معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24999
دانلود: 4114

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24999 / دانلود: 4114
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۱۳

بسم الله الرحمن الرحيم

له ملك السموات والارض و الى الله ترجع الامور يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير (۱۳۷)

علل و معلول محكوم اراده خدا

آسمان و زمين منحصراً ملك رب العالمين است و بس. شريك ندارد براى هيچ مرتبه‏اى از مراتب خلقت، ملك نيست يك اراده در تمام اين عالم هستى حكومت مى‏نمايد با حفظ سلسله علل و معلول نه اينكه ما منكر علت و معلوليم يعنى آتش بلاشك آلت سوزاندن است، برق علت روشنائى است لكن چه كسى اين را چنين قرار داده است حرف ما اين است علل و معلول در تحت يك قدرت است خداست كه آتش را سوزان قرار داده است و آب را تر و سيراب كننده قرار داده است و الى الله ترجع الامور و به سوى خدا همه چيز بر مى‏گردد به شرحى كه روز گذشته ذكر گرديد.

اختلاف روز و شب آيه عظيم خدا

رشته ديگر از ملك داريش كه گواه صدق است بر نفوذ مشيت و كمال قدرت و حكمتش كه در چند جاى قرآن ذكر فرموده موضوع اختلاف شب و روز است اينجا مى‏فرمايد: يولج الليل فى النهار ايلاج به معناى ادخال است داخل مى‏كند روز را در شب و داخل مى‏كند شب را در روز اين معنى كه عبارت باشد از اختلاف شب و روز و درهم شدن آن دو، روز برود در شكم شب و شب برود در شكم روز، در دستگاه خلقت اگر كسى اين معنى را دقت كند اختلاف روز و شب در دو جهت خوب آشكار مى‏گردد جهت اول در حركت وضعيه است يعنى حركت شبانه روزى كه كره زمين يك دور به دور خودش مى‏گردد كه هر ثانيه‏اى چهار فرسخ طى مى‏كند اين حركت وضعيه كه به مدت بيست و چهار ساعت است دائماً در اين كره زمين شب و روز است - اول آفتاب، پيش از ظهر، عصر، مغرب، عشا، نصف شب، اذان صبح دائماً روى كره زمين است - باز صريحتر بگويم و مثال بزنم، شيراز وقتى كه آفتاب مى‏زند در آن هنگام جاهائى است كه يك ساعت از آفتاب گذشته، دو ساعت، پنج ساعت جاهائى است كه ظهر است روى همين كره زمين جاهائى است كه وقتى شيراز اول آفتاب است آنجا اول غروب است جاهائى است كه تازه آنجا نصف شب است اينجا اول روز است هم اكنون تقريباً يك و نيم يا دو ساعت بعد از ظهر است كه در مسجد جامع نشسته‏ايد روى كره زمين جاهائى است كه عصر است بعضى جاها الان غروب مى‏شود بعضى جاها الان عشاء است، الان در سمت آمريكا جاهائى است‏۳ كه نزديك به نصف شب است آن طرف كره زمين الان شب است حدود چين و ژاپن مى‏باشد كه الان آفتاب مى‏خواهد غروب كند. مصر با ما دو ساعت تفاوت دارد هر جائى يك طورى است. غرضم مسأله دخول روز در شب است آفتاب طالع مى‏شود و تاريكى شب را از بين مى‏برد تا وقتى كه خواست غروب بكند آفتاب كه غروب كرد تاريكى پيش مى‏آيد يولج الليل فى النهار ظلمت شب پيش مى‏آيد تا ده ساعت يا بيشتر از دوباره شروع مى‏شود دائماً روز و شب تداخل مى‏كنند ظلمت شب و نور روز در هم مى‏روند و يولج النهار فى الليل.

