مگر آنكه آن چيزى باشد كه از ما اهل بيت فرا گرفته اند، و هيچ يك از مردم به حقّ و عدالت قضاوت و حكم نكند جز اينكه كليد و در و آغاز و راه اصلى آن قضاوت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام است، پس هر گاه كه امور بر آنان مشتبه شود و خطا كنند خطا از جانب خودشان است، و چون به حقّ رسند و درست قضاوت كنند آن درستى از جانب علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام مى باشد.

۷- شعبى گويد:

چون شدّاد بن اوس بر معاويه وارد شد، معاويه او را گرامى داشت، و بخوبى از وى پذيرائى بعمل آورد، و او را نسبت به خطائى كه از او سر زده بود سرزنش نكرد و بروى او نياورد، و وعده هاى خوشى به او داد و نسبت ب آنها ترغيبش نمود. پس از آن روزى در يك مجمع عمومى معاويه او را احضار كرد و به وى گفت: شدّاد! در ميان مردم برخيز و على را ياد كن و از او عيب جوئى نما، تا به قصد و نيّت تو در دوستى خودم پى ببرم. شدّاد گفت: مرا از اين عمل معاف دار، زيرا كه على به پروردگارش ملحق شده و به پاداش كردار خود رسيده، و تو نيز از گرفتارى او آسوده گشته اى، و با اين بخشش هاى بى حسابت كارها به فرمان تو آمده است، بنا بر اين آنچه را كه شايسته مقام حلم تو نيست از مردم مخواه. معاويه گفت: يا اينكه به آنچه فرمانت دادم بپاخيز و گر نه در باره تو ترديد نموده و بدبين خواهم شد. شدّاد برخاست و گفت: سپاس خدائى راست كه طاعت خود را بر بندگانش ‍ واجب نمود، و در نزد پرهيزكاران رضاى خويش را بر رضاى ديگر مخلوقاتش مقدّم داشت، بر همين رويّه پيشينيان گذشتند، و آيندگان نيز بر همين منوال خواهند گذشت. اى مردم همانا آخرت وعده راستى است كه پادشاهى توانا در آن حكم مى نمايد، و دنيا چيز حاضرى است كه نيكوكار و زشت كردار از آن برخوردارند، و راستى آن كس كه مى شنود و فرمان خدا مى برد حجّتى بر او نيست و آن كس كه مى شنود و مخالفت مى ورزد حجّتى برايش نيست، و هر گاه خداوند خير بندگانش را بخواهد صالحان آنان را بر آنان حكومت دهد، و فقيهانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار سخاوتمندانشان نهد، و هر گاه بدى آنان را بخواهد سفيهان و بى خردان آنان را برايشان حكومت دهد، جاهلانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار بخيلانشان نهد. و همانا از نشانه هاى صالح بودن واليان اين است كه نزديكان و همنشينان آنها افراد صالح باشند. اى معاويه آن كس كه تو را به تذكّر به حق به خشم آورده ناصح و خيرخواه توست، و آن كس كه تو را با باطل خرسند ساخته به تو نيرنگ زده است.

و البتّه كه من تو را با آنچه گفتم خيرخواهى نمودم و هرگز با خلاف آن به تو نيرنگ نخواهم زد. معاويه گفت: شدّاد بنشين، شدّاد نشست، معاويه گفت: دستور داده ام مالى به تو بدهند كه نياز تو را برطرف سازد، مگر من از آن سخاوتمندان نيستم كه خداوند به خاطر صلاح آفريدگانش مال را در اختيار آنها قرار داده است؟! شدّاد گفت: اگر ثروتى كه در اختيار دارى مال خود تو است و حقّ مسلمين نيست و از ترس اينكه پراكنده نشود جمعش كرده اى و از راه حلال بدست آورده و در راه حلال نيز انفاق نموده اى بسيار خوب، و اگر ثروتى است كه مسلمانان با تو در آن شريك اند امّا تو آن را از ايشان پوشيده داشته و براى خود تصرّف كرده، و به طور اسراف انفاق كرده اى، بدان آن خدائى كه نامش بس عزيز است فرموده:

«تبذيركاران برادران و همدستان شياطين اند» معاويه گفت: شدّاد! بگمانم ديوانه شده اى! (سپس به ديوانيان گفت:) آنچه برايش مقرّر داشته ايم باو بدهيد تا به نزد اهلش برود پيش از آنكه بيماريش بر وى غلبه كند. شدّاد برخاست و مى گفت: آن كس كه توسط هواى نفسش عقل خود را از دست داده شخص ديگرى غير از من است، و رفت و از معاويه چيزى نگرفت.

۸- ابو عبيده حذّاء از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

در كتاب امير المؤمنينعليه‌السلام آمده: سه خصلت است كه دارنده آن نميرد تا آنكه وبال آن ها را ببيند: ستم، و قطع رابطه با خويشاوندان، و سوگند دروغ. و همانا طاعتى كه پاداش و اجرش زودتر رسد پيوند با خويشان است، و راستى چه بسا مردمى كه از حق روگردانند و چون پيوند خويشاوندى خود را با هم حفظ مى كنند اموالشان رشد كرده و ثروتمند گردند. و همانا سوگند دروغ و قطع رابطه با خويشاوندان آبادى ها را از اهل و خانمان تهى سازد.