معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26189
دانلود: 4285

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26189 / دانلود: 4285
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۳۳

بسم الله الرحمن الرحيم

من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون(۳۷۵) .

يقين به تربيت كردن از طرف خداوند

بحث راجع به توحيد است، راجع به شرافت توحيد، روز گذشته بياناتى شد امروز هم در تأييد عرائض گذشته از توحيد بگويم. توحيد در الوهيت و ربوبيت با مراتبش - الله اسم جامع جميع اوصاف كماليه است يعنى وقتى مى‏گوئى الله ربى، خدا پروردگار من است به اين معنى است كه هستى من و پرورش من از اوست به تفصيلى كه ديروز گفتم جان من در قبضه قدرت اوست. حيات من و مرگ من هم از اوست مرض و شفاء من از اوست، سيرى و گرسنگى من از اوست، هر شأنى از وجود من، تمام اجزاء بدنم از اوست، لباس و زن و اولاد(۳۷۶) ايمان به خدا يعنى خداى منعم، خدائى كه قيوم است الحى القيوم يعنى قوام همه به خداست، هستى همه بستگى به خدا دارد(۳۷۷) .

اى همه هستى ز تو پيدا شده

خاك ضعيف از تو توانا شده

زير نشين علمت كائنات

ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

هر عاقلى رجوع به هستى خودش كه مى‏كند، مى‏فهمد كه هست، هستى خودش را كه نمى‏تواند منكر شود. اين هستى يك قرن قبل كه نبود چطور شد كه پيدا شد؟ آيا آنكه به تو هستى داد، مستقلت كرد؟ اگر مستقلى! پس نگذار كه مرگت بيايد، معلوم مى‏شود از خودت نيست. لقمه نانى كه در دهنت گذاشتى پائين رفت، آيا خودت اين كارخانه‏هاى عظيم را به كار مى‏اندازى، از قبيل معده، روده، كبد، قلب. خودت اين خون را در ۳۶۰ رگ به حركت مى‏آورى، و به هر عضوى مى‏رسد؟ يا ديگرى اين كارها را مى‏كند؟ ديگرى روح و بدنت را پرورش مى‏دهد خلاصه هر عاقلى مى‏فهمد مه هستيش مال خودش نيست.

يقين به همراهى خداوند

ديگر آنكه واجب است انسان يقين كند كه پروردگارش هميشه و همه جا با اوست، اينكه مى‏فرمايد قرآن بخوانيد برنامه اسلام تلاوت مقدارى از قرآن در شبانه روز است دو جاى از قرآن مى‏فرمايد(۳۷۸) مسلمانان! شبانه روزى قدرى قرآن بخوانيد منتهى براى اينكه عسر و حرج پيش نيايد نفرمود يك جزو يا بيشتر بلكه هر چه مى‏توانى، هر مقدار توانائى داشته باشى چرا. براى اينكه توحيدش، ايمانش را يادآورى كند شبانه روز قرآن بخواند، اقلاً اين آيه را و هو معك اينما كنتم اينها يادآورى قرآن مجيد است، اس مسلمان بايد بدانى هر كجا بروى خدا با تو است، در آيه ديگر مى‏فرمايد: اگر سه نفر در يك اطاق دربسته‏اى هستند خدا، چهارمين آنها است‏(۳۷۹) اگر يك جا پنج نفرند خدا ششمى آنها است نه كمتر از اين و نه بيشتر از اين خدا با آنها است علم او اشياء را فرا گرفته‏(۳۸۰) و نزد هر چيزى حاضر است‏(۳۸۱) اين معناى توحيد است، معناى مسلمان تنها اين نيست كه بگويد خدا يكى است.

مسلمان كسى است كه خدا را همه جا حاضر و پاسدار خود ببيند قيوم، قيم، رب، رازق، مربى خود بداند و لمن خاف مقام ربه جنتان اگر مسلمان شدى و خدا را همه جا حاضر و ناظر ديدى در مواردى كه پيش آمد ملاحظه حضور خدا كردى و گناه نكردى خدا دو بوستان در بهشت به تو مى‏دهد، يكى در برابر عقائدت ديگرى در برابر اعمالت اگر كسى مسلمان شد، حيات ديگرى پيدا مى‏كند. لنحيينه حيوة طيبة در چند جاى قرآن اين حيات را ذكر كرده است. بشر بى‏ايمان در همان حد حيوانى است اگر نور ايمان حيات ديگرى و آثار ديگرى دارد كه در قرآن مى‏فرمايد: به ريسمان محكم چنگ زده است‏(۳۸۲) قدرت ديگرى پيدا مى‏كند، آنكه ايمان ندارد در برابر كوچكترين شهوتى ذليل مى‏شود در برابر پول و خصوصاً رياست ذليل مى‏شود زير بار هر خيانتى هم مى‏رود(۳۸۳) مؤمن است كه به عزت خدائى عزيز است ايمان باشد و آنگاه با برنامه‏هاى اسلامى آن را تقويت نمايد يعنى شبانه روزى ترگ نگردد، تلاوت قرآن مجيد ترك نگردد تا خوب ايمان در قلب جا كند.

