فصل سوم: معجزان و كرامات فاطمه زهرا سلام الله عليها
الف: معجزاتى از فاطمه زهراعليهاالسلام
۳۲۶- اقرار به رسالت پدر در شكم مادر
وقتى كه كفار از پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
انشقاق قمر را خواستند، زمانى بود كه خديجهعليهاالسلام
به فاطمهعليهاالسلام
حامله بود و خديجه از اين سئوال كفار ناراحت شده و گفت: زهى تاءسف براى كسانى كه محمد را تكذيب مى كنند! در حالى كه او فرستاده پروردگار من است.
پس فاطمهعليهاالسلام
از شكم مادرش صدا كرد: اى مادر! نترس و محزون نباش، زيرا خدا با پدر من مى باشد.
پس وقتى كه مدت حمل خديجهعليهاالسلام
تمام شد و موقع حمل رسيد، خديجه فاطمهعليهاالسلام
را به دنيا آورد و او به نور جمال خود تمام جهان را روشن و منور ساخت
».
۳۲۷- سخن گفتن در رحم مادر
فاطمهعليهاالسلام
در رحم مادرش خديجهعليهاالسلام
سخن مى گفت و آرام بخش و تسكين خاطر او بود، خديجهعليهاالسلام
در پاسخ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه پرسيد با كه سخن مى گويى؟ گفت: الجنين الذى فى بطنى يحدثنى و يونسنى؛ فرزندى كه در رحم دارم، با من سخن مى گويد و مونس من است». كسى كه جبرئيل به دختر بودنش خبر مى دهد: يخبرنى آنها انثى
.
۳۲۸- بركت غذا
علىعليهالسلام
مى فرمايد: روزى به بازار رفتم، يك درهم گوشت و يك درهم ذرت خريدم و به خانه آوردم. فاطمهعليهاالسلام
مشغول پختن آن شد. وقتى كه آماده نمود، فرمود: اى كاش! مى رفتى پدرم را دعوت مى كردى.
من رفتم و ديدم حضرت رسول، خوابيده و مى گويد: از گرسنگى در حال خواب، به خدا پناه مى برم.
گفتم: يا رسول الله! نزد ما غذايى هست.
پس دستش را به من داد و آمديم و چون به خانه رسيديم، به فاطمهعليهاالسلام
فرمود: غذا را بياور. فاطمه نيز غذا را در ديگى گذاشته خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد.
حضرت پارچه اى را روى غذا كشيد و فرمود: خدايا! غذاى ما را بركت ده.
سپس فرمود: يك پيمانه به عايشه بده. فاطمه يك پيمانه براى او فرستاد.
بعد فرمود: يك پيمانه به ام سلمه بده. براى او نيز فرستاد. تا اين كه به هر يك از نه همسرش يك سهم فرستاد.
۳۲۹ - درخشيدن نور از ملحفه فاطمه
روايت شده است: كه علىعليهالسلام
از يك نفر يهودى مقدارى جو قرض كرد و در مقابل آن، ملحفه حضرت فاطمهعليهاالسلام
را كه از پشم بود، گرو گذاشت. يهودى آن را برد و در خانه اش گذاشت. هنگام شب زن يهودى براى كارى به آن اطاقى كه ملحفه در آن بود رفت. ناگهان نورى را در حال درخشش ديد كه اطاق را روشن كرده بود. به سوى شوهرش برگشت و به او گفت: در آن اطاق، روشنايى بزرگى را ديدم.
شوهرش نيز تعجب كرد و فراموش كرده بود كه ملحفه فاطمهعليهاالسلام
را در آن جا گذاشته است. سريع برخاست و وارد آن اطاق شده، ديد شعاع نور ملحفه، پخش شده و مانند نور ماهى است كه از نزديك طلوع كرده باشد. از اين مسئله در شگفت شد. به جايى كه ملحفه را گذاشته بود، دقت كرد و فهميد كه اين نور از همان ملحفه است. يهودى رفت و قوم و خويشانش را فرا خواند و همسرش نيز قوم و خويشان خود را حاضر ساخت. بيش از هشتاد هزار نفر از يهوديان جمع شدند. همه آنان وقتى اين امر را ديدند، مسلمان شدند
.
۳۳۰ - چرخيدن آسياى دستى به خودى خود
جناب ابوذر مى گويد: پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مرا به دنبال علىعليهالسلام
فرستاد. به خانه اش رفتم و او را خواندم، ولى پاسخ مرا نداد. و آسياب دستى را ديدم كه بدون اينكه كسى باشد به خودى خود، مى گردد. دوباره او را خواندم، بيرون آمد و با هم نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفتيم و پيامبر متوجه علىعليهالسلام
شد و چيزى به او گفت كه من نفهميدم.
