مجلس پانزدهم : شنبه ۳ شعبان ۴۰۷
۱- داود بن سليمان غازى گويد:
حضرت رضاعليهالسلام
از پدرانشعليهمالسلام
برايم حديث كرد كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى محمّد، پروردگارت سلام مى رساند و ميفرمايد: اگر بخواهى تمام وادى مكّه را براى تو به زر تبديل كنم. من سر ب آسمان برداشتم و عرض كردم:
پروردگار من! مى خواهم روزى سير باشم تا سپاست گويم، و روزى گرسنه باشم تا از تو درخواست نمايم.
۲- بريده گويد:
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: خداوند مرا به دوستى چهار نفر از يارانم دستور فرموده و به من خبر داده كه خود نيز آنان را دوست دارد. عرض كرديم: يا رسول اللّه آنان چه كسانند؟ و هر كدام از ما دوست داشتيم كه يكى از چهار نفر باشيم! حضرت سه بار فرمود: آگاه باشيد كه على يكى از آنهاست، و (سه تن ديگر) مقداد بن اسود، و ابو ذر غفارى، و سلمان فارسى هستند.
۳- فروة بن مجاشع از امام باقرعليهالسلام
روايت كند كه فرمود:
عائشه نزد عثمان آمد و گفت: آن سهميّه اى را كه پدرم و عمر بن خطّاب به من مى دادند بمن رد كن، عثمان گفت: من در كتاب و سنّت جايى براى چنين چيزى كه براى تو مقرّر باشد نيافتم، و همانا پدرت و عمر بن خطّاب از روى رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مى كردند و من اين كار را نمى كنم. عائشه گفت: پس سهم ارث مرا از رسول خداصلىاللهعليهوآله
بده، عثمان گفت: مگر تو و مالك بن اوس نصرى نزد من نيامديد و گواهى داديد كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
ارث نمى گذارد، تا جايى كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد و حقّ او را پايمال نموديد؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر:
مى طلبى؟! عائشه او را رها كرد و بازگشت. از آن روز به بعد هر گاه عثمان براى نماز بيرون مى شد عائشه پيراهن رسول خداصلىاللهعليهوآله
را مى گرفت، و بر سرين بلند مى كرد و مى گفت: همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيده و سنّت او را رها ساخته است.
۴- سديف مكّى گويد:
محمّد بن علىعليهالسلام
- كه هيچ يك از محمّديان را نديدم كه با وى همدوشى كند- به من خبر داد كه جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآله
ميان مهاجرين و انصار ندا در داد و همگى با اسلحه حاضر شدند، پيامبر:
بر منبر بر آمد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و فرمود: اى مسلمانان هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد. جابر گفت: من برخاستم و عرض كردم: اى رسول خدا هر چند شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و به اينكه محمّد رسول خداست بدهد؟ فرمود: هر چند لا اله الّا اللّه گواهى دهد زيرا كه بدين سبب از ريختن خون خود يا از اينكه با دست خود باخوارى هر چه تمامتر جزيه پردازد جلوگيرى بعمل مى آورد. سپس فرمود: هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند روز قيامت او را يهودى برانگيزد و اگر به زمان دجّال برسد با او همراهى كند، و اگر به زمان وى نرسد در قبر خود برانگيخته شود و باو ايمان آورد. همانا پروردگار من عزّ و جلّ در ابتداى خلقت (عالم ذرّ) كه گل آدميان را مى سرشتند امّت مرا برايم تصوير نمود، و نامهاى ايشان را به من ياد داد چنانچه تمام اسماء را به آدم تعليم فرمود، سپس صاحبان پرچمها (ادعيه داران) از جلو من گذشتند و من براى على و شيعيان او آمرزش طلبيدم.
