فصل سوم : خدمات ايران به اسلام
ايرانيان بيش از هر ملت ديگر، نيروهاى خود را در اختيار اسلام قرار داده و در اين راه صميميت و اخلاص نشان داده اند. در اين دو جهت، هيچ ملتى به پاى ايرانيان نمى رسد، حتى خود ملت عرب كه دين اسلام در ميان آن ها ظهور كرد. كمتر به اين نكته توجه مى شود كه ايرانيان، شاهكارهاى خود را در راه خدمت به اسلام به وجود آوردند و جز نيروى عشق و ايمان، نيروى ديگر قادر نيست شاهكار خلق كند. به همان نسبت كه اسلام يك دين همه جانبه است، خدمات ايرانيان به اسلام نيز وسيع و گسترده و همه جانبه است. اولين خدمتى كه بايد از آن نام برد، خدمت تمدن كهن ايران به تمدن جوان اسلامى است. دو مطلب قطعى است : يكى اين كه ايران قبل از اسلام، داراى تمدنى درخشان و با سابقه طولانى بوده است؛ ديگر اين كه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده واقع شده و يكى از مايه هاى تمدن اسلامى قرار گرفته است.
درباره صميميت ايرانيان، آنچه ما مدعى هستيم اين است كه نه همه، اما اكثر قريب به اتفاق ايرانيان، نسبت به اسلام، صميمى بوده اند و انگيزه اى جز خدمت به آن نداشته اند، يقينا هيچ ملتى نسبت به هيچ دينى اين اندازه خدمت نكرده و صميميت به خرج نداده است، اما برخى فكر مى كنند كه انگيزه ايرانيان در جنبش فوق العاده فرهنگى اسلامى، جبران شكستى بود كه از جنبه نظامى در ميدان هاى مختلف از عرب خورده بودند و آن ها فهميدند كه شكست نظامى، شكست نهايى نيست. شكست نهايى، شكست ملى و فرهنگى است. در حقيقت چون اسلام را به عنوان يك واقعيت نتوانستند رد كنند، به فكر افتادند كه آن را ايرانى نمايند و براى اين مقصود، راهى بهتر از قبضه كردن سؤ ون علمى اسلامى نبود.
ما معتقديم كه اين تفسير صد در صد دور از واقعيت است، زيرا اولا، سابقه خدمات ايرانيان به اسلام به قبل از شكست هاى نظامى بر مى گردد، ثانيا، اگر تفسير مذكور درست بود، خدمات ايرانيان به اسلام چهارده قرن ادامه نمى يافت. بعلاوه اگر هدف ايرانيان از خدمت به اسلام، جبران شكست نظامى بود، چرا آنان خود، مبلغ و مروج اسلام در ميان ملت هاى ديگر شدند و چندين برابر خود، مسلمان به وجود آوردند؟
در مورد انگيزه ملت هاى مسلمان در خدمت به اسلام، چند فرضيه وجود دارد؛ فرضيه اول اين است كه يك روح ملى عربى در همه اين ملت ها پيدا شده و همه اين ملت ها تحت نام و عنوان «عربيت» يك حركت هماهنگ را به وجود آورده بودند. قطعا چنين نيست، هر چند برخى مى خواهند تاريخ را به اين صورت تحريف كنند. برخى اروپاييان، تمدن اسلامى را تحت عنوان تمدن عربى ياد مى كنند، تا اولا، بر غرور اعراب بيفزايند كه بيش از پيش بر مليت عربى خود تكيه كنند و خود را از جهان اسلام جدا سازند، و از طرف ديگر، ساير ملل مسلمان را از اعرابى كه چنين دروغى را باور مى دارند، رنجيده خاطر سازند.
فرضيه دوم اين است كه ملت هاى مسلمان هر كدام تحت تاثير مليت و قوميت خاص خويش فعاليت مى كردند؛ انگيزه هر ملتى احساسات خاص ملى خود آن ها بود، بطلان اين نظريه روشن است، البته در اين باره قبلا بحث كرديم.
آخرين فرضيه درباره انگيزه ملت هاى مسلمان در خدمت به اسلام اين است كه اين ملت ها روى خاصيت جهان وطنى علم از يك طرف و تعليمات جهانى و انسانى و مافوق ملى و نژادى اسلام از طرف ديگر، در داخل مرزهاى عقيدتى و فكرى زندگى مى كردند و انگيزه آن ها از خود اسلام سرچشمه مى گرفت. شواهد تاريخى اين نظر را تاييد مى كند.
راه شناخت محركات و انگيزه هاى يك شخص يا ملت در يك حركت تاريخى، بررسى نحوه كار اوست و هدف ما انجام اين بررسى است. براى اين كه ميزان خلوص و صميميت ايرانيان را نسبت به اسلام درك كنيم، مى توانيم عكس العمل هاى ايرانيان را نسبت به جريان هاى مخالف پيش آمده، اعم از تاييد يا مبارزه، ارزيابى نمائيم. سه جريان مخالف در آن عصر به چشم مى خورد كه اتفاقا پاى ايرانيان در ميان است :
جريان اول مربوط به زنادقه است كه طبقه اى بودند كه اوايل قرن دوم ظهور كردند و اساسا با توحيد و اصول اسلامى مخالف بودند و در تخريب مبانى اعتقادى اسلام سخت مى كوشيدند. راجع به معنى و مفهوم اصلى كلمه «زنديق» عقيده محققين اين است كه در ابتدا فقط در مورد مانويان و بعد در مورد دهريين و يا مجوس و بعد درباره هر مرتدى به كار رفته است. از قراين چنين استنباط مى شود كه پيدايش گروهى زنديق، به معنى مانوى و دو خدايى و معتقد به دو اصل نور و ظلمت، و يا به معنى دهرى و منكر ماوراى طبيعت، دستاويزى براى رجال سياست و افراد بانفوذ بود كه دشمنانشان را با اين نام و اين بهانه از بين ببرند، لذا به هيچ وجه نمى توان اعتماد كرد كه همه كسانى كه مورد اين اتهام واقع شده اند، واقعا زنديق بوده اند. به هر حال برخى به خاطر مخالفت با دستگاه خلافت و برخى به خاطر اشتغال به علوم عقلى، مورد اين اتهام واقع شده اند. به هر حال زندقه در محيط ايران رشد نكرده و از طرف خود ايرانيان سخت با آن مبارزه شد، هم از نظر كلامى و هم از نظر فقهى و فقهاى شيعه نيز بيش از اهل تسنن نسبت به اين جريان عكس العمل نشان دادند.
جريان دوم تبعيضات نژادى و تفاخرات قومى است كه اين انحراف به وسيله اعراب به وجود آمد و بر ضد اصل مسلم مساوات اسلامى بود. سياست اموى ها بر اصل تفوق عرب بر غير عرب پايه گذارى شد و معاويه به صورت بخشنامه به همه كارگزاران خويش دستور داد كه براى عرب حق تقدم قائل شوند.
منشاء اصى تجزيه حكومت اسلامى به صورت حكومت هاى كوچك، همين كار بود. ايرانيان، اسلام را پذيرفته بودند، نه عرب را. ايرانيان و همچنين ساير مسلمانان غير عرب، به هيچ وجه حاضر نبودند برترى عرب را بپذيرند. عكس العمل ابتدايى آن ها در مقاب اين تبعيضات، بسيار منطقى و انسانى بود. آن ها عرب را به كتاب خدا دعوت كردند، همان طور كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: «به خدا قسم، آخر كار، عجم شما را به دين اسلام و كتاب خدا دعوت خواهد كرد، آن چنان كه در اول كار، آن ها را به كتاب خدا دعوت كرديد»
در قيام هايى كه در صدر اسلام از طرف مسلمانان ايرانى صورت گرفت، سخن از تساوى انسان هاست، نه فضيلت عجم بر عرب.
نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموى، به نام اسلام و عدل اسلامى آغاز گشت، نه به نام ديگر. آنان مردم را به «اءلرضى من آل محمد» مى خواندند. پرچمى كه براى مردم خراسان از طرف صاحب دعوت - كه نامش مخفى نگه داشته مى شد - رسيد، سياه بود و آيه مباركه اءذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير
بر آن ثبت بود. ابو مسلم بعدها معرفى شد و چون در خراسان ظهور كرد، به نام ابو مسلم خراسانى معروف شد! اگر چه او سردار لايقى بوده است، ولى موفقيت قيام سياه جامگان تنها از او نيست، اين، عباسيان بودند كه قيام را رهبرى مى كردند.
نهضت شعوبيگرى هم كه آيه كريمهيا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكرو اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عند الله اتقيكم
شعارشان بود و با توجه به كلمه «شعوبا» كه آن در آيه مبارك آمده است و بنا به گفته مفسرين اشاره به مردمى دارد كه اجتماعاتشان رنگ قبيله ندارد، تدريجا يك مسير انحرافى پيدا كرد. چون ايرانيان طرفدار برابرى و مخالف تبعيض بودند، «شعوبيه» ناميده شدند. ايرانيان بار ديگر، با اين انحراف، سخت مقابله كردند. در اين راستا به نفع اعراب تعصب مى ورزيدند كه اين يكى از شگفتى هاى تاريخ و از نشانه هاى نفوذ عميق اسلام در روح ايرانى است. زمخشرى كه اصلا اهل خوارزم خراسان است و ثعالبى نيشابورى و ابو عبيده معمر بن مثنى على رغم اين كه ايرانى هستند، در كتب خود شعوبيگرى را به شدت محكوم مى كنند.
