دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»0%

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى» نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه: مفاهیم عقایدی

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده: علی عطائی اصفهانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
گروه:

مشاهدات: 23655
دانلود: 21803

توضیحات:

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23655 / دانلود: 21803
اندازه اندازه اندازه
دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

دين و دوران «خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

نویسنده:
ناشرین: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق عليه السلام
فارسی

ابو على حسين بن عبدالله ابن سينا: اعجوبه دهر و نادره روزگار؛ پس از او، چه در طب و چه در فلسفه، كتابهاى او محور بحث و حاشيه زدن و شرح بوده است. قبل از او، بغداد مركز طب و فلسفه بود، ولى با اقامت او در ايران مخصوصا در همدان، مركز طب و فلسفه به ايران منتقل گشت. ابو عبيد جوزجانى شاگرد معروفش است كه گزارش زندگى استاد را كه خود استاد تا ۳۵ سالگى آن را نوشته بود، تا آخرين روز عمر استادش (حدود ۶۰ سال) تكميل كرد.

ابن الهيثم : (۴۳۰ - ۳۵۴) فيلسوف و طبيب و داراى شهرت جهانى در فيزيك و رياضيات؛ به قول سارتون، بزرگترين عِالم مسلمين در حكمت طبيعى (فيزيك) و از بزرگ ترين ارباب اين فن در طول تاريخ؛ فوق العاده متعبد و متشرع؛ صاحب كتابى در علم مناظر كه روجر بيكن فيلسوف و كپلرِ منجم، از آن بهره مند شده اند.

در اين طبقه از ابوالفرج بن الطيب (م. ۴۳۵) و ابوالفرج بن هندو كه هر دو از شاگردان ابوالخير هستند، نيز مى توان نام برد.

تذكر: همزمان با اين طبقه رياضيون درجه اول ظهور كرده اند، از قبيل : ابو الوفا جوزجانى نيشابورى، عبدالرحمان ضوفى نيشابورى، ابو سهل كوهستانى و....

طبقه هفتم

دو گروه مى باشند: ۱. شاگردان ابن سينا ۲. غير شاگردان ابن سينا

گروه اول :

ابو عبدالله فقيه معصومى : (م. ۴۵۰) ابن سينا درباره او گفته است : او براى من، مانند ارسطوست براى افلاطون، شيخ رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است. بيهقى مدعى است كه كتابى درباره مفارفات و اعداد مطول نوشته است كه از دست رفته است.

ابوالحسن بهمنيار: (م. ۴۵۸) معروف ترين شاگرد ابن سينا، مجوس بود و مسلمان شد. بيشتر كتاب مباحثات شيخ، پاسخ به سوالات اوست. از آثارش كتاب معروف التحصيل و البهجة و السعادة مى باشد.

ابو عبيد جوزجانى : شاگرد و ملازم ۲۰ تا ۲۵ ساله شيخ؛ بخش رياضى كتاب نجات و كتاب دانشنامه علايى بوعلى را تكميل نمود. محفوظ ماندن قسمتى از آثار شيخ، مرهون همت ابو عبيد است، چرا كه خود بوعلى به حفظ و نگهدارى آثار خود همت نمى گماشت.

ابو منصور زيله اصفهانى : (م. ۴۵۰) بنا بر نقلى، شفاى شيخ را مختصر و رساله حى بن يقظان او را شرح كرد و كتابى در موسيقى تألیف نمود. بخشى از كتاب مباحثات شيخ، پاسخ به سوالات اوست.

گروه دوم :

در اين گروه مى توان به على بن رضوان مصرى (م. ۴۵۳)، ابن بطلان (م. ۴۴۴ و شاگرد ابوالفرج الطيب) و ابوالحسن انبارى (استاد خيام در رياضيات) اشاره نمود.

طبقه هشتم

ابوالعباس لوكرى : شاگرد بهمنيار فيلسوف و اديب كه به داشتن حوزه و تربيت شاگردان معروف است. بيهقى مى گويد: فلسفه به وسيله او در خراسان انتشار يافت. بيان الحق بضمان الصدق كتاب معروف اوست.

سعيد بن هبة الله : (م. ۴۹۵) استاد ابو البركات صاحب كتاب معروف المعتبر و شاگرد ابوالفضل كتيفات و عبدان كاتب كه هر دو شاگردان ابوالفرج بن الطيب بوده اند. در طب هم ممتاز بود و التخليص النظامى از اوست. اجازه نمى داد كه از محضرش يهودى و نصرانى استفاده كند؛ ابوالبركات كه ابتدا يهودى بود با نيرنگ از جلسات او استفاده كرد، سپس از شاگردان او شد.

خيام نيشابورى : (م. ۵۱۷ يا ۵۲۶) از بوعلى به عنوان آموزگار خود ياد مى كند، البته از اين جهت كه شاگرد مكتب اوست، نه شاگرد شخص او. فيلسوف و رياضى دان و احتمالا شاعر(۱۱۶) و داراى شهرت جهانى (البته به واسطه شعرش)؛ رساله كون و تكليف درباره مسئله «شر» از اوست و طرز تفكر او را روشن مى سازد.

غزالى : (۵۰۵ - ۴۵۰) فلسفه را نزد استاد نخوانده، بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته است. مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و احياء علوم الدين (كه كمتر كتابى در ميان مسلمين به اندازه اين كتاب اثر گذاشته است) است، از آثار اوست. او خود را فيلسوف نمى شمارد، بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه (مخصوصا ابن سينا) است و در مخالفت با فلسفه هيچ كس به حد او نمى رسد. اگر به فاصله كمى افرادى نظير سهروردى و خواجه نصير الدين ظهور نكرده بودند، بساط فلسفه را برچيده بود. نظر به اين كه نظريات او نقشى در تحول فلسفه داشته است، او را در رديف فلاسفه آورديم.

در اين طبقه از افراد ذيل هم مى توان نام برد: محمد شهرستانى (بيشتر متكلم تا فيلسوف)، ابو حاتم مظفر اسفرازى و ميمون بن نجيب واسطى (هر دو بيشتر رياضيدانند تا فيلسوف.)

طبقه نهم

ابوالبركات : شاگرد سعيد بن هبة الله و استاد پدر عبداللطيف بغدادى (شايعه ساز معروف سوختن كتابخانه اسكندريه به وسيله مسلمين)، ابن فضلان، ابن الدهان منجم و مهذب الدين نقاش. اثر او المعتبر از كتب معتبر فلسفه است و افرادى مثل ملا صدرا به كتابش نظر دارند. او يهودى بود و مسلمان شد. مخالف ابن سينا بوده است و سلسله اساتيدش (كه غالبا غير مسلمانند) به فارابى مى رسد.

افضل الدين غيلانى : شاگرد لوكرى و استاد صدر الدين سرخسى. رساله اى در حدوث عالم نوشته است. تاريخ دقيقى از او در دسترس نيست، امام فخر رازى از او ياد كرده است. مخالف ابن سينا بود و در سال ۵۲۳ در نظاميه مرو تحصيل مى كرده است.

ابن الصائغ (ابن ماجه): (م. ۵۳۳) استاد ابن رشد، داراى كتب زياد از جمله رساله نفس كه اخيرا توسط يك پاكستانى چاپ شده است.

در اين طبقه مى توان از شرف الدين ايلاقى (م. ۵۳۶، شاگرد ابوالعباس ‍ لوكرى و عمر خيام) و محمد طبسى مروزى (م. ۵۳۹، شاگرد لوكرى) و ابو الحكم مغربى (م. ۵۴۹، استاد ابن الصلاح كه استاد سهروردى است) نيز نام برد.(۱۱۷)

طبقه دهم

صدرالدين سرخسى : (م. ۵۴۵) شاگرد افضل الدين غيلانى و استاد فريد الدين داماد (استاد خواجه نصيرالدين طوسى) و داراى آثار زياد.

ابوبكر اندلسى : (م. ۵۸۱) احتمالا شاگرد ابن الصائغ، كتاب معروف او حى بن يقظان است كه از رساله حى بن يقظان ابن سينا تقليد شده، ولى از آن جامع تر و كامل تر است و به وسيله مرحوم فروزانفر ترجمه شده است.

ابن رشد اندلسى : (م. ۵۹۵) شاگرد ابن الصائغ، فيلسوف، پزشك و فقيه (داراى آثار متعدد در هر سه زمينه). شرح مابعد الطبيعه و بداية المجتهد در فقه، تهافت التهافت (ردى بر تهافت الفلاسفه غزالى) از آثار اوست. اروپاييان براى او در فلسفه، مقامى در حد ابن سينا قائلند، ولى آراى او در ميان فلاسفه اسلامى ارزشى ندارد. تعصب او نسبت به ارسطو سبب شده كه مخالف آراى ابن سينا باشد. ارنست رنان فيلسوف فرانسوى كارهاى زيادى در زمينه شنات او انجام داده است.

مجد الدين جيلى : استاد امام فخر و سهروردى؛ حكيمى متكلم، فقيه و اصولى كه اطلاع زيادى از او در دست نيست، همين قدر معلوم است كه در مراغه تدريس مى كرده است.

