استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم0%

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده: اسماعيل شفيعى سروستانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15200
دانلود: 3336

توضیحات:

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15200 / دانلود: 3336
اندازه اندازه اندازه
استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: عهد

همه آنچه كه در بخش پيشين ذكر آن رفت ناظر بر چند عنوان كلى بود:

۱- سير و سفر آدمى در عرصه خاك بدون داشتن «حجت» ممكن نيست. چنانكه امروزه نيز هيچ يك از افراد و اقوام بدور از حجتى كه از آن پيروى مى كنند نيستند حتى اگر خود بر آن واقف نباشند.

۲- خداوند از بدو آفرينش، مردانى را با دلايل روشن بعنوان حجت مردم قرار داده كه فارق ميان حق و باطلند.

۳- سالهاست كه ما بى آنكه بر دقايق عمل خود بنگريم حجت عمل و نظر خود را «آراء و اقوال» خود و يا مردمى چون خود قرار داده و على رغم صورت سازى از «حجت الهى» فاصله گرفته ايم.

۴- ضرورت بازنگرى و بازپرسى در آنچه كه بعنوان «حجت موجه» پذيرفته ايم شرط لازم اصلاح انحراف است.

۵- همه اغتشاش، اضطراب و پراكندگى عملى و نظرى اقوام مسلمان ناشى از تعدد حججى است كه براى خود برگزيده اند.

۶- مسلمين امروزه تماميت فرهنگ و تمدن غربى را بعنوان «حجت» نظر و عمل خود مى شناسد.

۷- هيچ حجتى در پيشگاه خداوند جز كلام وحى، سيره و سنت پيامبر و بالاخره قول ائمه هدىعليه‌السلام و دريافت هاى متكى به وحى و كلام وحيانى براى رسيدن به صلاح و رستگارى پذيرفته و وافى نيست و «حجت موجه» در عصر حاضر حضرت امام عصرعليه‌السلام ، است كه معرفت درباره او امرى الزامى و واجب است. اما، جاى اين پرسش ها باقى است كه چرا:

الف) على رغم برگزارى اينهمه جشن و سرور ايام ميلاد، اينهمه شور و فغان و ناله ايام شهادت و اينهمه مسجد و حسينيه و تكيه چنانكه بايسته است اتفاقى بزرگ در صحنه حيات فرهنگى و مدنى ما شيعيان رخ نمى دهد؟

ب) آيا اينهمه «دورى»، سرنوشت محتوم ماست؟ و يا اينكه اين «دورى» استحقاق و روزى مقدرى است كه حسب سنت لا يتغير هستى نصيب ما گشته است؟

ج) و بالاخره آيا راه خلاصى متصور نيست؟

آنچه در بحث از «حجت» بدان اشاره داشتيم، تذكار «ضرورت مراجعه به حجت پذيرفته شده» حضرت خداوندى در همه ساحات حيات فرهنگى و مادى «فردى و جمعى» بود اما، اين مراجعه منفك و جدا از «عهد» قابل گفتگو نيست.

«عهد» بستن و متعهد شدن، با گفتگو و تعريف و تمجيد و بزرگداشت و سور و سوگ محقق نمى شود. چه بسا كه در همان حال كه در سوگ عزيزى نشسته ايم؛ هيچ عهدى او را با ما پيوند نمى دهد و برعكس ‍ چه بسا كه در همان حال كه با انزجار از سنتى و فرهنگى و مردمى ياد مى كنيم پاسدار «عهدى» محكم و نانوشته باشيم و جان و جسم خويش را هم ضامن پاسدارى از آن قرار داده باشيم. موضوع مهم و حياتى «عهد» را از وجوه مختلف مى توان بررسى كرد.

عهد چيست؟

«عهد» باطن همه اعمال و اقوال فردى و جمعى است؛ حتى اگر بر پهنه هيچ كاغذ و يا عهد نامه اى نيامده باشد. بى عهد هيچ حادثه اى «اتفاق نمى افتد. هيچ حركت بزرگى به وجود نمى آيد. آدمى مى تواند «عهد ببندد» به همان سان كه مى تواند «عهد بگسلد»؛ يعنى قدرت اختيار، اين امكان را براى او فراهم آورده است.

هر يك از فرهنگها و تمدنهاى سترگ نيز صورت بيرونى «عهد» ى خاصند كه با مطالعه جدى «و نه سرسرى كه موجب بروز غفلت و يا شيفتگى شود» در آن فرهنگ و يا تمدن كشف مى شوند و ماهيت و باطن آن فرهنگ يا تمدن را نشان مى دهند.

«عهد»، فصل الخطاب حيات فردى و جمعى مردم در پهنه خاك است و از همين جاست كه مى توان به راز تعالى و اوج گرفتن يا زمينگير شدن بسيارى از اقوام پى برد.

اگر به آنچه در جهان پيرامون ما مى گذرد و حتى آنچه درباره عوالم ناپيدا و پنهان گفته شده بنگريم، بحقيقت درخواهيم يافت كه از روز ازل و اول همه چيز با «عهد» آغاز شده است. زندگى و حركت آدمى بر پهنه خاك، بى عهد فاقد معنى است. اما اينكه با چه چيز و يا چه كسى عهد منعقد شده سخنى است ديگر. رفت و آمد نسل ها و سرزندگى دوباره طبيعت نيز خود انعكاس عهدى است كه نو مى شود.

تجديد عهد با اسم «حى»، زندگى دوباره را در رگ طبيعت جارى مى سازد. همان كه فقدانش موجب پژمردگى و افسردگى و انجماد مى شود. طبيعت در بهار عهد تازه مى گرداند و نشاط مثل خونى گرم و تازه در رگ زمين و گياه و جانور مى دود تا سرزندگى و شادابى موجب برخوردارى همگان از خوان گسترده زمين شود؛ گويا جملگى ريزه خوار اين تجديد عهدند.

در داستان آفرينش، مبتنى بر آنچه كه با زبان شاعرانه و رمزگونه از ميان متون دينى و روايى به ما رسيده، لزوم بستن عهد و ميثاق بوضوح ذكر شده، چنانكه در قرآن آمده است:

پروردگار تو از پشت آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى.(۶۷)

اين عهد و ميثاق در نزد اهل معرفت به «ميثاق فطرة» مشهور است و خداوند واسپس خلقت آدمعليه‌السلام ، از همه فرزندان او كه تا روز قيامت متولد مى شوند «در عالم ذر» عهدى گفته تا معترف شوند كه خالقشان يكتا خداوندگار هستى است.

