معارفى از قرآن

معارفى از قرآن0%

معارفى از قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

معارفى از قرآن

نویسنده: شهيد آيت الله دستغيب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26184
دانلود: 4285

معارفى از قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26184 / دانلود: 4285
اندازه اندازه اندازه
معارفى از قرآن

معارفى از قرآن

نویسنده:
فارسی

اين کتاب، مشتمل بر خلاصه‌اي از بيانات آيت‌الله «سيدعبدالحسين دستغيب» در تفسير سورة مبارکه «حديد» طي چهل و چهار جلسه است. آيت‌الله دستغيب در شرح و تفسير اين سورة شريف، مطالب متعدد و متنوعي را مدّنظر داشته که عمده‌ترين آن‌ها به شرح زير است: اسماء، صفات و افعال خداوند؛ شأن نزول سورة حديد؛ مالکيت خداوند؛ تسبيح همة موجودات و کائنات؛ دوران آفرينش آسمان‌ها؛ شرح معاني عرش؛ مبدأ و معاد؛ پاداش و جزاي آخرت؛ اختلاف ميان شب و روز به عنوان نشانة عظمت الهي؛ دستورات اخلاقي براي تهذيب نفس؛ علّت وجود نور مؤمن و ظلمت کافر در صراط؛ زمينة ايجاد ايمان وارتباط آن با خشوع دل؛ پيغمبران و کتاب‌هاي آسماني؛ عدل الهي و سفارش به پرهيزکاري. آن‌چه در اين کتاب جلب توجه مي‌کند، استفاده از آيات سورة حديد و تفسير آن‌ها در روشنگري ديني و سياسي است.

۹

بسم الله الرحمن الرحيم

هو الاول والاخر و الظاهر والباطن و هو بكل شى‏ء عليم هو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اينما كنتم والله بما تعملون بصير يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور (۱۰۱)

اول و آخر، ظاهر و باطن خداست

هوالاول والاخر ديروز توضيحاتى درباره آيه شريفه در اسماء و صفات الهيه ذكر شد هوالاول فى الايجاد آغاز هر هستى از خدا است يعنى سلسله موجودات عالم هستى اول خداست تا واجب الوجود و هستى مطلق نباشد هستى به موجودات چگونه اضافه مى‏گردد اول بايد خدا باشد اولى كه (بدون اوليت زمانى) هست كند، هست شدگان را و بعد از آنكه هست شدگان فانى مى‏شوند او باقى باشد الباقى بعد فناء الاشياء.

هوالاخر آخر همه چيز، باز خداست يعنى ثابت است - اول، وسط، آخر خداست، محيط است فناء و زوال در او راه ندارد ازلى و ابدى است.

الظاهر يعنى ظاهر است به حسب حجت و برهان و دليل ديروز معنى اين كلمه را مشروحاً گفتم هر چه را كه تصور كنيد اثباتش به يكى يا دو يا صد دليل است مگر ذات بيزوال حق كه برگ درختان، قطرات باران، عدد ستارگان هر چه را تصور كنيد همه شاهد و گواه است بر لا اله الا الله آن خداى قادرى كه قدرتش حد و اندازه ندارد اين است نمايشات قدرت او كه از آن جمله آنچه روى كره زمين مشاهده مى‏گردد در هر چه بشود شك كرد در خدا نمى‏شود شكر كرد.(۱۰۲)   يعنى اگر كسى بخواهد انكار خدا بكند واقعاً خودش را به بى عقلى رسوا كرده است.

ساعتى بى سازنده نمى‏شود آيا... !

مثالى بزنيم، همين ساعتى كه همه شما داريد اگر كسى ادعا بكند كه اين ساعت خودش درست شده كه عبارت از چند تا ميخ و چند تا عقربه و چند چرخ باشد اگر كسى منكر سازنده‏اش بشود تو سرش مى‏زنند مگر مى‏شود خودش درست بشود بايد يك قدرتى با ادراك فوق معمولى باشد كه اين ساعت را درست كند، فكرت را ببر بالا تا برسد به آسمانها و كرات. باز هم داستانى بگويم تا شايد معنى ظاهر و واضحتر گردد:

ساختمانى بى معمار نمى‏شود آيا... !