حنّان بن سدير گويد: من اين حديث را خدمت امام صادقعليهالسلام
عرضه داشتم، حضرت بمن فرمود: تو خودت اين را از سديف شنيدى؟ عرض كردم: امشب هفتمين شب است كه آن را از وى شنيده ام، فرمود: من گمان نمى كردم كه اين حديث از دهان پدرم به سوى احدى خارج شود.
۵- عبد الرّحمن بن عبيد بن الكنود گويد:
دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
از بصره وارد كوفه شدند. حضرت پيش آمد تا بر فراز منبر شد، حمد و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: امّا بعد، سپاس خدائى راست كه دوست خود را يارى داد، و دشمن خويش را خوار و رها ساخت، و راستگوى حقّ بجانب را عزّت بخشيد، و دروغگوى باطل گرا را ذليل نمود. اى ساكنان اين شهر تقواى الهى پيشه كنيد، و از طاعت آن گروه از اهل بيت پيامبرتان:
كه خودشان خدا را اطاعت نموده اند جدا مشويد، آنان كه در فرمانبرى از ايشان - در آنچه كه خودشان نيز خدا را فرمان برده اند- سزاوارترند از آن گروه افرادى كه خود را بحقّ مى بندند و مدّعى آنند و با ما مقابله مى كنند، با فضل و دارائيهاى ما خود را صاحب فضل جلوه مى دهند و همان فضل را در باره ما انكار مى كنند، و در حقّ خودمان با ما مى ستيزند و ما را از آن كنار مى زنند، و البتّه و بال و گرفتارى اعمال زشت خود را چشيدند و بزودى به كيفر اين تبهكارى (در آخرت) خواهند رسيد. همانا مردانى چند از شما دست از يارى من برداشتند كه من اين كار زشت را بر آنان خرده مى گيرم و آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهم، شما نيز ب آنان بد گوئيد، و سخنان زننده اى به گوششان برسانيد تا به جلب رضايت ما تن در دهند يا كارى كه مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده كنيم. مالك بن حبيب تميمى يربوعى كه يكى از افراد انتظامى بود گفت:
بخدا سوگند من خود بد گفتن و سخن ناپسند و زننده گفتن به آنان را اندك مى دانم، بخدا قسم اگر فرمان دهى همه آنان را بكشيم. امير المؤمنينعليهالسلام
فرمود:
اى مالك از اندازه گذشتى و پا از حد فراتر نهادى، و كمان كين را تا آخر كشيدى! عرض كرد: اى امير مؤمنان اندكى ستم در پاره اى از امور كه به شما رسيده از كوتاه آمدن و مصالحت با دشمنان كارسازتر است.
امير المؤمنينعليهالسلام
فرمود: اى مالك خداوند چنين فرمانى نداده و فرمان او چنين نيست، خداى متعال فرموده: «يك تن را بجاى يك تن بايد كشت» با اين فرمان ديگر چه جاى اندكى ستم؟ و خداى سبحان فرموده: «هر كس مظلوم كشته شود ما براى صاحب دم سلطه اى قرار داده ايم (كه قصاص كند) پس نبايد در كشتن اسراف كند همانا كه او يارى شده است».
ابو بردة بن عوف ازدى - كه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرده و در جنگ صفّين با نيّت سستى كه در يارى آن حضرت داشت شركت جسته بود- برخاست و گفت: آيا اين كشته هائى كه در اطراف عائشه و طلحه و زبير ديده مى شود بنظر شما به چه دليل كشته شده اند؟ امير المؤمنينعليهالسلام
فرمود: باين دليل كه شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و نيز به سبب كشتن آن مرد- عبدى -رحمهالله
- را در ميان گروهى ديگر از مسلمانان كه گفتند: ما مثل شما پيمان نمى شكنيم و مانند شما خيانت نمى ورزيم، و اينان بر آنها تاختند و با ظلم و ستم به قتلشان رساندند، من از ايشان خواستم كه قاتلين برادرانم را از ميان اين گروه به من تحويل دهند تا آنها را به قصاص آن كشته ها بكشم سپس كتاب خدا ميان من و ايشان حاكم باشد، امّا آنان نپذيرفتند، و با اينكه هنوز بيعت من و خون نزديك به هزار نفر از شيعيانم به گردنشان بود به جنگ با من برخاستند، و من بدين خاطر آنها را كشتم، آيا تو در اين زمينه ترديدى بدل دارى؟ گفت: قبلا ترديد داشتم و الان حقّ را شناختم و اشتباه آن گروه برايم روشن شد، راستى كه تو هدايت يافته و درست كارى.