گفتم: شگفتا! از دستاسى كه بدون كه بدون گرداننده مى گردد.
آن گاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعظا و جوارحش را پر از ايمان و يقين كرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختى به او كمك كرد و كفايتش نمود. مگر نمى دانى كه خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان محمد را يارى دهند
؟!
۳۳۱ - شركت در مباهله
عده اى از نصاراى نجران نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمدند و پيشاپيش آنها سه تن از بزرگانشان به نامهاى «عاقب» و «محسن» و «اسقف» بودند، در حالى كه دو تن از مشهورين يهود هم همراه آنها بودند تا از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
سئوالاتى كنند.
اسقف پرسيد: اى ابوالقاسم! چه كسى پدر موسى بود؟
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: عمران.
سئوال كرد: پدر يوسف چه كسى بود؟
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: يعقوب.
پرسيد: پدر و مادرم فدايت، پدر تو كيست؟
فرمود: عبدالله پسر عبدالمطلب.
اسقف سئوال كرد: پدر عيسى كه بود؟
پيامبر ساكت ماند؛ جبرئيل نازل شد و گفت: او روح خدا و كلمه او بود.
اسقف گفت: آيا روح بدون پدر مى شود؟
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
ساكت گرديد. در اين هنگام وحى نازل شد:
ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال كن فيكون
؛
همانا مثل خلقت عيسى از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است كه خداوند او را از خاك بساخت، سپس بدان خاك گفت: بشرى به حد كمال باش، چنان شد.
وقتى پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
اين آيه را خواند، اسقف از جاى خود پريد، زيرا كه براى او قابل قبول نبود كه بشنود عيسىعليهالسلام
از خاك است. بعد گفت: اى محمد! ما اين مطلب را نه در تورات ديده ايم و نه در انجيل و زبور يافته ايم، اين مطلبى است كه فقط تو مى گوئى.
پس پروردگار وحى فرمود: فقل تعالوا ندع ابنائنا
....
اسقف و همراهان او گفتند: اى ابوالقاسم! انصاف دادى، پس وقت مباهله را معين نما.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: ان شاء الله فردا صبح.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنگام صبح بعد از نماز دست علىعليهالسلام
را گرفت و بانوى دو جهان فاطمهعليهاالسلام
را پشت سر و امام حسنعليهالسلام
را در سمت راست و امام حسينعليهالسلام
در سمت چپ خود قرار داد و به آنان فرمود: وقتى من دعا كردم شما آمين بگوئيد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حالت دعا زانوهاى مبارك را بر زمين نهاد.
طايفه نصارى كه اين حالت را پنج تن مقدس مشاهده كردند، پشيمان شدند و بين خودشان مشورت نموده و گفتند: سوگند به خدا، او پيامبر است و اگر با وى مباهله بكنيم، حتما خداى تعالى دعاى او را مستجاب خواهد نمود و ما همه نابود خواهيم شد و هيچ چيزى نمى تواند ما را از نفرين وى نجات دهد و صلاح اين است كه با او مصالحه كنيم تا ما را از اين كار (مباهله) معاف دارد
.
۳۳۲ - تهيه غذا
قطب راوندى به سند معتبر از جابر انصارى چنين روايت كرده است:
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چند روزى گذشت كه طعامى تناول نفرمود، تا آن كه گرسنگى بر آن حضرت بسيار غالب شد. به حجره هاى زنان خود وارد گرديد و طعامى نيافت، پس به حجره طاهره جناب فاطمهعليهاالسلام
در آمد و فرمود: اى دخترك گرامى! آيا نزد تو طعامى هست نتاول نمايم؟ زيرا گرسنگى بر من زور آورده است.
فاطمه زهراعليهاالسلام
عرض كرد: نه، به خدا سوگند كه طعامى نزد من نيست، جانم فداى تو باد.
چون حضرت از خانه بيرون رفت، يكى از كنيزكان فاطمهعليهاالسلام
دو گرده نان و پارچه گوشتى از براى آن حضرت به هديه آورد. پس فاطمهعليهاالسلام
آن را گرفت و زير كاسه پنهان كرد و جامه بر روى آن پوشانيد و گفت: به خدا سوگند كه حضرت رسالت را اختيار مى كنم برخود و بر فرزندان خود، همه گرسنه بودند و محتاج به طعام.
پس امام حسن و امام حسينعليهالسلام
را به خدمت پدر بزرگوار خود فرستاد و آن حضرت را طلبيد، چون تشريف آوردند گفت: اى پدر! بعد از رفتن شما حق تعالى طعامى از براى من رسانيد و از براى تو پنهان كرده ام از فرزندان خود فرمود: بياور اى دختر! چون سر برداشت، به قدرت حق تعالى آن كاسه پر از نان و گوشت شده بود.
