۲۱۶- سوگوارى مادر داغديده
در سال ۱۳۴۳ يكى از واعظين محترم مى فرمود:
در بحرين زنى بوده كه پسرى به نام محمد داشته، پسر در اوان جوانى از دنيا رفته، مادر روزها مى رفته سر قبرش و گريه مى كرده، روزى به خاطرش مى رسد كه پسرش با احترام فراوان تشييع شده، ولى پسر فاطمه زهرا خير! تصميم گرفت آن روز بر حسينعليهالسلام
گريه كند.
لذا به ياد امام حسينعليهالسلام
نوحه سرايى كرده و گريه مى كند و ابياتى را كه حاكى از شهادت آن بزرگوار با لب تشنه است، زمزمه مى كند و مى گويد: آه بر زينب و ام كلثوم و سكينه! كه هر وقت مى خواستند گريه كنند آنها را با تازيانه مى زدند و...
بعد از آن كه بر غريبى و مظلومى اباعبدالله و اهل بيت آن بزرگوار گريه زياد كرده، كنار قبر فرزندش رفته، ديد بانويى سياه پوش روى قبر فرزندش نشسته و گريه مى كند!
با خودش مى گويد: اين بانو هم احتمالا داغ ديده و قبر فرزندش را به اشتباه گرفته و آمده سر قبر فرزند من مى گريد! آن گاه پيش مى رود و مى گويد: شما داغ جوان ديديد و قبر فرزندتان را گم كرديد؟ آن بانو مى فرمايد: نه، من قبر فرزندم را گم نكرده ام، آمدم سر قبر جوان تو گريه كنم، مى گويد: چرا براى فرزند من؟ فرموده: چون تو براى فرزند من گريه كردى! مى گويد: فرزند شما كيست؟ مى فرمايد: فرزند من حسين غريب است؛ چون تو امروز براى حسين من گريه كردى، من هم براى فرزند تو گريه مى كنم
.
۲۱۷- مجازات انكار فضيلت گريه بر امام حسين
از سيد على حسينى حكايت شده كه گفته است:
من در مشهد مقدس، مجاور بارگاه على بن موسى الرضا بودم. يكى از رفقا در روز عاشورا در مورد شهادت امام حسينعليهالسلام
سخن مى گفت. رسيد به اين جا كه امام باقرعليهالسلام
فرمودند: هر كس كه در عزاى امام حسينعليهالسلام
گريه كند، هر چند به قدر بال پشه اى باشد، خداوند گناهان او را مى آمرزد؛ گر چه به اندازه كف درياها باشد.
يكى از حضار منكر اين مطلب شد و گفت: اين حديث صحيح نيست، عقل آن را نمى پسندد.
بحث زيادى بين ما و او شد، مجلس به هم خورد، همه متفرق شدند و او هم چنان بر انكار خود اصرار داشت!
روز بعد پيش ما آمد و از گفته خويش پشيمان شده بود و تعريف كرد كه شب گذشته در عالم رؤیا ديدم، قيامت برپا شده، زمين هموار، نامه هاى اعمال باز، جهنم افروخته، بهشت زينت كرده شده و... تشنگى بر او غلبه كرده و او در طلب آب است.
به راست و چپ التفات نموده و حوض كوثر را ديده كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على مرتضىعليهالسلام
و فاطمه زهراعليهاالسلام
با حزن و اندوه در كنار آن قرار دارند. جلو رفته، پس از سلام از فاطمه زهراعليهاالسلام
آب طلبيده، آن بزرگوار با نگرانى به او نگاه كرده و فرموده اند: تو فضيلت گريه كردن بر فرزندم حسين را انكار مى كنى
؟!...
۲۱۸- خبر شهادت امام حسين به مادرش
مردى از اهالى بحرين مى گويد: من خيلى راغب شنيدن مصايب و مراثى امام حسينعليهالسلام
بودم. شب و روز در مجالس سوگوارى آن حضرت شركت مى كردم و هيچ امرى نمى توانست مرا از رفتن به مجالس عزاى اباعبداللهعليهالسلام
باز دارد.
يك سال شب نهم محرم، آن قدر در مصيبت آن حضرت گريستم كه خسته شده و در كنارى نشستم. خواب چشمانم را فرا گرفت. در خواب ديدم در باغ بزرگى مثل باغهاى بهشت قرار دارم، انواع و اقسام اشجار ديده مى شود و مرغان بر سر شاخه ها مانند مادر بچه مرده نوحه مى كنند! گفتم: سبحان الله اين مرغان چرا اين طور ناله مى كنند؟! با خود گفتم: اين ناله ها نيست مگر به خاطر مولايم حسينعليهالسلام
. به ناگاه صداى گريه اى شديد به گوشم رسيد كه نزديك بود دلم شكافته شود. چند قدم به دنبال صداى گريه رفتم، كنار حوضى رسيدم، ديدم بانويى كنار حوض نشسته، پيراهن سفيد پاره پاره اى در دست دارد و خون آن را مى شويد! و به آثار جراحات نگاه مى كند و مى گريد؛ چنان كه نزديك است از گريه اش آسمان منش شود و بر زمين فرود آيد! مى گفت: پدر جان! ببين اين امت با ما چه كردند؟ تا من به دنيا بودم حق مرا ضايع كردند و پهلويم را شكستند و ارث مرا گرفتند.
