فصل اول: استراتژى و ملزومات آن !
اگر چه اصطلاح «استراتژى» بدليل وابستگى واژگانى به كلمه يونانى «Strategos» به معنى «لشكر» و به عنوان يك اصطلاح در ادبيات نظامى معادل: فن اداره جنگ، فن فرماندهى، طرح نقشه براى جنگ، مفهومى نظامى و يا جنگى را متبادر به ذهن مى سازد اما مى بايست متذكر اين نكته شد كه، اين اصطلاح در ادبيات سياسى، اجتماعى نيز جايگاه خويش را تثبيت كرده است و به عنوان يك علم براى «ايجاد هماهنگى و همكارى بين همه طرحهاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و بالاخره نظامى در سطحى كلان» مورد گفتگو و استفاده همه دولتهايى است كه سعى در برنامه ريزى «هدفدار» و در عين حال «مستقل» براى مردم خود دارند.
شايد بتوان در اين عصر دولت ها را به دو گروه: فعال و منفعل (تابع) طبقه بندى كرد.
دولت هاى فعال همواره به تبع نگاه و دريافت از هستى، جهان و حكومت سعى در تدوين يك «استراتژى كلان» براى اداره كشور، هدايت آن در دراز مدت و گذر دادنش از فراز و نشيبهاى احتمالى دارند. و برعكس، دولت هاى منفعل، حكومت هايى تابع و تاثير پذيرند كه ناگزير در پى فرمان ها و استراتژى هاى دولت هاى قومى و فعال مى گذارند. اينان همواره ملت خود را در مغاكى تيره و تار به هلاكت مى رسانند.
نگاهى ساده به تاريخ گذشته همه اقوام نشان مى دهد كه حاكمان فعال «حتى ظالمان و مستبدان» نقطه عطف هاى مهمى در حيات آدمى در عرصه زمين ايجاد كرده اند. اين موضوع در تاريخ كشور ايران نيز قابل بررسى است.
اگرچه در ادبيات نظامى و سياسى براى «استراتژى» (به تبع مباحث و موضوعات و رويكردها) تقسيمات بسيارى قائل شده اند؛ اما همچنان موضوع «استراتژى قدرت» در مقابل «استراتژى تدافعى» پر رنگتر از ساير تقسيمات خود را مى نماياند.
حاكمان و اميران پر قدرت، فعال، بلند پرواز و به ويژه جهانگشايان، همواره تابع «استراتژى قدرت» در نظام حكومتى خود بوده اند.
شايان ذكر است كه آدمى با لذات متمايل به قدرت و مردان پر قدرت است و از ضعف و سستى رويگردان. به طورى كه اگر اين تمايل با پايبند «عقل و شرع» كنترل نشود؛ از او خون آشامى آدمخوار مى سازد. بايد توجه داشت كه اتخاذ «استراتژى قدرت» الزاما به آدمخوارى نمى انجامد كه در اينصورت ناخواسته اتخاذ «استراتژى ضعيف و سلطان حسينى» را براى اداره جوامع پيشنهاد كرده ايم.
ايران در زمره كشورهايى است كه حاكمان گذشته اش عموما نوعى «استراتژى قدرت» را سرلوحه ملك دارى خود قرار داده بودند. اين استراتژى، دكترين و نظامنامه سياسى و نظامى هخامنشيان، اشكانيان، ساسانيان، در قبل از اسلام و بعد از آن غزنويان، افشاريان و حتى ادوار اوليه حكومت صفويان است. و بعد از آن شاهد، استراتژى منفعل و چندش آور قاجاريه هستيم كه تمامى دستاوردهاى فرهنگى، اقتصادى و... را در برابر تند باد حوادث و رخدادهاى عصر خود نابود ساخت. اين موضوع درباره امپراتوران و جهانگشايان رومى و يونانى و بعد از آن ها تا ناپلئون و حتى هيتلر هم صادق است و در ميان ساير ملل مشرق زمين نمونه هايى چون سلطان محمد فاتح (عثمانى) و ديگران را مى توان ديد.
در عصر حاضر هم «قدرت» استراتژى اصلى دول بزرگ غربى است.
آمريكا، انگليس، اسرائيل، روسيه و ساير دول مشابه تابع همين استراتژى هستند و بعكس دولت هاى عربى حاشيه خليج فارس و ساير حكومت هاى منتشر در خاور ميانه اصولا يا فاقد استراتژى هستند و يا استراتژى ديكته شده اى را اساس ملك دارى خود قرار داده اند. اين دولت ها همواره بر لبه پرتگاه راه مى روند و به رسم طفيلى در حاشيه فرهنگ و تمدن روزگار مى گذرانند.
بايد ديد در اتخاذ يك استراتژى دقيق توجه عمومى به چه مباحثى لازم است.
آينده نگرى
شايد پاسخ سئوال ساده «چه مى خواهيم بشويم؟» اساس اتخاذ سياست ها و روش هاى گوناگون در همه وجوه زندگى فردى و اجتماعى و از جمله «ملك دارى» باشد.
در زندگى «سلطان حسين» نقل كرده اند كه وقتى بدو خبر دادند كه «محمود افغان» تا پشت دروازه هاى اصفهان آمده است. در حالى كه دل به «خطاطى» خوش كرده بود با بى خيالى گفت: «اشكالى ندارد. من خود يك اصفهان نوشته ام كه نونش بر همه اصفهان مى ارزد. »
مردان كوچك، صاحب همت و آرزوهاى كوچكند، با دنيايى حقير و تمنايى پست. اما، مردان پر قدرت و شجاع تمنايى بلند و همتى متعالى و بزرگ در سر مى پرورند.
شايد همين صفتى براى حاكمان بدتر و زشت تر از «جبن و ترس و دون همتى» نباشد. چنانكه «شجاعت» صفت بارز حاكمان بزرگ است.
