معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26206
دانلود: 4285

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26206 / دانلود: 4285
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۶

بسم الله الرحمن الرحيم

سبح لله ما فى السموات والارض و هو العزيز الحكيم(۶۲)  

خلاصه بحث اين دو سه روزه سبح لله ما فى السموات والارض آنچه در آسمانها و زمين است آنچه به چشم مى‏خورد هر چه كه لباس هستى پوشيده از كرم خاكى تا برسد به افلاك دائما سبحان الله و الحمدلله گويانند، عرض شد كه اين تسبيح و حمد علاوه بر لسان حال و تكوين، لسان قال است اما ملكوتى نه ملكى، يعنى جهت باطن، چون اشيا ظاهرى دارد و باطنى در ظاهر اشيا شعورى نيست، ليكن در باطنش شعور و نطق است. ديروز داستان هدهد و مورچه را از قرآن ذكر كردم علاوه بر حيوانات، نباتات نيز همين است.

ناله حنانه از هجر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله

داستان ستون حنانه، نمونه آن است در مسجد النبى هنوز جايش هست ستون دومى است در رديف دوم، خوب است نزد آن دو ركعت نماز بخوانند وجه تسميه‏اش به حنانه از حنين به معناى ناله است و علتش اين بوده كه رسول خدا تا مدتى در مسجد بعد از نماز مى‏ايستاد و اينجا كه الان ستون است چوب نخل خشكيده‏اى بوده رسول خدا به اين درخت نخل خشكيده تكيه مى‏داد و صحبت مى‏فرمود. زن مؤمنه‏اى كه از حاضرين مسجد بود به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشنهاد كرد شما ديگر ضعيف شده‏ايد روى پا كه مى‏ايستيد خسته مى‏شويد پسر من نجار است اجازه مى‏دهيد چيزى درست بكند كه شما روى آن بنشينيد؟ پيغمبر قبول فرمود. مادر به پسر سفارش كرد پسر هم منبر سه‏۱ پله كوچكى درست كرد آورد در مسجد گذاشت روزى كه آماده شد و در مسجد گذارده گرديد پيغمبر سلام نماز را داد، برخاست منبر برود از پهلوى اين درخت كه رد شد يك دفعه صداى ناله جانگدازى ناله فراق از اين چوب خشك بلند شد كه تمام اهل مجلس را متاثر نمود، خود پيغمبر هم متأثر شد، رسول خدا برگشت چوب را در بغل گرفت، فرمود: ناراحت نباش من از خدا خواستم كه تو را از درختان بهشت قرار دهد قدرى كه آرام گرفت روى منبر نشست، اين ناله ستون، جهت ملكوتى او است‏(۶۳)  (۶۴)

سه ناله زمين در سه وقت

همين زمين كه رويش راه مى‏رويد در ظاهرش شعور و نطقى نيست ليكن باطنش مؤمن و كافر را مى‏شناسد نشنيده‏ايد كه زمين در سه وقت از دست سه طايفه ناله مى‏كند؟ ۱. وقتى كه خون مظلومى روى آن ريخته شود، ۲. وقتى كه آب زنا ريخته شود، ۳. وقتى كه كسى از طلوع فجر تا طلوع آفتاب بخوابد و بلند نشود دو ركعت نماز صبح را بخواند(۶۵)

در روايت دارد وقتى كه جنازه مؤمن را در قبر مى‏گذارند و مى‏روند قبر (خود زمين) سخن مى‏گويد ملكوت قبر به مؤمن مى‏گويد: آى مؤمن! تو روى من راه مى‏رفتى من افتخار مى‏كردم كه روى من بندگى خدا مى‏كردى و من را شاد مى‏كردى مى‏گفتم چه وقت مى‏آئى در شكم من كه تلافى كنم؟ الان موقع تلافى من است ملكوت قبر تا چشم كار مى‏كند وسعت پيدا مى‏كند مدالبصر و اگر به عكسش تارك الصلوة باشد ملكوت قبرش مى‏گويد: روى من راه مى‏رفتى، از دست تو ناله‏ها داشتم حالا موقع تلافى كردن است چنان ملكوت قبر تنگ مى‏شود مثل ميخى كه در ديوار مى‏كوبند چقدر در فشار است اين بدبخت هم در فشار است‏(۶۶)

