استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم0%

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده: اسماعيل شفيعى سروستانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15198
دانلود: 3336

توضیحات:

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15198 / دانلود: 3336
اندازه اندازه اندازه
استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

استراتژى انتظار - جلدهای اول و دوم

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: هفت غفلت

در بخش اول (چهار حركت) همه سعى نگارنده مصروف عرضه تصويرى عمومى از بيست سالى كه پشت سر نهاده ايم شد و امكان دستيابى به نگاهى كلى و در عين حال واضح درباره شرايطى كه در آن به سر مى بريم فراهم آيد.

فرض نگارنده اينست كه بيش و پيش از همه، كسانى مخاطب اين نوشتارند كه هنوز نگران حال و روز فرزندان اين سرزمين اند و به تبع دريافتهاى دينى و دغدغه هاى مذهبى براى احياء و استمرار دين در گستره زمين دل مى سوزانند. و گرنه، آنكه گوش جانش نيوشاى حق نيست همواره از در انكار مى آيد.

طى همه اين سالها و به گونه هاى مختلف و بويژه از طريق مطبوعات و مقالات درباره آنچه كه مى بايست براى حفظ كيان انقلاب اسلامى و بسط فرهنگ مذهبى بدان اهتمام مى ورزيديم سخن به ميان آمده است، اما متاسفانه به دلايلى كه در اينجا قصد گفتگو از آن را ندارم، دانسته يا ندانسته بسيارى از متوليان امور به بهانه هاى مختلف آنها را ناديده انگاشتند؛ در حالى كه در بسيارى موارد براى امورى خرد و كوچك (و قابل چشم پوشى) اقدام به سرمايه گذارى كلان و برگذارى سمينارها و كنگره هاى داخلى و بين المللى كردند. چنانكه على رغم اتكاء انقلاب اسلامى به نيروهاى جوان و نياز آينده كشور به آگاهى و حضور جوانان و وجود مسايل عديده اى كه گريبان آنان را گرفته بود از توجه جدى و بنيادين در اين باره خوددارى كردند.

با اينمه به دلايلى كه پيش از اين در بخش اول ذكر شده مى بايست اين موضوع را در دستور كار مطالعاتى و بعد از آن اجرايى كشور وارد مى ساختند. پيش از آنكه ناخواسته اين معضلات ما را احاطه كند و در وضعى انفعالى قرار دهد، چنانكه پيش آمد.

طى چند سال اخير به هر كجا كه بنگرى درباره جوانان و مشكلاتشان سخن مى گويند. با بررسى ساده اى مى توان دريافت كه اينهمه معلول عوامل زير بوده است:

۱- بروز بسيارى از ناهنجاريهاى اجتماعى و حوادثى كه بطور مستقيم يا غير مستقيم جمعى از جوانان در آن نقش آفرين بودند.

۲- بروز معضل بزرگ اقتصادى در كشور به تبع بحران جهانى، سوء مديريتها، سوء استفاده ها و، بى برنامگى ها و...

۳- ظهور نسل دوم انقلاب در صحنه هاى مختلف، در حالى كه بسيارى از آنها عارى از بنيادهاى قوى اعتقادى و دلبستگى و تعصب درباره سالها تلاش مجاهدان بودند.

۴- اصرار و ابرام سازمانهاى جهانى بر طرح مسايل جوانان، تلاش آنان براى فراهم ساختن زمينه فعاليتهاى باز سياسى در ايران و اعمال فشار بر اركان سياسى و فرهنگى جمهورى اسلامى براى گشودن باب گفتگو و برنامه ريزى در اين باره.

۵- به ميدان آمدن گروهى از روشنفكران مذهبى كه با همراهى برخى از اعضاء جامعه روشنفكران لائيك سعى در جلب توجه جوانان و به ميدان آوردن آنها داشتند.

عوامل ۴ و ۵ با طرح مباحث مربوط به جوانان مقدمات جداسازى بخشى از بدنه جمعيت ۶۰ ميليونى را فراهم مى كردند تا با متمايز ساختنشان از ساير گروههاى سنى و استفاده از احساسات و تواناييهاى آنان، راه را براى رويارو شدن با نگرشهاى سنتى، فرهنگ دينى و خاستگاه انقلابى مهيا سازند.

عوامل نخست معلول مسايلى بودند كه جوانان داشتند اما عوامل بعدى معلول «مساله كردن جوانان» بود. در اين وضع آنان ناخواسته در هيات سنگرى به ميدان مى آمدند كه اغيار ديگرى در پناه آن خود را در امان مى داشتند.