نوشته‏اند: سلطان و وزيرى بوده‏اند، سلطان منكر خدا بود، وزير موحد و معتقد به خداى عالم، هر چه مى‏كرد سلطان را متنبه كند نمى‏شد، ناچار شد در بيابانى كه مسير شكار بود معمار فرستاد خانه قشنگى با درختكارى بسازد، وقتى باغ فارغ شد روزى سلطان را به بهانه شكار به آن حدود برد، از دور چشم سلطان، به اين ساختمان افتاد به وزير گفت اين چيست؟ وزير گفت: برويم ببينيم. عجب ساختمان قشنگى است! وزير گفت مگر نمى‏دانى چطور شده زمستان كه آمد زمستان عجيبى بود سيل آمد هر چه درخت در جنگل بود كند و آورد اينجا در راه كه مى‏آمدند به سنگها مى‏خورد و مى‏سائيد و پنجره مى‏شد و سيل ديگرى كه مى‏آمد شل و گل و سنگ را تا اينجا مى‏آورد مى‏شد آجر و ساختمان، ساختمان كه درست شد يك سيل ديگرى آمد چند تا از اين درختها را صاف كرد چوبها را انداخت بالا شد سقف ساختمان و بعد سيل ديگرى آمد، دربها را به ديوار چسباند شروع كرد به بافتن اين حرفها، خوب كه گفت، سلطان گفت:

وزير ديوانه شدى؟ يا مرا ديوانه حساب مى‏كنى؟ تا معمار و كارگر و وسائل نباشد چطور مى‏شود كه ساختمان به اين شكل در ميايد.

گفت: قربان آن طور كه من گفتم چطور است؟ گفت محال است شاهد اينجاست گفت آيا من ديوانه‏ام كه مى‏گويم اين ساختمان خودش درست شده يا آن كسى كه مى‏گويد اين دستگاه عالم وجود خودش اينطور شده، اگر من بگويم يك خانه چند مترى خودش اينجور شده بدون اينكه كسى در كار باشد ديوانه‏ام و اما تو كه منكر صدها هزار ساختمان و غيره شده‏اى ديوانه نيستى؟!

عقلاى روزگار افتخار مى‏كنند اسرار عالم را بفهمند چقدر حكمت در هر موجودى نهفته است كه مى‏فهمى بلاشك سازنده‏اش خيلى دانا بوده.

قدرت به محال تعلق نمى‏گيرد

وقتى جناب هشام كه از اصحاب امام صادقعليه‌السلام بود جوان و زرنگ و در علم كلام وارد بوده است برخورد كرد به يكى از زنادقه كه در زمان امام صادقعليه‌السلام اوائل بنى العباس پيدا شده بودند خيلى فساد مى‏كردند، برخى از شبهه هائى كه حالا در كتابها و در دست و زبان بعضيها است مال هزار و سيصد سال قبل است.

يك نفر از اين زنديقها به هشام رسيد خواست مسخره بكند گفت: آيا خدا قدرت دارد تمام اين عالم را در يك تخم مرغ جا بدهد؟ بدون اينكه عالم كوچك بشود يا تخم مرغ بزرگ بشود، هشام بنده خدا از جواب باز ماند اگر بگويد خدا نمى‏تواند، كفر گفته است. اگر بگويد خدا مى‏تواند، اينكه نمى‏شود خلاف عقلست از او مهلت خواست كه بعداً جواب بدهد خودش را رساند مدينه خدمت امام صادقعليه‌السلام از آقا مدد خواست امام اول نمايش قدرت را خواست به او فهماند فرمود نگاه بكن بالاى سرت چه مى‏بينى؟ عرض كرد آقا بالاى سرم ستاره‏ها كه شماره ندارد. فرمود اطرافت چه مى‏بينى؟ گفت اطرافم كوهها حيوانات، انسانها (حاصل روايت منقوله) فرمود: اين بينائى تو به وسيله چيست؟ اينها همه به وسيله انطباع و انعكاس اين موجودات است در يك عدسى كه چشم باشد آن وقت فرمود: خداى عالم كه عكس اين كره‏هاى به اين عظمت آفتاب و كوه و دشت و بيابان و حيوان و بشر همه اينها را در يك عدسى از چشم قرار داده است آيا مى‏شود گفت خدا عاجز است لكن به او بگو آنچه تو مى‏گوئى نمى‏شود نه اينكه خدا نمى‏تواند لا يوصف ربنا بالعجز(۱۰۳)  

اگر جاهلى خواست شما را از راه منحرف كند، در جوابش بگو فرق است بين نشدن و نتوانستن. عالم در تخم مرغ جا دادن اين نشدنى است نه اينكه خدا نمى‏تواند، اين محل قابليت ندارد، ممتنع است لذا همه عقلاء گفته‏اند ممتنع متعلق قدرت واقع نمى‏گردد قدرت به امر ممكن تعلق مى‏گيرد.