نور و فرش براى ملكوت قبر

خيال نكنيد اشياء بى شعورند، در و ديوار عالم شعور و ادراك و نطق همه جا را گرفته است ليكن در ملك نيست تا آنهائى كه در ملكند بفهمند كسانى كه در برزخ رفتند آنجا سر و۲ صداهاى موجودات و نطق زمين را مى‏فهمند، زمانى مى‏آيد كه نطق زمين را هم خودت بشنوى. آن وقتى كه قبرت به تو بگويد: نم نومة العروس اگر مؤمن است مى‏گويد به خواب مثل دامادها، اگر زن است مى‏گويد بخواب مثل خانم عروسها - بيخود نيست كه اين شبها امام زين العابدينعليه‌السلام مى‏گويد لم افرشه بالعمل الصالح با كار نيك فرشى نفرستادم، ابكى لظلمة قبرى‏(۶۷)   گريه كنم براى تاريكى گورم، براى قبرم نه نور ايمانى نه نور تقوائى فرستادم براى گورم ملكوت گور هم بايد فرش شود خواستم بگويم: ملكوت گورتان را حجله ببنديد نه ظاهرش را، ظاهرش مى‏خواهد خرابه باشد، لجن باشد يا فرش كرمانى و اين هم درست نمى‏شود مگر به عمل صالح هر كارى كه براى خدا كردى حجله گورت را بسته‏اى.

عزيز و حكيم بالذات، تنها خداست

و هو العزيز الحكيم دو اسم از اسماء كماليه خود را ذكر مى‏فرمايد كه: اهل قرآن طالبين معرفت بايد خداشناس شوند كه هوالعزيز عزيز خداست و بس، عزيز مطلق - هو، مبتدا - عزيز، خبر جمله اسميه الف و لام بر سر مسند در آمده كه دلالت بر حصر مى‏كند يعنى منحصراً(۶۸)   عزت مال خداست. مؤمن واجب است معتقد شود عزيز خداست و هر كس كه قربى به او پيدا كند، از عزت خداوند بهره‏مند مى‏شود و او هم عزيز مى‏شود به واسطه عزت خدا.

حكيم حكمت دانائى به طور كلى از خدا است خدا حكيم است و بس، بعد هر مخلوقى آنچه از حكمت خدا به او داده باشد، بالعرض است، پس بالذات عزيز و حكيم خداست و بس. از عرش تا فرش از ارواح و نفوس، عقول و ماده همه محتاج و از خود هيچ ندارند. عزيز است از اينكه به وهم و خيال كسى در آيد و حدودى داشته باشد پس عزيز، منحصر به ذات اقدس احديت است. دانا شدن اين مطلب واجب است، در قرآن مجيد مى‏فرمايد: هر كس عزت مى‏خواهد به درگاه خدا رو بياورد زيرا تمام عزت، مال خداست‏(۶۹)

عزت را در مال و جاه مى‏دانند

بعضى از نادانان منافقين مى‏گفتند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان را از مدينه خوار بيرون مى‏كنيم ديگر نمى‏دانستند كه عزت براى خداست و پيغمبرش و كسانى كه ايمان‏۳ آورده‏اند(۷۰) منافق شعورش چه مى‏رسد تا مى‏گويند عزيز، به خيالش يعنى فلان كس كه چند ميليون مال دارد، ماشين دارد، مستخدم دارد - يا عزيز كسى است كه كلانتر و رئيس بشود. خيال كردند عزت، در اين امور ظاهرى اعتبارى است در حالتى كه بلاشك چيزهائى كه تو ملاك عزت گرفتى، عين ذلت است و تو خبر ندارى. وارونه مى‏بينى، مال هر چه زيادتر شود صاحبش ذليل‏تر است، حرصش بيشتر مى‏شود صدها خيال و ناراحتى فكرى دارد. هر كس مالش بيشتر، دشمنش بيشتر است، اين مالى كه تو ميزان عزت قرار مى‏دهى، پيش عاقل ذلت است، صاحبش ذليل اوست، يك مثال بسيار ساده‏اى كه همه بفهمند، يكى از علماى نجف لطيفه‏اى جالب مى‏فرمود، من تجربه كرده‏ام - عبايم وقتى كهنه است خادم من است هر وقت عباى نو در بر مى‏كنم به عكس مى‏شود، من مى‏شوم خادم عبايم.

مروى است كه رسول خدا زياد اين دعا را مى‏كرد اللهم ارنى الاشياء كماهى خدايا حقايق اشيا را آن طورى كه هست به من نشان ده، آدمى بفهمد مال زياد، زياد شدن ذلت است، فقط كارى بكن كه حالا بفهمى نه در گور آن وقت ديگر فايده ندارد.

چنانچه مقام و جاهش نيز تمام دردسر است. اگر كسى از دل اين رئيسها باخبر بشود هر چه برود بالاتر بلايش بيشتر، ذلتش بيشتر است چنان ذليل مقامش است كه گاه مى‏شود خواب راحت از او سلب مى‏شود.

خليفه و آرزوى گاز ربودن

درباره عبدالملك بن مروان مى‏گويند: در قصرش وقتى تماشا مى‏كرد، از دور ديد يك نفر قصارى مى‏كند يعنى لباس مى‏شويد. آهى كشيد گفت ايكاش از اول عمرم شغل اين شخص را داشتم و اين خلافت به دست من نيامده بود. باور كنيد راست مى‏گفت، رياست چيزى است كه از دور به نظرت خوب مى‏آيد.

