مجلس دوازدهم : شنبه ۱۲ رجب ۴۰۷
۱- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارشعليهمالسلام
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين روايت كند كه فرمود:
برترين اعمال، ايمانى است كه شكّى در آن نباشد، و جنگ و جهادى كه خيانت در غنيمت آن راه نيابد، و حجّى كه پسنديده و مقبول باشد. نخستين كسى كه داخل بهشت شود بنده زر خريدى است كه عبادت پروردگارش را به نيكى بانجام رساند و خيرخواه صاحب خود باشد، و مرد پاكدامنى كه عفّت خويش نگه دارد، و عبادت بسيار كند.
۲- حديد بن حكيم ازدى گويد:
از امام صادقعليهالسلام
شنيدم مى فرمود: پرهيزكارى پيشه كنيد و دين خودتان را با ورع و پاكدامنى نگهداريد، و با تقيّه و بى نيازى جستن بوسيله پيوند با خدا عزّ و جلّ از حاجتمندى به پيش صاحب منصبان دنيا آن را قوّت بخشيد، و بدانيد كه هر كس براى صاحب منصبى يا براى كسى كه در دين با او مخالف است فروتنى كند و بدين سبب طالب چيزى از دنياى وى باشد خداوند نام او را از دفتر روزگار محو سازد و به گمناميش سپارد، و بكيفر اين كارش او را دشمن دارد، و او را به آن شخص واگذار نمايد، پس اگر چنين شخصى بر چيزى از دنياى وى دست يابد و چيزى از او بدستش برسد خداوند بركت را از آن بكند و بر انفاقى كه از آن مال در حج و بنده آزاد كردن و ساير نيكيها مى كند پاداشش ندهد.
۳- اصبغ بن نباته (ره) گويد:
در بصره مردى خدمت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
آمد عرضكرد: اى امير مؤمنان با اين مردمى كه مى جنگيم دعوتمان يكى و پيامبرمان يكى و نمازمان يكى و حجّمان يكى است، پس نام آنها را چه بگذاريم؟ فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود ناميده است، مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: «اين پيامبران بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داديم، بعضى از آنان با خدا سخن گفت: و درجات پاره اى را بالا برده، و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به روح القدس تأ ييد نموديم، و اگر خدا مى خواست آنان پس از وى بعد از آنكه دلائل روشن برايشان آمد مقاتله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند». پس چون اختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبر:
و كتاب و حقّ سزاوارتريم، پس ما مؤمنانيم و آنان كافران، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان بجنگ برخاستيم.
۴- عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنه - گويد:
چون رسول خداصلىاللهعليهوآله
وفات يافت كار غسل او را امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
بدست گرفت و عبّاس و پسرش: فضل نيز با آن حضرت بودند، چون علىعليهالسلام
از غسل پيامبر:
فراغت يافت كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت: «پدر و مادرم فدايت، پاكيزه زيستى و پاكيزه بدرود حيات گفتى، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياء گذشته بريده نشده و آن نبوّت و اخبار آسمانى است، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلّى بخش مصيبت هر كس ديگرى هستى، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبائى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم [ و لكن آنچه كه هميشه بر دل ما بماند غم و غصّه اى است كه دست بدست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البتّه اين غم و غصّه در راه مصيبت تو بسى اندك است] پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همّت خود دار. » سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد.
۵- قيس غلام علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
گويد:
در صفّين امير المؤمنين علىعليهالسلام
نزديك كوه ايستاده بود كه هنگام نماز مغرب رسيد، حضرت به مكان دورى رفت و اذان گفت، چون از گفتن اذان فارغ شد مردى با سر و روى سپيد به سوى كوه روى آورد و گفت: «سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد، آفرين بر وصىّ خاتم پيامبران و پيشواى سپيد رويان، و گرامى مرد بى آزار، و فاضل و رستگارى كه به پاداش راستگويان فائز آمده، و سيّد اوصياء. امير المؤمنينعليهالسلام
فرمود: سلام بر تو حالت چطور است؟ عرض كرد: خوب است، من منتظر روح القدس هستم، و من كسى را كه امتحان و گرفتاريش در راه خداى عزّ و جلّ بيشتر و پاداشش نكوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر از تو باشد سراغ ندارم. برادرم! بر اين همه گرفتاريها صبر كن تا به ديدار دوست بشتابى، همانا ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه با چه مصائبى در گذشته رو برو بودند، با ارّه دو نيمشان مى كردند، و بچهار ميخ مى كشيدند- و با دست خود بسوى شاميان اشاره كرد و گفت:- و اگر اين چهره هاى بدبخت و زشت مى دانستند آن عذاب و عاقبت شومى را كه در جنگ با تو در انتظار آنهاست هر آينه در اين كار كوتاه مى آمدند، - و اشاره اى به عراقيان كرد و گفت:- و اگر اين چهره هاى سفيد و نورانى مى دانستند آن پاداشى را كه در طاعت تو برايشان آماده گشته هر آينه دوست مى داشتند كه با قيچى ريز ريز شوند، درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد». سپس از جايى كه بود غايب شد.