وقتى زراره از امام محمد باقرعليه‌السلام ، در اين باره سئوال مى كند حضرت مى فرمايند:

از پشت آدم، نژادش را تا روز قيامت درآورد و مانند مورچگان خارج شدند. سپس «خداوند» خود را به آنها معرفى كرده و وانمود، و اگر چنين نمى كرد هيچ كس پروردگارش را نمى شناخت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله : مى فرمايد:

نوزاد بر همين فطرت متولد مى شود يعنى خداى عزوجل را خالق خود مى داند.(۶۸)

اهل معرفت اين ميثاق را «عهد امانت» مى شناسند، پيمانى ازلى براى بندگان در تحمل بار امانت، و به قول حافظ:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد

قرعه فال به نام من ديوانه زدند

اين عهد ازلى چنانكه فرمود:

الم اعهد اليكم يا بنى آدم(۶۹) ، الست بربكم قالوا بلى(۷۰)

و حافظ نيز مى فرمايد:

حقا كزين غمان برسد مژده امان

گر سالكى به عهد امانت وفا كند

مولوى نيز اشاره اى لطيف به همين ميثاق دارد:

كجا شد عهد، پيمان را چه كردى؟

امانتهاى چون جان را چه كردى؟

چرا كاهل شدى در عشق بازى

سبك روحى مرغان را چه كردى؟

خواجه عبدالله انصارى نيز در «كشف الاسرار» به همين موضوع اشاره دارد:

روز اول در عهد ازل قصه اى رفت ميان جان و دل. نه آدم و حوا بود، نه آب و گل. حق بود حاضر و حقيقت حاصل.(۷۱)

در بسيارى از روايات مسلم وارد شده از سوى ائمه معصومينعليه‌السلام ، مذكور است كه خداوند در عالم ميثاق از آدمعليه‌السلام ، و همه بندگان و مخلوقات بعد از آدم درباره وحدانيت خود، نبوت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و ولايت علىعليه‌السلام ، و اهل بيتش پيمان گرفت. چنانكه از قول حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام ، آمده است كه:

خداوند پس از اقرار گرفتن از بندگان درباره خداى عزوجل، آنها را به اقرار به پيغمبران دعوت كرد. برخى اقرار كردند و برخى انكار ورزيدند. آنگاه به ولايت ما دعوتشان فرمود.(۷۲)

و شايد از همين روست كه در لسان ائمه معصومينعليه‌السلام ، «ولايت» به عنوان ركن پنجم از اركان دين اعلام شده است.

امام محمد باقرعليه‌السلام ، فرمود:

اسلام روى پنج پايه نهاده شده:

نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و آنگونه كه براى ولايت «در روز غدير خم يا در عالم ميثاق» فرياد زده شده براى هيچ چيز ديگر فرياد زده نشد.(۷۳)

زراره مى گويد به حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام ، عرض كردم: كداميك از اينها برتر است؟ فرمود:

ولايت برتر است؛ زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست.(۷۴)

و فرمودند: اگر مردى شب ها را به عبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند؛ براى او از ثواب خداى حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد.(۷۵)

فرزندان آدمعليه‌السلام ، جملگى بر اين عهد و ميثاق متعهد شدند كه ولايت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و واليان منتخب پس از او را پاس دارند تا از جمله رستگاران باشند.

نام محمد چو زد بر سر ايوان عرش

كرد ملك سجده بر آدم خاكى تبار

اقرار به ولايت، آدمعليه‌السلام ، را در مقام قرب جنت ساكن ساخت و پيامد آن تكليفى آشكار شد كه متضمن حضور در بهشت قرب بود.

«عهد» يك سوى اين ماجرا بود و پاسدارى از آن سوى ديگر، گويى آدمى پاى بر عرصه نهاده بود كه بار سنگين و طاقت فرساى «پاسدارى از عهد» را به سر منزل مقصود برساند، تا در زمره ابرار، پاى در بهشت قرب و حضور نهد و شاهد انعام و زيبايى هاى اين پاسدارى امانت باشد؛

چنانكه در قرآن آمده است:

همانا ما عرضه داشتيم امانت را به آسمان و زمين و كوه ها، اما آنان از پذيرش سرباز زدند و انسان آن را حمل كرد.

انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فاءبين ان يحملنها و اءشفقن منها و حملها الانسان(۷۶)

عهد ازلى آدمعليه‌السلام ، و فرزندان او تا ابدالاباد، ميثاقى فطرى و تنيده در جان شد تا چونان خون در رگهاى آنها جارى باشد؛ به همان سان كه همه آنچه در صورت اعمال، آدمى بدان مكلف شد خود تذكارى مستمر بود تا هماره فرزندان آدم جايگاه و مقام خويش را در نسبت به ذات حضرت بارى، عالم ملك و برگزيدگان در خور و شايسته اش بدانند و با درك سنت هاى لايتغير خداوند، خود را از افتادن در واديهاى پر خطر و هولناك دورى و حرمان و هلاكت رهايى بخشند. از همان زمان بود كه گوئيا آدمى به اجمال همه آنچه را كه بايد بداند دانست:

۱- خداوندگار هستى از سوى آدم و ذريه اش، او را به اجمال داناى بسيارى از حقايق ساخت:

و علم آدم الاسماء كلها(۷۷)

از همينجا همه انبيا تنها متذكرانى بودند كه علم و عهد فراموش شده را متذكر مى شدند، نه آنكه خالق و مبدع آنهمه باشند. اين فرستادگان بشير و نذير بودند كه به حكم خداوند در ميان همه امت ها حضور داشتند:

و ان من امة الا خلا فيها نذير(۷۸)

هيچ امتى نبود جز اينكه بيم دهنده اى از ميان آنها بود.

۲- پروردگار عالم، آدمعليه‌السلام ، و همه آنچه را بر او وارد آمده چونان نمونه اى ازلى فراروى انسان قرار دارد تا امكان درك و دريافت همه آنچه كه او را به مهلكه در مى اندازد برايش فراهم نمايد.(۷۹)

۳- و همه بودن و نبودنش را در گرو «عهدى» نهاد كه مى توانست سرنوشت او را در همه برهه هاى حيات در گستره خاك تعيين كند. از همينجاست كه همه آنچه كه از بدو خلقت آشكار شده، همه فرهنگ و تمدن هايى كه آمده و رفته اند، همه تباهى ها و زيبايى هاى مخلوقات آدمى، همه شكوه و همه ذلت ها، همه و همه تابع عهد بستن ها و عهد گسستن هاى نسل هاى پى در پى آدمى در عرصه خاك است.

