معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26202
دانلود: 4285

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26202 / دانلود: 4285
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۴۱

بسم الله الرحمن الرحيم

ثم قفينا على آثارهم برسلنا و فقينا بعيسى ابن مريم و آتيناه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فمارعوها حق رعايتها فاتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون(۴۵۸)

هرگز خالى از حجت نيست

پروردگار عالم هيچ وقت زمين را خالى از حجت و خالى از رهبر و امام نگذاشته است، آن كسى كه رهبرى كند بشر را و به سعادت برساند، پيغمبر پشت سر پيغمبر در جاى ديگر مى‏فرمايد يا مى‏فرمايد ارسلنا رسلنا تترى فقينا على آثارهم برسلنا اول نوح، ذريه نوح دوم ابراهيم، ذريه ابراهيم و بعد مى‏فرمايد قفينا يعنى پشت سر ابراهيم بعيسى ابن مريم عيسى را فرستاديم.

در روايت دارد كه حضرت جوادعليه‌السلام بيرون منزل بود يك مرتبه آقا متوجه شد كه حالت هيبتى پيدا كرد، گريان شد رفت توى منزل فرمود پدرم را در خراسان كشند بعد از حضرت جواد پرسيدند آقا از كجا دانستى، فرمود: عظمت و هيبتى از عالم اعلاء بر من نازل گرديد، به تعبير ديگر منصب امامت را خدا به من داد.

غرض: ارسلنا رسلنا تترى - ثم قفينا على آثارهم برسلنا تا اينكه بشر نگويند كه خدايا چرا براى ما رهبر قرار ندادى، خواه پيغمبر باشد يا امام يا نايب امام، نايت امامى كه پى به كليات برده باشد فقيه باشد، حجت خداست، بر خدا واجب است حجتش را معرفى كند و اين حجت موقوف به تبعيت ملت است گر ملت حاضر شدند براى تبعيت، بر امام يا نايب امام واجب است علاوه بر اين كه احكام خدا را به ملت برساند، زمام امورشان را نيز به دست بگيرد.

شكر خداى را كه نايب را معرفى كرد، حجت خود را براى ملت معرفى فرمود منت بزرگى بر ايران گذاشت كسى كه نايب حجت خدا است خليفه خليفه الله هست الامام خمينى است.

مهربانى در نصارا به تبعيت از مسيح

وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة

خصوصيتى دارد جناب مسيح كه البته مختصرش در اوست و تمامش در پيغمبر آخرالزمان است، و آن خصوصيت اين است كه هر كس تابع مسيح شد، از آثارش اين است كه از لطافت مسيح (اگر راست بگويند، به واسطه صدقشان) بر آنها اثر مى‏كند در بينشان رأفت و رحمت پيدا مى‏گردد به عكس يهود، حتى به خودشان هم رحم ندارند يهود در بين ملل روى كره زمين، قبيح‏ترين و شديدترين و بى عاطفه‏ترين و بى مهرترين ملل هستند حتى به اولاد و به رفيقش، به هيچ كس مهر ندارند، جز به ماديات و پول و ثروت و رياست به چيزى نمى‏انديشند.

دين موقعى درست مى‏شود كه جانت بر كف، در راه خدا بدهى نه اينكه عقب شهرت بگردى، لعنت به تو، اى مسلمان اگر عقب شهرت بگردى، كه از اسلام دورى، واى به كسى كه براى رياست، كار كند، دين خلق را آتش مى‏زند.

روايت مى‏فرمايد: به گله چوپان اگر گرگى حمله كند چه بر سر گله مى‏آورد؟ حب رياست دين آدمى را مى‏بلعد، رياست بر دو قسم است، رياست شيطانى و رياست رحمانى كه قصدش اين باشد خدمتى به دين اسلام كند اداره مملكت كند، اين بسيار خوب و از بزرگترين عبادات بشمار مى‏رود.

پيدايش رهبانيت در نصارا

گفتيم كه نبوت و رهبرى در سلسله جليله انبياء و اوصياى آنها از اول خلقت آدم تا كنون متصل بوده است هيچ وقت زمين خالى از رهبر الهى نبايد باشد اگر روى كره زمين دو نفر آدم بيشتر نباشد يقيناً يكى امام و ديگرى مأموم است.

