ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد0%

ترجمه امالى شيخ مفيد نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده: شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: حسين استاد ولى
گروه:

مشاهدات: 19360
دانلود: 3771

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ مفيد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19360 / دانلود: 3771
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ مفيد

ترجمه امالى شيخ مفيد

نویسنده:
فارسی

مجلس پانزدهم : شنبه ۳ شعبان ۴۰۷

۱- داود بن سليمان غازى گويد:

حضرت رضاعليه‌السلام از پدرانشعليهم‌السلام برايم حديث كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى محمّد، پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد: اگر بخواهى تمام وادى مكّه را براى تو به زر تبديل كنم. من سر ب آسمان برداشتم و عرض كردم:

پروردگار من! مى خواهم روزى سير باشم تا سپاست گويم، و روزى گرسنه باشم تا از تو درخواست نمايم.

۲- بريده گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند مرا به دوستى چهار نفر از يارانم دستور فرموده و به من خبر داده كه خود نيز آنان را دوست دارد. عرض كرديم: يا رسول اللّه آنان چه كسانند؟ و هر كدام از ما دوست داشتيم كه يكى از چهار نفر باشيم! حضرت سه بار فرمود: آگاه باشيد كه على يكى از آنهاست، و (سه تن ديگر) مقداد بن اسود، و ابو ذر غفارى، و سلمان فارسى هستند.

۳- فروة بن مجاشع از امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

عائشه نزد عثمان آمد و گفت: آن سهميّه اى را كه پدرم و عمر بن خطّاب به من مى دادند بمن رد كن، عثمان گفت: من در كتاب و سنّت جايى براى چنين چيزى كه براى تو مقرّر باشد نيافتم، و همانا پدرت و عمر بن خطّاب از روى رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار را نمى كنم. عائشه گفت: پس سهم ارث مرا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بده، عثمان گفت: مگر تو و مالك بن اوس نصرى نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر: مى طلبى؟! عائشه او را رها كرد و بازگشت. از آن روز به بعد هر گاه عثمان براى نماز بيرون مى شد عائشه پيراهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را مى گرفت، و بر سرين بلند مى كرد و مى گفت: همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است.

۴- سديف مكّى گويد:

محمّد بن علىعليه‌السلام - كه هيچ يك از محمّديان را نديدم كه با وى همدوشى كند- به من خبر داد كه جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ميان مهاجرين و انصار ندا در داد و همگى با اسلحه حاضر شدند، پيامبر: بر منبر بر آمد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و فرمود: اى مسلمانان هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد. جابر گفت: من برخاستم و عرض كردم: اى رسول خدا هر چند شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و به اينكه محمّد رسول خداست بدهد؟ فرمود: هر چند لا اله الّا اللّه گواهى دهد زيرا كه بدين سبب از ريختن خون خود يا از اينكه با دست خود باخوارى هر چه تمامتر جزيه پردازد جلوگيرى بعمل مى آورد. سپس فرمود: هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد و اگر به زمان دجّال برسد با او همراهى كند، و اگر به زمان وى نرسد در قبر خود برانگيخته شود و باو ايمان آورد. همانا پروردگار من عزّ و جلّ در ابتداى خلقت (عالم ذرّ) كه گل آدميان را مى سرشتند امّت مرا برايم تصوير نمود، و نامهاى ايشان را به من ياد داد چنانچه تمام اسماء را به آدم تعليم فرمود، سپس صاحبان پرچمها (ادعيه داران) از جلو من گذشتند و من براى على و شيعيان او آمرزش ‍ طلبيدم.

حنّان بن سدير گويد: من اين حديث را خدمت امام صادقعليه‌السلام عرضه داشتم، حضرت بمن فرمود: تو خودت اين را از سديف شنيدى؟ عرض ‍ كردم: امشب هفتمين شب است كه آن را از وى شنيده ام، فرمود: من گمان نمى كردم كه اين حديث از دهان پدرم به سوى احدى خارج شود.

