۲. مجهز شدن به علوم و فنون جديد.
۳. بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافات و پيرايه هايى كه در طول تاريخ به اسلام بسته شده است. از نظر سيد، بازگشت مسلمانان به اسلام نخستين، به معنى بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سيره سلف صالح است. او در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نكرد، زيرا مى دانست كه خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده است؛ بعلاوه به خطارت انديشه «حسبنا كتاب الله»
كاملا پى برده بود.
۴. ايمان و اعتقاد به مكتب. سيد در نشريات و خطابه هاى خود كوشش داشت مسلمانان را مطمئن سازد كه اسلام قادر است به عنوان يك مكتب، آن ها را از استبداد داخلى و استعمار خارجى نجات دهد؛ از اين رو در نوشته هاى خود به ذكر مزاياى اسلام، از قبيل اعتبار دادن به عقل و برهان، مبتنى بودن تعالى اسلام بر شرافت فرد انسانى، و اين كه اسلام دين علم و عمل و جهاد و اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر است، مى پرداخت.
۵. مبارزه با استعمار خارجى. سيد با استعمار خارجى اعم از استعمار سياسى كه در مسائل كشورهاى اسلامى دخالت مى كرد، استعمار اقتصادى كه منجر به غارت منابع ملى و اقتصادى جهان اسلام مى شد و استعمار فرهنگى كه منجر به نوعى فرهنگ زدايى - از نظر فرهنگ اسلامى - مى شد و فرهنگ غربى را يگانه فرهنگ انسانى و سعادت بخش معرفى مى كرد، به مبارزه پرداخت. او طرح همبستگى دين و سياست را براى دو جبهه استبداد داخلى و استعمار خارجى لازم مى دانست. كوشش هايى كه بعدها از طرف دست نشانده هاى استعمار در جهت جدايى دين و سياست به عمل آمد و به نام «علمانيت» معروف شد، براى مقابله با همين طرح بود. مسلمانان روشنفكر متدين نيز از آن جهت كه در جهان تسنن، سلاطين به عنوان «اولوالامر» بوده و اطاعت از آن ها شرعا واجب شمرده مى شد، طرفدار جدايى دين از سياست بودند و از نظر آن ها همبستگى دين و سياست به شكل وابستگى دين به سياست در آمده بود. منظور سيد جمال از اين همبستگى، اين بود كه توده مسلمانان دخالت در سرنوشت سياسى خود را يك وظيفه مهم دينى بشمارد و آن را به معنى وابستگى سياست به دين مى دانست، نه دين به سياست.
۶. اتحاد اسلام. منظور از اتحاد اسلام، اتحاد مذهبى - در تمامى اعتقادات - كه امرى غير عملى است، نبود، بلكه اتحاد سياسى بود؛ يعنى تشكيل صف واحد، در مقابل دشمن غارتگر. استعمار غرب چون اعتقاد دينى مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان مى بيند، مى كوشد تا با نام مخالفت با تعصب، اين پيوند را سست كند.
رواج انديشه قوميت پرستى و مليت پرستى به صورت هاى مختلف در كشورهاى اسلامى و نيز تشديد نزاع هاى مذهبى شيعه و سنى و قطعه قطعه كردن سرزمين اسلامى، همه براى مبارزه با انديشه «اتحاد اسلام» بود كه از طرف استعمار طراحى مى شد.
۷. دميدن روح مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامى. به نظر سيد جمال، مسلمانان در برابر حكومتى كه مصمم به نابودى اسلام است، راهى جز توسل به زور ندارند و فراموشى اصل جهاد، عامل بزرگ انحطاط مسلمين مى باشد.
۸. مبارزه با خود باتگى در برابر غرب. سيد جمال برخلاف احمد خان هندى نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب آن، بلكه همواره به مسلمانان هشدار مى داد كه ترس و نوميدى به خود راه ندهند و در برابر استعمار غربى ايستادگى نمايند. وى با چاپ مجله «عروة الوثقى» سعى كرد نشان دهد كه اگر مسلمانان به راستى متحد و بسيج شوند، مى توانند انگلستان را از توسعه طلبى و زور گويى باز دارند.