سپس مصايب ابن عمش را بيان داشت تا آن جا كه گفت: اينها بس نبود كه حسينم را كشتند و... بعد فرمود: فرزندم! چرا از نام خود خبر ندادى؟ شايد جد و پدر تو را نمى شناختند كه با لب تشنه شهيدت كردند؟
ناگاه در طرف مشرق بدن بى سرى را ديدم كه مى گفت: به حق خودت مادر جان! من جد و پدر خودم را معرفى كردم، مقام مرا ملاحظه نكردند، آب فرات را به رويم بستند، خود و اهل بيتم را تشنه گذاشتند!
من قدم پيش نهاده و سلام كرده و عرضه داشتم: اين پيراهن پاره پاره و خونين و اين بدن بى سر كيست؟! ناله اى جانسوز از دل برآورد و فرمود: من مادر اين شهيد مظلومم، من دختر پيغمبر اين امتم، من مادر حسينم كه امت جدش او را كشتند و...
ناگاه ديدم بانوان چندى سر از جانب اشجار، مانند آفتابى كه طلوع كند، مويه كنان آمدند و اطراف آن بدن بدون سر نشستند. من از پيراهنى كه آن بانو مى شست سئوال كردم و ايشان فرمود: پيراهن پسرم حسين است كه در روز عاشورا پوشيده بود. گفتم: با آن چه كار مى كنى؟ فرمود: اين پيراهن وسيله گريه من است تا روزى كه آن را در دست گرفته و در عرصه محشر بايستم و به پروردگارم از ستم بنى اميه شكوه كنم. هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى نماند، مگر روى بر خاك نهند؛ چرا كه در آن روز سرم برهنه و آلوده خونى است كه از گلوى اين تن بى سر روان است و خدا از خشم من خشمگين شده و همه ظالمان به ما خانواده را جمع خواهد كرد و زبانه آتش آنها را فرا گيرد.
عرض كردم: اى سيده من! پدرم نوحه خوان فرزندت حسين بود، خدا با او چه كرد؟
فرمودند: كاخى در مقابل كاخهاى ما دارد.
عرض كردم: كسى كه در عزاى شما بگريد و از مالش در عزاى حسينعليهالسلام
صرف كند و در غم او بى خوابى كشيده و در حاجت عزادارانش بكوشد و در راه او تشنگان را آب دهد و به دشمنانش لعنت كند چيست؟
فرمودند: بهشت است. همه اين كارها كمك به ماست و مژده و بشارت بده به كسانى كه به اين امور مشغولند كه در بهشت همسايه ما خواهند بود به حق پدرم و شوهرم و فرزندم كه روز قيامت تا كودكى از آنها بيرون باشد به بهشت نخواهم رفت، اين پيغام را به آنها برسان. الحمدلله رب العالمين
.
۲۱۹- عنايت فاطمه به مرثيه امام حسين
مرحوم حاج ملا اسماعيل سبزوارى در كتاب عددالسنة كيفيت خواب مقبل را نقل كرده و گفته است: من در اصفهان در خانه مقبل، كيفيت خواب مقبل را به خط خودش ديده ام، مقبل نوشته است:
يكى از سالها افراد زيادى از اصفهان جهت زيارت امام حسينعليهالسلام
عازم كربلا شدند و من كه دستم از مال دنيا تهى بود، به يكى از دوستان گفتم: مى ترسم بميرم و آرزوى زيارت كربلا در دلم بماند، دل آن دوست به حالم سوخت و گفت: اگر مشكل تو تهى دستى است، بيا برويم، مهمان من باش.
من آماده شده با او بار سفر بسته و رهسپار كربلا شديم. نزديك گلپايگان نيمه شبى دزدها به زوار حمله آورده و تمام اموال آنها را غارت كردند، زوار با دست تهى و بدن برهنه وارد گلپايگان شدند. لذا بعضى برگشته و بعضى وام گرفته و... من در گلپايگان ماندم تا ماه محرم فرا رسيد. حسينيه اى در آن جا بود كه شبها شيعيان در آن مشغول عزادارى مى شدند و من در آن مجلس شركت مى كردم، شب و روز از حسرتى كه در دلم مانده بود مى گريستم.
شبى در عالم رؤیا ديدم وارد كربلا شدم، به طرف حرم سيد الشهداءعليهالسلام
رفتم كه مشرف شوم، شخصى جلو مرا گرفت و گفت: برگرد كه هم اكنون وقت زيارت تو نيست!
گفتم: چرا حرم مطهر بسته است؟
گفت: اى مقبل! اكنون فاطمه زهراعليهاالسلام
و مادرش خديجه كبرىعليهاالسلام
و جمعى حوراالعين و عده اى از پيغمبران به زيارت امام حسينعليهالسلام
آمده اند.
گفتم: تو كيستى؟
گفت: فرشته اى هستم كه براى زايران امام حسينعليهالسلام
استغفار مى كنم.
پس از اين گفتار، دست مرا گرفت و در ميان صحن گردش داد، عده اى را در آن جا ديدم كه به اهل دنيا شباهتى نداشتند، جمعى با خشوع و خضوع نشسته بودند، آن فرشته گفت: اينان پيامبرانى هستند كه به زيارت حضرت سيد الشهداءعليهالسلام
آمده اند.
در اين وقت شخص بزرگوارى را ديدم كه از حرم بيرون آمد، در حالى كه دو نفر زير بغلهاى او را گرفته بودند، همه انبياء پيش پاى او برخاسته و تعظيم كردند و آن جناب در صدر مجلس نشسته و فرمودند: محتشم را بياوريد!
