فصل سوم: حجت موجه
در ميان همه مباحثى كه مطرح مى شود، خواه از سوى اهل ايمان و خواه از سوى اهل كفر و نفاق، چه در گذشته و چه امروز، چيزى پنهان است كه مهم ترين و بيشترين تاثير را در كلام دارد. چيزى كه اگرچه درباره اش حرفى زده نمى شود؛ اما همگان آن را يك امر بديهى فرض مى كنند. چيزى كه مبنا، شاخص، شالوده و پايه اى است كه بقيه مطالب بايد مبتنى بر آن بنا شود. يعنى حجت، به مفهوم «دليل» و بايد توجه داشت كه هيچ يك از امور و مناسباتى كه انسان به انجام آن مبادرت مى كند؛ خالى از حجت نيست. ذكر اين نكته ضرورى است كه در اينجا مفهوم عام از حجت مورد نظر است؛ همانكه با كلمات مختلف بيانش مى كنيم: شاخصى كه راه را تشخيص مى دهد؛ معيارى كه به كار گرفته مى شود، قولى كه بدان احتجاج مى ورزيم و بالاخره الگويى كه متناسب با آن رفتار فردى و جمعى خود را سامان مى دهيم.
پس همه اين كلمات حجت هايى هستند كه انسان با تمسك بدانها، عمل و قول خود را به مدد آن قابل توجيه و مورد قبول عقول مردم يا دستكم خودش مى سازد و اين امر، يعنى حركت مبتنى بر يك دليل كه وجه تمايز ميان انسانهاست.
معمارى كه براى سكونت مردم بنايى مى سازد، هم در نحوه قرار گرفتن مصالح بر روى هم، قول و عمل خود را متكى به يك حجت و دليل مى كند و هم در هيات كلى، شاكله ساختمان، موقعيت جغرافيايى و نسبتش را با محيط پيرامون، متكى به يك حجت و دليل مى نمايد. به همان سان كه پزشكى يا معلمى تلاش مى كند كه همه اعمال و اقوال خود را در آنچه كه مى سازد يا از بين مى برد متكى به يك حجت و دليل نمايد.
اين سخن ناظر بر اين مطلب است كه بشر تازمانى كه از دايره اهل عقل در هر رتبه اش - خارج نشده باشد هيچ عملى را بدون دليل و حجت مرتكب نمى شود. اما، بايد توجه داشت كه گاهى غرايز، حجت مى شوند و بسان قاضى، حاكم و حجتى، سايه خود را بر اعمال مردم مى افكنند.
وقتى صفات بهيمى و حيوانى حاكم و مستولى بر وجود آدمى مى شوند، حجت انسان غرايز اوست و همين حجت نيز جايگاه اين انسان در پهنه هستى، مقصد و طريق رفتنش را معلوم مى سازد، چنانكه خوردن و آشاميدن و دفع شهوات بتمامه مقصد مى شود و استفاده از انواع و اقسام ادوات به صورت موجه و غير موجه طريق.
اما، اگر امكان گذر از دوران حيات بهيمى و حيوى فراهم آيد و انسان متمكن در ساحت انسانى شود، در پله نخست عقل جزوى دايره مدار امور او مى شود و اين عقل، تدبير گر همه كنش ها و واكنش هايش مى گردد.
اگرچه انسان گرفتار در ساحت عقل حيوى كه همان تدبير و تامل در امور ساده حيات است، تفاوت چندانى با كسى كه متمكن در ساحت حيوى است ندارد، ليكن حفظ پاره اى مقررات و قوانين، تنظيم پاره اى معادلات و مناسبات، جغرافياى عمل او را دقيقتر و محدودتر مى سازد و ابزار مورد استفاده و طريق وصول به مقصد را موجه تر جلوه مى دهد. در اين سطح، نگاه كلى به حيات بى معنى است؛ مگر آنكه در ساحتى والاتر، عقل سليم، امام و حجت او شود. در اين مرتبه ديگر بار، اين انسان است كه به مقصدى معين مى انديشد و به طى طريق براى رسيدن به مقصد فكر مى كند؛ دلايلى را براى اثبات درستى مطلوب و مقصودش بيان مى كند و با ابزار دلايلى آن را موجه عقول كسانى چون خود مى سازد و آنكه در ساحتى فراتر از او قرار گرفته، دليل و حجت او را غير موجه جلوه مى دهد و آن را اثبات مى كند.