ظاهرش چون گور كافر پر حلل

باطنش قهر خدا عزوجل

خيال مى‏كنيد كه رئيس جائى شد راحت است؟ چقدر حسود و مزاحم دارد اين طور نيست كه راحت باشد اصلاً رياست، جز وهم و اعتبارى بيش نيست، ذاتش با يك گدا فرقى ندارد، امر خارج از ذات هم اگر حسابش كنيد چيزى نيست، حالا كه رئيس شد آيا خوراكش چند برابر شده؟ خلاصه رياست را عزت مى‏نامى وگرنه موهوم و زودگذر است ناگهان بانگى بر آمد خواجه رفت.

سگى به جاى اسبان، حمال خوراك

امير صالح بعد از آنكه مقابل با امير تيمور لنگ مى‏شود و مى‏جنگد و بالاخره غالب مى‏شود، امير تيمور لنگ را مى‏گيرند حبس مى‏كنند، موقعى كه مأمور خوراكى آورد خواست جلو امير تيمور بگذارد ظرف نبود سطلى در آنجا بود خوراك را در سطل ريخت و جلوى امير گذاشت در اين اثنا سگى رد شد سر كرد در سطل، امير تيمور نهيبش كرد سگ سر بلند كرد بند سطل گردن سگ افتاد و پا به فرار گذاشت. آشپزخانه امير را همراه برد امير خنده‏اش گرفت. مأمور به امير صالح خبر داد، امير هم برايش رقت كرد گفت او را در حرم بياوريد. قدرى از او دلجوئى كرد گفت شنيدم خنده كردى گفت بله روز قبل سيصد مركب از قاطر و شتر و الاغ طباخ خانه لشكر مرا حمل مى‏كرد امروز يك سگى آشپزخانه ما را حمل كرد. امير صالح هم گفت بنده خدا اصل اين امارتهاى من و تو تمامش بازيچه است بس است در پستى اين عالم كه يك شلى مثل تو و كورى هم مثل من امير شود. غرضم تمامش وهم و خيال است.

حكومت اموى و مروان حمار

داستانى ديگر برايتان بگويم تا خوب مطلب روشن شود: آخرين خليفه اموى از بنى‏اميه لعنت خدا بر اولين و آخرين آنها باد مروان حمار است وقتى كه قشون سفاح از خراسان تا عراق آمدند مروان حمار هم از شام قشون را حركت داد تا وقت تقابل شد كلام راجع به وقتى است كه قشون مروان حمار آخرين خليفه اموى با قشون عباسى روبرو گرديد. هنوز شروع به جنگ و قتال نشده، مردك بولش گرفت ناچار قدرى از لشكريان كناره گرفت گوشه‏اى پياده شد نشست به بول كردن كه در اثناى بول كردن صدائى بلند شد اسب يك دفعه سكندرى خورد، وحشت زده پا به فرار گذاشت رو به لشكر آمد لشكريان خودش تا ديدند اسب بى صاحب مروان مى‏آيد گفتند: مروان كشته شد، تمام لشكرش همه پا به فرار گذاشتند لشكر عباسى هم تا ديدند اينها فرار مى‏كنند دنبالشان كردند - منتهى مروان بدبخت خودش تا فهميد مطلب چيست تنها فرار كرد خودش را به قريه‏اى رساند آخرش هم كشته شد مشهور شد ذهبت الدولة ببوله يك حكومت هزار ماهه‏اى به يك بولى تمام شد.

اينجا جاى سوالى است حالا كه عزت در مال و جاه و خوراك نيست پس عزت در چيست؟

عزت، در ايمان به خداست

عزيز يعنى كامران، عزيز يعنى كسى كه اراده‏اى كرد، محكم روى آن بايستد، هيچ چيز او را بازش ندارد، ذليل هيچ چيز نشود، ذليل هيچ خيالى تحت تأثير هيچ مخلوقى نشود فقط يك جا سر سپرده باشد و بس و آن معدن عزت است الله ربى من تسليم خدايم‏(۷۱)   تسليم خدا كه شد از عزت الهيه شعاعى به او مى‏رسد از آثار شعاعش اين است كه هيچكس نمى‏تواند او را ذليل خودش بكند. برخى به قدرى ذليل هستند كه زنى مى‏تواند آنها را اسير خودش بكند چه كسانى كه خود و ديگران را بدبخت مى‏كنند براى مال و شهرت اين ذلت حقيقى است تا كجا ذليل است كه شانزده ساعت نمى‏تواند شكمش را بگيرد جوان، قوى، صحيح و سالم، ولى ذليل شكم است يا كسى كه ذليل وهم و خيال و نفس و هوى است، خيالى او را از پا در مى‏آورد.