آرمان سيد:
آرمان اصلاحى سيد و جامعه ايده آل او در جامعه اى اسلامى خلاصه مى شود كه وحدت بر سراسر آن حاكم باشد؛ اختلافات نژادى، زبانى، منطقه اى و فرقه اى بر اخوت اسلامى آن ها فائق نگردد و به وحدت معنوى و فرهنگى و ايدئولوژيكى آن ها آسيب نرساند؛ مردم مسلمان، مردمى باشند آگاه و عالم به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر، و آزاد از هر گونه قيد استبداد و استعمار كه بتوانند تمدن غربى را با روح اسلامى - نه با روح غربى - اقتباس كنند؛ اسلام حاكم همان اسلام نخستين - بدون پيرايه هايى كه بعدها در طول تاريخ به آن بسته شد - باشد و روح مجاهدت به مسلمانان باز گردد.
سيد، در مورد نظام ارباب و رعيتى حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و نيز در مورد نظام خانوادگى و نظام آموزشى علوم اسلامى، آرمانى ابراز نكرده است.
امتيازات سيد:
سيد جمال از نظر طبيعى، اولا از هوش و استعداد خارق العاده اى برخوردار بوده و ثانيا نفوذ كلام و قدرت القا و تلقين فوق العاده اى داشته است.
از نظر اكتسابى، اولين امتياز سيد اين است كه فرهنگش، فرهنگ اسلامى است و از محضر علما و عرفاى بزرگى استفاده كرده است. آشنايى او با فرهنگ اسلامى، سبب شد پس از آشنايى با فرهنگ جديد اروپايى، خودباخته نشود.
دومين امتياز سيد، آشنايى او با جهان و زمان خود بود. او زبان هاى انگليسى، فرانسه و حتى روسى را مى دانست؛ به آسيا، اروپا و قسمتى از آفريقا سفر كرده و با شخصيت هاى مهم علمى و سياسى جهان برخورد كرده بود.
سومين امتياز سيد، شناخت نزديك و دقيق او از جهان اسلام بود. به بيشتر كشورهاى اسلامى سفر كرده و به ماهيت حركت ها، نهضت ها و شخصيت آن كشورها پى برده بود.
چهارمين امتياز او، اطلاعات وسيعش درباره اوضاع سياسى، اقتصادى و جغرافيايى كشورهاى اسلامى بود.
شيخ محمد عَبُده
شيخ محمد عبده، شاگرد سيد جمال الدين، پس از او دومين شخصيت مصلح در جهان تسنن، مخصوصا در جهان عرب است. عبده همان دردهايى را كه سيد جمال تشخيص داده بود، احساس مى كرد و عامل تمايز او از سيد جمال، مسئله «اسلام و مقتضيات زمان» بود. عبده در جستجوى راه حلى بود كه از طرفى، در اثر جمود فكرى برخى علماى دينى، اسلام، مانع پيشرفت و تكامل جامعه مصرى تلقى نشود و نيروهايى را از خود مسلمانان عليه اسلام بر نيانگيزد، و از طرف ديگر، به نام انطباق اسلام با علم، افراط كارى صورت نگيرد و اصول اسلامى با سليقه هاى باب روز تطبيق داده نشود و عملا اسلام از صحنه خارج نگردد.
عبده براى جلوگيرى از افراط و تفريط، مسائلى را مطرح كرد از قبيل فقه مقارن از مذاهب چهار گانه، دخالت دادن مبانى فلسفى حقوق در اجتهاد، ايجاد نظام حقوقى جديد در فقه كه پاسخگوى مسائل روز باشد، تمايز قايل شدن ميان عبادات و معاملات و... وى مانند سيد جمال در پى آن بود تا ثابت كند اسلام توانايى دارد كه به صورت يك مكتب، راهنما و تكيه گاه انديشه جامعه اسلامى قرار گيرد و آن ها را به عزت دنيوى و سعادت اخروى برساند. از اين رو سعى داشت فلسفه اجتماعى مقررات اسلامى و استحكام اصول اخلاقى اسلام را روشن نمايد. عبده با تعصب هاى فرقه اى ميانه خوشى نداشت و در پى وحدت دنياى اسلام بود.
وى با سيد جمال در دو جهت اختلاف نظر داشت : يكى اين كه سيد، انقلابى فكر مى كرد و عبده طرفدار اصلاح تدريجى بود. ديگر اين كه سيد مبارزه با استبداد و استعمار را در راءس برنامه هاى خود قرار داده بود، ولى عبده، معتقد بود كه آموزش و تربيت دينى جامعه بر آموزش و پرورش سياسى آن ها و بر هر حركت سياسى، تقدم دارد.