جريان سوم، شيوع فراوان لهو و غنا و عياشى بود. غنا و موسيقى در ايران سابقه طولانى دارد. عرب با موسيقى و غنا چندان آشنا نبود؛ پس از امتزاج با ايرانيان، لهو و غنا به سرعت انتشار يافت. به هر حال در اين زمينه، يك بررسى كلى نشان مى دهد كه اگر از ائمه اطهارعليهمالسلام
بگذريم در سطح عامه، توده مسلمانان ايرانى با آن همه سوابق ملى در اين كار، بيش از توده عرب عكس العمل مخالف نشان دادند و جايى مثل حجاز، هم مركز فقه و حديث شد و هم مركز غنا و موسيقى.
بديهى است كه فطرى و منطقى بودن اين دين و هماهنگى آن با نواميس زندگى، عامل اساسى انتشار آن است. مبلغان مسيحى، جنگ هاى صدر اسلام را دستاويز قرار داده، عامل نشر و توسعه اسلام را زور و جبر، معرفى كرده اند. مسئله مهم در نشر دعوت اسلامى كه آن را از مسيحيت و ساير دعوت هايى كه انتشار وسيع يا سريع داشته اند، ممتاز مى كند، اين است كه عوامل تبليغ اسلام، توده مردم بوده اند، نه يك دستگاه عريض و طويل تبليغاتى. در اين جهت اسلام بى رقيب است. جميعت كمتر از هفتاد ميليون ايرانى مسلمان، در اسلام آوردن نيمى از مسلمانان جهان، سهم مهمى دارد.
اين امر بخصوص در كشورهايى مثل هند، اندونزى و پاكستان و چگونگى ورود اسلام به اين كشورها كاملا محسوس است. قبل از اسلام، اين دين بودايى هنديان بود كه در ايران هم نفوذ كرده بود، ولى با ظهور اسلام، اين هند است كه تحت تاثير اسلام قرار مى گيرد و همين اسلام است كه زبان فارسى را به هند مى برد. نفوذ اسلام در اندونزى چنان بود كه در حال حاضر از جمعيت فراوان اين كشور، ۹۰ درصد مسلمانند. جالب است بدانيد ماه محرم را در آن جا ماه «حسن حسين» مى نامند. سهم ايرانيان در نفوذ اسلام در چين نيز فراوان بوده است؛ آيا اين نفوذ پس از ششصد سال از هجرت نبوى، معجزه نيست؟
سربازى ايرانيان در راه اسلام، اعم از اين كه به نتيجه مثبتى رسيده است يا خير، يكى از صفحات درخشان روابط اسلام و ايران است. فعاليت هاى فداكارانه ايرانيان مسلمان مقيم يمن، نهضت ايرانيان عليه حكومت اموى و جنگ هاى صليبى، نمونه هايى از اين فداكارى هاست.
صحنه علم و فرهنگ وسيع ترين و پرشورترين ميدان هاى خدمات ايرانيان به اسلام است. سرعت پيشرفت و توسعه اين عرصه، بسيار شگفت آور است. جرجى زيدان مى گويد: «مسلمانان در واقع بهترين معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند؛ مثلا فلسفه، طب، هندسه، منطق و هياءت را از يونانيان؛ تاريخ، موسيقى، ستاره شناسى و ادبيات را از ايرانيان؛ طب، حساب، نجوم، موسيقى، داستان و گياه شناسى را از هندويان؛ كشاورزى، باغبانى، سحر، ستاره شناسى و طلسم را از كلدانيان و نبطى ها؛ و شيمى و تشريح را از مصريان آموختند و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنايع و آداب، تمدن اسلام را پديد آوردند. »
جوشش و جنبش علمى مسلمين از مدينه آغاز شد. اولين كتابى كه انديشه مسلمين را به خود جلب كرد و ايشان را در پى درس و تحصيل آن فرستاد، قرآن و پس از آن، احاديث بود. آيات قرآن را كه تدريجا نازل مى شد، با حرص فراوانى فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آن چه را كه نمى دانستند از كُتّاب وحى مى پرسيدند. همچنين، بنا به توصيه هاى مكرر رسول خداصلىاللهعليهوآله
، سخنان آن حضرت را كه به سنت رسولصلىاللهعليهوآله
، معروف بود از يكديگر فرا مى گرفتند و در مسجد پيامبر، رسما حلقه هاى درس را تشكيل مى دادند. حضرت، روزى وارد مسجد شدند و با دو حلقه تشكيل شده روبرو شدند؛ يكى به ذكر و عبادت مشغول بود و ديگرى به تعليم و تعلم. در اين هنگام فرمودند: كلا المجلسين على خير و لكن بالتعليم اءرسلت
يعنى هر دو جمعيت، كار نيك مى كنند، اما من براى تعليم فرستاده شده ام. سپس حركت كردند و در حلقه اى كه تعليم و تعلم بود، نشستند. بعد از مدينه، عراق محيط جنب و جوش علمى گشت، ابتدا دو شهر بصره و كوفه مركز علم بودند، اما پس از بناى بغداد، آن شهر مركز علمى شد. بعدها رى، خراسان، ماوراء النهر، مصر، شام، اندلس و...، هر كدام به صورت يك مهد علمى در آمدند. به هر حال نخستين مراكز علمى، مساجد بود و نخستين متن درسى، قرآن و احاديث و سنت و نخستين معلم پيامبرصلىاللهعليهوآله
. علم قرائت، تفسير، كلام، حديث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاريخ و سيره كه جزء نخستين علوم اسلامى است، به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد. به هر حال اين قرآن بود كه به عنوان نخستين سلول حياتى، در جامعه اسلامى رشد كرد و تكامل يافت و منجر به تمدن عظيم اسلامى شد.
نمى خواهيم نقش غير ايرانيان مسلمان را ناديده بگيريم، ولى به هر حال سهم ايرانيان مسلمان در اين رشد و تكامل بسى عظيم است و اين سخن مبالغه نيست.
اكثر مستشرقين مدعى شدند كه در زمان خلفاى راشدين، تدوين و تألیف كتاب ممنوع بود و حتى جمله هايى از رسول خداصلىاللهعليهوآله
روايت مى شد مبنى بر منع از كتابت و تألیف. جرجى زيدان و ادوارد براون، از آن جمله افراد هستند كه البته اين سخنان و نظرات «اصلا» و «فرعا» بى اساس است. جالب است بدانيد كه ادعاى ادوارد براون، اين است كه با اين كه شور علمى مسلمانان، فوق العاده زياد بود، ولى كتابى در صدر اسلام تدوين نشد و تنها اثر، قرآن بود و بقيه معلومات سينه به سينه و نصسل به نسل منتقل گشت.
يكى از علل سرعت و پيشرفت مسلمين در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و فنون تعصب نمى ورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس مى يافتند، از آن بهره گيرى مى كردند و به اصطلاح امروز، روح «تساهل» بر آن ها حاكم بوده است. در احاديث نيز به اين نكته اشاره شده است، كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود: كلمة الحكمة ضالة المومن فحيث وجدها فهو اءحق بها
همانا دانش راستين، گمشده مومن است، هر جا آن را بيابد، او به آن سزاوارتر است. در نهج البلاغه است : اءلحكمة ضالة المومن، فخذ الحكمة و لو من اءهل النفاق
دانش راستين، گمشده مومن است، پس آن را فرا گير و بياموز، ولو از مردم منافق. بر همين اساس، حكمت را نزد ديگران، امرى «عاريت» تصور مى كردند و خود را به اين دليل كه اهل ايمانند، صاحب و وارث اصلى حكمت هاى جهان مى دانستند. در روايات اسلامى، ائمه اطهارعليهمالسلام
از حضرت مسيحعليهالسلام
نيز نقل كرده اند كه : خذوا الحق من اءهل الباطل و لا تاءخذوا الباطل من اءهل الحق و كونوا نقاد الكلام؛
يعنى حق را (هر چند) از اهل باطل، فرا گيريد و اما باطل را (هر چند) از اهل حق، فرا نگيريد، بلكه سخن سنج و حقيقت شناس باشيد.
عامل ديگر، توصيه و تشويق فراوان اسلام به تحصيل علم است. جرجى زيدان با اين كه تعصب مسيحى دارد، اعتراف مى كند كه تشويق اسلام به علم، عامل موثرى بوده است.
