ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 18273
دانلود: 3642

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18273 / دانلود: 3642
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس دوازدهم : شنبه ۱۲ رجب ۴۰۷

۱- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين روايت كند كه فرمود:

برترين اعمال، ايمانى است كه شكّى در آن نباشد، و جنگ و جهادى كه خيانت در غنيمت آن راه نيابد، و حجّى كه پسنديده و مقبول باشد. نخستين كسى كه داخل بهشت شود بنده زر خريدى است كه عبادت پروردگارش را به نيكى بانجام رساند و خيرخواه صاحب خود باشد، و مرد پاكدامنى كه عفّت خويش نگه دارد، و عبادت بسيار كند.

۲- حديد بن حكيم ازدى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: پرهيزكارى پيشه كنيد و دين خودتان را با ورع و پاكدامنى نگهداريد، و با تقيّه و بى نيازى جستن بوسيله پيوند با خدا عزّ و جلّ از حاجتمندى به پيش صاحب منصبان دنيا آن را قوّت بخشيد، و بدانيد كه هر كس براى صاحب منصبى يا براى كسى كه در دين با او مخالف است فروتنى كند و بدين سبب طالب چيزى از دنياى وى باشد خداوند نام او را از دفتر روزگار محو سازد و به گمناميش سپارد، و بكيفر اين كارش او را دشمن دارد، و او را به آن شخص واگذار نمايد، پس اگر چنين شخصى بر چيزى از دنياى وى دست يابد و چيزى از او بدستش برسد خداوند بركت را از آن بكند و بر انفاقى كه از آن مال در حج و بنده آزاد كردن و ساير نيكيها مى كند پاداشش ندهد.

۳- اصبغ بن نباته (ره) گويد:

در بصره مردى خدمت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام آمد عرضكرد: اى امير مؤمنان با اين مردمى كه مى جنگيم دعوتمان يكى و پيامبرمان يكى و نمازمان يكى و حجّمان يكى است، پس نام آنها را چه بگذاريم؟ فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود ناميده است، مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: «اين پيامبران بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داديم، بعضى از آنان با خدا سخن گفت: و درجات پاره اى را بالا برده، و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به روح القدس تأ ييد نموديم، و اگر خدا مى خواست آنان پس از وى بعد از آنكه دلائل روشن برايشان آمد مقاتله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند». پس چون اختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبر: و كتاب و حقّ سزاوارتريم، پس ما مؤمنانيم و آنان كافران، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان بجنگ برخاستيم.

۴- عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنه - گويد:

چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات يافت كار غسل او را امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام بدست گرفت و عبّاس و پسرش: فضل نيز با آن حضرت بودند، چون علىعليه‌السلام از غسل پيامبر: فراغت يافت كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت: «پدر و مادرم فدايت، پاكيزه زيستى و پاكيزه بدرود حيات گفتى، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياء گذشته بريده نشده و آن نبوّت و اخبار آسمانى است، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلّى بخش ‍ مصيبت هر كس ديگرى هستى، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبائى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم [ و لكن آنچه كه هميشه بر دل ما بماند غم و غصّه اى است كه دست بدست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البتّه اين غم و غصّه در راه مصيبت تو بسى اندك است] پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همّت خود دار. » سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد.

۵- قيس غلام علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام گويد:

در صفّين امير المؤمنين علىعليه‌السلام نزديك كوه ايستاده بود كه هنگام نماز مغرب رسيد، حضرت به مكان دورى رفت و اذان گفت، چون از گفتن اذان فارغ شد مردى با سر و روى سپيد به سوى كوه روى آورد و گفت: «سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد، آفرين بر وصىّ خاتم پيامبران و پيشواى سپيد رويان، و گرامى مرد بى آزار، و فاضل و رستگارى كه به پاداش ‍ راستگويان فائز آمده، و سيّد اوصياء. امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: سلام بر تو حالت چطور است؟ عرض كرد: خوب است، من منتظر روح القدس هستم، و من كسى را كه امتحان و گرفتاريش در راه خداى عزّ و جلّ بيشتر و پاداشش نكوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر از تو باشد سراغ ندارم. برادرم! بر اين همه گرفتاريها صبر كن تا به ديدار دوست بشتابى، همانا ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه با چه مصائبى در گذشته رو برو بودند، با ارّه دو نيمشان مى كردند، و بچهار ميخ مى كشيدند- و با دست خود بسوى شاميان اشاره كرد و گفت:- و اگر اين چهره هاى بدبخت و زشت مى دانستند آن عذاب و عاقبت شومى را كه در جنگ با تو در انتظار آنهاست هر آينه در اين كار كوتاه مى آمدند، - و اشاره اى به عراقيان كرد و گفت:- و اگر اين چهره هاى سفيد و نورانى مى دانستند آن پاداشى را كه در طاعت تو برايشان آماده گشته هر آينه دوست مى داشتند كه با قيچى ريز ريز شوند، درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد». سپس از جايى كه بود غايب شد.