غرض آن است كه گفته شود، در تمام ساحاتى كه نوع آدمى در آن متمكن مى شود، نوعى حجت و دليل عرضه مى كند. در ساحات بعدى نيز اعم از عقل معاد و هدايت، حجت ها تعيين كننده و تنظيم كننده روابط مردم در ميانه هستى اند.
پس اگر دقت كنيم در مى يابيم كه در همه ادوار و اعصار، در ميان همه فرق و ملل و حتى اقوام وحشى و قبايل دور افتاده نيز به نوعى حجت وجود دارد. حال بايد پرسيد آيا مى توان مردم را رها كرد تا هر كس بيايد و با دريافت خود، متناسب با ساحتى كه در آن مى زيد، عمل نمايد؟
بى گمان جواب منفى است. چون، تنظيم روابط ميان مردم غير ممكن است. ديگر اينكه هر كس در ساحت خودش و به تناسب ايمانش، تا پاى جان براى اثبات درستى عمل و حجتش مى ايستد و اين رمز مقاومت همه مردم، حتى جانيان و جنايتكاران، ديكتاتورها، سلاطين، مجاهدان، عابدان و... بر سر قول و فعل خود است. چه، هر كدام با مراجعه به حجت پذيرفته شده خود - كه بى ترديد متناسب با ساحت آنهاست - راى خود را به صواب نزديكتر مى بيند و همين موضوع براى بروز اختلاف بى پايان در ميان مردم كافى است. به عبارت ديگر مراجعه هر انسانى به حجت درونى خود و پاى فشردن بر آن حجت، دليل تداوم اعمال اوست.
در اين ميان توجه اديان آسمانى به «حجت» توجه به قويترين، عاليترين و دقيقترين شاخصى است كه متضمن ماندن انسان در طريق تعادل و عدالت است.
در آيات و روايات بسيارى از عقل به عنوان حجت درونى انسان ياد شده است. چنانكه هشام بن حكم از امام هفتمعليهالسلام
نقل مى كند كه فرمود:
«اى هشام ! خداوند را بر مردم دو حجت است، حجت آشكار كه همان انبيا و رسولان و امامانند و حجت درونى كه همان خرد انسان است. »
بايد متوجه اين نكته بود كه مراتب عقول آدمى، فقدان مصونيت در برابر تندباد آراء و اهواء، حجت درونى را دچار انحراف مى نمايد و راه نيل به حقيقت را بر او مى بندد. و روشن است كه چنانچه حجت درونى براى انسان كافى بود خداوند، به هيچ روى رسولى گسيل نمى داشت و كتابى نازل نمى كرد.
امير مؤ منان در نهج البلاغه در خطبه زيبا و غرايى مى فرمايند:
«پيامبران و انبيا را پى در پى بر مردم فرستاد تا آنچه را كه ميثاق فطرت با آنها عهد بسته ادا كنند. نعمتهاى فراموش شده را يادآور شوند و آنچه را كه بايد برسانند، تا حجت تمام شود. و نيز آنچه را كه در گنجينه هاى خرد اندوخته گرديده برانگيزند و دلايل و آيات دال بر ذات احديت را كه حساب شده ارايه دهند. »
قرآن نيز بارها بر آدميان منت نهاده و انگيزه هاى ارسال حجت ها را برشمرده است.
«خداوند بر گروندگان حق و حقيقت منت نهاده و پيامبرى از خود ايشان برگزيده تا آيات الهى را بر آنان تلاوت كند و آنان را پاكيزه نگه دارد و شريعت و حكمت را به آنان بيامورزد.
چنين مى نمايد كه:
- در امان ماندن از اختلاف حاصله از آراء و اهواء؛
- شناخت و درك حقيقى آيات خداوندى؛
- پاكيزه ماندن از شائبه هاى كفر و الحاد و شرك؛
- آگاهى يافتن از شريعت؛
- داء ميثاق معهود؛
- برانگيختن گنجينه هاى خرد اندوخته شده؛
و بالاخره، اتمام حجت بر بندگان در زمره اهدافى هستند كه امر گسيل حجت آشكار خداوندى يعنى انبيا و اوصيا را ناگزير ساخته اند. و اين برگزيدگان با گذار از درياى ابتلا و امتحان در مقام «حجت» خداوندى متمكن شده و امر هدايت و اتمام حجت بندگان را عهده دار گرديده اند.
