دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 23653
دانلود: 21803

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23653 / دانلود: 21803
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

خلاصه كتاب : خدمات متقابل اسلام و ايران

پيشگفتار

از ابتداى دوره هخامنشى كه تمام ايران امروز ما تحت يك فرمان در آمد، تقريبا ۲۵۰۰ سال مى گذرد و تاريخ، شهادت مى دهد كه در اين دوران هرگاه با يك قوم و ملت ديگر مواجه شده ايم، مقاومت كرده ايم و در مليت ديگران هضم نشده ايم؛ ولى اين علاقه ما به مليت خود، سبب نشده است كه در برابر حقايق خضوع نكنيم و در تعصبات كوركورانه باقى بمانيم. همچنان كه چهارده قرن اخير را با اسلام به سر برده ايم و همه چيز ما با اين دين تواءم بوده است و از هيچ تلاشى در راه ترقى و اشاعه و ترويج آن فروگذارى نكرده ايم و حال حدود ۹۸ درصد از ما مردم ايران مسلمانيم، به اسلام به حكم اين كه مذهب ماست، ايمان و اعتقاد داريم و به ايران، به حكم اين كه ميهن ماست مهر مى ورزيم. از اين رو سخت علاقه منديم كه مسائلى را كه به اين دو و روابط آن ها با يكديگر مربوط مى شود، درك كنيم. عمده اين مسائل در سه پرسش زير خلاصه مى شود:

۱. ما هم احساسات مذهبى داريم و هم احساسات ميهنى ايرانى؛ آيا اين دو با يكديگر تناقض دارد يا خير؟

۲. اسلام با ورود خود به ايران، چه تحولات و دگرگونى هايى در اين سرزمين به وجود آورد و اين دگرگونى ها در چه جهت بود؟ به عبارت ديگر آيا ورود اسلام به ايران، موهبت بود يا فاجعه؟

۳. ملل بسيارى به اسلام گرويدند و با تشريك مساعى با يكديگر تمدنى عظيم و با شكوه به نام «تمدن اسلامى» به وجود آوردند. سهم ما ايرانيان در اين تمدن و خدمات آن چه مقدار بوده است؟ و علاوه بر آن، انگيزه ايرانيان از اين خدمات چه بوده است؟

اين سه پرسش به ترتيب در سه بخش اين كتاب پاسخ داده شده است :

۱. اسلام و مساله مليت (اسلام از نظر مليت ايرانى)

۲. خدمات اسلام به ايران

۳. خدمات ايران به اسلام(۶)

فصل اول : اسلام از نظر مليت ايرانى

مقدمه

يكى از بحث هايى كه در قرن حاضر در ميان تمام ملل رواج بسيار داشته است، بحث «مليت» است. اين موج ابتدا در اروپا بالا گرفت و چه بسا در آن جا طبيعى بود، زيرا مكتبى كه بتواند ملل اروپا را در يك واحد انسانى و عالى جمع كند، وجود نداشت. اين بحث سپس سلاح استعمار براى اجراى اصل «تفرقه بينداز و حكومت كن» شد، و با سرگرم كردن ملت ها به افتخارات موهوم قومى و ملى، آن ها را به مرور از يكديگر جدا كرد و در همين دوره بود كه پديده هايى همچون «پان تركيسم» و «پان عربيسم» به وجود آمد. در جامعه اسلامى هم اين بحث نه به دست مردم، بلكه از سوى دولت ها و حكومت ها و بالاتر از آن از سوى قدرت هاى اروپايى و آمريكايى ترويج شد. پيرامون اين بحث لازم است چند نكته تذكر داده شود:

اولا: به طور كلى مسئله مليت پرستى بر خلاف اصول تعليمات اسلامى است.

ثانيا: شايد گفته شود تهييج احساسات ملى در برخى از ملت ها باعث رهايى آن ها از دست استعمار و استقلال ايشان شده است، ولى بايد گفت كه براى جامعه اسلامى كه قرن هاست اين مرحله را طى كرده و به وحدت فكرى و عقيده اى و ايدئولوژيكى رسيده است، اين جريان سبب تفرقه و جدايى مى شود و در حقيقت يك ارتجاع به حساب مى آيد؛ زيرا همان طور كه تاريخ چند قرن معاصر نشان مى دهد، اسلام مى تواند در مبارزات ضد استعمارى اثرگذارى بيشترى نسبت به «مليت» از خود نشان دهد؛ الجزاير، اندونزى، پاكستان و برخى از كشورهاى عربى از اين قسمند؛ از سوى ديگر در مواردى كه ملل اسلامى بر قوميت تكيه داشته اند، شكست خورده اند، همچون جريان شكست اعراب از اسرائيل. در اين جنگ در اثر قوميت گرايى اعراب، در حقيقت عربيسم بود كه با صهيونيسم مى جنگيد و نه اسلام با صهيونيسم.

ثالثا: امروزه هجوم وسيعى در زير نقاب مبارزه با عرب و عربيت، بر اسلام وارد مى شود كه سعى در تحريك احساسات جوانان خام و بى خرد دارد و مى كوشد تا احساسات اسلامى را به ضد اسلامى تبديل كند. البته على رغم نكات مذكور توجه داريم كه اساسات ملى تا آن جا كه جنبه مثبت داشته باشد و نتيجه اش در خدمت به هم وطنان باشد، قابل قبول است.

رابعا: منطق عالى ترى از منطق احساسات ملى و ناسيوناليستى وجود دارد و آن اين كه يك مساله علمى با يك نظريه فلسفى يا يك حقيقت دينى را هرگز به دليل اين كه ملى و وطنى است، نمى توان پذيرفت، همچنان كه به بهانه اين كه بيگانه و اجنبى است، نمى توان آن را ناديده گرفت و رد كرد.