در طراحى «استراتژى كلان» نظر به «آينده» از جايگاهى مهم برخوردار است. زيرا، «مقصد» همه نحوه بودن و زيستن را در هيات حيات فردى و جمعى معلوم مى سازد. بسيارى از نابسامانى ها و آشفتگى هاى عارض بر يك دوره از حيات ملت ها ناشى از گنگ و مبهم بودن همين موضوع است. وقتى آينده و مقصود نامعلوم باشد بسيج و سازماندهى هيچ نيرويى امكان پذير نيست. و به زودى تمام عده و عده در برابر آينده اى تيره و تار از دست مى رود.
آينده بلند و بزرگ و متعالى پاسخگوى تمنا و همت سردارانى است كه مهياى جان فشانى اند و بعكس با طرح آينده مبهم و مقصود حقير، هيچ سردار و هيچ خيل وسيع مبارزى را نمى توان مهياى مبارزه و جان فشانى كرد.
تعيين «نقطه مطلوب و مفروض» در دوردست، اولين گام در تدوين استراتژى است. طى دو سه دهه اخير، دول استعمارى و استكبارى حسب استراتژى كلان خود، براى خروج از بسيارى از بن بست هاى اقتصادى و از جمله بن بست هاى حاصله از فقدان بازار مناسب براى مصرف كالاهاى توليد شده صنعتى، از يك سو و بسط و توسعه فرهنگ ليبراليستى از سوى ديگر، تز «توسعه اقتصادى» را- كه جملگى مراتب دستيابى به حكومت جهانى است - به عنوان يك دكترين براى كشورهاى به ظاهر عقب مانده و جهان سومى تجويز كردند؛ تا از اين طريق امكان ورود اين ملل به عصر «مدرنيته» و كسب استعداد لازم براى بهره دهى راحت تر فراهم آيد.
عموم ملت ها به تبع حكمرانانشان تابع اين دكترين شدند و گاه از ميان منابع فرهنگى و فرهنگ ملى و قومى خود نيز اسنادى را براى اثبات ضرورت پذيرش اين تز اقامه كردند.
نكته جالب توجه اين بود كه پذيرندگان اين دكترين هيچگاه به مقتضيات «تاريخى، فرهنگى و اقتصادى» سرزمين خود توجه نكردند. آنان به دليل اينكه «مدرنيته» را مقتداى خويش ساخته بودند و نمى خواستند از قافله به اصطلاح تمدن دور بمانند و مدال توسعه يافتگى را از دست بدهند، همه چيز خود را فداى حركت به سوى «مدرنيته» كردند. پر واضح است كه آنان «گذشته عرب » را آينده خويش ساخته بودند و با ساده انديشى اميدوار بودند كه شايد با بومى كردن آن از تبعات سوء فرهنگى اش در امان بمانند.
اينان با ساده لوحى تمام به جهان پيرامون خويش و از جمله فرهنگ و تمدن غربى مى نگريستند.
دول عرب از طريق سازمان هاى مالى جهانى حاضر به پرداخت سوبسيد و وام بودند تا هر چه زودتر اين توسعه نيافتگان توسعه يابند. اما نيل به توسعه اقتصادى نيازمند يك پيش فرض بود. به عبارت ساده تر مى بايست مانع بزرگى را از ميان بر مى داشتند و اين مانع چيزى جز باقى مانده هاى تعلق خاطر «فرهنگ مذهبى و ملى» نبود.
البته پيش از آنكه اين سراسيمگان واقف به اين مانع شوند صاحبان اصلى دكترين پيش بينى لازم را كرده بودند اينان بر مبناى تعليمات (عليم الاجتماع) خود، توسعه فرهنگى را پيش نياز توسعه اقتصادى فرض كرده و بر آن پاى مى فشردند.
«توسعه فرهنگى» در واقع به نوعى فرهنگ زدايى سازمان يافته شبيه بود. امرى كه پيش از اين عمله هاى استعمار با حضور نظامى و حتى گسيل مسيونرهاى به ظاهر مذهبى نيز قادر به حذف و استحاله آن نشده بودند. «مادر شهرها»، و «دانشگاه ها» و «رسانه ها» سه ابزار مهم براى تحقق توسعه فرهنگى يا در واقع «فرهنگ زدايى» بودند.
نقد و بررسى اين جريان رساله نيست بلكه تنها متذكر اين نكته هستيم كه «ملك دارى» بى شباهت به فرماندهى در يك ميدان گسترده جنگى نيست. بهمان سان كه در عمليات نظامى فرماندهان، نيازمند طراحى «استراتژيك» توجه به آينده و پس از آن هدايت همه عده و عده موجود خود طى يك فرايند حساب شده (به مدد تاكتيك ها) به سوى هدف و غلبه بر خصم اند، شرط اول ملك دارى نيز طراحى و تدوين استراتژى است. به ويژه براى ملت هايى كه تعريفى متفاوت از تعاريف موجود را درباره «عالم و آدم و مقصد و ماواى انسان» پذيرا شده باشند.
طى چند دهه اخير جاذبه دستاوردها فرهنگ و تمدن غربى (و بويژه تكنولوژى) و فقدان مطالعات جدى ما را از اتخاذ يك استراتژى فعال و مستقل براى هدايت جامعه بازداشته است و گويا همواره خود را در راهى ناگزير يافته ايم. آيا واقعا ناگزير به طى طريق در مسير ديكته شده مستقيم و غير مستقيم غربى بوده ايم؟
فرض كنيد مردى در خانه اى زندگى مى كند و ادوات و ابزار فراوانى اعم از وسايل خانگى، اتومبيل، دوچرخه، طناب و انواع البسه و كفش در اختيار دارد. در وقت خروج از خانه چه چيزى مهمترين نقش را در انتخاب و تصميم گيرى براى استفاده و به كارگيرى اين ادوات دارد؟
بى شك اولين سئوال اينست كه به كجا مى رود؟ كوه؟ ميهمانى؟ پياده روى؟ اداره و يا...
طى طريق در كوه الزاما او را ناگزير به انتخاب طناب، پوتين، كوله پشتى و وسايلى از اين قبيل مى كند. هر چند اتومبيلى بسيار زيبا و شيك در خانه داشته باشد. زيرا تنها، مقصد اوست كه اولويت و حيثيت لازم را به اين ادوات مى دهد. مگر آنكه به دليل تعلق خاطر و شيفتگى بخواهد كت و شلوار و عينك شنا و امثال اينها را با خود سازد. بى گمان اينهمه مانعى براى سير و صعود او خواهند بود.