چون فاطمه زهراعليهاالسلام
آن حالت را مشاهده كرد، متحير شد. دانست كه از جانب حق تعالى است. پس حمد الهى را به جاى آورد و صلوات بر حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرستاد، آن طعام را به نزد آن حضرت آورد.
چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن كاسه پر از طعام را ديد، شكر حق تعالى به تقديم رسانيد، پرسيد: اين طعام را از كجا آورده اى؟
فاطمهعليهاالسلام
گفت: از نزد حق تعالى آمده است، به درستى كه حق تعالى هر كه را مى خواهد بى حساب روزى مى دهد.
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
اميرمؤمنان علىعليهالسلام
را طلبيد. پس حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسينعليهالسلام
و جميع زنان آن حضرت از آن طعام تناول كردند تا سير شدند.
فاطمه زهراعليهاالسلام
فرمود: آن كاسه به حال خود ماند و هيچ كم نشد تا آن كه جميع همسايگان خود را از آن سير كردم، و حق تعالى در آن خير و بركت بسيار كرامت فرمود
.
۳۳۳ - زنده شدن عروس
روزى رسول خدا، خاتم انبياء، محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مسجد الحرام در كنار (كعبه) خانه خدا نشسته و مشغول راز و نياز با خداى بى نياز بود كه جمعى از بزرگان و شرفاء شهر (مكه) به حضورش آمده و سلام كردند، پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
با خوشرويى و خوشخويى جواب سلام آنها را داد، گفتند:
اى رسول گرامى اسلام و اى افتخار عالميان! ما به خدمت شما رسيديم تا عرضه داريم كه دختر فلان را پسر فلانى، كه هر دو از مشاهير و اشراف عرب هستند، عقد بسته و مجلس عروسى برپا كرده ايم، آمده ايم دختر گرامى شما فاطمه زهراعليهاالسلام
را به آن جشن دعوت كنيم. اجازه بفرماييد آنان به جشن عروسى آمده و با قدوم مباركشان مجلس ما را مزين فرموده و كلبه ما را منور كنند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: صبر كنيد، من به خانه دخترم فاطمهعليهاالسلام
روم و او را از اين دعوت خبردار كنم، اگر مايل شدند بيايند به شما اطلاع مى دهم.
آن حضرت به سوى خانه دختر گرامى اش فاطمه زهراعليهاالسلام
راه افتاد، وقتى به حرم و حريم فاطمه، يعنى به خانه او رسيد، سلامش كرده و جريان دعوت اكابر عرب را به عروسى شان به فاطمه زهراعليهاالسلام
فرمود و از او نظر خواهى كرد كه آيا حاضر است به جشن عروسى آنها برود يا نه؟!
صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
لحظاتى به فكر فرو رفت، سپس عرض كرد: جانم فدايت باد اى حبيب حضرت عزت و اى شفاعت گر جمله امت! من فكر مى كنم دعوت آنان از من به عروسى شان براى سخريه و استهزاء من است، چون زنان و دختران اشراف عرب در آن جشن همه لباسهاى فاخر گران قيمت از طلا و حرير و جواهر به تن كرده و خود را به هر آرايشى زينت داده، با حشمت و جلال در كنار عروس جمع شده اند، ولى من لباسى غير از اين پيراهن كهنه و چادر وصله دار و موزه (كفش) وصله دار چيزى ندارم بپوشم و به آن جا بروم، اگر با همين وضعيت بروم آنها مرا استهزاء و مسخره و شماتت خواهند كرد.
وقتى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخنان دخترش فاطمه زهراعليهاالسلام
را شنيد، غمگين شده و آهى از دل كشيد و چشمان مباركش پر از اشك شد.
در همان حال جبرئيل امين از سوى رب العالمين به حضورش رسيد عرض: يا رسول الله! خداى جل و علا بر شما و فاطمه سلام مى رساند و مى فرمايد: به فاطمه بگو همان لباسهايى كه دارد بپوشد و عازم رفتن عروسى باشد كه ما را در اين كار (حكمتى) است.
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيغام خداى تبارك و تعالى را به دخترش فاطمه زهراعليهاالسلام
رسانيد، صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
عرض كرد: هر چه خداى عزوجل فرمايد، همان را مى كنم و حكم و فرمان او را از جان و دل مى پذيرم.
سجده شكرى كرد و برخاست جامه هاى كهنه وصله دار خود را پوشيده و از پدر بزرگوارش اجازه رفتن به عروسى گرفت و همت به رفتن نمود؛ در همان حال فرشتگان هفت آسمان ناله سر داده و سر نياز به درگاه خداى تعالى نهاده و گفتند: بار خدايا، خداوندا، دختر پيغمبر آخر الزمان كه محبوبه توست و او را بر ديگر عالم برگزيده اى در ميان زنان خجالت زده و دل شكسته نكن كه ما تحمل ديدن افسردگى او را نداريم.