خودت را به غفلت و اميدارى

در روايتى است به امام عرض مى‏كند آقا چرا خدا خودش را آشكار نمى‏كند كه همه او را ببينند؟ (حاصل روايت شريفه) آقا در جواب فرمود: تو خودت نمى‏خواهى خدا را ببينى. نگاه بدنت بكن از يك قطره آب منى تا اين حد چه كسى تو را رساند؟ خوابى به بيدارى، بيدارى بخوابى، مرض بعد از عافيت و بالعكس. بچگى بجوانى، جوانى به پيرى، پيرى به مرگ، چه كسى تو را مى‏چرخاند غير از خدا كسى را سراغ دارى؟ آيا مى‏توانى بگوئى خودم. اگر راست مى‏گوئى نگذار هرگاه جوان هستى پير شوى تا آخر، پس خدا آشكار است به حكمتها و نعمت‏هاى او اما تو متوجه نيستى، به حكمت و نعمت خداست كه به او پى مى‏بريم.

الباطن كه به حسب ذات و حقيقت باطن است ديروز پرسيدند خدائى كه ظاهر است از هر بديهى بديهى‏تر است پس چرا بيشتر بشر منكر خدا هستند؟

خاك بر فرق من و تمثيل من خدائى كه از آفتاب روشن‏تر است آيا چطور شده كه اين بشر عاقل منكر خدا با اين ظهور و با اين همه آثار شده است. ديروز عرض كردم خلاصه‏اش را بدانيد ايها الناس خداشناسى مال چشم دل است، اگر چشم دل كور شد نمى‏شود خدا را ديد، چشم دل را هم گناه در گلزار معرفت سردر آورى محال است. كسى كه پشت به خدا كرده چطور مى‏تواند خدا را ببيند؟!

چشم آلوده نظر ازرخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آينه پاك‏انداز

تا آدمى دل را به ترك گناه صفا ندهد، خدا بين نمى‏شود اگر تقوا را رعايت كرد به قدرى حق برايش آشكار مى‏گردد كه اگر تمام اهل كره زمين بگويند خدائى نيست محكم جلوى همه مى‏ايستد مثل ابراهيم خليل كه يك نفر است ولى بالاخره فهميده است دلش را صفا داده است ظهور حق را مى‏بيند او را مى‏خواهند در آتش بيندازند باكى ندارد كه كم و بيش داستانش را شنيده‏ايد. خدا كند آدمى در شهوات غرق نشود، در حب دنيا فرو نرود، گناه چشم دل را كور مى‏كند، اصل ايمان را از بين مى‏برد. آيه قرآنى برايتان بخوانم‏(۱۰۴)   عاقبت آنهائى كه در گناه فرو رفتند، اين است كه تكذيب كردند آيات خدا را و مسخره كردند.

قربان جوانى كه جوانيش را به پاكدامنى و تقوا بگذارند تا سر در آورد در گلزار معرفت، به مقام يقين و خداشناسى برسد.

يقين به علم خدا آثار دارد

و هو بكل شى‏ء عليم خدا همه چيز را مى‏داند، برهان آن از عملش آشكار است آيا آنكه خلقت كرده نمى‏داند(۱۰۵)   البته كه مى‏داند بلكه از آنچه در دلت مى‏گذرد آگاه است‏(۱۰۶)   هر كارى كه بخواهى بكنى هر جا بروى خدا با تو است هر كجا بروى از علم خدا بيرون نيستى مسلمان كسى است كه خداى را به احاطه علميش بشناسد بداند كه سر و صدائى كه از او خفيف‏تر

نباشد نزد خدا آشكار است اگر يقين كنى خدا عالم است مى‏دانى چقدر كارهايت درست مى‏شود.

