دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 23662
دانلود: 21803

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23662 / دانلود: 21803
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

بدون شك انسان از محيط و شرايط متاثر مى شود، ولى اين تاثير، يك جانبه نبوده، انسان نيز از روى اراده و اختيار خويش، برخلاف حيوانات، روى محيط خود تاثير مى گذارد. خصلت ويژه و معيار انسانيت انسان، نيروى تسلط او بر نفس خويشتن و قيام عليه تبهكارى هاى خود است كه اين خصلت عالى در نظريه ابزارى، ناديده گرفته شده است.

تلقى قرآن از انسان

بدون شك تعبير و تفسير قرآن از تاريخ، بر اساس بينش دوم است. در ديدگاه قرآن، از آغاز جهان، همواره نبردى پيگير ميان گروه اهل حق و اهل باطل برپا بوده است و هر فرعونى، يك موسى در برابر خود داشته است. در اين نبردها با توجه به يك سلسله عوامل اجتماعى، اقتصادى و اخلاقى، گاهى حق و گاهى باطل پيروز بوده است.

تكيه قرآن بر تاثير تعيين كننده عوامل اخلاقى، موجب شده كه تاريخ را به صورت يك منبع آموزشى مفيد در آورد. اگر وقايع تاريخى، حوادثى تصادفى و بى ضابطه و قاعده باشد و هيچ چيز ديگرى نباشد، آن گاه تاريخ تفاوتى با افسانه و سرگرمى نخواهد داشت و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد، ولى اراده انسان در آن ها نقشى نداشته باشد، تاريخ تنها از جنبه نظرى آموزنده خواهد بود، نه از جنبه عملى. و اگر تاريخ ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نيز در وقايع آن نقش موثر ايفا كرده باشد و عامل تعيين كننده را زور يا زر بدانيم، آنگاه تاريخ آموزنده است، ليكن آموزنده بدى ها؛ اما اگر تاريخ را داراى ضابطه و قاعده و اراده انسان را موثر در تحولات آن و نقش اصيل و نهايى را در سعادت و كمال جامعه، براى ارزش هاى اخلاقى و انسانى بدانيم، آنگاه تاريخ، هم آموزنده خواهد بود و هم مفيد. قرآن با چنين ديدى به تاريخ نگاه مى كند. در قرآن ضمن اشاره به نقش به اصطلاح مرتجعانه «ملاء» (اشراف) و «مترفين» (مرفهان) و «مستكبرين» و نقش حق طلبانه «مستضعفين»، براى آن جهاد مستمر پيش برنده اى كه در طول تاريخ جريان داشته است، ماهيت معنوى و انسانى قايل است، نه ماهيت مادى و طبقاتى.(۳۸۲)

جامعه ايده آل و انتظار بزرگ

آرمان قيام و انقلاب مهدى عجل الله تعالى فرجه يك فلسفه بزرگ اجتماعى - اسلامى دارد. اين آرمان بزرگ علاوه بر الهام بخشى و راهگشايى به سوى آينده، آيينه اى براى شناخت آرمان هاى اسلامى است. اين نويد، اركان و عناصر مختلفى دارد كه برخى فلسفى و جهانى است. برخى فرهنگى و تربيتى است و برخى سياسى، اقتصادى، اجتماعى، و بعضى انسانى يا انسانى - طبيعى است. در اين جا فقط براى روشن شدن ماهيت «انتظار بزرگ» به طور مختصر مشخصات آن را بازگو مى كنيم.

۱. خوش بينى به آينده بشريت : درباره آينده بشريت نظرها مختلف است. گروهى معتقدند شر و فساد و بدبختى، لازمه لا ينفك حيات بشرى است و عاقلانه ترين كار، خاتمه دادن به اين زندگى بى ارزش است. گروهى ديگر اساسا حيات بشر را ابتر مى دانند و معتقدند، به سبب پيشرفت حيرت آور تكنيك و انباشت وسايل تخريبى، بشر در نيمه راه عمر خود، بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ فرهنگى، به احتمال زياد نابود خواهد شد. البته اگر تنها به شواهد و قراين ظاهرى قناعت كنيم، اين احتمال را نمى توان نفى كرد. نظريه سوم اين است كه «شر و فساد»، لازمه لاينفك طبيعت بشر نيست، بلكه معلول مالكيت فردى است و مالكيت فردى نيز معلول درجه اى از تكامل ابزار توليد است كه با خواسته انسان ها از بين نمى رود و جبر ماشين روزى ريشه مالكيت فردى را خواهد كند. پس آن چه مايه خوشبختى است تكامل ماشين است.

نظريه چهارم، ريشه فسادها را نقص روحى و معنوى انسان مى داند؛ انسان هنوز دوره جوانى و ناپختگى را طى مى كند و خشم و شهوت بر او و عقل او حاكم است. انسان بالفطره در راه تكامل فكرى و اخلاقى و معنوى پيش ‍ مى رود و نه شر و فساد لازمه لاينفك طبيعت اوست و نه جبر تمدن، فاجعه خودكشى دسته جمعى را پيش خواهد آورد، بلكه آينده اى بس روشن و سعادت بخش در انتظار بشريت است. اين نظريه، الهامى است كه دين عرضه مى كند و نويد مقدس قيام و انقلاب مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه در اسلام، زمينه اين الهام است.