همه منابع و متون دينى و اقوال بزرگان دين، حكايت از اين دارد كه آدمعليه‌السلام ، نه تنها از طريق دريافت و درك حضورى و شهودى ناظر و متذكر حقيقت هستى و مبدا آفرينش شد؛ بلكه اين درك به اجمال در صفحه و لوح قلب و روح او چنان حك شد كه مى توانست در هر زمانى و بى مدد هيچ معلمى، تنها با نگاهى پيراسته از غرض به عوالم پيرامون، پى به گوهرهاى گرانبهايى برد كه حامل آنها بود. اگر چه خالق او از روى لطف، معلمانى رااز ميان فرزندان آدمى مبعوث ساخت تا متذكر مخلوقاتى شوند كه داغ نسيان و غفلت را با خود داشتند و از همين رو او را «انسان» يعنى انس گيرنده مستعد نسيان و فراموشى ناميد.

درباره داستان خلقت آدمعليه‌السلام ، و آنچه كه بر او گذشته از امام رضاعليه‌السلام ، روايتى بلند منقول است:

... آدمى پس از آنكه اكرام داشته شد و مسجود ملائك گشت و پاى در جنت نهاد، در نفس خود پرسيد؟ آيا خداوند بشرى برتر از من خلق كرده است؟

خداوند تبارك و تعالى به او ندا در داد كه: اى آدم، سر خود را بلند كن و بر ساق عرش بنگر.

آدم سر بلند كرد، مكتوبى را بر عرش ديد كه بر آن نوشته بود:

لا اله الا الله، محمد رسول الله، على بن ابى طالب امير المؤ منين، و زوجه فاطمة سيدة النساءالعالمين و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة آدمعليه‌السلام ، گفت: يا رب كيانند؟ خداوند گفت:

از فرزندان تواند و از تو و همه مخلوق من برترند كه اگر آنان نبودند تو را و جنت و نار و آسمان و زمين را خلق نمى كردم. هشدار كه با چشم حسد بر آنها ننگرى كه از جوارم دور خواهى شد. آدم با چشم حسد بر آنها نگريست و در دل تمناى جايگاه آنان كرد. پس شيطان بر او چيره شد تا آن هنگام كه از درختى كه نهى شده بود. چنانكه بر حوا مسلط شد، آنگاه كه با چشم حسد بر جايگاه حضرت فاطمه نگريست. او هم از درختى كه نهى شده بود، خورد. پس هر دو رانده شدند از جنت و بر پهنه زمين هبوط كردند.(۸۰)

آدمى براى قبول امانت خلق و براى حراست از عهد خداوندى برگزيده شده بود و آنهمه تجهيز و نفخه روح و تعليم اسماء و اكرام خداوندى كه در حق آدمعليه‌السلام ، بيان شده تا آنجا كه فرمود:

«فتبارك الله احسن الخالقين»(۸۱) جز براى قبول ماموريتى بزرگ و يگانه نبود.

آدمى يگانه موجودى بود كه همه قواى لازم را براى انجام ماموريت محوله داشت. اما انجام آنهمه در گرو بستن «عهد» بود. تضمينى قلبى كه موجب ارتباط آدمى با خداوند تبارك و تعالى و گسست آن موجب دورى و حرمان مى شد.

اگر چه آدمعليه‌السلام ، خود مصطفى و برگزيده بود اما بين او تا نيل به مقام «لولاك»(۸۲) چنانكه در مقام حضرت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، آمده و مقيم شدن در كوى «قاب قوسين اءو اءدنى»(۸۳) فاصله اى بس دراز بود.

آنچه آدمعليه‌السلام ، بر ساق عرش مى ديد، مكتوب بلندى بود كه او را متذكر وجهى از حقيقت عهد مى ساخت. عهد و ميثاق خداوند درباره ولايت كسانى كه در حقشان خطاب «لولاك» آمده بود. و او در آستان حضرت رب جليل، شاهد نام برگزيدگانى شد كه به اراده حق از حيث رتبه، برتر و رفيع تر بودند و شايسته بلامنازع خلافت الهى بر عرصه خاك؛ چنانكه از امام جعفر صادقعليه‌السلام ، منقول است كه خداوند پس از آنكه آدم و حوا را متذكر منزلت حضرت ختمى مرتبت و اهل بيتعليه‌السلام ، شد به آنان فرمود:

هولاء خزنة علمى و اءمنائى على سرى، اياكما ان تنظرا بعين الحسد.(۸۴)

همانا اينان خزانه علم من و امناى اسرار منند. هشدار كه به چشم حسد بر آنها ننگرى.

در واقع آدمعليه‌السلام ، از سويى مجذوب خويش شد و پيش از آنكه در حضرت رب الارباب و عهدى كه بر آن مكلف شده بود بنگرد، در خود نگريست و از ديگر سو به جاى عرض ادب خالصانه «در نسبت با عهدى كه داشت» و گردن نهادن بر آستان بى نياز، با چشم حسد بر مقام كسانى نگريست كه نامشان را بر مكتوب عرش ديده بود و سلوك آدمعليه‌السلام ، از همين جا آغاز مى شود. اگر چه در اول قدم او به دام حسد افتاد. اما گوئيا گذر از حسد لازمه آغاز سلوك و همراه اول انسان در سلوك است.

آدمعليه‌السلام ، قبل از آنكه شكار شيطان شود، صيد خودبينى خود شد و در نتيجه قدرت عاقبت بينى و درك عهدى كه بسته بود از وى سلب گرديد و بدينگونه راه آغاز شد. شيطان كه خود بر مقام آدمعليه‌السلام ، حسد ورزيده و براى فريفتن او به عزت پروردگار سوگند خورده بود(۸۵) مهيا شد تا كار را تمام كند.