اما پس از همه اين بحث ها، ما فعلا منطق عالى عقلى و انسانى را كنار مى گذاريم و با همان منطق احساسى كه شايسته انسان هاى تكامل نيافته است، وارد بحث مى شويم و مى خواهيم ببينيم با منطق احساسات ملى، آيا بايد اسلام را امرى خودى به شمار آوريم، يا امرى بيگانه و اجنبى؟ آيا بايد آن را جزو مليت خود محسوب كنيم و يا خارج از آن؟ بنابراين، بحث ما به دو قسمت تقسيم مى شود:

الف - كبراى بحث : طبق اين مقياس، مليت، يعنى ملاك اين كه چيزى را جزو مليت يك قوم يا خارج از آن قرار دهيم، چيست؟

ب - صغراى بحث : طبق اين مقياس، آيا اسلام از نظر مليت ايرانى يك امر «خودى» است يا يك امر بيگانه و اجنبى؟ همچنين مقايسه اى از اين جهت ميان اسلام و زرتشتى گرى به عمل خواهد آمد، و براى آن عده كه اين مقدار به ملى بودن زرتشت تكيه مى كنند، معلوم خواهد شد كه با معيارها و مقياس هاى ملى، آيا اسلام بيشتر جنبه ملى دارد يا زرتشتى گرى؟(۷)

كبراى بحث (مقياس مليت)

از لحاظ ادبى كلمه «ملت» لغتى عربى به معنى «راه و روش» است و در قرآن هم ۱۵ بار به همين معنى ذكر شده است. ولى مفهوم قرآنى اين كلمه، با مفهومى كه امروز مصطلح فارسى زبانان است و از آن كلمه «مليت» را مشتق كرده اند، تفاوت زيادى دارد. از نظر قرآن، يك مجموعه فكرى و علمى و روشى كه مردم بايد طبق آن عمل كنند، «ملت» ناميده مى شود. بنابراين كلمه «ملت» با داشتن يك تفاوت كوچك با «دين» هم معنى است. در قرون پيش ما هرگز اين كلمه را در زبان فارسى به معنى امروز آن به كار نمى برديم و اين اصطلاح جديد از دوران مشروطيت به بعد به اشتباه معمول گشته است، بنابراين يك اصطلاح جديد است. ما امروز به جاى مردم آلمان و انگلستان مى گوييم ملت آلمان، ملت انگلستان؛ و احيانا به همه مردم، اين كلمه را اطلاق نمى كنيم، بلكه مردم را به دو طبقه تقسيم مى كنيم. طبقه حاكم و طبقه محكوم؛ به طبقه حاكم كلمه «دولت» و به طبقه محكوم، كلمه «ملت» را اطلاق مى كنيم. اعراب امروز در مواردى كه ما كلمه «ملت» را به كار مى بريم، «قوم» يا «شعب» را به كار مى برند.

از لحاظ اجتماعى، «ملت» به مجموع مردمى گفته مى شود كه حكومت واحد و قانون واحدى بر آن ها حكومت مى كند. در عرف علوم انسانى، كلمه «مردم» جنبه جامعه شناسى بيشترى دارد، در حالى كه «ملت» بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلى يا بين المللى مورد نظر قرار مى گيرد. مساله بسيار مهم اين است كه امروز در جهان، ملل گوناگونى وجود دارد. آن چه هر يك از اين ملت ها را به صورت واحد در آورده است زندگى مشترك و قانون و حكومت مشترك است، نه چيز ديگر از قبيل نژاد و خون و غيره. وجه مشترك اين واحدها اين است كه حكومت واحدى آن را اداره مى كند. حتى بعضى از اين ملت ها سابقه تاريخى زيادى ندارند، بلكه مولود يك حادثه اجتماعى اند، مثل بسيارى از ملل خاورميانه كه مولود جنگ بين الملل اول و شكست عثمانى ها مى باشند. حقيقت اين است كه ادعاى جدا بودن خون ها و نژادها خرافه اى بيش نيست. نژاد سامى و آريايى و غيره به صورت جدا و مستقل از يكديگر فقط در گذشته بوده است، اما حالا آن قدر اختلاط و امتزاج و انتقال صورت گرفته است كه اثرى از نژادهاى مستقل باقى نمانده است. شايد بسيارى از اولاد ابو سفيان ها امروز سنگ تعصب ايرانى بودن به سينه مى زنند.

تا اين جا دريافتيم كه كلمه «مليت» امروزه يك كلمه مصطلح فارسى مى باشد كه در يك قرن اخير به وجود آمده است و در معناى آن هيچ مفهومى از خون و نژاد به چشم نمى خورد.

از لحاظ اخلاقى؛ «مليت»، از خانواده «خودخواهى» است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده، شامل افراد يك ملت شده است و اين حس جانبدارى مى تواند توسعه بيشترى هم يافته، در واحدهاى «منطقه اى و قاره اى» نيز به وجود آيد. اين حس خواه ناخواه عوارض اخلاقى خودخواهى را در پى دارد. اين گرايش به جنبه هاى قومى و ملى در زبان اروپايى «ناسيوناليسم» خوانده مى شود. اين جا باز بايد تذكر داده شود كه جنبه هاى مثبت ناسيوناليسم كه موجب همبستگى بيشتر و روابط حسنه بيشتر و احسان و خدمت بيشتر به كسانى كه با آن ها زندگى مشترك داريم بشود، مورد تاييد اسلام است.

حال كه منظور از كلمه «مليت» را شناختيم، ببينيم چه ويژگى هايى باعث مى شود كه پديدهاى تحت سيطره مليت قرار گيرد. در اين بحث دو نكته اساسى را گوشزد مى كنيم.

۱. از نظر احساسات ملى و عواطف قومى، نه هر چيزى كه از وطن برخاست، جنبه ملى پيدا مى كند و نه هر چيزى كه از مرز و بوم ديگر آمده باشد، بيگانه به شمار مى رود. مثلا مردم ايران بعد از ۲۵ قرن رژيم استبدادى، رژيم مشروطه را به جاى آن انتخاب كردند، در صورتى كه اولا اگر ملاك سابقه تاريخى بود، باز مى گفتيم رژيم ملى، رژيم استبدادى است و رژيم مشروطه براى ما يك رژيم بيگانه است. ثانيا رژيم مشروطه را ما ابداع نكرديم و از دنياى خارج، به كشور ما آمده بود، ولى ملت ما آن را پذيرفت و در راه تحصيل آن فداكارى ها كرد.

۲. عمده آن است كه اولا بدانيم آن چيز، رنگ ملت بخصوصى دارد يا بى رنگ است و عمومى و جهانى است. ثانيا آيا ملت مورد نظر، آن چيز را به طوع و رغبت پذيرفته است يا به زور و اكراه.