ايمان يك ساعته از فحشاء باز مى‏دارد

برايتان شاهد بياورم در اوائل بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك نفر به نام فضيل بن عمير مردى دانا بود ولكن كثافتكارى داشت از ابتداء نسبت به رسول خدا هم خيلى بدبين بود تا جائى كه تصميم گرفت به ناگهانى رسول خدا را در مسجد الحرام بكشد تا با پيغمبر در مسجد برخورد كرد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود انت فضاله، فان، نعم فرمود: ماذا قصدت در چه خيالى هستى؟ چه تصميمى دارى خواست به او بفهماند كه خيال كشتن من را دارى آنچه را داشت وارونه‏اش كرد گفت: بله آمده‏ام طواف بكنم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسمى كرد فرمود: استغفرالله، توبه كن، چه خيال شيطانى است، كشتن، كار وحشى است، اين را كه فرمود دلش لرزيد، خود رسول خدا دست مباركش را روى قلبش گذاشت از تپش افتاد فوراً گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله ايمان حقيقى آورد.

اين است حقيقت ايمان و مؤمن، نه آنهائى كه مى‏گويند ما مسلمانيم آنگاه مسلمان مى‏كشند... اگر كسى گفت لا اله الا الله يعنى از حال ديگرى بى بند و باز نيستم انا لله و انا عليه راجعون من مسئولم من اگر گناهى بكنم پيش خداى خودم شرمسارم، تو خيال كردى با گفتن يك كلمه لا اله الا الله كار تمام است؟ همه چيز در لا اله الا الله است بسيارى از ظاهر مسلمانها خودش را به بندگى نشناخته است، مسؤوليتى براى خودش قائل نيست كه يك مقام بالاترى هم هست، خدا.

غرضم اين مرد شريف از روى صدق ايمان آورد بعد از اسلامش در كوچه‏هاى مكه كه مى‏رفت رفيقه‏اى داشت يكى از فاحشه‏هاى مكه كه با اين فضاله سابقه رفاقت داشت يك دفعه در راه به آن معشوقه رسيد فضاله رويش را برگرداند، نظر را تكرار نكرد، زن صدايش زد، اى فضاله چه بر سرت آمده؟ مگر تو رفيق قبلى نيستى؟ گفت حالا ديگر نه به راهى رفتم كه ملاقات من با تو، با آن راه منافات دارد.

گفت چكار كرده‏اى؟ گفت من تابع محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده‏ام اگر كسى پيرو محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد ديگر با فاحشه سر و كار ندارد(۳۸۴) اگر ايمان آمد قدرت فوق را باور مى‏كند(۳۸۵) .

رفتار مهاجرين در برابر نجاشى

اول اسلام، مسلمان گرفتار مشركين بودند ناچار شدند هجرت كردند، به حبشه پناهنده شدند و نجاشى كه پادشاه مهربانى بود مسلمين را پناه داد، اهل مكه هم عمروعاص و عماره را پيش نجاشى فرستادند كه مسلمانها را تحويل آنها بدهد اين دو نفر به نمايندگى از طرف مشركين آمدند حبشه پيش نجاشى، عمروعاص راست نشست و عماره هم طرف چپ از جمله آداب سلطنتى حبشه اين بود كه هر كس كه وارد مجلس مى‏شد بايد سجده بكند، عمروعاص و عماره مقابل سلطان سجده كردند و نشستند.

جناب جعفر بن ابى طالب برادر اميرالمؤمنينعليه‌السلام به اتفاق مسلمانها وارد شدند فقط گفتند السلام على من انبع الهدى‏(۳۸۶) بدون اينكه ذره‏اى خم شوند رفتند گوشه‏اى كه جا بود نشستند.