سيد جمال بيشتر مرد پيكار و عبده مرد انديشه و ميانه روى بود؛ سيد جمال، آزادى مسلمانان را تنها راه تحرك فكرى آنان مى دانست و عبده بيشتر پرواى تربيت اخلاقى و دينى مسلمانان را داشت. سيد جمال دامنه كحوشش هاى خود را در سراسر جهان گسترد و عبده بيشتر در اصلاح احوال مصريان كوشيد.
با وجود اين، عبده و سيد جمال هر دو در ضرورت بازگشت مستقيم به منابع اصلى فكر دينى و توجيه عقلى احكام شريعت و هماهنگى آن ها با مسائل عصر و پرهيز از فرقه بازى و پافشارى بر سر احياى اجتهاد و كوشش براى شناخت روح و جوهر دين اسلام در وراى قواعد خشك و بينش قشرى علماى چاكر حكومت، همداستان بودند.
كواكبى
سومين قهرمان اصلاح، در جهان سنى عرب، شيخ عبدالرحمن كواكبى است كه از پيروان عبده مى باشد. كواكبى يك متفكر اسلامى ضد استبداد بود و با استبداد تركان عثمانى كه بر سوريه حكومت مى كردند، سخت مبارزه مى كرد. او مانند سيد جمال، آگاهى سياسى را براى مسلمانان واجب مى شمرد و معتقد بود كه رژيم سياسى مشروطه، به تنهايى قادر به جلوگيرى از استبداد نيست و فقط شعور و آگاهى سياسى، دينى و اجتماعى مردم و نظارت آن ها بر كار حاكم است كه مى تواند جلوى استبداد را بگيرد.
او معتقد بود كه شعور سياسى مردم را با استمداد از شعور دينى آن ها بايد بيدار كرد. كواكبى معتقد به همبستگى دين و سياست بود و بخصوص اسلام را يك دين سياسى مى دانست و تكيه فراوانى بر اصل توحيد از جنبه عملى و سياسى مى كرد. او توحيد اسلامى را فقط توحيد فكرى و اعتقادى ندانسته، آن را تا مرحله عمل و عينيت خارجى - يعنى ايجاد نظام توحيدى - توسعه مى داد.
وى برخى علماى پيشين اهل تسنن را مورد انتقاد قرار مى دهد كه آن ها به بهانه نظم و امنيت، مانع رشد آزادى شده اند. كواكبى در رابطه نظم و آزادى، براى آزادى، حق تقدم قايل است و در رابطه دين و آزادى، دين را عامل با ارزش تحصيل آزادى واقعى و بيدارگر احساس سياسى مى شمارد.
او در رابطه علم و آزادى، معتقد است همه علوم، الهام بخش آزادى نيستند و از نظر آگاهى اجتماعى دادن، در يك درجه نمى باشند؛ به همين دليل، حاكم مستبد از برخى علوم، مثل علم لغت، نمى ترسد، اما از برخى علوم، مثل حكمت نظرى، فلسفه عملى، حقوق امم، سياست مدنى، تاريخ مفصل و مانند اين ها بشدت وحشت دارد، زيرا اين علوم به مردم، آگاهى و شعور سياسى و اجتماعى مى دهند.
افول انديشه اصلاح در جهان عرب
بعد از سيد جمال، عبده و كواكبى نهضت اصلاح طلبى اسلامى در كشورهاى اسلامى از جاذبه افتاد و نهضت هاى قومى و عربى، از قبيل حزب بعث و ناصريسم و يا نهضت هاى سوسياليستى و ماركسيستى، جاذبه بيشترى در ميان جوانان عرب پيدا كرد. عامل عمده اين افول، گرايش شديد مدعيان اصلاح بعد از سيد جمال و عبده به سوى وهابيگرى و گرفتار شدن آن ها در دايره تنگ انديشه هاى محدود اين مسلك بود، مثل سيد محمد رشيد رضا كه تحت تاثير انديشه هاى ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب بود و بيش از آن كه مبلغ اصلاح باشد، مبلغ وهابيگرى بود.
هر چند اولين شرط اصلاح طلبى، فارغ بودن از تعصبات افراطى نسبت به فرقه اى خاص، عليه فرقه اى ديگر است، بعضى از اين مدعيان، نهضت اصلاح را به نوعى «سلفى گرى» تبديل كردند و بازگشت به اسلام نخستين را، بازگشت به «حنبلى گرى» كه قشرى ترين مذاهب اسلامى است، تفسير كردند؛ در نتيجه، روح انقلابى مبارزه با استعمار و استبداد، تبديل به مبارزه با عقايد مخالف با معتقدات حنبليان شد.