خداوند در سوره طه آيات ۴۰ و ۴۱ درباره برانگيخته شدن حضرت موسى،عليهالسلام
مى فرمايد:
«اى موسى تو را آنچنان در گرداب حوادث آزموديم، سپس ساليانى را در ميان مردم مدين گذراندى، آنگاه حساب شده آمدى و من تو را براى خود ساختم. »
درباره حضرت ابراهيمعليهالسلام
، نيز به همين نكته اشاره مى كند:
«در آن هنگام كه ابراهيم را آزموديم و آنچه در امر مراتب بندگى ضرورت داشت؛ بخوبى انجام داد، آنگاه بود كه صلاحيت امامت را در خود فراهم ساخت. و اين مقام را از جانب ما دريافت كرد. »
در سوره انعام نيز، درباره نحوه برانگيختن حضرت ابراهيم مى گويد:
«اين چنين است كه ابراهيم را در سير آفاقى و انفسى يارى كرديم و حقايق عالم هستى و اسرار وجود را برايش نمودار ساختيم «به اسرار هستى پى برد» تا آنكه حالت يقين به دست آورد و حقايق را آشكار ديد. »
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
درباره آمادگى انبيا و برانگيخته شدنشان پس از آن، مى فرمايد:
«خداوند پيامبرى نفرستاد مگر آن هنگام كه وى از نظر عقل به كمال رسيده و عقل او از عقل هاى تمام امتش برتر باشد. »
حضرت على بن موسى الرضاعليهالسلام
، در همين معنى مى فرمايد:
«بنده اى را كه خداوند براى رسيدگى به امور مردم انتخاب مى كند سينه او را فراخ مى سازد و در قلب او چشمه سارهاى حكمت را به وديعه مى نهد و علم و دانش را به او الهام مى كند، تا هرگز در جواب پرسش ها نماند و از راه راست فاصله نگيرد و سرگردان نشود. پس او معصوم و مؤ يد و موفق و مصون است و از هر گونه اشتباه و لغزش و فروافتادگى در امان. خداوند اين عنايت را به او روا داشته تا حجت او بر بندگانش و نيز شاهد و ناظرى بر مردم باشد. اين است فضل الهى كه به هر كس كه بخواهد و شايستگى آن را داشته باشد عطا مى كند. »
اين توجه اديان آسمانى، بخصوص اسلام، به حجت به گونه اى است كه سير در حقيقت براى انسان ممكن گردد و باب ورود در كثرت گرايى در مبانى نظر - كه عامل بروز اختلاف و تشتت است - بسته شود.
تسليم شدن در برابر فرمان آسمانى، تسليم در برابر احكام كتب آسمانى و امر و نهى حجت هاى خداوندى در عرصه زمين است و گرنه، تبعيت از حجت هاى دون آنها مثل عقل، غريزه و... باب اختلاف و تشتت را در ميان مردم مى گشايد و ميدان را براى فروغلتيدن آنها در وادى شرك و نفاق و الحاد فراهم مى آورد.
بسيارى همواره سعى بر اين داشته اند تا انسان و دريافت هاى حاصله از عقل و خرد او را تنها حجت موجه و دليل و راهنماى كامل و بى نياز اعلام كنند. بويژه طى اين دويست، سيصد سال اخير به تبع دريافت هاى امانيستى از عالم، عقل بوالفضول و ناقص و رشد نيافته انسان - را كه درگير با هواجس نفسانى است به عنوان «خرد كامل» اعلام مى كنند.
اين نگاه از سويى باب اختلاف را در ميان عموم مردم گشوده و از ديگر سو ميدان لجاجت را براى عدم پذيرش احكام معلمان حقيقى و انبيا، وسعت بخشيده است.
در واقع، اين حادثه سوء انسان را در پيروى از هواجس نفسانى مصر ساخته و به صورت پوشيده مردم را به وادى رويگردانى از احكام آسمانى و معلمان حقيقى كشانده است. از همين روست كه تشتت در اقوال و آراء به تبع اهواء و هواجس ميان عوام الناس راه يافته و طى طريق هدايت را مسدود كرده است.