در مورد اول مثلا نازيسم آلمان و صهيونيزم يهود، رنگ ملت بخصوصى دارد، اگر افراد يك ملت ديگر بخواهند آن را بپذيرند، برخلاف مليت خود عمل كرده اند و احيانا نوعى تغيير مليت به شمار مى رود و در مقابل، حقايق علمى و پديد آورندگان و دارندگانشان به همه جهانيان تعلق دارند و نه به مليت بخصوصى و در مورد دوم، مثلا اگر ما كيش مانوى و مسلك مزدكى را به اعتبار ابداع كنندگان و پيروان معدودشان در ايران «ملى» به حساب آوريم، عواطف و احساسات اكثريت را ناديده گرفته ايم.(۸)

صغراى بحث

در قسمت قبل دو ويژگى مهم پديده هايى را كه مى توانند تحت مفهوم مليت قرار گيرند و يا به اصطلاح «ملى» باشند، بيان كرديم. يكى اين كه بدانيم آن چيز رنگ ملت بخصوصى دارد يا بى رنگ است؛ و ديگر آن كه آيا ملت مورد نظر، آن پديده را با رغبت پذيرفته است يا با اجبار. در صغراى بحث، ما اسلام را از اين دو نقطه نظر مورد بررسى قرار مى دهيم.

۱. آيا اسلام رنگ ملت بخصوصى دارد؟

در اين جا ما بايد به دو پرسش پاسخ دهيم؛ يكى آن كه آيا اين اسلام كه ما از آن صحبت مى كنيم، رنگ ملت بخصوصى دارد يا خير؟ برخى از اروپائيان ادعا مى كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد، فقط مى خواست مردم قريش را هدايت كند، ولى پس از آن كه پيشرفتى در كار خود احساس كرد، تصميم گرفت كه دعوت خويش را به همه ملل عرب و غير عرب تعميم دهد. ما پاسخ اين بحث را در اثبات دو گزاره زير خواهيم آورد.

الف - اسلام از آغاز ظهور خويش داعيه جهانى داشته است.

در اثبات اين مدعا ما چهار نكته را بيان مى كنيم :

۱. در قرآن مجيد آياتى هست كه نزول آن ها در مكه و در همان اوايل بعثت پيغمبر اسلام بوده و در همين حال جنبه جهانى دارد، مانند آيات زير:

ان هو الا ذكر للعالمين (۹) «اين چيزى جز يك تذكر و بيدار باش براى تمام جهانيان نيست. »

و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ...(۱۰) «تو را نفرستاديم مگر آن كه براى همه مردم بشارت دهنده و باز دارنده باشى... »

يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (۱۱) «اى مردم، من فرستاده خدا هستم بر همه شما. »

۲. در قرآن هيچ جا خطابى به صورت يا ايها العرب يا يا اءيها القريشيون پيدا نمى كنيد.

۳. آياتى در قرآن هست كه از مفاد آن ها يك نوع اظهار بى اعتنايى به مردم عرب از نظر قبول دين اسلام استنباط مى شود؛ بلكه از مجموع اين آيات استنباط مى شود كه قرآن مجيد روحيه اقوام ديگرى غير از قوم عرب را براى اسلام مناسب تر و آماده تر مى داند. اين آيات به خوبى جهانى بودن اسلام را مى رساند.

فان يكفر بها هولاء فقد و كلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين (۱۲) «اگر اينان (اعراب) به قرآن كافر شوند، همانا ما كسانى را خواهيم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن مومن باشند. »

و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم (۱۳) «اگر شما به قرآن پشت كنيد، گروهى ديگر جاى شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند. »(۱۴)

اسلام مى خواهد به اعراب بفهماند كه آن ها چه ايمان بياورند و چه نياورند، اين دين پيشرفت خواهد كرد، زيرا اسلام دينى نيست كه تنها براى قوم مخصوصى آمده باشد. همچنان كه پس از اين خواهيد ديد غير از همان يكى دو قرن اول، هيچ گاه حجاز بزرگ ترين مركز اسلامى نبوده است و هميشه ملت هاى غير عرب پرچمداران اسلام بوده اند.

۴. اين امر يعنى خروج يك عقيده و مسلك از مرزهاى محدود و نفوذ در مرزها و مردم دور دست اختصاص به اسلام ندارد؛ همه اديان بزرگ جهان بلكه مسلك هاى بزرگ جهان، آن اندازه كه در سرزمين هاى ديگر مورد استقبال قرار گرفته اند، در سرزمين اصلى خود كه از آن جا ظهور كرده اند مورد استقبال قرار نگرفته اند. به طور مثال، بودا در هند متولد شد، اما ميليون ها نفر مردم چين و سرزمين هاى ديگر به آيين وى گرويده اند؛ و يا مهم تر از آن، مسيحيت كه اكنون در مغرب زمين بيش از مشرق زمين گسترش يافته است، پيامبرش يعنى حضرت مسيحعليه‌السلام در فلسطين (منطقه اى از مشرق زمين) به دنيا آمد.(۱۵) به كمونيسم بنگريد. كارل ماركس و فردريك انگلس دو نفر آلمانى بودند كه پايه كمونيسم امروز را ريختند. كارل ماركس اواخر عمر خود را در انگلستان گذراند، ولى ملت آلمان و ملت انگلستان زير بار اين مرام نرفتند و فكر آن ها در كشور دور افتاده شوروى يا چين رواج يافت.(۱۶)

ب - مقياس هاى اسلامى، جهانى است، نه ملى و قومى و نژادى.

در اين قسمت ما اسلام را از لحاظ خواص درونى و نوعى شاخص هايى كه براى ارزيابى پديده ها به ما مى دهد، مورد بررسى قرار مى دهيم. اين بررسى در دو حوزه قرآن و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله انجام مى گيرد.

اسلام بشدت با مسائلى همچون خويشاوندپرستى و تفاخر به قبيله و نژاد مبارزه مى كند. قرآن، در كمال صراحت مى فرمايد:يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اءتقاكم (۱۷) «يعنى اى مردم، ما همه شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را گروه ها و قبائل قرار داديم تا به اين وسيله يكديگر را بشناسيد، گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست. »(۱۸) در سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هم، بيانات و طرز رفتار آن حضرت با غير اعراب و نيز قبائل مختلف عرب، راه اسلام را كاملا مشخص كرده است. زيرا همواره تقوا به عنوان ملاك مقياس برترى عنوان مى شود.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، بلال حبشى را همان گونه با آغوش باز مى پذيرفت كه مثلا ابوذر غفارى را مى پذيرفت. پس معلوم شد مقياس هاى اسلامى، مقياس هاى كلى و عمومى و انسانى است، نه قومى و نژادى و ملى.