۱. قرائت
در ميان علوم اسلامى، اولين علمى كه تكوين يافت، علم قرائت و پس از آن علم تفسير بود. در ابتدا قاريان به طور شفاهى سينه به سينه قرائت را از ساتيد خويش فرا مى گرفتند و به شاگردان تعليم مى دادند. سپس در اين علم كتاب هايى تألیف شد. علامه بزرگوار مرحوم آية الله سيد حسن صدر تحقيق كرده اند كه تغلب كه از اصحاب و شيعيان امام سجادعليهالسلام
است، اولين كسى است كه به تدوين علم قرائت پرداخت و كتابى تصنيف كرد. ايشان همچنين اثبات مى كند كه اولين كسى كه قرآن را جمع آورى كرده و نوشت، حضرت علىعليهالسلام
بود. به هر حال از ميان تابعين و شاگردانشان در قرن اول و دوم، ده نفرند كه به عنوان متخصص فن قرائت شناخته شده اند. هفت نفر از اين ها مشهورتر و معتبر ترند كه به «قراء سبعه» معروفند، آنان عبارتند از: نافع بن عبدالرحمن، عبدالله بن كثير، ابو عمرو بن العلاء، عبدالله بن عامر، عاصم بن ابى النجود، حمزة بن حبيب و على كسائى؛ از اين هفت نفر، چهار تن ايرانيند و از اين چهار نفر ايرانى نيز دو تن شيعه اند. (از سه نفر غير ايرانى نيز دو تن شيعه اند.)
۱. عاصم : قرائت عاصم را بهترين قرائت مى دانند. او شاگرد ابو عبدالرحمان سلمى است كه او شاگرد علىعليهالسلام
است. او در كوفه مى زيسته و همان جا در حدود ۱۳۰ هجرى در گذشته است.
۲. نافع : ابن النديم در الفهرست تصريح مى كند كه او اصفهانى الاصل است و ساكن مدينه. بسيار سياهرنگ و در فن قرائت، امام اهل مدينه بوده است. او در سال ۱۵۹ يا ۱۶۹ در گذشته است.
۳. ابن كثير: ابن النديم مى گويد: «گفته شده است كه ابن كثير از اولاد ايرانيانى است كه انو شيروان آن ها را به يمن فرستاد تا حكومت را از حبشيان گرفتند. » او اصول قرائت را از مجاهد، از ابن عباس، از علىعليهالسلام
اخذ نمود و در سال ۱۲۰ در گذشت.
۴. كسائى : از مشاهير ادبى عرب و از اكابر نحويين است. او معلم فرزندان هارون بود. در سفر هارون به خراسان همراه او بود و در رى در گذشت و همانجا دفن شد. هارون گفت : امروز عربيت را در رى دفن كرديم. او نيز شيعه بوده است و وفاتش در اواخر قرن دوم واقع شده است.
۲. تفسير
در زمان رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
، طبعا مسلمانان مشكلات مفاهيم قرآنى خود را از آن حضرت مى پرسيدند. برخى از صحابه نيز بيش از ديگران در فهم معانى قرآن بصيرت داشتند كه ابن عباس و ابن مسعود از اين افرادند. هر دو شاگردان علىعليهالسلام
بوده اند. ابن عباس با همه تبحرى كه در تفسير داشت مى گفت : «در مقابل علىعليهالسلام
همچون قطره اى در دريا هستم. »
ايرانيان همانند فن قرائت، به فن تفسير نيز اهتمام ورزيدند. با توجه به كثرت مفسرين و تفاسير، تحقيق درباره همه آن ها و جدا كردن ايرانيان يك عمر وقت مى خواهد، ولى به خلاصه اى در اين زمينه اكتفا مى كنيم. از مفسران اوليه كه آرايشان در كتب تفسير زياد نقل مى شود، تنها مقاتل، اعمش و فراء ايرانيند و بقيه غير ايرانى. مقاتل ابن سليمان (م. ۱۵۰) از اهل خراسان يا رى است و از اهل تسنن به شمار مى رود. سليمان بن مهران اعمش (م. ۱۵۰) نيز اصلا دماوندى و شيعه مى باشد. فراء (م. ۲۰۷ يا ۲۰۸) نيز از معاريف لغويين و نحويين است. او شاگرد كسائى و مربى فرزندان ماءمون بوده است. عده اى از بزرگان نيز به تشيع او تصريح كرده اند.
در اين قسمت اشاره اى به تفاسير و مفسرين در دو بخش شيعه و سنى خواهيم كرد.
مفسرين و تفاسير شيعه :
به مفسرين عصر ائمهعليهمالسلام
و مفسرين عصر غيبت تقسيم مى شوند. از مفسرين عصر ائمهعليهمالسلام
مى توان به ابو حمزه ثمالى، ابو بصير اسدى، يونس بن عبدالرحمان، حسين بن سعيد اهوازى، على بن مهزيار اهوازى، محمد بن خالد برقى قمى و فضل بن شاذان نيشابورى اشاره كرد كه بعضى از آن ها ايرانى هستند.
مفسرين عصر غيبت فراوانند. ما در اين جا تنها به ذكر نام كتب تفسير معروف ميان شيعه مى پردازيم. از همين نمونه معلوم مى شود كه بيشتر تفاسير شيعى را شيعيان ايرانى تألیف كرده اند.
تفسير على بن ابراهيم قمى : (م. ۳۷۰) احتمالا او يك ايرانى عرب نژاد باشد. پدرش از كوفه به قم منتقل شد و تفسيرش از معروفترين تفاسير شيعه است.
تفسير عياشى : اثر محمد بن مسعود سمرقندى (قرن ۳) است كه اول سنى بود و بعد به شيعه گراييد. او ايرانى است، ولى ظاهرا عرب نژاد است. معاصر شيخ كلينى است و علاوه بر تفسير و حديث و فقه، در طب و نجوم هم دستى داشته است.
تفسير نعمانى : اثر ابو عبدالله محمد بن ابراهيم (قرن ۴) شاگرد شيخ كلينى است. معلوم نيست كه اهل عراق است يا اهل مصر.
تفسير تبيان : اثر شيخ طوسى (۴۶۰ - ۳۸۵) است. در ۲۳ سالگى از خراسان به عراق آمد و از محضر شيخ مفيد و سيد مرتضى علم الهادى استفاده كرد و سپس خودش پيشواى تشيع گشت. او حوزه علميه نجف را هم تاسيس كرد.
مجمع البيان : (اتمام يافته در ۵۳۶) اثر فضل بن حسن طبرسى است. اصلا اهل تفرش است. مجمع البيان از نظر ادبى و حسن تألیف بهترين تفسير است و شيعه و سنى براى آن اهميت فراوان قائلند. او تفسير مختصرى هم به نام جوامع الجامع دارد.
روض الجنان : اثر ابو الفتوح رازى كه به زبان فارسى و از معروف ترين و غنى ترين تفاسير شيعه است. او نيشابورى الاصل است، ولى در رى مى زيسته است و از ايرانيان عرب نژاد است. او معاصر طبرسى و زمخشرى و شاگرد شاگردان شيخ طوسى است.
تفسير صافى : اثر ملا محسن فيض كاشانى (م. ۱۰۹۱) است. او حكيم، عارف، محدث و مفسر و از مشاهير علماى شيعه مى باشد. مرحوم فيض در آغاز عمر در قم اقامت داشت و مدرسه فيضيه به نام او معروف شد. او داماد ملا صدرا است.
تفسير ملا صدرا: (م ۱۰۵۰) صاحب مكتب در فلسفه، كه شهرتش به فلسفه و عرفان است. اصول كافى را شرح كرده و تفسيرى ناتمام، ولى مفصل در قرآن دارد.
منهج الصادقين : اثر ملا فتح الله بن شكرالله كاشانى و به زبان فارسى است.
تفسير شبّر: اثر عبدالله شبر، ماصر كاشف الغطاء و ميرزاى قمى است. تاليفات فراوانى در فقه، اصول، كلام، حديث، رجال و تفسير دارد.
تفسير برهان : اثر سيد هاشم بحرينى (م. حدود ۱۱۰۸) است. اين تفسير طبق مذاق اخباريين است كه قرآن را تنها با حديث قابل تفسير مى دانند؛ فقط احاديث مربوطه نقل مى شود و به همان نقل اكتفا مى شود.
نور الثقلين : اثر شيخ عبدالنبى عروسى حويزى، معاصر مرحوم مجلسى و شيخ حر عاملى است. در اين تفسير نيز عنايت به نقل اخبار و احاديث است.
اين تفاسيرى كه نام برده شده معروفترين تفاسير شيعه تا قرن سيزده بود. در قرن چهاردهم نيز تفاسير زياد و پر ارجى تألیف شده است و يا در حال تألیف است. اگر كسى بخواهد آمارى تا حدود امكان از تفاسير شيعى به دست آورد، بايد به كتاب بسيار ارزشمند الذريعة الى تصانيف الشيعة، تألیف علامه جليل مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى مراجعه كند.
تا اين جا معلوم شد كه تقريبا همه تفاسير معروف امروز شيعه يا از ايرانيان ايرانى نژاد و يا از عرب نژادانى كه ايرانى شده اند و يا از شيعيان ساكت سواحل خليج فارس كه در ايران مى زيسته اند بوده است.
مفسرين و تفاسير اهل تسنن :
جامع البيان فى تفسير القرآن : (تفسير طبرى) طبرى (۳۱۰ - ۲۲۴) اهل آمل مازندران بود. از علماى طراز اول اهل تسنن به شمار مى رود.