پرسيدم اين بزرگوار كيست؟
فرشته جواب داد: حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
جد امام حسينعليهالسلام
.
محتشم را آوردند، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: اى محتشم! امشب شب عاشورا است، اين پيغمبران براى زيارت فرزندم حسين آمده اند، برو بالاى منبر و از اشعار دلسوزت بخوان تا ما بگرييم...
محتشم رفت بالاى پله اول، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اشاره كرد برو بالا، محتشم تا پله نهم منبر بالا رفت، من حواسم را جمع كردم ببينم محتشم كدام مرثيه را به عنوان مرثيه دلسوزتر انتخاب مى كند و مى خواند، ديدم شروع كرد، به خواندن (بند دوم از دوازده بند معروفش):
كشتى شكست خورده توفان كربلا
|
|
در خاك و خون تپيده به ميدان كربلا
|
گرچشم روزگار براو فاش میگريست
|
|
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
|
نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك
|
|
زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا
|
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
|
|
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
|
بودندديو ودد همه سيراب و می مكيد
|
|
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
|
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد
|
|
فرياد العطش ز بيابان كربلا
|
در اين جا يك مرتبه صداى گريه پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بلند شد و رو به انبياء كرده و فرمودند: امت من با فرزند عزيزم چه كردند؟ آبى را كه خداوند بر وحش و طير (و ديو و دد) حلال كرده، بر اولاد من حرام كردند، دوباره محتشم شروع كرد به خواندن (بند هفتم تركيب بندش):
روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار
|
|
خورشيد سر برهنه بر آمد ز كوهسار
|
موجى به جنبش آمدوبرخاست كوه كوه
|
|
ابرى به بار آمد و، بگريست زار زار
|
با خواندن اين ابيات پيغمبران همه دست بر سر زدند، سپس محتشم رو به پيغمبران كرد و گفت:
جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل
|
|
گشتند بى عمارى و محمل شتر سوار
|
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: بله؛ اين پاداش (رسالت) من است كه دختران مرا اسير كردند!
محتشم سكوت كرد.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: اى محتشم! هنوز دل ما از گريه خالى نشده، محتشم رو به قبر ابا عبدالله الحسينعليهالسلام
كرد و گفت: (بند هشتم)
در اين جا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خلعتى به محتشم دادند و من در اين خيال بودم كه اشعار من قابل قبول سيد ابرار نبوده كه به من التفاتى نكردند و به خواندن امر نفرمودند. ناگاه حوريه سياه پوشى به سيد ابرار عرض كرد: انسيه حوراء فاطمه زهراعليهاالسلام
گويد: به مقبل هم بفرماييد واقعه اى در مرثيه سيدالشهدا بخواند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور فرمودند: بالاى منبر بروم.
من رفتم بالاى پله اول منبر ايستاده و خواندم:
ناگاه شخصى اشاره كرد پايين بيا، كه دختر سيد دو سرا، فاطمه زهراعليهاالسلام
بيهوش گشته است.
من از منبر فرود آمدم و منتظر عطاياى خيرالبرايا بودم كه ديدم ضريح منور سبط خيرالبشر باز شد و شخص جليل القدرى بيرون آمد، اما زخم سينه اش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از حد و حصر بيرون بود، خلعت فاخرى به من عطا نمود. من عرضه داشتم: شما كه هستيد؟ فرمودند:
حسينم كه دوش نبى بوده جايم
|
|
فرستاده خلعت خدا از برايم
|
۲۲۰- خواب حضرت سكينه در شام
روايت كرده اند كه روزى حضرت سكينهعليهاالسلام
به يزيد فرمودند: ديشب خوابى ديده ام اگر رخصت مى دهى براى تو نقل كنم؟!
گفت: بگو.
فرموند: وقتى كه دوش از نماز فارغ شدم و بر احوال خويش و ساير اهل بيت گريه بسيار كردم، به خواب رفتم و در عالم رويا ديدم كه درهاى آسمان باز شد و نورى در ميان آسمان و زمين ساطع گرديد و حوريان زيادى از بهشت فرود آمدند، ناگاه باغى در نهايت سبزى و خرمى با انواع گلها و رياحين زيادى از بهشت فرود آمدند، ناگاه باغى در نهايت سبزى و خرمى با انواع گلها و رياحين آراسته و در ميان باغ قصرى رفيع مشاهده كردم، آن گاه پنج نفر پيرمرد نورانى داخل آن قصر شدند، از حوريه اى پرسيدم: اين قصر از كيست؟ گفت: اين قصر پدر تو حسين است، گفتم: آن كهنسالان كه وارد قصر شدند كه بودند؟ گفت: اولى حضرت آدم، دومى نوح، سومى ابراهيم، چهارمى موسى. گفتم: آن پنجمى كه از نهايت اندوه دست بر محاسنش گرفته بود، چه كسى بود؟ گفت: اى سكينه او را نشناختى؟ او جدت رسول خدا بود! گفتم: كجا رفتند؟ گفت: نزد پدرت امام حسين. گفتم: به خدا قسم الان مى روم نزد جدم و به او شكايت مى كنم.
در اين انديشه بودم كه ناگاه مرد خويش روى منورى را ديدم كه در نهايت اندوه و حزن ايستاده شمشيرى در دست دارد، جلو رفتم (به روايت ديگر نزد حضرت رسالت پناه رفتم) و گفتم: يا جداه! مردان ما را كشتند، حرمت ما را ضايع نموده و ما را بر شتران برهنه سوار كردند و نزد يزيد بردند. رسول خدا مرا در بر گرفت و گفت: اى پيغمبران خدا، مى بينيد كه امت من با فرزندانم چه كرده اند؟!