همان لحظه از طرف خداى تبارك و تعالى به جبرئيل امر شد هر چه زودتر با هزاران حورى مه لقا از لباسهاى بهشتى برداريد و بر زمين نازل شويد و آنها را بر فاطمه زهراعليهاالسلام
بپوشانيد و او را با عزت و احترام به مجلس عروسى ببريد.
جبرئيلعليهالسلام
به فرمان خدا از لباسهاى سندس و استبراق بهشتى با هزار حوريه به خدمت صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
آمده و سلام خداى تعالى را رساند و آن بانوى محترمه لباسهاى بهشتى را پوشيد، با جلال و عزت به سوى جشن عروسى حركت كرد. حوريان خاك قدمهاى آن عليا مخدره را به عنوان تبرك بر چشمهايشان مى ماليدند و از اين كه در كنار خيرة النساء العالمين حركت مى كردند، خوشحال بودند و هر يك به نوعى محبت و علاقه اى به آن معصومه پاك نشان مى دادند و عطرهاى بهشتى بر وجود اقدس حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
مى زدند و بر اين كار فخر و مباهات مى كردند.
فاطمه زهراعليهاالسلام
از ديدن اين همه عزت و جلال و لباسها و عطرهاى بهشتى خوشحال شده، شكر خداوند تعالى را به جاى آورده و زبانش بر ثناى حضرت ذوالجلال گويا بود.
وقتى نزديكى خانه عروسى رسيدند و نور مقدسشان بر جمع زنان كه آن جا بودند تابيد، همگى با حالت شگفت و تعجب به چهره نورانى و لباسهاى حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
نظر كرده و متحير شدند و بى اختيار به استقبال آن بانوى دو عالم شتافتند، تا آن جا كه هيچ زنى در كنار عروس نماند. بعضى از آنها دست و پاى صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
را بوسيده و آن بانوى بانوان را با احترام و عزت وارد مجلس جشن و عروسى كردند.
زنان اشراف با اين كه لباسهاى فاخر و گران قيمت پوشيده بودند، ولى لباسهاى آن عليا مكرمه را ديده و بر آن حضرت غبطه و حسد مى بردند، تا جايى كه عروس خانم تحمل ننموده و از صندلى كه بر روى آن نشسته بود، به زمين افتاد و مدهوش شد. وقتى به كنارش آمدند، ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده و مرده است. صداى فرياد و شيون از زنان بلند شد كه همه زنها به سوى او توجه كنند و عروس از غصه دق مرگ شود و بميرد (عروسى مبدل به عزا شد).
حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
از مشاهده آن واقعه خيلى متاءثر و از مردن عروس مكدر شد. بلادرنگ برخاسته و تجديد وضو كرد، در جلو چشمان زنان عرب دو ركعت نماز (حاجت) خواند و سر بر سجده نهاده و گفت:
بار الها! بنده نوازا! به عزت و جلال لايزال تو، و به حرمت شرف پدرم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و شوهرم اميرالمؤمنين على مرتضىعليهالسلام
و به فضيلت طاعات و عبادات بندگان خاصت «عروس» را زنده بگردان و مرا از طعن و شرمسارى نجات بخش!
هنوز سر فاطمه زهراعليهاالسلام
در سجده بود و لبانش در مناجات حق، ديدند كه عروس حركتى كرده و عطسه اى زد و به اذن خدا از جا برخاست و به دست و پاى عزت ده زنان، بانوى بانوان، محبوبه خداى لامكان، دختر پيامبر ختم رسولان همسر امير مؤمنان، مادر امامان، فاطمه زهراعليهاالسلام
افتاد و گفت:
السلام عليك يا بنت رسول الله، السلام عليك يا زوجة ولى الله اميرالمؤمنين على عليه السلام؛ شهادت مى دهم كه خدا يكى است همتا و شريكى ندارد، و پدر تو حضرت محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسول و فرستاده او است، تو و شوهر تو و فرزندان تو همه برحقند و كسانى كه راه كفر و شرك و بت پرستى را پيش گرفته، همه باطل اند و من با دست مبارك شما مسلمان مى شوم.
نقل كرده اند: آن روز هفتصد نفر مرد و زن از خويشان و فاميلهاى (عروس و داماد) دين مقدس اسلام را پذيرفته و از شرك و كفر بيرون آمدند و اين قضيه و معجزه حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
در شهرهاى ديگر شهرت پيدا كرد و بسيارى مسلمان شدند.