ابن سهلان ساوجى : شاگرد شرف الدين ايلاقى، البصائر النصيرية كتاب معروف اوست كه قسمت منطقش از بهترين كتب منطق است و شرحى بر رسالة الطير بوعلى به فارسى نوشته است؛ بقيه آثارش در حريق سوخت.

ابن الصلاح : (م. ۵۴۸) شاگرد ابوالحكم مغربى، از آثارش شرح بر شافى بوعلى و الفوز الاصغر ابن مسكويه؛ شايد بتوان او را از طبقه نهم دانست.

محمد ماردينى : (م. ۵۹۴) استاد سهروردى و شاگرد ابن الصلاح، اثرش ‍ شرح قصيده عينيه بوعلى، متولد فلسطين، فوق العاده متشرع و در علوم حكمى يگانه زمان خويش بود.

طبقه يازدهم

فخر الدين رازى، (امام فخر رازى): (۶۰۶ - ۵۳۴) شاگرد مجد الدين جيلى؛ استاد شمس الدين خسروشاهى، قطب الدين مصرى، زين الدين كشى، شمس الدين خويى و شهاب الدين نيشابورى؛ متبحر در علوم مختلف (فقيه، متكلم، مفسر، فيلسوف، پزشك و خطيب)؛ طرز تفكرش كلامى است، نه فلسفى و سخت بر فلاسفه مى تازد و در مسلمات فلسفه تشكيك مى نمايد؛ المباحث المشرقيه اثر فلسفى اوست. بيشتر شهرتش به واسطه تفسير مفاتيح الغيب است. شايد بيشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفى دست يافته است.

شيخ شهاب الدين سهروردى (شيخ اشراق): شاگرد مجد الدين جيلى (در مراغه)، ظهير الدين قارى (در اصفهان) و فخر الدين ماردينى (در عراق)، استاد سهروردى و همدرس فخر الدين رازى؛ تلوحيات از كتب اوست؛ با وجود تمايل اشراقى در بوعلى و فارابى، تنها كسى كه «مكتب اشراق» را تاسيس كرد و در بسيارى از مسائل، راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد، او بود؛ در فقه نيز سر آمد بوده است. بر خلاف توصيه بوعلى در اشارات در مناظرات خود، بى پروا بود (از همين رو گفتند كه او علمش بر عقلش فزونى يافت.) همين كار سبب حسادت بر او شد و به دست فرزند صلاح الدين ايوبى به قتل رسيد.

افضل الدين كاشانى (باباافضل): استادِ استادِ خواجه نصير الدين؛ فهرست آثارش در مصنفات افضل الدين كاشانى آمده است. على رغم شخصيت برجسته اش تاريخ روشنى از او در دست نيست.(۱۱۸)

طبقه دوازدهم

فريد الدين داماد نيشابورى : استاد خواجه نصير الدين و شاگرد صدر الدين سرخسى؛ اطلاع زيادى از او در دست نيست.

شمس الدين خسروشاهى : از شاگردان مبرز فخرالدين رازى؛ اثرش تلخيص ‍ كتاب شفا؛ فردى مبرز در طب، فلسفه و علوم شرعيه؛ شهرتش در فلسفه به واسطه جواب هايى است كه به سوالات فلسفى خواجه نصير الدين داده است.

قطب الدين مصرى : از شاگردان مبرز فخر الدين رازى و استاد خواجه نصير الدين؛ فخر الدين را در فلسفه و ابو سهل مسيحى را در طب بر بوعلى ترجيح داده است. در فتنه مغول در نيشابور كشته شد.

كمال الدين يونس موصلى (ابن منعه): (م. ۶۳۹) استاد خواجه نصير الدين؛ به نقل ريحانة الادب در علوم مختلف وحيد عصر خود بوده است.

طبقه سيزدهم

خواجه نصير الدين طوسى :(۱۱۹) (۶۷۲ - ۵۹۷) ملقب به «استاد البشر» و داراى شاگردان فراوان؛ ارزش كارهاى فلسفى او و نقشى كه در تحول فلسفه داشته است، نيازمند به يك كتاب است. در رياضيات از شخصيت هاى معدود جهان به شمار مى رود. آقاى تقى زاده مدعى است كه ايرادات خواجه به اساس هياءت بطليموس به پيشنهاد كپرنيك براى طرح نوينى از هياءت عالم كمك كرده است.

اثير الدين ابهرى : احتمالا شاگرد امام فخر رازى است. هدايه در طبيعيات و الهيات از اوست كه شرح ملا صدرا بر آن، موجب شهرت بيشتر كتاب و مولف آن شد. قاضى حسين ميبدى نيز بر آن شرحى نوشته است.

نجم الدين كاتبى (دبيران): (م. ۶۷۵) استاد علامه حلى و قطب الدين شيرازى است و مصاحب خواجه نصير الدين در ساختن رصدخانه مراغه. آثارش عبارتند از: حكمة العين در حكمت (داراى شروح زياد) و شمسيه در منطق، كه به نام خواجه شمس الدين صاحب ديوان جوينى نوشته و قطب الدين رازى آن را شرح كرده است.

طبقه چهاردهم

اين طبقه را شاگردان خواجه نصير الدين طوسى تشكيل مى دهند.

علامه حلى : (۷۱۱ - ۶۴۸) هر چند شهرتش به فقاهت است، ولى در منطق و فلسفه هم مهارت كامل داشته و كتب ارزشمندى نوشته است. در تاريخچه فقها، از اين مرد بزرگ، ياد كرده ايم.

ابن ميثم بحرانى : (م. ۶۷۸ يا ۶۷۹) اديب، فقيه و فيلسوف بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است كه از نظر فلسفى، بهترين شروح شمرده مى شود.

قطب الدين شيرازى : (م. ۷۱۰ يا ۷۱۶) شاگرد كاتبى و شارح قانون بوعلى و حكمة الاشراق سهروردى است. درة التاج در اقسام حكمت به فارسى، از اوست. او همكار خواجه در كار رصد خانه مراغه بود.

حسن بن محمد علوى حسينى استرآبادى : (م. حدود ۷۱۷) تجريد خواجه را حاشيه زده و قواعد العقائد او را شرح كرده است.

طبقه پانزدهم

قطب الدين رازى : (م. ۷۶۶ يا ۷۷۶)، شاگرد علامه حلى، آثارش عبارتند از: شرح شمسيه كاتبى قزوينى، شرح مطالع الانوار قاضى سراج الدين ارموى، در منطق، محاكمات كه در آن، ميان دو شارح بزرگ اشارات، فخر الدين رازى و نصير الدين طوسى داورى كرده است.

شمس الدين مروى (ميرك بخارايى): شارح حكمة العين كاتبى قزوينى.

قاضى عضد الدين عبدالرحمن ايجى شيرازى : (۷۶۰ يا ۷۵۶ - ۷۰۱ يا ۷۰۰) شاگردان : تفتازانى، شمس الدين كرمانى و ابهرى؛ مواقف اثر معروف اوست.

طبقه شانزدهم

ملا سعد تفتازانى : (۷۹۲) شاگرد قاضى ايجى؛ شهرت بيشتر او به كلام و علوم بلاغت است، ولى مردى جامع و با اطلاع از علوم عقليه بوده است. تهذيب المنطق با متنى بسيار مختصر و شيرين يكى از آثار اوست.

مير سيد شريف جرجانى : (۸۱۶ شيراز - ۷۴۰ گرگان؛) شاگرد قطب الدين رازى؛ با حوزه درس فلسفه در نگهدارى و انتقال علوم عقلى به نسل هاى بعد، نقش موثرى داشته است. آثارش(۱۲۰) عبارتند از: حاشيه بر شرح حكمة العين در فلسفه، حاشيه شرح مطالع در منطق، حاشيه شمسيه در منطق. به حق او را محقق شريف خوانده اند. به دقت نظر و تحقيق معروف است و شهرت بيشترش به ادبيات و كلام است.(۱۲۱)

طبقه هفدهم

در اين دوره كه حمله مغول، آثار خود را ظاهر ساخته و قتل عام هاى امير تيمور گوركانى هم مزيد بر علت شده است، اصلا نمى دانيم كه در غير شيراز، حوزه اى داير بوده يا خير؟ در اين طبقه فقط شاگردان مير سعيد شريف را مى شناسيم كه عبارتند از: محيى الدين گوشكنارى، خواجه حسن شاه بقال (هر دو استاد محقق دوانى) سعد الدين اسعد دوانى (پدر محقق دوانى) قوام الدين كربالى (استاد سيد صدر الدين دشتكى و محقق دوانى.)

طبقه هجدهم

سيد الحكما دشتكى شيرازى (صدر الدين دشتكى يا سيد سند): (۹۰۳ - ۸۲۸) شاگرد سيد فاضل فارسى و قوام الدين كربالى؛ تا زمان مير داماد افكار، آراء و آثار او و معاصر نامدارش جلال الدين دوانى، در ميان فضلا و طالبان حكمت مطرح بود و برخى هنوز هم مطرح است.