عمروعاص شيطان گفت: جناب نجاشى به شما عرض نكردم كه مسلمانها با شما بد هستند، ديديد سجده نكردند اينها را يا بكشيد يا تحويل ما بدهيد تا بكشيم، نجاشى هم گفت از اين چند مسلمان بپرسيد شما چرا رعايت ادب ملوكانه را نكرديد؟ از جعفر پرسيدند چرا رعايت ادب ملوكانه نكردى؟

گفت ما مسلمانيم، مسلمان حق ندارد براى غير خدايش سجده كند(۳۸۷) سلطان كوچكتر از آن است كه ما براى او سجده كنيم چكاره است آن هم بشر عاجزى است مثل ما، هر دو از خاكيم، هر دو محكوم احكام هستى هستيم و هر دو آخرش در محكمه عدل الهى حاضر خواهيم شد، حرام است بر مسلمان كه سجده كند در برابر غير خدا، هر كس ملاحظه خدا كرد هم ملاحظه او را مى‏كند، نجاشى را مرعوب كرد، فى المجلس منقلب گرديد، اسلامى كه اينها مى‏گويند دين راستين است حقيقت از اينجا آشكار است بعد هم اظهار اسلام كرد، هر چه آن دو ملعون كوشيدند مسلمانان را ببرند نگذاشت بلكه علاوه بر نگهدارى برايشان خانه تدارك كرد معيشتشان را تأمين نمود(۳۸۸) .

حبات طيبه ايمان، قدرت است مؤمن در برابر هيچ چيزى نمى‏لرزد نه در برابر خوشى تعظيم مى‏كند و نه براى فرار از زحمت، از زير بار حق بيرون مى‏رود هر چه به او فشار بيايد حق را رها نمى‏كند از زن و پول و رياست، شهرت، خوشگذرانى از همه مى‏گذرد براى خدا، كتك مى‏خورد تا پاى جانش هم حاضر است.

سحره فرعون و قدرت ايمان

سحره فرعون هفتاد نفر بودند شغلشان سحر بود فرعون هم به آنها قول داده بود اگر بر موسى غلبه پيدا كردند، شما را منصب‏ها مى‏دهم، تا روز موعد كه شد، موسى كه عصايش را انداخت و تمام سحرها را بلعيد، فهميدند حق با موسى است‏(۳۸۹) فرعون بدبختى كه منتظر است موسى را مغلوب كنند و از بين ببرند، يك دفعه به عكس شد، عزت موسى ظاهر شد فرعون هم ذليل و بدبخت گرديد و همه ساحران ايمان آوردند. آنها را احضار كرد و گفت: چرا بدون اذن من ايمان به خداى موسى آورديد؟ من غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم‏(۳۹۰) گفتند حق بر ايمان آشكار شد كارى هم به تو نداريم ديد وعده هائى كه داده بود در آنها اثر نگذاشته از راه تهديد وارد شد گفت‏(۳۹۱) اگر گفتيد خدا، اگر غير از من اسم خدائى آوريد، شما را به دار مى‏زنم تا متلاشى شويد آنها هم گفتند(۳۹۲) تو چه مى‏گوئى؟ ما را از كشتن مى‏ترسانى؟ كشتن در راه خدا زهى سعادت، هر كارى مى‏خواهى بكن كه ما آماده‏ايم. استقامت در برابر امر الهى، به اصطلاح نه به لذت و نه به نقمت، زير بار تو نمى‏رويم، نه وعده و نه وعيد در ما اثر ندارد.

چگونه مؤمنين را مى‏سوزاندند؟

در سوره بروج‏(۳۹۳) داستان اصحاب اخدود را ذكر مى‏فرمايد در حبشه بودند، پيغمبرى بر آنها مبعوث مى‏شود عده‏اى به او ايمان مى‏آورند، سلطان وقت با عده‏اى كه مسلمان شده‏اند مى‏جنگد. كيفيت مبارزه اين بود كه اولاً پيغمبر را مى‏گيرند و مى‏كشند پس از كشتن پيغمبر امر مى‏كند عده مأمورين (اخدود، خدد يعنى گودالها) گودالهائى درست كردند آتش زياد در آن روشن نمودند كه خدا مى‏فرمايد: النار ذات الوقود

آنگاه اطراف آن آتش برافروخته نشستند مؤمنين بيچاره را مى‏آوردند نه اينكه آنها را يك دفعه مى‏انداختند در گودال آتشين بلكه به يكى يكى مى‏گفت سلطان خدا است يا خداى عالم؟ اگر مى‏گفت خداى عالم خداست كه بايد در گودال بيفتد و اگر مى‏گفت سلطان خدا است، او را آزاد مى‏گذاشتند به خانه‏اش برود. آنهائى كه مسلمان بودند با كمال قوت ايمان و قدرت توحيد با پاى خودشان به آتش مى‏رفتند. در روايتى ديدم بيست هزار نفر مسلمان را به آتش انداختند.

