مجلس نوزدهم : شنبه شب اوّل رمضان المبارك ۴۰۷
۱- سعيد اعرج گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: از محكمترين و سختترين دستاويزهاى ايمان اين است كه در راه خداى متعال دوست بدارى، و در راه خدا دشمنى ورزى، و در راه خدا بخشش كنى، و در راه خدا منع نمائى.
۲- عبد اللّه بن مسعود گويد:
در يكى از سفرهاى با رسول خداصلىاللهعليهوآله
بوديم كه يك عرب بيابانى با صداى بلند گفت: اى محمّد، پيامبر:
فرمود: چه مى خواهى؟ گفت: مردى هست كه قومى را دوست دارد ولى مثل آنان عمل نمى كند (آيا اين دوستى سودى براى او دارد)؟ پيامبر:
فرمود: هر كس با همان كس كه دوستش مى داشته محشور مى گردد. گفت: اى محمّد اسلام را بر من عرضه كن. فرمود: گواهى بده كه معبودى جز اللّه نيست، و من رسول خدا هستم، و ديگر اينكه نماز مى خوانى، و زكات مى دهى، و ماه رمضان روزه مى گيرى، و حجّ خانه خدا بجاى مى آورى. گفت: اى محمّد، بر اينها پاداشى هم مى ستانى؟ فرمود: نه، جز انتظار دوستى خويشان نزديك را. گفت: خويشان نزديك خودم يا شما؟ فرمود: خويشان نزديك من. گفت: دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنم، خيرى نيست در كسى كه تو و خويشان نزديك تو را دوست نداشته باشد.
۳- يحيى بن امّ طويل گويد:
از امير المؤمنينعليهالسلام
شنيدم كه مى فرمود: آيه اى در ميان اين دو جلد قرآن نيست جز اينكه مى دانم در شأ ن چه كسى و در كجا نازل شده، در بيابان هموار يا در كوه. و همانا در ميان دو پهلويم علوم انبوهى نهفته است، پس سؤ الات خود را از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، كه اگر مرا از دست بدهيد هيچ كس را كه مانند من براى شما حديث كند نخواهيد يافت.
۴- ميسّر گويد:
امام صادقعليهالسلام
بمن فرمود: چه گوئى در باره كسى كه به هيچ وجه در امر و نهى خداوند نافرمانى او را نكند جز اينكه از تو و يارانت به علّت پذيرش اين امر (امامت ما خاندان) بيزارى جويد؟ گفتم: در حضور شما چه عرض كنم؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى. گفتم: جاى چنين كسى در دوزخ است. فرمود: نظر تو در باره كسى كه براى خدا ديندارى كند بهمان چيزى كه تو بدان ديندارى مى كنى (معتقد به ولايت و امامت ماست) و بجز گناهان بزرگ ساير گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند نيز از وى سر مى زند چيست؟ گفتم: در حضور شما چه عرض كنم؟ فرمود: بگو، كه من بتو دستور داده ام بگوئى. گفتم: چنين كسى در بهشت خواهد بود.
فرمود: گويا برايت مشكل است كه بگوئى: او در بهشت است؟ گفتم:
نه، فرمود: برايت مشكل نباشد، او در بهشت است، خداوند- عزّ و جلّ- مى فرمايد: «اگر از گناهان بزرگ كه از آنها بر حذر داشته مى شويد دورى كنيد ما گناهان كوچك شما را پوشانده و از آنها درمى گذريم و شما را در جايگاهى گرامى وارد مى سازيم» (النساء: ۳۱)
۵- زيد بن على بن الحسين از پدرش امام سجّاد، از پدرش سيّد الشّهداءعليهماالسلام
روايت كند كه فرمود:
از امير المؤمنين على بن ابى طالبعليهالسلام
شنيدم كه براى مردم سخنرانى مى كرد و در اثناء خطبه اش فرمود: بخدا سوگند مردم با ابو بكر بيعت كردند در حالى كه شايستگى من ب آنان از شايستگى ام باين لباسم بيشتر بود، با اين حال خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه ام را بزمين نهادم (كنايه از آرام گرفتن و اقدام ننمودن است).