در دوره تاريخى ويژه اى كه ما در آن زندگى مى كنيم؛ آدمى بنده نفس خود و بنده بنده خداوند شده است؛ درست در زمانى كه مى پندارد كه آزاد است و بر اين آزادى در عين بندگى تام و تمام عنوان ليبراليسم نهاده است - كه خود جاى بحث جداگانه دارد - و گفتگوى ما در اين مقال نه درباره ليبراليسم است و نه بر سر اثابت حقانيت كتاب خدا، رسول او و قبول ائمه معصومينعليهالسلام
، بلكه گفتگو درباره «حجت موجه» فراموش شده و تعطيل شده است.
ارتباط ميان مسلمين و حجت حى و حاضر خداوند در زمان حضور نبى اكرمصلىاللهعليهوآله
، موجب بود تا همه اعمال و اقوال مردم مبتنى بر كلام و سيره و سنت نبى اكرم در جهت مقصدى واحد و غايتى معين سيرى اكمالى داشته باشد، اما على رغم تاكيد و پافشارى ايشان بر دوام ارتباط مسلمين با حجت و وصى پس از خود يعنى سلسله ائمه معصومينعليهالسلام
، اين جريان استمرار نيافت و جدايى و انشقاق ميان مسلمين نيز از همين جا آغاز شد. جدايى دهشتناكى كه در سير تدريجى تمامى افكار، اقوال و اعمال مسلمين را دچار اختلاف و تفرق ساخت و تبعيت از «حجتهاى ناموجه» سير اكمالى آنان را مبدل به سير قهقرايى كرد.
مسلك ها و فرقه هاى به وجود آمده پس از رحلت نبى اكرمصلىاللهعليهوآله
، امت واحده اسلام را مبدل به ۷۲ فرقه نمود، فرقى كه هر يك با تمسك به برداشتهاى مملو از گمان و ظن حجت هاى نابجايى كه برگزيده بودند، جماعتى از مسلمين را به دره هلاكت، الحاد و ارتداد افكندند.
واضح است كه حكمت و رافت خداوند اجازه دور ماندن مردم از حجت موجه و حقيقى را نمى داد. چنانكه از امام صادقعليهالسلام
، منقول است كه فرمودند:
«زمين هميشه نپايد جز آنكه براى خدا در آن حجتى بايد كه حلال و حرام را به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا بخواند. »
در اين باره از امام دهمعليهالسلام
، روايتى منقول است كه درباره خالى نماندن زمين از حجت حقيقى فرمودند:
«راستى زمين تهى از حجت نباشد و به خدا قسم منم آن حجت»
در زمان حضرت و حيات امام دهمعليهالسلام
ايشان حجت مردم بودند چنانكه هر يك از ائمه معصومينعليهالسلام
بعد از ايشان هم حجت خدا و جانشين ايشان بودند. چنانكه قول هر يك از اين حجج الهى درباره مناسبات فردى و اجتماعيشان براى مردم حجت است.
مى بايست متذكر اين نكته بود كه؛
مسلمين در بحبوحه پيشامدها، ناگزير بايد سه امر اساسى و مورد نياز خود را سامان مى دادند:
آنچه كه در حوزه اعتقادات و معارف بود.
آنچه كه در حوزه اخلاقيات و نظام ارزشى رخ مى نمود.
و بالاخره آنچه كه در حوزه اعمال و احكام ناظر بر اصلاح ساختار امور مدنى و مادى بود.
بحران آغاز شده از حوزه اعتقادى شروع شده بود، يعنى مسلمين در دريافت هاى نظرى و عقيدتى، مقام امامت و حجيت معصومينعليهالسلام
، را به پيشوايانى منتسب كردند كه از خطا و لغزش و شك و گمان در امان نبودند و اين امر خود در بروز انحراف عملى مسلمين نقشى مهم داشت در واقع، خلفاى اموى و سلاطين ايرانى بر منصب «حجت» اوصياء پيامبر تكيه زدند و شاعران و سخنوران و مبلغان را در خدمت آوردند تا امكان مشروعيت بخشيدن به اقوال و اعمالشان را فراهم سازند.
تاريخ حيات مسلمين پس از رحلت رسول گرامى، تاريخ ظهور و بروز حجت هاى ناموجهى است كه با تمسك به دريافت هاى غير يقينى بسيارى از فلاسفه، مفتيان و اديبان و به طور كلى مسلمين را به انحراف بردند و بر اعمال و اقوال خود، عنوان اسلام و مسلمانى دادند.