اقبال
در خارج از جهان عرب، برخى مصلحان ظهور كردند كه اقبال لاهورى يكى از آنان بود. او را قطعا يك قهرمان اصلاح در جهان اسلام بايد به شمار آورد كه مزايايى دارد و نواقصى. اولين مزيت اقبال، آشنايى عميق او با فرهنگ و انديشه هاى فلسفى و اجتماعى غرب است؛ به طورى كه در غرب به عنوان يك متفكر و فيلسوف به شمار مى آيد.
مزيت دوم او اين است كه در عين آشنايى با فرهنگ غرب، معتقد است كه غرب، فاقد يك ايدئولوژى جامع انسانى است و برعكس، مسلمانان از اين ايدئولوژى برخوردارند؛ در نتيجه، در عين دعوت به فراگيرى علوم و فنون غربى، مسلمانان را از هر گونه غربگرايى برحذر مى داشت. سومين مزيت اقبال، دغدغه يافتن راه حلى براى مشكلات مسياسى، اقتصادى و اجتماعى زمان خود است، بدون اين كه اصول يا احكام اسلام زير پا گذاشته شود. از اين رو در مورد مسائلى، مثل اجتهاد، اجماع و... زياد مى انديشيده است. او، اجتهاد را موتور حركت اسلام مى شمارد.
مزيت چهارم اقبال، اين است كه برخلاف ساير پرورش يافتگان غرب، معنويت گراست و داراى بعد روحى عرفانى و اشراقى نيرومندى است. او براى عبادت، سير و سلوك معنوى و درون گرايى، ارزش فراوان قايل است و احيا تفكر دينى را بدون احيا معنويت اسلامى بى فايده مى شمارد.
پنجمين مزيت او اين است كه تنها مرد انديشه نبود و مرد عمل و مبارزه هم بود و عملا با استعمار، درگيرى داشته است. او از پايه گذاران كشور اسلامى پاكستان است.
ششمين مزيت اقبال قدرت شاعرى اوست كه در خدمت اهداف اسلامى او قرار گرفته است. شعر براى اقبال به عنوان وسيله بيدارى و آگاهى ملت مسلمان بوده است، نه به عنوان هدف. اقبال، انديشه اى به نام «فلسفه خودى» دارد. او معتقد است همان طور كه فرد، دچار تزلزل شخصيت و يا از خود بيگانگى مى شود، جامعه نيز چنين است. جامعه اى كه دچار بيمارى تزلزل شخصيت و از دست دادن هويت مى گردد، ايمان به خود را از دست مى دهد و يكسره سقوط مى كند. هويت جامعه اسلامى و «خويشتن» و «خود» اصيل جامعه و ركن شخصيت اين روح جمعى، اسلام و فرهنگ اسلامى است. نخستين كار لازمى كه يك مصلح بايد انجام دهد، باز گرداندن ايمان و اعتقاد اين جامعه به «خود» واقعى او، يعنى فرهنگ و معنويت اسلامى است و اين است «فلسفه خودى. »
نقص كار اقبال، عمدتا در دو چيز است : يكى اين كه با فرهنگ اسلامى، از جمله فلسفه اسلامى، عرفان اسلامى و ديگر علوم اسلامى آشنايى عميقى ندارد. نقص ديگر اين كه از نزديك شاهد جريان ها و حركت هاى اسلامى نبوده و از اين رو در ارزيابى هاى خود دچار اشتباهات فاحش شده است. او نهضت وهابيگرى را در حجاز، جنبش بهائيت را در ايران و قيام آتاتورك را در تركيه، اصلاحى و اسلامى پنداشته و در اشعارش برخى ديكتاتورهاى كشورهاى اسلامى را ستوده است.
حركت هاى اصلاحى شيعه
در جهان شيعه به نسبت جهان تسنن، طرح اصلاحى كمتر داده شده، اما نهضت هاى اصلاحى، خصوصا نهضت هاى ضد استبدادى و ضد استعمارى، بيشتر و عميق تر صورت گرفته است. در تاريخ جهان تسنن، جنبشى مانند جنبش ضد استعمارى تنباكو يا انقلابى مانند انقلاب عراق، يا قيامى مانند مشروطيت ايران كه رژيم سلطنتى استبدادى ايران را مبدل به رژيم مشروطه كرد و يا نهضتى اسلامى، مثل نهضت اسلامى ايران را مشاهده نمى كنيم.