وقتى مجلس عروسى به پايان رسيد، صديقه طاهره فاطمه زهراعليهاالسلام
به منزل برگشته و تمامى حالات مجلس را به پدر بزرگوارش نقل كرد.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از شنيدن ماجرا، از زبان صديقه كبرى فاطمهعليهاالسلام
سر به سجده شكر نهاده و خداى عزوجل را سپاس و ثنا گفت و دخترش را به سينه چسباند و فرمود: اى نور ديده! از آنچه گفتى هزاران بار بيشتر و بهترش را از درگاه خداوند تبارك و تعالى بر تو اميدوارم
...
۳۳۴- طعام غيبى
هنگامى چنان اتفاق افتاد كه حسنينعليهالسلام
سه روز هيچ چيزى از خوراكى نخورده بودند، از گرسنگى بى تاب شده، از مادر چيزى طلب كردند. چون در خانه از جنس خوردنى چيزى نبود، هر دم ايشان را به بهانه اى تسلى داده كه جد بزرگوارتان مى آيد و چيزى برايتان مى آورد. باز آنان زارى مى كردند، به حدى كه جناب فاطمهعليهاالسلام
دلگير شد و اشكش جارى گرديد برخاسته قدرى سنگ ريزه جمع نمود، در ديگى كرد و بالاى آن آب ريخت، سر ديگ را پوشانيده، آتش در زير آن روشن كرد تا جوش آمد و به فرزندان دلبندش فرمود: اى جانان مادر! اينك صبر كنيد، طعام بار كرده ام، هنوز پخته نشده است.
ايشان بيرون مى رفتند و بعد از زمانى مى آمدند و به مادر مى گفتند: اگر آن پخته است جهت ما بياور. آن بانو مى فرمود: هنوز خام است، ساعتى صبر كنيد تا پخته شود.
امام حسنعليهالسلام
بر سر ديگ رفته و سرپوش را برداشت و گفت: اى مادر! اگر پخته يا خام، قدرى براى ما بردار تا بخوريم.
فاطمهعليهاالسلام
كاسه برداشت و فرمود: عجب كه پخته باد. چون بر سر ديگ آمد طعامى در كمال خوبى و خوشبويى است. پس بيرون آورد و نزد آنان نهاد. آنان مشغول خوردن شدند. فاطمه زهراعليهاالسلام
وضو تازه نمود شكر به جاى آورد و بعد از آن در وقت ضرورت چنان مى كرد.
چون اين خبر به پيامبر رسيد، فرمود: الحمدلله، تو اى فاطمه چنان هستى كه در ذريه انبياء و اولياء سابق بوده
.
۳۳۵ - چرخيدن دستاس
ابوصالح مؤ ذن در فضايل و مناقب حضرت زهراعليهاالسلام
نقل كرده است: ميمونه، همسر پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مقدارى گندم به من داد و مرا نزد حضرت فاطمهعليهاالسلام
فرستاد تا آن را آرد كند و بعد براى باز گرفتن، مرا سوى حضرتش فرستاد. ديدم حضرت ايستاده دستاس به خودى خود مى چرخد، قضيه را به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفتم.
حضرت فرمود: چون خداوند ضعف و ناتوانى فاطمهعليهاالسلام
را مى دانست، به دستاس دستور داد كه بچرخد و او به دستور خداوند مى چرخيد.
۳۳۶ - حركت گهواره توسط فرشتگان
روايت است: آن حضرت گه گاهى در حال نماز كه بود، كودكش گريه مى كرد و مى ديدند گهواره حركت مى كند و فرشتگان آن را حركت مى دادند.
۳۳۷ - حرام بودن آتش بر فاطمه
روزى عايشه بر فاطمهعليهاالسلام
وارد شد، در حالى كه آن حضرت براى حسن و حسينعليهالسلام
با آرد و شير و روغن در ديگى غذاى حريره درست مى كرد. ديگ بر روى اجاق و آتش مى جوشيد و بالا مى آمد و فاطمهعليهاالسلام
آن را با دست خود هم مى زد.
عايشه با اضطراب و نگرانى از نزد او بيرون آمده، نزد پدرش ابوبكر رفت و گفت: اى پدر! من از فاطمه چيز شگفت آورى ديدم، و آن اين كه دست به درون ديگى كه بر روى آتش مى جوشيد برده، آن را به هم مى زد.
گفت: دختركم! اين را پنهان كن كه كار مهمى است.
اين خبر به گوش پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد، بر بالاى منبر رفت و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد، سپس فرمود:
همانا مردم ديدن ديگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى كنند. سوگند به آن كسى كه مرا به پيامبرى برگزيد، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موى رگ و پيوند فاطمه حرام كرده است، فرزندان و شيعيان او را از آتش دور نمود، برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه مقامى هستند كه آتش و خورشيد و ماه از آنها فرمان بردارى كرده در پيش رويش جنيان شمشير زده، پيامبران به پيمان و عهد خود درباره او وفا مى كنند زمين گنجينه هاى خودش را تسليم او نموده، آسمان بركاتش را بر او نازل مى كند.