علامه جلال الدين دوانى (محقق دوانى): (۹۰۳ يا ۸۳۰) شاگرد قوام الدين كربالى، گوشكنارى، حسن شاه بقال و پدرش بود و از كسانى است كه در حيات و ممات خود جنجال علمى برانگيخت؛ نفوذ فوق العاده اى در متاءخرانش داشته و با سيد صدر الدين دشتكى مشاجرات زبانى و قلمى فراوانى نموده است. بعد از خودش آثارش مورد توجه و رد و نقض هايى بوده است و در اثر شهرتش شيراز، مركز ثقل علوم فلسفى بود.

ملا على قوشچى : (م. ۷۸۹) صاحب شرح معروف بر تجريد خواجه نصير الدين طوسى كه در تاريخ فلسفه الهى نقش فعالى داشته است.

طبقه نوزدهم(۱۲۲)

متشكل از شاگردان سيد صدر الدين دشتكى و علامه دوانى :

غياث الدين منصور دشتكى : (م. ۹۴۰ يا ۹۴۸) فرزند سيد صدر الدين دشتكى، از اعاظم حكما به شمار مى رود و موسس مدرسه منصوريه شيراز است.

جمال الدين محمود شيرازى : جانشين كرسى تدريس علامه دوانى كه از نقاط مختلف به درس او مى آمده اند، همچون مقدس اردبيلى، ملا عبدالله شوشترى، ملا عبدالله يزدى و فاضل باغنوى.

ملا حسين الهى اردبيلى : شاگرد علامه و دشتكى؛ او شيعه بوده و بعضى از رسائل خود را به شاه اسماعيل صفوى اهدا نموده است.

در اين طبقه از قاضى كمال الدين ميبدى يزدى، صاحب شرح هدايه ميبدى و محمود نيريزى، شاگرد ديگر صدر الدين دشتكى نيز مى توان نام برد.

طبقه بيستم

ملا عبدالله يزدى : (م. ۹۸۱) شاگرد غياث الدين دشتكى و جمال الدين محمود؛ صاحب حاشيه معروف بر تهذيب المنطق معروف به حاشيه ملا عبدالله.

ملا ميرزا جان شيرازى (فاضل باغنوى): (م. ۹۴۴) شاگرد جمال الدين محمود شيرازى.

در اين طبقه مى توان از شمس الدين محمد خضرى شيرازى (م. ۹۵۷ يا ۹۳۵)؛ شاگرد امير غياث الدين منصور و خواجه افضل الدين تركه شاگرد جمال الدين و استاد نصر البيان و حكيم انطاكى مصرى (م. ۱۰۰۸) نيز نام برد.

طبقه بيست و يكم

پس از حوزه شيراز در زمان شاه عباس كبير اصفهان مركز علوم عقلى گشت، به طورى كه شخصى همچون ملا صدرا از وطنش شيراز، براى كسب فيض ‍ به اصفهان مى آيد. از خصوصيات اصلى اين حوزه فلسفى اين است كه ديگر از آن بحث ها و جدل هاى حوزه شيراز كه غالبا كم فايده بود، خبرى نيست و فلسفه به وسيله مير داماد رنگ و بوى ديگرى مى گيرد. بزرگان اين حوزه عبارتند از:

مير داماد: اگر از حكماى درجه اول اسلامى به شمار نرود، لااقل در طراز دوم قرار دارد. مردى جامع بوده و خود را «معلم ثالث» مى خوانده است. حوزه درس باشكوهى داشته است كه در طبقه بعد به شاگردانش ‍ اشاره خواهيم كرد. استاد فلسفه اش چندان مشخص نيست.

شيخ بهاء الدين عاملى : (م. ۱۰۳۰) استاد او در علوم ملا عبدالله يزدى بوده است كه در نتيجه، سلسله اساتيد معقول او به خواجه نصير و سپس بو على مى رسد. او اديب، فقيه، مفسر، رياضيدان، مهندس، شاعر، حكيم و فيلسوف بوده است.

مير فندرسكى : (م. ۱۰۵۰) اهل فندرسك از توابع استر آباد است. حكيم و رياضيدان و عارف مشرب بوده و رساله صناعيه و رساله اى در حركت از آثار اوست.

طبقه بيست و دوم

طبقه شاگردان مير داماد، شيخ بهايى و مير فندرسكى است :

ميرزا رفيعا: از سادات طباطبايى، شاگرد شيخ بهايى و مير فندرسكى؛ رساله اى در اقسام تشكيك و رساله اى در حل شبهه استلزام و دو حاشيه بر شروح شريف جرجانى دارد.

ملا صدرا (صدر المتاءلهين): شاگرد شيخ بهايى در علوم نقلى و مير داماد در علوم عقلى؛ حكيم الهى و فيلسوف ربانى بى نظير كه اصول و مبانى اوليه حكمت الهى - كه فلسفه حقيقى خوانده مى شود - را بر اصولى خلل ناپذير استوار كرد. فلسفه صدرا، مانند چهار راهى است كه حكمت مشايى ارسطويى و سينايى، حكمت اشراقى سهروردى، عرفان نظرى محيى الدينى و معانى و مفاهيم كلامى در آن با يكديگر تلاقى كرده و رودخانه اى خروشان به وجود آورده است، در حالى كه به آن ها ماهيت و واقعيتى نوين بخشيده است. فلسفه صدرا يك نوع جهش است كه پس از يك سلسله حركت هاى مداوم و تدريجى در معارف اسلامى رخ داده است.

سلطان العلماء مازندرانى (خليفة السلطان): (م. ۱۰۶۴) شاگرد شيخ بهايى و مير داماد، داماد شاه عباس و مدتى وزير شاه صفى و شاه عباس دوم بوده است. چند شرح و حاشيه از او باقى است.

سيد احمد عاملى : داماد و خاله زاده مير داماد و شاگرد اوست. مير داماد و او نواده دخترى محقق كركى هستند. حاشيه اى بر الهيات شفا دارد.

از ديگر شاگردان مير داماد مى توان به ملا شمساى گيلانى، سيد امير فضل الله استر آبادى و قطب الدين اشكورى (صاحب كتاب معروف محبوب القلوب در تاريخ فلاسفه) اشاره نمود.

طبقه بيست و سوم

ملا محسن فيض كاشانى : (م. ۱۰۹۱) شاگرد و داماد ملا صدرا؛ مطالب او عينا تلخيص گفته هاى استاد است.

ملا عبدالرزاق لاهيجى : (م. ۱۰۷۱ يا ۱۰۷۲) شاگرد و داماد ديگر ملا صدرا؛ صاحب شوارق الالهام و گوهر مراد. آثارش بيشتر رنگ و بوى فلاسفه اى چون علامه دوانى و غياث الدين دشتكى را دارد و گويا از استاد خود تاثير زيادى نپذيرفته است.

ملا رجبعلى تبريزى اصفهانى : (م. ۱۰۸۰) شاگرد مير فندرسكى و استاد ملا محمد تنكابنى، حكيم محمد حسين قمى و قاضى سعيد قمى.

محقق سبزوارى : (م. ۱۰۹۰) شاگرد شيخ بهايى و مير فندرسكى.

آقا حسين خوانسارى (محقق خوانسارى): (م. ۱۰۹۸) شاگرد محقق سبزوارى و مير فندرسكى؛ چند شرح و حاشيه دارد.

طبقه بيست و چهارم

قاضى سعيد قمى : (۱۱۰۳ - ۱۰۴۹) شاگرد ملا محسن فيض، ملا عبدالرزاق لاهيجى و ملا رجبعلى تبريزى.

آقا جمال خوانسارى : (م. ۱۱۲۱) شاگرد آقا حسين خوانسارى (پدرش) و محقق سبزوارى (دايى اش)؛ از آثار او مى توان به حاشيه هاى او بر شرح اشارات و طبيعيات شفا، اشاره نمود.

على قلى خان قمى : (متولد ۱۰۲۰) شاگرد آقا حسين خوانسارى، ملا شمسا و ملا رجبعلى تبريزى؛ رساله هاى فلسفى فراوانى دارد. مدرسه خان قم از آثار فرزند دانشمند اين مرد، مهدى قلى خان است.

از ديگر شاگردان ملا رجبعلى تبريزى در اين طبقه مى توان از ملا محمد تنكابنى (و نيز شاگرد محقق سبزوارى) و قوام الدين حكيم رازى و محمد رفيع پير زاده نام برد.

طبقه بيست و پنجم

در اين طبقه مى توان از ملا محمد صادق اردستانى (م. ۱۱۳۴)، صاحب رساله اى به نام حكمت صادقيه و شيخ عنايت الله گيلانى (شاگرد مير قوام حكيم) و مير سيد حسن طالقانى نام برد.(۱۲۳)

طبقه بيست و ششم

ملا اسماعيل خواجويى : (م. ۱۱۷۳) استاد آقا محمد بيد آبادى، ملا مهدى نراقى، ميرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانى و ملا محراب حكيم گيلانى؛ مازندرانى الاصل و زمانش مقارن با فتنه افغان مى باشد؛ بعد از اين فتنه، فلسفه توسط اين مرد بزرگ ادامه يافته است. او را به علم و جامعيت معقول و منقول مى ستايند.