۲. پيروزى نهايى صلاح، تقوا، صلح، عدالت، آزادى و صداقت بر زور، استكبار، استعباد، ظلم، اختناق و فريب.

۳. حكومت جهانى واحد.

۴. عمران تمامى زمين در حدى كه نقطه خراب و آباد نشده باقى نماند.

۵. بلوغ بشريت به خردمندى كامل و پيروى از فكر و ايدئولوژى، و آزادى از اسارت شرايط طبيعى و اجتماعى و غرايز حيوانى.

۶. حداكثر بهره گيرى از مواهب زمين.

۷. برقرارى مساوات كامل ميان انسان ها در امر ثروت.

۸. منتفى شدن كامل مفاسد اخلاقى و خالى شدن روان ها از عقده ها و كينه ها.

۹. منتفى شدن جنگ و برقرارى صلح، صفا، محبت و تعاون.

۱۰. سازگارى انسان و طبيعت.

هر كدام از اين ها نياز به تجزيه و تحليل و استدلال دارد. در اين جا منظور صرفا شناساندن ماهيت اين نويد و آرمان اسلامى است.(۳۸۳)

دو نوع انتظار

برداشت از انتظار فرج دو گونه است : انتظار سازنده و تعهدآور و انتظار فلج كننده و ويرانگر كه نوعى «باج گيرى» محسوب مى شود. اين دو نوع برداشت، معلول دو نگاه به ظهور عظيم تاريخى مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه است و اين دو نگاه نيز به نوبه خود از دو نوع بينش درباره تحولات تاريخى ناشى مى شود.

انتظار ويران گر و شبه ديالكتيكى :

قيام و انقلاب مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه در برداشت قشرى مردم از مهدويت، صرفا ماهيت انفجارى دارد. آنگاه كه ميزان درستى و صلاح به نقطه صفر برسد و حقيقت، هيچ طرفدارى نداشته باشد و جز نيروى باطل، حكومتى نباشد، اين انفجار رخ مى دهد و دست غيب براى نجات حقيقت - و نه اهل حقيقت، زيرا حقيقت طرفدارى ندارد - از آستين بيرون مى آيد. لذا هر اصلاحى چون مانع ظهور دست غيب مى شود، محكوم است و برعكس هر ظلم و تبعيضى و هر پليدى و گناهى به حكم اين كه مقدمه صلاح كلى است و انفجار را نزديك مى كند، رواست؛ چرا كه در نظر آن ها، هدف ها، وسيله هاى نامشروع را، مشروع (توجيه) مى كنند. آنان بهترين كمك به تسريع ظهور را، ترويج فساد مى دانند و اگر خود نيز اهل گناه نباشند، در عمق ضمير و انديشه، با نوعى رضايت به عاملان فساد مى نگرند. بنابراين مى توان اين نوع برداشت را كه منجر به نوعى تعطيل در حدود و مقررات اسلامى مى شود و به هيچ وجه با موازين اسلامى و قرآنى وفق نمى دهد، «شبه ديالكتيكى» خواند. با اين تفاوت كه تفكر ديالكتيكى، عدم اصلاح و گسترش فساد را موجب تشديد نابسامانى و شكاف و داغ تر شدن مبارزه مى داند، ولى تفكر عاميانه فاقد اين مزيت است و فقط به فساد و تباهى فتوا مى دهد، تا خود بخود منجر به نتيجه مطلوب شود.

انتظار سازنده :

آياتى كه در روايات مربوط به ظهور به آن ها استناد شده است، در جهت عكس برداشت فوق است. از اين آيات مى فهميم كه، ظهور مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه آخرين حلقه از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل است، كه به پيروزى نهايى اهل حق منتهى مى شود و وعده ظهور مهدى عجل الله تعالى فرجه نويد اين پيروزى به اهل ايمان و عمل صالح است :وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ‍ كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا (۳۸۴) ظهور مهدى موعود، منتى است بر مستضعفين و وسيله اى است براى مقتدايى آنان و مقدمه ايست براى وراثت خلافت الهى آن ها در روى زمين :و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين (۳۸۵) سهيم بودن در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد. در روايات اسلامى سخن از گروهى زبده است كه به محض ظهور امام عجل الله تعالى فرجه به آن حضبرت ملحق مى شوند، لذا معلوم مى شود، در عين اشاعه ظلم و فساد، زمينه هايى عالى وجود دارد كه چنين گروه زبده اى را پرورش مى دهد و اين نشان مى دهد كه در آن زمان نه تنها حق و حقيقت به صفر نرسيده است، بلكه به فرض قلت از لحاظ كميت، از نظر كيفيت، ارزنده ترين اهل ايمانند و در رديف ياران سيدالشهداءعليه‌السلام . مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه تحقق بخش ايده آل همه انبيا و اولياء و مردان مبارز راه حق است.(۳۸۶)