۵- عبد الرّحمن بن عبيد بن الكنود گويد:

دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام از بصره وارد كوفه شدند. حضرت پيش آمد تا بر فراز منبر شد، حمد و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: امّا بعد، سپاس خدائى راست كه دوست خود را يارى داد، و دشمن خويش را خوار و رها ساخت، و راستگوى حقّ بجانب را عزّت بخشيد، و دروغگوى باطل گرا را ذليل نمود. اى ساكنان اين شهر تقواى الهى پيشه كنيد، و از طاعت آن گروه از اهل بيت پيامبرتان: كه خودشان خدا را اطاعت نموده اند جدا مشويد، آنان كه در فرمانبرى از ايشان - در آنچه كه خودشان نيز خدا را فرمان برده اند- سزاوارترند از آن گروه افرادى كه خود را بحقّ مى بندند و مدّعى آنند و با ما مقابله مى كنند، با فضل و دارائيهاى ما خود را صاحب فضل جلوه مى دهند و همان فضل را در باره ما انكار مى كنند، و در حقّ خودمان با ما مى ستيزند و ما را از آن كنار مى زنند، و البتّه و بال و گرفتارى اعمال زشت خود را چشيدند و بزودى به كيفر اين تبهكارى (در آخرت) خواهند رسيد. همانا مردانى چند از شما دست از يارى من برداشتند كه من اين كار زشت را بر آنان خرده مى گيرم و آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهم، شما نيز ب آنان بد گوئيد، و سخنان زننده اى به گوششان برسانيد تا به جلب رضايت ما تن در دهند يا كارى كه مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده كنيم. مالك بن حبيب تميمى يربوعى كه يكى از افراد انتظامى بود گفت:

بخدا سوگند من خود بد گفتن و سخن ناپسند و زننده گفتن به آنان را اندك مى دانم، بخدا قسم اگر فرمان دهى همه آنان را بكشيم. امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود:

اى مالك از اندازه گذشتى و پا از حد فراتر نهادى، و كمان كين را تا آخر كشيدى! عرض كرد: اى امير مؤمنان اندكى ستم در پاره اى از امور كه به شما رسيده از كوتاه آمدن و مصالحت با دشمنان كارسازتر است.

امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: اى مالك خداوند چنين فرمانى نداده و فرمان او چنين نيست، خداى متعال فرموده: «يك تن را بجاى يك تن بايد كشت» با اين فرمان ديگر چه جاى اندكى ستم؟ و خداى سبحان فرموده: «هر كس ‍ مظلوم كشته شود ما براى صاحب دم سلطه اى قرار داده ايم (كه قصاص ‍ كند) پس نبايد در كشتن اسراف كند همانا كه او يارى شده است».

ابو بردة بن عوف ازدى - كه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرده و در جنگ صفّين با نيّت سستى كه در يارى آن حضرت داشت شركت جسته بود- برخاست و گفت: آيا اين كشته هائى كه در اطراف عائشه و طلحه و زبير ديده مى شود بنظر شما به چه دليل كشته شده اند؟ امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود: باين دليل كه شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و نيز به سبب كشتن آن مرد- عبدى -رحمه‌الله - را در ميان گروهى ديگر از مسلمانان كه گفتند: ما مثل شما پيمان نمى شكنيم و مانند شما خيانت نمى ورزيم، و اينان بر آنها تاختند و با ظلم و ستم به قتلشان رساندند، من از ايشان خواستم كه قاتلين برادرانم را از ميان اين گروه به من تحويل دهند تا آنها را به قصاص آن كشته ها بكشم سپس كتاب خدا ميان من و ايشان حاكم باشد، امّا آنان نپذيرفتند، و با اينكه هنوز بيعت من و خون نزديك به هزار نفر از شيعيانم به گردنشان بود به جنگ با من برخاستند، و من بدين خاطر آنها را كشتم، آيا تو در اين زمينه ترديدى بدل دارى؟ گفت: قبلا ترديد داشتم و الان حقّ را شناختم و اشتباه آن گروه برايم روشن شد، راستى كه تو هدايت يافته و درست كارى.

سپس علىعليه‌السلام آماده شد و كه از منبر فرود آيد، مردانى برخاستند تا سخن گويند ولى چون ديدند كه حضرت پائين آمده نشستند و ديگر حرفى نزدند.

ابو الكنود گويد: ابو برده با اينكه در جنگ صفّين حضور داشت با اين حال با امير المؤمنينعليه‌السلام منافقانه عمل مى كرد و با معاويه مكاتبات سرّى داشت،

و چون معاويه قدرت را بدست گرفت محصول سرزمينى در فلّوجه را به وى واگذاشت و او در نزد معاويه گرامى و مورد احترام بود.