عمّار بن ياسر و ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايّوب انصارى و عبادة بن صامت و خزيمة بن ثابت و هاشم مرقال در ميان جمعى از شيعيان امير المؤمنينعليه‌السلام كه همگى سخن آن مرد را شنيده بودند برخاستند و گفتند: اى امير مؤمنان اين مرد كيست؟ حضرت فرمود: او شمعون وصىّ عيسىعليه‌السلام است، خداوند او را برانگيخته تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلدارى دهد، عرض كردند: پدر و مادرمان فدايت بخدا سوگند ما به همان صورت كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را يارى داديم تو را يارى خواهيم داد، و هيچ يك از مهاجرين و انصار جز آن كس كه شقى و بدبخت است از تو سر پيچى نكند. در اينجا امير المؤمنينعليه‌السلام سخن نيكى ب آنان فرمود و از آنان تشكّر نمود. ۶- كعب الحبر گويد:

عبد اللّه بن سلام پيش از آنكه مسلمان شود حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا، على در ميان شما چه نام دارد؟ پيامبر: فرمود: على نزد ما صدّيق اكبر (بزرگ راستگو) نام دارد:

عبد اللّه گفت: گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و محمّد رسول خداست، همانا ما در تورات يافته ايم: محمّد پيامبر رحمت است، و على برپا دارنده حجّت و دليل خداست.

۷- عيسى بن عمرو گويد:

ذو الرّمه شاعر قائل به اختيار بود و اينكه انسان در افعالش مجبور نيست، و رؤ بة بن العجّاج قائل به جبر بود. روزى از روزها نزد بلال بن ابى برده كه والى بصره بود با هم برخورد كردند، بلال اختلاف عقيدتى آن دو را مى دانست لذا آن دو نفر را بر مناظره تحريك كرد. رؤ به گفت: بخدا سوگند هيچ پرنده اى آشيانه اى براى سكونت و تخم گذارى نمى سازد، و هيچ درنده اى كمينى در زمين براى صيد خود نكند جز به قضا و قدر خداوند. ذو الرّمة گفت: بخدا سوگند كه خداوند به هيچ گرگى اجازه نداده كه حيوان شيرده گروهى فقير و مستمند را بربايد (و آنان را تهيدست بگذارد).

رؤ به گفت: آيا بخواست خود آن را ربوده يا بخواست خدا؟ ذو الرّمة گفت:

خواست و اراده خودش، رؤ به گفت: بخدا سوگند كه اين دروغ بستن بر گرگ است! ذو الرّمه گفت: بخدا سوگند دروغ بستن بر گرگ آسان تر است از دروغ بستن بر خداى گرگ.

(شيخ مفيد گويد) ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى بدنبال اين خبر اين شعر را از محمود ورّاق برايم خواند:

«اى ملامت گر من از روى جهل گناه نكرده ام، و نه از روى اين اعتقاد كه گناه، كار ديگريست نه كار من. و گناهى كه از من سر زده نه از روى جرأ ت و جسارت بر خدا بوده و نيز نه آن بوده كه عقل من بر جهلم چيره نباشد هرگز بلكه از حسن ظنّم به بخشش آن كسى است كه كارهاى نيك و زيبا و بخشش ها تنها از آن اوست پس اگر گمانى كه بدو برده ام راست آيد البتّه در فضل و بخشش او گمان از چون منى راست نيايد (چه با اعمال زشت جاى حسن ظنّ نيست) و اگر عذابى از جانب او به من برسد، اين از انصاف و عدلى است كه در حكم وجود داشته و بمن رسيده است».