ميرزا محمد تقى الماسى و ملا عبدالله حكيم (هر دو از اساتيد آقا محجمد بيدآبادى) و ملا حمزه گيلانى (م ۱۱۳۴، شاگرد ملا محمد صادق اردستانى) از اين طبقه اند.

طبقه بيست و هفتم

آقا محمد بيد آبادى گيلانى اصفهانى : (م. ۱۱۹۷) از اعاظم حكماى قرون اخير و احيا كننده فلسفه ملا صدرا است؛(۱۲۴) مردى فوق العاده زاهد، متقى، ايثارگر و ساده زيست بوده است.

ميرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانى (م. ۱۲۰۳)، ملا محراب گيلانى و ملا مهدى نراقى (از اعاظم فقها و حكما) كه همه از شاگردان ملا اسماعيل خواجويى هستند، از اين طبقه اند.

طبقه بيست و هشتم

ملا على نورى مازندرانى اصفهانى : (م. ۱۲۴۶) شاگرد آقا محمد بيد آبادى و سيد ابوالقاسم مدرس اصفهانى و از معدود افرادى است كه تا عمق فلسفه صدرايى نفوذ كرده اند. بزرگترين حوزه حكمت را در اصفهان داير كرد. او از نظر تدريس و تشكيل حوزه درسى (گفته شده قريب هفتاد سال) و ترويج علوم عقلى، كم نظير و شايد بى نظير است. با وجود حكماى بزرگ ديگر در آن زمان آن چه بعدها ادامه يافت، از طريق اين مرد بزرگ بود. بعضى حواشى مختصر از او بر اسفار باقى است كه در نهايت دقت است.

حاج ملا احمد نراقى : (م. ۱۲۴۴ يا ۱۲۴۵) شاگرد پدرش ملا مهدى نراقى؛ مردى جامع و مرجع فتوا بود.

ميرزا مهدى شهيد مشهدى : (۱۲۱۸ - ۱۱۵۲) شاگرد آقا محمد بيد آبادى؛ از مشاهير فقها و علماى آن عصر است. علم و حكمت در خاندان وى در حدود ۱۵۰ سال ادامه يافت كه ذكرش خواهد آمد. در جريان مبارزه با دستبرد نادر ميرزا نوه نادرشاه به اموال آستانه مقدس رضوى، به دست وى شهيد شد.

طبقه بيست و نهم

اين طبقه از شاگردان ملا على نورى به شمار مى روند.

ملا اسماعيل دربكوشكى اصفهانى (واحد العين): (م. ۱۲۷۷) استاد ملا هادى سبزوارى؛ اسفار و مشاعر صدرا و شوراق لاهيجى را حاشيه زد و عرشيه صدرا را شرح نمود. محمد حسين خان مروى، موسس مدرسه مروى تهران، براى تدريس فلسفه از اصفهان به تهران فرستاد و از رونق افتادن اصفهان در مقابل تهران، از اين زمان شروع شد.

ملا محمد جعفر لنگرودى لاهيجى : (پيش از ۱۲۹۴)؛ شاگرد ميرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانى و ملا محراب گيلانى؛ شرح مشاعر ملا صدرا و چند شرح و حاشيه ديگر از اوست.

در اين طبقه مى توان از ميرزا حسن نورى (فرزند ملا على نورى) و ملا آقا قزوينى (كه ملا اسماعيل اصفهانى از اساتيد اوست) نام برد.

طبقه سى ام

حاج ملا هادى سبزوارى : (۱۲۸۹ - ۱۲۱۲) شاگرد ملا اسماعيل دربكوشكى اصفهانى و حكيم نورى و بعد از ملا صدرا، مشهورترين حكماى الهى سه چهار قرن اخير است. از نظر تشكيل حوزه گرم فلسفى و جذب و تربيت شاگردان، بعد از حكيم نورى، كسى به پاى او نمى رسد، او فوق العاده خوش بيان و خوش تقرير و از نظر جاذبه استاد و شاگردى، بى مانند است. حكيم ربانى آخوند ملا حسينقلى همدانى، شاگرد برجسته اوست.

آقا على زنوزى : (آقا على حكيم يا آقا على مدرس) (۱۳۷۰ - ۱۲۳۴) شاگرد پدرش ملا عبدالله زنوزى، ميرزا حسن نورى و ملا آقاى قزوينى است.

آقا محمد رضا حكيم قمشه اى : (م ۱۳۰۶) شاگرد ميرزا حسن نورى و ملا محمد جعفر لنگرودى؛ هرگز جامه روستايى را از تن دور نكردو در لباس ‍ علما در نيامد. او از ذوق شعرى هم برخوردار بوده است و به «صهبا» تخلص مى كرده است. شاگردان بسيارى تربيت كرده است كه جهانگيرخان قشقايى يكى از آن هاست.

ميرزا ابوالحسن جلوه : (۱۳۱۴ - ۱۲۳۸) شاگرد ميرزا حسن نورى و ميرزا حسن چينى (از شاگردان ملا على نورى) است. او بيشتر طرفدار بو على بوده و به فلسفه ملا صدرا اعتقاد چندانى نداشته است. حوزه تهران در اواخر قرن سيزده و اوايل قرن چهاردهم بر محور وجود جلوه، حكيم قمشه اى و آقا على مدرس مى گشت، ولى دو نفر ديگر، يعنى آقا على مدرس و حكيم قمشه اى بر او از نظر علمى تقدم داشته اند.

طبقه سى و يكم

شاگردان حاج ملا هادى سبزوارى كه در اين طبقه مى توان از آن ها نام برد عبارتند از: ميرزا عباس شيرازى (م. ۱۳۰۰)، حاج ميرزا حسين علوى سبزوارى (م. ۱۳۵۲ - ۱۲۶۸)، شيخ غلامحسين شيخ الاسلام خراسانى (م. ۱۳۱۹ - ۱۲۴۶) و ميرزا محمد سروقدى مشهدى.

افرادى كه در اين طبقه شاگرد هر سه استاد بزرگ حوزه تهران - حكيم الهى قمشه اى، آقا على مدرس و ميرزاى جلوه - بوده اند، عبارتند از: ميرزا هاشم اشكورى رشتى (م. ۱۳۳۲) و ميرزا حسن كرمانشاهى (م. ۱۳۳۶) كه هر دو شاگردان بسيارى تربيت كرده اند و از اركان انتقال فلسفه به طبقات بعدى بوده اند. همچنين آقا ميرزا محمد باقر اصطهباناتى كه در جريان مشروطه در ۱۳۲۶ به قتل رسيد.

بعضى ديگر از افرادى كه در اين طبقه مى توان از آن ها نام برد، عبارتند از:

ميرزا شهاب الدين نيريزى شيرازى : شاگرد حكيم قمشه اى و ميرزاى جلوه؛ صاحب نظر در عرفان نظرى محيى الدين. رساله اى در حقيقت وجود دارد.

جهانگيرخان قشقايى : (۱۳۲۸ - ۱۲۴۳) شاگرد حكيم قمشه اى و ملا اسماعيل دربكوشكى اصفهانى؛ در متانت و وقار، انضباط اخلاقى و تقوا نمونه بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان بوده است.

آخوند ملا محمد كاشى : (م ۱۳۳۲) شاگرد حكيم قمشه اى و استاد مراجع بزرگ، حاج آقا حسين بروجردى و حاج آقا رحيم ارباب و... در مدرسه صدر اصفهان مى زيسته و تا پايان عمر، مانند جهانگيرخان با تجرد به سر برد.

ميرزا على اكبر حكمى يزى قمى : (م. ۱۳۴۵) از شاگردان سه استاد فوق الذكر و آقا ميرزا حسين سبزوارى (از شاگردان ملا هادى سبزارى) است؛ پس از تشكيل حوزه علميه قم افرادى مثل سيد محمد تقى خوانسارى، سيد احمد خوانسارى، و استاد بزرگ اين بنده آيت الله خمينى قدس سره (از مراجع تقليد معاصر) از محضر او استفاده كرده اند.

حاج شيخ عبدالنبى نورى : (م. ۱۳۴۴) در منقول، شاگرد مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ و در معقول، شاگرد آقا على مدرس و استاد آقا شيخ محمد تقى آملى، فقيه و حكيم معاصر بود.

ملا محمد هيدجى زنجانى : (م. ۱۳۳۹) شاگرد آقا ميرزا حسين سبزوارى مقيم تهران و ميرزاى جلوه حاشيه اى بر شرح منظومه حكيم سبزوارى دارد.(۱۲۵)

طبقه سى و دوم

حاج شيخ عباسعلى فاضل خراسانى : (م. ۱۳۴۴) وى شاگرد شيخ غلامحسين خراسانى و ميرزا محمد سروقدى از شاگردان حاجى سبزوارى است. او در آن عصر، ضرب المثل جامعيت، دقت و تحقيق و مدرس ‍ رسمى كتب فلسفه در حوزه بارونق مشهد بود.