كشاف : معروفترين و متقن ترين تفاسير اهل تسنن است كه از نظر نكات ادبى بخصوص نكات بلاغى در ميان همه تفاسير ممتاز است. اثر ابوالقاسم زمخشرى خوارزمى (۵۳۸ - ۴۶۷) است كه چون سال ها مجاور بيت الله بود به «جارالله» معروف شد. با اين كه از بلاد شمالى ايران و سرزمين هاى سردسير بود، سال ها گرماى طاقت فرساى هواى مكه معظمه را به خاطر اعتقاد به آثار معنوى آن تحمل كرد.
مفاتيح الغيب يا تفسير كبير: اثر امام فخر رازى (۶۱۶ - ۵۴۳)، او در مازندران متولد شد و در رى سكنى گزيد. داراى تاليفات فراوان در رشته هاى مختلف است.
غرائب القرآن : (تفسير نيشابورى) اثر نظام نيشابورى يا نظام اعرج (م ۷۳۰) است. او اهل قم و ساكن نيشاور بوده است.
كشف الاسرار: اثر ابوالفضل رشيد الدين ميبدى به فارسى. (اواخر قرن ۵ و اوايل ۶)
انوار التنزيل و اسرار التاءويل : (تفسير بيضاوى) اثر قاضى بيضاوى (م. اواخر قرن ۷)، اهل بيضاى فارس است. تفسيرش خلاصه اى است از كشاف و مفاتيح الغيب، او معاصر محقق طوسى و علامه حلى است.
تفسير ابن كثير: اثر ابن كثير مورخ معروف است كه بيشتر به كتاب تاريخش به نام البداية و النهاية معروف است. او شاگرد ابن تيميه بوده است.
الدر المنثور: اثر جلال الدين سيوطى (م ۹۱۰ يا۹۱۱) از متبحرترين و پر تألیف ترين علماى اسلام است. اين كتاب مانند برهان در شيعه، تفسير به ماءثور است؛ يعنى در تفسير آيات وبه روايات بسنده كرده است و از اين جهت كه جامع احاديث تفسيرى اهل تسنن است، بى نظير است. او اهل مصر بود.
تفسير جلالين : اين تفسير اثر دو نفر است. از سوره حمد تا كهف (حدود نصف قرآن) توسط جلال الدين محلى كه اصلا اهل يمن و از اكابر علماى شافعيه است، نوشته شده است. او در سال ۸۶۴ در گذشت و موفق به اتمام آن نشد. از سوره كهف تا آخر قرآن را جلال الدين سيوطى به همان سبك جلال الدين محلى تكميل كرد و از همين رو به «تفسير جلالين» معروف شد.
تفسير قرطبى : اثر ابوبكر اندلسى (م. ۵۶۷) اهل قرطبه اندلس (اسپانيا) است.
ارشاد العقل السلم الى مزايا القرآن الكريم : (تفسير ابو السعود)، ابو السعود (م. ۹۸۲) مولف اين تفسير، از اكابر علماى عثمانى است.
روح البيان : اثر شيخ اسماعيل حقى (م. ۱۱۲۷) از علماى صوفى منش عثمانى است، تفسيرش ذوقى و عرفانى است و به فارسى و عربى مخلوط شده است. اشعار عرفانى زيادى در آن گنجانيده شده است.
روح المعانى : اثر آلوسى. (م ۱۲۷۰) است كه شافعى مذهب و متاثر از فقه حنفى و اهل عراق است.
فتح القدير: اثر شوكانى (۱۲۵۰) است. او در صنعاى يمن بزرگ شد و در همان جا به مقام تدريس و افتاء رسيد.
از چهارده تفسير نامبرده شش نفر ايرانى مى باشند. چنان كه ملاحظه مى شود در اين خدمت گرانبها به اسلام، يعنى قرائت و تفسير، غلبه با ايرانيان است.
۳. حديث و روايت
يكى از ميدان هاى خدمت ايرانيان به اسلام در صحنه علم و فرهنگ، فن حديث يا فن استماع و قرائت و ضبط و جمع و نقل سخنان رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
يا ائمه اطهارعليهمالسلام
است. محرك اصلى مسلمين به فراگيرى و جمع و نقل احاديث، اولا نياز آنان به احاديث در امور دينى و ثانيا روايات مسلم شيعه و سنى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
است كه ايشان مكرر مردم را تشويق مى كردند كه آن چه را كه از ايشان مى شوند ضبط كنند و براى آيندگان مردم را تشويق مى كردند كه آن چه را كه از ايشان مى شنوند ضبط كنند و براى آيندگان نقل كنند. پس از انتشار اسلام و ورود ملل ديگر به جهان اسلام، علاقه مندان به احاديث نبوى براى استماع حديث از صحابه و يا تابعين (كسانى كه صحابه را درك كرده بودند) از شهرى به شهرى و از منطقه اى به منطقه اى مى رفتند. مسلمين اين مسافرت هاى بسيار را «رحله» حديثى مى ناميدند. چون بازار نقل احاديث گسترش يافت، احاديث غير واقعى هم به بازار آمد و خود رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
در يك خطابه عمومى، پيدايش كذابين و وضاعين را اعلام فرمود و قرآن را معيار صحت و سقم احاديث منقوله و منسوبه به خود قرار داد. اهل تسنن در مدت يك قرن به پيروى از دستور خليفه دوم و نظر برخى صحابه ديگر، كتابت حديث را مكروه مى شمردند، ولى اين سد به دست عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى در قرن دوم شكسته شد، در حالى كه پيروان اهل بيت از همان ابتدا به كتابت اهتمام داشتند و بدين صورت حداقل يك قرن در تدوين و كتابت حديث از اهل تسنن جلو افتادند.
شيعه و حديث
اولين و دومين كتاب حديثى شيعه، يكى كتابى است به خط علىعليهالسلام
كه در نزد ائمه اطهارعليهالسلام
بوده، ديگرى كتابى است بنام «مصحف فاطمهعليهماالسلام
»؛ از اين دو كتاب كه بگذريم، اولين كتاب حديثى، كتاب ابو رافع، غلام آزاد شده رسول خداست، كه در سنن و احكام و قضايا نوشته است. علماى شيعه، او را اول مصنف شيعه دانسته اند. بعد از او، سلمان فارسى كتابت حديث كرده است. پس از سلمان نام عده ديگرى از قبيل ابوذر غفارى و اصبغ بن نباته و ديگران برده مى شود. صحيفه سجاديه كه به نام «زبور آل محمد» معروف شده است، از نيمه دوم قرن اول به صورت مكتوب دست به دست نقل شده است. نيمه اول قرن دوم، يعنى زمان امام باقر و صادقعليهماالسلام
و دوره اوج نقل و كتابت حديث است.
اصحاب امام صادق و كاظمعليهماالسلام
كه از مليت هاى مختلفند، چهارصد كتاب حديثى تألیف كرده اند كه به «اصول اربعماءة» معروف است. در دوره بعد (اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم) تألیف جوامع حديث رايج شد كه كتب حديث موجود امروز بين شيعه و سنى همين جوامع هستند. در اين جا براى احتراز از تطويل كتاب، تنها معروف ترين كتب حديثى شيعه و سنى را نام مى بريم تا مشخص شود كه اكثر قريب به اتفاق نويسندگان جوامع حديث شيعه و سنى، ايرانى بوده اند.
۱. كافى : تألیف شيخ ابو جعفر محمد كلينى رازى (م. ۳۲۹)؛ وى اهل «كلين» نزديك شهر رى بوده و رحله حديثى داشته است.
۲. من لا يحضره الفقيه : (به معناى خودآموز فقه) مشمل بر ۵۹۲۰ حديث؛ تألیف ابو جعفر محمد بابويه قمى معروف به شيخ صدوق (م. ۳۸۱) و صاحب حدود ۳۰۰ اثر؛ خودش و پدرش از علماى طراز اول شيعه اند. او نيز رحله حديثى داشته است و مدفنش در نزديكى حضرت عبدالعظيم است.
۳. تهذيب الاحكام : ۱۳۵۹۰ حديث كه همه در فروع دين است، به وسيله شيخ الطائفه ابو جعفر محمد طوسى (م. ۴۶۰) در آن گرد آمده است. او در اكثر علوم اسلامى تبحر داشته است.
۴. استبصار: مشتمل بر ۵۵۱۱ حديث، اثر ديگرى از شيخ طوسى.
اين كتب در شيعه به «كتب اربعه» معروف است و معتبرترين كتب حديث شيعه به شمار مى رود. مولفين اين كتب كه هر سه به نام محمد و با كنيه ابو جعفر هستند به «محمدين ثلاثه متقدم» معروفند.
پس از اين چهار كتاب، سه جامع حديثى معروف ديگر در شيعه وجود دارد:
۱. بحارالانوار: جامع ترين كتب حديث شيعه و تألیف محمد باقر مجلسى (م ۱۱۱۱) مى باشد. هدف مولف بيشتر جلوگيرى از تلف شدن كتب حديث بوده است، لذا صحيح و سقيم يكجا ذكر شده است.
۲. وافى : جامع كتب اربعه با حذف مكررات است كه تألیف ملا محسن فيض كاشانى (م. ۱۱۹۱) است.
۳. وسائل الشيعه : بر اساس ابواب فقهى مى باشد و احاديث، قطعه قطعه شده و متناسب با باب فقهى آن، در محل مربوط به خود آورده شده است. تألیف شيخ حر عاملى (م. ۱۱۰۴ در مشهد) مى باشد.