ثم ارسلنا رسلنا تترى پشت سر يكديگر، پيغمبر پشت سر پيغمبر تا زمان عيسى بن مريم كه گذشت نصارا يعنى پيروان مسيح مبتلا شدند به سلطان يهود كه يهود هم تصميم گرفت نسل مسيحيت را منقطع كند هر چه مسيحى است از بين ببرد و بكشد، مخالفت كرد با مسيحيين، آنها هم آماده جنگ شدند و جنگيدند وعده زيادى كشته شدند مرتبه دوم باز جنگ شد مرتبه سوم كثيرى از نصارا كشته شدند و قليلى باقى ماندند كه به يكديگر گفتند: اگر ما بمانيم و باز جنگ پيش بيايد ما هم كشته مى‏شويم و يك نفر مسيحى پيدا نمى‏شود بهتر آن است كه ما هر كداممان در گوشه‏اى از صحرا زندگى كنيم و صومعه‏اى درست نمائيم مشغول عبادت شويم تا وقتى كه آن پيغمبرى كه عيسى بن مريم به ما خبر داد بيايد(۴۵۹) در صومعه‏ها مى‏مانيم تا احمد بيايد و براى همه ما فرج گردد و كثيرى از سوريه و لبنان و عراق آمدند مدينه و انتظار احمد را مى‏كشيدند.

و رهبانته ابتدعوها ما كتبناها عليهم ما برايشان واجب نكرده بوديم كه رهبانيت اختيار كنيد چنين كردند الا ابيغاء رضوان الله نسبت بما كتبناها عليهم استثناى منقطع است معنايش چنين مى‏شود ابتدعوها ابتغاء رضوان الله اينها براى اين است كه رضاى خدا كسب كنند، دينشان محفوظ بماند آثار مسيح از بين نرود، رفتند صومعه نشين گرديدند، رفتند رهبانيت اختيار كردند، از خلق كناره گرفتند يعنى ابتداء كه رفتند براى صومعه نشينى براى طلب رضاى خدا بود براى حفظ دينشان بود و بنابر اينكه استثناء متصل باشد كه ما كتبنا عليهم الا ابتغاء رضوان الله يعنى مگر اينكه طلب كنند رضوان خدا را يعنى امر وجوبى ما به اينها نكرديم مگر وابتغاء رضوان الله جز به دست آوردن خشنودى خدا كه كناره گرفتند و صومعه نشينى كردند ولى فمارعوها حق رعايتها.

اين صومعه نشينى و مشغول عبادت شدن خيلى مقام است، مقام انقطاع الى الله هست يعنى بشر از همه بريده، از شهوات، از خوشيها، زندگى در شهر، از همه قطع اميد كردن حتى زن و بچه، بايد خيلى رعايت اين مقام كرد.

ولى فمارعوها حق رعايتها آقايان مسيحيها رفتند راهب شدند، صومعه نشينى كردند مقام شامخى را به دست آوردند ولى وااسفا خيانت كردند به اين مقام، خيانتهايشان را قرآن به طور ادب ذكر مى‏كند لكن ببينيم اينها چكار كردند، خدا مى‏فرمايد خلاف صومعه نشينى بود.

چرا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان نياورديد؟

اول: اينها مگر نرفتند از شهر كنار بگيرند كه دينشان درست بشود تا وقتى كه احمد بيايد؟ يك دفعه به فاصله ششصد سال (فاصله بين مسيح و رسول الله) پس از ششصد سال كه بعضى از رهبانها دوم و سوم بودند شايد از درجه اول هم باقى مانده بودند كه ناگاه آقايان صومعه نشينها پيغمبر كه آشكار شد آنچه را كه به اينها گفتند اوصاف پيغمبرى كه در انجيل است همين است، عده زيادى از مسيحيها گفتند خير هنوز نيامده، اين احمد نه آن احمد است، چرا منكر شدند؟ زيرا مقامشان بريده مى‏شد چون هر مسيحى بود به اينها توجه مى‏كردند، هدايا و تحف مى‏آوردند، احترام و اكرام مى‏كردند اينها راهب مسيحى هستند آن وقت بگويند پيغمبرتان آمده تمام برويد مدينه چنين چيزى نمى‏شود، زيرا آدم رياست‏طلبى خيلى سخت است دست از رياست بردارد.

انجام وظيفه نكرد كثير منهم فاسقون فاسق شدند، حب دنيا، حب رياست، آنها را به آتش كشانيد، اى كاش موافقت نكرده بودند بلكه آماده جنگ با رسول خدا شدند.

مسجد ضرار و ابوعامر راهب

مثل ابوعامر كه راهب زاهد صومعه نشين بود، رسول خدا كه وارد مدينه شد مردك ديد كه دسته دسته از مردم به طرف احمد به مسجد قبا(۴۶۰) مى‏روند.

