معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24995
دانلود: 4114

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24995 / دانلود: 4114
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۱۸

بسم الله الرحمن الرحيم

من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاً عفه له و له اجر كريم يوم‏ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين‏۳ فيها ابدا ذلك هو الفوز العظيم(۲۰۱)  

غرض از آفرينش امر باقى است

از آنچه آدمى اطلاع يافته از اين عوالم بى نهايت و اين دستگاه عظيم خلقت به عقل خودش مى‏فهمد و يقين مى‏كند كه هدف و غرض امر باقى است نه اين اوضاع زود گذر و فانى، يعنى آفتاب با اين عظمتش با تفصيلى كه روز گذشته ذكر گرديد نمى‏شود براى امر مادى باشد. رب العالمين اعز و اعلى است كه به هدف فانى چنين دستگاهى درست كند واقعاً محال است به حكم عقل از خدائى كه اين همه حكمت و علم در دستگاه خلقتش آشكار است. خداوند يك عضو بى خاصيت نيافريده است آيا خاصيت كل هدف و نتيجه كل، مى‏شود هيچ باشد(۲۰۲)   آيا گمان كرديد ما شما را عبث، بيهوده، بيفايده آفريديم؟ غرض عالم باقى است تمام اشياء براى آدمى و آدمى براى امر باقى. چند سالى در كره خاك باب تجارت و معامله را باز كند، با خداى ابدى سر و كار داشته باشد تا ابدى بشود. تا آدمى با بزرگ سر و كار نداشته باشد بزرگى نصيبش نمى‏شود. معامله با خدا كه ديروز گفتم، قرض با خداست كه در قرآن چند جا ذكر شده است‏(۲۰۳)   سعادتى كه هيچوقت نحوست ندارد سلطان حقيقى مى‏شوى اگر با ملك الملوك معامله‏ات باشد ديروز مختصرش گفتم باز تكرار نكنم خواستم رشته مطلب به دست بيايد.

در دلت حب خدا، آل محمد، آخرت باشد اعضائى كه به تو داده همه را در بازار خدا به كار بينداز. به زبانت ذكر و ياد خدا، به چشمت آنچه رضاى خداست، به گوشت معامله با خدا، دست و پا و اعضاى ديگر بدنت همه در راه او. اگر پول و چيزى هم دارى آن هم در راه خدا از نفقه‏اى كه به خانواده‏ات مى‏دهى تا برود بالا همه در حساب خدا و بعدش هم در وجوه خيريه، هر راه خيرى كه پيش آمد همه‏اش قرض به خداست‏(۲۰۴)   همين الان نور انفاق نصيبش مى‏گردد وقت مردن هم همين نورهائى كه قرض خدا داده است خدا به او پس مى‏دهد و اجمالاً به بدنش و مالش با خدا معامله كند.

مخترع برق و كاشف ميكروب...

مهم در اينجا كلمه حسناً است اگر كسى مى‏خواهد معامله با خدا بكند، غيرت الهيه مانع است از اينكه شريك بپذيرد اگر به ما قرض مى‏خواهى بدهى رياء نكن هر قرضى مى‏خواهد باشد خواه بيمارستان باشد خواه مدرسه علميه، اگر منظورش اين باشد مثلاً اسمش را در روزنامه بنويسند، باطل است مزدش گيرش آمد به قصد اينكه اسمش را بياورند انجام داد، اسمش را هم آوردند ديگر از خداطلبى ندارد.

بعضى از جوانها مى‏پرسند چگونه مخترع برق و كاشف ميكروب جهنم بروند ولى آن شخصى كه هيچ خيرى كسى از او نديده برود بهشت؟

پاسخ: آن كسى كه اين اختراع را كرده به چه غرضى كرده؟ هر غرضى كه داشته به همان غرض مى‏رسد. تو نگاه كارش نكن نگاه نيتش بكن. گفتند كسى دوائى اختراع كرده براى دردى. آنچه التماسش كردند بگو دوا از چيست نگفت تا آخر هم نگفته بود، مثلا براى اينكه شايد كسى ديگر بفهمد دكان او تخته بشود به اسم ديگرى تمام شود. عمل تابع نيت است آيا در حساب خلق است يا در حساب خالق؟ بهترين كارهاى خير هم كرد بسيار خوب اما ببين در حساب كيست؟ مى‏خواهد مردم ببينند يا مى‏خواهد خدا ببيند والا اگر در حساب خدا باشد اگر خارى سر راهى بردارى براى تو كافى است ايمان به خدا و آخرت. كارها هم براى خدا و آخرت بايد باشد وگرنه قرض به خدا محسوب نمى‏شود.