نويسندگان اين سه كتاب هم نامشان «محمد» است و به «محمدين ثلاثه متاخر» معروفند. پس از اين ۷ جامع مى توان از چند جامع ديگر نام برد: عوالم (عبدالله بحرينى)، و جوامع الاحكام (سيد شبر) و مستدرك الوسائل (ميرزا حسن نورى)؛ همچنان كه معلوم شد، از شش نفر محدث بزرگ شيعه، پنج نفر ايرانى و يك نفر جبل عاملى است و از سه محدث ديگر نيز يكى ايرانى است.
اهل تسنن و حديث
اولين مدون حديث در ميان اهل تسنن، عبدالملك بن جريح (م. ۱۴۴) است كه نه عرب و نه ايرانى است. اولين جامع حديثى اهل سنت نيز، موطاء مالك بن انس (از امام هاى چهارگانه اهل سنت) است، ما براى اين كه معيارى از شركت ايرانيان مسلمان در تدوين كتب حديث اهل تسنن به دست داده باشيم، شش كتاب معروف حديث اهل تسنن كه همان «صحاح ستّه» است را معرفى مى كنيم:
۱. صحيح بخارى : معتبرترين كتاب حديث در ميان اهل تسنن و اثر محمد بن اسماعيل بخارى (م. ۲۵۶) است كه اصلا اهل بخار است.
۲. صحيح مسلم : معتبرترين كتاب حديث پس از صحيح بخارى نزد اهل سنت و اثر مسلم بن حجاج نيشابورى (م. ۲۶۱) است.
۳. سنن ابو داوود: تألیف ابو داوود سجستانى (م. ۲۷۵)، كه اهل سيستان و ظاهرا يك ايرانى عرب نژاد است.
۴. جامع ترمذى : تألیف محمد بن عيسى ترمذى (م. ۲۷۹) از شاگردان بخارى است. ترمذ، از بلاد ماوراء النهر است.
۵. سنن نسائى : اثر ابو عبدالرحمن نسائى
(م. ۳۰۳) است. نساء از توابع خراسان است.
۶. سنن ابن ماجه : تألیف ابن ماجه قزوينى (م. ۲۷۳) است.
چنان كه مشاهده شد مولفان صحاح سته نيز همه ايرانى هستند، اعم از ايرانى ايرانى نژاد يا ايرانى عرب نژاد. علاوه بر اين مولفان علماى ايرانى در ميان ديگر مشاهير محدثين اهل سنت فراوانند كه ما براى احتراز از تطويل، از ذكر نام آن ها خوددارى مى كنيم.
۴. فقه و فقاهت
فن فقه عبارت است از فن استخراج و استنباط احكام از مدارك : كتاب، سنت، اجماع و عقل. علم فقه يك علم نظرى است، بر خلاف حديث كه صرفا نقلى و حفظى است. مسلمين از قرن اول به «اجتهاد» پرداختند كه البته اختلافات اساسى بين شيعه و اهل تسنن وجود داشته است.
اولين كتاب فقهى شيعه در عصر اميرالمومنين علىعليهالسلام
به وسيله عبيدالله بن ابى رافع كه كاتب و خزانه دار آن حضرت بود، تألیف شد. به طور كلى در فقهاى شيعه چه در عصر ائمهعليهمالسلام
و چه در اصار بعد تا حدود قرن هفتم، اكثر فقها را فقهاى غير ايرانى تشكيل مى داده اند. علت اين امر واضح است، چرا كه شيعه در آن دوره ها در ايران در اقليت بوده است. از قرن هفتم به بعد، مخصوصا در سه چهار قرن اخير، اكثريت فقهاى شيعه را ايرانيان تشكيل داده و مى دهند.
علم فقه، سابقه ۱۱۰۰ ساله دارد و در اين ۱۱ قرن رابطه استاد و شاگردى قطع نشده است. البته سابقه علوم ديگر، مانند فلسفه، رياضيات و طب بيشتر است، ولى در هيچ يك از آن علوم شايد نتوان اين چنين حيات متدوامى كه بدون وقفه رابطه استاد و شاگردى در آن محفوظ باشد، نشان داد. متاسفانه در مورد طبقات فقهاى شيعه تا كنون كتابى تألیف نشده است.
در اين جا سعى مى كنيم بزرگان فقه شيعه را از غيبت صغرى به بعد مورد بررسى قرار دهيم. عدم بررسى قبل از آن، دو دليل عمده دارد: ۱. حضور ديگر مفتيان و فقهاء، تحت الشعاع حضور ائمهعليهمالسلام
بوده و مرجعيت آن ها در زمينه عدم دسترسى به ائمه بوده است. ۲. در اين دوره كتاب و تدوين خاصى از فقهاى شيعه نداريم.
فقهاى نامدار شيعه
على بن بابويه قمى : (م. ۳۲۹) پدر شيخ صدوق. (از سه محدث بزرگ شيعه) اين پدر و پسر به عنوان «صدوقين» ياد مى شوند.
عياش سمرقندى : معاصر على بن بابويه با اندك تقدم زمانى، صاحب تفسير عياشى.
ابن ابى عقيل عمانى : (در آغاز غيبت كبرى) استاد جعفر بن قولويه. مكرر به نامش در فقه بر مى خوريم.
جعفر بن قولويه : (م. ۳۶۷) استاد شيخ مفيد.
ابن جنيد اسكافى : (م. ۳۸۱) استاد شيخ مفيد؛ تاليفاتش به ۵۰ عدد مى رسد. آراء او همواره در فقه مطرح بوده و هست.
شيخ مفيد: (۴۱۳ - ۳۳۶) مولف المقنعه و از چهره هاى بسيار درخشان شيعه.
سيد مرتضى : (علم الهدى) (۴۳۶ - ۳۵۵) شاگرد سيد مرتضى و موسس حوزه علميه نجف است. آثارش النهايه، مبسوط (فقه را وارد مرحله جديدى كرد) و خلاف مى باشد. يكى از چند چهره معروفى است كه در سراسر فقه نامشان برده مى شود و خاندانش (حتى دخترانش) تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند.
قاضى عبدالعزيز حلبى : (ابن البراج) (م. ۴۸۱) شاگرد سيد مرتضى و شيخ طوسى و آثارش جواهر و مهذب مى باشد.
شيخ ابو الصلاح حلبى : (م. ۴۴۷) شاگرد سيد مرتضى و شيخ طوسى و مولف كافى.
سالار ديلمى : (م. ۴۴۸ تا ۴۶۳) شاگرد مفيد و سيد مرتضى و مولف مراسم.
ابن زهره حلبى : (م. ۵۸۵) با چند واسطه شاگرد شيخ طوسى و مولف غنيه.
ابن حمزه طوسى : (م. شايد نيمه دوم قرن ۶) هم طبقه شاگردان شيخ طوسى يا شاگردان آن ها و مولف وسيله مى باشد.
ابن ادريس حلى : (م. ۵۹۸) شيخ طوسى با واسطه جدّ مادرى اوست. وى مولف سرائر، مشهور به حريت فكر است و هيبت جد خود را شكست.
محقق حلى : (م. ۶۷۶) با يك واسطه، شاگرد ابن زهره و ابن ادريس و صاحب كتاب هاى زياد، از آن جمله شرايع، معارج، معتبر، المختصر، النافع و غيره است. در فقه كسى را بر او مقدم نمى شمارند.
علامه حلى : (۷۲۶ - ۶۴۸) اساتيد زيادى داشته است از جمله دايى خود محقق حلى؛ فقه تسنن را نزد علماى اهل سنت فرا گرفته است. از ميان ۱۰۰ كتاب شناخته شده وى مى توان به ارشاد، تبصرة المتعلمين، قواعد، تحرير، تذكرة الفقهاء، مختلف الشيعه و منتهى اشاره نمود.
فخر المحققين : (۷۷۱ - ۶۸۲) پدرش علامه حلى از او بسيار تجليل كرده است. ايضاح الفوائد فى شرح مشكلات القواعد اثر اوست.
محمد بن مكى : (شهيد اول) (۷۸۶ - ۷۳۴) اهل جبل عامل و شاگرد فخر المحققين است. آثارش عبارتند از اللمعه،
دروس، ذكرى، بيان الفيّه و قواعد. فرزندان و همسرش نيز فقيه بوده اند.
فاضل مقداد: (م. ۸۲۶) اهل قراء حله، از شاگردان شهيد اول مى باشد و كتاب معروف كنز العرفان در آيات الاحكام از اوست.
ابن فهد حلى : (۸۴۱ - ۷۵۷) در طبقه شاگردان شهيد اول و فخر المحققين و شاگرد فاضل مقداد؛ المهذب البارع (شرح مختصر النافع محقق حلى) و المقتصر (شرح ارشاد علامه) و شرح الفيه شهيد اول از آثار اوست.
على بن هلال جزائرى : شاگرد ابن فهد حلى و استاد محقق كركى است.