عمّار بن ياسر و ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايّوب انصارى و عبادة بن صامت و خزيمة بن ثابت و هاشم مرقال در ميان جمعى از شيعيان امير المؤمنينعليهالسلام
كه همگى سخن آن مرد را شنيده بودند برخاستند و گفتند: اى امير مؤمنان اين مرد كيست؟ حضرت فرمود: او شمعون وصىّ عيسىعليهالسلام
است، خداوند او را برانگيخته تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلدارى دهد، عرض كردند: پدر و مادرمان فدايت بخدا سوگند ما به همان صورت كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
را يارى داديم تو را يارى خواهيم داد، و هيچ يك از مهاجرين و انصار جز آن كس كه شقى و بدبخت است از تو سر پيچى نكند. در اينجا امير المؤمنينعليهالسلام
سخن نيكى ب آنان فرمود و از آنان تشكّر نمود. ۶- كعب الحبر گويد:
عبد اللّه بن سلام پيش از آنكه مسلمان شود حضور رسول خداصلىاللهعليهوآله
شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا، على در ميان شما چه نام دارد؟ پيامبر:
فرمود: على نزد ما صدّيق اكبر (بزرگ راستگو) نام دارد:
عبد اللّه گفت: گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و محمّد رسول خداست، همانا ما در تورات يافته ايم: محمّد پيامبر رحمت است، و على برپا دارنده حجّت و دليل خداست.
۷- عيسى بن عمرو گويد:
ذو الرّمه شاعر قائل به اختيار بود و اينكه انسان در افعالش مجبور نيست، و رؤ بة بن العجّاج قائل به جبر بود. روزى از روزها نزد بلال بن ابى برده كه والى بصره بود با هم برخورد كردند، بلال اختلاف عقيدتى آن دو را مى دانست لذا آن دو نفر را بر مناظره تحريك كرد. رؤ به گفت: بخدا سوگند هيچ پرنده اى آشيانه اى براى سكونت و تخم گذارى نمى سازد، و هيچ درنده اى كمينى در زمين براى صيد خود نكند جز به قضا و قدر خداوند. ذو الرّمة گفت: بخدا سوگند كه خداوند به هيچ گرگى اجازه نداده كه حيوان شيرده گروهى فقير و مستمند را بربايد (و آنان را تهيدست بگذارد).
رؤ به گفت: آيا بخواست خود آن را ربوده يا بخواست خدا؟ ذو الرّمة گفت:
خواست و اراده خودش، رؤ به گفت: بخدا سوگند كه اين دروغ بستن بر گرگ است! ذو الرّمه گفت: بخدا سوگند دروغ بستن بر گرگ آسان تر است از دروغ بستن بر خداى گرگ.
(شيخ مفيد گويد) ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى بدنبال اين خبر اين شعر را از محمود ورّاق برايم خواند:
«اى ملامت گر من از روى جهل گناه نكرده ام، و نه از روى اين اعتقاد كه گناه، كار ديگريست نه كار من. و گناهى كه از من سر زده نه از روى جرأ ت و جسارت بر خدا بوده و نيز نه آن بوده كه عقل من بر جهلم چيره نباشد هرگز بلكه از حسن ظنّم به بخشش آن كسى است كه كارهاى نيك و زيبا و بخشش ها تنها از آن اوست پس اگر گمانى كه بدو برده ام راست آيد البتّه در فضل و بخشش او گمان از چون منى راست نيايد (چه با اعمال زشت جاى حسن ظنّ نيست) و اگر عذابى از جانب او به من برسد، اين از انصاف و عدلى است كه در حكم وجود داشته و بمن رسيده است».
۸- عيسى بن عّمرو گويد:
مردى از ابى عمر و بن العلاء حاجتى خواست و ابى عمرو به وى وعده داد كه حاجتش را برآورد، امّا انجام آن براى ابى عمرو ميسور نگشت، پس از چندى آن مرد او را ديد و گفت: اى ابا عمرو بمن وعده اى دادى و عمل نكردى! ابو عمرو گفت: كدام يك ما به غم سزاوارتريم، من يا تو؟
آن مرد گفت: من. ابو عمرو گفت: خير، بلكه بخدا سوگند من به اندوه سزاوارترم، آن مرد گفت: چگونه؟ گفت: من به تو وعده دادم در نتيجه تو با دلخوشى بانجام وعده بخانه بازگشتى، و من با همّ و غم بانجام رساندن آن، تو شبت را با سرور و شادى بسر بردى، و من شبم را در فكر و اندوه سپرى ساختم، سپس قضا و قدر از انجام تصميم مانع شد، در نتيجه تو مرا با حالت ذلّت و ديده خوارى ديدار كردى، و من تو را با خجالت و شرمندگى.
۹- جعابى با سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از امير المؤمنينعليهمالسلام
روايت كرده كه فرمود:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
به من فرمود: يا على اين دين با شما شروع شده و بدست شما پايان پذيرد، صبر را پيشه سازيد كه سرانجام امور از آن پرهيزكاران است، شما حزب خدائيد و دشمنانتان حزب شيطان، خوشا به حال آن كس كه از شما فرمان برد، و واى بر آن كس كه شما را نافرمانى كند، شما حجّت و دليل خدا بر آفريدگانش و دستاويز محكم خدائيد، هر كس به آن دستاويز چنگ زند هدايت يافته، و آن كس كه آن را رها سازد گمراه گردد. من از خداوند بهشت را برايتان درخواست ميكنم، هيچ كس به طاعت خدا از شما پيشى نگيرد كه شما از همه به طاعت خداوند سزاوارتريد.
۱۰- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام زين العابدينعليهالسلام
مى فرمود: پسر آدم! تو پيوسته در خوبى بسر برى تا آنگاه كه اندرز دهنده خويشتن بوده، و در فكر
حسابرسى اعمال خودت باشى، و تا آنگاه كه ترس از خدا بمنزله لباس زير و اندوه در امور اخروى بمنزله لباس روى تو باشد (پيوسته در باطن خود از خدا در هراس و در ظاهر خود اندوهگين باشى). همانا تو خواهى مرد و سپس برانگيخته خواهى شد، و در حضور پروردگار با عزّت و جلال بازداشت مى شوى [پس پاسخى آماده كن]