علت اين است كه نظام روحانيت سنى به گونه اى است كه او را حاكم و بيش به صورت بازيچه اى در دست حكام، كه خود، آن ها را «اولى الامر» معرفى مى كند، در آورده است. روحانيت سنى، يك روحانيت وابسته است. روحانيت وابسته قادر نيست عليه آن قدرتى كه وابسته به آن است، قد علم كند و توده مردم را دنبال خود بكشاند، اما روحانيت شيعه، در ذات خود يك نهاد مستقل است؛ از نظر روحى به خدا متكى بوده و از نظر اجتماعى به قدرت مردم وابسته است؛ در نتيجه، در طول تاريخ به صورت يك قدرت رقيب در مقابل زورمندان تاريخ ظاهر شده است.
از اين رو مى بينيم كه از نظر انديشه و طرح اصلاحى، در جهان شيعه شخصيت هايى چون مرحوم آية الله بروجردى، علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطا، علامه سيد محسن عاملى، علامه سيد شرف الدين عاملى و بالخصوص علامه نائينى ظهور كرده اند كه در بعضى زمينه ها انديشه هاى اصلاحى داشته اند.
نهضت اسلامى ايران
در هى يك از كشورهاى اسلامى، نهضتى به عمق و وسعت نهضت اسلامى ايران وجود ندارد. با اين كه مردم ايران در متن جريان نهضت قرار دارند، از تحليل ماهيت نهضت بى نياز نمى باشند. تحليل و بررسى يك نهضت براى مردمى كه در متن جريان آن قرار دارند، بيشتر لازم است تا وقتى آن نهضت به پايان مى رسد و يا نسبت به مردمى كه در خارج يا حاشيه آن قرار دارند.
براى تحليل و بررسى يك نهضت، مسائل زير بايد مورد بررسى قرار گيرد:
ماهيت نهضت، هدف نهضت، رهبرى نهضت و آفات نهضت كه اكنون به توضيح مختصرى درباره هر يك مى پردازيم.
ماهيت نهضت
وقايع و حوادث تاريخى و اجتماعى، همانند پديده هاى طبيعى، احيانا از نظر ماهيت با يكديگر اختلاف دارند. همه نهضت هاى تاريخى را، نمى توان از نظر ماهيت، يكسان دانست. تشخيص ماهيت يك نهضت از راه هاى مختلف، مانند شعارها، هدف هاى نهضت، علل و ريشه هاى فراهم كننده زمينه نهضت و شناخت افراد و گروه هايى كه بار نهضت را به دوش مى كشند، ممكن است.
نهضت اسلامى ايران، به صنف و طبقه خاصى از مردم اختصاص ندارد، بلكه در اين نهضت همه اقشار به طور يكسان شركت دارند.
اين نهضت يكى از صدها واقعيت عينى تاريخى است كه بى پايگى نظريه مفسران مادى تاريخ و طرفداران ماترياليسم تاريخى را - كه اقتصاد را زير بناى جامعه معرفى مى كند و هر جنبش اجتماعى را انعكاسى از تضادهاى طبقاتى مى دانند - برملا مى كند.
اين نهت، نهتى است از نوع نهضت پيامبران؛ يعنى برخاسته از «خود آگاهى الهى» يا «خدا آگاهى» كه اين خود آگاهى ريشه ش در اعماق فطرت بشر است. در اين جا تذكرى پيامبرانه، فطرت خدا جو و خداپر ست بشر را بيدار كرده و او را طرفدار حق و حقيقت - از آن جهت كه حق است نه از آن جهت كه پيوندى با منافعش دارد - مى كند و در نتيجه عدالت، برابرى، راستى و درستى به صورت هدف در مى آيند و اين هاست كه وجدان افراد جامعه اسلامى را تشكيل مى دهد.
وجدان اسلامى بيدار شده در جامعه ما، مردم را در جستجوى ارزش هاى اسلامى برانگيخته و اين وجدان مشترك و روح جمعى جوشان جامعه است كه طبقات مختلف را در يك حركت هماهنگ به راه انداخته است.