در تفسير دارد كه زنى پسر دو ساله‏اى داشت، اين زن بيچاره را هم مخير كردند گفتند: يا شاه پرست باش و آزاد شو - و يا خداپرست و در گودال آتش بسوز. اول تصميم گرفت به آتش برود اما نگاه بچه‏اش كرد تا صورت بچه شير خوارش را ديد قدرى ايستاد (چند طفلند كه در گهواره سخن گفتند يكى حضرت مسيحعليه‌السلام كه ويكلم الناس فى المهد(۳۹۴) ديگرى همين بچه از اصحاب اخدود است) تا مادر خواست سستى كند يك دفعه بچه به سخن آمد گفت‏(۳۹۵) : مادر برو در آتش و من را هم ببر، در راه خدا چيزى نيست. جان چه باشد. كاش انسان از جان چيز عزيزترى داشت، به قول بعضى از شهداى كربلا گفتند اى حسين عزيز، كاش كشته مى‏شدم زنده مى‏شدم تا هفتاد دفعه ولى چه حيف كه يك جان بيشتر نيست.

چگونه سرزخجالت برآورم بر دوست

كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم‏(۳۹۶)

۳۴

بسم الله الرحمن الرحيم

اعملوا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يكون حطاماً و فى الاخره عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (۳۹۷)

مظاهر تمدن در راه توحش

حيات دنيا يعنى زندگى روى خاك از ساعت ولادت تا ساعت مرگ منهاى دين، منهاى كارهاى الهى كه از بشر سر بزند، كارهاى دنيائى را در تحت پنج عنوان ذكر فرموده لعب يعنى بازى، لهو يعنى بيهوده، و زينت و تفاخر يعنى فخريه نسبها، جسمها، كارها است. پنجمين تكاثر در اموال و اولاد است يعنى بشر احمق مى‏خواهد پول جمع كند مى‏خواهد اولادش زياد گردد، سر و سامانش مفصل‏تر گردد دامنه زندگى مادى و دنيويش وسيعتر گردد.

جوانى ديروز سؤال كرد شايد در ذهن بعضى هم باشد جوابش بالاى منبر داده شود. مى‏پرسيد لهو و لعب را مثال زديد مانند توپ بازى، ورزش، بوكس، سينما، تلويزيون، بنابراين تمام مظاهر تمدن را رد كرديد.

جوان است نمى‏داند مطلب چيست ظاهرش تمدن است ولى در حقيقت در راه توحش است خيال مى‏كنى سينماهاى مهيج شهوات، مظاهر تمدن است، توحش از اين بدتر، مكرر اين تعبير را كرده‏ام كه آدم مى‏رود، يك حيوان وحشى بيرون مى‏آيد كه كارش دنبال شهوات رفتن است، زن مردم، دختر مردم ووو، و هر كثافتكارى و علاوه چيزى است كه در مجله‏ها نوشته‏اند نه چيزى است كه من بخواهم تهمت بزنم، خودتان هم مكرر شنيده‏ايد بسيارى از جنايتهائى كه مردم امروز مى‏كنند، برنامه سينماها و تلويزيون يادشان داده است كه حتى در محاكمه در كلانترى در دادگاه آن جنايتكار را كه خواستند بازجوئى كنند كه از كجا تحريك شده است براى چه برادرت، مادرت، زنت را كشتى اصل منشأش معلوم شد كه آقا ديشب تحت تأثير نمايش تلويزيون واقع شده و اين جنايتها را كرده است‏(۳۹۸) آنچه را كه ديگر نمى‏نويسند جزئى از هزارهائى است - يا مثلاً بازى بوكس، وحشى گرى است، اين تمدن نيست بلكه توحش است از آدميت دور است اولاً تعبير از اينها به مظاهر تمدن غلط است، كلمه‏اى است بر خلاف واقع و حقيقت و اما مسأله حكم شرعى، بنده نگفتم تمام اينها حرام است من مثال براى لهو و لعب زدم و اما حكم فقيهش فرق مى‏كند اگر عنوان خاصى پيدا كرد از عناوين محرمه حرام مى‏گردد.

حكم لعب بسته به عنوان ثانوى است

مثلاً لعبها گاهى با قمار است اگر به آلات قمار است بلاشك حرام است هر نوع قمارى باشد اگر برد و باخت هم نباشد حرام است و اما غير از آلات قمار را گر برد و باخت بر سر مال باشد آن هم حرام است مثلاً اگر دوچرخه سوارى مى‏كنند و مى‏گويند سر فلان دقيقه هر كس زودتر به آنجا رسيد اينقدر، از طرفى كه ديرتر رسيده بگيرد مسابقه مى‏گذارند، با عوض لا سبق الا فى خف او نصل او حافر(۳۹۹) گروبنديها تمام حرام است چندى قبل شرط بسته بودند كه هر كس يك من بستنى بخورد صد تومان بگيرد، يك نفر خورد صد تومان را گرفت و فى المجلس هم مرد، عيبى ندارد مى‏ارزد!!