طى همه اين سالها بسيارى از نويسندگان، سخنرانان و بويژه مطبوعات به طبع حوادث و رخدادها درباره هريك از پيشامدها و حوادث اعلام موضع كرده و يا راه حلهايى را پيشنهاد نمودند كه هريك در جاى خود قابل بررسى است. پژوهشهاى بسيارى نيز بطور رسمى و غير رسمى درباره امور مختلف اجتماعى، سياسى، اقتصادى و تربيتى جامعه ايران پس از انقلاب اسلامى و جنگ صورت گرفت، اما به دلايل مختلف هيچيك منجر به دگرگونى كلان نشده و بعكس اتخاذ بسيارى از تصميمات آنى و انفعالى بدون توجه به نتايج پژوهشهاى مذكور و راه حلهاى پيشنهادى زمينه هاى بروز حوادثى بزرگتر را نيز فراهم ساخت. متاسفانه بايد اذعان داشت كه همواره نوشدارو را پس از مرگ سهراب به ميدان برده ايم.

شايد بتوان گناه بسيارى از حوادث را به گردن نظام استكبارى و امپرياليسم و صهيونيسم انداخت و يا برخى از عوامل نفوذى و مثلا اجنبى پرست را در عقب افتادن طرحها و برنامه ها مقصر دانست، اما هيچ خردمندى اينهمه را عذر موجهى براى غفلتهاى ما نمى شناسد و بى شك استمرار سياست «برون فكنى» و تكرار شعار «من مصيبم و خصم مخطى» نه تنها گرهى از كلاف آشفته ما نمى گشايد، بلكه بر پيچيده تر شدن وضع نيز مى افزايد. غفلتهايى كه از آن ياد مى شود مربوط به امور خرد در مناسبات اقتصادى و سياسى نيست، چه حتى عقل جزوى هم در رتق و فتق آنها مى توانست كارساز باشد. بايد گفت ما همواره درباره امورى غفلت ورزيده ايم كه سرنوشت ساز بوده اند.

۱- غفلت از شرايط ويژه تاريخى در عصر حاضر

نگاهى مقطعى و بريده (نه پيوسته و كلان) به آنچه كه پيرامون ما مى گذرد باعث بروز اشتباهات بسيارى در تدوين استراتژيها، برنامه ريزى و تصميم گيريها مى شود.

شايان ذكر است كه سياستمداران معمولا قادر به درك شرايط ويژه تاريخى و موقعيت و منزلت يك قوم در مقطع ويژه اى از تاريخ نيستند. چه آنان همواره در گيرودار امور جزئى و به مدد عقل متناسب با آن به بررسى مناسبات اقتصادى و سياسى مشغول مى شوند.

آيا هيچ پرسيده ايم كه در چه قرنى زندگى مى كنيم؟ سئوال، ظاهرا بى ربط است اما چه كسى مى تواند ادعا كند همه اقوام منتشر در كره خاك از حيث شرايط فرهنگى و يا مدنى در قرن ۲۱ ميلادى زندگى مى كنند؟ به همان سان كه تشخيص اين موضوع كه هريك از اقوام در كدام مرحله از حيات تاريخى قوم غربى به سر مى برند (در حالى كه خود را با آن همراه و شريك ساخته اند) بسيار مشكل است. عموم مردم در گيرودار صورتهاى حيات از درك شرايط ويژه اى كه در آن به سر مى برند غافل مى مانند.

آيا هيچگاه اين پرسش مطرح بوده كه غرب در كدام ساحت و مرتبه از حيات تاريخى خود است؟ بايد متذكر اين نكته بود كه تاريخ جديد غربى با «عهدى نو» آغاز شد و تفكرى جديد را كه رويكردى امانيستى و اصالت انسانى به عالم داشت بنا نهاد. و پيرو آن فرهنگى در گستره زمين جارى ساخت كه موجب جماعت كثيرى از انسانها بود. انسانهايى كه تمدن غربى را پايه گذارى كردند و موجب بسط و گسترش آن در همه نقاط عالم شدند.

همانگونه كه پيش از اين گفتيم، قرن بيستم، قرن ظهور و بروز تمدن غربى بود. دهها سال است كه غرب در خود تكرار مى شود و هيچ دستگاه نظرى و فلسفى جديدى نبوده كه امكان تجديد حيات آن را ممكن سازد.

شايان ذكر است، فرهنگ صورت بيرونى تفكر و نگرشى است كه در ميان مناسبات انسانى و آثار فرهنگى نمايان مى شود، يك نظام ويژه ارزشى و اخلاقى كه متناسب با آن تفكر، نوع رابطه آدمى را در ميانه عالم معلوم مى سازد. بهمان سان كه تمدن، صورت مادى فرهنگ است، مجموعه اى از مناسبات مادى كه در قالب يك مدنيت ويژه ظاهر مى شود.

مدنيت غربى، محصول دست انسان غربى است، هم آنان كه متناسب با فرهنگ غربى تربيت شدند و همگام با معلمان و مربيانشان و بسان همانا به عالم نگريستند.

