در آراء اقوال، تصميمات و احكام امام خمينى، قدس سره، اصول كلى استراتژى برخاسته از تفكر دينى و فقه حكومتى كاملا آشكار است و البته استخراج و دسته بندى همين امر هم موجب بود تا هيچگاه امام خارج از نظام نظرى و ذهنى ويژه اى كه داشتند سخنى ابراز ندارند. و باز همين امر باعث بود تا طى همه سالهاى ۵۷ تا ۶۸ هيچ تعارضى در نقطه نظرهاى كلى و كلان و جزيى ايشان ملاحظه نشود.
آنچه كه به عنوان «استراتژى توسعه» بصورت ناقص و تنها در شكل آشفته و بى بنياد (توسعه اقتصادى) در كشور مطرح شد ناظر بر عدم شناخت موقعيت كشور، ماهيت انقلاب اسلامى و مردم ايران بود. (هفت غفلت گذشته را نبايد از ياد برد) از همين رو اين استراتژى ره به جايى نبرد و پس از آن «استراتژى توسعه سياسى و فرهنگى» نيز به همان دليل و از جمله عدم جامعيت (غفلت از مناسبات سياسى، اقتصادى، اجتماعى، تعليم و تربيت و... جارى در كشور) سرانجامى جز از آنچه كه توسعه اقتصادى حاصل كرد نخواهد داشت.
اصلاحات را هم بايد در ميانه همين بحث ديد و جايگاه آن را معلوم ساخت. بى شك طرح اصلاحات ناظر بر يكى از سه موضوع زير است:
۱- اصلاحات به عنوان مقدمه و پيش درآمدى كه بستر طرح و اجراى يك استراتژى را مهيا مى سازد كه در اين صورت بايد پرسيد آن استراتژى اصلى چيست و از كجاست؟
۲- اصلاحات به عنوان يك استراتژى فرعى و كوچك كه امكان اصلاح انحرافهاى عارض شده بر استراتژى اصلى را فراهم سازد تا ديگر بار امكان حركت در راستاى آن استراتژى فراهم آيد. در اين صورت بايد پرسيد ما در ميانه كدام استراتژى سير مى كرديم كه با پروژه اصلاحات قصد اصلاح كژيها را داريم؟ استراتژى توسعه اقتصادى؟ و يا...
۳- اصلاحات به عنوان حركتى ساده و سياستى كه بغلط جانشين استراتژى مورد نياز شده؛ آنچه كه باعث مى شود تا همه فرصتها از دست برود.
از همين روست كه ضمن اقرار و اذعان به ضرورت اصلاحات، ضرورت ترسيم جايگاه و نقش آن مهم به نظر مى رسد.
«باور مهدوى» به دليل پتانسيل قوى خود امكان ترسيم و طراحى يك استراتژى را فراهم سازد؛ زيرا اين باور بيش از آنكه رويكرد به عقب داشته باشد، متوجه «جهان آينده و آينده جهان» است. موضوع مهمى كه همه فلاسفه تاريخ و نظريه پردازان غربى بدان توجه ويژه اى دارند و همه هم خود را مصروف طراحى برنامه ها و سازماندهى قوا براى اين موضوع اساسى كرده اند.
برنامه هاى «كميسيون سه جانبه» مركب از سران كشورهاى (آمريكايى، اروپايى و ژاپن) كه تحت حمايت بنيادهاى كلان اقتصادى را كفلر و ديگران ايجاد و سازماندهى شده؛ حول گفتگو و تصميم درباره آينده جهان و هدايت و رهبرى جهان آينده مى چرخد.
شايان ذكر است كه مهمترين اعضاء «شوراى روابط خارجى آمريكا» از جمله كيسينجر و نيكسون عضو اين كميسيون بودند.
بزرگترين نظريه پردازان جهان غرب (امثال هانتينگتون، فوكوياما، پوپر و ديگران) طى دو سه دهه اخير وجهه نظر خود را «جهان آينده و آينده جهان» ساخته و سعى در نظريه پردازى در اين باره داشته. و اين نظريه ها را در قالب يك فلسفه ويژه تاريخى بيان و تشريح نموده اند و متاسفانه ! مسلمين در هيچيك از محافل علمى و فرهنگى خود باب گفتگو در اين باره را نگشوده اند.