فصل دوم : شهيد

قداست شهيد

در عرف عموم مردم جهان، برخى كلمات، مانند عالم، فليسوف، مخترع، قهرمان، آمر به معروف، زاهد، استاد، دانشجو، مجاهد، ولى، امام، نبى، عابد، دوست و غيره از نوعى عظمت و احترام و احيانا «قداست» برخوردارند. قداست واژه، نه از جهت لفظ، كه به جهت معانى و مفاهيمى است كه همراه آن است. تفاوت هايى كه درباره اين معانى و مفاهيم در همه جوامع بشرى وجود دارد، مربوط به جنبه هاى خاصى از روان شناسى جامعه ها در زمينه ارزشيابى ها در امور غير مادى است كه خود بحث فلسفى و انسانى عميقى مى طلبد.

در اسلام واژه «شهيد» قداست خاصى دارد و با اين كه اين كلمه، با تفاوت هايى در معيارها، در همه عرف ها توام با قداست و عطمت است، در اين جا به مفهوم غير اسلامى آن پرداخته نمى شود.

از نظر اسلام، هر كس با معيارهايى، به درجه «شهادت» نايل آيد، يعنى واقعا در راه هدف هاى عالى اسلامى، به انگيزه برقرارى ارزش هاى واقعى بشرى، كشته بشود، به يكى از عالى ترين مراتب ممكن براى يك انسان رسيده است. قداست اين كلمه در عرف مسلمانان را مى توان از نوع تعبيرها و برداشت هاى قرآن و روايات در اين زمينه فهميد؛ در اسلام وقتى بخواهند مقام كسى يا كارى را بالا ببرند، او را با مقام يا اجر شهيد مى سنجيند، مثلا مى گويند: اگر كسى طالب علم باشد و در خلال دانشجويى و طلبگى بميرد، «شهيد» از دنيا رفته است، يا آن كس كه براى عائله اش كار مى كند و خود را به رنج مى افكند، مانند «مجاهد در راه خدا» است.(۳۸۷) اين تعابير علوّ مقام طالب علم و انسان كوشا را مى رسانند.

قرآن كريم در مورد به حق پيوستگى شهيد مى فرمايد:و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .(۳۸۸)

حق شهيد

تمام كسانى كه به نحوى، از راه علم، فلسفه، صنعت، اخلاق و... به بشريت خدمت كرده اند، حقى به آن دارند، ولى حق شهدا، به سبب اين كه با از خودگذشتگى و سوختن و خاكستر شدن، محيط را براى خدمت ديگران مساعد مى كنند، بيش از ساير گروه هاست و به همين جهت عكس العمل احساس آميز انسان ها و ابراز عواطف خالصانه آن ها درباره شهدا بيشتر است. آرى، شهدا شمع محفل بشريتند كه مى سوزند و روشن مى كنند.

بدن شهيد

اسلام دينى حكيمانه است كه دستورى خالى از مصلحت و راز و رمز، مخصوصا راز و رمز اجتماعى ندارد. هر فرد مسلمان كه مى ميرد، بر ديگران واجب است كه با ترتيب خاصى او را غسل و شستشو داده، در كفنى پاك بپيچند، سپس نماز بخوانند و دفن كنند؛ همه اين ها حكمت ها و رموزى دارد كه فعلا در مقام بحث از آن ها نيستيم. تنها استثناى اين دستور، شهيد است كه در ميدان معركه، بدون غسل و كفن، با همان تن و جامه خون آلود، بر او نماز خوانده، دفن مى شود.

اين استثنا رمز و رازى دارد و نشانه اين است كه روح و شخصيت شهيد آن چنان پاك و وارسته شده كه اين پاكى در بدن، خون و حتى جامه اش اثر گذاشته و حكم روح، بر بدن و لباس او جارى مى شود و بدن و جامه شهيد از ناحيه روح و انديشه حق پرستى و پاك باختگى او، كسب شرافت كرده است. اين احكام خاص در فقه اسلامى نشانه ديگرى از قداست شهيد در اسلام است.(۳۸۹)