محقق كركى : (محقق ثانى) (م. ۹۳۷ تا ۹۴۱) اهل جبل عامل، شاگرد على بن هلال؛ آثارش عبارتند از: جامع المقاصد (شرح قواعد علامه)، حاشيه و شرح بر چند كتاب محقق حلى، علامه و شهيد اول؛ آمدن وى به ايران، باعث شد كه براى اولين بار پس از دروه صدوقين، ايران مركز فقه شيعه شد.
شيخ زين الدين : (شهيد ثانى) (م. ۹۶۶ - ۹۱۱) اهل جبل عامل و اصلا طوسى است. مسافرت ها و اساتيد زيادى (از جمله محقق كركى) داشته و مردى جامع بوده است. شرح لمعه شهيد اول و مسالك الافهام (شرح شرايع محقق حلى) از آثار اوست.
شيخ بهايى : (۱۰۳۰ - ۹۵۳) اهل جبل عامل، با سفرهاى زياد و درك اساتيد مختلف و شاگردان فراوان از جمله مجلسى اول، محقق سبزوارى و... مى باشد. اولين دوره احكام فقه غير استدلالى را به صورت رساله عمليه به زبان فارسى (به نام جامع عباسى) نوشت.
محقق سبزوارى : (م. ۱۰۹۰) شاگرد شيخ بهايى و مجلسى اول؛ در مكتب اصفهان پرورش يافته و به همين جهت جامع معقول و منقول بود. ذخيره و كفايه از آثار اوست. نامش در كتب فقهى زياد برده مى شود.
محقق خوانسارى : (م. ۱۰۹۸) او نيز شاگرد مكتب اصفهان و جامع منقول و معقول بود. مشارق الشموس (شرح دروس شهيد اول) اثر اوست.
جمال المحققين : (آقا جمال خوانسارى) فرزند محقق خوانسارى و با دو واسطه، استاد سيد مهدى بحر العلوم است. حاشيه اى بر شرح لمعه دارد.
شيخ بهاء الدين اصفهانى : (فاضل هندى) (م. ۱۱۳۷) كتابش كشف الثام (شرح قواعد علامه) نام دارد. آرايش مورد توجه فقها بوده است.
وحيد بهبهانى : شاگرد سيد صدر الدين رضوى قمى و او شاگرد آقا جمال خوانسارى است. بعد از انقراض صفويه و از مركزيت افتادن حوزه اصفهان، او كربلا را مركز قرار داد و شاگردان زيادى، از جمله سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء و... را تربيت كرد.
سيد مهدى بحرالعلوم : (۱۲۱۲ - ۱۱۵۴) شاگرد وحيد بهبهانى؛ به علت مقامات معنوى وى تالى معصوم به شمار مى رود.
شيخ جعفر كاشف الغطاء: (م. ۱۲۲۸) عرب، شاگرد وحيد بهبهانى و بحر العلوم وئ داراى شاگردان فراوان همچون سيد جواد صاحب مفتاح الكرامة و محمد نجفى صاحب جواهر بوده است. كشف الغطاء اثر اوست.
شيخ محمد حسن نجفى : (صاحب جواهر) (م. ۱۲۶۶) شاگرد كاشف الغطاء و سيد جواد صاحب مفتاح الكرامة؛ اثر معروف او جواهر الكلام (شرح شرايع محقق) را مى توان دائرة المعارف فقه شيعه خواند كه هيچ فقيهى خود را از آن بى نياز نمى داند.
شيخ مرتضى انصارى : (م. ۱۲۸۱) اهل دزفول كه نزد پدر و بسيارى ديگر در سفرهاى خود تحصيل كرده است. آثارش رسائل و مكاسب است كه بعد از خود مرتب حاشيه خورده و شرح شده است. او را «خاتم الفقها و المجتهدين» لقب داده اند. در فقه و اصول ابتكاراتى بى سابقه داشته است.
حاج ميرزا حسن شيرازى : (ميرزاى شيرازى بزرگ) (م. ۱۳۱۲) شاگرد صاحب جواهر، شيخ انصارى كه شاگردان زيادى تربيت نمود. از او اثرى كتبى باقى نمانده است. پس از شيخ انصارى ۲۳ سال مرجع على الاطلاق شيعه بود كه با تحريم تنباكو، قرار داد معروف استعمارى «رژى» را لغو كرد.
آخوند ملا محمد كاظم خراسانى : (۱۳۲۹ - ۱۲۵۵) شاگرد شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى؛ از مدرسين بسيار موفق و داراى شاگردان فراوان (حدود ۱۲۰۰) همچون حاج آقا حسين بروجردى بود. كفاية الاصول اثر اوست. وى فتوا به ضرورت مشروطيت داد.
حاج ميرزا حسين نايينى : (م. ۱۳۵۵) شاگرد ميرزاى شيرازى و سيد محمد فشاركى اصفهانى (شاگرد ميرزا)، مولف تنبيه الامة و تنزيه الملة (حكومت از نظر اسلام) كه در دفاع از مشروطيت و مبانى اسلامى آن نوشته شد. به معارضه با آوند خراسانى برخاست و از خود نظريات جديدى در علم اصول آورد.
از مجموع اين سخنان چند نكته برداشت مى شود:
الف - از قرن سوم تا كنون، فقه يك حيات مستمر داشته و هرگز قطع نشده است.
ب - برخلاف تصور بعضى ها، معارف شيعه و از آن جمله فقه شيعه، فقط به وسيله فقهاى ايرانى تدوين نشده است. ايرانى و غير ايرانى در آن سهيم بوده اند، منتها تا قبل از قرن دهم هجرى و ظهور صفويه، غلبه با غير ايرانيان است و بعد از آن غلبه با ايرانيان مى شود.
ج - مركز فقه و فقهات نيز قبل از صفويه، ايران نبوده است. گاهى بغداد، زمانى نجف، دوره اى جبل عامل (لبنان)، برهه اى حلب (سوريه) مدتى حله (عراق) و مدتى هم ايران در قم و اصفهان، مركز نشاط فقهى و فقهاى بزرگ بوده است.
د - فقهاى جبل عامل نقش مهمى در خط مشى ايران صفويه داشته اند. روش فقهى عميق فقهاى جبل در حقيقت، سنت خاص درويشى صفويه را تعديل كرد و از انحرافات مصون نگه داشت و نيز باعث شد عرفان و تصوف شيعى راه معتدل ترى را طى كند. از اين رو فقهاى جبل عامل، از قبيل محقق كركى و شيخ بهايى و ديگران با تاسيس حوزه فقهى اصفهان، حق بزرگى به گردن مردم ايران دارند.
ه - تشيع در جبل عامل از نظر زمان مقدم است بر تشيع در ايران، و اين يكى از دلايل قطعى بر رد نظريه كسانى است كه تشيع را ساخته ايرانيان م يدانند. برخى معتقدند نفوذ تشيع در لبنان به وسيله ابوذر غفارى، صورت گرفت.
فقهاى اهل تسنن
مقدمه اى در اين زمينه لازم است و آن، اين كه در دوره خلفاى اموى، فقهاى عرب نژاد غير شيعه تقويت مى شدند و در زمان خلفاى عباسى فقهاى غير عرب غير شيعه، مخصوصا ايرانيان غير شيعه. در ميان فقهاى اهل تسنن، چهار نفر به عنوان صاحب مذهب و صاحب مكتب خوانده مى شوند و توده اهل تسنن تابع يكى از اين چهار پيشوا مى باشد؛ انحصار مذهب و مكتب به اين چهار نفر در قرن هفتم هجرى رخ داد. قبل از آن در حدود ده نكتب و مذهب در ميان اهل تسنن وجود داشته است. بنابراين بحث خود را در مورد فقهاى اهل تسنن به سه بخش تقسيم مى كنيم : ۱. دوره پيش از پيشوايان مذاهب ۲. دوره پيشوايان ۳. دوره بعد از پيشوايان.
الف - دوره پيش از پيشوايان مذاهب :
(دوره تابعين) دوره كسانى كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
را درك نكرده اند، اما صحابه آن حضرت را درك كرده اند. در اين دوره هفت نفر در مدينه بودند كه به «فقهاء سبعه» معروفند و عبارتند از ابوبكر بن عبدالرحمن مخزومى (م. ۹۴) منسوب به يكى از برادران ابو جهل، سعيد بن مسيب مخزومى (م. ۹۱) از قريش، قاسم بن محمد بن ابى بكر
(م. ۱۰۰ تا ۱۱۰) جد مادرى امام صادقعليهالسلام
كه احتمالا از طرف مادر ايرانى است، خارجة بن زيد بن ثابت انصارى (م. ۹۹) سليمان بن يسار (م. ۹۴) كه از موالى و احتمالا ايرانى است، عبيدالله بن عبدالله (م. ۹۸) برادر زاده عبدالله بن مسعود صحابى معروف و در انتها عروة بن زبير (م. ۹۴).
از اين هفت نفر، يك نفر - چنان كه گفتيم - احتمالا ايرانى است و ديگرى بنا بر يك نقل - كه چندان معتبر نيست - از طرف مادر ايرانى است. بقيه همه عرب خالص مكى يا مدنى اند. البته در اين دوره افراد برجسته ديگرى هم داريم كه بعضى از آن ها ايرانيند، همچون ربيعة الراءى (م. ۱۳۶) كه استاد مالك بن انس بوده و عمل به قياس را ابداع كرد، طاووس بن كيسان (م. ۱۰۴ يا ۱۰۶) و سليمان اعمش (از فقهاى قرن اول.)