ابو بكر بهلاكت رسيد و عمر را بجانشينى خود گمارد، و او نيز بخوبى مى دانست كه من نسبت بمردم از شايستگى ام باين لباسم شايسته ترم، باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم. و عمر نيز بهلاكت رسيد و امر حكومت را در شورا نهاد و مرا يك تن از شش نفر مانند سهم جدّه (كه بنظر ابى بكر سهمى ندارد) قرار داد، و گفت مخالفى را كه در اقّليت قرار دارد بكشيد، و منظور او من بود. باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سينه بر زمين نهادم، سپس امر اين قوم (اصحاب جمل) پس از بيعتشان با من چنان شد كه شد، در اين جا ديگر چاره اى نديدم كه يا با آنان بجنگم، و يا با ترك جهاد كافر بخدا گردم.
۶- حسن بن سلمه گويد:
چون گزارش حركت طلحه و زبير و عايشه از مكّه بسوى بصره بامير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - رسيد صدا زد تا همه جمع شوند، چون همه گرد آمدند حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس فرمود: امّا بعد،
پس از آنكه خدا- تبارك و تعالى - پيامبرش:
را بسوى خود برد، گفتيم كه ما اهل بيت و خاندان و وارثان و دوستان و شايسته ترين مردم نسبت ب آن حضرت هستيم، و هرگز در زمينه حق و سلطه او مورد منازعه و مخالفت قرار نگيريم، در همين فكر بوديم كه منافقين برجستند و سلطه و قدرت پيامبرمان:
را از ما ربودند و بدست غير ما سپردند، بطورى كه بخدا سوگند ديده و دلهاى ما همگى بر اين حادثه گريست و سينه ها بخشم آمد. بخدا سوگند اگر بيم آن نبود كه مسلمين پراكنده شوند، و بكفر باز گردند، و دين كژ و ناهموار گردد همانا تا آنجا كه توان داشتيم شرائط كنونى را دگرگون مى ساختيم. همانا واليانى اين حكومت را بدست گرفتند و همگى در گذشتند، و خداوند آن را بمن باز گرداند. و همانا اين دو مرد: طلحه و زبير در شمار بيعت كنندگان با من بيعت كردند، و حال به بصره رفته تا اجتماع شما را پراكنده ساخته، و جنگ و درگيرى شما را ميان خودتان بيندازند. خداوندا اين هر دو را بخاطر نيرنگى كه باين امّت زدند و سوء نظرى كه به عموم مسلمين دارند بگير و كيفرشان ده. ابو الهيثم بن تيّهان برخاست و گفت: اى امير مؤمنان حسد قريش بر شما
دو گونه است: خوبانشان بخاطر ميل و مسابقه در فضل و برترى مرتبت بر تو حسد بردند، و بدان آنان نيز حسد زشتى بر تو بردند كه خداوند بدان سبب اعمالشان را تباه و بى ثمر ساخت و وزر وبالشان را سنگين تر نمود، و آنها به تساوى با تو بسنده نكردند بلكه خواستند بر تو پيش افتند، در نتيجه هدف از دسترس آنان دور گشت و مسابقه، آنان را از مرتبه اعتبار فرو افكند، و تو سزاوارترين فرد قريش به قريشيان هستى، پيامبرشان را در حال حيات يارى كردى، و پس از وفات وى حقوقى را كه بر عهده او بود پرداخت نمودى. بخدا سوگند اين سركشى آنان جز بزيان خودشان نخواهد انجاميد، و ما انصار و ياوران توئيم، پس هر امرى دارى بفرما. سپس اين اشعار را سرود: «همانا گروهى بر تو سر كشى كرده و نيرنگ زدند و تو را بكار زشتى چند عيبجوئى نمودند». «كه باندازه بال پشه اى بلكه عشر آن بال هم در تو وجود نداشت». «آنان نعمت بزرگى از خدا را در تو مشاهده كردند و نيز تو را بزرگمردى شناختند كه تمام گردان را بخاك مى افكند». «و تو را امامى يافتند كه تمامى كارها به وى ارجاع مى شود، و تو را بمنزله افسارى يافتند كه جلو افسار گسيختگى اسبان را مى گيرد». «و تو را حاكمى يافتند كه تمام شئون امامت در او جمع است، و مردى هاشمى كه پهناى گسترده سرزمين مكّه از آن اوست» «همه اينها بخاطر حسدى است نسبت ب آن نعمتى كه از جانب خداوند
بتو رسيده، و بازگشتند بدلهائى آكنده از حسد، و بجانهائى كه از شدّت شقاوت جام بغض و كينه و بخل مى باشد».