اين مسجدى كه در مدينه با ورود پيغمبر تأسيس شد و رسول خدا نماز مى‏خواند، قبيله نزديكش هم همچشمى كردند و مسجدى براى خودشان درست كردند رفتند ابوعامر را آوردند آنجا مقابل رسول الله براى خودنمائى كه چرا آنها مسجد داشته باشند ما نداشته باشيم و بالاخره بعد هم، امر شد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اين مسجد را خراب كنيد(۴۶۱) مسجد وقتى مسجد است كه براى خدا ساخته شود اگر براى نمايش شد بايد خراب كرد بايد آتش زد اين چنين مساجدى را مسجد يعنى محلى كه براى خدا بنا شود نه براى جلوه دادن قبيله، رسول خدا هم به چند نفر از اصحاب دستور داد، رفتند همه را آتش زدند و اثرى از اين مسجد نماند زيرا براى راهب مسيحى بود.

تحريكات ابوعامر و مرگ در تنهائى

فمارعوها حق رعايتها پيش از آمدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همين ابوعامر راهب مى‏گفت بايد منتظر بود احمد بيايد حالا كه احمد آمده مى‏گويند نه اين خودش نيست، تا جائى كه خودش بى شرف آمد پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: يا محمد تو چه مى‏گوئى و چه حرف تازه‏اى دارى؟ فرمود دين حنيف ابراهيم خليل. آن بى شرف هم گفت كه من هم مثل تو هستم، من هم دين حنيف ابراهيم دارم. پيغمبر فرمود: تو چنين نيستى، تو مخلوط كرده‏اى. مردك هم قهر كرد و از پيش رسول خدا رفت و شروع به لشكركشى كرد و موقعى كه رسول خدا اظهار دلتنگى كرد رسول خدا نفرينش كرد فرمود (خلاصه روايت شريفه) از خدا مى‏خواهم هر كدام از من و تو دينمان از طرف خدا نيست، خداوند در تنهائى ما را هلاك كند. خودش هم گفت الهى آمين. بالاخره شروع به تبليغ بر عليه رسول خدا كرد. احزاب از جمع آورى كرد تا جائى كه خودش را رساند به شام. از شام كه مركز يهود بود، شاميان را تحريك مى‏كرد كه لشگركشى كنند. در مقابل رسول خدا به هر حال در مسافرت شامش از قريه‏اى كه به قريه ديگر مى‏رفت در بيابان تنها افتاد و به جهنم واصل گرديد.

گناه بخشى خيانتى برتر

فمارعوها حق رعايتها ديگر از خلاف كاريهاى رهبانها، گناه بخشى خود را خدا يكى كردن اين خيلى عجيب است مردك تو آمدى كه عبادت خدا بكنى ولى حالا هر كس آمده و گفت گناه كردم چند مثقال طلا مى‏گيرى و مى‏گوئى برو كه بخشيدمت. تو خودت بايد در خانه خدا بيائى بگوئى الهى العفو، خدايا مرا بيامرز، آن وقت به كسى ديگر مى‏گوئى برو كه آمرزيدمت! اين گناه بخشى كه از همان سابق كه راهب شدند، رهبانى را اختيار كردند، دانايانشان نسبت به امتشان گناه بخشى را رواج دادند!

يكى از رفقا چند سال قبل گفت در كليساى فرانسه براى تماشا به قسمت گناه بخشى رفتم، ساختمان مفصل عجيبى كه چندين طبقه داشت و چقدر طولانى و موقف، موقف داشت. عده‏اى نشسته بودند با ميز و قلم و كاغذ. گناهكار بدبخت آنجا مى‏آيد، اول گناهش را به اينها مى‏گويد آنها هم گناه را مى‏نويسند نوشته را به دستش مى‏دهند مى‏گويند برو طبقه فلان. نامه را مى‏دهد، آنها هم به مواقف ديگر مى‏برند وقتى برمى‏گردد نوشته شده است كه مثلاً صد دلار بده، تا گناهش چقدر باشد. اين پول را در بانك همانجا به حساب مخصوص مى‏ريزد و رسيدش را مى‏گيرد محل ديگر مى‏آيد بعد بايد برود محل آخرى آمرزش نامه را بگيرد و قشنگ مى‏نويسد: جناب پاپ شما را آمرزيد و من مى‏گويم: خيلى غلط كرد. خودت را چه كسى مى‏آمرزد؟ تو كيستى كه چنين غلطى كنى!