در تفسير نيشابورى داستانى نقل كرده است گويد يك نفر غلام حبشى (از حبشه افرادى را به عنوان غلامى مى‏گرفتند و مى‏آوردند و مى‏فروختند) پس از چندى مصاحبت با مسلمانها آمد خدمت رسول الله و مسلمان شد شهادتين را به زبان جارى كرد و بعد ان الساعة آتية لا ريب فيها اسلام همين است اقرار به شهادتين و قيامت آنگاه نزد بعضى از اصحاب مسأله دينيش را درست كرد دوباره برگشت پرسشى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد (واقعاً از غلام بيسوادى عجيب است) گفت يا محمد خداى ما عالم هم است يا نه؟ فرمود: يعلم السر و اخفى خداى عالم همه چيز را مى‏داند قدرى فكر كرد گفت: يعنى موقعى كه من گناه مى‏كردم گناهان مرا ميديد؟ فرمود بلى‏۴ گناهان تو را مى‏ديد، ناگهان گفت: وافضيحنا دل پاك نتيجه‏اش همين است صيحه‏اى زد و افتاد و از دار دنيا رفت.

آفرينش آسمانها و زمين در شش دوران

هو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام‏(۱۰۷)   اين آيات اول سوره حديد تمام بيان اسماء و صفات حق و توحيد رب العالمين است پس از اسمائى كه ذكر فرمود مى‏فرمايد: خدا است آن خدائى كه اين آسمانها و اين كره خاك را آفريد به مدت شش روز، يوم تا گفته مى‏شود در ذهنها معنى روز مى‏آيد كه عبارت از دوازده ساعت يا كمتر يا بيشتر و به حسب فصلها كه از گردش زمين به دور خودش پيدا مى‏شود كه هميشه نيمى از كره زمين برابر آفتاب است كه روز مى‏باشد، ليكن بلاشك مراد به اينكه آسمان و زمين را خدا در شش روز خلق كرد نه روزهاى معمولى است چون كه هنوز كره زمين نبوده تا بگويند روزى بوده است پس مراد به يوم در اصطلاح عرب و عجم و ساير لغات گاهى روز مى‏گويند و از آن يك دوره‏اى را مى‏خواهند يك قسمتى از زمان را اراده مى‏كنند.

مثلاً فرض كنيد يك روز ما بچه بوديم و در دامن پدر و مادر بوديم يك روز هم جوان بوديم دنبال شهوات، يك روز هم پير و مردنى شده‏ايم در حالتى كه اين سه روز هشتاد يا نود سال است - مراد از روز يعنى يك قسمت از زبان.

شعرى از حكيم كاشانى در اين باره:

بد نامى حيات دو روزى نبود بيش يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن آن هم كليد با تو بگويم چنان گذشت روز دگر بكندن دل زين و آن گذشت از روز اول تا جوانيش يك روز  يك روز هم از آخر جوانى تا آخر عمرش.

خواستم بگويم يك قسمت از زمان روى هم هر چه مى‏خواهد باشد تمامش را يكى قرار مى‏دهند. كره خاك و آسمان بالا را شش روز يعنى شش دوره نه شش تا گردش كره، زيرا كره‏اى آن وقت نبود مطابق با هيأت و زمين‏شناسى جديد گويند در ابتدا كره خاك نبوده در اول گاز مايعى كره آفتاب جدا شده بود كه حرارت سطح اين كره در ابتدا شش هزار درجه و حرارت جوفش يك ميليون درجه آنگاه در يك دوره (دوره‏اش چند هزار سال شده است در هيأت جديد از يك ميليون هم متجاوز گويند خدا بهتر مى‏داند) پوسته‏اى روى آن حرارتها و معدنهاى آتشين توليد گرديد پس از دورانى (از شش دوره) كه هر دوره‏اى هزاران سال طول كشيده كوهها درست شد در دوره ديگر نباتات درست گرديده در دوره ديگر حيوانات و بعد آماده شد براى پيدا شدن انسان‏(۱۰۸)   شش دوره هر دوره‏اى ميليونها سال طول كشيد تا آماده براى خلقت آدمى گرديد.