اگر چه در ميان شيعيان پاره اى از احكام فردى منبعث از كلام و سيره و سنت معصومينعليهالسلام
، بود اما «مسند خلافت و سلطنت ناحق» اميران اموى، عباسى و ديگران موجب بود تا هيچ گاه مناسبات مدنى و فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى مسلمين در مجراى حقيقى خود قرار نگيرد.
پرواضح بود، مسلمين در شرايط سخت اختناق مجبور به تقيه بودند و در پى آن، ناگزير به ماندن در فضاى محدود مناسبات شخصى. از همين رو، دايره معروف، محدود به فضاى بسته روابط مخفيانه شيعيان آل علىعليهالسلام
، بود و دايره منكرى كه معروف جلوه مى كرد به وسعت پهنه وسيع سرزمين هاى اسلامى. زيرا، همه اميران و خلفاى حاكم بر اين پهنه وسيع، معروف و منكر سه حوزه «نظرى، فرهنگى و مدنى» خود را از مجرايى باطل و غير حقيقى اخذ مى كردند. از همين رو ائمه معصومينعليهالسلام
، و نواب و جانشينانشان در طى قرون متمادى هيچ گاه بر تماميت آنچه كه در اين حوزه رخ مى داد مهر تاييد نمى زدند، بلكه تنها با عرضه معيار و ميزان حقيقى در قالب روايات و تعاليمى كه به شاگردان خود مى دادند سعى بر آن داشتند كه جويندگان حق و يقين را بى جواب نگذارند و در برهوت بى معرفتى رها نسازند.
عدم مراجعه صميمانه و حق طلبانه به كتاب خدا و روايات ائمه معصومينعليهالسلام
، اين شبهه را پيش آورد كه اصولا دين، براى نيازهاى حيات مدنى و مناسبات اجتماعى مردم مسلمان، جوابى در خور ندارد و يا اين تلقى نادرست به وجود آيد كه «دين» امرى فردى و وجدانى است كه قادر به حضور يافتن در عرصه فرهنگ و تاريخ نيست.
يك نكته مهم را نيز فراموش كرد كه نقش حجت هاى خداوند تنها حل و فصل امور جزيى حيات مردم و يا تغيير ساختار اجتماعى و سياسى نبود، بلكه، حيات و حضور آنان بر عرصه خاك، خود موجب استمرار حيات بر عرصه خاك و تماميت هستى بود.
باب گفتگو درباره حجت بر حق خداوند بسته شد، مقام حجت در بستر كلام خدا و سنت نبى الله ماند و بالاخره حجيت عقل بريده از معصومعليهالسلام
، موجب بروز بسيارى از نابسامانى ها و انحراف ها شد.
على رغم آنكه در زمان حيات معصومينعليهالسلام
، و پس از آنها، چنانچه به كلام رسول خدا و سيره و سنت آنان مراجعه مى شد؛ همگان در مى يافتند كه براى خروج از اختلاف و ذلت هاى ناشى از آن، چه بايد بكنند.
شايد در هيچ يك از مباحث پردامنه منتشر در ميان روايات، از كسى به اندازه «امام زمان» گفتگو به ميان نيامده باشد، تا آنجا كه حدود ده هزار روايت در اين باره در ميان منابع مذكور است.
يكى از دلائل تاكيد مداوم ائمه معصومينعليهالسلام
، بر اين موضوع ترغيب عموم مردم به شناخت ائمه معصومين يا بواقع «حجت موجه» حضرت خداوندى بود؛ زيرا همواره اين بزرگواران بى نياز از خلق روزگار بودند و مهربانتر براى مردم.
روشن است كه تمامى اعمال و اقوال وقتى مى توانستند در مسير حقيقى قرار بگيرند كه از مجراى حجت حقيقى مى گذشتند. چنانكه، در وقت قيام حسين بن علىعليهالسلام
، حج و روزه و نماز و خمس و زكات و... برقرار بود ليكن در ميان مردم «حجت موجه» غايب بود و همين امر كافى بود تا مردم معيار تشخيص حق از باطل را نداشته باشند و در وادى شك و ارتياب، گرفتار ائمه ظلم و استبداد شوند؛ چنانكه شدند.