«و آنان دو دسته بودند، گروهى پرده هاى غيبى، اين صفات رذيله آنان را پوشانده، و گروهى بى پرده دشمنى را آشكار نمودند».
«اى وصىّ پيامبر:
حقانيّت ما مانند سپيده صبح روشن و واضح و آشكار است».
«بنا بر اين در جنگ بى پروا بر قبيله اوس و خزرج يورش بر، و با ضربت نيزه بخاك ذلّتشان بنشان».
«هر كس از ما كه در راه خدا با تو دوستى نكند بر راه هدايت و رستگارى نخواهد بود».
پس حضرت امير المؤمنينعليهالسلام
براى وى پاداش نيك آرزو كرد. پس از او مردم ديگر برخاستند و هر كدام همانند كلام او سخنى گفتند.
۷- سعدان بن مسلم از امام صادقعليهالسلام
روايت كند كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود:
يك روز همين طور كه موسى بن عمرانعليهالسلام
نشسته بود ابليس با كلاه
رنگارنگى كه بر سر داشت بسوى او آمد، چون به موسى نزديك شد كلاه را برداشت و پيش آمد و سلام كرد. موسىعليهالسلام
فرمود: تو كيستى؟ گفت: من ابليس هستم. موسى فرمود: خدا آواره ات كند، براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام بخاطر منزلتى كه نزد خدا دارى بتو سلام كنم. موسى گفت: اين كلاه چيست؟ گفت:
بوسيله اين كلاه دلهاى آدميان را مى ربايم (گويا رنگهاى مختلف آن نمودار فريبندگى و شهوات و آرايشهاى دنيا و عقايد فاسد و اديان باطل بوده است). موسى گفت: مرا خبر ده از آن گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او چيره مى شوى و او را بسوى دلخواه و مراد خود مى برى. شيطان گفت: هنگامى كه او از خودش خرسند شود، و عملش را بسيار شمارد، و گناه او در نظرش كوچك جلوه كند. سپس گفت: اى موسى تو را به سه خصلت سفارش مى كنم: نه تو با زنى خلوت كن و نه او با تو خلوت كند، كه هيچ مرد و زنى با هم خلوت نكنند مگر اينكه من خودم همدم آنان هستم نه ياران من. و مبادا با خدا عهدى كنى (و اگر عهدى كردى فورا بجاى آر) زيرا كه احدى با خدا عهد نكند جز اينكه خودم نه يارانم همدم او باشم تا اينكه ميان او و وفاى به عهدش فاصله اندازم. و هر گاه تصميم به صدقه دادن گرفتى فورا بپرداز، كه هر گاه بنده اى عزم صدقه دادن كند خودم نه يارانم همدم او باشم تا ميان او و صدقه دادن جدائى اندازم. سپس ابليس بازگشت در حالى كه مى گفت: واى بر من خاكم بسر، به موسى چيزى آموختم كه به آدميزادگان خواهد آموخت.
۸- سماعة بن مهران گويد:
از امام كاظمعليهالسلام
شنيدم مى فرمود: كار نيك بسيار را زياد مشماريد، و گناهان اندك را كم نينگاريد، كه همان گناهان اندك است كه جمع شده و بسيار مى گردد. و در نهان از خدا- عزّ و جلّ- بترسيد تا انصاف را از جانب خود نسبت بديگران رعايت كنيد، بسوى طاعت خدا شتاب كنيد، و سخن راست گوئيد، و امانت را برگردانيد كه همه اينها بسود شماست، و خود را بكارهائى كه حلال نيست آلوده نكنيد كه بضرر شما تمام خواهد شد.
۹- حمّاد بن عثمان از امام صادق از پدرانشعليهمالسلام
روايت كند كه رسول خدا فرمود:
هر گاه خداوند خير بنده اى را بخواهد او را در دين فقيه و دانا مى گرداند.