۸- عيسى بن عّمرو گويد:

مردى از ابى عمر و بن العلاء حاجتى خواست و ابى عمرو به وى وعده داد كه حاجتش را برآورد، امّا انجام آن براى ابى عمرو ميسور نگشت، پس از چندى آن مرد او را ديد و گفت: اى ابا عمرو بمن وعده اى دادى و عمل نكردى! ابو عمرو گفت: كدام يك ما به غم سزاوارتريم، من يا تو؟

آن مرد گفت: من. ابو عمرو گفت: خير، بلكه بخدا سوگند من به اندوه سزاوارترم، آن مرد گفت: چگونه؟ گفت: من به تو وعده دادم در نتيجه تو با دلخوشى بانجام وعده بخانه بازگشتى، و من با همّ و غم بانجام رساندن آن، تو شبت را با سرور و شادى بسر بردى، و من شبم را در فكر و اندوه سپرى ساختم، سپس قضا و قدر از انجام تصميم مانع شد، در نتيجه تو مرا با حالت ذلّت و ديده خوارى ديدار كردى، و من تو را با خجالت و شرمندگى.

۹- جعابى با سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنينعليهم‌السلام روايت كرده كه فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به من فرمود: يا على اين دين با شما شروع شده و بدست شما پايان پذيرد، صبر را پيشه سازيد كه سرانجام امور از آن پرهيزكاران است، شما حزب خدائيد و دشمنانتان حزب شيطان، خوشا به حال آن كس كه از شما فرمان برد، و واى بر آن كس كه شما را نافرمانى كند، شما حجّت و دليل خدا بر آفريدگانش و دستاويز محكم خدائيد، هر كس به آن دستاويز چنگ زند هدايت يافته، و آن كس كه آن را رها سازد گمراه گردد. من از خداوند بهشت را برايتان درخواست ميكنم، هيچ كس به طاعت خدا از شما پيشى نگيرد كه شما از همه به طاعت خداوند سزاوارتريد.

۱۰- ابو حمزه ثمالى گويد:

امام زين العابدينعليه‌السلام مى فرمود: پسر آدم! تو پيوسته در خوبى بسر برى تا آنگاه كه اندرز دهنده خويشتن بوده، و در فكر

حسابرسى اعمال خودت باشى، و تا آنگاه كه ترس از خدا بمنزله لباس زير و اندوه در امور اخروى بمنزله لباس روى تو باشد (پيوسته در باطن خود از خدا در هراس و در ظاهر خود اندوهگين باشى). همانا تو خواهى مرد و سپس برانگيخته خواهى شد، و در حضور پروردگار با عزّت و جلال بازداشت مى شوى [پس پاسخى آماده كن]

مجلس سيزدهم : شنبه ۱۹ رجب ۴۰۷

۱- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهم‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كند كه فرمود:

از سه چيز بر امّت خود بيم دارم: گمراهى پس از شناخت، و آشوبهاى گمراهى آفرين، و شهوت فرج و شكم.

۲- ابو هريره گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ماه رمضان ماه پر بركتى است كه خداوند روزه آن را واجب نموده است. درهاى بهشت در اين ماه گشوده است، و شياطين در غل و زنجير بسته اند، شبى در اين ماه وجود دارد كه از هزار ماه بهتر و برتر است، هر كس از فيض آن محروم بماند براستى محروم واقعى اوست - و اين سخن را سه بار تكرار فرمود-.

۳- سليمان بن جعفر جعفرى گويد:

شنيدم ابو الحسن (امام رضا يا امام هادى)عليه‌السلام به پدرم مى فرمود: چگونه است كه تو را نزد عبد الرّحمن بن يعقوب ديدم؟ عرض كرد: او دائى من است، حضرت به او فرمود: آن مرد در باره خدا سخنى بس گزاف و هول انگيز گويد. او خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن) وصف مى كند و حال آنكه خداوند به وصف نيايد، پس يا با او همنشين شو و ما را رها كن و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن. عرض كرد: او هر چه بخواهد بگويد چه زيانى بحال من دارد چنانچه من قائل بگفتار او نشوم؟ حضرت فرمود:

آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد و شما را جملگى فرا گيرد؟ آيا داستان آن كسى را كه از اصحاب موسىعليه‌السلام بود و پدرش از ياران فرعون نشنيده اى، كه چون لشكر فرعون (كنار دريا) به موسىعليه‌السلام رسيد آن مرد از موسى جدا شد تا پدر خود را پند دهد، موسى از كنار او گذشت و پدرش ‍ همچنان با او در ستيز بود تا با هم بكنار دريا رسيدند و هر دو غرق شدند. اين خبر به موسىعليه‌السلام رسيد، موسى حال او را از جبرئيل جويا شد، پاسخ داد: او غرق شد- خدايش رحمت كند- در حالى كه عقيده پدرش را نداشت امّا چون عذاب فرود آيد از كسى كه به گنهكار (بهر منظور) نزديك شده دفاعى نشود.