۶- ابان بن عثمان گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمامى اوّلين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را بزير اندازيد تا فاطمه دخت محمّد: از صراط عبور كند. فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمهعليه‌السلام در حالى كه بر مركبى از مركبهاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند وارد صحنه محشر شود، سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقّف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خون آلود حسين بن علىعليه‌السلام را بدست گيرد و گويد: اى پروردگار من، اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد! از جانب خدا عزّ و جلّ ندا آية: اى فاطمه، من خرسندى تو را خواهانم، عرض مى كند: اى پروردگار من، براى من از قاتلش انتقام بگير. خداوند بپاره اى از آتش فرمان دهد، از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن علىعليه‌السلام را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد، سپس همه را بسوى آتش مى برد، و آنان در آتش به انواع عذاب معّذب شوند. آنگاه فاطمه بر مركب خود سوار مى شود و در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند داخل بهشت مى گردد.

۷- حارث بن حصيره از پدرش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام روايت كند كه آن حضرت به شيعيان خود فرمود:

در ميان مردم همچون زنبور عسل در ميان پرندگان باشيد، كه هيچ پرنده اى نيست جز اينكه زنبور عسل را ناتوان مى شمرد، و اگر بدانند كه چه بركتى در اندرون او نهفته است هرگز چنين رفتارى در باره اش نمى كردند. با زبان و پيكرتان با مردم آميزش كنيد (صرفا رفتارى صورى و ظاهرى)، و با دل و عمل خود از آنان كناره گيريد، براى هر فردى همانى است كه بدست آورده، و روز قيامت با كسى محشور شود كه دوستش مى داشته است.

۸- جعفر بن سليمان ضبعى گويد:

از مالك بن دينار شنيدم كه مى گفت: به گورستان رفتم و همان جا ايستادم و گفتم: به سر قبرها آمدم و همگى را صدا زدم كه كجايند افراد بزرگ و پست؟ و كجاست آن كس كه چون خوانده مى شد پاسخ مى داد، كجاست آن عزيزى كه افتخار مى كرد و بزرگى مى فروخت. و كجاست آن كس كه با داشتن سلطنت فخر فروشى و گردنكشى مى نمود، و كجاست آنكه بهنگام توانائى زور و بازو نشان مى داد؟ گويد: صدائى از ناحيه قبرها پاسخم داد ولى من صاحب و گوينده اش را نديدم: همگى فانى شدند و گزارشى هم كه از حقيقت امر خبر دهد در ميان نيست، و تمامى مردند و خبر هم مرد و از دست رفت. اين گورهاى زمينى صبح و شام بطور مداوم زيبائى اين چهره ها را مى زدايند. اى كه از مردمى كه درگذشته اند از من مى پرسى آيا در آنچه مى بينى جاى اندرز گرفتن براى تو نيست؟!

مجلس شانزدهم : شنبه ۱۰ شعبان ۴۰۷

۱- نوف بكالى گويد:

شبى نزد امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام ماندم و ديدم كه مكرّر از منزلش بيرون مى رود و به آسمان نظر مى كند. گويد سپس بارى ديگر بروش ‍ هميشه داخل شد و فرمود: خوابى يا بيدار؟ عرضكردم: بيدارم اى امير مؤمنان، از اول شب چشم بتو دوخته ام و آنچه مى كردى مى ديدم. فرمود:

اى نوف خوشا بحال آنان كه به دنيا زاهد و بى ميل مى گردند، و به آخرت ميل و علاقه مى ورزند، قومى كه زمين خدا را گليم، و خاكش را بستر، و كتاب خدا را پيراهن زير و دعاى او را لباس رو قرار داده اند (از كتاب خدا در پنهانى پند گيرند و در آشكار دعا كنند) و آب زمين را بمنزله بوى خوش بكار مى برند، و بر روش حضرت مسيحعليه‌السلام از دنيا دل بريده اند.

همانا خداى متعال به عيسىعليه‌السلام وحى كرد كه: اى عيسى بر تو باد

بروش پيشينيان تا به سر منزل پيامبران برسى. اى برادر بيم دهندگان به قوم خود بگو كه: در هيچ خانه اى از خانه هاى من جز با دلهاى پاك و دستهاى تميز و ناآلوده، و ديدگان خاشع و فرو خفته داخل نشوند، كه من دعاى آن كس را كه مرا بخواند و حقّى از مردم در گردن وى باشد نمى شنوم، و تا آن زمان كه حقّى نزدش داشته باشم و به من برنگردانده باشد دعايش را مستجاب نگردانم.