ريشه نهضت
ريشه اين نهضت را بايد در جريان هاى نيم قرن اخير كشور از نظر تصادم آن جريان ها با روح اسلامى اين جامعه جستجو كرد. آن چه در اين نيم قرن در جامعه اسلامى ايران رخ داد، عبارت است از:
استبدادى خشن و وحشى و سلب هر نوع آزادى.
نفوذ استعمار نور؛ يعنى شكل نامرئى و خطرناك استعمار از جنبه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و فرهنگى.
دور نگه داشتن دين از سياست و حتى بيرون كردن دين از ميدان سياست.
كوشش براى بازگرداندن ايران به جاهليت قبل از اسلام، احياء شعارهاى مجوسى و ميراندن شعارهاى اصيل اسلامى.
تحريف و تغيير ميراث گرانقدر فرهنگ اسلامى.
تبليغ و اشاعه ماركسيسم دولتى؛ يعنى جنبه هاى الحادى ماركسيسم منهاى جنبه هاى سياسى و اجتماعى آن.
كشتارهاى بى رحمانه و ارزش قايل نشدن براى خون مسلمانان ايرانى و نيز زندان ها و شكنجه ها براى متهمان سياسى.
تبعيض و ازدياد روز افزون شكاف طبقاتى، على رغم اصلاحات ظاهرى.
تسلط عناصر غير مسلمان بر مسلمانان در دولت و ساير دستگاه ها.
نقض آشكار قوانين و مقررات اسلامى، در همه زمينه هاى فرهنگى و اجتماعى.
مبارزه با ادبيات فارسى كه حافظ و نگهبان روح اسلامى ايران است، به نام مبارزه با واژه هاى بيگانه.
بريدن پيوند از كشورهاى اسلامى و پيوند با كشورهاى غير اسلامى و احيانا ضد اسلامى، مثل اسراييل.
از طرف ديگر، جريان هايى در جهان رخ داد كه چهره دروغين تبليغات سياسى دنياى ليبرال غربى و سوسياليست شرقى را آشكار ساخت و اميدى كه طبقات روشنفكر به اين دو قطب بسته بودند را تبديل به ياءس نمود. البته در اين مدت محققان، گويندگان و نويسندگان اسلامى نيز توفيق يافتند كه تا حدودى چهره زيبا و جذاب اسلام واقعى را به نسل معاصر نشان دهند.
روحانيت ايران در چنين شرايطى به پاخاست و نسل به ستوه آمده از ناهنجارى هاى پنجاه ساله، و سر خورده از غرب ما بى و شرق گرايى و آشنا به تعاليم نجاتبخش اسلام، نداى روحانيت را لبيك گفت.
هدف نهضت
يك نهضت اسلامى نمى تواند از نظر هدف محدود باشد، زيرا اسلام در ذات خود يك «كل تجزيه ناپذير» است؛ البته اين به معنى اين نيست كه نهضت از نظر تاكتيك، برخى هدف ها را بر برخى مقدم نمى دارد و مراحل وصول به هدف را در نظر نمى گيرد.
حضرت علىعليهالسلام
هدف هاى كلى يك نهضت اسلامى را در چهار جمله بيان مى كند:
۱. باز گرداندن نشانه هاى محو شده راه خدا، كه همان اصول واقعى اسلام است.
۲. اصلاح اساسى و آشكار در شهرها و مجامع و تحولى بنيادين در اوضاع زندگى مردم.
۳. اصلاح در روابط اجتماعى انسان ها.
۴. به پاداشتن قانون هاى نقض شده اسلام و حاكم نمودن آن ها بر زندگى اجتماعى مردم. هر مصلحى كه موفق شود اين چهار اصل را عملى سازد، به حداكثر موفقيت نايل آمده است.
رهبرى نهضت
هر نهضتى نيازمند به رهبر و رهبرى است. رهبر يك نهضت اسلامى علاوه بر داشتن شرايط عمومى رهبرى، بايد اسلام شناس باشد و با اهداف و فلسفه اخلاقى، اجتماعى، سياسى و معنوى اسلام كاملا آشنا باشد و جهان بينى و ايدئولوژى اسلام را خوب درك نمايد.
بديهى است فردى مى تواند عهده دار چنين رهبرى بشود كه در متن فرهنگ اسلامى پرورش يافته و با قرآن، سنت، فقه و معارف اسلامى آشنايى كامل داشته باشد؛ از سوى ديگر براى اين كه نهضت ما در دام جريان هاى التقاطى نيفتد، بايد پشتوانه اى از فرهنگ غنى اسلامى داشته باشد؛ از اين رو تنها روحانيت آگاه به زمان است كه مى تواند رهبرى نهضت اسلامى را عهده دار گردد.