عرش، تدبير امور است

ثپ م استوى على العرش عرش كدام است؟ عرش معانى متعدد دارد (خود عرش به معنى تخت است) عرش يعنى تدبير امور، خداى عالم عرشها دارد يكى از تختهاى سلطنتى الهى روى آب است‏(۱۰۹)   يعنى قدرت و حكمتش را بر آب قرار داده است، آب به اين روانى كه هرگاه در باغچه مى‏آيد از اول شروع مى‏كند تا آخر تمام درختها را سيراب مى‏كند در اين باغچه هزاران درخت است از آنكه ميوه‏اش ترش است تا اينكه ميوه‏اش شيرين است آن وقت قدرت در آب چطور ظهور مى‏كند بلكه اساس حيات در آب است‏(۱۱۰)   تا آب پاى درخت ريخته نشود درخت مرده است آب كه آمد همه را زنده مى‏كند چگونه قدرت نمائى در آب كرده است؟ آن هم با چه تدبيرى؟ قدرى آب كه پاى درخت رسيد مثلاً به صدهزار برگ آب مى‏رسد، يك برگ از قلم نمى‏افتد، و آب را برخلاف مجراى طبيعى قرار داده، مجراى طبيعى هبوط و پايين آمدن است نه رفتن به بالا لكن بر خلاف جريان طبيعى، نمى‏دانم خداى عالم چه جاذبه‏اى به ريشه داده كه آب را به بالا مى‏برد همان آب مى‏رسد به اين ميوه‏ها چطور تغيير وضع مى‏دهد، آب مى‏آيد پاى اين درخت تا مى‏رسد به ميوه، چه قدرتى بايد اينها را اداره بكند، چه استادى اين دانه‏ها را مرتب مى‏كند غرضم سلطنت و عرش خداست يك معنى آن اين است كه عرش خدا بر آب است، مى‏خواهى سلطنت خداى را ببينى؟ آب را نگاه كن عرش خدا بر آب است يعنى تدبيرش بر خوراكيها، حيوانات، نباتات، پرندگان تمامش به وسيله آب است، اين يكى از مراتب عرش الهى.

عرش ممكن است كهكشانها باشد

ديگر از معانى عرش الهى كه ذكر شده است در روايت اين طور است كه تمام زمين و آسمان اول يك حلقه است نسبت به آسمان دوم تا آخر تا آسمان هفتم، آن وقت آسمان هفتم همه يك حلقه است نسبت به كرسى و كرسى هم يك حلقه است نسبت به عرش، حالا ببينيد عظمت عرش چقدر است، بعضى از مفسرين چنين گفته‏اند كه شايد اين كهكشانها باشد.

كهكشان بالاى سرت كه نگاه مى‏كنى يك خط شيرى مانندى كه راه كعبه را گرفته يعنى رو به قبله اين را مى‏گويند كهكشان، در عالم وجود گويند، صدها هزار كهكشان است آن وقت در هر كهكشانى (منظومه ما جزء كهكشان شيرى يا مجره است) ميليونها ستاره و در بعضى تا سى هزار ميليون كره است كه نه تا از آنها اين آفتاب، ماه، مريخ، زهره، زحل و مشترى و... است.

تا بحال دانشمندان از روى تحقيق و استدلال حدس زده‏اند در اين سى هزار ميليون صد و پنجاه ميليونش آفتاب است، يعنى كره عظيمى است نور بخش، كه بعضى از آنها چندين برابر اين آفتاب است از حيث حرم و نور و اما از حيث وسعت يكى از كهكشانها در هر ثانيه‏اى شصت ميليون كيلومتر از منظومه ما دور مى‏شود يعنى وسعت و دامنه پيدا مى‏كند، اجمالاً به حسب روايات نسبت به عرش اين طور تعبير شده است هشت ركن دارد از هر ركنى تا ركن ديگر سى هزار سال راه است. اصلاً از حساب دور است عرش چقدر است، خدا مى‏داند همين قدر بدانيد كه خداى عالم مى‏فرمايد:

ثم استوى على العرش يعنى: استولى على العرش حكمران در عرش، تدبير كن در عرش با آن عظمت، خداست در تمام اين كره‏ها در تمام اين آسمانها، تدبير و نظم قرار داده است، چه بسا در بسيارى از آنها حيات باشد چنانكه در برخى از روايات رسيده است و بشر روى كره خاك خبر ندارد تو كه نمى‏دانى نبايد منكر شوى حتى تا جائى كه چند سال است، سر و صدا بلند است كه در بعضى از اين كره‏ها تمدنها و اكتشافاتى است كه هنوز ما كه روى خاك هستيم پى به آنها نبرده‏ايم و همين طور دارند تحقيق مى‏كنند مى‏گويند در فوق موجوداتى هستند كه آنها در تمدن و اختراع و پيشرفت مقدم هستند بر بشرى كه روى كره خاك است.

تمام جهان هستى عرش خداست

يكى ديگر از مصاديق عرش كل عالم وجود تمام كهكشانها، تمام كره‏ها، تمام جهان هستى، عرش خداست يعنى محل سلطنت خداست، محل قدرت خداست، نه آب تنها كه اول گفتم، آب يكى از آنهاست، از آن جمله دل مومن است. قلب المؤمن عرش الرحمن.