حوريه گفت: اى سكينه! شكايت بس است، رسول خدا را گريان و نگران كردى و دست مرا گرفت و داخل قصر كرد. در آن قصر پنج نفر بانو در نهايت عظمت و خلقت و حسن و صفا و نور و بها ديدم، در ميان ايشان بانويى از همه بزرگوارتر و نورانى تر، لباسهاى سياه پوشيده و گيسوهاى خود را پريشان كرده بود و پيراهنى خون آلود در دست داشت و هرگاه از جا بر مى خاست بانوان ديگر برخاسته و هرگاه مى نشست آنها مى نشستند و از هر جهت احترام مى گذاشتند.
از آن حوريه پرسيدم: اين بانوان گرامى چه كسانى هستند؟ حوريه گفت: اى سكينه! اين بانوان، حوا، مريم مادر عيسى، خديجه، ساره همسر ابراهيم خليل (به روايتى هاجر مادر اسماعيل) و آن كه پيراهن خون آلود در دست دارد و همه به او احترام مى گذارند جده ات فاطمه زهرا است، پس به نزد ايشان رفته و گفتم: اين جده بزرگوار، پدر نامدارم را كشتند و مرا يتيم كردند، آن حضرت مرا به سينه اش چسبانيد و بسيار گريست، بانوان ديگر همه گريستند و گفتند: اين فاطمه! خدا ميان تو و يزيد در روز قيامت حكم خواهد كرد.
ناگاه ديدم درى از آسمان باز شد و ملايك فوج فوج فرود مى آمدند، سر پدرم را زيارت مى كردند و به آسمان مى رفتند (در اين جا يزيد سيلى به صورت خود زد و گريست و گفت: مرا با قتل حسين چه كار بود؟!»
به روايتى ديگر به آن خواب اعتنايى نكرد و از جاى برخاست
!
خواب ديگرى نيز از حضرت سكينهعليهاالسلام
نقل شده كه در عالم رؤیا ديده كه پنج ناقه از نور پيدا شده و بر هر ناقه مرد كهنسال و نورانى سوار بود و ملايكه بسيار از هر سو آنها را احاطه كرده بودند و
...
۲۲۱- مسلمان شدن طبيب يهودى
يزيد پس از شهادت امام حسينعليهالسلام
پيش از آن كه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بى درمانى معذب گرديد. يكى از اطباى يهودى را براى معالجه طلب كرد، طبيب نگاهى به يزيد كرد و از روى تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اى چند عقرب از گلوى او بيرون كشيده و گفت: ما در كتب آسمانى ديده ايم و از علما شنيده ايم كه هيچ كس به اين بيمارى مبتلا نمى شود، مگر آن كه قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو چه گناهى كرده اى كه به اين مرض گرفتار شده اى؟!
يزيد از خجالت سر را به زير افكنده و پس از لحظاتى گفت: من حسين بن على را كشته ام. يهودى انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت:
اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله.
طبيب مسلمان شد و از جاى برخاست و به منزل خود رفت، برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد؛ ولى همسر او و خويشانش پذيرفتند. همسر برادرش نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهر مخفى داشت.
در همسايگى او يكى از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
را بر پا مى كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مى نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت مى گريست. بعضى از يهوديان جريان را به شوهرش اطلاع دادند، يهودى گفت: امروز او را امتحان مى كنم، لذا به خانه رفت و گفت: امشب هفتاد نفر يهودى مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزبانى را آماده و انواع خوردنى ها را جهت پذيرايى مهيا كن!
بانوى تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداى ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاى آن حضرت گريه زيادى كرد. وقتى كه به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولى وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهراعليهاالسلام
شد و به سوى خانه آمد، وقتى به خانه رسيد. ديد بانوانى سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مى باشند و لحظه اى استراحت ندارند! در ميان بانوان، خانم بلند بالايى را ديد كه در مطبخ مشغول پختن غذاست و بانوى مجلله اى را ديد كه پيراهن خون آلود در كنارش گذاشته است!
زن تازه مسلمان عرض كرد: اى بانوى گرامى! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهمانى را مهيا كرده ايد؟!
آن بانوى مجلله فرمود: چون تو عزادارى فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه ات مقدم داشتى، بر فاطمه لازم شد كه تو را يارى كند تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردى و پس از اين بيشتر به عزاخانه فرزندم بروى.
بانوى تازه مسلمان عرض كرد: اى بانو! خانمى را در مطبخ مى بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بى قرار است، او كيست؟
فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس.
بانوى تازه مسلمان رفت و پاى او را بوسه داد و نامش را از او سئوال كرد. فرمود: من زينب، خواهر امام حسينم.
در همين زمان، زنان يهودى با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتى كه يهودى ها خانه را در كمال آراستگى و نورافشانى ديدند و بوى خوش غذاها به مشام شان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند
.
۲۲۲- گريه و ضجه فاطمه بر امام حسين
محمد بن عبدالله، از پدرش، از على بن محمد بن سالم، از محمد بن خالد، از عبدالله بن حماد بصرى، از عبدالله بن عبدالرحمن اصم، از عبدالله بن مسكان، از ابوبصير نقل كرده كه وى گفت:
محضر مبارك امام صادقعليهالسلام
بوده و براى آن جناب سخن مى گفتم در اين هنگام يكى از فرزندان حضرت داخل شد.