۴- ابان بن تغلب گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جانب گروهى از طايفه قريش ‍ اين خبر رسيد كه گفته اند: محمّد چنين پنداشته كه امر حكومت را در ميان خاندان خود محكم و پابرجا ساخته است؟! چون او بميرد آن را از چنگ آنان بيرون خواهيم آورد، و بدست غير آنان خواهيم سپرد. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيرون شده در محلى كه آنجا گرد آمده بودند ايستاد و فرمود: اى گروه قريش چگونه خواهيد بود آنگاه كه پس از من كافر شويد، سپس مرا در ميان لشكرى از يارانم ببينيد كه شمشير برويتان كشيده، گردنهاى شما را با شمشير مى زنم؟ جبرئيلعليه‌السلام فرود آمد و گفت: اى محمّد پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: بگو: ان شاء اللّه (من) يا علىّ بن ابى طالب (اين كار را بكنيم) و رسول، خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ان شاء اللّه، يا اينكه علىّ بن ابى طالب اين كار را بعهده مى گيرد.

۵- يعلى بن مرّه گويد:

شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام مى فرمود: اى على تو صاحب اختيار و سرپرست مردم پس از من خواهى بود، هر كس از تو فرمان برد مرا فرمان برده، و هر كس از تو نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است.

۶- ابو الهيثم بن تيّهان انصارى گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خدا عزّ و جلّ ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريد، و آنها را به عرش آويخت، و ب آنان فرمان داد تا بر من سلام و درود فرستاده و از من فرمان برند، نخستين كسى كه از مردان بر من سلام كرد و از من اطاعت نمود روح علىّ بن ابى طالب [ع]بود.

۷- حبيب بن ابى ثابت گويد:

چون آن گروه (معين شده كه شش نفر بودند) براى شوراى تعيين خليفه پس از عمر در خانه گرد آمدند مقداد بن اسود كندى -رحمه‌الله - آمد و گفت: مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم، آنان نپذيرفتند، گفت: لا اقل سرم را در خانه داخل كنيد و سخنى از من بشنويد، اين را نيز نپذيرفتند، گفت:

حال كه نمى پذيريد پس با مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته، و در بيعت رضوان شركت نكرده، و در جنگ احد- آن روز كه دو گروه مسلمين و مشركين با هم روبرو شدند- فرار نمود، بيعت نكنيد.

عثمان گفت: هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست گيرم تو را به صاحب اوّلت بر مى گردانم. چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت: به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اوّل و آخرم باز گشتم. چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از او آسوده شد رسم سياست و سياست بازان بجاى آورد) آمد تا بر سر قبرش ايستاد و گفت: خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه... و ثناى خوبى بر وى فرستاد. زبير به او گفت:

تو را آنچنان مى شناسم كه پس از مرگ بر من مى گريى، اما در حال حياتم زاد و توشه اى را به من نمى دهى!» عثمان گفت: زبير! اين چه حرف است كه مى زنى؟ تو گمان مى كنى كه من دوست دارم مردى اين چنين از اصحاب محمدعليه‌السلام بميرد در حالى كه بر من خشمناك باشد؟!

۸- مرازم از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

چه مى شود گروههائى از امّت مرا كه چون نام ابراهيم و آل ابراهيمعليه‌السلام نزد آنان برده شود دلهايشان شاد و چهره هايشان از سرور روشن مى شود، ولى همين كه نام من و اهل بيتم برده مى شود دلهايشان بيزار و رميده، و چهره هايشان درهم و گرفته مى گردد؟! به آن كس كه مرا بحق به پيامبرى برانگيخته سوگند اگر مردى با عمل هفتاد پيامبر خدا را ديدار كند و ولايت اولى الامر از ما اهل بيت را نداشته باشد خداوند هيچ توبه و فديه و كار نيكى را از وى نخواهد پذيرفت.