و اما نسبت به حركت شمالى به جنوبى و جنوبى به شمالى، كره زمين كه از آن حاصل مى‏گردد فصول اربعه، بهار و پائيز و زمستان و تابستان اين چهار فصل پيدا مى‏گردد. در اين چهار فصل ميزان روز و شب عجيب و دقيق است از اول پائيز (اعتدال خريفى) شبها شروع مى‏شود به بلند شدن، روزها به كوتاه شدن، تا سه ماه اينطور است شبها بلند روزها كوتاه مى‏گردد شبها مى‏شود دوازده ساعت و ربع تا آفتاب بزند قريب چهارده ساعت شب طول مى‏كشد روز به عكس مى‏شود ده ساعت، سه ماه هم به تدريج كوتاه مى‏گردد از روز كم مى‏گردد تا اول بهار (اعتدال ربيعى) شبها كوتاه و روزها بلند آنهم باز تا سه ماه و از اول تابستان روزها كوتاه و شبها بلند مى‏شود تا اول پائيز، اى كسى كه چهل، پنجاه سال از عمرت مى‏گذرد، آيا هيچ وقت شد اين نظم تغيير بكند، نامنظم بشود دائماً اين نظم و اختلاف بين روز و شب، بلندى روز، كوتاهى شب و برعكس از اول خلقت تا حالا بوده و خواهد بود لذا مى‏توانند تقويم و ساعات سالهاى آتيه را به خوبى معين نمايند.

خدا به صفاتتان آگاه است

والله عليم بذات الصدور ختم مى‏فرمايد آياتى كه دلالت بر اسما و صفاتش دارد، به صفت علم، باز تكرار مى‏كند بدانيد خدا عالم است، خدائى كه اين دستگاه منظم را مرتب كرده مى‏داند، قبلاً فرمود كه: بما تعملون بصير به كارهايتان خدا داناست اينك مى‏فرمايد: بذات الصدور ذات صفت براى موصوف محفوظ است يعنى بخصلة ذات الصدور خصلتى كه در سينه‏ها نهان است خدا آن را هم مى‏داند.

روايت جالبى است قسمتى از آن را به مناسبت بگويم راجع به سه نفر مشرك كه تصميم گرفته بودند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناگهانى بكشند اميرالمؤمنينعليه‌السلام به امر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى را كشت و دو نفر ديگر را گرفت و آورد نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محل شاهد اينجاست هر چه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار فرمود اسلام بياورند نپذيرفتند، لذا بت پرست كه تصميم كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارد بايد او را بكشند، ماده فساد است.

فرمود: ببريد او را بكشيد، دومى هم گفت: پس از رفيقم نمى‏خواهم زنده بمانم، مرا هم به او ملحق كنيد تا بردند او را بكشند جبرئيل نازل شد عرض كرد يا محمد او را نكشيد چون سخى است مهمان دوست است، خصلتى دارد كه خدا آن را دوست دارد، ديگر آنكه حسن خلق دارد رفتند و آزادش كردند گفت: چطور شد مرا نكشتيد فرمود وحى خدا بود عين واقع را فرمود، خداى من به من خبر داد كه تو اين خصلتها را دارى. گفت: به خداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قسم، هيچ كس اين خصلتهاى مرا خبر نداشت و همان موقع‏۴ مسلمان شد شهادتين را به زبان جارى كرد(۱۳۸)   اگر بگويم خصلتهاى خوبش او را به اسلام هدايت كرد دور نگفته‏ام چنانكه خصلتهاى زشت آخرش به كفر مى‏كشاند و بى ايمان از دنيا مى‏برد.

پس به چنين خدائى ايمان آوريد

آمنوا بالله و رسوله در اين شش آيه خداى عالم مقدارى از اسماء و صفاتش را ذكر فرمود خصوصاً در مسأله علم و حكمت چند بار تكرار كرد، پس نتيجه اين مى‏شود: حالا كه دانستى از روى نظم و برقرارى هر چيز، عالم مربوط به يكى است كه آن خدا باشد، بيائيد به چنين خدائى ايمان بياوريد آمنوا خطاب به مسلمانها است اقرار و شهادت دادن به زبان كافى نيست، حتى با كمى اقرار به قلب باز هم اين ايمان نيست ايمان به معناى گروش است، ايمان يعنى آدمى دلش با خداى عالم راهى پيدا بكند در هر حالى خودش را محتاج به او بداند. در قرآن مى‏فرمايد: اى مومنين، بيائيد حالا ديگر ايمان بياوريد(۱۳۹)   اى كسانى كه به زبانتان مى‏گوئيد لا اله الا الله بيائيد و به قلبتان ايمان بياوريد به آنكه همه چيزتان از اوست بايد توجه و علاقه داشته باشيد تو كه علاقه‏ات به صدها چيز است، اميدت به صدها سبب است، به همه اميد دارى مگر به خدا، از همه مى‏ترسى مگر از خدا، خضوع و خشوع براى همه مى‏كنى مگر براى خدا، دعوى ايمانت كدام است؟!