منشاء قداست شهادت

شهادت، از آن جهت كه «كشته شدن» است تقدسى ندارد، بسيارى از كشته شدن ها، «نفله شدن» است و احيانا به جاى افتخار، مايه ننگ است. مرگ و مير اشخاص، انواعى دارد: ۱. مرگ طبيعى؛ كه قهرا تلقى مى شود و نه افتخار آفرين است و نه ملامت خيز. ۲. مرگ اخترامى؛ در اثر بيمارى ها و حوادث، كه هر چند ملامت يا افتخارى ندارد، اما «نفله شدن» و مايه تاسف محسوب مى شود. ۳. مرگ هايى كه در اثر جنايت، مقتول بى گناه، قربانى هوا و هوس قاتل مى شود، در اين نوع مرگ ها كه در تاريخ حكمرانان و صفحه حوادث روزنامه ها، نمونه هاى آن پيداست، از ناحيه قاتل، خباثت و از ناحيه مقتول نفله شدن و هدر رفتن و از ناحيه ديگران تاسف و ترحم ديده مى شود. ۴. مرگ هايى مانند خودكشى ها، مردن در راه گناه، تصادف در اثر بى دقتى و تقصير و... كه خود اين مرگ ها «جنايت» و نفله كردن و هدر دادن خويشتن است. ۵. مرگ هايى كه انسان با توجه به خطرات احتمالى يا ظنى يا يقينى، فقط به خاطر هدفى مقدس و انسانى و به تعبير قرآن «فى سبيل الله» از آن استقبال مى كند و به آن «شهادت» گفته مى شود. شهادت به سبب وجود دو ركن «آگاهانه و اختيارى بودن» و «مقدس بودن هدف آن» و اين كه از هر گونه انگيزه خودگرايانه مبر است، تحسين انگيز و افتخارآميز بوده، عملى قهرمانانه تلقى مى شود و در ميان مرگ و ميرها، تنها اين نوع، از زندگى برتر و فخيم تر است. شهادت، قداست خود را از اين جا كسب مى كند كه فدا كردن تمام هستى خود، به صورت آگاهانه در راه هدفى مقدس است.(۳۹۰)

جهاد يا مسئوليت شهيد

در اسلام آن چه منجر به شهادت مى شود، به صورت اصلى به نام «جهاد» در آمده است. در اين جا به پاسخ سوالاتى چون «جهاد، ماهيت دفاعى دارد يا تهاجمى؟ و اگر دفاعى است، دفاع از چه چيزى (از حقوق شخصى، ملى، انسانى يا...)؟» مى پردازيم. اسلام دينى نيست كه ايده مقدس اجتماعى نداشته و كوشش در راه دفاع يا بسط آن ايده را لازم نشمارد.

در بسيارى از آيات قرآن، سه مفهوم «ايمان، هجرت و جهاد» تواءم آمده است. انسان قرآنى، موجودى است وابسته به ايمان كه براى نجات ايمان خود هجرت و براى نجات ايمان جامعه، جهاد مى كند. در اين جا به شرح چند جمله از نهج البلاغه در اين زمينه اكتفا مى كنيم : ان الجهاد باب من اءبواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه(۳۹۱) جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خداوند اين در را به روى همه كس نگشوده است و هر فردى شايستگى مجاهد بودن ندارد. مجاهدين از اولياء الله بالاترند و «خاصة اولياء الله»، يعنى دوستان خاص خدا مى باشند. علىعليه‌السلام در ادامه مى فرمايد: هو لباس التقوى جهاد، جامه تقواست.(۳۹۲) تقوا، يعنى پاكى راستين از آلودگى هاى روحى و اخلاقى كه ريشه همه آن ها در خود خواهى ها و خود گرايى هاست و به همين دليل، مجاهد واقعى، باتقواترين باتقواهاست؛ زيرا يكى از جهت حسادت، ديگرى از جهت تكبر و سومى از جهت بخل و... پاك است، اما مجاهد، چون روى هستى خويش پا نهاده، پاك ترين پاك هاست. تقواى مجاهدين، تقواى پاكباختگى است. شهيدان، تمام هستى خود را در طبق اخلاص ‍ گذاشته و به حجق تسليم كرده و اين جامه، از جامه هاى تقوا را بر تن كرده اند.

در ادامه آمده است : درع الله الحصين و جنته الوثيقة جهاد، زره نفوذناپذير و سپر مطمئن خداست. كار سپر، جلوگيرى و پيشگيرى از ورود ضربت و كار زره، خنثى كردن اثر ضربت وارد بر بدن است. ظاهرا علىعليه‌السلام ، از آن جهت جهاد را هم به سپر و هم به زره تشبيه كرده اند كه برخى جهادها، نوعى پيشگيرى است و مانع ورود ضربت مى شود و برخى شكل مقاومت و بى اثر كردن حملات را دارد. اگر ملتى مسلمان، روح جهادى داشته و اين سپر الهى را همواره در دست داشته ۹ باشد، ديگر ضربتى بر آن كارگر نخواهد افتاد.

فمن تركه رعبة عنه اءلبسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و ديث بالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاءسهاب و اءديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف؛(۳۹۳) در اين قسمت آثار اجتماعى - و نه فردى - ترك جهاد بيان شده است اين آثار منفى عبارتند از:

الف - ذلت و خوارى : هر ملتى كه اين درجه (جهاد) را از دست بدهد، قطعا خوار و زبون مى گردد.

ب - شدايد و گرفتارى ها: زبون و توسرى خور بودن؛ برخلاف تصور آنان كه مى پندارند پناهگاه، آسايش است، صدها گرفتارى در پى خود دارد.

ج - حقارت روحى.

د - بصيرت و بينش را از دست دادن : اين نكته عجيب است كه علىعليه‌السلام بصيرت و نورانيت قلب را موقوف به اين امر مى شمارد. در منطق اسلام، به صراحت گفته شده كه بصيرت زاده عمل است، ولى هيچ جا به صراحت، عملى اجتماعى مانند جهاد را يك ركن از اركان معنويت و سلوك الى الله نشمرده است، تا آن جا كه ترك آن موجب پيدايش حجاب ها بر دل مى گردد.