بخشش بدون منت و اذيت

شرط دوم و سوم براى صحت قرض الحسنه براى خدا آن است كه با منت و اذيت نباشد واى به آن بدبختى كه قرض مى‏دهد خرج مى‏كند منتى هم مى‏گذارد. تا منت گذاشت باطل شد(۲۰۵)   مؤمنين كارهاى خيرتان را به منت گذاشتن باطل نكنيد. مبادا منت بگذاريد مبادا اذيت زبانى بكنيد(۲۰۶)   هيچ چيز نده اما با زبان خوش بگو خدا ان شاء الله فرج كند نه اينكه بده و نيش هم بزن بگو مثلاً دعا مى‏كنيم تا خدا فرج كند خلاصه طورى كه آن فقير از تو رنجيده نشود. نده اذيت هم نكن، نده منت هم نگذار، تو خرج مى‏كنى ديگر مگر مرض دارى كه مى‏روى و همه جا بازگو مى‏كنى كه بله من امروز مثلاً يك منزلى براى فلانى خريدم اينكه دادى و حالا مى‏گوئى خرابش مى‏كنى‏(۲۰۷)

خاك بر سنگ و صاعقه در بوستان

خداوند مثلى شيرين و لطيف مى‏زند(۲۰۸)   سنگ صاف كمى خاك رويش بريزند يك دفعه باران هم بيايد از خاكها چيزى نمى‏ماند مثلاً آقاى حاجى يك ميليون پول مى‏دهد اما با زبانش يا منت مى‏گذارد يا اذيت مى‏كند خرابش مى‏كند هيچ چيز برايش نمى‏ماند.

مثال ديگرى خداوند متعال ذكر مى‏فرمايد كسى كه بوستانى دارد، درختها، ميوه‏ها(۲۰۹)   يك دفعه نيمه شبى صاعقه‏اى بيايد و همه‏اش را آتش بزند.

براى منت گذاشتن يا اذيت كردن داستان لطيفى در داستانهاى شگفت، بنده نقل كرده‏ام كه آن مرد شريف فرمود در عالم رويا قصر مجلل و باشكوهى را ديدم گفتم: از كيست؟ گفت: مال فلان شخص نجار است بعد در همان حال يك وقت ديدم صاعقه‏اى آمد تمام قصر و باغ و درخت، آتش گرفت و خاكستر مطلق شد. از خواب بيدار شدم فردا رفتم در مغازه‏اش گفتم رفيق راستش بگو ديشب چكار كردى او را قسمش دادم خلاصه آخرش گفت نصف شب بين زنم و مادرم گفتگو شد من هم كمك زنم كردم مادرم را زدم. گفتم برو بدبخت كه همه چيزت را آتش زدى، هستيت را سوزاندى، يك عمر زحمت كشيدى به سبب زدن يك چوب به مادرت، همه‏اش را به آتش كشيدى.

راستى سخت است آدمى قرضى كه به خدا مى‏دهد نگهش بدارد باطلش نكند به رياء، اذيت، منت، آزار رسانى، ايكاش از همان اول نداده بودى، واى به كسى كه زحمت بكشد بعد هم به دست خودش خراب بكند. خدايا تو خودت آنچه را كه به ما عطا مى‏فرمائى حفظش فرما. خدايا از رياء به تو پناه مى‏بريم در دعاى ابوحمزه مى‏خوانيد: اعوذبك من الشك والشرك والرياء نمايش به خلق، جلوه به مخلوق.

صدقه پنهانى بهتر است

لذا از كمالات صدقه خفاء است هر چه كار خير مى‏كنى، كسى نفهمد براى خودت بهتر است‏(۲۱۰)   صدقه نهانى كه هيچكس نداند آتش قهر خدا را خاموش مى‏كند اگر بزرگترين گناه از تو سر زده كه قهر خداى را به هيجان آورده تا صدقه سر دادى، خاموشش مى‏كند خاموش كردن آتش جهنم دست خودت است.

مثال بزنيم براى صدقة السر فرض كنيد كسى ده هزار تومان قرض دارد موعدش هم رسيده ندارد. شما تا شنيديد چكى مى‏نويسيد به اسم حامل كه اسم خودت را هم‏ ننويسى بدون اينكه كسى بفهمد يا اينكه اگر چنانچه مى‏خواهى از اين پنهان‏تر باشد پول نقد برمى‏دارى سر و صورتت را هم مى‏پيچى كه حتى همان شخص هم نفهمد، مى‏روى به او مى‏دهى و تا آخر عمر هم به احدى نمى‏گوئى، چون اگر گفتى از حساب خدا بيرونش آوردى.

چند روز قبل گفتم كه زهرى گفت: امام سجاد را ديد پشته‏اى بدوش داشت در خانه‏ها كه مى‏رفت نقابى به صورت مى‏انداخت تا شناخته نشود در عين حالى كه شب بود تا صاحب خانه نفهمد كيست، بعضى از بستگان امام، هر وقت اسم زين العابدينعليه‌السلام برده مى‏شد جسارت مى‏كردند مى‏گفتند: آقا خودش مى‏خورد و هيچ به ياد ما نيست. چه وقت فهميدند؟ بيست و پنجم ماه محرم ديدند خبرى از اطعام نشد. چون آقا دار فانى را وداع گفته بود.