«باور مهدوى» از «جهان آينده و آينده جهان» سخن مى گويد. آن هم مبتنى بر فلسفه تاريخ ويژه تفكر دينى. همان كه متكى به سنتهاى لا يتغير است. با پشتوانه اى وحيانى و كلام ائمه معصومين،عليهمالسلام
، و نه ظن و گمان و البته اين گفتگو تنها در ساحتى كلان نمى ماند، در ساحت پايينى از همه آنچه كه مردم مى بايست بدان دست يا زند و امور خود را سامان دهند نيز سخن مى گويد و در خود طرحهاى اجرايى و عملى دارد. اگر بدان متذكر شويم. «نگاه به جلو» خود امكان هدايت عمومى جوانان را فراهم مى آورد؛ زيرا به آنها آرمانى را پيشنهاد مى دهد كه از هر حيث در ما فى الضمير آنها ريشه دارد.
هيچيك از اصول و فروع باور دينى مسلمين و از جمله شيعيان تا اين حد ناظر به «حركت در آينده» نيست. به همان نسبت كه هيچيك از مناسك و مراسم ويژه آنان خالى از ذكر اين امر مهم نيست.
حج، خمس، روزه، ولايت و امامت، جملگى اين باور را در خود جاى داده اند. تجديد عهد با انسان كامل، تلاش براى ورود به وخيل محرمان، عرفات، برائت و همه آنچه كه جزيى از مراسم بزرگ حج به حساب مى آيد آينه اى است كه در همه جاى آن امام عصر،عليهالسلام
، خود را مى نماياند. مگر جز اين است كه همه رمضان به شبهاى قدر مى انجامد و شبهاى قدر به عرض احوال در حضور امام عصر،عليهالسلام
، ترسيم مقدرات، تصويب اعمال، تاييد كنشها و...
صدر تا ذيل اصل مهم ولايت و امامت ناظر بر همين موضوع است؛ حجت حى و حاضر و وجوب شناسايى ايشان كه اگر نشناسيمش مرگ در جاهليت را نصيب خويش ساخته ايم.
شناخت امام زمان، شناخت حق زمان خود است، شناخت نسبتى كه بايد در زمان حيات با واسطه فيض حضرت خداوندى داشت. نظامنامه اى براى بودن در زمان حال، استراتژى زيستن در عصر حضور و غيبت حجت خداوند.
شناخت امام زمان، شناخت معيارى است كه به واسطه آن مى توان فهميد كه در سه ساحت مهم اعتقادى، اخلاقى و عملى چگونه بايد بود. مگر جز اين است كه هر عمل جزئى و كلى، هر اخلاق و فرهنگ كلى و جزئى و هر باور و اعتقاد كلى و جزئى كه مورد تاييد ايشان قرار نگيرد باطل است؟ مگر نخوانده ايم كه:
طلب المعارف من غير طريقتنا اهل البيت مساوق لانكارنا؟
«غدير» تجديد عهد با ولايت است و خطبه بلند غدير ناظر بر آينده و همه آنچه كه شيعيان براى نگاه در آينده و بودن در آينده بدان نيازمندند.
«محرم»، ذكر داستان بلند بودن در كنار ولى و حجت زمان است و تذكارى براى بودن در آينده، بودن در كنار مردى كه خونخواه كشته كربلاست.
مگر مى توان در كسوت مسلمانى ماند و رد و نشان او را نديد؟!
دومين مشخصه ويژه اين باور «ريشه در ما فى الضمير آدمى» است.
اين رساله مجال شرح مبسوط موضوعات فرعى را نمى دهد. از طرق مختلف و حتى تاويلهاى صوفيانه نيز مى توان بدان رسيد تا چه رسد به هزاران روايت و حديث متواتر كه ميراث دار آنيم.
انتظار ريشه در ما فى الضمير ما دارد، ذاتى وجود آدمى است، كمال طلبى ذاتى وجود آدمى است، تمناى كمال و ميل ديدار انسان كامل گمشده آدمى است از بدو خلقت تا ابد الاباد.