اى نوف تا توانى جاسوس و شاعر (يا مأ مور انتظامى) و تار زن و دهل نواز مباش كه همانا داودعليه‌السلام كه پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان بود شبى از شبها بيرون شد و به اطراف آسمان نظرى افكند و فرمود: به اللّه پروردگار داود سوگند اين ساعت ساعتى است كه هيچ بنده اى دست به نيايش و درخواست بر ندارد مگر اينكه خدا نيازش را برآرد، جز اينكه جاسوس يا شاعر يا تار زن يا دهل نواز باشد.

۲- عبد الله بن ميمون مكّى از امام صادق از پدرش امام باقرعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

حلوائى براى امير المؤمنينعليه‌السلام آوردند و حضرت ميل نفرمود، عرض ‍ كردند: آن را حرام مى دانيد؟ فرمود: نه، امّا مى ترسم دلم خواستار آن شود و بدنبالش بروم. سپس اين آيه را تلاوت نمود: «شما بهره هاى پاكيزه خود را در زندگانى دنياى خود برديد و از تمامى آنها بهره ور گشتيد».

۳- معروف بن خرّبوذ گفت:

از ابا عبيد اللّه مولاى عبّاس شنيدم كه براى امام باقرعليه‌السلام نقل مى كرد كه از ابو سعيد خدرى شنيدم مى گفت: آخرين خطبه اى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله براى ما خواند خطبه اى بود كه در همان مرضى كه با آن از دنيا رفت براى ما ايراد فرمود، آن حضرت در حالى كه بر دست علىّ بن ابى طالب و آزاد كرده اش ميمونه تكيه كرده بود بيرون شد و بر منبر نشست، سپس فرمود: مردم! من در ميان شما دو چيز گرانمايه بيادگار مى گذارم - و ساكت شد-، مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا اين دو چيز گرانمايه چيست؟ حضرت چنان غضبناك شد كه رنگ چهره مباركش سرخ گرديد، سپس ‍ خشمش فرو نشست و فرمود: من اين را نگفتم جز اينكه مى خواستم شما را بدان خبر دهم لكن نفسم تنگ آمد و نتوانستم؛ يكى از آن دو ريسمانى است كه يك طرفش بخداوند متّصل است و طرف ديگرش در دسترس شماست، شما در باره آن چنين و چنان مى كنيد، بدانيد كه آن قرآن است، و دومين چيز گرانمايه كه كوچكتر است اهل بيت منند. سپس فرمود: سوگند بخدا من اين را به شما مى گويم امّا مردانى در اصلاب مشركين هستند كه اميد من به آنان از اميدم به بسيارى از افراد شما بيشتر است. سپس فرمود: به خدا سوگند هيچ بنده اى آنان را دوست ندارد جز اينكه خداوند در روز قيامت نورى به وى ببخشد تا اينكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شود، و هيچ بنده اى دشمنشان ندارد جز اينكه در روز قيامت خداوند (رحمت) خود را از وى در پوشد. در اينجا امام باقرعليه‌السلام فرمود: راستى كه ابا عبيد اللّه آنچه را كه مى شناسد و بدان باور دارد براى ما نقل مى كند.

۴- عمر بن يزيد گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: سلمان - رضى اللّه عنه - در كوفه از بازار آهنگران گذر نمود، چشمش به جوانى افتاد كه بحال غش افتاده و مردم دور او را گرفته اند، به سلمان گفتند: اى ابا عبد اللّه اين جوان غش كرده، چه خوب است دعائى در گوش او بخوانى. سلمان به وى نزديك شد، تا چشم جوان به او افتاد بهوش آمد و گفت: ابا عبد اللّه! آنچه اين مردم مى گويند در من نيست اما چون گذارم بر اين آهنگران افتاد و ديدم كه پتك مى كوبند، ياد سخن خداى متعال افتادم كه فرموده: «براى آنان پتكهائى از آهن است» پس ‍ از ترس عقاب خداى متعال هوش از سرم پريد. پس سلمان او را به برادرى پذيرفت و شيرينى محبّت وى در راه خداى متعال در دلش افتاد، و هميشه با او بود تا اينكه آن جوان بيمار گشت، سلمان به بالين او آمد و كنار سرش ‍ نشست و او در حال جان دادن بود، گفت: اى فرشته مرگ با برادرم به نرمى و مدارا رفتار كن.

ملك الموت گفت: اى ابا عبد اللّه من با هر مؤمنى بملايمت و نرمى رفتار ميكنم.