در روايتى كه كلينى از معصومعليهالسلام
، نقل كرده آمده است:
«بنده مؤ من نباشد مگر خدا و رسولش و همه امام ها را و امام زمانش را بشناسد و دركارهايش به امام زمانش مراجعه كند و تسليم او باشد و سپس فرمود چگونه آخرى را بشناسد در حالى كه نسبت به اولى جاهل باشد؟»
آنچه كه ائمه كفر در «سياست مدينه» بدان اهتمام داشتند خارج از فرهنگ و ادب رايج زمانش نبود چه، دريافت خودبينانه آنان از دين، درگذر ايام بدل به فرهنگ و ادب شده بود، بدعت هاى ناپسندى كه ممدوح جلوه مى كرد. گردانندگان دستگاه حكومتى كه خود پرورش يافته در آن فضا و فرهنگ بودند، جارى ساختن فرهنگ جاهلانه ائمه كفر را در بستر تاريخ و زمان عهده دار شدند.
در واقع، مرتبه سوم از سير نزولى اين جريان، دريافت شرك آلود از هستى را با گذر از ساحت فرهنگ در هيات اعمال اجتماعى، سياسى و اقتصادى جلوه گر مى ساخت.
آنچه عموم مردم با آن دست به گريبان بودند، مناسبات اجتماعى، اقتصادى و سياسى حاكم بود كه ميدان را بر «معروف» مى بست و بر «منكر» مى گشود. اما، اين مناسبات، خود محصول بسط فرهنگى بود كه چونان خون در رگ حيات ملت مسلمان جارى شده بود.
نكته قابل توجه در دعوت ائمه دين، پيش از هر اقدام ديگرى، اصرار و ابرامشان بر «شناسايى» امام است يعنى اصلاح همه مناسبات مدنى، اصلاح همه انحراف هاى فرهنگى، اصلاح همه مبانى اعتقادى در گرو شناخت «حجت موجهى» اعلام مى شود كه به عنوان تكيه گاهى مطمئن راه ورود هر نوع شائبه و ارتياب را در دريافت حقيقت و نشر آن مى بندد.
در دعاى معروف: اللهم عرفنى نفسك...
معرفت خداى تبارك و تعالى و شناخت نبى اكرمصلىاللهعليهوآله
، منوط و مشروط به شناخت حجت خداوند شده است به طورى كه در فرازى از آن آمده:
اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى.
«خداوندا، حجت خود را به من معرفى كن چه به حقيقت اگر حجت ترا، نشناسم از دين گمراه مى شوم. »
هدايت و ماندن در طريق هدايت منوط به معرفت حجت است به همان سان كه هدايت عين نيل به معرفت الله است.
در طول حيات بشر، ظلمى بزرگتر از «خودبنيادى» بر انسان نرفته است و در طول تاريخ، در هيچ دوره اى به اندازه عصر حاضر «حاكميت تاريخ و تفكر و فرهنگ و تمدن غربى» «خودبنيادى» چهره خود را ننمايانده است و چه در عصر حاضر رجوع حيث تفكر انسان به «خود» است و همين «خودبنيادى» امكان نوعى موضوع انديشى سياه و تاريك را براين انسان فراهم آورده است.
در حالى كه دستگاه نظرى دينى، انسان را بر آن مى دارد كه عالم، آدم و خودش را از منظر حق ببيند، به تعريفى كه حقيقت از همه چيز عرضه مى كند تكيه كند و با سلب حيثيت از خود در ميانه هستى سير كند.
بر همين اساس، «حجت موجه»؛ حقيقت هستى، معروف و منكر زمان، مبدا و غايت هستى و نحوه بودن و زيستن را معلوم مى سازد تا انسان، اين مسافر كوى معرفت، با گذار از ساحت ها و مراتب در منزل «يقين و ايمان» فرود آيد و مقام رضاى مرضى خداوند را تجربه كند.
امام جعفر صادقعليهالسلام
، از قول امير مؤ منانعليهالسلام
، روايتى را نقل مى كند:
... نحن الاعراف الذى لا يعرف الله عزوجل الا بسبيل معرفتنا...
ما اعراف هستيم همانكه خداى عزوجل شناخته نشود جز از راه شناختن ما...