در اين جا لازم است يك مساله تاريخى را متذكر شويم. زمانى كه اسلام ظهور كرد، در ميان اعراب، مساله خويشاوند پرستى و تفاخر به قبيله و نژاد بشدت وجود داشت، اما عرب ها در آن زمان چندان به عربيت خود نمى باليدند، زيرا هنوز قوميت عربى به صورتى كه عرب خود را يك واحد در برابر ساير اقوام ببيند، وجود نداشت. در حقيقت تاكيد بر عنصر عربيت در زمان تسلط امويان و سياست ضد اسلامى آن ها بنيان نهاده شد. اما تاكيدات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره بى اساس بودن تعصبات قومى و نژادى، چنان اثر عميقى در قلوب مسلمين، بالاءخص غير عرب گذاشته بود كه مظالم و تبعيضات نژادى خلفاى اموى نتوانست مسلمانان غير عرب را به اسلام بدبين كند؛ همه مى دانستند حساب اسلام از كارهاى خلفا جداست و اعتراض آن ها بر دستگاه خلافت هميشه بر اين اساس بود كه چرا قوانين اسلامى عمل نمى شود و به همين خاطر بود كه مسلمانان غير عرب بخصوص بعضى از ايرانيان كه به مبارزه با آن ها برخاستند، خود را «اهل تسويه» (يعنى طرفدار مساوات) و «شعوبى»(۱۹) خواندند.(۲۰)

۲. آيا ملت ايران اسلام را با رغبت پذيرفته است؟

اكنون مى خواهيم ببينيم آيا اسلام شرط دوم «ملى بودن يا اجنبى نبودن يك پديده» را داراست يا نه؟ يعنى آيا اسلام در ايران پذيرش ملى داشته است؟ يا همان طور كه برخى اظهار مى دارند آيين مزبور را بر خلاف تمايلات مردم ايران به آنان تحميل كرده اند؟

خوشبختانه تاريخ ايران و اسلام با آن همه دسايسى كه استعمارگران مى خواهند به كار ببرند، كاملا روشن است و ما براى آن كه شما را بهتر با حقيقت آشنا كنيم، ناگزيريم تاريخ ايران را ورق بزنيم و ورود اسلام را در اين كشور از آغاز مورد بررسى قرار دهيم. عده اى فكر مى كنند كه جنگ مسلمانان بر عليه ايران اولين برخورد ايرانيان و مسلمانان است و پيش از آن، ايرانيان هيچ گونه اطلاعى از اسلام نداشتند و به آن توجهى نمى كردند، اما تاريخ نشان مى دهد كه اين گونه نيست.

اگر از نظر فردى در نظر بگيريم، شايد اولين فرد مسلمان ايران، سلمان فارسى است، و چنان كه مى دانيم اسلام اين ايرانى جليل، آنقدر بالا گرفت كه به تشرف سلمان منا اهل البيت(۲۱) نائل شد. اما از نظر جمعى، طبق گواهى تاريخ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در سال ۶ هجرى، نامه هايى به سران كشورهاى جهان نوشتند و آن ها را به اسلام دعوت كردند، يكى از نامه ها، نامه اى بود كه به خسروپرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند، ولى خسروپرويز تنها كسى بود كه نسبت به آن حضرت اهانت كرد و آن نامه را دريد. خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود، دستور داد كه درباره اين مرد مدعى پيغمبرى كه به خود جراءت داده كه به او نامه بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنويسد، تحقيق كند و در صورت لزوم او را نزد خسرو بفرستد. اما هنوز فرستادگان پادشاه يمن در مدينه بودند كه خسرو به دست پسرش كشته شد. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله قضيه را به فرستادگان پادشاه يمن اطلاع داد. آن ها با حيرت تمام خبر را براى پادشاه يمن بردند و پس از چندى معلوم شد كه قضيه همچنان بوده كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر داده است. خود پادشاه يمن و عده زيادى از يمنى ها بعد از اين جريان، مسلمان شدند و همراه آنان گروه زيادى از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام اختيار كردند.(۲۲) همچنين در زمان حيات پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در اثر تبليغات اسلامى، عده زيادى از مردم بحرين - كه آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود - به آيين مسلمانى در آمدند، و حتى حاكم آن جا كه از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود، مسلمان شد. لذا اولين اسلام گروهى ايرانيان، در يمن و بحرين بوده است. طبعا اين خود وسيله اى بود براى اين كه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند. خصوصا با توجه به اين كه وضع دينى و حكومتى آن روز ايران طورى بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند، در حقيقت در انتظار فرج به سر مى بردند؛ هر گونه خبرى از اين نوع، به سرعت در ميان مردم مى پيچيد و مردم مى پرسيدند كه اين دين جديد اصولش چيست؟ فروعش چيست؟

تا اين جا ارتباط ايرانيان با اسلام را تا قبل از شكست ايرانيان مورد توجه قرار داديم و فهميديم كه مردم ايران تا حدودى از اسلام آگاهى داشتند. حالا مى خواهيم به مساله شكست ايرانيان از مسلمانان بپردازيم. در اواخر دوران خلافت ابوبكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگ هايى كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد، تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد.(۲۳) جيره خواران استعمار، ناجوانمردانه نهضت اسلامى را در رديف حمله اسكندر و مغول قرار مى دهند. در اين جا ممكن است گفته شود علت پيروزى مسلمانان، شور ايمانى و هدف هاى روشن و ايمان و اعتقاد آنها به رسالت تاريخى خود و اطمينان كامل به پيروزى، بالاخره ايمان و اعتقاد محكم آنان نسبت به خدا و روز جزا بود. البته در اين كه اين حقيقت در اين پيروزى دخيل بوده است، حرفى نيست؛ اما چنان كه خواهيم ديد با توجه به شرايط دو لشكر مسلمانان و ايرانيان، صرفا ابعاد اعتقادى و ايمانى مسلمانان براى توجيه اين پيروزى كافى نيست.