در داستان آفرينش انسان، آدم ابوالبشر همه اسماء را آموخت، اسماء حسنى را ديد و دريافت كه بر آستان عرش نام محمد،صلىاللهعليهوآله
، ائمه معصومين،عليهمالسلام
، حك شده است:
نام محمد چو زد بر سر ايوان عرش
|
|
كرد ملك سجده بر آدم خاكى تبار
|
مگر نشنيده ايم كه ائمه هدى،عليهمالسلام
، فرمودند: «نحن اسماء الحسنى؟
غفلت از كدامين عهد آدم،عليهالسلام
، را مستحق دورى و هجران و هبوط ساخت؟
از هر سوى كه موضوع مورد بررسى قرار گيرد در مى يابيم كه اين باور و اعتقاد، ريشه در ما فى الضمير آدمى دارد و تنها ذكر آن نام بلند است كه مى تواند گردهاى غفلت را به كنار زده و عموم جوانان را متوجه خود سازد. شايد همين تاريخ بلند حضور است كه موجب گشته تا از هر منظر كه به گذشته بنگريم رد آن را بيابيم. تنها كافى است تا يك جوان ايرانى فرصت نگاه به پشت سر خود بيابد، درون خود را بكاود و يا به متون تاريخى نياكان خود نظر بيفكند. قطعا سوشيانت را و مهدى را، در لابلاى شاهنامه، مثنوى و غزلهاى حافظ و آثار مانده از همه سخنوران نامى خواهد ديد و قصه ها و ماجراهاى ملاقاتش را در ميان همه كتب مانده و پس از ۲۵۵ ق. خواهد يافت. اصلا با او زندگى مى كند و نفس مى كشد. از همين روست كه عرض كردم اين باور به دليل داشتن ريشه در دل تاريخ و ما فى الضمير مردم اين سرزمين چون جان شيرين آشنا است و سخت برانگيزاننده.
انسان كمال طلب است و هرگز ترقى صرفا مادى او را ارضا نمى كند و باور مهدوى همه آمادگى (جسمانى و نفسانى) و همه كمال زمينى و آسمانى را در خود دارد.
كداميك از اسطوره ها قهرمانان از اين ظرفيت بزرگ برخوردارند كه شهرى و روستايى، عامى و عالم، ترك و فارس و بلوچ در هوايش نغمه سر دهند و به نام بخوانندش و التيام همه دردها و مرهم همه زخمها را از او طلب كنند؟ كسى كه واژه مرگ و نيستى درباره اش در زمره مضحكترين واژه ها و ناكارآمدترين آنهاست.
بندرت مى توان در ميان اسطوره ها و قهرمانان همه اقوام نان مردى را ديد كه با خود تمثال و تصويرى از ادب بودن، اخلاق زيستن، سنت پيروى، فرهنگ زندگى بى او و ادامه حيات با او را داشته باشد. عموم اسطوره ها تنها يادآور يك حادثه اند، يادآور يك تعهد و پايمردى، بى آنكه كارى به كار مردم و يا سخنى درباره زيستن داشته باشند.
اما «موعود»،عليهالسلام
، با همه چيز و همه كس كار دارد. با همه كس حرف دارد و هر كس را به زبانى مى خواند. «موعود»،عليهالسلام
، براى هر كس تكليفى دارد، چنان كه همه بودن و همه زيستن را نظاره گر است. تضمينى شايسته اما غير قابل گسست با خود دارد چنانكه در آشكار و نهان با دوستان مى ماند، ره مى نمايد پاسخ مى گويد، مى پرسد و ادبى درخور را طلب مى كند. اين ويژگى منتظران و پيروان مشتاق را وا مى دارد تا به صورت طبيعى موجد فرهنگى باشند كه او مى خواهد.
«موعود» مقدس فرهنگ ساز است. چرا كه همه فضايل عالى انسانى را در خود مجتمع ساخته است؛ فضايلى كه در همه ادوار مورد تقديس مردان و زنان ايرانى بوده است و هست. فضايلى چون شجاعت، سخاوت، جوانمردى، عدالت، صفا، رحمت، شفقت و ماندن بر سر عهد و پيمان.