يك ماه قبل گفتند: در روزنامه نوشته بود، احمق ميليونر زمين دارى تا سرو صدا بلند شد قيمت زمينها كم شده، سم خورده خودش را كشته است. چرا؟ چون ذليل نفس و ذليل پول است.

مقاومت در برابر شهوت، عزت است

در تذكره‏ها نوشته‏اند كه: در بصره يك نفر بوده است الرجل المسكى مشهور بوده مردى كه هميشه بوى عطر از او طالع بود از بدنش نه لباسش دائما بدنش بوى عطر مى‏داد، با اينكه هيچوقت عطر استعمال نمى‏كرده، در كوچه كه رد مى‏شده است بوى عطرش همه را شاد مى‏كرده است به طورى كه در بصره الرجل المسكى منحصر به فرد بوده است.

علت اينكه اين شخص به اين مقام رسيده اين بوده (معنى عزيز را مى‏خواهم برايتان روشن كنم) كه در جوانيش خيلى زيبا و دلربا بوده است از پدرش خواهش مى‏كند سرمايه‏اى به او بدهد مشغول معامله گردد مقدارى جواهر يا چيز ديگرى تدارك مى‏كند در بازار مشغول كسب مى‏گردد روزى پيره زالى كه معلوم مى‏شود مأموريت داشته مقدارى جنس از او مى‏خرد آنگاه بهانه مى‏كند مى‏گويد: تو جوانى مى‏توانى، اما من پير شده‏ام نمى‏توانم اينها را ببرم ممكن است تا در خانه زحمت بكشيد تشريف بياوريد، جنس را بياوريد و پولش را بگيريد مى‏گويد خيلى خوب، جوان ساده بلند مى‏شود و قماش را همراهش مى‏آورد، وارد منزل مى‏شود تا وارد منزلش مى‏كنند از پشت در را قفل مى‏كنند، حدس مى‏زند كه خبرى هست به او مى‏گويد بفرمائيد بالا، مى‏بيند زن بسيار زيبا، لخت و عريان نشسته، تا اين بيچاره جوان وارد شد آن زن او را در بغل گرفت بوسيد، بيچاره جوان وحشت كرد گفت چكار مى‏كنى؟ گفت حرف نزن كيف بكن؟ اين جنس خريدنها بهانه بود، من مى‏خواستم به وصل تو برسم براى تو خدا خواسته، فرج شده، كسى در خانه نيست، هيچ مانعى نيست.

اجمالاً معنى عزت و ذلت را توجه كنيد هر كه باشد اينجا زانو به زمين مى‏زند، جوان، عزب باشد تمام وسائل هم فراهم باشد، هيچ مانعى هم نباشد، طرف التماس هم مى‏كند، اما كسى كه خدا به او عزت داده باشد مانند همين بزرگمرد ذليل شهوت نمى‏گردد.

سالى كه نكوست از بهارش پيداست از همان اول معلوم مى‏شود كه خداى عالم از عزتش به او داده بود، بالاخره چاره‏اى ندارد غير از اينكه مماشات بكند اظهار موافقت كرد گفت، خيلى خوب فقط چيزى كه هست احتياج به تطهيرى پيدا كرده‏ام بروم تطهير كنم و بيايم گفت مستراح پائين است، رفت مستراح از سر تا پاى خودش را آلوده كرد، با اين منظره و گند كثافت آمد تا نزديك خانم شد، خانم بوى گند كه شنيد دادش بلند شد بيائيد بيرونش كنيد كه اين ديوانه است، رفته‏ايد ديوانه آورده‏ايد.

اجمالاً كلفتها آمدند اين جوان صالح را از خانه بيرون كردند و از اين شر عظيم نجات يافت، يك ساعت كه بيشتر نبود، آمد در خانه شستشو كرد خودش را پاك كرد چيزى نبود، اما شب كه شد در عالم رويا خواب ديد ملكى آمد نزديكش اولاً از او تشكر كرد و گفت: خداوند به خاطر كار امروزت از تو راضى و خشنود شد، بعد، از سر تا پا تمام بدنش را دست كشيد. هر جا كه دستش رد مى‏شد بوى مشك بلند بود تا آخر عمر بدنش بوى مشك و عطر مى‏داد، در برابر يك ساعت كه خودش را متعفن كرد براى رضاى خدا براى فرار از گناه، خدا چه عزتى به او داد، قربان جوانى كه خدا عزتى به او بدهد هيچ چيز ذليلش نكند، پول خلق را ذليل كرده بيشتر ذليل زن و شهوت‏اند نسائهم قبلتهم.