ديگر از عناوين محرمه، هرگاه چنانچه آن بازى كه مى‏كند نه آلات قمار است و نه برد و باخت است لكن عنوان ديگرى براى حرمتش پيدا مى‏شود مثلاً ايذاء به غير، اذيت به ديگرى شد، اين بازى حرام است، اذيت به خود يا غير، فرقى نمى‏كند روى آن عنوان، باز، حرام مى‏گردد، مثل كشتى گرفتن يا بوكس، بالاخره يا دست تو مى‏شكند يا دست او، يا اعضاى بدن تو عيب دار مى‏شود يا او، بالاخره بلائى به سرتان مى‏آيد همديگر را زدن حيوانى است عرضم بازيهائى كه در آن اضرار است براى خودش يا براى طرف يا ديگرى آن هم حرام مى‏گردد، اما توپ بازى كردن اگر چنانچه ضررى نداشته باشد مانعى ندارد ولى اگر زيان و ضررى به خودش يا به ديگرى برساند باز هم عنوان حرمت دارد من عرض مى‏كنم اگر موجب زيان و ضرر شد براى خود يا ديگرى حرام است و اگر زيان و ضررى نداشت عيبى ندارد اگر چنانچه به غرض عقلائى باشد كه خوب است مثلاً براى صحت مزاجش ورزش مى‏كند.

و اما سينما: خودش يعنى توى ساختمان حرمت ذاتى ندارد يعنى اگر كسى آنجا كار دارد عيبى ندارد اما هنگامى كه برنامه‏هاى حرام در آن رفتنش بلاشك حرام است، نشستن حرام، تماشا كردنش حرام، اگر داخلش چنين است كه ما بيرونش رد مى‏شويم تبليغش كرده است كه لعنت خدا به مؤسسش، عكس زن لخت كه آدمى شمرش مى‏شود كه تكرار نظر به عكسش كند، وقتى كه چنين فحشا گريهائى باشد. لعنت خدا به كسى كه برود برنامه هايش را تماشا كند، يك مرتبه كسى نگويد پس كسانى كه به سينماى ركس آبادان رفته بودند چون كارشان حرام است پس كشتنشان عيبى نداشته، كجا را به كجا مى‏زنى اولاً بايد ديد فيلمى كه نشان مى‏دادند چگونه فيلمى بوده اگر مسلم شد از آن قبيل لعبهاى حرام بوده، رفتنش حرام است ولى هر كس هر حرامى به جا آورد كه خونش حلال نمى‏شود، اين عمل كه خونشان را حلال نمى‏كند، بايد آنها را به توبه واداشت، لعنت خدا به دستگاههائى كه اين بيچاره‏ها را آتش زد.

مؤمن از كار خدا به شگفت مى‏آيد

اين پنج عنوان حيات دنيويه آدمى است و آن وقت اين حيات دنيويه آدمى كه به اين پنج چيز مى‏گذرد يعنى بدون دين، بشرى كه اعتقاد به دين ندارد، حياتش اين پنج عنوان است آن وقت چه مى‏شود؟

كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم ييهج فتراه مصفراً غيث يعنى باران بهارى كه وقتى مى‏آيد دانه بزرگ، زرع را چگونه رشد مى‏دهد؟ هنوز سه روز نشده تمام سبزيها رشد كرده كه وقتى صحرا مى‏روى چشم خيره مى‏شود. اعجب الكفار در اينجا، كفار دو معنى دارد احتمال اول اين است كه معناى زراع باشد، علت اين است كه به زارع كافر مى‏گويند چون كفر به معنى بستر است، زارعها بذر را زير زمين نهان مى‏كنند لكن وجه ديگر بهتر است، مراد به كفار همان كافران خارجى است، يعنى آنكه منكر خدا است، وقتى كافر زارع مى‏آيد سر زراعتش خود زراعت به شگفتش مى‏آورد. مؤمن زارع وقتى مى‏بيند زراعتش خوب شده خداى را به نظر مى‏آورد، زراعتكار كافر نشانه‏اش اين است كه وقتى زراعتش را مى‏بيند به خودش مى‏بالد. ولى اگر مؤمن به خدا باشد تا چشمش به زراعتش افتاد مى‏گويد الله اكبر، خدا پيشش بزرگ مى‏آيد: چه خدائى اعجب الكفار نباته كفارند كه متعجبند ولى اعجب المؤمنين خالقه و رازقه نسبت به مؤمنين نفس زرع به شگفتش نمى‏آورد قدرت بى نهايت پروردگارش، كرامت حق آنها را بشگفت مى‏آرود ثم يهيج سپس خشك مى‏شود فتراه مصفراً پس آن را زرد مى‏بينى پس از زرد شدن ثم يكون حطاماً سپس خرد مى‏گردد مثل اينكه نبود بعد از خشكى چطور ريزه ريزه گرديد از بين رفت آدمى بدبخت هم همين است. زندگى دنيايش چند صباحى: سن جوانى و زينت - آرايش زندگى مرفه.

نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل رفته فرو ريزد پر و بال

پس از پنجه نباشد تندرستى

بصر كندى پذيرد پاى سستى

چو شصت آمد نشست آمد پديدار

چه هفتاد آمد آلت افتد از كار

ثم يكون حطاماً - خشك مى‏شوى، نگاه به پيرها بكن چطور شده‏اند تو هم همينطور خواهى شد! زينت كجا؟ هر گاه سر قبر من و تو را بردارند، مى‏بينند جز مشتى استخوان پوسيده چيز ديگرى نيست. اين بود زندگى دنيا اول تا آخرش همه لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر بود آخرش هم حطام است. اولش مصفر بود بعد حطام گرديد.

اگر كسى بگويد بنابراين خداى تعالى چرا آدمى را خلق كرد؟ پس اين خوشيها را براى چه كسى خلق كرده؟

خدا تو را آفريد كه حيات آدمى داشته باشى نه حيات مادى گفتم منهاى اين، حيات توحش است و فى الاخره عذاب شديد ولى اگر حيات تو، اى انسان، حيات عقلائى شد، روحانى، دينى، آسمانى شد، هم اينجا خوب و هم آنجا و مغفره من الله و رضوان دست خودت است حركت حيوان از روى خيال و هوس مادى است تمام دنبال نتيجه زود گذر است. صبح كه از طويله بيرون مى‏آيد تا غروب دنبال چيزى مى‏گردد كه داخل شكمش بكند. تو اى آدم، اگر چنين شدى كه دنبال پيدا كردن پول و خوراك رفتى و بعد هم از آن طرف خالى كنى، چه فرقى با حيوان كردى؟ حركت عقلائى آن است كه امر باقى تو را بجنباند و آن هم خداست آقاى كاسب حياتى نصيب شود كه صبح از خانه كه بيرون مى‏آئى براى اين باشد كه خداى من امر فرموده است فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل الله برويد عقب كسب، خدا امر كرده است. زن بگويد خدا بچه را به من سپرده است، امر خداست، قدم به قدم چنين اشخاصى باقى است، بهترين عبادتها است. كى كه مشقت بكشد براى معيشت عيالش، مانند مجاهد در راه خدا است‏(۴۰۰) در حالات خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته‏اند هنگامى كه در خانه وارد مى‏شد تا وقتى كه در خانه بود، در امر خانه دارى با زنها كمك مى‏فرمود، خانه را جاروب مى‏كرد و از گوسفند به دست خودش شير مى‏دوشيد(۴۰۱) .

اگر لهو و لعب و زينت، جنبه الهى پيدا كند، مثلاً لعب، با همسر شرعى هر نوع ملاعيه مطلوب است. با اولادش خصوص دختر كه مستحب است كه هر گاه انسان وارد خانه مى‏شود، اولاً دست خالى نرود و بعد دخترش را ترجيح بر پرسش دهد اولادش را ببوسد چون اينها همه امانت خدا است.

تكاثر، پول روى هم انباشتن

و اما تكاثرش، پول جمع كردن دو قسم است، يك وقت كسى مى‏خواهد پول بيايد روى پول بماند، خود پول را دوست مى‏دارد، خاك بر سر چنين افرادى، يك وقت كسى پول دوست مى‏دارد براى اينكه تا اعلام كردند براى مدرسه علميه چند مى‏دهى؟ فوراً چك بكشد.

پول جمع كردن اگر چنانچه به فرض رحمانى شد بسيار خوب است كه آدمى پول به دست بياورد كه خرج كند نه روى هم بگذارد. معناى تكاثر، پول جمع كردن و خرج نكردن است، بخل كردن است. بلاشك بعضى از تكاثر، حرام است مثال بزنم: اول - كسى كه پول جمع بكند خمس واجبش را ندهد، دوم - كسى كه پول جمع بكند و دراثناى سال در بين بستگانش يك نفر پيدا شود كه احتياج به قرض و كمك داشته باشد و اين شخص قطع رحم كند و ندهد، حرام است، سوم - در جائى كه انفاق واجب مى‏گردد قطع نظر از حقوق واجبه آن وقت تكاثر، حرام مى‏گردد. اگر غير از رحم، آدمى احتياج به پول داشت مثلاً آدمى چشم لازم دارد كه هيچ پول ندارد و بى پول هم نمى‏شود ولى تو ميليون‏ها مال دارى، بر تو واجب است كه كمكش كنى.