۹- جعفر بن زياد احمر گويد:

زيد بن علىّ بن الحسينعليهما‌السلام اين آيه را خواند: «و امّا آن ديوار از آن دو پسر بچّه يتيمى بود كه در شهر سكونت داشتند، و در زير آن گنجى براى آنها پنهان؛ و پدرشان آدم صالحى بود، پس خداى تو خواست كه آنان بحد رشد و بلوغ برسند و گنجشان را بيرون آورند» و سپس گفت: خداوند آن دو كودك را به خاطر نيكى پدرشان در تحت مراقبت خود گرفت، پس ‍ چه كس از ما سزاوارتر است كه حفاظت خوبى از وى شود؟

زيرا كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جدّ ماست، و دخترش سرور زنان بهشتى مادر ماست، و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورد و او را به يگانگى خواند و نماز گزارد پدر ماست (بنا بر اين خدا حافظ ماست و ما از دشمن نمى هراسيم و بمبارزه خود ادامه مى دهيم).

۱۰- اصمعى گويد:

از يك عرب بيابانى شنيدم كه يادى از سلطنت و سلاطين نمود و گفت: همانا كه هر چند آنان در دنيا با ظلم و ستم كردن عزيز شدند، ولى در آخرت با عدالتى كه در حق آنان روا شود خوار و ذليل خواهند گشت، به اندكى از بسيار و ناچيزى از فراوان خرسند شدند، و براستى در آن وقتى كه پشيمانى هيچ سودى ندهد با تهيدستى روبرو خواهند بود.

شيخ مفيد گويد: و استادم ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى، شعرى از ابى العتاهيه برايم خواند:

منزّه است خدائى كه صاحب ملكوت است كه چه شبى است كه آن شب كه به صبح قيامت آبستن است! اگر كسى آن صورتى را كه در معاد خواهد داشت در نظر خود مجسّم كند (از اندوه و نگرانى) چشم بر هم نتواند نهاد، پروردگار خلائق فنا و نابودى را براى آفريدگان مسلّم داشته، و مردم بر دو دسته اند: گروهى پيش افتاده و درگذشته اند، و گروهى ديگر بازمانده و سپس بسوى رفتگان خواهند شتافت.

مجلس چهاردهم : شنبه ۲۶ رجب ۴۰۷

۱- محمد بن عبد اللّه علوى زيدى از حضرت رضا از پدرش از اجدادش از امير المؤمنينعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

هر كس يك عمل واجبى (مثل نماز) بجا آورد، در نزد خداوند دعائى قابل استجابت دارد.

۲- جابر گويد:

امير المؤمنينعليه‌السلام شنيد كه مردى به قنبر دشنام مى داد و قنبر نيز مى خواست باو جواب گويد، حضرت او را صدا زد: آى قنبر! آهسته، ناسزا گوى خود را در زبونى رها كن تا خداى رحمان را خشنود سازى، و شيطان را به خشم آوردى، و دشمنت را كيفر و شكنجه دهى. سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و جانداران را بيافريد شخص با ايمان خداى خويش را به چيزى مانند حلم و بردبارى خرسند نسازد، و شيطان را به چيزى مثل سكوت و خموشى بخشم نياورد، و هيچ احمق و نادانى به عكس العمل مانند سكوت در مقابل او كيفر و شكنجه نگردد.

۳- حسن بن ابى الحسن بصرى گويد:

چون امير المؤمنينعليه‌السلام بشهر ما بصره وارد شد گذارش بر من افتاد و من وضو مى ساختم، فرمود: اى جوان نيكو وضو بساز تا خدا به تو نيكوئى كند. سپس از نزد من گذشت، بدنبال او روان شدم، حضرت بجانب من رو كرد و بمن نگريست و فرمود: اى جوان حاجتى دارى؟ عرض كردم: آرى، بمن سخنى بياموز كه خداوند مرا بدان سود بخشد.

فرمود: اى جوان هر كس با خدا به صداقت و راستى رفتار كند نجات يابد، و هر كس بر دين خود بهراسد از هلاكت سالم بماند، و هر كس در دنيا به زهد گرايد ديده اش ب آنچه از پاداشهاى خدا- عزّ و جلّ- مى بيند روشن گردد.

اى جوان آيا بيشتر برايت نگويم؟ عرض كردم: چرا اى امير مؤمنان.

فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد دنيا و آخرت برايش صاف و سالم بماند: آن كس كه بكار نيك فرمان دهد و خودش نيز بدان گردن نهد، و از كار زشت باز دارد و خودش نيز از آن دست كشد، و بر حدود و دستورات خداوند محافظت و مواظبت نمايد.

اى جوان آيا دلشاد مى شوى از اينكه روز قيامت در حالى بديدار خدا شتابى كه از تو خرسند باشد؟ عرض كردم: آرى اى امير مؤمنان. فرمود: نسبت بدنيا زاهد و بى ميل باش، و نسبت ب آخرت راغب و مايل، و در تمام كارهاى خود از راستى جدا مشو كه خداوند تو و تمام بندگانش را از راه راستى بعبادت فرا خوانده است.

سپس آن حضرت براه افتاد تا ببازار بصره وارد شد، نگاهى بمردم انداخت و ديد كه گرم داد و ستداند، و پس بسختى گريست و آنگاه فرمود: اى بندگان دنيا و كارگزاران دنيا داران، حال كه شما در روز پيوسته سوگند مى خوريد، و در شب به بسترهاى خود مى آرميد، و طبعا در خلال اين حالات از آخرت غافليد، پس كسى بجمع آورى زاد و توشه برخاسته، و در امر معاد انديشه مى كنيد؟! مردى گفت: اى امير مؤمنان ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى، پس چه كنيم؟ امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود: همانا تحصيل معاش از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمى دارد، و اگر گوئى: ما ناچاريم احتكار كنيم، عذرت پذيرفته نيست. آن مرد گريه كنان براه افتاد. امير المؤمنينعليه‌السلام باو فرمود: رو بمن آى تا شرح بيشترى گويم. آن مرد بازگشت، حضرت فرمود: بنده خدا! بدان كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش ‍ بتمام و كمال باو داده شود، و هر كس بامور دينى بجهت دستيابى بدنيا عمل كند اجر و پاداش وى در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.

سپس امير المؤمنينعليه‌السلام اين آيات را تلاوت نمود: «امّا آن كس كه سركشى كند و زندگانى دنيا را ترجيح دهد پس همانا دوزخ جايگاه اوست».

۴- مالك بن ضمره گويد:

از امير المؤمنين علىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

آگاه باشيد كه شما در معرض لعن و دروغگو شمردن من قرار خواهيد گرفت (شما را در شرايطى قرار ميدهند كه اقدام به لعن و دروغزن خواندن من كنيد)، پس هر كس مرا از روى كراهت و عدم رضايت قلبى لعن كند و خداوند ناراضى بودن او را بدين كار از دلش بداند من و او با هم بر محمّد: وارد مى شويم، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند، باندازه زمان پرتاب يك تير يا يك چشم بهم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود، و هر كس با رضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب) خداوند (يا حجّتى ميان او و خداوند) نخواهد بود، و حجّت و دليلى به پيشگاه محمّد: ندارد.

هان بدانيد كه محمّد: روزى دست مرا گرفت و فرمود: هر كس با اين پنج (انگشت) بيعت كند، و در حالى كه تو را دوست مى داشته بميرد حقّا بعهد و به تكليف خود عمل نموده، و هر كس در حالى كه تو را دشمن ميدارد بميرد همانا به مرگ دوران جاهليّت مرده است، و به تمام آنچه كه در اسلام عمل نموده (اعم از عبادات و غيره) مورد محاسبه قرار گيرد، و اگر در حالى كه تو را دوست ميدارد پس از تو زنده بماند، تا آنگاه كه خورشيد طلوع و غروب ميكند خداوند كارهاى او را به امن و ايمان پايان خواهد داد.