ميرزا عسكرى شهيدى مشهدى : (آقا بزرگ حكيم) (م. ۱۳۵۵) از احفاد ميرزا مهدى شهيد (طبقه ۲۸) است كه با فوت فرزندش، يك سال قبل از خودش پرونده ۱۵۰ ساله حكمت و فلسفه از اين خاندان بسته شد. نزد پدرش و غلامحسين شيخ الاسلام و ميرزا محمد سروقدى و اندك زمانى مرحوم جلوه و نزد حكيم اشكورى و حكيم كرمانشاهى درس خوانده است.

آقا سيد حسين بادكوبه اى : (۱۳۵۸ - ۱۲۹۳) شاگرد ميرزاى جلوه (اوار عمر جلوه)، حكيم اشكورى و حكيم كرمانشاهى بود. علامه طباطبايى از شاگردان اوست.

آقا ميرزا محمد على شاه آبادى تهرانى اصفهانى الاصل : (م. ۱۳۶۹) شاگرد ميرزاى جلوه و ميرزاى اشكورى بوده است. امام خمينى قدس سره از محضر او استفاده كرده بود و او را بالاخص در عرفان، بى نهايت مى ستود.

آقا شيخ محمد خراسانى : (م. ۱۳۵۵) از شاگردان مرحوم جانگيرخان و آخوند ملا محمد كاشى بوده است و بعد از درگذشت آن دو، استاد مسلم فلسفه اصفهان بود. ميرزا على آقا شيرازى و جلال الدين همايى از شاگردان ايشان بوده اند.(۱۲۶)

حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى : (۱۳۶۱ - ۱۲۹۶) آخوند ملا محمد كاظم و ميرزا محمد باقر حكيم اصطهباناتى از اساتيد اويند. تحفة الحكيم منظومه اى در فلسفه و رساله معاد از اوست. علامه طباطبايى از شاگردان اوست.

آقا شيخ محمد تقى آملى : (۱۳۹۱ - ۱۳۰۴) پدرش آقا شيخ محمد آملى، ميرزاى كرمانشاهى، حاج شيخ عبدالنبى مجتهد نورى از اساتيد اويند. حاشيه او بر شرح منظومه سبزوارى مهم ترين اثر عقلى اوست.

آقا ميرزا مهدى آشتيانى : (م. ۱۳۷۲) از شاگردان ميرزا حسن كرمانشاهى و ميرزا هشام اشكورى است. بنده مدتى قليل توفيق استفاده از محضر او را يافتم.

آقا ميرزا احمد آشتيانى : (م. ۱۳۹۵) از شاگردان حكيم كرمانشاهى و حكيم اشكورى است. علامه طباطبايى قسمتى از اسفار را نزد او خوانده اند.

آقا سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى : (م. ۱۳۹۴) شاگرد حكيم كرمانشاهى و حكيم اشكورى است. امام خمينى قدس سره قسمتى از اسفار را نزد او خوانده اند.

آقا شيخ محمد حسين فاضل تونى : (۱۳۸۰ - ۱۳۹۰) حكيم اشكورى، حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى، از اساتيد اويند. در دانشكده ادبيات و دانشكده علوم معقول و منقول تدريس مى كرد.

در اين طبقه مى توان از آقا سيد على مجتهد كازرونى شيرازى (۱۳۴۳ - ۱۲۷۸) و آقا ميرزا طاهر تنكابنى (۱۳۶۰ - ۱۲۸۰) نيز نام برد.

طبقه سى و سوم

اين طبقه، طبقه اساتيد خود ما هستند. ما به ملا حظاتى، از ترجمه اين طبقه در حال حاضر خوددارى مى كنيم و آن را به وقت ديگر و فرصت مناسب ترى موكول مى كنيم.

با توجه به اين كه اين طبقه بندى اولين بار است كه صورت مى گيرد، طبعا خالى از نقص نخواهد بود. اولين نقص اين است كه جامع نيست، افراد بسيارى از قلم افتاده اند يا خود از قلم انداخته ايم، زيرا هدف، ذكر همه حكما يا حكيم مشربان دوره اسلامى نيست و جمع آورى همه آن ها كار آسانى نيست. در پايان يادآورى نكاتى را لازم مى دانيم.

۱. اين طبقه بندى، مانند هر طبقه بندى ديگر، هر چند با معيار استادى و شاگردى انجام يافته، باز هم تقريبى است.

۲. از نيمه اول قرن سوم كه تاريخ فلاسفه اسلامى آغاز مى شود تا پايان قرن چهارم، «دوره ترجمه» است. در اين دوره بسيارى از فيلسوفان، مترجم بوده اند و بسيارى از مترجمان، فيلسوف. البته مترجمانى هم بوده اند كه فيلسوف نبوده اند و يا فيلسوفانى كه مترجم نبوده اند. البته دوره ترجمه از دوره تألیف و تحقيق، مجزا نيست.

۳. مترجمين غالبا يهودى يا مسيحى يا صائبى بوده اند. كمتر مترجم مسلمان در ميان آن ها مى يابيم، همچنان كه مترجم زرتشتى پيدا نمى شود، ولى فيلسوفان اين دوره كه از خود انديشه اى داشتند، همه مسلمانند، حتى يك فيلسوف صاحب نظر غير مسلمان پيدا نمى كنيم و اين خود از نظر تحليل علمى و جامعه شناسى قابل مطالعه است.

۴. در دوره بعد از ترجمه تا قرن ششم و هفتم و تا اندازه اى در دوره ترجمه، اكثر قريب به اتفاق فلاسفه، در فن پزشكى هم مهارت دارند و در بسيارى از آنان پزشكى بر فلسفه غلبه دارد.

در اين دوره كه دوره «فيلسوف پزشكى» است، مسلمان و يهودى و مسيحى شركت دارند و از صابئيان برخلاف دوره ترجمه، خبرى نيست. در اين دوره ما به پزشكان بلند قدر مسيحى و يهودى زياد بر مى خوريم كه ضمنا فيلسوف هم هستند، ولى به فيلسوف بلند قدرى از مسيحيان يا يهوديان بر نمى خوريم، اين امر دليل اين است كه روح اسلامى با تعلقات فلسفى از ساير روح هاى حاكم بر مذاهب ديگر، سازگارتر است. جالب تر آن كه در طول تاريخ تقريبا دوازده قرنى فلسفه و پزشكى دوره اسلامى، نه به يك فيلسوف زرتشتى بر مى خوريم و نه به يك پزشك زرتشتى (و ظاهرا از اين قبيل است جمع رياضيدانان) گويا روح زرتشتى گرى طورى بوده كه اصلا با روح علم و فلسفه سازگار نبوده است.

۵. در ميان فلاسفه مسلمان، اكثريت با فلاسفه شيعه است؛ يعنى اين كه عقل شيعه از اول عقل فلسفى بوده است.

۶. ايرانيان در قسمت فلسفه و حكمت نسبت به غير ايرانيان، (خصوصا در قرون متاخرتر) اكثريت قاطع دارند. ايرانيان فلسفه اسلامى را آغاز نكردند - اولين فيلسوف اسلامى، عرب است - ولى پس از آشنايى با آن، به دو دليل، بيش از هر قوم ديگر به آن چسبيدند؛ اولا، به خاطر فلسفى بودن عقليت ايرانى. ثانيا، تاثير نفوذ شيعه در ايران.

۷. مركز فلسفه قبل از ابن سينا بغداد بود. او مركزيت را به ايران منتقل كرد، چرا كه به بغداد نرفت، بلكه او در فلسفه استاد نداشته است!

۸. با آمدن مغول از يك طرف و حملات امثال غزالى از طرف ديگر، بساط فلسفه، كم و بيش از غير ايران برچيده شد در ايران هم شعله كمى باقى بود كه به تدريج با طلوع دولت صفويه رو به قوت نهاد.

۹. از صفويه به بعد كه فلسفه اسلامى در انحصار شيعيان ايرانى قرار گرفت، همه نواحى ايران به نسبت مساوى سهيم نيستند؛ مثلا خوزستان و سيستان و بلوچستان تقريبا سهمى ندارند. ابو سليمان منطقى سجستانى را بايد يك استثنا شمرد. سهم آذربايجانى نيز اندك است. خراسان و اصفهان و فارس... سهم بيشترى دارند. شايد غير منتظره اين باشد كه بيشترين سهم را در علوم عقلى از زمان مير داماد تا عصر ما، شمال ايران، يعنى گيلان و مازندران و گرگان دارد، كه در حدود ۳۰ نفر از معاريف از اين ناحيه اند، از جمله ميرداماد، ملا اسماعيل خواجويى، بيدآبادى، ملا على نورى، مير فندرسكى و...