در لئالى الاخبار مروى است كه وقتى خاتم انبياء محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسافرت با اصحاب بودند رسيدند به گله گوسفندى كه زياد بود فرستادند نزد صاحب گله كه مقدارى شير بخرند براى خود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چند نفر اصحاب كه تشنه و گرسنه بودند رفتند به آن بدبخت گفتند. صاحب گله نداد عذر آورد. به رسول خدا گفتند، رسول خدا نفرينش كرد گفت خدايا مالش را زياد كن. رفتند بعد رسيدند به خيمه‏اى، زنى بود و گوسفندى در خيمه‏اش بود. تا گفتند رسول خدا هست شير مى‏خواهد، زد توى سرش و رفت: گوسفندى كه شير زياد داشت آورد رسول خدا هم شاد شد آن وقت گفت خدايا به مقدار كفاف به او عنايت كن (بقدرى كه محتاج به مخلوق نشود) گفتند: يا رسول الله آنكه نداد گفتى زيادش كن آنكه داد گفتى خدايا به قدر كفايت. فرمود: (مضمون روايت) مال زياد، بلا هم مى‏شود كسانى كه مال را، ذخيره مى‏كنند، روى هم مى‏گذارند و انفاق هم نمى‏كنند بشارتشان بده به عذاب دردناك‏(۴۰۲) مال را در آتش جهنم سرخ مى‏كنند و پيشانى، پشت و پهلوهايشان را مى‏سوزانند(۴۰۳) .

ديدى كه چه كرد اشرف خر

او مظلمه برد و ديگرى زر

در كتاب زينه المجالس نقل شده است: سلطان محمود غزنوى مرد فاتحى بوده است چند مرتبه به هند لشكر كشيد و فتح نمود، عاشق جواهر بود، نوشته‏اند از كشورى كه فتح كرده بود چيزى برنمى‏داشت مگر خزينه جواهراتيش را.

هر كس به هر چه دلبسته باشد ساعت مرگش جلويش ظاهر مى‏شود اين بدبختى كه يك عمر جواهر دوست بود، جواهر جمع كن بود الان مى‏خواهد بميرد گفت: برويد جعبه جواهراتم را بياوريد، جعبه‏هاى جواهر را مى‏آوردند باز مى‏كردند جلوى چشمش، نگاه مى‏كرد اشك مى‏ريخت كه صاحب كتاب مى‏گويد: من در تعجبم واقعاً از عاقبت به شرى اين مردك، مى‏بيند مى‏خواهد بميرد و اين جواهرات هم ديگر به دردش نمى‏خورد، اما دستور انفاق آن را به فقراء نمى‏دهد.

احتضار مأمون و رژه لشكر

وقتى كه مأمون از خراسان تجديد جايش كرد لشكر كشيد به سمت يرموك، به حدود طراسوس رسيد هوا گرم بود. به او خبر مى‏دهند چشمه آبى هست مأمون آمد ديد عجب جائى است دستور داد روى همان چشمه خيمه بزنند بالاخره بعد موقع طعام خوردن شد مأمون نگاهى به آب كرد ديد آب در نهايت صفاست و يك ماهى در نهايت جلا و دلربائى در اين چشمه است گفت: كسى هست كه اين ماهى را بگيرد و آب هم خيلى سرد بود، يك نفر داوطلب پيدا شد و جايزه هم معين كرد كه اگر اين ماهى را بگيرى چنين جايزه‏اى به تو خواهم داد، بالاخره برهنه شد و غوص كرد و ماهى را گرفت و آورد جلوى مأمون يك دفعه ماهى از دستش پريد و رفت در آب تا افتاد آب جنبيد و لباسهاى مأمون را خيس كرد فى المجلس تب كرد ندانم همان روز يا فردايش طبيب مخصوص همراهش بود و گفت علاج ندارد نزديك است قلب از كار بيفتد تا فهميد مى‏خواهد برود گفت: آرزو دارم قشونم را ببينم، پنج هزار لشكر داشت، بالاخره گويند امر به لشكر كرد كه همه مسلح سوار شدند و رژه بروند همانطور كه رژه مى‏رفتند اين بدبخت آه مى‏كشيد.