جمعيت آن روز ايران را در حدود ۱۴۰ ميليون تخمين زده اند (تخمين آقاى سعيد نفيسى در كتاب تاريخ اجتماعى ايران كه گروه بيشمارى از آنان سرباز بودند و حال آن كه تمام سربازان اسلام در جنگ ايران و روم به شصت هزار نفر نمى رسيدند. در آن زمان، كشور ايران با همه اغتشاشات و از هم پاشيدگى هايى كه داشت، از نظر نظامى بسيار نيرومند بود. ايرانيان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسايل جنگى و حتى فنون جنگى و چه از نظر كثرت جمعيت و چه از نظر آذوقه و تجهيزات و امكانات ديگر، برترى فوق العاده اى نسبت به مسلمانان داشتند، بر اين اساس احدى در آن زمان نمى توانست آن شكست عظيم ايران را به دست اعراب مسلمان، پيش ‍ بينى كند. در اين جا مى بينيم كه تنها قدرت روحى و ايمانى مسلمانان كافى نبود كه چنين فتوحاتى نصبت آن ها شود. هر چه باشد محال است جمعيت كمى، آن هم با آن شرايط كه گفته شد، بتواند با حكومتى همچون حكومت ساسانى مقابله كند و آن را به كلى محو و نابود سازد. پس علت شكست ايران را در جاى ديگرى بايد جستجو كنيم.(۲۴) )

الف - نارضايتى مردم، دليل اصلى شكست ايرانيان

حقيقت اين است كه مهم ترين عامل شكست حكومت ساسانى را بايد ناراضى بودن ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم آن زمان دانست. اجتماع آن روز ايران يك اجتماع طبقاتى عجيبى بود، تا آن جا كه حتى آتشكده هاى طبقاتى مختلف با هم فرق داشت. طبقات بسته بود، هيچ كس ‍ حق نداشت از طبقه اى وارد طبقه ديگر شود، تعليم و تعلم تنها در انحصار اعيان زادگان و موبد زادگان بود، و نكته مهم اين كه اين نارضايتى ناشى از جريان هاى چند سال اخير بعد از خسروپرويز نبود، زيرا اگر روح مردمى به اساس يك رژيم يا يك آيين خوشبين باشد، نارضايتى موقت سبب نمى شود كه هنگامى كه دشمن مشترك رو مى آورد آن مردم مقاومت نكنند.

برعكس، اگر روح ملى زنده باشد، معمولا هجوم دشمن، سبب اتحاد بيشتر و از ميان رفتن اختلافات داخلى مى شود. اين روح ملى بايد از مذهب يا حكومت آنان سرچشمه مى گرفت. اما دين زرتشت در اصل هر چه بود، به قدرى در دست موبدها فاسد شده بود كه ملت باهوش ايران هيچ گاه نمى توانست از روى صميم قلب به آن عقيده داشته باشد. به عقيده محققين اگر هم اسلام در آن وقت به ايران نيامده بود، مسيحيت تدريجا ايران را مسخر مى كرد و زرتشتى گرى را از ميان مى برد. مراكز علمى و فرهنگى ايران آن روز در دست مسيحيان بود. در واقع مسيحيت بيش از زرتشتى گرى از ورود اسلام به ايران زيان ديد، زيرا زمينه بسيار مناسبى را از دست داد. در اين جا براى استفاده بيشتر از گفته مورخان، به چند نمونه از آن ها اشاره مى كنيم.

مرحوم محمد قزوينى در بيست مقاله شديدا به مذمت سربازانى مى پردازد كه راه و چاه را به لشكر اسلام نشان دادند و از آنان به «ايرانيان خائن و عرب مآب» تعبير مى كند؛ حال آن كه بايد ديد چرا آن ها به حكومت ساسانى خيانت كردند؟ آيا دليلى جز نارضايتى آن ها مى توان پيدا كرد؟

ادوارد براون در جلد اول تاريخ ادبيات ايران با اشاره به اثبات تحميلى نبوده اسلام بر ايرانيان توسط پرفسور آرنولد، در كتاب نفيس خود درباره تعليمات اسلام، خود مى گويد: «رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پيروان ساير مذاهب و اديان، سبب شد كه درباره آيين زرتشت و پادشاهانى كه از مظالم و موبدان حمايت مى كردند، حس بغض و كينه شديدى در دل بسيارى از اتباع ايران برانگيخته شود و استيلاى عرب به منزله نجات و رهايى ايران از چنگال ظلم تلقى گردد... و مسلم است قسمت اعظم كسانى كه تغيير مذهب دادند، به طيب خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود. »

دكتر صاحب الزمانى در كتاب ديباچه اى بر رهبرى مى گويد: «توده هاى مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بينى و ايدئولوژى ضد تبعيض ‍ طبقاتى اسلام، مقاومتى احساس نمى كردند، بلكه درست در آرمان آن همان چيزى را مى يافتند كه قرن ها به بهاى آه و اشك و خون خريدار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرن ها در خود احساس مى كردند... » او سپس با اشاره به شعارهاى ضد طبقاتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: (ايرانيان) علاوه بر شعارهاى تبليغاتى، در عمل نيز روش ‍ حكومت خلفاى راشدين، بويژه على را در حد خواب و خيال افسانه آميزى، بى پيرايه تر از آن چه خود مى خواستند و آرزويش را در دل داشتند، ساده يافتند. سادگى آن را تنها به وصف نمى شنيدند، بلكه به راءى العين با ديدگان خويش بخوبى مى ديدند. از اين رو اگر توده هاى ستمديده ايرانى بدين دعوت، لبيك اجابت گفتند، شگفتى ندارد. »(۲۵)

ب - نفوذ اسلام در ايران، نفوذى آرام و تدريجى

يكى از مسائلى كه باعث مى شود عده اى تصور كنند كه اسلام بر ايرانيان تحميل شده، اين است كه فكر مى كنند كه در همان زمان شكست، همه ايرانيان بالاجبار به اسلام گرويدند. در اين جا لازم است اين مساله را مورد بررسى قرار دهيم.