ب - طبقه پيشوايان :
افراد مشهور اين طبقه عبارتند از:
۱. ابو حنيفه : (م. ۱۵۰) ايرانى است و در جامعه تسنن بعد از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
خلفاى راشدين و حسنينعليهماالسلام
، هيچ كس به اندازه او محترم نيست. در غير ايران طرفدار زيادى دارد.
۲. محمد بن ادريس شافعى : (م. ۲۰۴) عرب قرشى است و پيروان زيادى دارد.
۳. مالك بن انس : (م. ۱۷۹) عرب قحطانى است و بلاد مغرب غالبا پيرو او هستند.
۴. احمد بن حنبل شيبانى : (م. ۲۴۱) او را مى توان جزء ايرانيان عرب نژاد محسوب كرد.
همان طور كه قبلا اشاره شد در طبقه پيشوايان عده ديگرى نيز بوده اند كه اكنون عملا مذهبشان منسوخ است، مثل محمد بن جرير طبرى (م. ۳۱۰) و داود بن على ظاهرى اصفهانى (م. ۲۷۰) پايه گذار مكتب ظاهرى در فقه كه نوعى اخبارى گرى است.
ج - دوره بعد از پيشوايان : در اين دوره تعداد زيادى از فقهاى اهل سنت وجود دارد كه عده اى از معاريف اند و غير معاريف از حد احصا خارج هستند. بعضى از اين ها صحاب مكتبند، بعضى نه، برخى ايرانى اند و برخى نه. البته در سه چهار قرن اخير به مناسبت گرايش مردم ايران از تسنن به تشيع، همه فقهاى ايران شيعه بوده اند.
۵. ادبيات
مقصود صرف، نحو، لغت، بلاغت، شعر و تاريخ است. خدمات ايرانيان به زبان عربى بيش از خود اعراب به اين زبان بوده است و خيلى بيش از خدمات اين مردم به زبان فارسى بوده است كه مسلما يك انگيزه مقدس دينى در آن موثر بوده است. آن ها زبان عربى را زبان قرآن و زبان بين المللى اسلامى دانستند و نه زبان قوم عرب.
الف - علماى نحو ايرانى :
علوم ادبى عربى از دستور زبان عربى، يعنى نحو آغاز مى شود. مورخين اسلامى، اتفاق نظر دارند كه مبتكر اين علم، علىعليهالسلام
است. علىعليهالسلام
به ابوالاءسود دُئَلى كه مردى شيعى است، اصول نحو را آموخت و دستور داد كه بر اين اساس تامل كند و بر آن بيفزايد و او نيز چنين كرد. نام عده اى از ايرانيان كه در نحو اثر گذار بوده اند، عبارتند از:
يونس بن حبيب : (م. ۱۸۳) مولف معانى القرآن الكريم.
ابو عبيده : (م ۲۱۰)
سعدان بن مبارك
سيبويه : (م. ۱۸۰) مولف الكتاب
اخفش : (م. ۲۱۵ يا ۲۲۱)
على بن حمزه كسائى : (م. ۲۰۰) از قراء سبعه
فراء: در قراء معرفى شد.
ابن الانبارى : (م. ۳۲۷)
زجاج : (م. ۳۱۰)
ابو على فارسى : (۳۷۷ - ۲۸۸)
عبدالقاهر جرجانى : (م. ۴۷۱ يا ۴۷۴)
خلف احمر: (قرن ۲)
ابو حاتم سجستانى : (قرن ۳)
ابن سكيت اهوازى : (قرن ۳)
ابن قتيته دينورى : (قرن ۳) مولف ادب الكاتب، المعارف، عيون الاخبار
ابو حنيفه دينورى : (قرن ۳)
ابوبكر بن الخياط سمرقندى : (قرن ۳)
حسن بن عبدالله سيرافى شيرازى : (قرن ۴)
يوسف بن حسن سيرافى : (قرن ۴)
ابوبكر خوارزمى طبرستانى الاصل : (قرن ۴)
ابن خالويه همدانى : (قرن ۴)
ابو مسلم اصفهانى : (قرن ۵)
نجم الائمه استرآبادى : (قرن ۷)
ب - علماى فصاحت و بلاغت ايرانى :
عبدالقاهر جرجانى : (م. ۴۷۱ يا ۴۷۴) مولف اسرار البلاغة، دلائل الاعجاز، اعجاز القرآن
محمد بن عمران مرزبانى خراسانى : (م. ۳۷۱)
زمخشرى : (۵۳۸ - ۴۶۷) مولف تفسير كشاف
صاحب بن عباد طالقانى : (م. ۳۸۵)
سكاكى خوارزمى : (م. قرن ۷)
قطب الدين شيرازى : (م. ۷۱۰)
تفتازانى نسئى يا سرخسى : (م. ۷۹۱)
مير سيد شريف جرجانى : (م. ۸۱۶)
ج - لغويين ايرانى :
جوهرى نيشابورى : (م. نيمه دوم قرن ۴) مولف صحاح اللغة
راغب اصفهانى : (م. ۵۶۵)
مجد الدين فيروز آبادى : (م. ۸۱۶) مولف قاموس اللغة
ميدانى نيشابورى : (م. ۵۱۸) مولف السامى فى الاسامى، مجمع الامثال
د - مورخين اسلامى ايرانى :
ابو حنيفه دينورى : (قرن ۳)
ابن قتيبه دينورى : (قرن ۳)
طبرى : (۳۱۰ - ۲۲۴)
بلاذرى : (م. ۲۷۹)
ابو الفرج اصفهانى : (م. ۳۵۶)
حمزه اصفهانى : (م. ۳۵۰)
البته نبايد مبالغه كرد و پنداشت كه ادبيات عرب، در تمامى اين بخش ها، يكسره به دست ايرانيان تدوين يافته است، بلكه در ميان ادباى عربى، از اقوام ديگر نظير اندلسى، مصرى، شامى و برخى كرد يا ترك يا رومى نيز بوده اند كه ما براى احتراز از تطويل بيشتر از ذكر آن ها خوددارى كرديم.
۶. علم كلام
علم كلام نيز يك علم صد در صد اسلامى است. كلام مربوط است به تحقيق در اصول عقايد اسلامى و دفاع از آن ها، اعم از آن كه امر مورد اعتقاد، از عقليات محض باشد، مثل توحيد و صفات خداوند و يا از منقولاتى باشد كه اعتقاد و عدم اعتقاد به آن در سرنوشت انسان موثر است، مثل امامت از نظر شيعه.
مسلما اول كسى كه در مسائل عقلى اسلامى به تجزيه و تحليل پرداخت و مسائلى، مانند قِدم و حدوث، جبر و اختيار و امثال آن ها را مطرح ساخت، علىعليهالسلام
است و به همين دليل همواره شيعه در علوم عقلى بر غير شيعه تقدم داشته است.
الف - متكلمين شيعه ايرانى :
على بن اسماعيل بن ميثم تمار: (قرن ۲) وى بحرينى بوده و ايرانى به شمار مى رود. اولين متكلم شيعه است كه تألیف كلامى دارد.
هشام بن سالم جوزجانى : از مشاهير اصحاب امام صادقعليهالسلام
محمد بن عبدالله جرجانى اصفهانى : (قرن ۳)
فضل بن ابو سهل بن نوبخت : از آل نوبخت كه به تشيع معروفند. بسيارى از متكلمين شيعه، از اين خاندان هستند.
فضل بن شاذان نيشابورى : (قرن ۲ و ۳) از اصحاب امام رضا، جواد و هادىعليهمالسلام
.
ابو جعفر، ابن قبه رازى : (قرن ۳)
ابوالحسن سوسنگردى : (قرن ۳)
ابن مسكويه رازى اصفهانى : (م. ۴۳۱) مولف الفوز الاكبر و الفوز الاصغر از اعاظم متكلمين اسلامى است.
متكلمين شيعه ايرانى فراوانند و ما فقط به عنوان نمونه، افراد بالا را از قرن دوم تا چهارم ياد كرديم. در قرون اخير، اركان علم كلام اسلامى را متكلمين شيعه تشكيل مى داده اند. پس از ظهور خواجه نصير الدين طوسى و نگارش يافتن كتاب تجريد، كلام شيعه اهميت بيشترى يافت و اين كتاب از آن پس، بيش از هر كتاب ديگر محور بحث هاى كلامى در شيعه و سنى قرار گرفت.
ب - متكلمين سنى ايرانى :
بسيارى از متكلمان اهل سنت ايرانى اند.
حسن بصرى : (م. ۱۱۰) از موالى و قديم ترين متكلم اهل سنت است.
واصل بن عطاء غزال : (م. ۱۸۱) از موالى، شاگرد بصرى و پايه گذار مكتب معتزله است.
ابو الهذيل علاف : از موالى و فوق العاده زبر دست بود. از مناظره با او همه اجتناب مى كردند، اما خود او از مناظره با هشام بن الحكم، صحابى امام صادقعليهالسلام
بيم داشت.