واى، واى، به حال كسى كه در فضيلت و برترى فاطمه شك و ترديد به خود راه دهد، و لعنت و نفرين خدا بر كسى كه شوهر او، على بن ابى طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضى نباشد. همانا فاطمه، خود داراى جايگاهى است و شيعيانش نيز بهترين جايگاهها را خواهند داشت. همانا فاطمه پيش از من دعا مى كند و شفاعت مى نمايد و شفاعتش مى نمايد و شفاعتش على رغم ميل كسانى كه با او مخالفت مى كنند، پذيرفته مى شود
.
۳۳۸ - مائده آسمانى
زمخشرى
در تفسير خود، ذيل آيه كلما دخل عليها زكريا
از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كند:
در يكى از روزهاى قحطى مدينه كه گرسنگى طاقتم را برده بود، زهرا برايم طبقى از غذا فرستاد، غذا را گرفته و به خانه زهرا درآمدم، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روى طبق كنار زد. ديدم پر از گوشت و نان است. تعجب كردم و دانستم كه اين مائده هاى آسمانى است. به زهرا گفتم: اين از كجاست؟ جواب داد: از جانب خداى سبحان، او هر كه را بخواهد بى حساب روزى دهد.
اشك شوق بر ديدگان رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
دويد؛ آن گاه فرمود: حمد خدايى را كه تو شبيه مريم قرار داد. و سپس على و حسن و حسينعليهمالسلام
و تمامى همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سير شدند، در حالى هنوز غذاها باقى بود.
فاطمهعليهاالسلام
براى تمامى همسايگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدينه همه به بركت كرامت زهراعليهاالسلام
سير شدند
.
۳۳۹ - هديه خداوند به فاطمه
ابن عباس مى گويد: روزى در حضور پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشسته بودم؛ على، فاطمه، حسن و حسينعليهالسلام
نيز در پيش روى حضرت قرار داشتند.
در اين هنگام جبرئيل نازل شده، سيبى براى حضرت آورده و بدان وسيله به رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
تحيت گفت. حضرت آن سيب را به على بن ابى طالبعليهالسلام
هديه كرد. علىعليهالسلام
آن را بوسيده، ضمن تشكر از پيامبر آن را به حضرت برگردانيد. حضرت آن را حسنعليهالسلام
هديه كرد. حسنعليهالسلام
نيز ضمن ابراز تشكر آن را بوسيده، بار ديگر به حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
برگردانيد.
بار ديگر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را به على بن ابى طالبعليهالسلام
داد. حضرت تحيت گفته، همين كه خواست به حضرت برگرداند، سيب از بين انگشتانش به زمين افتاد و دو نيم شد و نورى از آن درخشيد كه تا آسمان اول بالا رفت. در اين هنگام ديدم كه بر آن سيب نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
اين هديه است از خداوند متعال به محمد مصطفى، و على مرتضى، و فاطمه زهرا، و حسن و حسين، نوادگان رسول خدا، و نيز امانى است از براى دوستداران آنها در روز قيامت از آتش
».
۳۴۰- درود حوريان بهشت بر فاطمه
سلمان فارسى مى گويد: به خانه فاطمهعليهاالسلام
رفتم، فرمود: بعد از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من ستم روا داشتند. سپس به من فرمود: بنشين. پس نشستم. به من گفت: ديروز نشسته بودم و درب خانه نيز بسته بود، و من در مورد قطع شدن وحى از ما و منصرف شدن ملايكه از منزل ما بعد از وفات پيامبر، فكر مى كردم كه ناگهان درب خانه بدون اين كه كسى از ما آن را باز كند، مفتوح شد و سه تن از حوريان بهشت وارد خانه شدند و گفتند: ما از حوريان «دارالسلام» هستيم، پروردگار عالميان ما را به سوى تو فرستاده و ما مشتاق تو بوديم اى دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
به يكى از آنان، كه گمان مى كنم از همه آنان كهنسال تر بود، نامت چيست؟
گفت: من «مقدوره» هستم و براى «مقداد بن اسود» آفريده شده ام.
به دومى گفتم: نامت چيست؟
گفت: من «ذره» هستم و براى «ابوذر» آفريده شده ام.
و نام سومى را پرسيدم؟
گفت: «سلمى» هستم و براى «سلمان» خلق شده ام.
فاطمهعليهاالسلام
ادامه داد: آنها طبقهايى را بيرون آوردند كه در آن خرماهايى، مانند نان شكرى بود و رنگش از برف سفيدتر و بويش از مشك، خوش بوتر بود. من سهم تو را نگه داشتم (چون تو از ما اهل بيت هستى) با آن افطار كن و فردا هسته اش را برايم بياور.