در روايت بلندى از امام جعفر صادقعليه‌السلام ، نقل است كه فرمودند:

آنگاه كه خداوند تبارك و تعالى ارواح را قبل از اجساد خلق كرد «هزار سال قبل تر» پس قرار داد ارواح محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام و ائمه بعد از آنها را عالى تر و شريفتر از همه ارواح و پس از آن عرضه داشت آن را بر آسمان ها و زمين و كوه ها و اعلام داشت اينان دوستان من، اولياى من، حجج من بر خلقم و ائمه آفريدگانم هستند كه از هر چه خلق كرده ام دوست داشتنى ترند و براى آنها و دوستدارانشان خلق كردم جنت را و همان جهنم را براى مخالفان آنان خلق كردم... ابا كردند آسمان ها و زمين و كوه ها از حمل اين امانت تا آنكه آدم و زوجه او حوا در جنت سكنى گزيدند.(۸۶)

گويا همه رفتن و همه كشيدن بار امانت الهى و همه تعهد در پانهادن بر خود خلاصه مى شد. خواه اين پانهادن در هنگامه رويارويى با مقام عاليترين مخلوق حضرت خداوندى يعنى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و اهل بيتشعليه‌السلام ، باشد و خواه در ترك تمناى خود در وقت مواجهه با درختى كه از نزديك شدن بدان نهى شده بودند.

ترك اولى آدم و حوا را بر آن داشت تا در سيرى طبيعى، مهياى ورود به سرزمين ابتلا، سرزمين كينه و بغض و هواجس و غفلت، يعنى «زمين» شوند.

شيطان نيز با سنگ عتاب از درگاه رانده شد.

تمكين نفس، تسليم شيطان را آورد، بى آنكه آدم خود وقوف بر آن داشته باشد و چه بسا كه گاه شهوت چنان كار را در چشم آدمى مى آرايد كه همان دم كه بر «فرش الشيطان» نشسته گمان كند كه بر «عرش ‍ الرحمان» غنوده است.

هبوط بر خاك صاعقه اى بود كه به يكباره بر جان آدم فرود آمد و او را متذكر عهد گسسته، بهشت و منزلت از دست رفته «قرب الهى» ساخت.

اما كو راه نجات؟

«ندامت» اولين منزل براى راه يافتن به حرم و مقرب شدن در محضر حضرت خداوندى بود. «ندامت» چشمه لطف را به جوشش آورد و جبرئيلعليه‌السلام ، بر او فرود آمد و گفت:

اى آدم ترا چه شده كه مى گريى؟ گفت: چرا نگريم؟ خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و بر خاك دنيا هبوط داد. «جبرئيل كه خود پيك حضرت رب الارباب بود راه بازگشت را بدو نماياند» گفت: توبه كن، آدم گفت: چگونه؟ جبرئيل او را به قبله اى فرود آمده از آسمان «كعبه» در صحن زمينى فراخ «مسجد الحرام» رهنمون ساخت تا آدمعليه‌السلام ، ديگر بار روى به سوى حرم آورد شايد كه مقرب شود و خود تعليمش داد تا با تضرع اعلام كند سبحانك اللهم و بحمدك الا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك انت الغفور الرحيم...(۸۷)

اما اعتراض از كرده و تبرى از جرم رفته كفايت نمى كرد و او ناگزير به تجديد عهد و ميثاق فراموش شده بود. از همينجا كلماتى بدو القاء شد كه او را ضمن متذكر ساختن به عهد، مهياى پذيرفته شدن مى ساخت.

فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه.(۸۸)

پس دريافت آدم از پروردگارش سخنانى كه موجب پذيرفتن توبه اش ‍ شد.

اگر چه القاء اين كلمات كه در لسان و زبان ائمه معصومينعليه‌السلام ، آمده نوعى تمنا و قسم به دوست داشتنى ترين آفريده ها نزد خداوند است؛ اما در خود سرى نيز نهفته دارد. «رجعت» و بازگشت بر سر عهد پيشين.

پس گفت:

اللهم انا نسالك بحق الاكرمين عليك: محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمة الا تبت علينا و رحمتنا

خدايا از تو مى خواهم بحق گرامى ترين ها نزد تو يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و ائمهعليه‌السلام ، كه توبه ام را پذيرا شوى و بر من رحمت آورى.

بايد دانست اين كلمات، هم كليد مشكل گشاست و هم راه. به عبارت ديگر توبه خود بازگشت به طريقى است كه فراموش شده است.

چنانكه بازگشت صادقانه در طريق صلاح به صورت طبيعى موجب پذيرفته شدن نيز مى گردد:

يا آدم انا الله كريم، خلقت الخير قبل الشر و خلقت رحمتى قبل غضبى.(۸۹)

چنانكه پيش از اين ذكر شد؛ آدمعليه‌السلام ، رويارو با دو امر مهم است: عرض ‍ عبوديت و بندگى در پيشگاه خداوند يكتا و عهدى كه وى را در نسبت با آن مبدا حفظ مى كند. در واقع «عهد» واسپس حقيقتى است كه او را متذكر ساخته اند و از آنجا كه اين تذكر را شهود كرده بنا به درخواست و نيتى مبدل به «ميثاق نظرى» شده، واقعه اى كه خلقت آدمعليه‌السلام ، در ميان همه فرزندان و ذريه او تا ابدالاباد مى ماند.

خداوند خودذاكرى است كه وى را متذكر پاسدارى از عهد مى سازد و با واسطه جبرئيل چونان نبى و معلمى بر حراست از آن عهد تاكيد مى ورزد.

اين «عهد» و پاسدارى از آن، آدمعليه‌السلام ، را در مسيرى قرار داد كه همسو با ساير پديده ها در قدرى معين رو به كمال و هدايت حركت كند. سنتى كه به صورت قانونى لا يتغير و متضمن ماندن آدمى در طريق «رشد» است و بعكس گسست عهد به صورت طبيعى او را مستوجب پذيرش دورى از حريم قدس و بهشت حضور مى سازد؛ چنانكه دورى آدمعليه‌السلام ، از بهشت نتيجه طبيعى نقض عهد بود.

واسپس آدم و تجربه تلخ او فرزندان او مواجه با دو امر مهم شدند:

 «تجديد عهد و ترك عهد»

در واقع آدم، خود، نمونه اى ماندگار شد تا پس از او همه فرزندانش متذكر سنت ها باشند. حقيقت هستى ثابت بود، مبدا فيض و خالق بارى كه همه چيز در تحت عملكرد و پادشاهى وى بود و طريق خير و شر و «رشد» و «غى» را نمودار مى ساخت.