بى گمان رمز ماندگارى آثارى چون شاهنامه، خمسه نظامى، الهى نامه عطار، فتوت نامه، داستانهاى عاميانه (سمك عيار)، گلستان و بوستان، مثنوى، بهارستان جامى و حتى آثار عبيد زاكانى در اين است كه اين آثار جملگى آينه مرام و سنتى هستند كه مردم اين سرزمين در طول تاريخ حافظ آن بوده اند يعنى جوانمردى، مذهب رندى، صفا و شجاعت، به همان سان كه باز همه آن آثار ناجوانمردى، جبن، ريا، زهد فروشى، و دروغ را در زمره لشكريان اهريمن معرفى مى كنند و با همه توان و با زبان و عمل قهرمانان با آن مى ستيزند.
اين مردم رسم فتوت را در سينه داشتند و خاطره اش را در ضمير ناخودآگاه و يادش را در حضور پهلوانان، تا آنكه جملگى را در سنت و سيره على،عليهالسلام
، و فرزندان او يافتند. اهل بيت را از خود دانستند و با جان در خدمتشان آمدند. در سوگشان به سوگ نشستند و با سورشان به شادى برخاستند تا شيعه باشند و پيرو.
شيعه مترادف با جوانمردى شد و از شيعه بودن على وار زيستن و حسين وار بودن و زينب وار پاى در ركاب مردى گذاردن را فهميدند تا به امروز. از همين روست كه عرض مى كنم آرمان «جايگزين» لاجرم بايد ريشه در شيعه داشته باشد. مايه از اخلاق پهلوانان بگيرد و رسم جوانمردان را سرلوحه خود سازد.
مهدى،عليهالسلام
، موعود اديان، فرزند على، تمثال سوشيانت، نماد اسم رحمت، فتى و جوانمرد اهل بيت، با شمشير آخته على،عليهالسلام
، اسب محمد،صلىاللهعليهوآله
، منتقم خون حسين،عليهالسلام
، هادم ابنيه شرك و نفاق، گريزان از دروغ و نيرنگ و ريا، چونان شهاب ثاقب مى آيد تا آرزوى مانده در سينه ها را مبدل به واقعيتى انكارناپذير كند. او كه عموم يارانش جوانند، مشاورانش از ايرانيانند، حافظ سرزمين دل و جانست.
پيش از ورود به ساير مباحث مربوط به «استراتژى انتظار» متذكر اين نكته مى شوم كه، تكيه بر «باور مهدوى» براى خروج از شرايط حاضر آخرين تير تركش ماست. حال چنانكه با اتكا به اين امر نتوانيم حركت كنيم و يا با مسامحه و سهل انگارى و غفلت آن را از كاركرد اصلى اش خارج سازيم، اين هم ره به جايى نخواهد برد.
در ايران «شلوغ كردن»، با سر و صدا و تبليغ خود را مطرح كردن، همه چيز را وسيله حفظ صندلى و وجه المصالحه قرار دادن شديدا رايج است. تقريبا اين موضوع استراتژى ثابت بسيارى از مديران دستگاههاى اجرايى است. نبايد موضوع مهدويت را وسيله اى براى تبليغ خود، تثبيت عناصر فرهنگ و تمدن غربى و گاه مشروعيت بخشيدن به اعمال و كردار خود كنيم.
شايد اگر مى توانستيم خارج از مناسبات سياسى و اجتماعى و به دور از غوغا در خلوتى همه آنچه را كه در جهان مى گذارد از سر تامل و تفكر بنگريم در مى يافتيم كه در «بحرانى ترين عصرى كه تا كنون بشر سراغ داشته به سر مى بريم». اين بحران به گردابى بزرگ مى ماند كه در آن همه چيز بى قرار در حال چرخيدن است و هر لحظه به نقطه مركزى نزديك و نزديك تر مى شود. اين گرداب جديد نيست، اما احساس و لمس جدى در آن عصر حاضر به خاطر آن است كه به نقطه مركزيش نزديك شده ايم. آنان كه پيش از ما در قرون ماضى به سر مى بردند چون در مدارهاى دورترى از اين گرداب بودند؛ شتاب كمترى را احساس مى كردند.