سلمان گويد: خرما را گرفتم و رفتم. از مقابل هر جماعتى كه مى گذشتم مى گفتند: تو مشك دارى؟ پس با آن افطار كردم و هسته اى در ميان آنها نيافتم. فرداى آن روز نزد فاطمهعليهاالسلام
رفتم و گفتم: اى دختر رسول خدا! در ميان آنها هيچ هسته اى نيافتم.
فرمود: اى سلمان! آن خرما از نخلى است كه خداوند در بهشت به خاطر كلامى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من ياد داده، براى من غرس نموده است
.
۳۴۱- نفرين فاطمه بر دشمن امام حسين
روايت كننده گويد: مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش كور بود، با حالتى رقت آور فرياد مى زد: رب نجنى من النار؛ خدايا، مرا از آتش، نجات بده
».
شخصى به او گفت: از براى تو مجازاتى باقى نمانده، در عين حال مى گويى خدايا، مرا از آتش نجات بده؟!
گفت: من در كربلا بودم، وقتى كه حسينعليهالسلام
كشته شد، شلوار و بند شلوار گران قيمتى را در تن آن حضرت ديدم، با توجه به اين كه همه لباسهايش را غارت كرده بودند فقط همين شلوار مانده بود. دنياپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قيمتى شلوار را در آورم. به طرف پيكر حسينعليهالسلام
نزديك شدم، تا خواستم آن بند را بيرون بكشم. ديدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد، نتوانستم آن بند را بيرون آورم، ديدم آن حضرت دست چپش را بلند كرد و روى آن بند نهاد. هر چه كردم، نتوانستم دستش را از روى بند بردارم. دست چپش را نيز بريدم، باز تصميم گرفتم كه آن بند را بيرون آورم.
صداى ترس آور زلزله اى را شنيدم. ترسيدم و كنار رفتم و در همان جا (شب) كنار بدنهاى پاره پاره شهدا خوابيدم.
ناگاه در عالم خواب ديدم كه گويا حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
همراه على بن ابى طالبعليهالسلام
و فاطمه زهراعليهاالسلام
آمدند و سر امام حسينعليهالسلام
را در دست گرفته اند. فاطمه زهراعليهاالسلام
آن را بوسيد، سپس فرمود: پسرم! تو را كشتند، خدا آنها را كه با تو چنين كردند، بكشد.
شنيدم كه امام حسينعليهالسلام
در پاسخ فرمود: شمر مرا كشت، و اين شخص كه در اين جا خوابيده، دستهايم را قطع كرد».
فاطمهعليهاالسلام
به من رو كرد و گفت: خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و چشمهايت را كور نمايد و تو را داخل آتش نمايد.
از خواب بيدار شدم، دريافتم كه كور شده ام و دستها و پاهايم قطع شده، سه دعاى فاطمهعليهاالسلام
به استجابت رسيده و هنوز چهارمى آن (يعنى ورود در آتش) باقى مانده، اين است. مى گويم: خدايا مرا از آتش نجات بده
.
ب: كراماتى از فاطمه زهراعليهاالسلام
۳۴۲ - از كرامت فاطمه به ام ايمن
وقتى كه فاطمه زهراعليهاالسلام
رحلت كرد، «ام ايمن» قسم خورد كه در مدينه نماند؛ چون طاقت نداشت جاى خالى حضرت فاطمهعليهاالسلام
را مشاهده نمايد. لذا به سوى مكه رفت و در ميان راه به تشنگى شديدى دچار شد. دستهاى خود را به سوى آسمان بالا برد و گفت:
پروردگارا! من خدمتگزار فاطمهعليهاالسلام
هستم، مرا از عطش، مى ميرانى! آنگاه خداوند از آسمان سطلى پايين فرستاد. ام ايمن از آن نوشيد و هفت سال به غذا و آب، نيازى پيدا نكرد. در روزهاى بسيار گرم، مردم، او را به زحمت مى انداختند، ولى اصلا تشنه نمى شد
.
۳۴۳ - نتيجه توسل به فاطمه
حدود چهل سال قبل در كرمان يكى از علماى وارسته و متعهد به نام آيت الله ميرزا محمد رضا كرمانى «متوفى سال ۱۳۲۸ شمسى» زندگى مى كرد. در آن زمان، بازار فرقه ضاله «شيخيه»رواج داشت.
آيت الله كرمانى، واعظ محقق آن زمان سيد يحيى يزدى را به كرمان دعوت كرد، تا به وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهيهاى فرقه شيخيه آگاه كند و در نتيجه جلو گسترش آنها را بگيرد.