اگر چه اين حقيقت را در صبحگاه آفرينش، همه فرزندان آدم تا ابد شاهد بودند و به سبب همراهى روح حضرت خداوندى «و نفخت فيه من روحى »(۹۰) نيز آن را وجدانى درك مى كردند؛ خداوند انبيا و اوليا را حجتى قرار داده تا ضمن متذكر ساختن آدمى در سراشيبى غفلت، طريق حراست از ميثاق و تجديد عهد را بدو بنمايانند. از همين روست كه عرض ‍ مى كنم بعد از آدمعليه‌السلام ، جملگى مردمان مواجه با مثلث هدايت شدند.(۹۱)

نمونه ازلى كه در خود همه سنتها را منعكس مى ساخت. همانى كه در اين امر «امر ولايت» در روز جمعه و در صحراى عرفه بر پيامبر آفريده شد و پس از هبوط بر زمين و در عرفه او را متذكر «تجديد عهد» ساختند. چنانكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، را در همين روز در همين صحرا متذكر امر ولايت نمودند.

ابى الجارود گويد: شنيدم امام باقرعليه‌السلام ، مى فرمود:

خداى عزوجل پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى را رها كردند.(۹۲)

سپس حضرت اين پنج امر را ذكر كرده اند: نماز، زكوة، روزه، حج و ولايت.

ولايت، نقطه اتكا و اتصال مردم با منبع فيض و پاسدارى از عهد بود. عهد با «انسان كامل».

ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقرعليه‌السلام ، مى فرمود:

چون محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به آخر رسيد خداى بدو وحى كرد: اين محمد! نبوت را گذرانيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون دانستى كه نزد تواست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان را به على بن ابى طالب بسپار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و و ذريه تو قطع نكنم، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم.(۹۳)

«بعثت» نبى اكرم خود زمان تجديد عهد بود، چنانكه همه داستان بلند غدير با عهد بستن آغاز شد.

همه آنچه كه واسپس غدير گريبان مسلمين را گرفت؛ بدبختى ها و تفرق ها و جدايى ها، صحنه هاى پرشورى چون عاشوراى حسين بن على و... نيز انعكاس عهد و عهد شكنى بود.

جماعتى پاسدار عهد شدند و در ميانه ميدان رقص كنان تن به زير شمشير انداختند و رستند و جماعتى ديگر با روگردانى از عهد سر به آستانى سودند كه در آنجا اذنى براى عهد بستن وجود نداشت. آنان خود سبب دورى و باعث فرود بلا و ابتلا شدند همان ابتلايى كه آدم و حوا دچارش گشتند. اين جماعت حج كردند، اما درنيافتند كه حج تذكرى است براى تجديد عهد برگرد خانه كعبه تا خود را از بلاى دورى برهانند. صورت حج در ميان ما ماند، اما حقيقت حج كه جز تجديد عهد نبود رخت بربست. چه، وقتى كه آدمى بى اذن حجت خدا و در غفلتى تمام با نفس خود و يا مردى چونان خود عهد وفادارى و بندگى مى بندد؛ خود ضامن همه ابتلا و بلا مى شود.

«عهد» همه زندگى و سرزندگى مردان و زنانى است كه رمز بودن و ماندن را دريافته اند. «تجديد عهد» استعداد ماندن را موجب مى شود، چنانكه گسست آن استحقاق فلاكت و هلاكت را سبب مى گردد.

غدير در خود زيبايى «عهد با ولى» را متجلى ساخت؛ همچنانكه تفرق و تشتت جامعه مسلمين، واسپس رحلت نبى «زشتى گسست عهد را مى نماياند. در اين ميان ياد همه مردان و زنانى كه خالصانه بر عهد خويشتن پايدار ماندند، باقى ماند حتى آنان كه در زير تازيانه ها و شمشيرها جان خود را از دست دادند.

در حقيقت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در غدير امكان ماندن مسلمين در طريق هدايت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از «عهد خاندان ولايت» ديوار حصينى در برابر ابتلائات زمان و مكر شيطان به گرد خويش فراهم آورند.

تجديد عهد و ترك عهد ناروا دو رويه يك سكه اند. بدون ترك عهد ناروا، امكان تجديد عهد فراهم نمى آيد؛ چنانكه بدون تجديد عهد، از عهد ناروا نمى توان گذشت. دو امرى كه به هيچ روى با هم جمع نمى شوند. دو امر مهمى كه در ساحت هاى حيات آدمى اعم از ساحت معرفتى و اعتقادى، ساحت فرهنگى و اخلاقى و بالاخره در ساحت عملى، چه، سير در پهنه خاك و زندگى در عرصه زمين، آدمى را با سه وجه مهم از حيات مواجه مى سازد.

آدمعليه‌السلام ، خود نمونه ازلى شد. اگر چه بعد از هبوط خود نيز «حجتى» آشكار شد تا همه ابناى خود را متذكر پاسدارى از عهد نمايد و راه فلاح را بدانها نشان دهد. چنانكه بصراحت در قرآن كريم آمده است:

ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا(۹۴)

آنچه رسول حق دستور داده بگيريد و هر چه نهى كرده واگذاريد.

و در جايى ديگر فرمود:

من يطع الرسول طاع الله و من تولى فما ارسلناك عليهم حنيفا(۹۵)

هر كه اطاعت كند رسول خدا را اطاعت كرده و هر كه مخالفت كند كيفرش با خداست.

«عهد» با حجت خداوند و انبياى عظام او و نگهدارى آن متضمن نگهدارى «عهد» و ميثاق الهى شد. چنانكه به سبب تجديد عهد انبيا طريق هدايت را پس از آدمعليه‌السلام ، مستمر ساخت. هر يك از انبيا عهده دار امر تجديد عهد بندگان شدند تا امر هدايت از فرزندان آدمى دور نشود و ضلالت در ميانشان جارى نگردد.

داستان تجديد عهد را در بعثت همه انبياء الهى و در ميان همه اعمال و مناسك عرضه شده بوسيله آنان مى توان يافت. مجموعه اى كه از بدو خلقت آدمعليه‌السلام ، استمرار يافت تا آنكه هدايت و نبوت به نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، رسيد و پس از ايشان اوصيا و اولياى معصوم، متكفل امر ولايت مردم شدند.