اى انسان تو به كجا اوج گرفته‏اى و خودت هم نمى‏دانى همين قدر بدان اين قلب تو اگر قلب سليم شد ان شاء الله غير از خدا چيزى در او نباشد از حب مال و جاه و مقام و رياست و شهوات پاك بشود همه‏اش خدا و آنچه خدائى است گردد اگر دل سالم شد مى‏شود عرش الرحمن.

بسيارى از دلها طويله است نه عرش خدا، دلى كه در آن پول و متاع است كجا مى‏شود عرش الرحمن؟! اگر علاقه‏هاى دنيائى از دل بيرون رفت و بنده خدا شد آن وقت دلش عرش خدا مى‏شود.

نشانه قلب سليم اين است كه اگر نقصى به دنيايت رسيد دلت تكان نخورد ولى واى اگر به دينت رسيد دلت شكسته مى‏شود يعنى اگر خداى نكرده يك مرتبه خبر شدى كه مغازه‏ات آتش گرفته است دلت قوى بود، درست است آدمى ناراحتى نفسانى پيدا مى‏كند اما در هر حال دل مومن قوى است ولى اگر گناهى از تو سر زد سخت پژمرده و ناراحت و۷ مضطرب مى‏گردى‏(۱۱۱)   اين است نشانه ايمان.

۱۰

بسم الله الرحمن الرحيم

هو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها (۱۱۲)

خداشناسى در سوره حديد

روايت در كتاب كافى است از حضرت زين العابدينعليه‌السلام از توحيد پرسيدند فرمود: خداى تعالى چون مى‏دانست كه در آتيه بشر فحص مى‏كنند دنبال خدا مى‏گردند لذا سوره توحيد و شش آيه از اول سوره حديد نازل فرمود تا قيامت هر كه مى‏خواهد خدا را بشناسد، اين سوره و اين شش آيه را بخواند. اينك آيه چهارم:

هو الذى خلق السموات والارض اى كسى كه مى‏خواهى خدا را بشناسى، خداست آن خدائى كه اين آسمانها و كره زمين را در شش روز (دوره) آفريد.

گفته شد كه بنا به هيئت جديد در ابتدا اين كره زمين قطعه مذابه بود و ذنوان داشته هزاران سال حركت كرد و در اثر طول كشيدن و دورى از آفتاب، حرارت شش هزار درجه اولى كم شد تا اينكه پوسته‏اى روى كره زمين بسته گرديد كه بشود روى سطحش صاحب حياتى پيدا شود، ميليونها سال اين كره زمين در حركت بود و بعد در اثر رگبارهائى كه بر اين كره زمين ريخته گرديد كوهها درست شد و گياهها و حيوانات را خداوند آفريد، آنهم در دو دوره پس از تمام كردن كره خاك و آماده شدنش براى روئيدن گياه و پيدا شدن حيوانات، آفريدن انسان و آماده كردن آسمانها... استوى على العرش.

تدبير خدا بر اين جهان هستى قرار گرفت خداى عالم پديد آورنده عالم و بر همه اين عالم تدبير كننده است مثلاً زمين را خلق كرد، نظم در حركتش را هم درست كرد، فرض كنيد نظم در زندگى خود بشر را هم خدا بايد تدبير كند در زندگيش الهامها به او كند. اين صنايع كه از بشر درست مى‏شود آيا از اين گوشت و پوست است نه بلكه همه از الهام خداست پس يكى از معانى استوى على العرش، استوى على عالم الوجود است بر اين جهان هستى اين ملك عظيم مستولى و تدبير كننده است.

آيه بعد يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها از اين كلمه يعلم فهميده مى‏شود كه واجب است عقلاً و شرعاً بر هر بشرى يقين كند خدا عالم است به برهانهائى كه در قرآن ذكر فرموده و خبر داده است، مسلمان كسى است كه هميشه خدا را با خودش بداند كه در تتمه آيه ذكر شده است، خدا مى‏داند آنچه در شكم زمين فرو مى‏رود مثلاً قطرات باران، دانه‏هاى تخم گياهانى كه در زمين فرو مى‏رود همه را خدا مى‏داند.