مرحوم سيد يحيى واعظ يزدى، اين دعوت را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگرى خود، اين گروه ضاله را رسوا ساخت؛ به طورى كه تصميم گرفتند با نيرنگى مخفيانه او را به قتل برسانند. آن نيرنگ مخفيانه اين بود:
شخصى از آنها به عنوان ناشناس از او دعوت كرد كه فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه براى منبر رفتن برود.
او قبول كرد، دعوت كننده با عده اى به خدمت سيد يحيى واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانى بردند، ولى بعد معلوم شد كه ايشان را به خارج شهر به باغى برده و از منبر و روضه خبرى نيست. كم كم احساس خطر جدى كرد و خود را در دام مرگ شيخيه ديد، آن هم در جايى كه هيچ كس از وضع او مطلع نبود.
سيد يحيى واعظ، در آن حال به جده خود حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
متوسل گرديد. گويا نماز استغاثه به آن حضرت را خواند و در سجده نماز گفت: يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى؛ اى سرور من، اى فاطمه! به من پناه بده و به فريادم برس.
خطر لحظه به لحظه نزديك مى شد. سيد يحيى واعظ ديد گروه دشمن به او نزديك شدند و خود را آماده كرده اند و چيزى نمانده بود كه به او حمله كرده و او را قطعه قطعه نمايند.
در اين لحظه حساس ناگهان غرش تكبير و فرياد مردم را شنيد كه باغ را محاصره كرده اند، و از ديوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شيخيها، آنها را تار و مار كردند و مرحوم سيد يحيى را نجات داده با احترام همراه خود در كنار حضرت آية الله ميرزا محمد رضا كرمانى به شهر و منزل آية الله كرمانى آوردند.
سيد يحيى واعظ از آية الله كرمانى پرسيد: شما از كجا مطلع شديد كه من در خطر نيرنگ مخفيانه شيخيه قرار گرفته ام و مرا از خطر حتمى نجات داديد؟
آية الله كرمانى فرمود: من در عالم خواب حضرت صديقه طاهره، زهراى اطهرعليهاالسلام
را ديدم، به من فرمود: شيخ محمد رضا! فورا خودت را به پسرم «سيد يحيى» برسان و او را نجات بده كه اگر دير كنى، كشته خواهد شد
.
۳۴۴- سوگند دادن امام رضا به جان فاطمه
دو برابر، يكى نيكوكار و ديگرى بد رفتار بود كه مردم از دست و زبان آن برادر بد، ناراحت بودند و به برادر ديگرش شكايت مى كردند؛ تا اين كه برادر نيكوكار قصد زيارت حضرت رضاعليهالسلام
به همراه جماعتى داشت.
برادرى هم كه بد بود، همراه با زائران حضرت على بن موسى الرضاعليهالسلام
قصد رفتن به مشهد را كرد. ولى طبق عادت هميشگى اش زوار امام رضاعليهالسلام
را اذيت مى كرد، تا در يكى از منزلهاى وسط راه مريض شد و از دنيا رفت. همه از فوت او خوشحال شدند، ولى برادر خوب به خاطر غيرت برادرى، او را غسل و كفن كرد و همراه خود آورد و در حرم امام هشتمعليهالسلام
طواف داد و دفن كرد.
شب شد در عالم رؤیا برادر را در باغى بسيار مجلل با لباسهاى استبرق در كمال شادى و نعمت ديد. پرسيد: چه شد كه به اين مرتبه و مقام رسيدى؟ تو كه داراى اعمال نيك نبودى. گفت: اى برادر وقتى قبض روح شدم، جانم را به سختى گرفتند، هنگام غسل، آب براى من آتش، و كفن پاره اى از آتش حتى مركب من آتش و دو ملك هم با عمود آتشين مرا عذاب مى كردند. تا به صحن مطهر حضرت رضاعليهالسلام
كه رسيديم، آن دو ملك دور شدند و عذاب از من برداشته شد. همين كه مرا وارد حرم كردند، ديدم حضرت رضاعليهالسلام
بر بلندى نشسته اند و توجه به زوار خود دارد. من از حضرتش درخواست شفاعت كردم.
پوزش طلبيدم، به من عنايتى نفرمودند. همين كه مرا بالاى سر حضرت بردند، پيرمرد نورانى ديدم، به من فرمود: برو از حضرت طلب شفاعت كن، و الا اگر تو را از اين حرم بيرون ببرند، همان عذاب است. گفتم: اى پيرمرد، من از امام رضاعليهالسلام
كمك طلبيدم، حضرت اعتنايى نكردند. فرمود: «او را به حق مادرش زهراعليهاالسلام
قسم بده» كه هرگز از در خانه اش رد نخواهى شد. اين مرتبه كه امام رضا (عليه السلام ) را به حق مادرش زهراعليهاالسلام
قسم دادم، آن دو ملايكه عذاب رفتند و دو فرشته رحمت آمدند، مرا به اين مقام و نعمت رسانيدند
.