ابراهيم بن سيار: (نظام) (م. ۲۲۱) شاگرد هشام بن الحكم.
عمرو بن عبيد بن باب : (پيش از ۱۵۰ - ۸۰)
اين ها فقط طبقه اول و دوم متكلمين ايرانى اهل تسنن مى باشند، در طبقات بعد متكلمين سنى مذهب زيادى از ايرانيان برخاسته اند.
۷. فلسفه و حكمت
فلسفه به مفهوم متعارف، اولين بار از ترجمه كتب ديگران، يعنى يونانيان و احيانا هنديان آغاز شد. ترجمه كتب فلسفه، قطعا در زمان بنى عباس شروع شده و يكى از مظاهر خدمات ايرانيان به تمدن اسلامى است. ابن النديم در الفهرست نام تعدادى از مترجمين را كه از فارسى به عربى ترجمه كرده اند، نقل كرده است، اگر چه همه آن ها ايرانى نبوده اند.
سهم ايرانيان در فلسفه اسلامى از هر رشته ديگر بيشتر است. در اين جا لازم مى دانيم كارى را كه تا كنون نديده ايم كسى انجام داده باشد، انجام دهيم و آن اين كه، طبقات فلاسفه اسلامى را از آغاز تا كنون مشخص سازيم؛ يعنى همان كارى كه تقريبا درباره فقهاى شيعه انجام داديم. مقصود ما در اين طبقه بندى از فلاسفه اسلامى، فلاسفه دوره اسلامى است كه در جو اسلامى و محيط اسلامى فعاليت داشته اند و البته افرادى هم احيانا در بين آن ها يهودى و يا مسيحى هستند. ما پس از ذكر همه طبقات از آغاز تا زمان خودمان، به برخى نتيجه گيرى ها مى پردازيم. لازم به تذكر است كه منظور ما از طبقات فلاسفه تنها كسانى نيستند كه در فلسفه صاحب نظرند، مقصود، همه كسانى است كه حامل اين فن بوده و واسطه انتقال آن از دوره اى به دوره ديگر بوده اند.
طبقه اول
قرن ۳ - ۲، عصر ترجمه، معاصر با مامون و معتصم عباسى.
كندى : م. ۲۵۸ (فيلسوف العرب) فردى خود ساخته، كه در طبقه او و طبقه مقدم بر او فيلسوفى وجود نداشته است. داراى ۲۷۰ اثر در منطق، فلسفه، نجوم، حساب، طب، هندسه، اصول عقايد دينى و كتبى كه در آن ها به حمايت از اسلام برخاسته است. برخى از اروپاييان او را از ۱۲ چهره عقلى تاريخ بشر كه تاثير فراوان داشته اند، شمرده اند. احتمالا شيعه بوده است.
طبقه دوم
دو گروه مى باشند: ۱. شاگردان كندى ۲. غير شاگردان كندى
ابو العباس سرخسى : (۲۸۶ - ۲۱۸) بزرگترين شاگرد كندى، داراى ۵۴ اثر (هيچ كدام در دسترس نيست) و شايد اولين جغرافى نويس جهان اسلام؛ طبق نقلى شيعى بود و تكفير شد.
ابو زيد بلخى : (۳۲۲ - ۲۴۳) شاگرد كندى و استاد زكرياى رازى، اديب و فيلسوف، احتمالا شيعه كه رمى به اتهام كفر و الحاد شد! فهرستى از آثارش را ابن نديم آورده است.
در اين طبقه از ابو معشر بلخى (شاگرد كندى، مورخ و منجم)، ابراهيم قويرى (يك حرانى بازمانده از حوزه انطاكيه، استاد ابو بشر متى)، ابراهيم مروزى (استاد ابوبشر متى)، يوحنا بن حيلان (استاد منطق فارابى) و ابوالعباس ايرانشهرى (استاد زكرياى رازى) نيز مى توان نام برد.
طبقه سوم
زكرياى رازى : (۳۱۳ - ۲۵۱) شاگرد ابو زيد بلخى و ايرانشهرى، مشهور به «جالينوس العرب»، بيشتر شهرت و تخصصش در طب است. از آثار او مى توان به فى النبوات، نقض الاديان، فى حيل المتنبئين، (البته اين كتاب ها در دست نيست.) فى ان للانسان خالقا متقنا حكيما، فى ان النفس ليس بجسم، فى آثار الامام الفاضل المعصوم، النقض على الكيال فى الامامد و الامام و الماءموم المحقين اشاره نمود. او متهم به انكار انبياست،
ناگفته نماند كه رازى على رغم نبوع و تخصص در طب، در انديشه هاى فلسفى، توانا نبوده است.
ابو بشر، متى : (م. ۳۲۸) شاگرد قويرى، ابن كرنيب، دو فيل، بنيامين و مروزى و گويا استاد ابو سليمان منطقى بوده است. مدار تدريس او كتب منطقى اش و شروحش بر كتب منطقى ارسطو بوده است.
ابو نصر فارابى : (۳۳۹ - ۲۵۷) «معلم ثانى»، شاگرد يوحنا بن حيلان، فردى خود ساخته، مكمل نواقص كار كندى در منطق است و فصوص الحكم از آثار اوست؛ فيلسوفى است مشّائى، لكن خالى از مشرب اشراقى نيست؛ رياضيدان و موسيقى دان درجه اول و داراى آراى سياسى و نظريات خاص درباره مدينه فاضله است.
در اين طبقه مى توان از شهيد بلخى (م. ۳۲۵) و ابو احمد ابن كرنيب (متكلم، فيلسوف و طبيب) نيز نام برد.
طبقه چهارم
از اين طبقه افراد زيادى نمى شناسيم. آن چه از نقل ها بر مى آيد اين است كه فارابى و ابو بشر متى و ابن كرنيب، شاگردهايى داشته اند.
يحيى بن عدى منطقى : (م. ۳۶۳) استاد ابو سليمان منطقى و شاگرد فارابى و ابو بشر متى؛ داراى كتب منطقى فراوان و رييس منطقيين در زمان خود.
جمعيت اخوان الصفا و خلان الوفا: گروهى كه خواسته اند گمنام باشند؛ انجمنى حزب مانند، با اعضايى فيلسوف، متدين و متعهد كه به منظور اصلاح جامعه بر اساس ايده خود (به كار بردن فلسفه و دين تواءما) دست به كار شدند و مجموعا ۵۲ رساله كه در حقيقت بيان كننده ايدئولوژى و جهان بينى آن هاست، آفريدند كه نظير يك دائرة المعارف و از شاهكارهاى جهان اسلام است. ابو سليمان بستى، ابوالحسن زنجانى، ابو احمد مهرجانى عوفى و زيد بن رفاعة، از آن ها بودند و در جنبه اسلامى تمايل شديد شيعى و علوى داشتند.
طبقه پنجم
ابو سليمان منطقى : شاگرد يحيى بن عدى منطقى و ابو بشر متى. او شاگردى دارد به نام ابو حيان توحيدى كه المقابسات، الامتاع و المؤ انسه، و الصديق و الصداقة از كتاب هاى نفيس اوست. جامع ترين بحث در مورد او در كتاب بيست مقاله محمد قزوينى آمده است.
ابوالحسن عامرى : شاگرد ابو زيد بلخى، كتب السعادة و الاسعاد در اخلاق، الامد الى الابد در فلسفه و الاعلام بمناقب الاسلام در دفاع از اسلام از اوست.
ابوالخير حسن بن سوار: م. ۴۰۸، شاگرد يحيى بن عدى منطقى، بيشتر طبيب است تا فيلسوف و مترجم. مطابق نقل، ابتدا نصرانى بود و در آخر عمر مسلمان شد. بوعلى از او به نيكى ياد كرده است.
ابو عبدالله ناتلى، ابن سينا در آغاز تحصيل، قسمتى از منطق و رياضيات را نزد او آموخت؛ همه شهرتش را از ناحيه شاگرد نامدارش كسب كرده است.
طبقه ششم (طبقه نوابغ)
ابن مسكويه : (م. ۴۲۰) شاگرد ابوالخير و عامرى، خودش يا پدرش زرتشتى بوده و مسلمان شده است؛ قدر مسلم تمايل شيعى داشته است. تجارب الامم در تاريخ الفوز الاصغر در فلسفه و طهارة الاعراق در اخلاق از معروف ترين كتابهاى اوست. مدتى به همراه ابوريحان بيرونى، ابن سينا، ابوالخير، ابو سهل مسيحى و ابو نصر عراقى در دربار خوارزمشاهى مى زيسته است.
ابو ريحان بيرونى : (۴۴۲ - ۳۶۲) شاگرد ابو نصر عراقى بود و معلوم نيست كه شاگردانى داشته يا نه؛ رشته تخصصى او رياضيات، نجوم، تاريخ، هياءت، داروشناسى، بررسى عقايد و اديان اقوام و ملل و امثال آن ها بوده است. تحقيق ماللهند، الاثار الباقيه و قانون مسعودى از آثار نفيس اوست كه جهان هنوز به اعجاب در آن ها مى نگرد. زبان هاى عربى، يونانى، سريانى، فارسى و خوارزمى را مى دانسته است. او به احتمال زياد شيعه بوده است. با ابن سينا ملاقاتى داشته است.