نمودار (۱) رابطه ميان سه عنصر «تفكر فرهنگ و تمدن» را نشان مى دهد.(۱)

درك اين نكته مشكل نيست كه انقلاب اسلامى ايران در آخرين دهه از آخرين مرحله از حيات تاريخ غرب (اوج مدنيت و حضيض ‍ تفكر غربى) متولد شده است و در حالى بناى عهدى نو و متفاوت با تاريخ جارى را اعلام مى دارد كه مسلمين در وضعى انفعالى سر در پى پس مانده هاى فرهنگى و ابتذال مدنى غرب گذارده اند.

بواقع غرب در پايان تاريخ خود مواجه با تمدنى عنان گسيخته است كه ديگر هيچ ماده فكرى ويژه اى بدان مدد نمى دهد و شرق شاهد بسته شدن عهديست كه تا ظهور تفكر فراگير و فرهنگى گسترده در ميان مردم و بالاخره بناى تمدنى ديگرگون با تمدن غربى فاصله اى بسيار دارد و انقلاب اسلامى مرهون همين نسيمى است كه وزيدن گرفته است (نمودار ۲).

«وقوع انقلاب اسلامى» از نظر زمانى مقارن با عصر افول و نزول تاريخ غرب و ظهور تاريخ جديدى است كه به نام دين آغاز شده است.

اين تاريخ «مقتضيات خاص» خود را دارد، زبان ويژه خود را خلق مى كند و موجد فرهنگى مى شود كه با ذات بنيادگرايى و تفكر وحيانى نسبت دارد. حتى اگر طى بيست سال اخير قادر به درك اين امر و برقرارى نسبت با آن نشده باشيم.

بى گمان همه كسانى كه در مسند برنامه ريزى با توجه به مقتضيات تاريخ مرده و منسوخ غربى و با تكيه به لوازم و آنچه كه لازمه زيست در عالم غربى بود اقدام به طراحى و تعيين راهبردهاى كلى كنند و با ظاهر انگارى و اصالت قائل شدن براى تمدن غربى، درباره امروز و آينده سرزمين اسلامى بينديشد؛ ناخواسته سرنوشت خود را با جريانى گره مى زنند كه روى به حضيض دارد و عنصر حيات و ماندگارى را از دست داده است و اين در حالى است كه «زنگ تاريخ نوين» در اقصى نقاط عالم به صدا درآمده است. تنها مى بايست خود را در معرض نسيم رحمانى اش قرار داد.

«تفكر و فرهنگ غربى» آنچه را كه لازمه بودن و زيستن در عالم غربى و فرهنگ ويژه آنست در هيات تمدن و مناسبات مادى ايجاد كرده است و به عبارتى اين تمدن در فرهنگ مخصوص خويش تنيده شده و جزء لوازم ذات آن به شمار مى آيد. چنانچه در هر جاى عالم كه ظهور كرده موجب بروز و بسط فرهنگ غربى نيز شده است. جاى اين پرسش باقى است كه: آيا آنچه لازمه بودن و زيستن در عالم غربى است ضرورتا براى مردمى كه تمايل به رسيدن به عالم دينى و زيستن در آن حال و هوا را دارند لازم است؟

اگر پيشاپيش به اين سئوال جواب مثبت داده شود به منزله اين است كه پذيرفته ايم آنچه از تفكر و فرهنگ دينى و انسان مسلمان صادر مى شود با محصول فرهنگى و تفكر غير دينى يكى است، كه در اين صورت، تلاش ‍ براى تغيير دادن آنچه كه امروز هست و فردا هم عينا خواهد بود بى معنى است.

اگر سير در عالم دينى آغاز شود و انسان دينى تربيت شود همه لوازم مورد نياز او نيز متناسب با آن عالم و تمنا ساخته مى شود. لوازمى كه خود لازمه بودن در عالم دينى است.

آنچه مهم است قرار گرفتن در معرض آن نسيم و بسط تفكر و فرهنگ دينى است و نه تلاش و شتاب براى اثبات فرهنگ و تمدن غربى به استناد منابع دين، چنانكه بسيار مشاهده مى كنيم.

توجه به نمودار شماره ۲ اين سئوال را متبادر به ذهن مى سازد كه:

اگر با شروع «تاريخ جديد مستضعفان» كه به نام دين آغاز شده؛ سير صعودى اين تفكر و فرهنگ را شاهد خواهيم بود، چرا در گفتگو از چهار حركت، قائل به ظهور سير نزولى در مناسبات اجتماعى ايران طى سالهاى (۱۳۷۸ تا ۱۳۶۸) هستيم؟»

پاسخ روشن است، سير صعودى متعلق به حركت عمومى تاريخ است كه همه اقوام و از جمله سرزمينهاى اسلامى در آن شريك و همراه خواهند شد، اما سير نزولى مربوط به نتايج عمل و غفلتهاى جوامع است. اعمالى كه مى تواند تاثير منفى و كند كننده در حركت عمومى داشته باشد، اما به حقيقت و به طور كامل بازدارنده نيست و از همين رو اهمال كنندگان در نتايج كلى و جزئى حاصله از اعمالشان (در ميان مناسبات اجتماعى، سياسى و فرهنگى) مسؤ ول خواهند بود.