تاريخ نشان مى دهد ايرانيان، پس از صد سال كه از فتح ايران به دست مسلمانان گذشت، نيروى نظامى عظيمى به وجود آوردند.(۲۶) و قطعا اگر مى خواستند مى توانستند استقلال سياسى و آيين كهن خويش را تجديد كند، اما آن ها هرگز به اين فكر نيفتادند؛ حتى هنگامى كه به خاطر ياءس كامل از اسلامى بودن حقيقى حكومت هاى عربى، به فكر استقلال سياسى افتادند، تنها به همان اكتفا كردند و نسبت به آيين مقدس اسلام، سخت وفادار ماندند. استقلال سياسى ايران، از اوايل قرن سوم هجرى شروع شد و تا آن هنگام بسيارى از مردم ايران به آيين ها و كيش هاى قديم از قبيل زرتشتى، مسيحى و صابى و حتى بودايى باقى بودند. به عنوان مثال مردم طبرستان و قسمت هاى شمالى ايران تا سيصد سال پس از هجرت، هنوز دين جديد را نشناخته بودند و با دولت خلفا به دشمنى برمى خاستند. بيشتر مردم كرمان در تمام مدت خلافت اموى ها زرتشتى ماندند. «مقدسى» صاحب احسن التقاسيم نيز از زرتشتيان فارس و نفوذ بسيار آن ها و احترام آنان نزد مسلمانان كه از ساير اهل ذمه محترم تر بوده اند، ياد كرده است. همين مورخ در جاى ديگر راجع به مذهب اهل خراسان مى گويد: «در آن جا يهودى، بسيار و مسيحى كم و اصنافى از مجوس در آن جا هستند. » «مسترفراى» در كتاب ميراث باستانى ايران صفحه ۳۹۶ بر اين نكته تاكيد دارد كه : «بيشتر مردم فارس ‍ تا قرن دهم ميلادى همچنان به آيين زرتشت وفادار ماندند و پس از آن تا روزگار كشورگشايى سلجوقيان در سده يازدهم، باز گروه انبوهى زرتشتى در فارس مى زيستند. » اين ها همه مى رساند كه ايرانيان تدريجا اسلام را پذيرفته اند و عجيب اين است كه زرتشتيان در صدر اسلام كه دوره سيادت سياست عرب است، نسبت به دوره هاى متاخرتر كه خود ايرانيان حكومت را به دست گرفته اند، آزادى و احترام بيشترى داشته اند. ضمنا توجه به ادبيات فارسى هم اين مساله را روشن مى كند. مرحوم بديع الزمان فروزانفر در مقدمه كتاب احاديث مثنوى مى گويد: «... به حسب مقايسه، در سخن دقيقى و فردوسى و ديگر شعراى عهد سامانى و اوايل عهد غزنوى، نام زرتشت، اوستا، بوذرجمهر و حِكم وى بيشتر ديده مى شود تا در اشعار عنصرى و فرخى و منوچهرى كه در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم مى زيسته اند. »(۲۷)

پاسخ به دو شبهه

دو جريان در ايران پيش آمده و سبب شده است كه عده اى دانسته يا ندانسته مغالطه كنند و آن ها را نوعى مقاومت و عكس العمل مخالف از طرف ايرانيان در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد كنند. آن دو جريان عبارتند از «احياى زبان فارسى» و ديگرى، «مذهب تشيع»، كه در اين جا به بيان و پاسخ هر يك از اين دو شبهه مى پردازيم.

۱. زبان فارسى

يكى از مسائلى كه بهانه قرار داده شده تا آيين مسلمانى را بر ايرانيان تحميلى نشان دهند، اين است كه مى گويند: ايرانيان در طول اين تاريخ، زبان خود را حفظ كردند و آن را در زبان عربى محو و نابود نساختند. ما اين شبهه را در دو حوزه مورد بحث قرار مى دهيم :

الف - آيا اصولا زنده نگاه داشتن زبان فارسى يك مخالفت و اعتراض به اسلام به حساب مى آيد؟ ب - زبان فارسى را چه كسانى و چه عواملى زنده نگاه داشتند؟

الف - زنده نگاه داشتن زبان فارسى و مخالفت با اسلام :

سوال اين است كه مگر پذيرفتن اسلام، مستلزم اين است كه اهل يك زبان، زبان خود را كنار بگذارند و به عربى سخن گويند؟ در كجاى قرآن يا روايت يا قوانين اسلام چنين چيزى را مى توانيد پيدا كنيد؟ در اين مورد بايد به نكات زير توجه نمود.

به طور كلى آيين و قانونى كه متعلق به همه افراد بشر است، نمى تواند روى زبان مخصوصى تكيه كند، بلكه هر ملتى با خط و زبان خود - كه خواه ناخواه مظهر يك نوع فكر و سليقه است - مى تواند بدون هيچ مانعى از آن پيروى كند.

به طور كلى آيين و قانونى كه متعلق به همه افراد بشر است، نمى تواند روى زبان مخصوصى تكيه كند، بلكه هر ملتى با خط و زبان خود - كه خواه ناخواه مظهر يك نوع فكر و سليقه است - مى تواند بدون هيچ مانعى از آن پيروى كند.

حقيقت اين است كه اگر زبان هايى از قبيل فارسى، زبان يك قوم و ملت است، زبان عربى، زبان يك كتاب به نام قرآن است. قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى زبان عربى است، تمام آثار مهمى كه به اين زبان به وجود آمده، در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است. اگر افراد برجسته اى براى اين زبان احترام بيشترى از زبان مادى خود قائل بوده اند، از اين جهت بوده است كه اين زبان را متعلق به يك قوم معين نمى دانسته اند، بلكه آن را زبان آيين ود مى دانسته اند، و لذا اين كار را توهين به ملت و مليت خود نمى شمرده اند.

اگر احياى زبان فارسى به خاطر مبارزه با اسلام بود، چرا همين ايرانيان اين قدر در احياى لغت عربى و صرف و نحو و... كوشش و جديت نمودند؟ هرگز اعراب به قدر ايرانيان به زبان عربى خدمت نكرده اند. دليل اين امر همان است كه در مورد قبل ذكر كرديم.

اصولا تنوع زبان، علاوه بر اين كه مانع پذيرش اسلام نيست، وسيله اى براى پيشرفت بيشتر اين دين هم محسوب مى شود؛ زيرا هر زبانى مى تواند به وسيله زيبايى هاى مخصوص خود، خدمت جداگانه اى به اسلام بكند. اگر زبان فارسى از ميان رفته بود، امروز ما آثار و شاهكارهاى اسلامى ارزنده اى كه در سراسر آن ها مفاهيم اسلامى و قرآنى موج مى زند و پيوند اسلام را با زبان فارسى جاويد ساخته اند، نداشتيم.

ب - عوامل احياى زبان فارسى :

آيا واقعا ايرانى ها خودشان زبان فارسى را احيا كردند يا عناصر غير ايرانى و يك سلسله عوامل سياسى كه ربطى به مليت ايرانى نداشت، دخالت داشتند؟

از يك طرف طبق شواهد تاريخى، بنى عباس كه از ريشه عرب و عرب نژاد بودند، به جهت مبارزه با بنى اميه كه اساس سياستشان قوميت و نژاد و عنصر پرستى عربى بود، با عربيت و هر چه موجب تفوق عرب بر غير عرب بود، مبارزه كردند و آن ها بيشتر از خود ايرانى ها زبان فارسى را ترويج مى كردند. ابراهيم امام، پايه گذار سلسله عباسى، به ابومسلم خراسانى نوشت : «كارى بكن كه يك نفر در ايران به عربى صحبت نكند و هر كس ‍ را كه ديدى به عربى سخن مى گويد، بكش. » مسترفراى مى گويد: «به عقيده من خود تازيان در گسترش زبان فارسى در مشرق يارى كرده اند و اين خود موجب بر افتادن زبان سغدى و لهجه هاى ديگر آن سرزمين شد. »