در انتقاد به «رهبرى به اصطلاح سنتى» مطالبى مطرح مى شود مانند اين كه : «از رهبرى سنتى كه پاسدار بنيادهاى فرهنگى است، كارى ساخته نيست. » اصل اشكال به اين مسئله بر مى گردد كه چگونه جنبش ها تغيير ماهيت مى دهند و تبديل به يك امر ايستا مى گردند. عده اى عقيده دارند اين امر به خاطر تبديل حركت به بنياد است؛ يعنى انديشه و عمل قالب مشخصى پيدا مى كند و لذا پويايى خود را از دست مى دهد و از اين رو كار اول رهبران بايد قالب شكنى باشد، اما اين كار با پاسدارى از «بنيادها» كه كار رهبران سنتى است، در تضاد است. در نقد اشكال فوق چند نكته قابل توجه است. اولا: لازمه حركت، اين نيست كه هيچ ثباتى در كار نباشد، زيرا در اين صورت هرج و مرج خواهيم داشت، نه تكامل. انسان در صراط مستقيم حالت پويايى و تكاملى دارد، اما خود صراط مستقيم ثابت است. حال اگر رهبرى سنتى، پاسدار صراط مستقيم و مراتب پويندگان آن باشد، آيا عامل تبديل حركت به بنياد است؟ البته خير، لذا نبايد لفظ «ثابت» را با «ساكن» اشتباه گرفت. در فرهنگ اسلامى تغيير بدون ثبات، ناممكن است. در حركت، منزل را پشت سر مى گذاريم، نه مدار و مسير حركت را؛ بنابراين مدار و مسير، مشخص و ثابت است.
ثانيا: اگر براى اسلام، وجود تاريخى قايل باشيم، ديگر چه جاى دفاع از اسلام هزار و چهار صد سال قبل است؟ بايد بدانيد آن اسلام نيست كه در حال حركت و پويايى است. اين جامعه اسلامى است كه در مدار اسلام در حركت است.
ثالثا: البته مى پذيريم كه گاهى يك جريان موج خيز و حركت زاى اجتماعى روح خود را از دست مى دهد و از آن جز يك سلسله آداب و تشريفات باقى نمى ماند و يك حركت تبديل به بنياد مى شود، مانند عزادارى سنتى امام حسينعليهالسلام
كه فلسفه واقعى خود را كه تهييج احساسات عليه يزيدهاست از دست داده و به صورت عادت در آمده است.
رابعا: كدام رهبرى توانسته مانند همين رهبرى سنتى موج بيافريند و حركت خلق كند؟ آيا روشنفكران متجدد ضد سنت كه درباره ضرورت انتقال رهبرى نهضت اسلامى از روحانيت به طبقه به اصطلاح روشنفكر اظهار عقيده كرده اند، مى توانند چنين حركتى را خلق كنند؟ اين روشنفكران، به اسلام به چشم يك وسيله و امر موقت مى نگرند كه در شرايط اجتماعى خاصى، به كار گرفته و عامل نجات مردم مى شود و اولين شرط آن را اين مى دانند كه دست پاسداران فعلى مذهب (روحانيت) از رهبرى نهضت كوتاه شود.
اين روشنفكران بايد بدانند كه اسلام يك هدف است، نه وسيله و يك حقيقت است، نه يك مصلحت، و بهره گيرى از اسلام، متخصص مى خواهد كه همان عالمان دين مى باشند.
آفات نهضت
نهضت ها مانند تمام پديده هاى ديگر ممكن است دچار آفت زدگى شوند و اين وظيفه رهبرى نهضت است كه آفت زدايى نمايد. برخى آفات يك نهضت عبارتند از:
۱. نفوذ انديشه هاى بيگانه :
انديشه هاى بيگانه از دو طريق نفوذ مى كنند: الف - از طريق دشمنان؛ پيروان مكاتب ديگر براى رخنه كردن در يك نهضت و پوساندن آن از درون، انديشه هاى بيگانه را كه با روح آن نهضت مغاير است، وارد آن نهضت مى كنند و آن را از خاصيت مى اندازند، يا كم اثر مى كنند.