دكان بهشت فروشى را بست

آفرين به مرد اصفهانى، رحمت خدا بر او باد، چند سال قبل، گفتند يك نفر اصفهانى زرنگ در رم از برنامه گناه بخشى خيلى ناراحت شده مى‏بيند عجب است كار اينها، يكى گناه بخشى و ديگر بهشت فروشى، نقشه خوبى كشيد به هر نحو بود خودش را به پاپ رسانيد گفت من آمده‏ام امروز همه جهنم را از شما بخرم چند مى‏فروشى؟ گفت مگر كسى جهنم را مى‏خرد! گفت آقا شما مالك هر دو هستيد، من مى‏خواهم جهنم را بخرم، قبول نكرد، گفت آقا شما پول را بشناس بالاخره قبول كرد گفت تمام جهنم را بدون اينكه وجبى از آن كم باشد او هم گفت مثلاً صد هزار دلار تا گفت، اصفهانى هم قبول كرد مثلاً صد هزار دلار داد و سندى هم گرفت كه نوشته شده بود ششدانگ جهنم را جناب پاپ به اين جناب اصفهانى به صد هزار دلار فروخت و تصويب شد و اين سند را گرفت و امضاى پاپ را هم گرفت اعلانى به ديوارها چسبانيد ايها الناس آقايان مسيحيها از اين به بعد جهنم ملك مطلق من است، من هيچ كدامتان را راه نمى‏دهم و نمى‏گذارم هيچ گناهكارى پا توى جهنم بگذارد بالاخره كم كم دكان جناب پاپ بسته شد فهميد كه اين اصفهانى چه كلاهى سرش گذاشته است هر چه فرستاد كه بيايد و سند را فسخ كند حاضر نگرديد تا اين روسياهى باشد تا روز قيامت.

پيشرفت كمونيست نتيجه خرابى كليسا

فمارعوها حق رعايتها صومعه نشينها مراعات حق روحانيت را نكردند ما ديگرى درآوردند، ثروت اندوزى پيش گرفتند حتى چندين سال پيش در مجله‏اى خواندم كه در ايتاليا تلفن جلو پاپ هم از طلاست از جهت شهوت مكرر نقل شده است دخترهاى تارك دنيا كه رفتند راهبه بشوند زير دست عابدهايشان بچه دار شده‏اند كثافتكاريهايشان زياد شده است.

اهل اطلاع نوشته‏اند كمونيستى كه چند سال است روى كره زمين پا گرفته از نكبت كليسا است از بس كليساى مسيحيت كثافتكارى كرد، مردك كمونيست در مسكو مى‏نويسد دين، تسكين و تخدير ملتهاست، آيا كسى هست بگويد بى مروت اين دين مسيحى است، يك سرى هم به اسلام بزن تا بفهمى دين كدام است.

روح الله زمان ما خمينى است

فقط شما كليساها را ديده‏ايد، يك سرى هم به مسجدهاى مسلمانها بزنيد روح كل روحانيت آيت الله العمظمى امام خمينى را ببينيد، وقتى ايشان چندى در فرانسه تشريف داشتند، شنيده‏ايد از اطراف، مسيحيها مى‏آمدند ببينند آقائى كه سى و پنج تابعش هستند، آقائى كه نه تكيه به شوروى و نه به آمريكا دارد كيست؟ وقتى مى‏آمدند مى‏ديدند پيرمردى است چند متر عمامه بر سر، عبائى هم بر دوش دارد نه كاخى نه قصرى نه نوكرهاى غلاظ و شدادى، انگشت حيرت به دندان مى‏گرفتند.

در مجله‏اى نوشته بود كه شخصى (اسمش يادم رفته است) پس از آنكه از آمريكا به فرانسه رفت و وقتى از او پرسيدند آن آقا كه بود؟ آن خمينى كه بود و چه مردى بود: گفت، آن مسيحى را كه مدتها مى‏پرستيدمش، در فرانسه امروز خدمتش مشرف شدم، روح الله هست السلام على عيسى روح الله.

مى‏فرمايد: كثير منهم فاسقون بيشترشان دشمن اسلام و فاسق شدند.