از طرف ديگر اين كه در طول تاريخ، بسيارى از ايرانيان ايرانى نژاد مسلمان همچون طاهريان و ديالمه و سامانيان را مى بينيم كه چندان رغبتى به زبان فارسى نشان نمى دادند و در راه پيشبرد آن كوشش نمى كردند و حال آن كه غزنويان ترك نژاد سنى مذهب موجب احياى زبان فارسى گشتند، اين ها مى رساند كه عمل و عواملى غير از تعصبات ملى و قومى در احيا و بقاى زبان فارسى دخالت داشته اند. نكته جالب توجه در اين رابطه تاثير زبان عربى در شكوفايى زبان فارسى است. مسترفراى پس از بيان تاثيرات ورود واژه هاى عربى به زبان فارسى مى گويد: «براستى كه عربى، فارسى نوين (فارسى دوره اسلامى) را توانگر ساخت و آن را تواناى پديد آوردن ادبياتى شكوفا بويژه در تهيه شعر ساخت، چنان كه شعر فارسى در پايان قرون وسطى به اوج زيبايى و لطف رسيد. »(۲۸)

۲. مذهب تشيع

ايرانيان از قديم الايام كه اسلام اختيار كردند، بيش از اقوام و ملل ديگر نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان دادند. برخى خواسته اند اين علاقه و ارادت را صادقانه ندانند، بلكه نوعى عكس العمل زيركانه در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب، براى احياى رسوم و آيين قديم ايرانى معرفى نمايند. به عنوان مثال دكتر صانعى ضمن انتقاد از صورى و سطحى بودن استدلال هاى كتب تاريخ مدارس، با اشاره به اختلاف شيعه و سنى مى گويد: «سال ها بعد از ترك دبيرستان و ضمن مطالعه به اين مطلب بر خورديم كه پيدايش فرقه شيعه، از ابتكارات فكر ايرانى و به خاطر حفظ استقلال ملى و شعائر باستانى او بوده است. از آن جهت كه امام حسينعليه‌السلام دختر آخرين پادشاه ايرانى را به زنى اختيار كرده بودند، فرزند ايشان و سپس فرزندانشان از شاهزادگان و منسوب به سلسله هاى با عظمت ايرانى شمرده شده، به اين ترتيب دوام حكومت ايرانى و شعائر و افتخارات او تامين شده است و از آن به بعد كلمه «سيد» هم كه به اولاد ائمه اطلاق مى شد در واقع جانشين كلمه «شاهزاده» گشته است » اين عده و افراد ديگرى همچون «كنت بوگينو» عقايد قديمى ايرانيان را درباره جنبه آسمانى و الهى داشتن سلاطين ساسانى (فره ايزدى)، ريشه اصلى عقايد شيعه در باب امامت و عصمت ائمه اطهارعليهم‌السلام دانسته اند. ادوارد براون هم نظريه گوبينو را تاييد مى كند. سخن اين افراد براى دو گروه سنى هاى متعصب (براى معرفى كردن تشيع به عنوان يك فرقه سياسى و غير مخلص) و ناسيوناليست ها (براى تجليل ايران و ايرانى) بهانه خوبى شده است. در ابتداى بحث بايد به دو نكته اشاره كنم كه در بيان شبهه بالا مورد قبول ما هم هست.

اولا، مسلم است كه پادشاهان ساسانى براى خود مقامى نيمه خدايى و فوق بشرى و آسمانى قائل بودند.

ثانيا، طبيعى است كه هر ملتى كه داراى يك سلسله عقايد و افكار مذهبى يا غير مذهبى است و سپس تغيير عقيده مى دهد، خواه ناخواه قسمتى از عقايد پيشين در زواياى ضميرش باقى مى ماند و به صورت ناخود آگاه آن ها را در عقايد جديد خويش وارد مى كند، هر چند نسبت به عقيده جديد خويش، نهايت خلوص نيت را داشته باشد. مسلما ايرانيان نيز تا حدودى اين گونه بوده اند كه بعضى از خرافات امروز جامعه ما از آن نشاءت گرفته است. اما بحث در مورد شبهه اخير؛ اين شبهه به دو گونه مطرح شده است :

الف - ايرانيان به عنوان عكس العمل در مقابل اسلام، تشيع را ابتكار كردند.

نقطه مهم اين بيان، تشكيك در ريشه هاى تشيع، امامت و ولايت مى باشد. براى پاسخ بايد به قرآن و سنت قطعى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مراجعه كنيم و ببينيم آيا قبل از آن كه ملل مختلف جهان، اسلام آورند ولايت و امامت در خود اسلام مطرح بوده است يا خير؟ مطالعه در قرآن و سنت قطعى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى رساند كه اولا، مقامات معنوى و آسمانى و ولايتى برخى از بندگان صالح خداوند مورد تاييد قرآن كريم است، يعنى چنين مقاماتى وجود دارد. ثانيا، قرآن كريم تلويحا و تصريحا ولايت و امامت را تاكيد كرده است و بعلاوه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز عترت طاهرين خود را به اين مقام معرفى كرده است و همه اين مسائل پيش از آن است كه اعراب مسلمان با ملل ديگر برخورد كنند، لذا اين مساله نمى تواند ساخته و پرداخته ملل ديگرى همچون ايرانيان باشد.(۲۹)

ب - ايرانيان تشيع را برگزيدند تا عقايد كهن خود را زير اين پرده حفظ كنند.

۱. اگر ايرانيان مجبور بودند كه عقايد و افكار پيشين را رها كنند و عقايد اسلامى را بپذيرند، جاى اين توهم بود كه گفته شود آن ها چون مجبور بودند عقايد پيشين را ترك گويند، ناچار متوسل به حيله شدند. اما ما در بحث هاى قبلى اثبات كرديم كه چنين نبوده است و اسلام ايرانيان تدريجى بوده است. خود ادوارد براون كه شبهه بالا را تاييد كرده است، در جاهاى متعدد كتاب خود اقرار و اعتراف مى كند كه ايرانيان اسلام را به طوع و رغبت پذيرفته اند.