عزت بى‏نظير اباالفضلعليه‌السلام

عزيزانى به شما نشان بدهم كه به قول زين العابدينعليه‌السلام در هيچ شهدائى نبوده، قمر بنى هاشم ابى الفضل العباسعليه‌السلام خدا مقامى به او داده است كه همه شهداء غبطه او را مى‏خورند يغبطه جميع الشهداء چرا؟ چون عزتى كه خدا به او داد پس از عزت حسينعليه‌السلام است. اين مرتبه از عزت از كجا به او رسيد؟

عصر تاسوعا كه همه يقين كردند هيچ چاره و راه فرارى نيست شمر ابن ذى الجوشن آمد در خيمه با ابى الفضل احوالپرسى كرد ببين از عزت چه خبر است! آقا اصلاً جوابى به او نداد، مردك به خيال خودش رئيس و سرلشكر است.

حسينعليه‌السلام فرمود: شمر است برو ببين چه مى‏گويد. گفت آقا چون شما مى‏فرمائيد چشم، فرمود چه مى‏گوئى؟ گفت: من موقعى كه از كوفه آمدم در فكر شما چهار برادر بودم امان نامه‏اى گرفتم كه شما بيائيد اين طرف، مال و رياست براى شماست، به خيال خام خودش عزت اين طرف است در خيمه‏ها ناله العطش بچه‏ها اما اين طرف آب فرات موج زنان... تا اينها را گفت: ابوالفضلعليه‌السلام نهيبى به او داد. قربان عزتت، ابوالفضل فرمود: لعنت بر تو و امان نامه‏ات، آيا براى من امان باشد اما براى حسينعليه‌السلام امان نباشد.

۷

بسم الله الرحمن الرحيم‏

له ملك السموات والارض يحيى و يميت و هو على كل شى‏ء قدير (۷۲)  

جهان هستى يك مالك و خالق دارد

مطلب مهم ديگر قرآن بيان بعضى از صفات و افعال خداوند است كه واجب است همه معتقد باشند.

يكى از اسماء و صفات الهى كه در قرآن به بيانات مختلف ذكر شده است مالك است مالكيت مطلقه الهى است ملكيت طلق و تام رب العالمين است، جهان هستى آنچه به چشم مى‏خورد و نمى‏خورد خصوصاً آنچه روى آن هستى (كره خاك) چه روى آن و چه داخل آن همه و همه ملك خاص پروردگار است، اينها يك مالك بيشتر ندارد چون يك خالق بيشتر ندارد، آنكه خلق كرده مالك است.

عقل مى‏گويد زمين، ملك همان است كه او را آفريده است حكومت در اين زمين با خداى لايزال است له ملك السموات والارض اللام للملك، ملك طلق خداست. پس حكومت آسمانها و زمين نيز از براى خداست.

در آيه شريفه ديگر لله ملك السموات والارض از براى خداست سلطنت آسمانها و زمين، حكمرانى واقعى، مال آن كسى است كه آفريده است در آخر سوره مباركه‏۷ الحشر از جمله اسماء الله مى‏فرمايد: هو الملك خداست ملك و خداست آن سلطانى كه هيچ مخلوقى از تحت حكم او بيرون نيست هر چه را نگاه مى‏كنى، مى‏بينى مسخر اراده اوست، هيچ موجودى كمترين تخلف از حكم تكوينى الهى ندارد، اين كره زمين با اين حركت‏هاى عجيبش مسخر او است همين حركت وضعيه‏اش يك دور به دور خود گشتن توليد شبانه روز شدن يك لحظه آيا وقفه پيدا مى‏كند(۷۳) ؟

حركت انتقاليه كه گويند در هر دقيقه‏اى چهار فرسخ به دور خورشيد حركت مى‏كند و در حركت وضعيه‏اش مى‏گويند در هر ثانيه‏اى چهار فرسخ سرعت دارد. اين كره به اين بزرگى آنگاه خدا به حكمتش چطور كوهها را مثل ميخ قرار داده كه به واسطه اين حركت سريع، زمين متلاشى نگردد آن كسى است كه آن را آفريده و اين چنين منظم به حركت آورده است.

مالك بشر آفريننده اوست

خودت را حساب كن آى بشر، ببين مالك تو كيست؟ بگو همان كسى است كه از شكم مادر تا اينجا مرا آورده است آن خداى بزرگ كه اراده او در من حكمرواست نه خودم. من دلم مى‏خواهد مثلاً هميشه موى سر و صورتم سياه باشد، اما موها سفيد و دندانها ريخته و قوا ضعيف مى‏گردد. سلطان بر من آن كسى است كه بدون ميل من، بدون دلخواه من آنچه بخواهد انجام مى‏دهد، پادشاه من كسى است كه بر من حكم مى‏كند بدون اراده من و من نتوانم تخلف كنم. بشرى را شما پيدا بكنيد در كره خاك كه توانسته باشد از حكومت خدا فرار كرده باشد(۷۴)   اگر كره زمين قشونش شود آيا از حكم خدا مى‏تواند فرار بكند؟ اينها شاهد صدق است كه همه مملوك و مقهورند، مالكى نيست مگر خدا و بس، قفل اللهم مالك الملك‏(۷۵)   مالكيت حقيقيه براى خداست و بس. گاهى شده گندم بكارى ذرت بدهد؟ درخت زرد آلو بكارى انار بدهد؟ مى‏بينى هر چه براى چيز معينى آفريده شده است تخلف‏پذير نيست، نمى‏تواند تخلف نمايد هر عضوى از اعضاء بدنت براى هر چه آفريده شده است در همان اندازه و همان حد از او آشكار مى‏شود.