۵- ابو جهضم ازدى از پدرش كه از اهالى شام بود روايت كند كه گفت:

چون عثمان ابا ذر را از مدينه به شام تبعيد نمود پيوسته ابو ذر براى ما سخنرانى ميكرد، نخست حمد الهى بجاى مى آورد و شهادت حقّ بر زبان مى راند و بر پيامبر: درود مى فرستاد و مى گفت: «امّا بعد، ما در دوران جاهليّت خود پيش از آنكه كتاب آسمانى بر ما نازل شود و پيامبر در ميان ما بر انگيخته گردد، وفاى به پيمان نموده، و سخن راست گفته، و به همسايگان نيكوئى و از ميهمان پذيرائى و با تهيدستان همراهى و مواسات مى كرديم [و با متكبّر دشمنى مى ورزيديم]

پس چون خداى متعال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را ميان ما برانگيخت و كتابش را بر ما فرو فرستاد اين اخلاق مورد رضايت خدا و رسولش قرار گرفت، و مسلمانان از ديگران شايسته تر و سزاوارتر بودند كه اين گونه اخلاقيّات را پاسدارى كنند، آنان نيز مدّتى كه خدا خواست بدين صورت ماندند تا اينكه واليان اعمال زشتى را كه ما سابقه شناسائى بدانها نداشتيم احداث و پايه گذارى كردند از قبيل خاموش ساختن سنّتى، و زنده داشتن بدعتى، و سخنگوى بحقّى كه دروغگو شمرده مى شد، و ايثارهائى بدون رعايت مقام تقوا، و امينان صالحى كه كنار زده شده و ديگران بر آنان ترجيح داده مى شدند. خداوندا! اگر مرگ به خير من است مرا مرگ بهره ساز و بسوى خويش ببر در حالى كه سنّتى را تغيير و تبديل نداده باشم».

و پيوسته بى پرده اين سخنان را تكرار مى كرد. حبيب بن مسلمه به نزد معاويه رفت و گفت: ابو ذر با اين سخنانش نظر مردم را در باره تو خراب و تباه نموده و آنان را عليه تو مى شوراند. معاويه اين مطلب را به عثمان نوشت، عثمان در پاسخ نگاشت: او را بسوى من گسيل دار. و چون ابو ذر به مدينه رسيد عثمان او را به ربذه تبعيد نمود.

۶- يحيى بن عبد اللّه بن حسن گويد:

از امام صادقعليه‌السلام در حالى كه گروهى از كوفيان خدمتش بودند شنيدم كه مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه مى گويند تمام دانش خود را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرا گرفته و بدان عمل نموده و هدايت شده اند، و معتقدند كه ما اهل بيت دانش آن حضرت را نيندوخته و بدان هدايت نيافته ايم و حال آنكه ما اهل و اولاد او هستيم، وحى در منازل ما فرود آمده، و دانش از نزد ما به سوى مردم خارج گرديده است، گمان مى كنى كه آنان دانستند و هدايت شدند و ما ندانستيم و گمراه گشتيم؟! حقّا كه چنين چيزى محال است.

۷- اصمعى گويد:

به شهر بصره داخل شدم، همين طور كه در يكى از خيابانهاى آن راه مى رفتم به دخترك بسيار زيبائى برخوردم كه چون مشك خشكيده بود، بدنبال او حركت كردم و صداى نفسم را از وى پنهان مى داشتم تا اينكه به قبرستان رسيد و كنار قبرى نشست و با آوازى بسيار آهسته زمزمه وار چنين مى گفت: بخدا سوگند مسكن اصلى اين جاست نه آنجا كه ما خود را بدان فريفته ايم، بخدا سوگند اينجا ميان دوستان جدائى اندازد و آدمى را بحساب و كتاب نزديك سازد، و به سبب آن رحمت از عذاب باز شناخته گردد. پدر جان خداوند قبرت را گشاده سازد و در همان درياى رحمتى كه پيامبرش را فرو برد، ترا فرو برد، من خلاف آنچه مى دانم نگويم، آگاهى خوبى از تو داشتم، چون بدينجا روى مى آورم به تكيه گاه و پناهم مى رسم، و چون اينجا را پشتوانه قرار مى دهم تكيه گاه و پشتوانه خوبى پيدا مى كنم. سپس گفت: كاش مى دانستم كه چگونه پوسيدگى در گور چهره ترا تغيير داد، يا چگونه زيبا صورتت رخ در نقاب خاك در پوشيد! آفرين خدا بر تو كه چه پيرى را بزير خاكها و ريگزارها پنهان كردند كه احساس و ديد خود را از دست داده است، خرد و بردبارى پس از دور انديشى اين پيكر را زينت داده بود، و نيز شجاعت و سخاوت آنگاه كه در خانه اش را ميهمان ميكوفت. از آن زمان كه به سوى گورستان و پوسيدگى و نابودى انتقال داده شدى تمام غمها بمن نزديك شد و خواب از چشمم نهان گشت».