امامعليهالسلام
به او فرمودند: بارك الله! و او را به سينه خود چسبانده و وى را بوسيده و فرمودند:
خدا ذليل كند كسانى را كه شما را ذليل كنند و انتقام كشد از آنان كه به شما ظلم كنند، و خوار كند افرادى را كه شما را خوار كنند، و لعنت كند اشخاصى را كه شما را مى كشند و خدا ولى و حافظ و ناصر شما باشد، زنان و انبياء و صديقين و شهداء و فرشتگان آسمان بسيار بر شما گريستند.
سپس آن حضرت گريسته و فرمودند:
اى ابوبصير! هر گاه به بچه هاى امام حسينعليهالسلام
مى نگرم به واسطه مصيبت و ظلمى كه به پدرشان و خودشان شده است، حالتى به من دست مى دهد كه قابل كنترل نيست.
اى ابوبصير! فاطمهعليهاالسلام
بر آن حضرت گريست و ضجه زده و به دنبال آن جهنم فريادى كشيد و جيغى زد كه فرشتگان حافظ و نگهبان بر آن، صداى گريه دوزخ را شنيدند و سريع آماده شدند آن را كنترل كنند، زيرا خوف آن بود كه از درون دوزخ آتش زبانه كشيد يا دود آن بيرون رفته و اهل زمين را بسوزاند. لذا تا مادامى كه دوزخ گريان و نالان است، فرشتگان حافظ آن را مهار كرده و به جهت خوف و هراسى كه بر اهل زمين دارند آن را محافظت نموده و درب هاى آن را محكم بسته اند، ولى در عين حال دوزخ ساكت و آرام نمى شود، مگر صداى فاطمهعليهاالسلام
آرام گردد.
اى ابوبصير! درياها نزديك بود شكاف برداشته، در نتيجه برخى در بعضى ديگر داخل شوند و قطره اى از آب درياها نيست، مگر آن كه فرشته اى بر آن موكل است، لذا هر گاه فرشته موكل بانگ دريا و خروش آن را بشنود، با زدن بالش خروش و طغيان را خاموش و ساكت مى كند و آنها را حبس و نگاه داشته تا بر يك ديگر داخل و وارد شوند و اين نيست، مگر به خاطر خوف و هراس بر دنيا و آنچه در آن و كسانى كه بر روى زمين مى باشند و پيوسته فرشتگان از روى شفقت و ترحم به واسطه گريستن درياها مى گريند و خدا را خوانده و به جانبش تضرع و زارى نموده و اهل عرش و اطراف آن نيز جملگى در تضرع و ناله اند. صداهاى فرشتگان بلند است كه به خاطر خوف و هراس بر اهل زمين همواره حق تعالى را تقديس و تنزيه مى نمايند و اگر احيانا صداى آنها به زمين برسد، اهل زمين به فرياد آمده و كوهها قطعه قطعه شده و زمين اهلش را مى لرزاند.
ابوبصير مى گويد: محضر مبارك امامعليهالسلام
عرضه داشتم: فدايت شوم اين امر بسيار عظيم و بزرگ است!
حضرت فرمودند: از اين عظيم تر غير آن، خبرى كه نشنيده اى، مى باشد. سپس فرمودند: ابوبصير! آيا دوست ندارى در زمره كسانى باشى كه حضرت فاطمهعليهاالسلام
را كمك مى كنند؟
ابوبصير مى گويد: وقتى امامعليهالسلام
اين كلام را فرمودند، به طورى گريه به من دست داد كه قادر بر سخن گفتن نبودم و چنان بغض گلويم را مى فشرد كه توانايى بر تكلم نداشتم. سپس حضرت به پا خاسته و به نمازخانه تشريف بردند و به خواندن دعا پرداختند.
پس از مجلس حضرت با چنين حالى برخاسته و بيرون آمدم پس نه طعام خوردم و نه خوابيدم و صبح روز بعد را با حالى ترسان روزه گرفته تا آن كه محضر مباركش دوباره مشرف شدم. پس وقتى آن جناب را ساكن و آرام ديدم، من نيز آرام گرفتم، از اين كه عقوبت و بلايى بر من نازل نشده، حق تعالى را حمد و ستايش نمودم
.
۲۲۳- مرثيه سرايى فاطمه بر امام حسين
سيد جليل و بزرگوار سيد حسين رضوى نقل مى نمود: بعضى از موثقين بحرين حضرت زهراعليهاالسلام
را در عالم رؤیا ديدند كه حضرت بين جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه بر امام حسينعليهالسلام
مى نمودند و اين بيت را مى خواندند:
واى بر حسينم! واى بر كشته اى كه از پشت، سر از بدنش جدا كردند.
واى بر حسينم! كه غسلش با خون بود.
گويد: از خواب بيدار شدم، در حالى كه مى گريستم
.
۲۲۴- گريه فاطمه بر امام حسين
متقى ولايى و اهل دانش و دين، شمس المحدثين حسينى، مى گويد: معاصر جليل حاج شيخ محمد طاهر روضه خوان شوشترى، كه از متدينين و موثقين در نجف اشرف است، براى ما نقل نمود:
من در طفوليت كه به سن دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسينعليهالسلام
رفتيم كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتدا مجلس را زودتر قرار دهيم. از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت: اى مشهدى رحيم! بدان كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
على و حسن و حسينعليهالسلام
حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهراعليهاالسلام
و فرزندان معصومشعليهالسلام
حاضرند. شما غم نخوريد! ان شاء الله تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى. در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا
|
|
و قد مات عطشانا بشط فرات
|
يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند. چون گوش دادم، شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه از جمله سخنانش اين بود: اى فرزندم اى حسينعليهالسلام
.
چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم!! آن گاه يقين نمودم كه اين صداى بى بى عالم زهراى اطهرعليهاالسلام
مى باشد. پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود و چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم، ولى صداى ناله پى در پى مى آمد، تا اين كه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود: به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اين كه اين نحو اشعار را تو مى دانى؟
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول به گريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمد و آل اوصلىاللهعليهوآلهوسلم
محشور شوم. آن گاه فرمود: من هم با او باشم.
هفته ديگر در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم. ناگاه ديدم مملو از جمعيتى است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورتهايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم!! با خود گفتم: اينها مردمان نجف نيستند و يقين نمودم كه اينان انوار الله هستند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند.
بعد از آن قضيه تمام هفته هايى كه مشهدى رحيم روضه داشت، ازدحام كثيرى مى شد، تا اين كه وفات يافت و مجلس تعطيل شد. من اين سرگذشت را مى گويم، در حالى كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را، كه در گفتار خود صادقم
.
۲۲۵- شكايت از ظلم امت
حاج شيخ باقر ملبوبى (ره) از جناب ثقه لحسايى نقل مى كند: در خواب ديدم حضرت بى بى عالم زهرا مرضيهعليهالسلام
را پيراهنى از فرزندش به دست دارد و از ظلم امت شكايت مى كند
.
۲۲۶- مجلسى، روضه وداع بخوان!
مرحوم حاج شيخ عباس قمى (ره) در كتاب «منتهى الامال» نوشته است: ميرزا يحيى ابهريست در عالم رؤیا علامه مجلسى (ره) را در صحن مطهر حضرت سيدالشهداعليهالسلام
در طرف پايين پاى حضرت در اطاق روضة الصفا نشسته و مشغول تدريس است، سپس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع به مصيبت كند، يك وقت كسى آمد و گفت: حضرت صديقه طاهرهعليهاالسلام
فرمودند: اذكر المصائب المشتملة على وداع ولدى الشهيد، ذكر كن مصايبى را كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد».
مرحوم مجلسى نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق زيادى جمع بودند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن روز در عمرم نديده بودم
.
۲۲۷- درخواست انتقام از قاتلان حسين
ابان بن عثمان گويد:
امام صادقعليهالسلام
فرمود: چون روز قيامت شود، خداوند تمامى اولين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را به زير اندازيد تا فاطمه دخت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از صراط عبور كند.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمهعليهاالسلام
در حالى كه بر مركبى از مركب هاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند، وارد صحنه محشر مى شود. سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خونين حسين بن علىعليهالسلام
را به دست گيرد و گويد: اى پروردگار من! اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد!
از جانب خداى عزوجل ندا آيد: اى فاطمه! من خرسندى تو را خواهانم. عرض مى كند: اى پروردگار من! براى من از قاتلش انتقام بگير.
خداوند به پاره اى از آتش فرمان مى دهد تا از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن علىعليهالسلام
را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد. سپس همه را بسوى آتش برده و آنان در آتش به انواع عذاب معذب شوند. آن گاه فاطمهعليهاالسلام
بر مركب خود سوار مى شود، در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند، داخل بهشت مى گردد
.
ب: فاطمه زهراعليهاالسلام
در سوگ مادر و پدر
۲۲۸- در سوگ مادر
امام صادقعليهالسلام
فرمود: وقتى كه خديجهعليهاالسلام
وفات كرد، حضرت فاطمه خودش را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى چسباند و پيرامون او مى چرخيد و مى گفت: بابا! مادرم كجاست؟ و پيامبر نيز پاسخى نمى داد. ولى پيوسته فاطمهعليهاالسلام
مى گفت: بابا! مادرم كجاست؟ و پيامبر نمى دانست در پاسخ او چه بگويد.
ناگاه جبرئيل فرود آمد و گفت: خدايت دستور مى دهد كه به فاطمه سلام برسانى و بگويى مادرت در قصبه اى است كه گرههايش از طلا و ستونش از ياقوت سرخ مى باشد و در كنار آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران قرار دارد.
حضرت فاطمهعليهاالسلام
نيز در پاسخ گفت: ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام
.
۲۲۹- خواب ديدن قرآنى كه مفقود شد
در مراجعت از حجة الوداع پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه فاطمهعليهاالسلام
آمد و در آن لحظه همين سوره اذا جاء نصر الله والفتح را خواندند، آه و ناله از زهراى عزيز بلند شد. همسران پيامبر از علت آن پرسيدند. فرمود: پدرم مرا از رحلت خود باخبر كرد.
تا شبى از شبها فاطمه زهراعليهاالسلام
در عالم رؤیا ديد، قرآنى در دست دارد و آن را مى خواند. ناگهان قرآن از دستش افتاد و مفقود شد. حضرت وحشت زده از خواب بيدار شد. به محضر پدر آمد و خواب خود را براى ايشان تعريف كرد.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: فاطمه جان! آن قرآن منم كه به زودى از نظر تو مفقود خواهد شد
.