چشم باز و گوش باز و اين عمى

حيرتم از چشم بندى خدا

از علىعليه‌السلام آموز اخلاص عمل

آدمى هر كارى مى‏كند بايد براى خدا باشد، مثل علىعليه‌السلام كه پانصد دانه خرما جمع كرده به دوشش كشيده مى‏رود دانه دانه مى‏كارد براى خدا بعدها كه درخت خرما شد وقفش مى‏كند، در هواى گرم حضرت علىعليه‌السلام در ينبوع با دست خودش چاه حفر كرد تا به آب رسيد دو ركعت نماز خواند و گفت خدايا تو شاهد باش اين آب را وقف كردم بر تمام عبور كنندگان و تشنگان كه سبب شود تو هم فرداى قيامت مرا از حميم جهنم نجات دهى. اين تكاثر، روحانى است، حتى نان خوردن هم بايد براى خدا باشد مستحب است سحرى خوردن هر چند يك دانه خرما باشد، چون امر است سحرى مى‏خورد.

زفاف و سپاس خدا در حجله

و همچنين پهلوى زنت كه مى‏روى براى خدا باشد، در فقه نوشته شده است هنگام جماع اول بگو بسم الله الرحمن الرحيم، جوانها ديگر از ما گذشته است، نوبت شما است، هر كدامتان زن نگرفتيد، شب عروسيتان خيلى كار مى‏شود كرد، عروس مستحب است با وضو باشد، داماد بايد با وضو برود در حجله، نه به عنوان دو حيوان نر و ماده به هم بچسبند، پيش از مواقعه مستحب است سجاده بگذارند كه داماد او دو ركعت نماز بخواند، نماز شكر نعمت، اين زن نعمت است كه خدا به تو داده است جعل بينكم مودة و رحمة خداى تعالى قرار داده است براى انس تو، براى بقاى نسل تو، حفظ دين تو، اگر زن حلال نبود چكار مى‏كردى؟

نماز ليله زفاف را بخوان كه يكى از مواقف اجابت دعا است دعا مستجاب است.

خلاصه بحث امروز ما: حيات دو قسم است حيات دنيوى و حيات اخروى.

حيات دنيائى همين پنج چيز بود كه فرمود و اين دو روز مفصل صحبت شد.

حيات رحمانى به غرض عقلائى

اما حيات رحمانى: لعب يعنى اصلاً بيهوده كارى ندارد هر كارى مى‏كند به غرض عقلائى مى‏كند، آدم عاقل سرگرمى غافل كننده ندارد، آدم عاقل زينت ندارد، دنبال زينت حقيقى مى‏گردد كه عبارت از تقوا مى‏باشد.

آدم عاقل تفاخر ندارد، تفاخر از جهل است، مؤمن به عكسش تذلل دارد هر چه ايمان بيشتر شود ذلت آدمى در خودش بيشتر است، هر چه عزت ظاهريش بيشتر شود ايمانش كمتر مى‏گردد.

در عيون اخبار الرضا دارد كه يك نفر به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كرد يابن رسول الله روى كره زمين اشرف از تو و اعلاى از تو يافت نمى‏گردد حضرت فرمود: من يكون اتقى منى افضل منى هر كس روى كره زمين تقوايش از من بيشتر باشد از من افضل است يعنى ميزان فضيلت، تقوا است، ميزان فضيلت نسبت نيست ان اكرمكم عندالله اتقيكم.

تكاثر - اهل جهل مى‏خواهد مادياتش زياد شود، اهل عقل مى‏خواهد خيراتش زياد شود، اهل عقل تكاثر فى الاعمال مى‏خواهد اما اهل جهل تكاثر فى الاموال واولا ولاد مى‏خواهد اهل دنيا مى‏رود عقب پول، اهل عقل و حقيقت كارى مى‏كند كه رضاى خدايش در آن باشد. علىعليه‌السلام فرمود: تا درهم آخر، در بيت المال است و من نمى‏روم و براى فردا نمى‏گذارمش، شايد فردا على زنده نباشد بايد عجله در كار خير كرد سابقوا سبقت بگيريد پيش از آنكه وقت بگذرد، عمر اعتبار ندارد به عكس اهل دنيا. و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور اين است سرانجام زندگى دنيا منهاى عقبى در آخرت مثل دنيا نيست كه اسبابهاى سرگرمى باشد در آنجا يا ثواب است يا عقاب.

بدانيد زندگى دنيا براى اهل دنيا جز غرور چيزى نيست، غرور يعنى خلاف واقع.

دل به جهان مبند كه اين بى‏وفا عروس

با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد

ثلث آخر ماه مبارك رمضان است، دعا كنيد كه حياتتان حيات روحانى شود.

شبهاى ماه رمضان روى پا بايست. آنقدر پيغمبر ما، روى پاهايش رو به درگاه خدا ايستاد كه پاهايش ورم كرد. گفتند: يا رسول الله چرا خودت را در مشقت مى‏اندازى فرمود: افلا اكون عبداً شكوراً(۴۰۴) آيا من بنده سپاسگزار پروردگارم نباشم؟!