۵- سويد بن غفله از امير المؤمنينعليه‌السلام روايت كرده كه پيامبر اكرم: فرمود:

هيچ بنده اى به حفظ اوقات نماز و جريان و حركت خورشيد اهتمام نورزد جز اينكه راحتى وقت مرگ و قطع غم و اندوهها و نجات از آتش را برايش ‍ ضمانت كنم. ما زمانى شتر مى چرانديم و امروز جريان و حركت خورشيد را در نظر مى گيريم.

۶- محمد بن مسلم گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: بدانيد كه خداوند از ميان بندگانش بنده اى را كه هر ساعت برنگى در آيد و تغيير فكر و عقيده بدهد دشمن مى دارد، پس هيچ گاه از حق و اهل آن جدا مشويد كه هر كس به باطل و اهل آن بياويزد هلاك گردد، و دنيا از دستش برود، و با خوارى هر چه تمامتر از دنيا بيرون خواهد رفت.

۷- كعب الاحبار گويد:

در تورات نوشته: هر كس به احمقى خوبى كند، آن كار براى او گناهى منظور شود.

مجلس هفدهم : شنبه ۱۷ شعبان ۴۰۷

۱- انس گويد:

مردى از انصار بيمار شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به عيادت او رفت، حضرت وقتى رسيد كه وى در حال جان دادن بود. فرمود: حالت چطور است؟ گفت: به رحمت پروردگارم اميدوار، و از گناهان خود بيمناكم. پيامبر: فرمود: اين دو چيز در مثل چنين جايى در دل بنده اى گرد نيايد جز اينكه خداوند اميدش را برآورد، و از آنچه مى هراسد ايمنش دارد.

۲- زرّ بن حبيش گويد:

على بن ابى طالبعليه‌السلام سوار بر مركب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جايى عبور مى كرد، گذارش بر گروهى افتاد كه سلمان در ميان آنان نشسته بود. سلمان -رحمه‌الله - گفت: آيا بر نمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيرد و از او پرسش ‍ كنيد؟ بخدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس شما را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه او عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است، و زمين باو آرامش مى يابد، و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده و مردم را نشناخته ايد (كه مؤمن اند يا كافر زيرا دوستى آن حضرت ملاك ايمان و كفر است).

۳- ابو هارون عبدى گويد:

كه (من در مسأ له امامت) معتقد به نظريّه خوارج بودم و جز آن رأ يى نداشتم، تا اينكه با ابو سعيد خدرى -رحمه‌الله - نشستم و از وى شنيدم كه مى گفت: مردم به پنج چيز مأ مور شدند، به چهار چيز آن عمل كردند و يكى را رها ساختند. مردى گفت: ابا سعيد! آن چهار چيزى كه بدان عمل كردند كدام است؟ گفت: نماز و زكات و حجّ و روزه ماه رمضان.

گفت: آن يكى كه رهايش نمودند چيست؟ گفت: ولايت علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام . آن مرد گفت: ولايت نيز با همانها واجب شمرده شده؟ ابو سعيد گفت: آرى، بپروردگار كعبه سوگند. آن مرد گفت: بنا بر اين تمام مردم كافر شده اند! ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟

۴- ابن عبّاس گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: پيوسته با دوستى ما اهل - بيت همراه باشيد، كه هر كس همراه با دوستى ما خدا را ديدار كند به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند ب آن كس كه جان محمّد بدست اوست عمل هيچ بنده اى باو سودى نرساند جز با شناخت و اعتقاد به ولايت ما.

۵- اسحاق بن عمّار گويد:

از امام صادقعليه‌السلام در حالى كه كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ايستاده بود شنيدم كه گفت: از خدائى كه تو را برگزيد و انتخاب نمود و ويژه خود ساخت و هدايت فرمود، و نيز ديگران را بدست تو هدايت فرمود مى خواهم كه بر تو درود فرستد كه «همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و بطور شايسته اى بر وى سلام كنيد».

۶- يونس بن يعقوب گويد:

من در مدينه بودم، در يكى از كوچه هاى آن امام صادقعليه‌السلام با من برخورد نمود و فرمود: يونس! زود برو كه مردى از ما خاندان در خانه منتظر است. من به در خانه رسيده ديدم عيسى بن عبد الله نشسته است، باو گفتم: شما كه هستى؟ گفت: مردى از اهل قم هستم. چيزى نگذشت كه امام صادقعليه‌السلام سوار بر چهار پائى آمد و همان طور سواره داخل منزل شد، و به ما رو كرد و فرمود: داخل شويد، سپس فرمود: يونس! گمان مى كنم كه تو اين گفته مرا كه «عيسى بن عبد اللّه از ما خاندان است» انكار دارى؟ عرض كردم: بخدا سوگند، آرى فدايت شوم، زيرا عيسى بن عبد اللّه مردى از اهل قم است چگونه از شما خاندان مى باشد؟ فرمود: اى يونس، عيسى بن عبد اللّه مردى از ماست چه زنده و چه مرده.