زندگى و مرگ از شؤون ملك خداست

له ملك السموات والارض قطعاً به تحقيق براى خداست و بس ملك آسمان‏ها و زمين يكى از حكومتها و ملكها و دارائيش حيات است. داد و ستد، حيات و موت كه در آيه متذكر شده يكى از ملكهاى اوست چون مهم بود خصوصاً ذكر نمود يحيى و يميت حيات و موت به دست او است، اين هم يكى از شؤون ملك است اينجا ذكر خاص بعد از عام است، اول به طور عموم فرمود: له ملك السموات والارض بعد به طور خصوص مى‏فرمايد: يحيى و يميت اصل حيات از خداست به جميع مراحلش حيات نباتى، حيوانى، انسانى، حيات دنيوى و اخروى، همه‏اش محيى خداست مميت خداست، واجب است مسلمانان باورشان باشد.

نطفه كه جان ندارد، تخم كه حيات ندارد، رشد و نمو ندارد چطور شد وقتى در خاك كاشته شد و آب مناسب هم به آن رسيد پوسيده كه شد جان به آن داده مى‏شود چطور جانى؟! نصفش مى‏رود پائين كه بشود ريشه، نصفش مى‏آيد بالا چه درختهائى، چه برگها و شاخه هائى بعد چه ميوه هائى.

همچنين حيات حيوانى، نطفه نخست در شكم مادر حركتى ندارد كم كم حركت نباتى، رشد و نمو، اول يك قطره آب است بعد كم كم خون مى‏شود، بعد مثل گوشت جويده شده مى‏شود، استخوان در آن پيدا مى‏گردد تا چهار ماه كه تمام شد آنگاه روح حيوانى و انسانى در او پيدا مى‏گردد(۷۶)   وقتى به دنيا مى‏آيد جان دار است وقتى خواست او را به عالم ديگر ببرد همان كه در شكم مادر جان داد، همان هم جان مى‏گيرد(۷۷)   خدا است آن خدائى كه جانها را وقت مرگش مى‏گيرد(۷۸) رجوع موقوف به ابتدا است از خدا آمدى به خدا بر مى‏گردى از خزينه الهى آمدى به خزينه الهى هم بر مى‏گردى.

بى‏اعتبارى امور اعتبارى

هيچ كس مالك ديگرى نمى‏شود چون همه در عرض همند، همه مثل همند مالك و مملوك در طول است اما خود مملوكها هيچ مزيتى بشرى نسبت به بشر ديگر ندارد براى چه مالك ديگرى بشود؟ با ديگرى چه فرقى مى‏كند به ذات مثلاً آن چهار تا چشم دارد كسى را آفريده؟ از عدم به وجود آورده؟ به ديگران بگويد من مى‏خواهم بر شما حكم بكنم. تو اصلت نطفه گنديده، من هم اصلم نطفه گنديده بعد از چند سال ديگر من و تو لاشه مردار مى‏شويم.

گويند در سابق كسى سلطان محمود غزنوى را در خواب ديده به او گفته بود سلطان! تا گفته بود سلطان، لرزيد و گفت مبادا ديگر اسم سلطان روى من بگذارى. گفتم چطور! گفت ما۹ در دنيا در اشتباه بوديم. همه ذليل و عاجز تحت قدرت قاهره الهى‏(۷۹)   اگر واقعاً ملكى دارد از همه نزديكتر بدن خودش است در بدن خودش حكم كند نگذارد مويش سفيد شود اگر ملك واقعى هم خيال كند، همه‏اش اشتباه است.

مالكيت در غير خدا ذاتى نيست

اينها همه اعتبار است موهوم و خيال است شنوندگان بايد موعظه‏اى كه گفته مى‏شود اول روى خودشان پياده كنند. خداوند به حكمت بالغه‏اش اعتباراً نسبتها را امضاء فرموده نسبت مالكيت را قرا داده است مثلاً هر كدامتان رفتيد هر جاى صحرا يا كوه را درست كرديد ديوار كشيديد جائى كه بى‏مالك بود سنگچينى كرديد كه براى خودتان باشد اگر هم به كسى فروختى پولش براى خودت باشد اين اعتبار مورد امضاء شرع است.