۱۰. طبقات فلاسفه به ترتيبى كه ما به دست آورديم، سلسله اى مرتب و بدون وقفه و نشانه يك فرهنگ مستمر است. همچنان كه شبيه آن را در فقه، حديث، عرفان، ادبيات و حتى رياضيات مى توانيم ارائه بدهيم؛ در رابطه استاد و شاگردى، فقط در دو نقطه است كه به نقطه مجهول مى رسيم : يكى ملا اسماعيل خواجويى كه زمانش مقارن با فتنه افغان است، نه خودش و نه ديگران از اساتيد او ياد نكرده اند و ديگر فخر الدين سماكى، استاد مير داماد است كه اساتيد او را نمى شناسيم. البته اخيرا به دست آمده كه فخر الدين سماكى، شاگرد غياث الدين منصور بوده است و در يك نقطه باقيمانده هم وقفه اى پيدا نشده و اين تسلسل به هم نخورده، بلكه فعلا بر ما مجهول است، شايد بعدها به دست آيد.

۱۱. نه تنها بو على در فلسفه استاد نداشت و با مطالعه كتب ديگران، فيلسوف شده است، فارابى و كندى كه دو سر سلسله ديگرند - نيز استاد فلسفه نداشته اند. فيلسوفى كندى از شخص خودش آغاز مى شود و فارابى نيز فقط منطق را نزد استاد (يوحنا بن حيلان) خوانده است. به هر حال مسلمين از نظر كتب فلسفى، مديون و رهين غير مسلمانانند، نه از نظر معلم فلسفه.(۱۲۷)

۸. عرفان و تصوف

يكى از علومى كه در دامن فرهنگ اسلامى زاده شد، رشد يافت و تكامل پيدا كرد، علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه مى توان بحث و تحقيق كرد: يكى از جنبه اجتماعى و ديگر از جنبه فرهنگى.

عرفا با ساير طبقات فرهنگى اسلامى، از قبيل مفسرين، محدثين، فقها و... يك تفاوت مهم دارند و آن اين كه يك فرقه اجتماعى در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتى مخصوص به خود، بر خلاف ساير طبقات كه يك فرقه مجزا به شمار نمى روند. اهل عرفان با عنوان فرهنگى «عرفا» و با عنوان اجتماعى «متصوفه» ياد مى شوند. آن ها يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعى هستند با يك سلسله افكار و حتى آداب مخصوص در معاشرت و لباس پوشيدن ها و غيره. البته همواره (خصوصا در ميان شيعه) عرفايى بوده و هستند كه هيچ امتياز ظاهرى با ديگران ندارند. در اين جا بحث ما فقط جنبه فرهنگى مساله است؛ يعنى به عرفان به عنوان يك علم و يك شاخه از شاخه هاى فرهنگ اسلامى كه در طول تاريخ جريانى متصل و پيوسته و بدون وقفه بوده است، نظر داريم.

عرفان به اين عنوان داراى دو بخش است : بخش عملى و بخش نظرى. بخش عملى عبارت است از آن قسمت كه روابط و وظايف را با خودش و با جهان و با خدا بيان م يكند و توضيح مى دهد. عرفان در اين بخش، مانند اخلاق است؛ يعنى يك «علم» عملى است با تفاوتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد. اين بخش از عرفان، علم «سير و سلوك» ناميده مى شود. در اين بخش توضيح داده مى شود كه «سالك» براى اين كه به قله رفيع انسانيت، يعنى «توحيد» برسد چه بايد بكند. و اين كه همه اين مراحل را بايد با اشراف يك انسان كامل و پخته كه قبلا اين راه را طى كرده، باشد وگرنه خطر گمراهى وجود دارد. البته توحيدى كه از نظر عارف، آخرين مقصد سير و سلوك است. با توحيد مردم عامى و حتى فلاسفه متفاوت است. توحيد عارف، يعنى موجود حقيقى، منحصر به خداست، جز خدا هر چه هست «نمود» است نه «بود». به هر حال بخش «عملى» عرفان، مانند علم اخلاق درباره «چه بايد»ها بحث مى كند. با اين تفاوت كه :

۱. عمده نظر عرفان بر روابط انسان با خداست و حال آن كه بجز سيستم هاى اخلاقى مذهبى، ساير سيستم هاى اخلاقى ضرورتى نمى بينند كه در اين موضوع بحث كنند.

۲. سير و سلوك عرفانى پويا و متحرك است، بر خلاف اخلاق كه ساكن است؛ يعنى در عرفان، مراحل، مرتب و مشخص است و مبداءى و مقصدى دارد، ولى در اخلاق صرفا سخن از يك سلسله فضايل است كه روح بايد به آن ها مزين شود.

۳. عناصر روحى اخلاقى، محدود است به معانى و مفاهيمى كه غالبا آن ها را مى شناسند، اما عناصر روحى عرفانى بسى گسترده تر است.

بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستى؛ يعنى تفسير خدا و جهان و انسان؛ عرفان در اين بخش شبيه فلسفه است و همچنان كه در بخش اول با اخلاق تفاوت هايى داشت، در اين بخش نيز با فلسفه تفاوت هايى دارد.

عرفان و اسلام

تماس عرفان با دين مقدس اسلام هم در بخش نظرى است و هم در بخش ‍ عملى. عرفاى اسلامى هرگز مدعى نيستند كه سخنى ماوراى اسلام دارند، بلكه همواره به كتاب و سنت و سيره نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمهعليهم‌السلام و اكابر صحابه استناد مى كنند، ولى ديگران راجع به آن ها نظرياتى دارند كه نقل مى كنيم :

الف - نظريه گروهى از محدثان و فقهاى اسلامى :

به عقيده اينان، عرفا عملا پاى بند به اسلام نيستند و استناد به كتاب و سنت، صرفا عوام فريبى است و عرفان اساسا ربطى به اسلام ندارد.

ب - نظريه گروهى از متجددان عصر حاضر:

اين گروه كه با اسلام ميانه خوبى ندارند و از هر چيز به ظاهر «ضد اسلامى» استقبال مى كنند، معتقدند كه عرفا، عملا ايمان و اعتقادى به اسلام ندارند. اختلاف نظر اين گروه با گروه اول در اين است كه گروه اول، اسلام را تقديس مى كنند و مى خواهند با تحقير عرفا، عرفان را از جمله معارف اسلامى خارج نمايند، ولى گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا - كه بعضى از آن ها جهانى است - مى خواهند وسيله اى براى تبليغ عليه اسلام بيابند و اين را تلقين كنند كه انديشه هاى ظريف و بلند عرفانى، با اسلام بيگانه است و انديشه هاى اسلامى در سطحى پايين تر از اين گونه انديشه هاست؛ اين ها معتقدند كه استناد عرفا به كتاب و سنت، صرفا تقيه بوده است.

ج - نظريه گروه بى طرف ها:

از نظر اين گروه، در عرفان، خصوصا در عرفان عملى، انحرافات زيادى را مى توان يافت، ولى عرفا، مانند ساير طبقات فرهنگى اسلامى، نسبت به اسلام نهايت خلوص را داشته اند و به هر حال ممكن است اشتباهاتى هم داشته باشند (همچنان كه ساير طبقات هم اشتباهاتى داشته اند.) ولى سوء نيت در كار نبوده است. بنابراين آنان كه طرفدار ضديت عرفا با اسلام هستند، يا با عرفان غرض خاص دارند، يا با اسلام.

ما نظر سوم را ترجيح مى دهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشته اند. به هر حال تحقيق بيشتر در اين زمينه نيز لازم است. حال ببينيم آيا عرفان اسلامى، از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است؛ يعنى از علومى است كه مسلمين آن را از اسلام گرفته اند و يا، از قبيل طب و رياضيات است كه از خارج جهان اسلام به آن راه يافته است و در دامن فرهنگ اسلامى رشد و تكامل يافته است و يا مورد سومى در كار است؟

عرفا خود مورد اول را انتخاب مى كنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شق ديگرى را انتخاب كنند. بعضى هم اصرار داشته و دارند كه عرفان، همه از خارج جهان اسلام به آن راه يافته است.

گاهى براى آن ريشه مسيحى قائل مى شوند و مى گويند: افكار عارفانه، نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحى است و گاهى آن را عكس العمل ايرانى ها عليه اسلام و عرب مى خوانند، گاهى آن را محصول فلسفه نو افلاطونى - كه خود محصول تركيب افكار ارسطو، افلاطون، فيثاغورث و گنوسى هاى اسكندريه و آرا و عقايد يهود و مسيحيان بوده است - مى دانند و گاهى نيز آن را ناشى از افكار بودايى مى دانند.

نظريه سوم، مانند نظريه اول است به اضافه اين كه تحت تاثير جريانات خارج (خصوصا انديشه هاى كلامى و فلسفى و بالاخص انديشه هاى فلسفى اشراقى) نيز قرار گرفته است.