حاكمان بسيار از سرزمين هاى اسلامى پيش از عرضه تعريفى واضح از «مقصد» به دليل شيفتگى يا احساس نياز كاذب به ادوات و ابزارى كه لازمه بودن و زيستن در عالم غربى است؛ همه هم خويش را مصروف مشروعيت بخشيدن و انواع ادوات و ابزار و فنونى (حاصله از مدرنيته) ساختند كه لازمه بودن و زيستن در عالم غربى بود اما در ميانه راه دليل بروز انواع ناهنجارى و بحران ها مات و حيران وضعى شدند كه خود ساخته بودند.
البته در اين ميان نمى توان نقش كسانى را كه امر را مشتبه ساختند، ناديده گرفت. اينان نيل به «مدرنيته» را سرنوشت محتوم و موجبيتى گريزناپذير اعلام كرده بودند.
سخن نگارنده به همان اندازه كه ناظر به تائيد مدرنيته به عنوان الگو و استراتژى مطلوب كشورهاى اسلامى و به ويژه ايران نيست ناظر بر مردود شمردن تكنولوژى نيز نيست چه همه اينها به مثابه همان ادوات و ابزار موجود در خانه مردى است كه قبل از انتخاب ادوات و ابزار موجود در صحن خانه نيازمند تعريفى واضح و روشن از مقصدى است كه قصد حركت به سمت آن را دارد.
چنانكه طى همه سالهاى گذشته بويژه در بيست سال اخير همواره درباره موضوعاتى چون: «مدرنيته، سينما، اينترنت، توسعه اقتصادى، اخذ وام از بانك هاى جهانى، سرمايه گذارى خارجى، رابطه با آمريكا، تغيير نظام آموزش و پرورش و... هزاران موضوع ديگر» سئوال كرده ايم و براى رسيدن به پاسخ سمينار و نشست برگزار نموده ايم و همواره همه طرح ها را با ترس و احتياط و احتمال به اجراء گذارده ايم.
اينهمه ترديد، اينهمه دوباره كارى و اينهمه تجديد نظر، جملگى به فقدان تعريفى كه عرض كردم باز مى گردد.
شايد بپرسيد با برخى امور مثل: كمبود سرمايه، كمبود نيروهاى متخصص، معلوم نبودن عكس العمل هاى دشمنان و... چه بايد كرد؟
معلوم شدن مقصد و ماءواى اصلى گام نخست است اما، چگونه بايد رفت؟ با چه طرح زمانبدى شده بايد عمل كرد؟ و مباحثى از اين قبيل به تاكتيك ها، و روش ها و نحوه هدايت نيروها و قوا باز مى گردد. اينهمه به مقتضاى شرايط زمان، مكان، موقعيت دشمن، شرايط عوامل خودى و... امكان مانور دارند. در واقع روش ها انعطاف پذيرند، اما همواره در راستاى مقصد غايى حركت مى كنند و مغاير و متضاد با آن مقصد، كوچكترين گام بر نمى دارند.
در مثالى ساده، اگر مسافرى قصد سفر به خانه خدا داشته باشد و تنها وسيله مناسب و موجود او يك دوچرخه باشد، اما در همان زمان دوست او با هواپيماى اختصاصى اش قصد سفر به كراچى داشته باشد و به او پيشنهاد كند كه به جاى مسافرت با دوچرخه با هواپيما او را همراهى كند آيا قبول پيشنهاد، منطقى و عقلانى است؟ قطعا به ضرر اوست اگر چه هواپيما راحت و با امكاناتى ويژه نيز همراه است. اما همين وسيله سريع او را با سرعت بيشترى از مكه دور مى سازد در حالى كه دوچرخه او را گام به گام به خانه خدا نزديك تر مى نمود پياده به سوى مكه مقصود رفتن قطعا بهتر است از سوار شدن بر هواپيمايى مافوق صوت و مجهز كه به سوى كراچى مى رود.
افق دوردست كجاست؟
نگاه به آينده بلافاصله درگير با سئوالى بديهى مى شود، تا كجا؟ افق دور دست كجاست؟
بهمان نسبت كه «آينده نگرى» در اتخاذ استراتژى نقش حياتى دارد، اين موضوع يعنى «نهايت» مقصود و منظور اهميت خود را مى نماياند.
پوشيده نيست كه براى هر انسان و به تبع آن هر حكمرانى، اين مقصد و بزرگى و دور دستى آن متفاوت است. هر چه همت بلندتر و شناخت درباره عالم و آدم گسترده تر باشد، «غايت و حد اين مطلوب» بازتر مى شود.
وقتى مقصود تدارك «آب و نان» يك خانواده باشد، دامنه و جغرافياى رفتن و بودن و عمل كردن هم به همان نسبت است؛ اما وقتى مقصود تدارك «آب و نان» يك جمعيت كلان ۶۰ ميليونى باشد، دامنه جغرافيا و عمل نيز بازتر مى شود. چنانكه اگر در سر قصد مسلط شدن بر منطقه وسيعى از جهان را بپرورد، اين مقصود دامنه عمل و نگاه او را معلوم مى سازد از همين روست كه ميان تعريف انسان، استراتژى و مقصد مطلوب ارتباطى تنگاتنگ وجود دارد.
دو فاكتور مهم (انسان و مقصد مطلوب) در اتخاذ «استراتژى» نقشى اساسى ايفا مى كنند.
وقتى از انسان به عنوان موجودى ياد شود كه در دايره «حيويت» گرفتار آمده و «جهان پس از مرگ» براى او مقصود نيست و بى تاريخ و بى آينده سر در آبشخور اين جهان دارد، بى گمان «دنيا» و «برخوردارى بى مانع و رادع» هدف او مى شود و حسب قدرت طلبى و انانيت سيرى را طى مى كند كه سرانجامى جز استكبار ورزى و طغيان نخواهد داشت. سرانجامى كه از بستر آن امپرياليسم و تماميت خواهى سر بر مى آورد.