خشوع براى منعم حقيقى و منحصر

بايد تنها براى خداى خودت خاضع باشى، در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيد: سيدى انا القليل الدى كثرته انا الضعيف الذى قويته خداى من، من همان بچه در قنداقه‏اى هستم، ضعيفى بودم كه يك پشه را نمى‏توانستم از خودم دور كنم. آدمى تا نعمت از او نگيرند قدرش را نمى‏فهمد، دست و زبان و پا، چه نعمتى است؟ حالا نمى‏فهمى اگر مى‏خواهى قدرش را بفهمى به كسى كه كور است بپرس چشم چيز خوبى است يا نه؟ آن وقت قدرش را بفهم، آقايان، خانمها نعمت خدا را منكر نشويد گناه خدا نكنيد به زبانى كه خدا داده گناه خدا نكنيد نعمت‏هاى خدا را يادآور شويد انا القليل الدى كثرته وقتى من آمدم بچه‏اى بيش نبودم، حالا چند اولاد پديد آمده خدايا تو زيادم كردى انا العارى الدى كسوته‏(۱۴۰)   خدايا من برهنه آمدم چطور خدا لباس براى تو تدارك كرد از پشم حيوانات از نباتات و اخيراً از نفت، تمامش از خداست. او به بشر الهام مى‏كند بشر هم درست مى‏كند مى‏گويند نوعاً لباسهاى امروز را از نفت درست مى‏كنند نفت از كيست؟ از خدا، چه كسى به بشر الهام كرد و يادش داد كه از نفت پارچه يا غيره‏ درست بكند؟ من همان برهنه اولى هستم كه تو مرا پوشاندى آنگاه كه آدمى خداى را بشناسد به اينكه جميع ملك از اوست اصولاً و فروعاً خودت و ديگران همه و همه ملك السموات والارض پس براى چنين خدائى چقدر بايد خاضع و خاشع باشى.

بشر كفور و نمك نشناس

بايد ترس و لرز از خلاف بندگى كسى داشته باشى كه جانت هم از اوست.

آدمى اگر شعورى داشته باشد بايد پيشانيش از خجلت عرق كند و جان بدهد من آن قدر بى حيا باشم؟ در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيد آه چقدر من بى حيا هستم‏(۱۴۱)   چقدر من جاهل هستم ملاحظه حضور ربى كه له ملك السموات والارض ربى كه الى الله ترجع الامور ربى كه عليم بذات الصدور ربى كه هو الاول والاخر والظاهر والباطن است نكرده و نمى‏كنم. اين شش آيه كه همه‏اش در صفات و علم خدا و احاطه او است چقدر بايد آدمى ايمانش، خضوعش، خشوعش بستگيش به پروردگارش شديد و قوى بشود صدهزار درجه بالاتر از بستگى بچه به مادر، بچه قدر به مادر بستگى دارد چرا اينطور است؟ بچه است به خيالش اگر مادر قهر كرد ديگر همه چيزش رها شده واى از وقتى كه مادر با بچه قهر بكند، تا قهر كرد و از بچه فاصله گرفت چه بر سر اين بچه مى‏آيد؟ بزرگترين بلا براى بچه است فقط دلش مى‏خواهد مادر به رويش بخندد بداند مادرش از او راضى است چون همه چيزش را از مادر مى‏بيند.