۷- عبد اللّه بن ابى يعفور گويد:

امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا فقراء مؤمنين چهل سال پيش از ثروتمندانشان به باغهاى بهشت وارد شوند. سپس فرمود:

در اين زمينه مثالى براى تو مى زنم، مثل آنان دو كشتى را ماند كه راهشان بر مأ مور ماليات بيفتد، و او در يكى از آنها بنگرد و چيزى نيابد و گويد: اجازه دهيد برود، و در ديگرى بنگرد ببيند پر و چيزدار است و گويد: آن را نگه داريد.

۸- اسحاق بن عمار:

از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اى كسانى كه به زبان ايمان آورده و هنوز ايمان بدلهاى شما راه پيدا نكرده، از عيوب مؤ منين پى جوئى نكنيد، و بدگوئى مسلمانان ننمائيد، كه هر كس از مؤمنين عيبجوئى كند خداوند از عيوب او پى جوئى نمايد، و هر كس كه خدا از عيوبش پى جوئى نمايد او را در اندرون خانه اش رسوا سازد (يعنى هر چند كه كار زشت را پنهان انجام دهد).

۹- ابو بصير گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه هيچ پيامبرى مبعوث نشده جز اينكه مأ مور به تبليغ آن بوده است. خداوند- عزّاسمه - ولايت ما را بر آسمانها و زمين و كوهها و شهرها عرضه داشت و هيچ كدام بمانند اهل كوفه آن را نپذيرفتند. و آرى در جوارشان قبرى است (حرم شريف امير المؤمنينعليه‌السلام كه هيچ غم زده اى آن را زيارت نكند جز اينكه خداوند غم از دلش بردارد، و دعايش را مستجاب كند، و او را دلشاد و مسرور بسوى اهل خود باز گرداند.

۱۰- جعفر مولاى ابى هريره گويد:

ارطاة بن سهيّه (شاعرى است معروف) در سنّ صد و سى سالگى بر عبد الملك بن مروان داخل شد، عبد الملك باو گفت: ارطاة! تازگى چه سروده اى؟ گفت: اى امير المؤمنين بخدا سوگند من از طرب و خشم و شراب افتاده ام، و آمادگى سرودن شعر را جز در اين حالات ندارم مگر اينكه گويم: (ديدم كه شبها آدمى را مى خورند همان گونه كه زمين براده هاى آهن را». «چون وقت مرگ فرا رسد اجازه ماندن بيش از اجل و مدّت معيّن عمر را نمى دهد». «و مى دانم كه مرگ بزودى چندان آمد و شد مى كند تا وظيفه خود را به ابى الوليد بانجام رساند». عبد الملك كه كنيه اش ابو الوليد بود لرزه بر بدنش افتاد. ارطاة گفت: اى امير المؤمنين منظورم خودم است - كنيه او هم ابو الوليد بود- عبد الملك گفت: بخدا سوگند آنچه بر سر تو آيد بر سر من نيز خواهد آمد.

مجلس هجدهم : شنبه ۲۴ شعبان ۴۰۷

۱- محمّد بن مروان گويد:

از امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: هيچ چشمى نيست كه اشك در آن حلقه زند جز اينكه خداوند تمام آن بدن را بر آتش حرام سازد. و قطره اشكى نيست كه بر گونه صاحبش بچكد و در عين حال آن چهره را روز قيامت گرد خوارى و پريشانى فرا گيرد. و هر كارى از كارها خير وزن و يا اجرى دارد جز اشكى كه از ترس خدا سرازير شود، كه همانا خداوند به قطره اى از آن درياهائى از آتش را در روز قيامت خاموش كند. و بسا در ميان امّتى يك نفر از ترس خدا مى گريد و خداوند بسبب گريه آن يك مؤمن به تمام آن امّت رحم مى نمايد.