روايتى از امام باقرعليه‌السلام ، منقول است كه مى فرمايد:

واجبات خدا يكى پس از ديگرى نازل مى شد و امر ولايت آخرين آنها بود كه خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم. »(۹۶) خداى بعد از اين واجبى را بر شما نازل نكرد. واجبات را بر شما كامل كرده است.(۹۷)

در روايت ماندگار و معروف «سلسلة الذهب» كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام ، در وقت ورود به نيشابور آمده بخوبى ارتباط ميان دو عهد بزرگ «فطرة» و «ولايت» را مى توان ديد.

كلمة لا اله الا الله حصنى، فمن دخل حصنى امن من عذابى، بشرطها و شروطها و انا من شروطها.

عهد و ميثاق امامت با كلمه «لا اله الا الله» راست مى شود اما به شرط حراست از ميثاق ولايت.

در تفسير آيات ۳۴ و ۳۵ سوره اسراء.

و افوا بالعهد ان العهد كان مسؤ ولا...

از قول امام هفتمعليه‌السلام ، آمده است كه:

العهد ما اخذالنبى،صلى‌الله‌عليه‌وآله ، على الناس فى مودتنا و طاعة اميرالمؤ منين اءن لا يخالفوه و لا يتقدموه و لا يقطعوا رحمة و اعلمهم انهم مسؤ ولون عنه.(۹۸)

«عهد» پيمانى است كه پيامبر از مردم اخذ كرد در مودت ما اهل بيت و اطاعت از اميرالمؤ منين و اينكه با او مخالفت نكنند و هم از او سبقت نگيرند. و پيوند خويشى او را قطع نكنند و به آنها اعلام كرد كه آنها از اين عهد پرسيده مى شوند.

چنانكه در تفسير آيه ۸۷ سوره مريم، لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عندالرحمن عهدا... از قول امام صادقعليه‌السلام ، آمده است:

الا من دان الله بولاية اميرالمؤ منين و الائمة من بعده،عليهم‌السلام ، فهو العهد عندالله.(۹۹)

در اينجا «عهد نزد خداوند» همانا پذيرش ولايت اميرالمؤ منين و ائمه معصومين بعد از ايشان اعلام شده است.

به همين مناسبت امام علىعليه‌السلام ، درباره روز غدير مى فرمود:

ان هذا يوم عظيم الشان... يوم كمال الدين، يوم العهد المعهود.(۱۰۰)

آن عهد معهودى كه بر آدم نهاده شد و بر آن مسؤ ول بود در روز غدير كه روز كمال دين بود «عهد ولايت» بود.

در سرتاسر ماجراى خلقت آدم تا بعثت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و موضوع غدير و حتى پس از آن، دريافته مى شود كه «عهد فطرة» و ادامه آن، عهد ولايت، چونان دژى است كه آدمى را از در غلطيدن در دام مكر ابليس كه به قول قرآن همان دشمن بزرگ آدمى است در امان مى دارد و عدول از آن شيطان را بر آدمى مسلط مى كند.

امام باقرعليه‌السلام ، سه تكليف بزرگ را متذكر مى شوند:

انما كلف الناس ثلاثة معرفة الائمة والتسليم لهم و رد عليهم و الرد عليهم فيما اختلفوا فيه.(۱۰۱)

معرفت امام، تسليم در برابر او «آنچه كه مى خواهد» و واگذارى امور بدو «در امورى كه اختلاف پيش مى آيد» سه امر مهمى است كه مردم بر حفظ آن مكلفند.

بنابر آنچه ذكر شد مى توان گفت كه همه متون و منابع، همه مبانى نظرى دينى و همه شواهد تاريخى تا به امروز ما را مواجه با مثلث ولايت مى كند.

«مثلث هدايت» و «مثلث ولايت» انعكاس طريقى است كه بندگان اهل ايمان به مدد آن از درماندگى، حيرت و مهلكه ترديد خلاص ‍ مى شوند و اگر جز اين بود كه خداوند واسپس خلقت از روى لطف ابناء آدم را متذكر اين دو مثلث نمى ساخت؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود. چنانكه با اين مثلث موضوع ارسال انبيا و انزال كتب معنى پيدا مى كند و بطورى كه در روايات قبلى ذكر آن رفت جمله طالبان هدايت و رهيابى به حقيقت هستى ودوستداران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلاى تسلط شيطان، ناگزير به حفظ اين عهد و در برابر آن مسؤ ولند.

در هيچ جا ذكر نشده كه «تعهد در برابر اين عهد» به معنى دوستى زبانى و عرض ادب و زيارت است. چه، دوستى و عرض ادب، مقدمه اين امر و نه تماميت آن است. همانكه طى قرون متمادى و هم امروز مسلمين و شيعيان بدان گرفتار آمده اند. آنان، حقيقت اين پاسدارى از عهد را در عرض ‍ ادب صورى و انجام پاره اى مناسك مستحب فرض كرده و از آن غافل مانده اند. شايد بتوان مهمترين و در عين حال اولين مشكل اينان را در فقدان معرفت درباره ائمه هدىعليه‌السلام ، دانست.

از اولين روز خلقت كه در واقع اولين كلاس معرفت امام و حجج الهى نيز هست، خداوند از ايشان با عنوان «خزانه علم خداوند»، «امناء اسرار الهى»، «حجج خداوند در عرصه زمين»، «صاحب الامر»، «صراط مستقيم»، «ميراث دار علم انبيا» و... ياد كرده است و اينهمه بجز صفات، القاب و مشخصاتى است كه از طريق پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، و ساير ائمه معصومينعليه‌السلام ، درباره اوليا و حجج الهى بعد از پيامبر به ما رسيده چنانكه در بسيارى از دعاهاى ماثوره از اينان با عنوان: «محل نزول ملائك»، «معدن رحمت»، «پيشواى امم»، «درهاى ايمان»، «صاحبان عقل كامل»، «پناه خلق عالم»، «حجج بالغه الهى براى اهل دنيا و آخرت»، «معدن حكمت الهى»، «بقية الله»، «راهنمايان صراط مستقيم» و... ياد شده است.

درك اينهم براى همگان ساده نيست اما، وقوف به شان و منزلتى كه خداوند براى حجج بالغه قائل شده، همگان را متذكر آن مى سازد كه معرفت در اين باره، رهنمون به سر منزل «ولايت» است تا از طريق و به مدد آن امكان ورود به آستان قرب الهى و دخول به بهشت رضوان وى فراهم آيد.