در واقع «تعريف از انسان» مقدمه اى است براى ترسيم «مقصد» و «خط مشى» او در سير و سفر بلند حيات. از همين روست كه عرض مى كنم، اين تعريف و دريافت از انسان مهمترين نقش را در ترسيم «استراتژى» كلى فردى و جمعى ايفا مى كند.
موضوع ارائه تعريف از «انسان»، «جهان» و «مقصد مطلوب» و سزاوار او، جملگى به «مبانى نظرى» و دريافت كلى از عالم و آدم بر مى گردد.
موضوعى كه متفكران و مردان اهل نظر در باب آن سخن مى رانند و آن را «اساس» عمل جزئى و كلى او در ميان مناسبات اقتصادى، سياسى، اجتماعى و... قرار مى دهند.
و از همينجاست كه ترسيم «استراتژى» و «آينده مطلوب» در نسبتى تنگاتنگ، وابسته به «مبانى نظرى» است. كليه «استراتژى هاى» مطرح و نگاشته شده و در دست اجرا متكى به «مبانى نظر» استراتژيست ها هستند.
«مبانى نظر» و «منابع نظر»
در ساير رسايل و كتبى كه نگارنده قبل از اين اثر عرضه داشته و به ويژه در كتاب «تفكر، فرهنگ و ادب و تمدن» متذكر جايگاه «مبانى و منابع» نظر بوده است.
همه معلمان و مربيان اقوام كه نقش هادى و مرشد ايفا كرده و به اتكاى دريافت هاى كلى خود از «عالم و آدم»، نحوه بودن و زيستن مردم را ترسيم نموده اند. در مباحثى كه به «انسان»، «خالق هستى» و «جهان» - كه صحنه حضور و ايفا نقش آدمى است - پرداخته اند متذكر بر يك دريافت كلى از عالم هستند و از همين روست كه مى توان گفت: همه انديشمندان متاثر از معلمان پيشين از نوعى «جهان بينى» و «جهان شناسى» برخوردارند و سخنان و آثارشان جملگى محل نمايش و عرضه آن دريافت هاست. چنانكه، همه ما نادانسته، گاه با التقاط و امتزاج آن دريافت ها را در ميان عكس العمل ها، اعمال و اقوالمان، بارز مى سازيم.
در ميان همه آنچه كه اساس نظر را تشكيل مى دهد مثلث «خالق هستى»، «انسان» و «طبيعت» از جايگاه ويژه، كليدى و خاص برخوردار است. زيرا انسان به عنوان مختار و فعال و ذيشعور، طبيعت و جهان را صحنه حضور و بروز توانايى هاى خود قرار مى دهد. و حسب آنچه كه بعنوان خالق هستى مى شناسد ميدان خود را گسترده و يا محدود مى سازد.
كليه منابع اعتقادى و كلامى ناظر بر اين وجه از مطالعات هستند. بهمان سان كه متفكران و اهل نظر خالق، مبدع، ناشر و مفسر اين آرايند. به اتكاء همين مبانى و از ميان همين منابع است كه «ادبى براى بودن و زيستن» و «فرهنگى براى ترسيم خط مشى حيات» در ميان مردم جارى مى شود. و به همه اعمال و آداب و اقوال عموم مردم سامان مى بخشد و براى آن حيثيتى مستقل و قابل شناسايى عرضه مى نمايد. شايد بتوان گفت كه همه آنچه كه در پيرامون ما جاريست و همه آنچه كه مى گوييم، مى شنويم و مى بينيم كه در ميان سه موضوع اصلى «تفكر، فرهنگ و تمدن» قابل بررسى، شمارش و مطالعه است.
تمدن، تفكر و فرهنگ
دو ركن «تمدن و فرهنگ» وابستگى تام به «تفكر» دارند. حال اگر حيث تفكر آدمى به خدا و خالق بى نظير و شريك باشد، فرهنگ و به تبع آن تمدنش ناظر بر هستى شناسى دينى است. چنانچه اگر رجوع حيث تفكر آدمى به خود و من نفسانى اش شود، فرهنگ و تمدن او نيز ناظر بر هستى شناسى مادى و غير الهى و غير وحيانى خواهد بود. اين موضوع تنها در دايره بحث متكلمان و متفكران نمانده و نمى ماند، تمدن ها و فرهنگ هاى سابق و جارى و آتى و جملگى محصول بروز و ظهور اين مثلث اند.
جدايى عمل از نظر
بايد متذكر اين نكته بود كه نمى توان، دريافت كلى از عالم را از منبعى و دستور حيات و نحوه بودن را از منبعى ديگر اخذ كرد.
تقسيم انسان به سه گروه: منافق، مومن و كافر در قرآن و منابع اسلامى ناظر بر همين موضوع است. همه دريافت كلى، همه خلقيات و همه احكام جارى در صحن حيات فردى و جمعى انسان مومن، متاثر از كلام وحى و مبانى و منابع نظر دين است. چنانكه كافر، همه اعتقاد، اخلاق و دستور العمل حياتش را از منابع غير دينى اخذ مى كند، منافقين نيز با التقاط و امتزاج اين دو دسته از منابع و مبانى و حسب تشخيص و تفسير خود براى بودن نظامنامه اى مطابق دريافت هاى خود جعل و بدان عمل مى كنند.
وضعيت عمومى و فعلى مسلمين و سرزمين هاى اسلامى در عصرى كه فرهنگ و تمدن غير الهى و غير وحيانى حاكم است در گستره گروه سوم قابل بحث و مطالعه است. چه، اينان، نادانسته و يا دانسته در ميان اعمال و اقوال فردى بنده خداى يكتا و پيرو آيين و شريعت نبى اكرمصلىاللهعليهوآله
، هستند اما در گستره عمل اجتماعى، مناسبات اقتصادى و سياسى و از جمله برنامه ريزى هاى حكومتى، تابع برنامه ها و دستورالعمل هاى نظريه پردازان، معلمان و سياستگزاران غير مسلمان و غير دينى اند.
بهمين سبب است كه در ميان مناسبات عملى و صحنه حيات اجتماعى آنان همواره، بحران، ناپايدارى و تشنج بيش از هر چيز نمودار و آشكار است.