از علىعليه‌السلام آموز اخلاص عمل

صدقه سرى كه علىعليه‌السلام داشته است همه شما سابقه داريد كه وقتى حسنينعليهما‌السلام از تشييع جنازه بر مى‏گردند مى‏رسند به خرابه‏اى سرى مى‏بينند بيمارى افتاده. سرش را در دامن مى‏گيرند احوالش را مى‏پرسند مى‏گويد كسى به داد ما نمى‏رسيد مگر يك نفر كه اينجا مى‏آمد و خوراك در دهن من مى‏گذاشت. آقايان پرسيدند از او پرسيدى كيست؟ گفت من چشمم نمى‏ديد از او پرسيدم آقا اسم شما چيست؟ فرمود بنده خدا هستم. امامين فرمودند: آيا نشانه‏اى از او دارى؟ گفت: در اين خرابه كه بود ذكر كه مى‏خواند تمام سنگ و كلوخ و ديوار اينجا همه تسبيح خدا مى‏كردند. صداى گريه حسن مجتبى بلند شد فرمود: پدر ما علىعليه‌السلام بود كه حالا ما از تشييع جنازه‏اش بر مى‏گرديم. اين بيچاره مريض هم گريان شد التماس كرد گفت: آقازاده‏ها ممكن است مرا سر قبر پدرتان ببريد منت بر من بگذاريد چنين گويند كه او را آوردند به امر امام او را به سر قبر اميرالمؤمنينعليه‌السلام آنقدر ناليد و گريه كرد تا مرد.

از بهترين مالتان صدقه بدهيد

اگر مى‏خواهى با خدا معامله بكنى اول بايد سر باشد تا علوى در تو پيدا گردد از بزرگى حق، تراوشى در تو پيدا گردد ديگر آنكه چيزى كه مى‏خواهى بدهى از بهترين دارائيت باشد. واى از آن بى حياهائى كه آيه قرآن در مذمتشان نازل شد. خرماى خراب شده مى‏دهد در راه خدا حالا كه آورده كاش مى‏گذاشت گوشه‏اى جداگانه، آمده خرماى ترش كرده را به داخل خرماهاى پاكيزه ديگران مى‏ريزد كه آيه شريفه مى‏فرمايد خودتان از اين خرما نمى‏گيريد(۲۱۱)   نه فقط خوب بلكه بهترين را بايد براى خدا بدهى‏(۲۱۲)

انگور تازه‏اى براى امام زين العابدينعليه‌السلام هديه آوردند حضرت خوشه انگور را گرفت تا ميل كند سائلى رسيد مقابل امام اظهار فقر كرد. حضرت هم همين انگورى كه بود به او داد. راوى عرض كرد آقا اين انگور نوبر را براى شما آورده‏اند به سائل پول بدهيد انگور را خودتان ميل كنيد. فرمود نخواندى آيه قرآن را لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون من انگور را دوست مى‏دارم اين بهتر از پول است.

بهترين نخلستانها براى فقراء

باز روايت در اين مقام بسيار است در وقت نزول آيه شريفه لن تنالوا البر... (مسلمانها اينجور قرآن بر آنها اثر مى‏گذاشت) ابو طلحه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد گفت من چند نخلستان دارم بهترينش كه هم چشمه آب در آن است و هم نخلهايش چنين و چنان است اين را در راه خدا مى‏دهم. رسول خدا هم دعا درباره‏اش كرد فرمود: وقفش كن بر ارحامت. قبول كرد وقف بر ارحامش كرد طبق دستور رسول خدا.

در تفسير آيه شريفه دارد كه حارثة بن اسامه اسب قيمتيش را داد ديد از اسبش عزيزتر چيزى ندارد اسبش را آورد در منزل رسول الله كه يا رسول الله من اين اسب را خيلى دوست مى‏دارم اين را دادم در راه خدا كه رسول خدا هم دعايش كرد.

اجمالاً هر كس هر چيزى را دوست مى‏داشت همان را مى‏داد.

زبيده و قرآن زرين

بعضى از زنها هستند كه روى مردها را سفيد مى‏كنند مثل زبيده كه گويند در باطن خدمت موسى بن جعفرعليه‌السلام ارادت داشته همسرش هارون، آن وقت ببين چنين خانمى از امتحان بيرون مى‏آيد اولاً تمكن و دارئيش عجيب بوده اموال نفيسه هم زياد داشته است نفيس‏تر از همه سى جزء قرآن بود يعنى تمام سى جزء قرآن را در نود پاره داده بود نوشته بودند همه با طلا و زر در جلد و ورقش طلا كارى و زر باقى كرده بودند. اجمالاً وقتى اين آيه شريفه را خواند خودش گفت: هر چه فكر مى‏كنم در دارائيم از همه بيشتر نزدم همين قرآن‏ها است خيلى برايم عزيز است من همين را در راه خدا مى‏دهم. فرستاد استاد زرگر آمد زرهائى كه در اين قرآن مجيد عمل شده است همه را بيرون آوردند و در راه خدا انفاق نمود. به اين ترتيب دستور داد آب چشمه‏اى كه در طائف بود به مكه معظمه آوردند كه هنوز مردم بعد از هزار سال از آن بهره مى‏برند. اين زن نفيس‏ترين دارائيش كه همان طلا كاريها و زربافيهائى كه كرده بود همه را داد تا اين چشمه آب را جارى كردند.