اى عاقل صدهزار درجه بايد با خداى خودت چنين باشى، چون همه چيزت واقعاً از خداى عالم است، پس سر خجلت به زيرانداز، ملاحظه حضور بنما، لذا پس از اين چند آيه، مى‏فرمايد: آمنوا بيائيد ايمان به خداى خودتان بياوريد يعنى خاشع بشويد چسبيده به او بشويد، گروش به خداى خود داشته باشيد همه‏اش از خدا بگو از خدا بخواه، گاه مى‏شود آدمى نمك به حرام، از صبح تا شب يك لحظه به فكر نمى‏افتد كه خدا دارد با او چه مى‏كند كفور است.

تازه‏اى بگويم تا بفهميد مسلمانى يعنى چه؟ در صدر اسلام غزالى مى‏نويسد عادت داشتند مسلمانان (البته از بركت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هم كه مى‏رسيدند احوالپرسى كه مى‏كردند مى‏گفتند (كيف حالك) احوال شما چطور است براى چه؟ به قصد اينكه طرف را بيندازند در شكر و بگويد الحمدلله آن وقت پرسش كننده شريك باشد در ثوابش.

ولى حالا جرأت دارى با مسلمانهاى امروزه بگو احوالت چطور است مى‏گويد بابا دست به دلم نزن چه مى‏گوئى وضعم خراب است اگر جنست به فروش نمى‏رسد زبانت كه گنگ نيست، اگر گنگ مى‏شدى چكار مى‏كردى.

از مالى كه عاريه داريد انفاق كنيد

آمنوا بالله ايمان به خداى خودتان بياوريد با خداى خود سازش كنيد و رسوله و به رسول خدا ايمان بياوريد رسولى كه شما را با خالق خود آشنايتان كرد بايد طورى شوى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از اولادت هم بيشتر دوست بدارى بلكه از خودت هم بيشتر دوستش بدارى چون محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى است كه تو را با محبوبت آشنائى داده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى است كه پيغام‏آور از نزد الله جل جلاله است.

و انفقوا به خيالتان تا گفتيد لا اله الا الله محمد رسول الله اين اسلام و ايمان و دين تمام است؟ ايمانى پيدا كن كه از آن ايمان پى ببرى به رب الارباب كه خودت را و هر چه دارى ملك خدا بدانى مالى كه در دستت است آن را عاريه بدانى مستخلفين فيه خانه، باغ فرش همه را از خدا بدانى نگو اينقدر زحمت كشيدم تا يك خانه درست كردم پس پولهاى در بانك از كيست؟ مى‏گويد پدرمان مرد يك مشت پولى گيرمان آمد آنهم از پدرم است پس همه‏اش خودت! خودت از كجا؟ الان پدرت خجالت مى‏كشد كه مى‏گفت يك عمر پول من چطور شد؟ من رفتم يك طرف، پولها هم رفت يك طرف، پس معلوم مى‏شود چند روزى به عاريت با ماست.

اين سرائى است كه البته خلل خواهد يافت

خنك آن قوم كه در بند سراى دگرند

اگر مالى كه در دستت است عاريه و مال خدا ديدى خرج كردنش در راه خدا برايت آسان مى‏شود آن وقت بدان ايمانى پيدا كرده‏اى. و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ولى مادامى كه پول خرج كردن در راه خدا برايت سخت است، بدان هنوز ايمان به پول است نه خدا. چطور اگر پاى هواى نفس باشد مى‏گويند اگر آقاى فلان، يك پاساژى فلان جا بسازى روزى ده هزار تومان مثلاً مال الاجاره دارى زير سنگ پول باشد پيدا مى‏كنى چرا؟ چون اگر اين پاساژ را ساخت روزى فلان قدر مال الاجاره دارد اما به او بگو آقاى ميليونر اگر اين مدرسه علميه را درست بكنى، اميد است خدا چند برابر به تو عوض بدهد چون اسم خدا رويش است مسامحه مى‏كند پس خوب معلوم مى‏شود كه ايمان ضعيف است.