تعدد و تشتت در مبانى نظر و منابع، محصول و حاصلى جز بحران و تشتت ندارد. چنانكه هزاران نبى، عليرغم تفاوت در صورت تاريخى حيات بدليل اشتراك در مبانى و منابع اتحاد در مبدا و مقصد مى توانند بى هيچ اختلاف و بحران در كنار هم زندگى كنند اما سه نفر از ساكنان يك خانه على رغم اشتراك در صورت تاريخى، اشتراك در پدر و مادر، و بسيارى مشتركات ديگر در گيرودار زندگى به علت تفرق و تشتت و اختلاف نظر در مبدا و مقصد قادر به تحمل يكديگر نمى باشند و به همان نسبت اين تفرق و اختلاف را در صحنه شهرها، معمارى و ساير مناسباتشان مى توان ديد. اينهمه اختلاف ناظر، بر تفاوت در «منابع و مبانى نظر» است. همان تفاوتى كه در ميان مردم نسبت به «مقصد مطلوب و مفروض» ديده مى شود.
در بخش هاى آينده بطور مفصل از «حجت» بعنوان، دليل رهنما و مرشدى كه آدمى را متذكر و رهنمون به سوى مقصد مى سازد گفتگو خواهد شد.
«حجت» پذيرفته شده، در طول راه از مبدا تا مقصد مطلوب، راهنماى آدمى و دليل و برهان او براى دور نماندن از «مبانى» و «منابع» است.
در مثال قبلى از مسافرى گفتگو شد كه مقصد او «خانه خدا» است. همين مقصد بود كه «جهت حركت» او را معلوم مى ساخت و او را از ساير جهات و از مسافرينى كه قصد مسافرت داشتند مجزا و منفك مى نمود. در واقع، «حجت» او، راه و همراه او را معلوم مى كرد و حتى دليل او بود در وقت انصراف از سوار شدن بر هواپيما و پيمودن راه با دوچرخه. حال اگر اين مسافر بپرسد كه آيا مى تواند براى زودتر رسيدن به مقصد، اتومبيلى را سرقت كند و به مدد آن راهى شود تا از رنج دوچرخه سوارى و خستگى در امان ماند؟ جواب چيست؟
جواب منفى است.
وقتى نيل به خانه خدا و پذيرفته شدن در حريم حضرت مقصد باشد، «مبانى»، منابع و بالاخره حجت و دليل راه او را از اين عمل باز مى دارد و «گستره و ميدان عمل او را معين و منحصر مى سازد. »
حال اگر وسيله تندرو و مجهزى به قصد هتك حرمت خانه خدا راهى مكه باشد و راننده آن وسيله حاضر شود مسافر ما را تا رسيدن به شهر مكه همراهى كند و مزدى هم نستاند، آيا اين مسافر مى تواند با كسى كه عليه تماميت آرزو و مقصود او قيام نموده، همراه شود؟ باز جواب منفى است؟
اگر چه در ظاهر مقصد آن دو مسافر يكى است اما، اولى به قصد «قربت» و ديگرى به قصد و نيت «ضربت» پاى در مسير نهاده است. براى مسافر ما «كعبه» «مقصود و مقصد» است ولى براى آنان «مقصود جاى ديگرى است». همان مقصود آنان را رهنمون اين هتك حرمت ساخته است و تنها آدمى ظاهر بين مى تواند فريفته صورت اين صفت و حركت در مسيرى واحد شود.
بنابر اين مبناى نظر سالك را متذكر:
۱- مقصد
۲- جهت حركت
۳- راه
۴- همراه و يار «عده و عده»
۵- گستره عمل و جغرافيايى بودن
مى سازد.
«طراح استراتژى» به مدد بسيارى از افراد و سازمان هايى - كه «مومن» بدان «استراتژى» و مبانى و مقصود آن هستند- در گام هاى بعدى مراتب و مراحل، سازمان و سازگار، نحوه رفتن و بالاخره طرح اجرايى را متناسب با مقتضيات، شامل «زمان، مكان، عده و عده، موقعيت خصم، موقعيت نيروهاى خودى و... » طراحى مى نمايند از همين رو ضرورتا يك استراتژى گاه به چند استراتژى فرعى تقسيم و با فراهم شدن شرايط به تدريج به مورد اجرا گذارده مى شود.
گاه استراتژيست مراحلى را بعنوان «مقدمه و زمينه ساز» در نظر مى آورد و البته به تمامى آنها نيز مومن است و همراهان و ياران را نيز براى طى گام به گام تا رسيدن به مقصود مهيا مى سازد. چنانكه مجرى يك استراتژى همه مناسبات (سياسى، اقتصادى، فرهنگى و... ) را با آن هماهنگ مى سازد تا تداخل طرح ها و حركت نيروها در ميدان عمل موجب تزاحم، تداخل و يا رويارويى ناخواسته عوامل خودى و به هدر رفتن توانايى ها و دارايى ها نشود.
پر واضح است كه ((اهميت و بزرگى» مقصد و موضعى كه بايد بدان دست يافت بخش مهمى در «زمان و سرعت» دستيابى به اهداف دارد.
در زندگى معمولى نيز اين موضوع صادق است. وقتى هدف شما انجام يك مسافرت زيارتى با خانواده به مشهد مقدس باشد، امكانات، سازوكار و مراتب محدودند و نيل بدان در زمان كوتاه و سرعت زياد ميسر است. اما، وقتى هدف شما تاسيس يك شركت توليدى با قدرت و شهرت ويژه باشد، اين منظور طى ۲۰ الى ۳۰ سال حاصل مى آيد. براى اين منظور شما ناگزير بخش عمده اى از عمر، مال، اعتبار و حتى خانواده خود را نيز در كار وارد مى سازيد. بى گمان بارها در باره مقصود يهود و تلاش آنها براى دستيابى به «حكومت جهانى » شنيده ايد. اين مقصود در زمانى دراز و گاه در مدت ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال دست يافتنى است اما، همين مقصود است كه آنان را براى تصرف خاك فلسطين، نفوذ بر منابع اقتصادى آمريكا، تسلط بر سازمان هاى جهانى و ساير تمهيدات مهيا ساخته و هدايت مى نمايد.