مثل بدنت، گوش و چشمت و دست و پايت و و و... مگر اينها مال خودت است آيا تو درستش كردى؟ خدا اين بدن را ساخته در اختيار تو بطور عاريه قرار داده است. اين چشم قشنگ كه خدا در اختيارت گذاشته است اگر به غير از رضاى خدا با آن نگاه كردى غاصب هستى خدا چشم به تو داده كه كارهاى خير با آن انجام بدهى، قرآن بخوانى، حكمتهاى خدا را ببينى. زبان به تو داده كه به اين آسانى حرف مى‏زنى قدردانى كن اگر خداى نخواسته به اين زبانت فحش دادى، لغوى گفتى به مال غير خيانت كردى غاصبى. خيلى مواظب باشيد حاضرين به غائبين برسانيد و هكذا دست و پا و گوش (اگر اين بحث را طولانى كنيم از حرفهاى ديگر باز مى‏مانيم. )

غرور به مال موجب هلاكت است

اگر وضع شخص طورى شود كه استقلال در مالكيت براى خودش ببيند در حقيقت نوعى از كفر است. بهتر اين است كه اين حقيقت ضمن داستانى از قرآن مجيد بيان شود در سوره كهف داستانى ذكر فرموده كه به طور خيلى خلاصه آيات و تفسير آن را عرض مى‏نمايم:

درباره آن كسى كه از دار دنيا رفت و دو پسر داشت و شانزده هزار درهم از خودش باقى گذاشته بود هشت هزار درهم براى يكى و هشت هزار درهم، هم براى ديگرى باقى ماند. آن برادر اولى عاقلى كرد و هشت هزار درهم را در راه خدا خرج كرد و صدقه و انفاق فى سبيل الله كرد مالش را به خداوند وام داد چنانچه قرآن مى‏فرمايد: كيست كه به خدا وام دهد تا خداوند چند برابر به او پس دهد(۸۰)   برادرش هشت هزار درهم را داد و دو باغ گرفت و وسط آن دو باغ نهرى بود به خيال خودش كار خوبى كرده تا يك روز اين برادرى كه مالش را قرض خدا داده بود به ديدن برادرش رفت براى اينكه وظيفه دينيش را انجام دهد (صله رحم كند) برادرش او را سرزنش كرد و از خودش تعريف و تمجيد نمود۰ باغ من، مال من، دارائى من، فهميد برادرش مغرور به خودش و دارائيش شده است و خودش را در رديف خدا، مى‏داند، گفت بدبخت مغرور به خودت نشو و شروع كرد به نصيحت كردنش كه هرگاه مى‏روى در باغت، بگو سبحان الله، الحمدلله باورش نشد، اجمالاً چندى گذشت يك شب كه با خيال راحت خوابيده بود صاعقه‏اى آمد و هر چه دارائى و باغ و مال بود سوزاند صبح كه سراغ باغش رفت ديد همه خاكستر شده آن وقت پشت دستش مى‏زد و تأسف مى‏خورد.

پس به مال، كه در معرض فناء است مغرور نشو كه پشيمان مى‏شوى، آن قدر غافل نباش بيا و خودت را اصلاح كن، نگذار كه در گور پشيمان بشوى.

مالك شمردن خود و مضايقه از انفاق

ديگر از مفاسد مالك شمردن خود، اين است كه در انفاق كردن مضايقه مى‏نمايد زيرا از خودش مى‏داند و مطابق حس چيزى كه داد كم مى‏شود بهتر اين است كه اين حقيقت را در ضمن داستانى كه در شأن نزول سوره الليل رسيده عرض كنم.

يك نفر در مدينه از اصحاب رسول خدا ناراحتى سختى برايش پيش آمد گرفتاريش هم اين بود كه همسايه‏اش درخت نخلى داشت كه شاخه‏اش پهن و كج شده بود موقعى كه خرمائى مى‏افتاد در خانه همسايه كه اين مؤمن بيچاره بود، اگر خودش بود جمع مى‏كرد براى صاحب نخل مى‏برد (واجب است اگر چيزى از همسايه در خانه‏ات افتاد بروى و به او پس بدهى حق ندارى تصرف كنى) وقتى خودش نبود بچه‏ها مى‏خوردند يك وقت وارد شد ديد بچه‏اى دانه‏اى از خرماها را برداشته تا گذاشت در دهنش دويد از دهن بچه گرفت به همسايه داد، آنگاه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت كرد اين درخت نخل همسايه بلائى براى من شده است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم عقب اين صاحب نخل، فرستاد (حاصل روايت منقوله) به او فرمود بيا و اين درخت نخلت را به من بفروش در برابر يك درخت نخل در بهشت، قبول نكرد اول اينكه به خيال خام خودش خود را مالك مى‏داند دوم اينكه ايمانى نداشت به خيالش درخت بهشتى مثل درخت دنياست در حالى كه اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است گفت نمى‏خواهم.