صدقه در حال تندرستى و اميد به زندگى

يكى ديگر از چيزهائى كه موثر است در كمال صدقه آن كه آدمى در حالى كه سالم است و به زندگى اميدوار است صدقه دهد چنانچه از حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مروى است كه از ايشان پرسيدند آقا بهترين صدقه‏ها چيست؟ فرمود(۲۱۳)   بهترين مواردش آن است كه در حالى بدهى كه سالم باشى و اميد داشته باشى زنده‏  مى‏مانى و به كارت مى‏خورد.

و بهترين بيانش روايتى است كه در لئالى الاخبار نقل كرده كه در زمان خاتم انبياء محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرد جوانى بوده ظاهراً از اين روايت هم معلوم مى‏شود وارثى نداشته است. اين مرد جوان در مدينه زحمت كشيده مال فراوانى تحصيل كرده بود بيمار شد به حال مرگ افتاد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عيادتش تشريف آوردند به پيغمبر التماس كرد يا رسول الله! من زحمت كشيده‏ام مالى جمع كرده‏ام حالا كه مردم شما تمام دارائى مرا در راه خدا انفاق بفرمائيد. در يك روايت دارد كه رسول خدا پذيرفت پس از مرگش رسول خدا هم اموالش را انفاق فرمود.

راوى گويد در دلم چنين گذشت خوشا به حال بپولدارها كه به مالشان بهشت را مى‏خرند. تا در دلم اين معنى گذشت كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خم شد يك دانه خرما كه روى زمين افتاده بود برداشت آن را بلند كرد به طورى كه زير بغلش پيدا شد كه همه ببينند آنگاه رو كرد به من فرمود اين چيست؟ من گفتم دانه خرماست فرمود(۲۱۴)   قسم به آن خدائى كه جانم به دست او است، اين شخصى كه مرده اگر در حال حياتش يك دانه خرما داده بود بهتر از اين انبارهاى مال است كه من پس از مرگش دادم.

صدقه براى تهذيب نفس

غرض از انفاق نه اين است كه شكمى سير بشود اصل غرض اين است كه تو آدم بشوى، تو بزرگ بشوى، پاك بشوى اينكه مى‏گويند انفاق بكن براى خودت است، ظاهراً براى مدرسه علميه و... مى‏دهى ولى باطناً خانه خودت را درست مى‏كنى حقيقتش به ذات خودت مى‏دهى در خودت عطيه‏اى موجود مى‏گردد، خودت اصلاح مى‏گردى قرآن مى‏فرمايد فهو لكم اين وقتى است كه به دست خودت بدهى اما وقتى بعد از تو بدهند، چيزى از دل تو كه كنده نمى‏شود، بدبخت آن كسى كه منتظر باشد بعد از خودش كار خيرى برايش بكنند(۲۱۵)   خودت وصى خودت باش، خدا همه را موفق بدارد تا زنده‏ايد به دست خودتان بار سفرتان را ببنديد.

شب قدر را براى شب قبر، قدر بدان

امشب شب نوزدهم ماه رمضان است چقدر خوب مى‏گويد شيخ شوشترى عليكم باحياء ليلة القدر لحياة ليلة القبر مى‏گويد اى مسلمانان شب قدر را قدر بدانيد براى‏۹ شب اول قبرتان مقدارى از آسايشتان را بدهيد ناراحتى بكشيد براى راحتى ليلة القبر تا آنجا هم اذكرونى اذكركم. اذكرونى فى الدنيا اذكركم فى الاخرة. شما در دنيا ياد ما باشيد تا ما هم آنجا ياد شما باشيم مبادا به غفلت بگذرد اگر كسى گمان كند بدون معامله با خدا بزرگى برايش پيدا مى‏شود اشتباه كرده است‏(۲۱۶)   يهود و نصارا از اين حرفها خيلى مى‏زنند شما مسلمانها هم خيلى از اين حرفها مى‏زنيد ولى تا ايمان نباشد كار درست نمى‏شود(۲۱۷)   هر چند به سر خودت بزنى، على على هم بگوئى، من شيعه على هستم زبان مى‏گويد، اما در عمل شيعه معاويه است. اى شرابخوار تو پيرو معاويه هستى، هر كسى رئيسى دارد كه امامش مى‏باشد و يا به تعبير ديگر هر كس بزرگترى دارد بزرگتر شهداء كيست؟ بگو حسينعليه‌السلام بزرگتر مظلومها كيست بگو علىعليه‌السلام .