به عبارت ديگر اين زمان دراز ۲۰۰ ساله به ۴ يا ۵ برنامه چهل يا پنجاه ساله و به تبع آن هشت برنامه بيست و پنجاه ساله تقسيم مى شود تا گام به گام ميدان عمل و فعاليت گسترده تر و مقصود نزديك و نزديك تر شود. هر چه هست، هدف، ثابت است و حسب آن ساير اجزا و طرح ها شكل مى گيرند. بايد متذكر اين نكته بود كه عموم مردم از ظرفيت و آمادگى لازم براى رسيدن به يك قله رفيع و دوردست برخوردار نيستند و بزودى خسته و دلزده مى شوند، يك استراتژيست در طراحى خود عنصر «مردم» و نيروها و ظرفيت و آمادگى شان را نيز وارد مى سازد تا غفلت از اين امر موجب بروز خسارت، تزلزل و يا غلبه ناخواسته خصم نشوند. چنانكه «دشمن» و موقعيت و عده و عده آنان نيز هيچگاه از منظر استراتژيست، مدير و هادى مردم دور نمى ماند. لذا، همواره بايد متوجه و متذكر:
تداخل نيروها
تزاحم
رويارويى
تنافر و خستگى نيروها
بيدارى خصم و هوشياريش
بود ورنه پيش از دست يابى به اولين اهداف عوامل خودى نادانسته به عنوان «بازدارنده» وارد عمل شده و موجب درهم ريختگى و از بين رفتن توانايى ها و امكانات مى شوند.
از همين نقطه موضوع تعليم و تربيت، نظام تبليغاتى و اطلاع رسانى، سيستم اطلاعاتى و امنيتى، معنى و جايگاه خود را مى يابد. «ملك دارى » در زمره سخت ترين اعمالى است كه انسان عهده دار آن مى شود و شايد از همين روست كه جز حضرات معصومين،عليهمالسلام
، كسى به حقيقت قادر به حمل تام و تمام و خالى از خلل بار «ملك دارى» نيست.
چه حيات و ممات عموم و مردم و سعادتمندى و شقاوت آنان جملگى در گرو عمل و نظر حاكمى است كه زمام امور را در دست دارد. حاكم با مجموعه اى در هم تنيده، پيچيده و سنگين از مناسبات و معاملات مادى و فرهنگى و در گيرودار با ساحت هاى گوناگون (فكرى، فرهنگى و مادى) يك قوم روبرو است. وضعى كه همواره در زمان حال سير نمى كند، بلكه (گذشته، حال و آينده) نيز در بافتى در هم پيچيده بر آن تاثيرگذار است.
مردم و همه آنچه كه در نسبت با آنهاست حامل يادگارى از گذشته اند كه جدا كردنشان از آن بسيار سخت و سنگين است. اگر چه آنان در زمان حال سير مى كنند اما، رو به آينده اى دارند كه ظهور و بروز مى كند و همه اينها حاكم را مسؤ ول همه گذشته و ميراث آن، همه حال و ساز و كار آن و همه آينده و نتايج مادى و معنوى آن در جغرافيايى به گستردگى ميليونها نفر انسان فعال در حال زاد و ولد مى سازد.
بى شك جغرافياى آينده و مقصدى كه حاكم، مردم را به سوى آن رهنمون مى شود؛ نمى تواند در پرده اجمال بماند.
اين اجمال همواره مردم را در ميان «اما و اگر و شايد و احتمال» گرفتار مى سازد. و ميدان را براى حضور خصيمى مهيا مى كند كه از آينده اى «روشن و واقعى» سخن مى گويد و مردم را چون رهزنى مى ربايد و به سمت خويش جذب مى كند.
اگر چه همه آينده تحت مشيت خداوند و مقدرات ويژه او شكل مى گيرد و عناياتش مى تواند فراگير شود و انسان را از عقبه ها و سختى ها برهاند اما، «عالم» در گيرودار سنتهاى لايتغير و قانونمندى پيچيده و دقيقى است كه گريز از آن غير ممكن است و اين قانونمندى به مراتب از قانون و سنت حاكم بر پديده هاى فيزيكى دقيقتر است. غفلت از اين مساءله همواره باعث بروز خسارات عجيب و غريب بوده است. بى سبب نيست كه همه مردم عموما و به حاكمان خصوصا توصيه شده كه تاريخ اقوام و ملل پيشين را مطالعه كنند. گاه به عبث انسان شرقى از در لااباليگرى، وارد مى شود، قاعده و نظم و برنامه ريزى را هيچ مى گيرد و بر برخى كمان ها و فرضيات بى پايه پا مى فشارد به اميد آن كه «دستى از غيب برون آيد و كارى بكند»؛ غافل از آنكه شكسته شدن سنت ها و خرق عادت توسط اوليا و نيروهاى غيبى سخنى است و ضرورت مراعات سنت ها و حفظ قانونمندى هاى دقيق در امور، سخنى ديگر. آنگاه وقتى مشاهده مى كند كه غربى ها بر همه مقدرات او حاكم شده اند به جاى برخورد مثبت و روى آوردن به طراحى، برنامه ريزى، تربيت نيروى انسانى، و... تن به ولنگارى مى دهد. و از همينجا، على رغم داشتن آب و خاك، حمايت آسمانى، پشتوانه دينى و فرهنگى و استعداد عوامل انسانى همواره منفعل و زمينگير مى شود و در به دست آوردن نان شبش هم در مى ماند و براى خلاص شدن از دست عذاب وجدان همه چيز را به تقدير و مشيت و قضا و قدر منسوب مى كند، در حالى كه اين همه حاصل دركى ناقص و غلط از تقدير و مشيت نيز هست.
نبايد فراموش كرد هر قومى كه از گذشته عبرت نگيرد، خود عبرت آيندگان مى شود. چه بسيارند اقوامى كه على رغم بر حق بودن، متشتت و پراكنده شدند و در مقابل اقوامى كافر پيشه به سبب دقت در عمل، وحدت، برنامه ريزى و درك سنت ها و... بر مسند آقايى و قدرت تكيه زدند. علت روشن است، آنان در كفر خود مومن بودند و ديگران بر حق خود كافر.