۲۳۰- گريستن ملايكه همراه با فاطمه
فاطمه زهراعليهاالسلام
در كنار بستر پدر نشسته بود و اشك مى ريخت. پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست او را گرفت و به سينه خود چسبانيد و مدتى بى حال شد.
فاطمه زهراعليهاالسلام
سرش را جلو برد و گفت: يا ابتاه! جوابى نيامد.
عرض كرد: جان من به فدايت، سخنى بگو.
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
چشمش را باز كرد و فرمود: دخترم! گريه مكن، زيرا همه ملايكه با تو گريه مى كنند.
سپس دست مباركش را به صورت حضرت فاطمهعليهاالسلام
كشيد و اشكش را پاك كرد و به او بشارت داد و فرمود: اول كسى كه از اهل بيت من به من ملحق شود، تو هستى. و عرض كرد: خدايا، فاطمه را در دورى از من صبر بده. و اى فاطمه! وقتى روح مرا قبض كردند، بگو: انا لله و انا اليه راجعون
.
۲۳۱- گريه فاطمه در كنار بستر پدر
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در آخرين شب زندگى اش، على، فاطمه و حسنينعليهالسلام
را نزد خويش خواند و در گوش فاطمهعليهاالسلام
رازها گفت. سپس علىعليهالسلام
را فرا خواند و در حالى كه گريه مى كرد، فرمود: على جان! گريه ات براى چيست؟ اينك هنگام فراق و جدايى من و تو رسيده است، اما گريه و اندوهم براى تو و دخترم فاطمه است، چرا كه پس از من حقوق شما را ضايع نمايند.
آن گاه به فاطمهعليهاالسلام
فرمود: پدرت به قربانت! به خدا سوگند كه خدايم انتقام تو را خواهد گرفت و با خشم تو خشم مى گيرد.
علىعليهالسلام
مى فرمايد: فاطمه آن چنان مى گريست كه احساس كردم آسمان و زمين برايش مى گريند. من صداى گريه ملايكه را مى شنيدم و بدون ترديد جبرئيل در آن موقعيت حساس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را تنها نگذاشته بود.
آخرين لحظه هاى حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرا رسيد، فرمود: يا على! مرا در خانه ام به خاك بسپار و مراسم غسل و كفن و نمازم را بر پاى نما
.
۲۳۲- گريه پيامبر از سيلى خوردن بر گونه فاطمه
اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليهالسلام
فرمود: من، فاطمه، حسن و حسين نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوديم. آن حضرت به ما رو كرد و گريست. من گفتم: چرا گريه مى كنيد يا رسول الله؟
فرمود: مى گريم براى آنچه با شما عمل مى شود.
گفتم: آن چه باشد يا رسول الله؟
فرمود: گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند و از قتل حسين.
اهل بيت گريستند. گفتم: يا رسول الله! خدا ما را نيافريده جز براى بلا.
فرمود: مژده گير اى على! كه خداى عزوجل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق.
۲۳۳- دلدارى پيامبر به فاطمه
جابر انصارى مى گويد: هنگام وفات رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فاطمهعليهاالسلام
كنار بستر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، و با اندوهى جانكاه مى گفت: وا كرباه لكربك يا ابتاه! آه و فغان از رنج و مصيبت تو اى پدر جان!».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به فاطمهعليهاالسلام
فرمود: پس از امروز، پيامبر ديگر غمى ندارد. اى فاطمه! نبايد در وفات پيامبر گريبان چاك كرد و سيلى به صورت زد و واويلا گفت، ولى تو همان سخنى را بگو كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مرگ پسرش ابراهيم گفت: «ديدگان اشك مى ريزند و دل به درد مى آيد، ولى سخنى نمى گويم كه پروردگار را به خشم آورد، و ما در مصيبت تو اى ابراهيم اندوهناكيم
».
۲۳۴- گريه بر بالين پدر
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در بستر بيمارى كه موجب رحلت ايشان، على و فاطمه و حسن و حسينعليهالسلام
را نزد خود خواند و به تمام كسانى كه در اتاق بودند، فرمود: بيرون رويد و به ام سلمه فرمود: جلوى در اتاق بايست و نگذار كسى داخل شود.
سپس به علىعليهالسلام
فرمود: على جان! نزديك بيا.
على نزديك آمد، آن گاه دست فاطمهعليهاالسلام
را گرفته و بر سينه خود نهاد و مدتى طولانى بر همان حال بود. سپس دست علىعليهالسلام
را به دست ديگر خود گرفته و خواست سخن بگويد كه گريه به شدت بر وى هجوم آورد و مجال و مهلت سخن گفتن نداد. آن گاه فاطمهعليهاالسلام
نيز به شدت گريه كرد و از گريه شديد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
على و حسن و حسينعليهالسلام
گريه مى كردند.
فاطمهعليهاالسلام
عرض كرد: اى رسول خدا! گريه ات قلبم را تكه تكه كرد و جگرم را سوزاند. اى آقا و سالار انبيا، اى امين خدا، اى فرستاده حق، اى دوست خدا و پيامبر او! بعد از تو بر فرزندان تو چه خواهد آمد و چه لذتى بر من وارد خواهد شد و چه كسى براى على برادر و ناصر دين تو خواهد بود و وحى خدا بعد از تو چه خواهد شد؟
فاطمهعليهاالسلام
باز به شدت گريه كرد و خود را به روى پدر انداخته و شروع به بوسيدن وى كرد. به دنبال فاطمه زهراعليهاالسلام
على و حسن و حسينعليهالسلام
نيز خود را به روى پيامبر انداختند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سر خود را بلند كرد و دست فاطمهعليهاالسلام
را كه در دست خويش گرفته بود، به دست علىعليهالسلام
نهاد و فرمود: اى ابوالحسن! اين وديعه خدا و رسول اوست در دست تو، پس امانت پروردگار و پيامبر او را حفظ نما.