۲- حذيفة بن اليمان گويد:

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه مى فرمود:

خداوند دوستان و برگزيدگان خود را (از صف دشمنان خود) جدا سازد تا زمين از منافقين و گمراهان و گمراه زادگان پاك شود، و كار بجائى رسد كه در آن روز پنجاه زن به يك مرد برخورد كنند، اين گويد: اى بنده خدا مرا بخر، و آن گويد: اى بنده خدا مرا پناه ده.

۳- ابن عبّاس گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: ترديدكننده در باره على بن ابى طالب روز قيامت از قبر خود برانگيخته مى شود در حالى كه طوقى از آتش در گردن اوست كه سيصد زبانه دارد، و بر هر زبانه اى از آن شيطانى است كه او را به هول و هراس اندازد و به رويش آب دهان بيفكند.

۴- عبايه اسدى گويد:

از علىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: من آقا و سرور كهنسالانم، و در من سنّتى از ايّوب وجود دارد، و بخدا سوگند هر آينه خداوند اهل و خانواده ام را گرد من جمع آورد همان گونه كه خاندان يعقوب گرد او جمع آمدند. (مراد حضرت هنگام ظهور مهدىعليه‌السلام و رجعت خود آن حضرت است).

۵- عبّاد بن عبد اللّه گويد:

مردى خدمت امير المؤمنينعليه‌السلام آمد و عرض كرد: اى امير مؤمنان مرا از معنى گفتار خداى متعال: «آيا آن كس كه بر بيّنه و دليل روشن از جانب خداى خود است و گواهى در كنار دارد... » خبرده. فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آن كسى است كه بر دليلى روشن از جانب خداى خود است، و من گواه او و از او هستم. سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست احدى از قريش نيست كه تيغ سرتراشى بر سرش كشيده شده باشد جز اينكه خداوند در باره او مطلبى در كتاب خود فرو فرستاده است، و سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست اگر آنان بدانند آنچه را كه خداوند در باره ما خاندان بر زبان پيامبر امّى خود جارى ساخته، (اين دانستن آنان) نزد من محبوبتر است از اينكه باندازه ظرفيت اين صحن (صحن مسجد كوفه) برايم طلا باشد. بخدا سوگند مثل ما در ميان اين امّت جز همانند كشتى نوح و باب حطّه (در توبه) در ميان بنى اسرائيل، چيز ديگرى نيست.

۶- جندب بن عبد اللّه ازدى گويد:

پس از آنكه امير المؤمنين روزهائى چند اصحاب خود را به جهاد فرا خواند و آنان براه نيفتادند، از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: اى مردم من شما را فرمان بسيج دادم و بسيج نشديد، و براى شما خير خواهى نمودم و نپذيرفتيد، شما حاضرانى همچون غايبان هستيد (كه بود و نبودتان يكى است)، گوش داريد ولى نمى شنويد، گفتار نغز بر شما ميخوانم، و با اندرزهاى پر مغز پندتان مى دهم، و بر پيكار با دشمن ياغى خود وادارتان مى كنم، امّا هنوز سخنم تمام نشده مى بينم كه مانند دستياران سبا پراكنده گشته ايد. پس اگر شما را رها كنم و دست از شما بدارم باز بهمان گردهمائيهاى خود بازمى گرديد كه دسته دسته گرد هم نشسته، مثلها مى زنيد و اشعار مى سرائيد و از اخبار پى جو مى شويد (بعبارت ديگر اهل بزم و گپ زدنهاى بيهوده شده ايد)، همانا آمادگى براى پيكار را بفراموشى سپرده و دلهاى خود را به يك سلسله اباطيل خوش و سرگرم نموده ايد. اميدوارم بيچاره و زمينگير شويد، با اين قوم بجنگيد پيش از آنكه با شما بجنگند، بخدا سوگند قومى در اندرون شهر و ديار خود مورد هجوم قرار نگرفتند جز اينكه خوار و ذليل گشتند. بخدا سوگند ياد مى كنم كه مى دانم شما اين كار را نمى كنيد تا آنها خود اقدام كنند. هر آينه دوست داشتم كه خودم با نيّت و بينشى كه دارم با آنان روبرو ميشدم و از درگيرى با شما آسوده مى گشتم. شما درست به شترانى مى مانيد كه ساربان خود را گم كرده و از ديد وى پنهان گشته كه در نتيجه از هر سو جمع آوريشان كنند از سوى ديگر پراكنده مى شوند. گويا- بخدا سوگند- مى بينم شما را كه چون جنگ شدّت گيرد و آتش آن دامنه يابد، هر آينه مانند [سر كه مى شكافد و مانند] زن كه هنگام زائيدن پاى خود را باز مى دارد از اطراف على بن ابى طالب پراكنده مى شويد. اشعث بن قيس كندى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان چرا ب آن گونه كه عثمان كرد رفتار نمى كنى؟ حضرت فرمود: اى كاكل آتش ‍ (رئيس دوزخيان)، واى بر تو همانا كار پسر عفّان موجب خوارى آن كسى است كه دين ندارد و دليلى با او نيست، و من چگونه آن طور باشم و حال آنكه بر دليل روشنى از جانب خداى خود هستم و حقّ بدست من است. بخدا سوگند آن مردى كه دشمن را بر خود چيره كند تا گوشتش ببرد، و استخوانش بشكند، و پوستش بكند، و خونش بريزد، البتّه كه مردى بزدل است. تو اگر مايلى همين گونه باش، امّا من آن گونه نيستم كه خود را بدست چنين سرنوشتى بسپارم تا اينكه با شمشير مشرفى (منسوب به مشارف يمن) بر سر آنان بكوبم كه استخوان سرهاشان بپرد، و دستها و مفاصلشان بيفتد، و آنگاه خدا هر چه خواهد بكند. ابو ايّوب انصارى خالد بن زيد كه صاحب منزل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود برخاست و گفت: مردم! حقّا كه امير المؤمنينعليه‌السلام سخن خود را ب آن كس كه گوشى شنوا و دلى فراگير دارد رساند، همانا خداوند شما را كرامتى بخشيده و شما آن طور كه شايسته است نپذيرفتيد، خداوند پسر عموى پيامبرتان و سرور و بزرگ مسلمانان را پس از آن حضرت در ميان شما نهاد كه دين را بشما مى فهماند و شما را به پيكار با پيمان شكنان فرا مى خواند، ولى گويا كريد و نمى شنويد، يا بر دلهايتان مهر خورده كه انديشه نمى كنيد، آيا شرم نمى داريد؟ بندگان خدا! آيا شما در گذشته با جور و دشمنى دست بگريبان نبوديد؟ بطورى كه بلا و گرفتارى همگانى شده و شهرها را فرا گرفته بود، چه بسا حقّ داران محروم و سيلى خورده و شكم لگدمال شده و به بيابان افكنده اى كه بادهاى تند بر پيكر آنان وزيده، و جز لباسهاى پوسيده و خانه هاى سست موئين آنان را از گرما و سرما و حرارت سوزان خورشيد نيم روز نمى پوشاند، تا اينكه خداوند نعمت وجود امير مؤمنانعليه‌السلام را بشما ارزانى داشت (كه بيعت شما را پذيرفت) و او حق را آشكار و دادگرى را منتشر ساخت و بدستورات كتاب الهى عمل نمود؟! اى قوم نعمت خدا را سپاس گزاريد، و رو بر نتابيد «و مانند كسانى كه گفتند شنيديم امّا واقعا شنوائى ندارند.

نباشيد». شمشيرتان را تيز كنيد و براى پيكار با دشمنتان آماده گرديد، و هر گاه فرا خوانده شديد اجابت كنيد، و چون دستور داده شديد بشنويد و فرمان بريد، و بايد آنچه كه مى گوئيد (يا در دل داريد) بشود، و به هر چه دستور داده مى شويد صادقانه رفتار نمائيد.

۷- ابراهيم كرخى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: خداوند براى هيچ مؤمنى، پاكدامنى و زهد در دنيا را گرد نياورد مگر اينكه من به بهشت رفتن او اميدوارم. سپس فرمود: و من دوست مى دارم كه چون مؤمنى از شما بنماز ايستد روى دل خويش را بسوى خدا دارد، و آن را بكار دنيا سرگرم نسازد. و هيچ مؤمنى نيست كه در نماز خود روى دلش را بسوى خدا بگرداند مگر اينكه خداوند نيز روى خود به وى كند، و علاوه بر اينكه خودش او را دوست مى دارد روى دل مؤمنين را سرشار از دوستى او بسوى وى مايل كند.

۸- حسين بن زيد از امام صادق از پدرشعليهما‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

مؤمنان برادر يك ديگرند كه پاره اى از آنان نيازمنديهاى پاره ديگر را برآورند، و بپاس اينكه پاره اى نياز پاره ديگر را بر مى آورند خداوند نيز در روز قيامت حوائج آنان را بر خواهد آورد.