فقرائى كه خدا مدحشان مى‏فرمايد

در شأن نزول همين آيات شريفه گويند براى غزوه تبوك بوده است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلان بسيج داد تا قشون همه جمع گردد آيه شريفه هم نازل شد كه انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه‏(۱۴۲)   اى پول دارهاى مدينه بايد شما جور قشون را بكشيد. مسلمانان صدر اسلام اين طور بودند هر كس هر چه داشت آورد تا عثمان كه چند وقيه نقره، هر چه داشت آورد چون جهاد راه خداست. امروز جهاد راه خدا رشته‏ها دارد، عالم درست كردن، كتابهاى دينى را نشر دادن، دعوت كردن خلق رو به خدا، جهاد است.

سه نفر يا هفت نفر آمدند در حالى كه گريه مى‏كردند كه خدا در قرآن تعريفشان مى‏كند گفتند: يا رسول الله ما هم آرزو داريم بيائيم در ركاب تو كشته شويم ولى - وااسفا - نه نفقه داريم نه مركب هيچ چيز نداريم. رسول خدا هم فرمود من هم ندارم كه نفقه راه شما را بدهم. اينها دل شكسته گريه كردند و رفتند كه آيه شريفه نازل شد(۱۴۳)   مومن به خدا بايد وضعش چنين باشد فقيرش اينجور، آن جور غنى هر چه دارد مى‏آورد، فقيرش آه مى‏كشد مى‏گويد آه كه نفقه ندارم تا بيايم جانم را فدا كنم. چون مى‏خواستند بروند غزوه تبوك صد و چند فرسخ راه، هوا در نهايت گرمى خرما هم رسيده كارها هم زياد بايد مشغول خرما چيدن بشوند؟ خرما و زندگانيت را رها كن بلند شو بيا جانت را فداى دينت كن در اين گرما اين چه امتحانى است؟ اگر من و تو بوديم چكار مى‏كرديم؟!

من نمى‏دانم اگر امام زمانعليه‌السلام بيايد چه بر سرمان مى‏آيد دستورى بدهد اين شيعه‏ها چه خواهند كرد!!

ابوذر با شتر لاغر خودش را مى‏رساند

در همين جنگ تبوك يك تكه تاريخى بگويم از كسانى كه بسختى خودش را رساند بعضى‏ها بودند مركب گيرشان نمى‏آمد از اين نمونه ابوذر است يك شتر لاغر به دستش رسيد اولاً چيزى برايش پيدا نشد تا سه روز عقب ماند و به زحمت فوق العاده خودش را به لشكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد.

در اثناى راه، شتر ابوذر از رفتن باز ماند، ابوذر هر چه كوشيد نتوانست شتر را به راه بيندازد ناچار پياده بارها را به دوش گرفته به راه افتاد. آفتاب گرم به شدت بر سر ابوذر مى‏تابيد از تشنگى به زحمت افتاده بود ولى هدفى جز رسيدن به پيغمبر نداشت. همان طورى كه مى‏رفت در گوشه‏اى از آسمان ابرى مشاهده كرد چنين پنداشت كه در آن سمت باران آمده است راهش را كج نمود به سنگى برخورد كه مقدار كمى آب در آنجا جمع شده بود. اندكى از آن چشيد به خاطرش گذشت بهتر است آب را با خود ببرد شايد پيغمبر و يارانش تشنه باشند و آبشان تمام شده باشد. آبها را در مشكى كه همراه داشت ريخت و با ساير بارهائى كه داشت به دوش كشيد و با جگرى سوزان طى راه مى‏نمود تا به هر زحمتى بود خودش را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد. مردى فرياد كرد به خدا ابوذر است كه مى‏آيد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند ابوذر را بيامرزد. تنها زندگى مى‏كند تنها مى‏ميرد تنها محشور مى‏شود(۱۴۴)   رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به استقبالش شتافت، بارها را از پشتش به زمين نهاد و ابوذر از خستگى و تشنگى بى حال به زمين افتاد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد. ابوذر گفت آب با من است از او پرسيدند آب همراه داشتى و نياشاميدى؟ گفت پدر و مادرم به قربانت به سنگى برخوردم ديدم آب سرد و گوارائى است اندكى چشيدم با خود گفتم از آن نمى‏آشامم تا حبيبم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن بياشامد.