تا آنجا كه مى فرمايد:
«براستى خداى تبارك و تعالى اگر مى خواست؛ بيواسطه، خود را به بندگان مى شناسانيد ولى ما را باب و صراط راه خود مقرر كرده و آن سويى كه از آن بايد رفت. هر كه از ولايت ما رو برتابد يا ديگرى را بر ما برترى دهد محققا آنها از صراط به سر درافتند... »
انسان امروز على رغم در اختيار داشتن منابع، كتب و دانش هاى مختلف عملا راه به جايى نبرده و هيچ يك از علوم، خصوصا علوم انسانى - كه براى ايجاد امنيت، كشف حقيقت، گسترش عدالت، بسط آرامش قلبى و ضمانت سلامت هستند - بشر را به اين مقاصد نرسانده اند. بر عكس هرچه در اين موضوع غور كرده، بيشتر دور شده و ضلالت و گمراهى اش افزونتر شده است. به عبارت ديگر بشر با وجود اينهمه قول و گفتار، اينهمه منبع و ماخذ و رشته هاى تحصيلى، جاهل تر از پيش شده و به مواردى منتاقض و متضاد رسيده و جهل و تاريكى درون و قلبش بيشتر شده است.
پرسش از اين امور يعنى علم، عالم، منتقل كننده اين علم و گيرندگان علوم و اينكه آيا مى توان در همه اين دانسته ها ترديد كرد و گفت كه اينها بحقيقت علم نبوده بلكه اسمى از علم بر خود داشته؟ و... مى تواند ما را به يك منشا و ماخذ مطمئن برساند و روشن كند كه چرا بشر على رغم مشاهده و درك فلاكت ها، شاهد بسط بى عدالتى بوده؟؛ چرا در ميانه جهل، علم گم و ناپيداست؟ و چرا حق ناياب و گم است؟ و اگر هر از چندى هم جشنى، سورى و يا حتى سوگى براى از دست رفتن معلمان حقيقى بشر گرفته شده، به وقت مراجعه براى رفع مصائب و مشكلات، رجوع انسان به منابع و ماخذى بوده كه متاسفانه اين وضعيت را بيشتر دامن زده است.
براى يافتن به اين سئوالات شناخت ويژگيهاى اين انسان با تعاريفى كه از او عرضه شده ضرورى است موجودى كه گاه او را ناشناخته ترين موجود و گاه و گاه به عنوان تنها مخلوق متفكر و انديشمند و سخنگو ذكر كرده اند.
هرچه هست موجودى است كه به واسطه داشتن بسيارى از استعدادها و توانايى ها امروزه به نوعى غلبه بر طبيعت يافته و بر نبات و جماد حاكم شده و از اين بالاتر وقتى به قدرت رسيده، همانندان خود را هم زير سلطه كشيده است. اينهمه قدرت طلبى و سلطه گرى كه در طول تاريخ از انسان بروز و ظهور كرده، همراه با جلوات متعددى از توانايى هاى او حاكى از اين است كه انسان اگر راه به دانش و آگاهى حقيقى ببرد دنيا را بهشت برين مى كند و بر عكس اگر نادانى و جهل بر او غلبه كند جهنمى به وجود مى آورد كه در آن جهنم، همه موجودات و از جمله خود او مى سوزند.
ره به كدام وادى؟
بايد ديد كه انسان براى رسيدن به يك سرزمين امن، آينده اى روشن و مطمئن و جهانى عارى از مضايق و تنگى ها، نيازمند تمسك به چيست تا بتواند از وضعيت پرتناقض و عارى از حقيقت و عدالت كنونى خود را نجات دهد و ميدان وسيعى بيابد كه متضمن امنيت و سعادت او باشد.
چه كسى مى توانست مقصد مطلوب و راه دسترسى به آن را به او بنماياند؟
شايد ساده ترين طريق ممكن تجربه شخصى بود. يعنى گذر از ميان حوادث، با تجربه اى سخت و دراز كه همواره همراه با ظن و گمان بود.
بى شك توانائى هاى او فراتر از همه پيرامونيان «اعم از نبات، جماد و حيوان» بود اما، اينهمه براى نيل به اطمينانى كامل و آرامش بخش كافى نبود. چه، از سويى بحقيقت، واقف به همه وجوه آشكار و نهان خلقت نبود و از ديگر سو به دليل آشكار نبودن مقصود و مقصدى مطلوب، ناگزير به «سعى و خطا» در پهنه وسيع و ناشناخته اى بود كه درنورديدن هر يك از ميادين آنها و دستيابى به وجهى از آگاهى ها، نسل هاى بسيارى را در كام هلاكت مى كشيد.
چه كسى مى توانست او را واقف به همه پيچيدگى هاى حيات و تاثير گوناگون انواع موجودات بر هم و بالاخره بر انسان نمايد و با اطمينان همه نحوه بودن و زيستن همراه با سلامت و سعادت را ترسيم كند؟