حفاريهاى دريائى و عجائب آن

باز از مصاديقش ما يلج فى الارض بدنهاى مردگان است بعضى از مفسرين گفته‏اند خدا مى‏داند از اول خلقت تا حالا چه گنجهائى كه در اين زمين فرو رفته به اين مناسبت مفسر مصرى طنطاوى در پنجاه سال قبل مى‏نويسد كه در جرائد مصر اخيراً منتشر شده كه به تازگى در بحرابيض نزديك تونس غواصان فرانسوى مشغول غوص در دريا بودند يكى از غواصان به عمق سى قامت كه پائين مى‏رود منظره هولناكى در زير دريا در عمق سى قامت مى‏بيند، نگاه مى‏كند مى‏بيند زنى است در نهايت زيبائى و آرايش به انواع جواهرات. مبهوت و حيران شده در آن وقت مى‏بيند ماهيها مى‏آيند اطرافش و بر مى‏گردند، دلهره‏اى پيدا مى‏كند اعلان خطر مى‏دهد. او را بالا مى‏آورند. به ساير رفقايش خبر مى‏دهد كه من در دريا چنين چيزى ديده‏ام، اجمالاً بزرگترشان آمد آنها هم غوص كردند ديدند اينجا زير دريا (عمق سى قامت) جاى خيابان، كوچه، بازار است، باز آنطورى كه بايد و شايد نفهميدند تا مى‏نويسد از آمريكا استمداد خواستند و از علماى آمريكا كه در اين فن وارد بودند آوردند پس از تحقيقات گفته بود آنچه من كشف كرده‏ام اين است اين زن آدمى نيست اين شكل بتى است كه به حسب طبقات دريا كه من تفحص كردم سه هزار سال قبل در اين قطعه شهرى بوده و اين هم شكل بتشان بوده است. بالاخره بزرگشان دستور داد يكى از دو كار را بكنند يا اينكه دور اين قطعه حصارى بكشند و همينجا موزه‏اى شود يا اينكه اين بت را بيرون آورند و در يكى از موزه‏هاى معتبر در معرض نمايش بگذارند و سپس شروع كردند به حفارى براى تحقيقات وسيع بعدى.

سنخ اين صدها بت يا چيزهاى ديگر پيدا شد.

مصاديق علم خداوند

از مصاديق اين آيه معدنهاست همين معدنهاى نفت، آهن، معدن مس، طلا، همانكه خلق كرده مى‏داند و ما يخرج منها آنچه از زمين بالا مى‏رود آن را هم خدا مى‏داند از زمين: شاخه‏هاى حبوبات، سبزيها عددش را خودش مى‏داند و باز از چيزهائى كه از اين زمين بلند مى‏گردد بخارات است خصوصاً از قسمت درياها، خدا داند كه روزى چقدر بخار متصاعد مى‏گردد و اين بخارها متراكم مى‏شود حالت ابرى پيدا مى‏كند.

و ما ينزل من السماء از آن طرف از بالا هر چه پائين مى‏آيد خدا مى‏داند مثلاً چيزى كه محسوس است باران است حرارت آفتاب در هر روزى رقم عجيبى است حرارت از آفتاب به كره زمين مى‏رسد مثلاً قطره‏هاى باران را خدا مى‏داند، خدا مخلوقهائى دارد كه آنها هم مى‏دانند، امام هم مى‏داند، حتى در ليلة المعراج رسول خدا ملكى را ديد عظيم الجثه، كه هزار هزار صورت هزار هزار دست تا آخر، فرمود حساب چه مى‏كنى؟ گفت: يا رسول الله من عدد دانه‏هاى باران كه در درياها ريخته مى‏شود مى‏دانم عدد دانه‏هاى باران كه در كوهها ريخته مى‏شود مى‏دانم عدد دانه‏هاى باران كه در كوهها ريخته مى‏شود مى‏دانم عدد دانه‏هاى بارانى هم كه در بيابانها ريخته مى‏شود مى‏دانم فرمود: آيا حسابى است كه عاجز باشى (براى همه شما بشارت است) گفت: يا رسول الله! حساب ثوابى است كه آن را نمى‏توانم هرگاه جماعتى از امت تو دور هم جمع باشند و صلوات بر تو بفرستند از حساب ثوابش ناتوانم، نتوانم بشمارم من كه دانه‏هاى باران را مى‏توانم بشمارم از حساب ثوابهائى كه خدا - ان شاء الله - به اين جمع عنايت مى‏كند عاجزم.