ليلة القدر خير من الف شهر ايام ليلة القدر روزهاى اجابت دعا است بيائيد، امروز از خدا بخواهيم كه به حرمت ماه رمضان فضيلت ليلة القدر را نصيب همه ما بگرداند. به مناسبت اين شبها عرض كنم: احياء به معناى نخوابيدن نيست، احياء دل به ذكر خداست خواه نيم ساعت يا يك ساعت باشد خوشا به حالت! اى صد آفرين به تو كه تا اذان صبح دلت بيدار باشد غفلتها كنار برود دل بيدار گردد يعنى متوجه به خدا و آخرت گردد متوجه پستى و كوچكى خود بشود.

۱۹

بسم الله الرحمن الرحيم

يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظروناً نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور فاليوم لا يؤخذ منكم فدية ولا من الذين كفروا ماويكم النار هى مولاكم و بئس المصير (۲۱۸)

اخبار قرآن از سراى جاودان

به راستى احسن الحديث قرآن است الله الذى انزل احسن الحديث حديث يعنى سخن، هر مطلبى كه گفته شود بدانيد حسن، سزاوار گوش دادن مثل كلام خدا نيست چرا؟ زيرا هر حرفى، هر خبرى، حديثى از راديو، روزنامه، مجله، سخنرانى، بشنوى هر حرفى راجع به دنياست، بر فرض اگر خبر خوشى هم باشد چون زودگذر است ارزشى ندارد چون نه خبر خوشش خيلى خوشى دارد و نه خبر ناخوشش خيلى ناراحتى دارد. همه‏اش خيال خام است در دنيا خبر خوشش سزاوار نيست كه آدمى خوشحال شود تا چه رسد به خبرهاى ديگرش. اما قرآن از عالم ثابت حق خبر مى‏دهد الحاقة ما الحاقة دنيا تمامش از زودگذر خبر مى‏دهد. عالم اعلى كه خدا خبر از آن مى‏دهد عالمى است كه فناناپذير است محض خير و خير محض، مختلط نيست بهجتى مستمر آن هم نه بطور تكرار كه ملال آورد در عالم طبيعت هر نوع زندگى به هر خوبى كه باشد تكرارش ملال مى‏آورد اما بهشت تكرار ندارد(۲۱۹)   هر لحظه هر چه اختيار كند و هر چه اراده كند آناً موجود مى‏گردد.

بگذرم احسن الحديث خبر قيامت است كه سزاوار است آدمى گوش بگيرد، شادى كند، فرحناك شود خبر از وطن است ايها المؤمنون وطن يعنى ايستگاه، آرامگاه وطن همه دارالرحمة است سر قبرهاى همه مى‏نويسند آرامگاه ابدى يعنى وطن اينجاست پس قرآن دارد از وطنت مى‏گويد. چقدر احسن الحديث است كه آدمى از وطنش بشنود چه خبر است. در دعاى ابو حمزه بخوانيد: ارحم فى هذا الدنيا عربتى من در دنيا غريبم يعنى وطنم اينجا نيست مى‏رويم آسايشگاه ابدى ان شاء الله سر حوض كوثر در جوار اسدالله الغالب على بن ابى طالبعليه‌السلام .

چرا از قرآن لذت نمى‏برند؟

اگر خبر قيامت و آخرت احسن الحديث است لذيذترين و شيرين‏ترين سخنان است، دلنشين‏ترين كلمات است پس چرا مسلمانها از قرآن لذت نمى‏برند! كسى شوقى ندارد كه ببيند خدا از آرامگاه ابدى چه مى‏فرمايد؟

جواب! مسلمانها كارشان به جائى رسيده است كه در آخرت به شك افتاده‏اند، از بس حب دنيا دارند از هنگام بيدارى تا موقعى كه مى‏خوابند همه‏اش در فكر است زندگى دنيايشان مرفه گردد تمام هم و غمشان همين است. نمى‏گويند عقب كسب نرو، نمى‏گويند زندگى نكن مى‏گويند تمام همت همين نباشد الدنيا مزرعة الاخرة آيا در دارالرحمه بيشتر مى‏مانى يا در خانه‏اى كه دارى؟ اينكه آشكار است پس فكر هر جا كه بيشتر مى‏مانى بيشتر باش. هر كس به خودش بگويد مثلاً اينجا نود سال مى‏خواهى بمانى خوب! آنجا نود هزار سال... بلكه حساب ندارد بايد بمانى پس بدون ترديد فكر آنجا بايد بيشتر باشى. چقدر بايد شبانه روز از عمرت استفاده ببرى اى بيچاره مال دار كه در دنيا نه روز آرام دارد و نه شب خواب و در آخرت هم وضعش چنين است، واقعاً خسرالدنيا والاخرة تا پهلوى هم مى‏نشينيد حرف دنيا مى‏زنيد. گاهى شده پهلوى هم كه مى‏نشينيد از پس از مرگ صحبت كنيد از هم بپرسيد در قبر از چه سوال مى‏كنند يا برويد پيش عالمى كارهايتان را درست كنيد؟ يا مثلاً فشار قبر كه هست آيا همين قبر جسمانى‏۱ است يا محل روح در برزخ است؟ غرض، آدمى بايد در فكر سفرش باشد ببيند چه بسرش مى‏آيد. بيست و چهار ساعت مى‏گذرد تمام هم و غم بر سر زندگى دنياست اگر مثلاً كمى بدهكارى پيدا كرد چه بر سرش مى‏آيد؟ آيا فرداى قيامت نمازهايت پذيرفته مى‏شود، روزه هايت لايق اين درگاه است؟