ب - از طريق دوستان و پيروان؛ گاهى پيروان خود نهضت به علت نا آشنايى درست با آن، مجذوب يك سلسله نظريات و انديشه هاى بيگانه مى گردند و آگاهانه و يا نا آگاهانه به آن نظريات، رنگ نهضت مى دهند و عرضه مى نمايند. راه مبارزه با اين خطر، تحريم و منع نيست، بلكه راه مبارزه، عرضه داشتن صحيح نهضت در همه زمينه ها به زبان روز است.
۲. تجدد گرايى افراطى :
تجدد گرايى افراطى - كه هم در شيعه وجود داشته و هم در سنى - در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آن چه از اسلام نيست، و پيراستن آن از آن چه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان كردن؛ و تجدد گرايى افراطى آفت بزرگى براى نهضت است و وظيفه رهبرى نهضت است كه جلو آن را بگيرد.
برخى از افراد كه به مسائل روز توجه دارند و درباره آينده اسلام مى انديشند، سليقه روز را معيار قرار مى دهند و به نام «اجتهاد آزاد» بجاى آن كه اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاكم بر زمان را معيار اسلام قرار مى دهند.
۳. ناتمام گذاشتن :
تاريخ نهضت هاى اسلامى صد ساله اخير، يك نقيصه را در رهبرى روحانيت نشان مى دهد و آن اين كه روحانيت، نهضت هايى را كه رهبرى كرده تا مرحله پيروزى بر خصم ادامه داده، اما از آن پس ادامه نداده است، بنابراين نتيجه زحمات او را ديگران و احيانا دشمنان برده اند. هر نهت بايد دو مرحله نفى و انكار، و سازندى و اثبات داشته باشد. طى كردن مرحله سازندگى و اثبات از مرحله نفى و انكار دشوارتر است.
۴. رخنه فرصت طلبان :
هر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مى كند، سنگينى اش بر دوش افراد مومن و مخلص است، اما همين كه به بار نشست، سر و كله افراد فرصت طلب پيدا مى شود و تدريجا انقلابيون مومن و فداكاران اوليه را از ميدان به در مى كنند و جاى آن ها را مى گيرند. انقلاب مشروطيت، نمونه اى از رخنه فرصت طلبان است.
۵. ابهام طرح هاى آينده :
روشن نبودن و ابهام طرح يك گروه در جامعه ممكن است افراد آن جامعه را به سوى گروهى ديگر كه داراى طرح و برنامه هستند، بكشاند. قطعا نهضت بايد طرح هاى روشن و خالى از ابهام و مورد قبول رهبران را ارائه دهد تا جلو ضايعات گرفته شود و از جذب نيروها، توسط گروه هاى ديگر جلوگيرى گردد.
۶. عدم اخلاص :
اين آفت از نوع تغيير جهت دادن انديشه ها و انحراف يافتن مسير نيت هاست. نهضت خدايى بايد براى خدا آغاز گردد، براى خدا ادامه يابد و هيچ خاطره و انديشه غير خدايى در آن راه نيابد تا عنايت و نصرت الهى شامل آن گردد.
پاك نگهداشتن انديشه و نيت در مرحله نفى و انكار - كه توجه اصلى به درگيرى با دشمن بيرونى است - آسان تر است، ولى همين كه نهضت به ثمر رسيد و نوبت سازندگى و اثبات شد و ضمنا پاى تقسيم غنائم هم در ميان آمد، حفظ اخلاص بسيار مشكل مى شود.
شرايط موفقيت مصلح
حضرت علىعليهالسلام
در نهج البلاغه مى فرمايد: «تنها كسى توفيق اجراى اموامر الهى (و از جمله اصلاح اجتماعى) را مى يابد كه سه صفت بزرگ در او راه نيافته باشد: مصانعه، مضارعه و بندگى طمع. »
«مصانعه» يعنى رودربايستى داشتن در اجراى امر خدا و ملاحظه دوست، خويشاوند يا مريد را در كارها دخالت دادن.
«مضارعه» يعنى مشابهت؛ كسى كه مى خواهد جامعه اى را اصلاح كند، خودش نبايد همرنگ همان مردم باشد و همان نقاط ضعف را كه در مردم هست، در خود داشته باشد. اما «بندگى طمع»؛ آن كس كه مى خواهد امر خدا را بپا دارد، بايد از اسارت و بردگى طمع آزاد باشد؛ علىعليهالسلام
فرمود: «طمع، بردگى جاويد است. »
حريت و آزادى معنوى، شرط توفيق مصلح دينى است.