ه‍ - از دست رفتن دولت حق : با ترك جهاد، دولت حق از ايشان گرفته مى شود، زيرا آن ها لايق نيستند كه پرچمدار اسلام و مناديان حق به شمار روند.

و - محروميت از انصاف ديگران : يعنى تا وقتى ملتى، مجاهد است، ديگران او را به حساب آورده، اجبارا درباره اش انصاف را رعايت مى كنند، اما ملتى كه اين خصيصه را از دست داد، ديگران براى او شخصيتى قايل نمى شوند و از هر گونه انصافى درباره اش مضايقه مى كنند. اين همه نكبت ها و ادبارها، معلول از دست دادن روحيه مجاهدگرى است.

ويل دورانت در تاريخ تمدن خويش مى گويد: هيچ دينى به اندازه اسلام، امت خويش را به سوى قوت و قدرت نخوانده است. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است كه : من لم يعز و لم يحدث نفسه بغزو مات عى شعبة من النفاق(۳۹۴) يعنى اسلام از جهاد و لااقل آرزوى جهاد، جدا شدنى نيست و صداقت اسلام انسان با اين معيار شناخته مى شود.(۳۹۵)

نشاط شهيد

يكى از خصوصياتى كه در تاريخ صدر اسلام در پير و جوان، سياه و سفيد و همه مسلمين مشهود است، روحيه خاصى است كه فكر مى كنم رساترين تعبير براى آن «نشاط شهادت» است. در راءس همه اين افراد، علىعليه‌السلام است كه به اميد شهادت زنده بود، اگر اين اميد را از او مى گرفتند، خيرى در زندگى نمى ديد و زندگى برايش بى معنى و بى مفهوم بود.

ما مردم به زبان، بسيار «على على» مى گوييم و اگر با حرف كارها درست شود، از ما شيعه تر در دنيا نيست؛ اما اگر تشيع به معنى على گونگى باشد، كار خيلى مشكل است. علىعليه‌السلام مى فرمايد: وقتى كه اين آيه نازل شد: الم، اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا آمنا و هم لا يفتنون(۳۹۶) دانستم كه تا رسول خدا در ميان ماست، فتنه نازل نمى شود. از رسول خدا پرسيدم كه اين فتنه چه فتنه ايست؟ فرمود: يا على! فتنه اى است كه امتم، بعد از من دچار آن مى گردند. گفتم : آيا شما در روز احد ا: گاه كه گروهى از مسلمين، شهيد شدند و من از شهادت محروم شدم و اين امر به من گران آمد، به من نفرموديد كه مژده باد بر تو كه شهادتت در پيش است؟ فرمود: همين طور است، تو شهادت در پيش دارى، اكنون بگو در آن وقت صبرت چگونه خواهد بود؟ گفتم : يا رسول الله، اين جا نه جى صبر كه جاى شكر و سپاس است. آنگاه ايشان درباره فتنه اى كه حادث خواهد شد، به من توضيحاتى داد.(۳۹۷)

اين است معنى «نشاط شهادت». از علىعليه‌السلام كه بگذريم، افراد ديگرى نيز مى بينيم كه چنين نشاطى داشتند و در دلشان يك آرزو بود، كه آيا ممكن است خدا شهادت را به آن ها روزى كند. در دعاى شب هاى ماه مبارك رمضان مى خوانيم : اللهم برحمتك فى الصالحين فاءدخلنا و فى عليين فارفعنا... و قتلا فى سبيلك مع وليك فوق لنا(۳۹۸) خدايا! به ما توفيق بده كه در راه تو و به همراه ولى تو كشته شويم.

امام حسينعليه‌السلام وقتى به طرف كربلا مى آمد، شعارى به اين مضمون را با خودش مى خواند: «اگر چه دنيا، زيبا و دوست داشتنى است، ولى خانه آخرت و بارگاه الهى بسى زيباتر و بالاتر است. اگر مال دنيا رفتنى است و بايد گذاشت و رفت، پس چرا انسان در راه خدا انفاق نكند؟ و اگر اين بدن ها براى مردن و آخر كار شكل گرفته است، پس مردن با شمشير و شهادت، بسى زيباتر است. »(۳۹۹)

منطق شهيد

هر كس و هر گروهى، منطق و طرز تفكر و معيارهايى دارد كه با آن ها درباره كارها و بايدها و نبايدها قضاوت مى كند. شهيد، منطق ويژه اى دارد كه با منطق افراد معمولى قابل سنجش نيست. منطق شهيد از يك طرف منطق عشق و از سوى ديگر منطق اصلاح و مصلح است؛ يعنى اگر شور عاشق عارف پروردگار را با منطق يك مصلح دلسوخته براى اجتماع تركيب كنند، از آن ها «منطق شهيد» در مى آيد؛ منطق شهيد، منطق حماسه آفرينى و منطق دورنگرى، بلكه بسيار دورنگرى است. بنابراين مى بينيم ابا عبداللهعليه‌السلام وقتى كه مى خواهد يك طرف كوفه بيايد، عقلاى قوم، ايشان را منع مى كنند و پيشنهادهايى كه مطابق منطق سياست و منفعت است، به ايشان مى كنند، ولى ايشان كه منطقى بالاتر از افراد عادى داشت، اعتنايى نكرد. منطق شهيد، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه، براى احياى جامعه و دميدن روح به اندام مرده ارزش هاى انسانى است.(۴۰۰)