اوراق تاريخ شاهد بروز و ظهور اقوام بسيارى است كه آمدند و رفتند و عبرت آيندگان شدند. در عصر حاضر نيز شاهد اين ماجرا هستيم. نزديك به دويست سال است كه غرب بر مقدرات ملت هاى مسلمان و شرقى مسلط است. اگر چه همين اقوام همواره از وجود نظم، برنامه ريزى، قانون مدارى و مديريت در غرب داستان ها گفته و قصه ها نوشته اند اما، اين همه آنان را از زير يوغ بيگانگان خارج نساخته است.
اينان مردمى فاقد استراتژى فعالند و فاقد ايمانى راسخ به سنت هاى خداوندى، و از همين رو سزاوار چيزى جز آنچه كه محصول كشت و كارشان است نيستند. اگر چه بر زبان و بر صفحه كاغذ ميليون ها عبارت زيباى حقيقى از قول اسوه ها و پيشوايان پيشين و مقدسين جارى سازند.
بايد متذكر بود كه: «صورت تاريخ گذشته» نمى تواند اين ملت ها را از فلاكت نجات دهد؛ چنانكه صورت تاريخ غرب هيچ يك از اين ملل را از جرگه «ملت هاى غربزده» خارج و به خيل كشورهاى غربى وارد نساخت.
افسوس كه همواره به عبث در «صورت تاريخى گذشته» دست و پا مى زنيم و احياء صورت ها را براى نيل به فلاح كافى مى پنداريم.
باطن تاريخ گذشته ما بر «عبوديت» استوار است و باطن تاريخ غربى بر «انانيت» و امانيسم، ظهور و بروز اين انانيت است كه در هيات عمل استكبارى و امپرياليسم تماميت خود را مى نماياند و ما، درماندگانى را مى مانيم كه سعى دارند باطن تاريخ غرب را با صورت دينى بپوشانند. سخن در اين باره بسيار است و مجال اندك.
شناسايى وضع موجود و توجه به آن ركن ديگر برنامه ريزى استراتژيك است. نگاه به مقصد و مقصود على رغم تصور در اولويت قرار دارد. چرا كه وقتى مقصد معلوم نشود جهت و سمت و سوى حركت ما، نحوه رفتن، مختصات اسباب و ادوات مورد نياز و بسيارى چيزهاى ديگر معلوم نمى شود، اما توجه به وضع موجود و شناسايى دقيق و همه جانبه آن است كه ما را يارى مى دهد تا بتوانيم خود را براى رفتن مهيا كنيم و برايش طرحى در افكنيم و برنامه ريزى نمائيم.
راز بسيارى از سرخوردگى هاى ما همين است كه اول عمل مى كنيم و بعدا فكر. اول به راه مى افتيم بعد در جستجوى مقصد بر مى آييم. و اينهمه باعث سرگردانى ما در ميان جغرافياى حيات مادى و فرهنگى است.
ما چون در صدد كسب شناخت كافى از وضع موجود نيستيم هرگز در نمى يابيم:
۱- چه تعداد نيروى زبده و مهيا و تربيت شده وجود دارد؟
۲- براى تربيت و مهيا نمودن ساير عوامل و نيروها چه طرحى بايد در افكند؟
۳- براى تربيت و آماده سازى عوامل به چه برنامه، كدام معلم و كدام درس نياز داريم؟
۴- دريافت هاى پيشين جامانده بر صفحه ذهن و قلب مردم چقدر مانع و مزاحم درك راه جديد است؟
۵- براى خنثى سازى پس مانده هاى تعليم و تربيت نادرست چه طرحى بايد درافكنده شود؟
۶- مواد و متون درسى و آموزشى جديد چه بايد باشد با كدام مبنا و منبع و نسبت با مقصد تعريف شده.
۷- و...
در واقع سخن اين است كه توجه به وضع موجود ما را متذكر موارد زير مى كند:
۱- وضعيت قوا و عده و عده نيروهاى خودى و شرايط تاريخى و جغرافيايى ويژه اى كه در آن سير مى كنند.
۲- وضعيت قوا عده و عده نيروها و عوامل غير خودى و شرايط تاريخى و جغرافيايى ويژه اى كه در آن سير مى كنند.
بسيارى اوقات، مفروضات غلط از وضع موجود باعث طراحى و برنامه ريزى غلط و مغشوش مى شود. اين شناسايى همچنين ما را در محاسبه زمان لازم براى رسيدن به مقصد، ابزار، اسباب و ادواتى كه بايد مهيا شود يارى مى دهد.
۳- وضعيت آب و خاكى و همه آنچه كه مى تواند به عنوان منبع خوراك و منابع سرمايه اى مورد استفاده قرار گيرد.
چگونه ممكن است كاروانى راهى سفرى دور و دراز باشد اما امير قافله درباره زاد و توشه و خوراك كاروانيان انديشه نكند؟
بهمان سان كه نمى تواند به رهزنان بين راه و نحوه حمله و هجمه آنان نينديشد.
۴- وضعيت صف بندى سياسى، اجتماعى و فرهنگى نيروها در خارج خاك خودى و داخل خاك خودى.
هيچ استراتژيستى نمى تواند بدون مطالعه جدى و دانش سياسى در سطح منطقه اى و بين المللى وارد اين عرصه از مطالعات شود. در غير اينصورت هر اقدامى گمراه كننده و خطرناك است و رفتارهاى خام و ساده لوحانه مانع درك درست از مسايل استراتژيك مى شود.
وظيفه اصلى تعيين اهداف بر عهده متفكران است و پس از آنان در عصر حاضر اين سياستمداران هستند كه وظيفه تعيين اهداف سياسى متكى بر نظر متفكران را عهده دارند و استراتژيست ها نيز راه استفاده از منابع نظامى و غير نظامى را براى نيل به اهداف معين مى سازند.