مشكل دوم فقدان درك درست از عهد و ميثاقى است كه تعهد بدان تكليف ماست. بى گمان هر يك از بندگان در هيات مناسبات فردى و جمعى متعهد به پيمانى هستند كه نانوشته آن را پاس مى دارند و حتى پاسدارى از آن از بديهيات به حساب مى آورند.

اگر دانسته مى شد كه عدم پاى بندى به عهد ولايت و پاسدارى از آن به منزله «خروج از جوار حق» و ورود به خيل عاصيان دور مانده از رحمت است و موجب نگونسارى در دوزخ، همه نگاه و همه دريافت و عمل ما تغيير مى كرد.

متاسفانه چنانكه قبلا متذكر شدم همواره ما در سه ساحت از حيات به سر مى بريم. ساحت اعتقادى، ساحت اخلاقى و ساحت عمل و مناسبات عادى حيات. اين سه ساحت به هم متصل و مرتبطاند و هيچكدام منفك و بريده از ديگرى نيستند؛ نمى توان در ساحت اعتقاد و تفكر به دريافت هاى شرك آلود و كفر آميز معتقد بود و گمان برد كه در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤ منان به اديان الهى به سر مى بريم.

وقتى در مبانى اعتقادى خدشه وارد شد به صورت طبيعى در همه جهات دچار لغزش و خطا خواهيم شد. به همان سان نمى توان انتظار داشت ابناى آدم همه مناسبات فردى و مادى خود را مطابق اوامر و نواهى حجج غير الهى و دستاوردهاى شرك آلود سامان دهند و در عين حال مؤ منى راستين و پيرو مكتب اوليا و انبيا نيز بمانند. از همين روست كه مشكل سوم را در عدم درك كامل از ساحت هاى مختلف حيات و پيوستگى آنها و تاثيرشان در حيات و ممات فردى و جمعى مى دانم.

ما حيات را منحصر به سازوكار اين جهانى كرده ايم و بر طبل عمله ظلم مى كوبيم و در عين حال از درگاه حجج الهى طلب مغفرت و غفران مى كنيم.

ما عهد ولايت را در ذكر مصيبتى و برگزارى جشن ولادتى خلاصه مى كنيم و ساير مناسبات فرهنگى و عملى را در پى عهد ظالمان سامان مى دهيم. در واقع به منافقانى مى مانيم كه به برخى از آيات ايمان آورده و برخى را انكار مى كنند.

ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون اءن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذ بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا.(۱۰۲)

همانا آنان كه كفر ورزيدند به خدا و پيغمبرانش، مى خواهند جدايى افكنند ميان خدا و پيامبرانش و گويند ايمان آورده ايم به بعضى و كفر ورزيديم به بعضى و خواهند كه برگيرند ميان اين راهى، آنانند براستى كافران و براى آنان آماده كرده ايم عذابى خوار كننده.

متاسفانه ما همواره سر در پى راهى ميانه نهاده ايم، تا خود را قانع و راضى سازيم. به طماعى حريص مى مانيم كه دنيا و آخرت رابا هم مى خواهد. بهشت زمين و آخرت را يكجا مى طلبيم بى آنكه عهد راست كرده باشيم.

در عمل دنيايى بر طبل عهد خود و يا جماعتى چونان خود مى كوبيم و در تمناى آخرت به عبث به برخى احكام فردى تاسى مى جوييم؛ شايد كه متضمن حور و قصر بهشت باشد.

آيا هيچ پرسيده ايم «فرهنگ و تمدن جارى و سارى» - كه همه بود و نبود مسلمين راهم با آن دمساز و همسان مى سازيم - برخاسته از كدام عهد است؟ مگر نه اينست كه همه اعمال و همه آنچه كه از سوى آدمى صادر مى شود محصول عهد قلبى اوست؟ چگونه است كه اين «عهد» را در هيات عمل و نظر فردى مى پذيريم ولى در هيات عمل و نظر جمعى كه در قالب فرهنگ و تمدن ظهور مى كند نمى پذيريم؟ آيا هيچ انديشيده ايم چه امرى موجب بروز انحراف در حيات اجتماعى و سياسى مسلمين شد و زمينه هاى بروز تباهى هاى اخلاقى و اعتقادى را در ميانشان فراهم ساخت؟

مگر جز اين بود كه به عهدى كه در غدير بستند پايبند نماندند و پس از غدير عهد ظالمان را گردن نهادند؟

حسين و اولادشعليه‌السلام ، در كربلا به شهادت نمى رسيدند، اگر عهد غدير پاس ‍ داشته مى شد.

امام موسى كاظمعليه‌السلام ، در زندان و امام رضاعليه‌السلام ، در مرو به شهادت نمى رسيدند؛ اگر عهد غدير پاس داشته مى شد. امام عصرعليه‌السلام ، ناگزير به قبول رنج غيبت كبرى نمى شد و مسلمين در گيرودار حيات وحشتناك پس ‍ از غيبت نمى ماندند؛ اگر عهد غدير يا همان عهد ولايت پاس داشته مى شد. چنانكه استمرار غيبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نيز كه نتيجه اى جز دورماندن از بهشت وصل و قرب نيست - نتيجه طبيعى عهد رها شده است.

با ساده انديشى تمام - كه محصول علم و آموزش بى بنياد غربى است - ميان ساحت هاى حيات فردى و جمعى بندگان خدا و ارتباط آن حيات با مناسبات فرهنگى و اعتقادى انسلاخ ايجاد مى كنيم و با همان ساده لوحى هم خود را مصروف مسلمان كردن محصول عمل ديو و شيطانى مى كنيم كه سوگند ياد كرده همه بندگان خداوند را اغواء كند.

اساس اعتقادى تمدن و فرهنگ غربى را جمله اى دگرگون ساخت: «من مى انديشم پس هستم».(۱۰۳)

اين جمله ماندگارترين جمله تاريخ جديد است. آنگاه كه اين كلام بر زبان رانده شد؛ بشر عصر جديد با نفس اماره خويش پيمان بست كه فرمان هيچ خدايى را گردن ننهد. ميثاقى و عهدى بزرگ با خود. انسانى كه خود خدا شده بود. مهم اين است كه رجوع حيث تفكر آدمى از اين زمان نه به حق بلكه به خود شد. اين مراجعت آشكار و اين عهد بسته شده سرآغاز تاريخى نو و مبدا تفكرى نوين گرديد. فرهنگى تجديد نظر طلب و تمدنى نو كه به آن مبتلاييم.