حماسه و خون شهيد

كار شهيد، تنها مقابله با دشمن نيست، چرا كه در اين صورت خونش هدر رفته است، ولى خون شهيد هيچ گاه به زمين نمى ريزد و هر قطره اش تبديل به هزاران قطره گشته، در پيكر اجتماع وارد مى شود. شهادت تزريق خون به پيكر اجتماع - خاصه اجتماعى كه دچار كم خونى است - مى باشد. بزرگ ترين خاصيت شهيد، حماسه آفرينى است تا در ملت هايى كه روح حماسه، خصوصا حماسه الهى مرده است، آن مردگى از نو زنده شود. اسلام هميشه نيازمند شهيد است، چون هميشه نيازمند حماسه آفرينى و آفرينش هاى نوبه نو است.

جاودانگى شهيد

كسى كه عالم است و از راه علم به جامعه خدمت مى كند، در حقيقت از طريق علم، از فرديت خود خارج مى شود و به جامعه مى پيوندد. او «جزئى» از شخصيت خو، يعنى فكر و انديشه اش را با پيوستن به اجتماع جاويد مى كند، كسى كه مخترع يا هنرمند است، با پيوستن به جامعه به فن يا هنر خويش ارزش و ابديت مى بخشد و كسى كه معلم اخلاق و اندرزگوست، خودش را از راه اندرزهاى حكمت آميزش كه سينه به سينه منتقل مى شود، در جامعه جاويد مى كند و به عبارتى به حكمت ها و راهنمايى هاى خود، جاودانگى مى بخشد، اما شهيد به خون خود و در حقيقت به تمام وجود و هستى خود، ارزش و ابديت مى بخشد. هر گروه ديگر به قسمتى از دارايى خود جاودانگى مى بخشد و شهيد به تمام دارايى خود، يعنى تمام وجودش، جاودانگى مى بخشد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: فوق كل بربر، حتى يقتل فى سبيل الله فاذا قتل فى سبيل الله فليس فوقه بر(۴۰۱)

شفاعت شهيد

در حديث است كه خداوند شفاعت سه طبقه را در قيامت قبول مى كند: ۱. انبيا ۲. علما (منظور در درجه اول، خود ائمه اطهارعليهم‌السلام و در درجه بعد، علمايى كه واقعا راه آن ها را در پيش گرفته اند مى باشد.) ۳. شهدا.

اين شفاعت، ظهور و تجسم حقايق و هدايتى است كه در دنيا وقوع يافته است؛ چرا كه بعد از انبيا و علمايى كه پيرو واقعى آن ها بودند، شهدا هستند كه گروه گروه، مردم را از ظلمات گمراهى نجات داده، به شاهراه روشن هدايت رسانده اند.(۴۰۲)

گريه بر شهيد و فلسفه آن

اسلام با اين كه به گريه بر ميت (ميت عادى) چندان روى خوشى نشان نداده، مايل است كه مردم بر شهيد بگريند؛ زيرا شهيد حماسه آفريده است و گريه بر شهيد، شركت در حماسه او و هماهنگى با روح، نشاط و موج اوست.

در عصر ما، بسيارى از مردم، حتى گروهى از جوانان علاقه مند، گريه بر امام حسينعليه‌السلام را غلط قلمداد مى كنند و مدعى هستند كه اين كار، معلول برداشتى غلط از امر شهادت بوده، آثار اجتماعى بدى داشته، موجب ضعف و انحطاط ملت هايى است كه به اين كارها عادت كرده اند.

بعضى، گريه مردم شيعه بر امام حسينعليه‌السلام را با روش مسيحيان درباره شهادت مسيحعليه‌السلام (البته به عقيده خودشان) كه روز شهادت مسيح را جشن مى گيرند، مقايسه كرده، مى گويند ملتى كه بر شهادت شهيدش مى گريد، شهادت را شكست و نامطلوب و امرى نبايستنى و موجب تاسف مى پندارد و ناچار، ملتى زبون و فرارى از معركه بار مى آيد؛ ولى ملتى كه براى شهادت شهيدش جشن مى گيرد، آن را موفقيت و مطلوب و مايه افتخار مى شمارد، خواه ناخواه ملتى قوى و فداكار مى گردد.(۴۰۳)

تحليل ما چنين است كه اتفاقا قضيه برعكس است. شادى كردن در شهدت شهيد از بينش فردگرايى مسيحيت ناشى مى شود و گريه بر شهيد از بينش ‍ جامعه گرايى اسلام. ما در اين جا در مقام توضيح فلسفه توصيه هاى پيشوايان در مورد گريه بر شهيد هستيم، نه در مقام توجيه عملكرد قابل انتقاد عوام الناس كه به ديد ترحم آميزى به امام حسينعليه‌السلام مى نگرند. ابتدا مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردى و پاسخ به اين سوال كه آيا مرگ فى حد ذاته براى فرد، امرى مطلوب و نوعى موفقيت تلقى مى شود يا نه، بررسى مى كنيم و سپس از بعد اجتماعى به مساله نگاه خواهيم كرد.