قبولى روزه با پرهيز از گناه

نشنيده‏ايد اين روايت را: يك نفر آمد خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد دختر من روزه بر او سخت گذشته است اذن بدهيد امروز را افطار كند در اثر اينكه طاقت ندارد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: او كه روزه نيست، به او بگو قى كند. البته به اعجاز رسول خدا صورت ملكوتى صورت ملكى پيدا كرد قى كرد تكه مردارى (عبارت روايت علقه يعنى قطره خون بسته شده) از دهان دختر روزه دار بيرون آمد رسول خدا فرمود: به او بگوئيد ساعت قبل نشسته بودى پيش كسى آن وقت غيبت مى‏كرديد(۲۲۰)

روزه‏اش را خراب مى‏كند فردا كه مى‏بيند اين روزه‏اى كه اين قدر، به آن دلخوش بود واخورد جزء اعمال مقبوله نشد چه به سرش مى‏آيد. در تعقيب نماز مى‏خوانيم اللهم انى اعوذ بك من نفس لا تشبع و من قلب لا يخشع و من علم لا ينفع و من صلوة لا ترفع و من دعاء لا يسمع‏(۲۲۱)   واى، اگر نمازم پذيرفته نشود، روزه‏ام مقبول نشود واى اگر دعايم اجابت نشود.

چنين نفوسى كه جز خود خواهى و دنيا دوستى چيزى ندارد هيچ وقت از قرآن خوشش نمى‏آيد، هيچ وقت راضى نيست از قيامت اطلاعى پيدا كند، هيچ وقت نمى‏خواهد از وطنش خبردار گردد.

تا اينجا مقدمه بود. امروز مى‏خواستم كلمه احسن الحديث را قدرى تشريح كنم، شما را آماده كنم، گزارش عجيبى از گزارشات دلربا، شوق دهنده و هم ترساننده. آياتى كه اول منبر بيان شد ترجمه مى‏كنم:

نور افشانى هر كس به قدر دارائيش

يوم ترى المومنين و المؤمنات يسعى نورهم.

آرامگاه ابدى چه اوضاعى است آن روز، روزى است كه مى‏بينى تمام مومنين و زنهاى مومنه هر كس با ايمان مرده باشد از خودش نور افشانى مى‏كند نورهم در آن دلى كه حب خدا و محمد و آل محمد بوده است نور افشانيشان از پيش رو و سمت راست است بين ايديهم جلويشان و بايمانهم از طرف راستهايشان. در اينجا بعضى‏۲ از مفسرين گفته‏اند: ايمان نه اينكه نفى شمال است، از جهت اينكه مومن شمال ندارد، و تمام جهاتش يمين است بايمانهم به معنى بجهاتهم هر طرفش نور بخش است يعنى مؤمن در اثر اعمال صالحه‏اى كه كرده است تمام جهاتش نور شده، ديروز گفتم تا چه اندازه كسب نور كرده باشد مراتب دارد تا ايمان چه باشد، يا مدالبصر است تا چشم كار مى‏كند يا اقلاً جلوى پايش را مى‏بيند.

نور ولايت برتر از عبادت

اين آيه كه يوم ترى المومنين... در قيامت است در برزخ و محشر آن هم در روايات ذكر شده است، آنهائى كه حسابشان تصفيه شده با توبه مرده‏اند. آنها از همان اول قبر و برزخشان نورافشانى مى‏كنند.

حديث مباركى از خصال صدوق قده برايتان ذكر كنم: مى‏فرمايد مومن مى‏بيند نورى از بالا، نورى طرف راست، طرف چپ، از پائين در قبرش نور افشانى مى‏كند نورى هم جلويش است مثل كوكب درى. آنها مثل ستاره عادى است اما اين يكى مثل كوكب درى مى‏درخشد. طرف بالا نور نماز است، طرف راست نور روزه‏هاى ماه رمضان است. از طرف چپ نور حج است. پائين پا نور زكات. بعد مى‏گويد: اين چه نورى است كه جلوى من است و بر ديگر نورها غالب است؟ گويند نور ولايت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و آل محمد است‏(۲۲۲)

نورى كه مى‏گويم غير از نور آفتاب و برق است، طور ديگرى است، ديدنى و درك كردنى است نه شنيدنى و گفتنى. علاوه بر بركاتى كه به توسط نور مى‏آيد، خودش لذت بخش است، بهجت‏آور است.