آقا فرمود: بيا اين درختت را بفروش به يك باغچه‏اى در بهشت كه چندين نخل دارد باز هم نادان قبول نكرد ناگاه جناب ابودحداح خبر شد، ديد عجب موقعى است خوب مى‏شود با پيغمبر معامله كرد، فانى بدهد، باقى بگيرد.

اول نزد صاحب نخل رفت گفت: شنيده‏ام پيغمبر مى‏خواهد نخلت را بخرد ندادى؟ گفت: نه پيغمبر مى‏خواهد نسيه معامله بكند ابودحداح گفت: من بنقد معامله مى‏كنم اين درختت را به چند درخت مى‏دهى در دنيا؟ گفت بچند تا مى‏دهى؟ گفت: من باغچه‏اى دارم از نخل كه خرمايش مرغوب و چنين و چنان است يك نخل بده در برابر يك باغچه گفت فروختم اين هم گفت خريدم.

جناب ابودحداح آمد پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: يا رسول الله معامله‏اى كه مى‏خواستى بكنى من رفتم از او خريدم درخت نخل از من شد حالا من مى‏خواهم با شما با نخلى در بهشت معامله بكنم.

فرمود جنة و جنة و جنة يك درخت نخل كه به ما فروختى من در برابرش يك بوستان و يك بوستان و يك بوستان بتو معامله كردم.

مكرر گفته‏ام درختهاى بهشتى كه گفته مى‏شود ربطى به درختهاى دنيا ندارد اشتراك در لفظ است در روايت دارد وقتى كه باد مى‏آيد برگهاى درختان بهشتى حركت كه مى‏كند: نغمه‏۱ دلربائى از آنها بلند مى‏شود نغمه سبحان الله، الحمدلله.

حيات دل نيز از خداست

حيات از خداست، حيات بدن و حيات دل، حيات بدن قوه‏اى است كه سرتاسر بدن را گرفته زبان حرف مى‏زند، چشم مى‏بيند... اينها آثار آن قوه است هر چند حقيقتش مجهول است ولى از آثارش پى به آن مى‏بريم.

حيات دل را نيز خدا مى‏دهد دل زنده مى‏شود(۸۱)   نشانه‏اش اين است كه از ذكر خدا لذت مى‏برد وقتى مى‏گويد يا الله، روحش شاد مى‏شود اگر اينطور شد مى‏شود زنده دل، مى‏شود بنده خاص خدا كه خدا هم براى او وعده‏ها داده است.

يكى از بزرگان مى‏فرموده چند سال است غصه و حسرت من وقتى است كه هنگام طلوع فجر مؤذن مى‏گويد: الله اكبر مى‏فهمم وقت مناجات تمام شد، از بس از ذكر خدا لذت مى‏برده است اين از حيات دل است.

قربان كسى كه خدا دلش را زنده كرد: جان و روحى به دلش داده وگرنه جان به بدن حيوان هم داده است.

دوستى مال و عاقبت به شرى

روايت را كوتاه كنم جناب مسيح با يك نفر از حواريين مى‏رفتند و حواريين سيزده نفر بودند، گاهى يكى يا دو تا يا بيشتر همراهش بودند محل خاصى هم نداشت، وقتى يكى از مال دوستان همراهش بود حضرت مسيح سه تا نان جو به دست او داد به راه افتادند در بيابان عصر كه شد خسته و گرسنه رسيدند به آبى. فرمود: اينجا بنشينيم نانى كه نزد تو امانت بود بياور بخوريم گفت چشم، در راه يكى از اين سه نان را پنهان كرده بود سفره پهن كرد دو تا نان بود گفت: آقا يكيش براى شما ديگرش براى من، جناب مسيح فرمود: سه تا نان بود شروع كرد به قسم خوردن، در اثناء راه جناب مسيح آياتى از خداوند نشانش داد كه در روايت دارد كه فردايش در اثر گرسنگى آهوئى را اشاره كرد و نزديك آمد و ذبحش كرد و هر دو خوردند، بعد هم دعا كرد و زنده‏اش كرد و فرمود: تو را به خدائى كه اين معجزه را آشكار كرد بگو ببينم نان ديگر كجاست؟ گفت: آقا به همين خداى من، نمى‏دانم، رفتند تا رسيدند به سه تا خشت حضرت مسيح به آنها نظرى كرد هر سه خشت طلا شد جناب مسيح گفت: يكيش براى خودم يكيش هم براى تو يكى هم براى آن كسى كه يك گرده نان پيش او است، تا اين را فرمود بى حيا گفت: خودم هستم! حضرت گفت كجاست، دست كرد در كمرش بيرون آورد و جلوى مسيح گذاشت.