آدمى تعريف نو يافت و جهان نيز. مقصد آدمى نيز دگرگون شد.

آدمى سر در پى اين عهد نهاد تا خود، سازنده خود، رقم زننده سرنوشت خود و سازنده بهشت خود شود. در واقع بر آن شد تا بهشت را در عرصه خاك بسازد و با استغنا جستن از آسمان و احكام آسمانى مبدا احكام حيات فردى و اجتماعى خود شود.

ديگر، مقصد، عبوديت و حضور در بهشت رضوان آستان قرب خداوندگار نبود؛ بلكه مقصد، قدرت و اقتدار در عرصه زمين بود. چه بشر غربى خوب مى دانست كه واسپس اين عهد شكنى بزرگ از رستگارى و فلاح دور مانده است و همراه با شيطان در انتظار سرنوشت سياه و اسفبار بايد بماند. از همين جا با دم غنيمت دانى دنيا را منظور نظر و مقصد مطلوب فرض كرد و بر طبل دنيامدارى كوبيد. خيلى پيش از اين انديشمندانى چون «كرستوفر مارلو» نويسنده نمايشنامه «دكتر فاستوس» و «گوته» شاعر آلمانى در درام «دكتر فاوست» بخوبى متذكر اين عهدشكنى گستاخانه و عهد جديدى كه بشر با شيطان و نفس اماره مى بست؛ شده بودند. چنانكه هر دو در اين آثار متذكر «پيمان خونين» فاوست با شيطان شدند و نگون بختى و تيرگى درونى او را نيز در آخرين دقايق حيات كه فاوست روح خويش را ما به ازاء قدرت تقديم شيطان مى كرد و در حرمان و سياه بختى جان مى داد، نشان دادند.

تنها پس از اين عهد نوين بود كه «تاريخ جديد غربى» آغاز شد؛

چنانكه واسپس آن انديشمندان غربى براى بركشيدن بناى فرهنگ غربى، تدوين نظامنامه اى براى زيستن در پناه اين عهد را ضرورى دانستند. آنان نيك دريافته بودند كه همه بودن و همه مناسبات اجتماعى و فردى ناگزير مى بايست بر اساس عهد جديد بنا شود؛ ورنه دوگانگى در عهد قلبى و عمل موجب بروز بحران و آشفتگى مى شود. چنانكه «هابس» تشكيل جامعه مدنى را تنها راه درمان پريشانى هاى اجتماعى دانست(۱۰۴) و ميثاق اجتماعى مردم را در پناه ميثاق و عهد جديد پيشنهاد نمود و تشكيل حكومت را هم مبتنى بر آن اعلام كرد. چنانكه «هواداران نظريه ميثاق اجتماعى نه تنها منشا حكومت بلكه ادامه آن را هم مبتنى بر توافق ارادى مردم دانسته اند. »(۱۰۵)

«روسو» از اين ميثاق اجتماعى دفاع كرده و مردم را «خواست و عهدى كه با خود بسته اند» منشا حق حاكميت مى انگارد و به نظر او حق حاكميت قدرت مطلق دولت است و ناشى از اراده عمومى.

البته پرداختن به اين بخش از مطلب در عهده اين كتاب نيست؛ چه پيش از اين بطور مفصل در ساير آثار از عهد انسان غربى و پيامدهاى آن طى چهارصد سال اخير گفتگو شده است.

امروزه ما از سويى مواجه با فرهنگ و تمدنى هستيم كه به اتكاى تفكر انسان مدارى و عهد فلاسفه و نظريه پردازانشان، موجد بسيارى از مناسبات فردى و اجتماعى، دستاوردهاى مادى و نظام هاى سياسى و اقتصادى شده و از ديگر سو مواجه با وضع حال جوامع مسلمين كه نسبت خود را با عهد دينى و ميثاق الهى از دست داده و به دليل مشاهده ناهنجارى هاى مادى و فرهنگى خود، سعى در بنا كردن خانه و كاشانه خود بر شالوده عهد غربى دارند و حتى با استناد به برخى از مصادر و منابع سعى در شريك شدن و حتى از آن خود دانستن فرهنگ و تمدن شرك آلود غربى مى كنند.

در واقع مسلمين در اين دوره از حيات خود بر شالوده عهد غربى خانه دين بنا مى كنند. از همين روست كه اغتشاش و بحران نتيجه ذاتى اين اشتراك و پيوند است. چه، در يك زمان روى به دو مقصد آورده اند، مقصدى كه زاييده عهد غربى است و مقصدى كه ناگزير در پيوند با عهد دينى است. از همينجاست كه عرض مى كنم ما در برداشتن گام اول براى سير و سفر در عالم دينى «متناسب با مقتضيات مادى و فرهنگى آن» مانده ايم.

بواقع اگر چه در مناسبتهاى مختلف از دين، بزرگان اولياء و انبياى عظام الهى سخن مى رانيم و حتى مجالس سور و سوگ برپا مى كنيم، اما، در بستن عهد قلبى كه متضمن خروج از انفعال و ايستايى است وامانده ايم.

اين موضوع تذكار احياء عهدى است كه فراموش شده و وفادارى بدان عهد در ساحت نظر و عمل مسلمين است.

اين موضوع تذكار ضرورت پوشيدن لباس مطمئن بر قامت مردم و سرزمين اسلامى براى دور ماندن از فتنه ها و بلاياى آخرالزمان است.

اين موضوع تجربه عملى قيام است. تكليفى كه بر گردن ابناء بنى آدم در عصر غيبت است تا آنگاه كه زنده اند.

تنها در اين وقت است كه اگر مولا ظهور كند بر كاستى هاى ناخواسته ما مى بخشد و اگر بميريم دلخوش به اداء تكليف انجام شده به حضورش ‍ مى شتابيم.

تنها در اين وقت است كه مى توان خواند:

اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على عبادك حتما مقضيا فاءخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى، شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبى ! دعوة الداعى فى الحاضر و البادى.

خدايا اگر مرگ ميان من و او فاصله انداخت، همان كه براى همه بندگانت قرار داده اى مرا از قبر در حالى خارج كن كه كفن بر كمر بسته ام، شمشير و نيزه مهيا در دست دارم و دعوت كننده به سوى او هستم در شهر و صحرا.(۱۰۶)