به هر حال آنچه مسلم است اين است كه عرفان اسلامى، سرمايه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس. طرفداران نظريه اول - و كم و بيش ‍ طرفداران نظريه دوم - مدعى هستند كه اسلام دينى ساده و بى تكلف و عمومى فهم و خالى از هر گونه رمز و مطالب غير مفهوم و يا دير فهم است. حقيقت اين است كه نظريه اين گروه به هيچ وجه قابل تاييد نيست. مايه هاى اول اسلامى بسى غنى تر است از آن چه اين گروه - به جهل و يا به عمد - فرض كرده اند. به هر حال تعليمات اصلى اسلام، الهام بخش يك سلسله معارف عميق در مورد عرفان بوده است و اين با نگاهى گذرا بر قرآن و سنت جلوه خواهد كرد، ولى بعضى در جستجوى منبعى غير از اسلام هستند كه الهام بخش معنويت هاى عرفانى باشد و جالب اين است كه خود اين درياى عظيم - اسلام - را ناديده مى گيرند.(۱۲۸)

قرن اول

آن چه مسلم است اين است كه لااقل در قرن اول هجرى، گروهى به نام «عارف» يا «صوفى» در ميان مسلمين وجود نداشته است. نام صوفى در قرن دوم هجرى پيدا شد. مى گويند: اولين كسى كه به اين نام خوانده شده است، ابو هاشم، صوفى كوفى است و هم اوست كه براى اولين بار، صومعه (خانقاه) براى عبادت گروهى از عباد و زهاد مسلمين در رمله فلسطين ساخت. او استاد سفيان ثورى است. وجه تسميه صوفيه به اين نام، پشمينه پوشى آن ها بوده است، اما اين كه از چه وقت اين گروه خود را «عارف» خوانده اند، اطلاع دقيقى نداريم. نيمه اول قرن دوم و قرن سوم، دو نقل در اين باره هستند. اكنون به ذكر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم مى پردازيم :

قرن دوم

حسن بصرى : (۱۱۰ - ۲۲) ايرانى الاصل و مولف رعاية حقوق الله كه اولين كتاب تصوف شناخته مى شود. تاريخ عرفان مصطلح، مانند كلام از وى شروع مى شود. خود عرفا بعضى از سلسله هاى طريقت را به وى و از او به حضرت علىعليه‌السلام مى رسانند.

مالك بن دينار: (م. ۱۳۱) اهل بصره، كه كار زهد و ترك لذت را به افراط كشاند.

ابراهيم ادهم : (م. ۱۶۱) اهل بلخ است و عرفا براى وى اهميت زيادى قائلند.

رابعه عدويه : (م. ۱۳۵) اين زن مصرى الاصل يا بصرى الاصل است و اشعارى در اوج عرفان دارد.

ابو هاشم صوفى كوفى : (م. ۱۶۱) اهل شام و اول كسى كه به نام «صوفى» خوانده شد.

شقيق بلخى : (م. ۱۵۳ يا ۱۷۴ يا ۱۸۴) شاگرد ابراهيم ادهم و بنابر نقل هايى، با حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام ملاقات داشته و از آن حضرت كرامات نقل كرده است.

معروف بلخى : (م ۲۰۰ تا ۲۰۶) ايرانى الاصل است. بر حسب ادعاى عرفا، بسيارى از سلسله هاى طريقت به وى و از وى به حضرت رضاعليه‌السلام مى رسد.

فضيل بن عياض : (م. ۱۸۷) ايرانى عرب نژاد است. كتاب مصباح الشريعة منسوب به اوست و مى گويند: سلسله درس هايى است كه از امام صادقعليه‌السلام گرفته است. وى ابتدا راهزن بود كه توبه كرد.

قرن سوم

بايزيد بسطامى : (م. ۲۶۱) اهل بسطام است و شطحياتى دارد كه موجب تكفيرش شد.

بشر حافى : (م. ۲۲۶) اهل بغداد و پدرانش اهل مرو بوده اند. ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه كرد.

سرى سقطى : (م. ۲۴۵ يا ۲۵۰) اهل بغداد و شاگرد معروف كرخى است.

حارث محاسبى : (م. ۲۹۷) (سيد الطائفه) اهل نهاوند و شاگرد سرى سقطى و حارث محاسبى است. عارفى معتدل به شمار مى رود كه حتى لباس اهل تصوف به تن نمى كرد و در زى علما و فقها بود.

ذوالنون مصرى : (م. ۲۵۰ - ۲۴۰) اهل مصر كه جامى او را رئيس صوفيان خوانده است. اول كسى است كه مسائل عرفانى را با اصطلاحات رمزى بيان كرد.

سهل بن عبدالله تسترى : (م. ۲۸۳ يا ۲۹۳) اصلا اهل شوشتر.

حسين بن منصور حلاج : (در ۳۰۶ يا ۳۰۹ به دار آويخته شد) اصلا اهل بيضا، از توابع شيراز، كه به كفر و ارتداد و ادعاى خدايى متهم شد. خود عرفا او را به افشاى اسرار متهم مى كنند.

قرن چهارم

ابوبكر شبلى : (م. ۳۴۴ - ۳۳۴) خراسانى و شاگرد جنيد بغدادى حلاج بوده است. روضات الجنات و اشعار و كلمات عارفانه زيادى از او نقل شده است.

ابو على رودبارى : (م. ۳۲۲) ساسانى نژاد و مريد جنيد بوده است.

ابو نصر سراج طوسى : (م. ۳۷۸) صاحب كتاب معروف اللمع كه از متون اصيل و معتبر عرفان است.

ابو الفضل سرخسى : (م. ۴۰۰) اهل خراسان و شاگرد ابو نصر سراج.

ابو عبدالله رودبارى : (م. ۳۶۹) خواهر زاده على رودبارى و از عرفاى شام و سوريه به شمار مى رود.

ابو طالب مكى : (م. ۳۸۵) اصلا از بلاد جبل عامل و مولف قوت القلوب.

قرن پنجم

شيخ ابوالحسن خرقانى : (م. ۴۲۵) مولوى در مثنوى زياد از او ياد كرده است.

ابو سعيد ابوالخير نيشابورى : (م. ۴۴۰) از مشهورترين عرفا و داراى رباعى هاى نغزى است.

ابو على دقاق نيشابورى : (م. ۴۰۵ يا ۴۱۲) جامع شريعت و طريقت بوده است.

ابوالحسن على هجويرى غزنوى : (م. ۴۷۰) مولف كشف المحجوب.

خواجه عبدالله انصارى : (پير هرات) بيشتر شهرتش به دليل كلمات قصار و مناجات هاى اوست. منازل السائرين مشهورترين كتاب اوست.

امام ابو حامد محجمد غزالى توسى : (۵۰۵) احياء علوم الدين از اوست.

قرن ششم

عين القضاة همدانى : (م. ۵۳۳ - ۵۲۵) مريد احمد غزالى، برادر محمد غزالى بوده است. وى را تكفير كرده و كشتند.

سنايى غزنوى : (م. نيمه اول قرن ۶) اشعارش از عرفانى عميق برخوردار است.

احمد جامى : (ژنده پيل) (م. ۵۳۶) شاعر و قبرش در تربت جام است.

عبدالقادر گيلانى : (م. ۵۶۰) قاريه از سلاسل صوفيه، منسوب به اوست.

شيخ روزبهان بقلى شيرازى : (م. ۶۰۶)(۱۲۹)

قرن هفتم

اين قرن عرفاى بسيار بلند قدرى پرورانده است، ما عده اى از آن ها را به ترتيب تاريخ وفاتشان نام مى بريم :

شيخ نجم الدين كبراى خوارزمى : (م. ۶۱۶) شاگرد شيخ روزبهان بقلى شيرازى و استاد پدرب مولانا بود و بسيارى از سلاسل به او منتهى مى شود. زمانش مقارن با حمله مغول است. هنگام حمله مغول، همراه مردم جنگيد تا شهيد شد.

شيخ فريد الدين عطار نيشابورى : (م. ۶۲۸ - ۶۲۶) شاگرد شيخ مجد الدين بغدادى - از مريدان نجم الدين كبرى - بوده است. تذكرة الاولياء در شرح حال عرفا و منطق الطير كه شاهكارى عرفانى است، از اوست.

شيخ شهاب الدين سهروردى زنجانى : (م. ۶۳۲) صاحب كتاب معروف عوارف المعارف كه از متون خوب عرفانى و تصوف است.(۱۳۰)

ابن الفارض مصرى : (م. ۶۳۲) اشعار عرفانى او در عربى با اشعار عرفانى حافظ در فارسى قابل مقايسه است. بسيارى از اشعارش را در حال جذبه سروده است.

محيى الدين عربى حاتمى طايى اندلسى : (م. ۶۳۸) از اولاد حاتم طايى و شاگرد شيخ ابو مدين خويى اندلسى از عرفاى قرن ششم است. سلسله طريقتش با يك واسطه به شيخ عبدالقادر گيلانى مى رسد. فتوحات مكيه كه يك دائرة المعارف عرفانى است و فصوص الحكم كه با حجم كوچكش از دقيق ترين و عميق ترين متون عرفانى است، به همراه بيش از دويست تألیف ديگر، از آثار اوست. او را كه «ابن العربى» نيز مى خوانند، «شيخ اكبر» لقب داده اند. مسلما بزرگ ترين عرفاى اسلام است كه نه پيش از او و نه بعد از او كسى به پايه او نرسيده است. عرفان در قرن هفتم به دست او جهش پيدا كرد و به نهايت كمالش رسيد. بخش علمى عرفان، به وسيله او پايه گذارى شد. انسانى است شگفت، به طورى كه برخى او را قطب الاقطاب مى خوانند و بعضى تا حد كفر تنزلش مى دهند. ملا صدرا نهايت احترام را برايش قائل است.