سنگهاى آسمانى و تخريب زمين

اخيراً شنيده‏ايد كه سنگهاى ريزه كه از كره‏ها جدا مى‏گردد به كره زمين ما مى‏آيد در هر دقيقه‏اى ميليونها سنگ به زمين يم ريزد منتهى چيزى كه هست در همان حلقه‏اى كه محيط به كره زمين است در همان هواى متصل به كره زمين از بس حرارت آفتاب در آنجا جمع شده آن سنگ ريزه‏ها آنجا حل مى‏شود اگر يكى از آنها به زمين برسد از بمب اتمى اثرش بيشتر است و اى، اگر در يك دقيقه‏اى يك ميليون بمب روى كره زمين بريزد چه مى‏شود؟

لذا خدا همانجا حلش مى‏كند و ما يعرج فيها آنچه را هم كه بالا مى‏رود خدا مى‏داند.

بدنها به خاك و ارواح به عرش مى‏رود

اينهائى كه گفتم صورت است - در عالم معنى و عالم حقيقت بدنهائى كه در زمين مى‏روند خدا مى‏داند، روحهائى كه از بدن فاصله مى‏گيرد و در عالم بالا مى‏رود آنها را هم مى‏داند بدنت در زير خاك مى‏رود و روحت در عرش مى‏رود. در روايت خصال شيخ صدوق است. مومن ساعت مرگش كه روحش را مى‏گيرند و به عرش مى‏برند. دست به دست اين گل عالم وجود را ملائكه به عرش خدا مى‏رسانند.

و هو معكم اينما كنتم رسيديم به نقطه حساس ايمان، مسلمان، مومن، موحد كسى است كه هميشه خداى را همراه خود و ناظر بر خود و همه ببيند يعنى بداند خدائى كه غيب است با توست هو معكم هو يعنى خدا، معكم يعنى با شما اينما كنتم هر كجا باشيد خواه زير زمين يا روى كره ماه خدا با توست باز تكرار مى‏كند والله بما تعملون بصير اى مسلمانان هر كارى بكنيد خدا مى‏بيند كار خير كن چون خدا مى‏بيند، كار شر نكن چون خدا مى‏بيند. از خدا حيا كن معنى ديندارى همين است. همين خداى را بر خود دانا و محيط بدان در هر كجا كه باشى. اگر اين طور شدى اين ايمان است در دنيا و آخرتت سعادتمند هستى تمام سعادت و خوشى در همين يك كلمه است. آنهائى كه اهل ايمان باشند(۱۱۳)   امنيت حقيقى در زندگى دنيا و از ساعت مرگ الى الابد براى آنها است هر چه اضطراب است در كفر به خدا است هر چه امن است در ايمان به خداى عالم است.

از چهار طريق آدمى اضطراب دارد كه بعد علاجش را هم مى‏گويم: اولين راه دلهره، بيخبرى است كه به تعبير ديگر از معماى هستى سر در نياوردن است كه منجر مى‏شود به ماليخوليا، دوم حرصها، شهوترانى‏ها ماده پرستى بى مرز و بى حد و حساب اين هم اضطراب مى‏آورد.

يكى از رفقاى ما اهل منبر بود اين كار را رها كرد رفت در شغل زمين و ساختمان اجمالاً يك وقت با خبر شديم ايشان ميليونر شده تا بالاخره از خانواده‏اش سوال شد كه ايشان كجا است؟ گفت: از وقتى كه مالش زياد شده اين بدبخت نه خوراكش را مى‏فهمد نه زندگيش را پيش از آفتاب مى‏رود بيرون ساعت يازده، دوازده شب مى‏آيد در حالى كه گيج و خسته است بعد از چندى احوالش را پرسيدم گفتند زخم معده پيدا كرده چهار ماه است گذرنامه تهيه كرده تا براى معالجه به خارج برود نمى‏تواند زيرا هر روز كارى از كارهايش را۰ مى‏خواهد انجام دهد فردا برود.

شهوات هم چنين است حرص بر شكم، گاه مى‏شود خودش را فداى شكم مى‏كند.

گويند: در آمريكا (آمار هفت، هشت سال قبل است) يك ميليون و هشت هزار تختخواب براى بيماران روانى دارند همين هائى را كه اضطرابها و دلهره‏ها به فحشا و منكرات در شراب و قمار كشانده است سپس تيمارستان بعد مى‏گويند در هر دقيقه‏اى در آمريكا دو نفر ديوانه مى‏شوند، اين سالها ديگر چه خبر است؟!