مژده بوستانها و جويهاى روان به بهشتيان

بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار ملك مقابل مومن مى‏آيد مى‏گويد اى مومنين امروز روز مژده است البشاره، بوستانهاى الهى - كه فناپذير نيست تجرى من تحتها الانهار از زير اين بوستانها جويها روان است، نهرها البته اسم نهر كه آورده مى‏شود نهرهاى دنيوى را در نظر نياوريد وضع جور ديگر است اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است.

خداوند در سوره محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏فرمايد: در بهشت چهار نهر از زير ساختمانهاى مومنين جريان دارد نهرى از غسل و نهرى از شير و نهرى از شراب بهشتى و نهرى از آب گوارا است‏(۲۲۳)

احسن الحديث همين است كه دارم گزارشان وطنتان را مى‏دهم. چقدر بايد خوشحال شويد شراب بهشتى ضد شراب دنيوى است، هوش زياد مى‏گردد شراباً طهورا طهور مبالغه در طاهر است نهرى از آب خالص است كه هيچ مخلوطى ندارد. اينجا پاكترين آبها باز خالص نيست اين چهار نهر را خدا در بهشت قرار داده است.

ذلك هوالفوز العظيم رستگارى بزرگ اين است، دست و پا بزن، زحمت بكش، خون دل بخور خودت را به بهشت برسان كه اگر خودت را رساندى زهى سعادت.

بى‏نورى بى‏ايمانان در صراط

يوم يقول المنافقون والمنافقات للذين آمنوا واى از آنهائى كه نور ايمان ندارند، هنگامى كه دستشان را بيرون مى‏آورند نمى‏توانند ببينند(۲۲۴)   نه از قلب كه جاى ايمان و كمالات و دوستى خدا باشد و نه از جوارح كه نور عمل باشد نه عقائد حقه‏اى، نه محبت صادقه الهيه‏اى، نه نماز و روزه و عبادت و كارهاى خيرى هيچ چيز نيست پس تاريك محض است حالا مى‏خواهد رد هم بشود صراط هم سه هزار سال راه است، هزار سال سر بالائى، هزار سال سرازيرى، هزار سال سنگلاخ كه در تاريكى بدون نور از چنين راهى بايد بگذرد وقتى مى‏بيند فلانى را كه در دنيا مسخره مى‏كرد با چه سرعتى مى‏رود اهل ايمان به سرعت رد مى‏شوند اين بدبختها صدا مى‏زنند انظرونا نگاهى هم به ما بكنيد نقتبس من نوركم تا ما از نور شما جلوى پايمان را ببينيم اقتباسى از نور ولايت و عمل شما بكنيم.

قبل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً به آنها مى‏گويند اى بدبختها نورى كه ما داريم عاريه نمى‏شود داد البته اين آيه آخرى خطاب تعجيزى است به آنها مى‏گويند از دوباره برگرديد به دنيا از آنجا كسب نور كنيد ماه رمضانى بيايد، نور روزه‏اى كسب كنيد يعنى گذشته است نمى‏شود.

تفسير ديگر شده است ارجعوا فى اوائل الموقف (اينجا معلوم مى‏شود كه از اول حشر كه سر از قبرها در مى‏آورند، نورها تقسيم مى‏گردد هر كس به اندازه عملش) اول صراط آن بيچاره‏هاى منافقين، بى‏دينها داد مى‏زنند چكار كنيم؟ مؤمنين به آنها مى‏گويند برگرديد به اول موقف نورى پيدا كنيد وقتى مى‏آيند مى‏بينند هيچ خبرى نيست نه نورى است و نه كسى چيزى به كسى مى‏دهد مى‏گويند برگرديم از دوباره دست به دامن مؤمنين بزنيم وقتى بر مى‏گردند:

ديوارى از نور براى مؤمنين و آتش براى كفار

فضرب بينهم بسورله باب بين مؤمنين و آنان ديوارى كشيده مى‏شود و اين ديوار هم شنيدنى است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب خداوند اينطور وصفش كرده ديوارى كه بين مؤمنين و منافقين زده مى‏گردد باطنش كه مؤمنين هستند روح و ريحان و نسيم خوش، اين طرف ديوار كه منافقين هستند، آتش، عذاب، حرارت و سختى، يك ديوار و دو وضع مختلف ينادونهم الم نكن معكم منافقين از پشت ديوار صدا مى‏زند الم نكن معكم مگر ما با شما نبوديم؟ در دنيا همه با هم بوديم‏۴ چطور شد اين قسم شد قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم بله همه مان در يك جا بوديم، با هم نشست و برخاست مى‏كرديم اما فرقى داشت و آن:

آرزوهاى واهى شما را فريفت

شما در دنيا تا اسم آخرت مى‏آمد منكر مى‏شديد و مسخره مى‏كرديد. شما در شك بوديد اما ما وعده خدا را راست مى‏دانستيم و غرتكم الامانى شما رفتيد عقب هوسرانى، ما هم رفتيم عقب خداشناسى، شما رفتيد دنبال رقص و خوشگذرانى، ما هم رفتيم عقب گريه و استغفار. بله فرق دارد، شما خوشيها را اختيار كرديد ما هم اين طرف را اختيار كرديم آيا مثل هم هستند(۲۲۵)   آيا كسى كه همه‏اش دنبال شهوات است با كسى كه تمامش عقب رضاى خدا است‏(۲۲۶)   با كسى كه تمامش ذكر خدا، ياد خدا با آن بدبختى كه تمامش ذكر دنيا و شهوات باشد مثل هم هستند(۲۲۷)   غرور شما را فريفت هر كس به سببى، عده‏اى دنبال شهوات، عده‏اى هم در مسجد آيا هر دو مثل هم هستند؟ كجا به كجا.

اوقات فراغت در مسجد به ياد خدا

اميرالمؤمنينعليه‌السلام شايد ديروز يا پريروز بوده در بازار ابن ملجم مرادى را ديد حضرت به او فرمود كجا مى‏روى؟

با اينكه مى‏دانست اين بدبخت تمام همتش در رضايت آن زن ملعونه بوده، اميرالمؤمنين فرمود: در بيكارى در مسجد برو، اى مسلمانها ساعتهاى بى‏كاريتان را در مساجد به سر ببريد نه در بازار خصوصاً بازارهاى اين روزها، برويد در مساجد به ياد آخرت باشيد هميشه بگو خدايا خانه آخرتم چه مى‏شود، خدايا آنجا بى سرو سامان نباشم. ديشب چقدر مناجات كرديد ديگران هم براى چيز ديگر گريه مى‏كنند ما هم براى چيزى بالاخره اينجا مى‏گذرد شب سمور گذشت و لب تنور گذشت با آن احسانهاى علىعليه‌السلام مع الوصف چقدر او نمك به حرامى كرد، اميرالمؤمنين خيلى به او لطف كرد... تا آخر الامر عاشق زن زانيه‏اى شد و زن هم خواست سوارش بشود گفت مهر من سنگين است اول سه هزار درهم نقد، يك غلام و يك كنيز و مهر ديگر من خون على است اجمالاً حاضر شد، احسانهاى علىعليه‌السلام را فراموش نمود، تو هم هرگاه گناه مى‏كنى، در همين موقع احسانهاى خدا را فراموش كرده‏اى.

مأموريت عقرب در گزيدن مار

ذوالنون مصرى اين مرد شريف روزى كنار رود نيل مى‏رفت ديد عقربى به سرعت به طرف رود نيل مى‏رود گفت: معلوم مى‏شود اين عقرب مأموريت فوق العاده‏اى دارد. عقب سر عقرب آمد تا اول رود رسيد ديد قورباغه‏اى از آب بالا آمد خودش را به ديوار ساحل چسبانيد و عقرب سوار بر قورباغه شد و عرض رود نيل را طى كرد. ذوالنون هم فوراً قايقى گرفت سوار شد به عرض رود رفت آن طرف وقتى او رسيد، قورباغه هم رسيد آن طرف رود خودش را چسباند به ديوار. جناب عقرب مأمور الهى پياده شد آمد بالا آن طرف رود نيل به راه افتاد ذوالنون هم عقب سرش آمد تا رسيد به زير درختى. جوانى مست كرده افتاده و مار عظيمى نزديك او شده سرش را نزديك سينه جوان آورده و اين بدبخت دهانش باز بود آن لحظه‏اى كه نزديك بود افعى سرش را در دهان جوان كند، اين عقرب مأمور، از پشت مار آمد بالا روى سر مار نيشى به او زد و مار را از كار انداخت و برگشت. ذوالنون از لطف خدا در حفظ جوان مست حيران شد لگدى به او زد و رهايش نكرد تا كمى به هوش آمد گفت بلند شو ببين چه خبر است آيا چطور تو با چنين خدائى طرف مى‏شوى؟

نوشته‏اند كه اين جوان گريان شد و ذوالنون را رها نكرد گفت تو را به خدا سوگند مرا با خدايم آشتى بده، كارى بكن كه خدا من را بيامرزد او را همراه خود به شهر مصر آورد، بالاخره مدتها ماند و سرگرم توبه و انابه و تدارك گذشته‏ها شد تا از صلحاء و اخيار گرديد(۲۲۸)