شتاب و عجله ذاتى عصرى است كه در آن به سر مى بريم. همه چيز و از جمله زمان سرعت گرفته است. مردان نام آور بسيارى را طى بيست سال اخير شاهد بوده ايم كه خورشيد حضورشان زود غروب كرد. هم اينان اگر سيصد يا چهارصد سال پيش مى زيستند براى ۵۰ تا ۷۰ سال در صحنه مى ماندند. در اين دوران عمر آمدنها و رفتنها بسيار كوتاه است. هيچ چيز دوام نمى آورد. چنانچه پليديها زود آشكار مى شود. عمر دولتها و خورشيد بحت و اقبالها هم بسيار كوتاه است. چگونه مى توان به ديواره كشتى اى پناه برد كه خود در گرداب گرفتار آمده است؟
تمدن غرب با همه سر و صدايش در طرفه العينى ساقط خواهد شد؛ چنانكه شوروى در زمانى كمتر از ۴ ماه ساقط شد و اين را هيچكس تصور نمى كرد.
تنها يك نقطه در عالم است كه به مدد بخت آسمانى مى توان با چنگ انداختن در دامانش از اين گرداب جان سالم بدر برد، آن هم اگر عقل بوالفضول ما بگذارد. و او مردى است كه سكاندار عالم است، خارج از گرداب و نظاره گر آن است اما، چگونه نگريستن بدو خود سخنى ديگر است.
مى توان هر نيمه شعبان براى ميلادش همه شهر را چراغانى كرد و از غيبت صغرى و كبراى ايشان گفت. مى توان يك هفته مثل روزهاى عيد و ميلاد ائمه معصومين،عليهمالسلام
، فيلم كمدى و شوى تلويزيونى ديد. و يا دو وعده بيشتر فيلم سينمايى را تاب آورد.
مى توان به نام مبارك ۱۱۳ نفر از ياران خاص ايشان، سيصد و سيزده مدرسه ساخت، سيصد و سيزده زوج را به خانه بخت فرستاد، به سيصد و سيزده نفر جايزه داد، سيصد و سيزده معلم و كارگر و پرستار موفق را برگزيد و براى زيارت به مشهد فرستاد. حتى مى توان بخشنامه كرد تا همه ادارات دولتى دو برابر بيشتر از سال قبل سر در ادارات را مزين كنند و شهرداريها در ميدانهاى شهر نقل و نبات پخش كنند و براى همه شهروندان كارت تبريك بفرستند. مى توان سيصد و سيزده جلسه سخنرانى براى مردان سياست گذاشت اما نمى توان با اين همه گمان برد كه تكليف خود را ادا كرده ايم.
مى توان هزاران صفحه كتاب و مجله درباره امام عصر،عليهالسلام
، و موضوع انتظار منتشر ساخت و صدها سمينار براى بزرگداشت مقام اهل بيت،عليهمالسلام
، برگزار كرد و به صدها نفر بخاطر سرودن شعر و نمايش فيلم و... جايزه داد اما، تا آن زمان كه ذكر موضوع «انتظار» در دستور كار كارگردانان امور «فرهنگى، اقتصادى و سياسى» كشور وارد نشود، آش همان آش و كاسه همان كاسه است.
تنها راه ما مبدل كردن اين باور به يك استراتژى كلان سياسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، تعليم و تربيتى، شهر سازى، نظامى و... است. در غير اين صورت با همه چيز شوخى كرده و به دلخواه خود رفته ايم.
اين كار ساده نيست، اما تكليف عصر غيبت است. اگر قدرت و صندلى و امكان نيافته بوديم تكليف نبود اما امروز هست. اگر انقلاب اسلامى نبود، اگر نظام جمهورى اسلامى نبود، تكليف نبود. اما امروز تكليف است. در غير اين صورت دانسته و يا ندانسته با اصحاب انجمنى كه بدانها انتقاد مى كنيم سوار بر يك كشتى شده ايم.
تكليف ما اين است كه به عهدى كه با انسان كامل، حجت حى خداوند، داريم وفا كنيم ورنه، چنانكه خود فرموده اند فيض ديدارشان همچنان از ما سلب خواهد شد. تكليف ما اين است كه از هفت غفلت اساسى، هفت موضوع مهم كه بر زمين مانده بگذريم و همه هم خود را در اولين گام مصروف جبران آن سازيم. والسلام