شايان ذكر است، صورت بيرونى ممكن است عوام الناس را فريب دهد اما نمى تواند هيچ انديشمند هوشيارى را بفريبد.
شناسايى وضع موجود و توجه بدان، حسب طرحى كه مى خواهد به مورد اجرا گذاشته شود دامنه و گسترده متفاوتى دارد. بهمان سان كه در هنگام بناى يك ساختمان، مهندس معمار نيازمند ملاحظه طرح و نقشه اى است كه مى خواهد پى ريزى كند.
هيچ مهندسى براى بناى يك آسمانخراش ۵۰ طبقه شالوده اى با استعداد تحمل يك بناى ده طبقه بنا نمى كند. و بر عكس شالوده يك آپارتمان چهار طبقه، متناسب با همين چهار طبقه حفر مى شود. و به همين صورت ايجاد يك رفرم (اصلاح) اقتصادى و سياسى در جامعه به هيچ روى نيازمند يك انقلاب بنيادين فرهنگى و اقتصادى نيست. و بر عكس موفقيت در ايجاد تحولى بزرگ و در نگاه و نگرش يك ملت و ترسيم خط مشى نوينى در صحنه حيات فرهنگى و مادى آنها، مستلزم متحول ساختن نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى و بالاخره تعليم و تربيت است.
چنانكه پيش از اين ذكر شد، ساكنان سرزمين بزرگ اسلامى ايران مواجه با «سه» تاريخ اند:
۱- تاريخ و تفكر جديد غربى كه حاصل و محصول چهار صد سال گذشته است و امروزه با پشت سر گذاشتن چهار قرن، «تمدن» تام آن در صورت تكنولوژى مدرن و امپرياليسم آمريكا ظهور و بروز يافته است. در واقع اگر چه ما در سال ۲۰۰۲ (قرن ۲۱)، به سر مى بريم اما، در واقع هر يك از ملت ها متناسب با شرايط تاريخى شان در نسبتى با اين مرحله از حيات تاريخى غربند. حتى اگر همه صورت بيرونى حيات خود را متناسب با عصر مدرنيته، مدرن ساخته باشند.
پوشيده نيست كه ما در قرن بيست و يكم با غرب بسر نمى بريم و ادوار گذشته غرب را در طى چهارصد سال اخير به تجربه ننشسته ايم. از همين روست كه ما قبل از آنكه يك كشور غربى باشيم غربزده ايم، و غربزده بودن به منزله غربى بودن نيست. ما چونان يك انسان غربى به علم نمى نگريم. عقل كمى بر همه بود و نبود ما سايه نيفكنده؛ غربى شدن مستلزم تجربه شرايط خاصى است و غرب با گذر از آخرين پيچ اين تونل پايان تاريخ سراسر الحادى خود را به تجربه نشسته است.
۲- تاريخ و تفكر دينى كه سالهاست از آن فاصله گرفته ايم و وجوهى از صورت آن تاريخ را با خود مى كشيم و از باطن آن نيز گفتگو مى كنيم؛ على رغم آنكه تجربه اين باطن، تجربه عمومى و فراگير ما در عصر حاضر نيست. ما، صورت تاريخ غرب را به انضمام برخى از صورت هاى تاريخ پيشين زيور حيات امروزيمان قرار داده ايم.
۳- تاريخ و تفكر آينده، زنگ اين تاريخ آينده به صدا درآمده است. تاريخى كه به نام دين آغاز شده و در سيرى اكمالى همه وجوه خود را مى نماياند. اين تاريخ باطنى دينى دارد و صورت خود را هم رقم خواهد زد. وقتى از شناسايى وضع موجود سخن به ميان مى آيد، بايد متوجه اين سه تاريخ بود. به شرط آنكه پيشاپيش منظور خود را از آنچه كه مى خواهد پى افكنده شود روشن كرده باشيم.
تجربه مدرنيته ممكن است و اگر چه ملزومات خاص خود را نيز مى طلبد (كه جاى بيان آن در اين مقال نيست) اما اين تجربه در شرايطى صورت مى گيرد كه تاريخ غرب بسر آمده و مى رود تا با تحولى بزرگ مستعد استحاله در تاريخ آينده شود.
تجربه صورت تاريخى گذشته كه در قرون ۶ تا ۸ هجرى قمرى روى به افول نهاد تا آنجا كه دچار نوعى انسلاخ شد (نظرى از عملى) ممكن نيست چه، آن صورت مدد دهنده نيست. و البته هيچ نبايد فراموش كرد كه صورت تفكر و تاريخ مدد دهنده به هيچ قومى نيست.
پى افكندن يك استراتژى كلان (و فراتر از مملكت دارى معمولى) نيازمند درك اين شرايط تاريخى و مهيا شدن براى آزمونى بزرگ است.
در سطوح بعدى انجام مطالعات تاريخى و فرهنگى و بررسى سير مناسبات گوناگون مى تواند ما را در شناسايى وضع كنونى هر يك از مناسبات يارى دهد و مستعد گفتگو از آينده هريك از مناسبات كند.
در همينجا متذكر اين نكته مى شوم كه اگر مقصد، رسيدن به «ديار مدرنيته» و تبديل شدن به جامعه اى كاملا غربى باشد؛ ملزوماتى مى خواهد كه هيچ يك از مناسبات امروز و از جمله نظام تعليم و تربيت ما افاده اين معنى نمى كند. چنانكه اين وضع بهيچ روى صورت و سيرت حيات تاريخى ما را مبتنى بر دريافت دينى تحت تاثير قرار نمى دهد.
«استراتژى انتظار» حاصل و محصول تامل درباره اين سرزمين و مردم آنست. در واقع نقطه آغازين آن به حساب مى آيد.
ملاحظه اين دو ركن جدى ما را متذكر «مبدا» و «مقصد» مى كند. بى شك وقتى درك درستى از اين دو امر وجود داشته باشد و با ملاحظه ساير مطالب ذكر شده، جستن «راهى براى سير» از مبدا تا درك مقصد مشكل نيست. «خود راه بگويدت كه چون بايد رفت. »
حال اين پرسش فراروى ماست:
چرا بايد از «موعود» و استراتژى انتظار گفت؟