۲. هنگامى كه يزدگرد شهر به شهر و استان به استان فرار مى كرد و پناه مى جست، قطعا اگر مردم ايران مى خواستند، مى توانستند از او حمايت كنند و جلو لشكر مهاجم را بگيرند، اما او را پناه ندادند تا سرانجام كشته شد. چگونه است كه ايانى به خود يزدگرد پناه نمى دهد، ولى بعدها اهل بيت پيغمبر اسلام را به خاطر پيوند با دختر يزدگرد، معزز و مكرم مى شمارد و آن ها را در قلب خود جاى مى دهد و عالى ترين احساسات خود را نثار آن ها مى كند؟

۳. فرضا اگر ايرانيان در قرون اول اسلامى مجبور بودند احساسات خويش ‍ را در زير پرده تشيع اظهار نمايند، چرا پس از دو قرن كه استقلال سياسى يافتند، نه تنها احساسات خود را آشكار نكردند، بلكه برعكس، بيشتر در اسلام غرق شدند؟!

از آن جا كه شبهه كنندگان به مساله ازدواج امام حسينعليه‌السلام و شهربانو بسيار تمسك مى جويند، بايد در اين مورد توضيحاتى داده شود.

۴. هر مسلمان ايرانى مى داند كه شهربانو مقام و موقعيتى بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهارعليه‌السلام كه بعضى عرب و بعضى آفريقايى بودند، ندارد. نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة ابن الحسن عجل الله تعالى فرجه كه يك كنيز رومى است، قطعا در ميان ايرانيان بيشتر از شهربانو مورد احترام است.

۵. اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسينعليه‌السلام و ولادت امام سجادعليه‌السلام از شاهزاده اى ايرانى، مشكوك است. در ميان همه مورخين تنها «يعقوبى» جمله اى در اين باب دارد. حتى خود ادوارد براون از كسانى است كه داستان را مجعول مى دانند. كريستين سن نيز قضيه را مشكوك تلقى مى كند. سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران آن را افسانه مى داند. البته در پاره اى از احاديث اين مطلب تاييد شده است، از آن جمله روايت كافى است، ولى گذشته از عدم انطباق مضمون اين روايت با تاريخ، در سند اين روايت دو نفر قرار دارند كه آن را غير قابل اعتماد مى كنند، اما بررسى ساير احاديث نياز به مطالعه و تحقيق بيشترى دارد.

۶. حتى كسانى كه وجود دخترى به نام شهربانو را براى يزدگرد انكار مى كنند، اين مطلب را قبول دارند كه وليد بن عبدالملك طى جريانى با يكى از نوادگان يزدگرد به نام «شاه آفريد» ازدواج كرد و از او يزيد بن عبدلملك (معروف به يزيد ناقص) خليفه اموى متولد شد. اگر ايرانيان، چنين احساسات باصطلاح ملى داشتند، چرا براى خاندان اموى احترامى قال نبودند و حتى آن ها را از اين آوازه، پست و منفور مى شمارند؟!

۷. اين مطلب وقتى مى تواند درست باشد كه شيعه منحصر به ايرانى باشد و لااقل تشيع را ايرانى به وجود آورده باشد، و از آن طرف هم عموم و لااقل اكثر ايرانيانى كه مسلمان شدند، مذهب شيعه را اختيار كرده باشند، حال آنكه نه شيعيان اوليه ايرانى بودند (غير از سلمان) و نه اكثر ايرانيان مسلمان، شيعه شدند، بلكه در صدر اسلام اكثر علماى مسلمان ايرانى نژاد در فقه، تفسير و حديث و... مانند ابو حنيفه، بزرگترين فقيه اهل تسنن، كه «امام اعظم» خوانده مى شود و محمد بن اسماعيل بخارى بزرگ ترين محدث اهل تسنن، سنى بودند و بعضى از آن ها تعصب شديدى عليه شيعه داشتند و اين جريان تا قبل از صفويه ادامه داشت. حتى تا مدتى مردم ايران تحت تاثير تبليغات سوء اموى ها، برنامه زشت دشنام دادن علىعليه‌السلام را اجرا مى كردند و حتى پس از ممنوع شدن آن توسط عمر بن عبدالعزيز، بعضى از شهرستان هاى ايران مقاومت كردند.

در پايان اين مبحث، شايسته است نگاهى داشته باشيم به چگونگى نفوذ و پيشرفت تشيع در ميان ايرانيان. اكثريت مردم ايران از زمان صفوى به بعد شيعه شدند؛ البته ايران از هر نقطه ديگر براى بذر تشيع، زمين مناسب ترى بوده است و بتدريج هم اين آمادگى بيشترى شده است و اگر چنين ريشه اى

در روح ايرانى نمى بود، صفويه نيز موفق نمى شدند كه با در دست گرفتن حكومت، ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند. حقيقت اين است كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است، هنگامى كه ايرانيان گم گشته خود را در اسلام يافتند، چون بيش از هر ملت ديگر به روح و معنى اسلام توجه داشتند، توجه ايشان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر شد، زيرا فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوى پرسش ها و نيازهاى واقعى رو ايرانيان بودند. ايرانيان تشنه عدل، مى ديدند دسته اى كه بدون هيچ گونه تعصبى، عدل و مساوات اسلامى را اجرا مى كنند و نسبت به آن بى نهايت حساسيت دارند، خاندان رسالت مى باشند. اگر اندكى به تعصبات و تبعيضاتى كه از ناحيه برخى از خلفا ميان عرب و غير عرب صورت مى گرفت و دفاعى كه على بن ابى طالبعليه‌السلام از مساوات اسلامى مى نمود توجه كنيم، كاملا اين حقيقت روشن ميشود.(۳۰)

خاتمه فصل اول

در پايان اين بخش، پس از اين بحث مفصل، بهتر است از زاويه اى ديگر به اين مسائل، نظرى بيفكنيم. نكته بسيار عجيب اين است كه عده اى به نام حمايت از مليت و نژاد ايرانى بزرگ ترين توهين ها را به ملت ايران مى كنند. گاهى در عين بزرگ نمايى ايران قبل از اسلام، از شكست عظيم آن صحبت مى كنند كه اگر راست است، پس چه ننگ بزرگى. گاهى اسلام آوردن ايرانيان را نتيجه ترس ايشان مى دانند. گاهى مى گويند كه اين تمدن عظيم و غنى هنوز پس از چهارده قرن نتوانسته است از زير يوغ اعراب خارج شود. زهى ضعف و ناتوانى و بى لياقتى و بى عرضگى! و... طبق اظهارات اين بى خردان، ملت ايران پست ترين و منحطترين ملل جهان است. اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اين ها تهمت به ايران و ايرانى است و ايرانى هر چه كرده به تشخيص و انتخاب خود او و از سر شايستگى بوده است.(۳۱)