صدر الدين محمد قونوى : (م. ۶۷۲) اهل قونويه تركيه و شاگرد و مريد محيى الدين عربى است. كتاب هاى معروف او عبارت است از: مفتاح الغيب، نصوص، فكوك. ميان قونوى و مولوى در قونيه، كمال صفا و صميميت بوده است. وى بهترين شارح افكار و انديشه هاى محيى الدين است. شايد اگر او نبود، محيى الدين قابل درك نبود.

مولانا، جلال الدين محمد بلخى رومى : (مولوى) (م. ۶۷۲) صاحب كتاب جهانى مثنوى و ديوان شمس (شمس، عارف معروف تبريزى است.)

فخر الدين عراقى همدانى : (م. ۶۸۸) شاعر و غزلسراى معروف كه شاگرد صدر الدين قونوى و مريد شهاب الدين سهروردى است.

قرن هشتم

علاء الدوله سمنانى : (م. ۷۳۶) خواجوى كرمانى، شاعر معروف، از مريدان او بود.

عبدالرزاق كاشانى : (م. ۷۳۵) فصوص محيى الدين و منازل السائرين خواجه عبدالله را شرح كرده است.

خواجه حافظ شيرازى : (م. ۷۹۱) حافظ على رغم شهرت جهانى، تاريخ زندگى چندان روشنى ندارد. قدر مسلم اين است كه مردى عالم، عارف، حافظ و مفسر قرآن كريم بوده است. با اين كه اين همه در اشعار خود از پير طريقت و مرشد سخن گفته است، معلوم نيست كه مرشدش چه كسى بوده است. اشعارش در اوج عرفان است و كمتر كسى قادر است لطايف عرفانى او را درك كند.

شيخ محمود شبسترى : (م. ۷۲۰) آفريننده منظومه عرفانى بسيار عالى گلشن راز.

سيد حيدر آملى : مولف جامع الاسرار (از كتب دقيق عرفان نظرى) و نص ‍ النصوص در شرح فصوص، مى باشد.

عبدالكريم جيلى : (م. ۸۰۵) صاحب كتاب معروف الانسان الكامل.

قرن نهم

شاه نعمت الله ولى : (م. ۸۲۰ يا ۸۲۷ يا ۸۳۴) اين مرد نسب به علىعليه‌السلام مى برد و سلسله نعمة اللهى در عصر حاضر از معروف ترين سلسله هاى تصوف است. اشعار زيادى در عرفان از او باقى است.

صائن الدين على تركه اصفهانى : در عرفان نظرى محيى الدينى يد طولا داشته است. كتاب تمهيد القواعد او، دليل تبحرش در عرفان است.

محمد بن حمزه فنارى رومى : صاحب مصباح الانس، در شرح مفتاح الغيب صدر الدين قونوى.

شمس الدين محمد لاهيجى نوربخشى : (م. قبل از ۹۰۰) شارح گلشن راز محمود شبسترى است.

نور الدين عبدالرحمن جامى : (م. ۸۹۱) او را آخرين شاعر بزرگ عرفانى زبان فارسى مى دانند. شرح فصوص الحكم محيى الدين، شرح لمعات فخر الدين عراقى، شرح ثانيه ابن فارض، شرح قصيده برده در مدح حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شرح قصيده ميميه فرزدق در مدح حضرت سجادعليه‌السلام ، لوايح، بهارستان و نفحات الانس (در شرح احوال عرفا) از آثار او مى باشد.

عرفان و تصوف پس از قرن نهم

اولا ديگر متصوفه، همه يا غالبا آن برجستگى علمى و فرهنگى كه پيشينيان داشته اند، ندارند.

ثانيا عده اى كه داخل در هيچ يك از سلسله هاى تصوف نيستند، در عرفان نظرى محيى الدينى متخصص مى شوند، كه در ميان متصوفه رسمى، نظير آن ها پيدا نمى شود؛ مثلا صدر المتاءلهين و شاگردش فيض كاشانى و شاگرد شاگردش قاضى سعيد قمى. اين جريان تا زمان ما ادامه داشته است؛ مثلا مرحوم آقا محمد رضا حكيم قمشه اى و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتى.

ثالثا همان مورد دوم، در عرفان عملى هم در جهان شيعه ديده مى شود. از خصوصيات اين گروه كه ضمنا اهل فقاهت هم بوده اند، وفاق و انطباق كامل ميان آداب سلوك و آداب فقه است. از اين تاريخچه مختصر روشن شد كه اين شاخه فرهنگى (عرفان) هم، مانند ساير شاخه ها، تمام جهان اسلام را در بر گرفته است و در اين شاخه نيز سهم ايرانيان از نظر كميت، قطعا بيشتر است.(۱۳۱)

۹. ذوق و صنعت

خدمات ذوقى و احساسى بيش از خدمات فرهنگى مى تواند نشان دهنده احساسات پاك و خالصانه ايرانيان به اسلام باشد، زيرا بيش از آن ها، سر و كارش با عشق و ايمان است. به طور كلى، شاهكارها مولود عشق ها و ايمان هاست. ايرانيان نه تنها در ايران، در غير ايران نيز آثار هنرى و فنى اسلامى زيادى به وجود آورده اند. يكى از مظاهر خدمات ذوقى و احساسى ايرانيان به اسلام، خدماتى است كه از راه زبان فارسى به اسلام كرده اند. شعر و نثر فارسى، در طول دوازده قرن، به شدت از مضامين قرآن و حديث متاثر بوده است. دشمنى برخى عناصر با زبان فارسى، بيانگر اين است كه اين زبان بيش از همه چيز ديگر، يك زبان اسلامى است، كه البته مى توان اين مساله را در زمينه هاى هنرى، معمارى ها، نقاشى ها، كاشيكارى ها، خاتم كارى ها و... نيز مشاهده نمود. بحث تفصيلى اين عنوان را بر عهده دانشمندان ذى صلاح در اين وادى مى گذاريم.(۱۳۲)

دو قرن سكوت(۱۳۳)

ايران و ايرانيان، اسلام را جذب كردند و از آن نيرو و حيات گرفتند و نيرو و حيات خود را نيز صرف خدمت به آن كرده اند. در حكومت امويان سياست نژادى برترى عرب بر غير عرب و حساسيت شديد آن ها عليه ايرانيان غلبه داشت، چرا كه ايرانيان تمايلى نسبت به علويين خصوصا شخص حضربت علىعليه‌السلام داشتند. پس از آن، در حكومت عباسيان، دفتر سياست، ورق خورد و بر مبناى حمايت از ايرانيان و تقويت ايرانيان عليه اعراب قرار گرفت؛ صد سال اول عباسى، براى ايرانيان، عصر طلايى بوده است. برخى سعى دارند كه دو قرن اول ايران اسلامى را - يعنى از حدود نيمه قرن اول هجرى كه ايران فتح شد، تا حدود نيمه قرن سوم هجرى كه كم و بيش حكومت مستقل در ايران تشكيل گرديد - به اعتبار اين كه از خود، حكومت مستقلى نداشته است، دوره سكوت و سكون و احيانا دوره بردگى ايرانيان بنامند. با توجه به توده ايرانيان و تحولات فرهنگى و غير فرهنگى ثمر بخش كه در همين دو قرن رخ داد، اين حرف نمى تواند سخن درستى باشد.

در حقيقت اين دو قرن، دو قرن خروش، نشاط، جنبش، نغمه و سخن بود، نه دو قرن سكوت و ايرانيان توانستند براى اولين بار در تاريخ ايران، پيشواى ادبى علمى و مذهبى ملل ديگر شوند. در اين دو قرن بود كه ايرانيان با يك ايدئولوژى جهانى و انسان فوق نژادى آشنا شدند، حقايقش را به عنوان حقايق آسمانى و مافوق زمان و مكان پذيرفتند و زبانش را به عنوان زبانى بين المللى - اسلامى كه به هيچ قوم خاصى تعلق ندارد، زبان خود دانسته و بر زبان قومى و نژادى خويش مقدم شمردند.

زيبايى و جاذبه لفظى و معنوى قرآن و تعليمات جهان وطنى آن، دست به دست هم داد تا همه مسلمانان - و نه فقط ايرانيان - مجذوب زبان قرآن گردند و زبان اصلى خويش را به طاق فراموشى بسپارند.(۱۳۴) جالب است بدانيم كوچكترين سندى در دست نيست كه نشان دهد كه خلفا، حتى خلفاى اموى مردم ايران را به ترك زبان اصلى خود مجبور كرده باشند. اين دوره از نظر علمى و فرهنگى در رديف اول است و از جنبه كسب قداست و احترام مذهبى براى ايرانيان قطعا بى نظير و بى رقيب است و اين همان دوره اى است كه ديگران آن را دوره سكوت و سكون ناميده اند.(۱۳۵)