مكتب هايى هستند كه رابطه انسان و جهان يا رابطه روح و بدن را از نوع رابطه زندانى با زندان يا مرغ با قفس مى دانند و قهرا در چنين مكاتبى، مرگ هيچ كس تاسف نداشته، داراى ارزش مثبت است. نظريه ديگر اين است كه مرگ، نيستى و نابودى كامل است و بديهى است كه زندگى، هر چه باشد، به هر شكل بر مرگ ترجيح دارد و ارزش مرگ صد در صد منفى است.

نظر ديگر مى گويد: مرگ، نابودى نيست، بلكه انتقال از جهانى به جهان ديگر بوده، رابطه انسان با جهان، نه چون مرغ و قفس، بلكه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و كشاورز با مزرعه است. درست است كه كشاورز، خانه و زندگى و خانواده را رها كرده و در مزرعه مشغول كشاورزى است، اما مزرعه و كار در مزرعه است كه وسيله معيشت خوش او در كنار خانواده را در تمام سال فراهم مى آورد.

كسى كه درباره رابطه جهان و انسان چنين بينديشد، اگر عمر را تلخ كرده و توفيقى حاصل نكرده باشد، از مرگ مى ترسد و به هيچ وجه نزد او محبوب نيست؛ اما اگر كسى عملا موفق بوده است، مانند دانش آموز يا كشاورزى سختكوش است كه دايما در انديشه روزى است كه كار و تحصيلش به پايان برسد و محصول خويش را به خانه ببرد، ولى در عين اين كه آرزوى وطن و اتمام كار را دارد، نمى خواهد تحصيل و كشاورزى اش را نيمه كاره رها كند و كارش را فداى آن آرزو كند.

انتقال به جهان ديگر براى اولياء الله - كه به منزله همان دانش آموز موفقند - يك آرزوست؛ ولى در عين حال هرگز به استقبال مرگ نمى روند؛ زيرا مى دانند تنها فرصت كار و تكامل، همين چيزى است كه نامش را عمر گذاشته ايم و هر چه بيشتر بمانند، بهتر كمالات انسانى را طى مى كنند، لذا همواره از خداوند متعال طول عمر طلب مى كنند.

بر اساس بينش اخير، محبوبيت و مطلوبيت مرگ، براى اولياء الله با مبارزه با مرگ و طلب طول عمر به هيچ وجه منافات ندارد. اولياء الله تنها در دو مورد از خواستن طول عمر صرف نظر مى كنند: يكى آنگاه كه ببينند ماندنشان به جاى تكامل، مايه نقص و انحطاط است و مورد دوم، «شهادت» است كه اولياء الله آن را بلاشرط از خدا طلب مى كنند؛ چرا كه شهادت هر دو خصلت را دارد؛ هم عمل تكامل است و هم انتقال به جهان ديگر و رسيدن به آرزوى محبوب و مطلوبشان.

پس شهادت، از نظر اسلام از جنبه فردى، يعنى براى شخص شهيد، يك موفقيت و رسيدن به بزرگترين آرزوست و جشن و شادمانى دارد و ما از اين جنبه به مسيحيت حق مى دهيم كه به نام شهادت مسيحعليه‌السلام - كه مى پندارند شهيد شده - جشن بگيرند. اين است كه مى بينيم علىعليه‌السلام آن گاه كه مى بيند مرگ به صورت شهادت نصيبش شده، از خوشحالى در پوست نمى گنجد.

اما از نظر اسلام شهادت از نظر اجتماعى، پديده اى است كه به دنبال زمينه و رويدادهاى خاصى رخ مى دهد و به دنبال خود نيز، حوادثى و عكس ‍ العمل هايى پديد مى آورد؛ عكس العملى كه جامعه در مورد شهيد، نشان مى دهد صرفا ناظر به اين جهت نيست كه براى او موفقيتى رخ داده است، بلكه عكس العمل جامعه، بيشتر مربوط به موع گيرى مردم آن جامعه به جبهه شهيد و جبهه مخالف آن است.

رابطه شهيد با جامعه اش دو رابطه است : يكى با مردمى كه اگر زنده بود، از وجودش بهره مند مى شدند و فعلا از او محروم مانده اند كه بديهى است، شهادت شهدا از نظر آنان (پيروان شهيد) تاثرآور است و در حقيقت به نوعى براى خودشان مى گريند. رابطه ديگر، رابطه شهيد با كسانى است كه زمينه فسا را فراهم آورده اند و شهيد به مبارزه با آن ها برخاسته، به دست آن ها شهيد شده است. در اين مورد چون «شهادت» به مثابه عمل جراحى، در مقابل جريانى نامطلوب قرار مى گيرد، امرى مطلوب تلقى مى شود.