علىعليه‌السلام سنگ عظيم را بلند و پرتاب نمود

در غزوه صفين اميرالمؤمنينعليه‌السلام با لشكرش حركت مى‏فرمود كه در بين لكشرش مالك اشتر است در محوطه‏اى لشكر فرود آمدند كه تدارك آذوقه كنند مالك آمد پيش اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام گفت يا على اين وادى خشك است و آبى نيست فرمود تفحص كنيد آنها هم رفتند كيلومترها از چهار سمت آمدند گفتند يا على يك قطره آب پيدا نمى‏شود لشكر نمى‏تواند وقوف كند گويند خود على حركت كرد چند قدم پيش آمد رسيد به يك نقطه‏اى فرمود اينجا را بكنيد آنها هم با كلنگ و بيل شنها را عقب زدند. رسيدند به يك سنگ عظيم سياه رنگى، در يك روايت نوشته شده است يك صد نفر آماده بيرون آوردن سنگ بودند همه كمك كردند اين سنگ را بتوانند ذره‏اى جابجا كنند ديدند نمى‏شود آمدند عقب اميرالمؤمنين كه يا على آنجا كه گفتيد بكنيم ديديم سنگى است كه كنده شدنى نيست خود علىعليه‌السلام تشريف آورد دست ولايت زد زير سنگ آن را بلند و پرتاب كرد فرمود هر چه مى‏خواهيد آب برداريد مشكها را پر كردند و هر كه چه داشت پر كرد بعد خود اميرالمؤمنين سنگ را برداشت و دوباره گذاشت سرجايش و بعد هم فرمود خاك و شن هم بريزيد سرجايش، ريختند فرمود حركت كنيد، حركت كردند مقدارى كه رفتند فرمود آنجائى كه آب برداشتيم كدامتان بلديد همه گفتند ما مى‏دانيم كجا بود آقا فرمود: بيائيد و نشانم بدهيد كه كجا هست، اميرالمؤمنين با لشكر برگشتند هر چه گشتند پيدايش نكردند.

راهب به دست علىعليه‌السلام مسلمان شد

در اين اثناء يك نفر راهب، ديرنشين كه در اين صحرا صومعه‏اى درست كرده بود به سرعت در برگشتن اميرالمؤمنين خودش را رسانيد شايد سر اينكه على برگشت بهانه جاى آب بود حقيقتش مى‏خواست آن راهب را دستگيرى كند.

بالاخره على برگشت راهب هم خودش را رساند به علىعليه‌السلام تا رسيد گفت: كدامتان بوديد اين سنگ را برداشتيد، كدامتان بوديد آب از اينجا برداشتيد؟ گفتند آقاى ما علىعليه‌السلام بود گفت اين آقا كيست گفتند وصى پيغمبر آخرالزمان محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجمالاً روى دست و پاى اميرالمؤمنينعليه‌السلام افتاد گفت آقا من در اين قسمت از صحرا كه هستم صومعه از من نيست از عالم و راهب قبل از من است و آن عالم هم از چند صد سال قبل است. همينطور به ما رسيده كه در اين قسمت از صحرا چشمه آبى است كه اين چشمه آب را هيچكس نتواند كشف كند مگر وصى پيغمبر صد سال است ديرنشينها اينجا مانده‏اند و به آرزو نرسيده‏اند مردند، من هم سالها اينجا ماندم شبانه روز چشم به راه بودم كجاست آن آقائى كه بيايد و اين نشانه را از او بگيرم و چشمه را به دست او روان ببينم، حالا به مراد رسيدم، الحمدلله، بيعت كرد و گفت: آقا ممكن است مرا هم، همراه ببريد؟ فرمود ما مى‏خواهيم برويم جنگ گفت آقا من هم آرزو دارم جانم را بدهم جان باشد كه فداى قدم دوست كنم بالاخره آمد همراه آقا در غزوه صفين شهادت نصيبش شد خود حضرت اميرالمؤمنين هم را كفن و دفن كرد.

راهبى هم، در راه شام است، در يكى از منازل راه شام وقتى كه سر عزيز زهرا حسين مظلوم را مى‏آوردند راهب از دور تا چشمش به سر بريده افتاد ديد عجب نورى از اين سر متصاعد است اين بشر عادى نيست، اين الهى است از همانجا سراسيمه از صومعه بيرون آمد پرسيد رئيس اين قوم كيست؟ يا شمر يا خولى هر كدام از اشقياء بودند پرسيد شما امشب اينجا هستيد؟ گفتند بله، گفت ممكن است سر بريده را بدهيد به من مهمان من باشد؟ گفتند ما چنين كارى نمى‏كنيم اين سر، عزيز است، ما مى‏خواهيم به واسطه اين سر جايزه‏ها بگيريم، گفت من متعهد مى‏شوم تمام دارائيم كه دوازده هزار درهم است بدهم يك شب سر حسين مهمان من باشد بالاخره دوازده هزار درهم را نقد داد و سر مقدس را آورد، الله از اين شب و از اين سر و از اين راهب كه چه راز و نيازهائى كه داشتند مى‏گفت كه مى‏دانم تو بزرگى آقا، آقاى من تو مظلومى، گريه‏ها و ناله‏ها داشت.