سپس علىعليهالسلام
آماده شد و كه از منبر فرود آيد، مردانى برخاستند تا سخن گويند ولى چون ديدند كه حضرت پائين آمده نشستند و ديگر حرفى نزدند.
ابو الكنود گويد: ابو برده با اينكه در جنگ صفّين حضور داشت با اين حال با امير المؤمنينعليهالسلام
منافقانه عمل مى كرد و با معاويه مكاتبات سرّى داشت،
و چون معاويه قدرت را بدست گرفت محصول سرزمينى در فلّوجه را به وى واگذاشت و او در نزد معاويه گرامى و مورد احترام بود.
۶- ابان بن عثمان گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمامى اوّلين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را بزير اندازيد تا فاطمه دخت محمّد:
از صراط عبور كند. فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمهعليهالسلام
در حالى كه بر مركبى از مركبهاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند وارد صحنه محشر شود، سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقّف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خون آلود حسين بن علىعليهالسلام
را بدست گيرد و گويد: اى پروردگار من، اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد! از جانب خدا عزّ و جلّ ندا آية: اى فاطمه، من خرسندى تو را خواهانم، عرض مى كند: اى پروردگار من، براى من از قاتلش انتقام بگير. خداوند بپاره اى از آتش فرمان دهد، از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن علىعليهالسلام
را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد، سپس همه را بسوى آتش مى برد، و آنان در آتش به انواع عذاب معّذب شوند. آنگاه فاطمه بر مركب خود سوار مى شود و در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند داخل بهشت مى گردد.
۷- حارث بن حصيره از پدرش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
روايت كند كه آن حضرت به شيعيان خود فرمود:
در ميان مردم همچون زنبور عسل در ميان پرندگان باشيد، كه هيچ پرنده اى نيست جز اينكه زنبور عسل را ناتوان مى شمرد، و اگر بدانند كه چه بركتى در اندرون او نهفته است هرگز چنين رفتارى در باره اش نمى كردند. با زبان و پيكرتان با مردم آميزش كنيد (صرفا رفتارى صورى و ظاهرى)، و با دل و عمل خود از آنان كناره گيريد، براى هر فردى همانى است كه بدست آورده، و روز قيامت با كسى محشور شود كه دوستش مى داشته است.
۸- جعفر بن سليمان ضبعى گويد:
از مالك بن دينار شنيدم كه مى گفت: به گورستان رفتم و همان جا ايستادم و گفتم: به سر قبرها آمدم و همگى را صدا زدم كه كجايند افراد بزرگ و پست؟ و كجاست آن كس كه چون خوانده مى شد پاسخ مى داد، كجاست آن عزيزى كه افتخار مى كرد و بزرگى مى فروخت. و كجاست آن كس كه با داشتن سلطنت فخر فروشى و گردنكشى مى نمود، و كجاست آنكه بهنگام توانائى زور و بازو نشان مى داد؟ گويد: صدائى از ناحيه قبرها پاسخم داد ولى من صاحب و گوينده اش را نديدم: همگى فانى شدند و گزارشى هم كه از حقيقت امر خبر دهد در ميان نيست، و تمامى مردند و خبر هم مرد و از دست رفت. اين گورهاى زمينى صبح و شام بطور مداوم زيبائى اين چهره ها را مى زدايند. اى كه از مردمى كه درگذشته اند از من مى پرسى آيا در آنچه مى بينى جاى اندرز گرفتن براى تو نيست؟!