درسى كه مردم از جنبه اجتماعى، بايد از شهادت شهيد بگيرند اين است كه اولا: نگذارند زمينه هاى فساد پيدا شود و افراد جامعه نيز از تبديل شدن به امثال آن جنايتكاران خوددارى كنند و ثانيا: به هر حال باز هم در جامعه چنان زمينه هايى كه موجب شهادت مى شود، پيدا مى گردد؛ از اين نظر بايد عمل قهرمانانه شهيد كه از سوى او آگاهانه انتخاب شده، بازگو شود تا احساسات مردم، شكل و رنگ احساس آن شهيد را بگيرد. اين جاست كه بايد ببينيم جشن و شادمانى، هم شكلى و هم رنگى احساسى مى آورد يا گريه؟ گريه به سبب ويژگى هايش، به منزله هماهنگى با روح شهيد و موافقت با حركت اوست.

خنده و گريه مظهر شديدترين احساسات انسان مى باشند. معمولا درباره گريه اشتباه مى كنند و گمان مى كنند هميشه معلول نوعى درد و ناراحتى است؛ اما خنده و گريه هر كدام انواع و اقسامى دارند؛ اشك شوق و عشق را همه مى شناسيم.

گريه هميشه ملازم نوعى رقت و هيجان است كه در چنين حالتى، انسان بيش از هر حالت ديگر، خود را به محبوبى كه براى او نمى گيرد، نزديكتر و بلكه متحد مى بيند، چرا كه گريه مانند «عشق» بيشتر از جنبه عز خود بيرون آمدن و خود را فراموش كردن و با محبوب يكى شدن را دارد، بر خلاف خنده و شادى، كه بيشتر جنبه خودى و شخصى و در خود فرو رفتن دارد (و از اين نظر مانند «شهوت» است.)

لذا بايد از گريه و احساسات انسان ها، در جهت هم شكلى و هم رنگى روح ها با روح عظيم حسينى، بهره بردارى صحيح كرد تا جهان، اصلاح شود. توصيه حكيمانه ائمه اطهارعليهم‌السلام به گريه بر امام حسينعليه‌السلام براى راه يافتن نهضت، در عمق احساسات و عواطف مردم است. راز بقاى امام حسينعليه‌السلام ، اين است كه نهضتش از طرفى منطقى است و بعد عقلى دارد و از طرف ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است. اى كاش رهبران مذهبى و گروهى كه بر اين مخزن عظيم گمارده شده اند (ذاكران و وعاظ) بدانند چگونه بهره بردارى كنند.

دل بسى خون به كف آورد ولى ديده بريخت

الله الله كه تلف كرد؟ و كه اندوخته بود؟(۴۰۴)

تربت شهيد

امام صادقعليه‌السلام فرمود: سجده كنيد بر تربت جدم حسين بن علىعليهما‌السلام ، كه نمازى كه بر آن تربت مقدس، سجده كرده ايد، حجاب هاى هفتگانه را پاره مى كند؛(۴۰۵) يعنى ارزش شهيد را درك بكن؛ خاك تربت او به نماز تو ارزش مى دهد، اجر و ثوابت صد برابر مى شود. اين نوعى احترام به شهيد و شهادت و نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است.

در دنياى امروز معمول است كه روزى از روزهاى سال را براى تجليل و تعظيم يك گروه يا فرقه يا جنسى اختصاص مى دهند؛ مثل روز مادر، روز معلم و غيره. در اسلام يك روز است كه روز شهيد است و آن روز، عاشورا است و شب عاشورا شب شهيد است.

در شب عاشورا بعد از اين كه اصحاب، صد در صد تصميم خودشان را مبنى بر ماندن اعلام كردند، حضرت ابا عبداللهعليه‌السلام فرمود: همه شما فردا شهيد مى شويد، همه گفتند: الحمد لله رب العالمين. اگر منطق، منطق شهيد نبود، مى گفتند كه خوب! حالا كه حسين بن علىعليهما‌السلام به هر حال كشته مى شود، ماندن اين همه افراد چه تاثيرى دارد، جز اين كه اين ها هم كشته بشوند؟ امامعليه‌السلام چرا اجازه داد كه اين ها بمانند و چرا مجبورشان نكرد كه بروند؟ چرا نگفت چون كسى به شما كار ندار و ماندن شما هم به حال ما كوچكترين فايده اى ندارد، پس بايد برويد و رفتن واجب است و ماندن حرام.

امام حسينعليه‌السلام اين كار را نكرد، بلكه اعلام آمادگى آن ها براى شهادت را تقديس و تكريم كرد. منطق، منطق ديگرى است؛ شهادت براى اين نيست كه دشمن مغلوب بشود. شهيد براى حماسه آفرينى و تزريق خون و حيات و نوربخشى به جامعه بايد شهيد بشود. آن ها در آن روز شهيد شدند، تا شهادت ابا عبداللهعليه‌السلام جلال و شكوه بيشترى بيابد و شهادتش صدها و هزارها سال زنده بماند و مردم بيايند و گوش كنند و درس ‍ بياموزند و روح بگيرند و به حركت در آيند.(۴۰۶)

و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (۴۰۷)