اى على! اين دختر والله سيده زنان بهشت است از گذشته تا حال و آينده، اگر او را شبيه و مانندى باشد، مريم كبرى است. على جان! سوگند به خدا، من به اين مقام و مرتبت نرسيدم مگر آنچه براى خود از خدا خواسته ام، براى او نيز خواستم و خدا آنچه را خواستم، به او عنايت فرمود. اى على! فاطمه هر چه به تو بگويد انجام بده، زيرا هر چه او بگويد همان است كه جبرئيل مى گويد. اى على! بدان آن كس كه فاطمه از وى راضى باشد، من نيز از او راضى هستم و رضايت او رضايت خدا و ملايكه او نيز هست. برادرم على! واى بر كسى كه دخترم فاطمه را مورد ستم و ظلم قرار دهد، واى بر آن كس كه حق وى به ناحق از او بگيرد. واى بر آن كس كه حرمت او را هتك نمايد.
آن گاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فاطمه زهراعليهاالسلام
را به خود چسباند و سر او را بوسيد و فرمود: پدرت فداى تو باد، فاطمه جان!
فاطمه زهراعليهاالسلام
در آن ساعت به شدت گريه مى كرد، زيرا پدر مهربان و دلسوز خود و فرستاده پروردگار را در آستانه مرگ مى ديد. وى پدر خويش را با اشكهاى ريزان مخاطب قرار داد و با ناله گفت: جانم فداى تو پدرم! و زندگى ام فداى تو باد پدر جان! آيا با من سخن نمى گويى؟ پدر جان! لشكريان مرگ تو را به سختى در خود گرفته اند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: دختر جان! من از تو جدا مى شوم، سلامم بر تو باد، بعد از من مظلوم واقع خواهى شد و بر تو ستم خواهند نمود. پاره تنم! هر كس تو را بيازارد مرا آزرده، و هر كس به تو جفا كند، بر من جفا كرده است. هر كه به تو بپيوندد با من پيوند و وصلت نموده، و هر كه از تو ببرد و جدا شود از من جدا شده و بريده است. هر كه با تو انصاف ورزد با من انصاف ورزيده، تو از منى و من از تو، تو پاره تن من و روح و روان من هستى.
لحظاتى نگذشت كه علىعليهالسلام
برخاست و خطاب به فاطمه زهراعليهاالسلام
فرمود: خداى متعال اجر و پاداش شما را در مصيبت از دست دادن پدر و پيامبر زياد گرداند. خداوند تبارك و تعالى او را به سوى خود برد.
در اين هنگام صداى ضجه و گريه و ناله همه بلند شد. آن روز بزرگترين روز تاريخ و بزرگ ترين و تلخ ترين اوقات زندگانى فاطمهعليهاالسلام
بود.
فاطمه زهراعليهاالسلام
در آن لحظه فرمود: پدر جان! چه زود به پروردگار خود نزديك گرديدى. پدر جان! جنت فردوس ماءواى توست. پدر جان! جبرئيل را براى مصيبت از دست دادن تو آگاه مى كنم
.
۲۳۵- اشك فراق، لبخند وصال
شيخ مفيد نقل مى كند: بيمارى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت و وخيم شد، امير مؤمنان علىعليهالسلام
در كنار بسترش بود، همين كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت كند، به علىعليهالسلام
فرمود:
سرم را بر دامن خود بگير، زيرا امر الهى فرا رسيد، و چون جان من بيرون رود، آن را با دست خود بگير و به روى خود بكش، آن گاه مرا رو به قبله بگذار، و كار (غسل و كفن) مرا خودت انجام بده و پيش از همه مردم بر جنازه ام نماز بخوان و از من جدا مشو، تا مرا به خاك بسپارى و از خداوند طلب كمك كن.
حضرت علىعليهالسلام
سر آن حضرت را به دامن گرفت. آن حضرت از حال رفت. فاطمهعليهاالسلام
خود را بر آن حضرت افكند و به روى او نگاه مى نمود و نوحه و گريه مى كرد و اين شعر (ابوطالب) را مى خواند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
|
|
ثمال اليتامى عصمة للارامل
|
«و سفيدرويى كه مردم به بركت روى او طلب باران مى كنند؛ او كه فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چشمش را باز كرد و با آواز ضعيف فرمود: دختر جانم! اين گفتار عمويت ابوطالب است، آن را مگو، ولى اين آيه را بخوان:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم؛ «و محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
فقط فرستاده خدا بود؛ اگر او بميرد و يا كشته شود، به عقب بر مى گرديد
؟».
در اين هنگام فاطمهعليهاالسلام
گريه طولانى كرد. پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او اشاره كرد كه نزديك بيايد.
فاطمه زهراعليهاالسلام
نزديك رفت، پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
آهسته به او سخنى گفت كه روى فاطمهعليهاالسلام
از آن سخن شكوفا شد، سپس جان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قبض گرديد...
در حديث آمده: به فاطمهعليهاالسلام
گفته شد، آن سخنى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آهسته به تو گفت، چه بود كه موجب خرسندى تو گرديد؟
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من خبر داد كه من نخستين نفر از اهل بيت او هستم كه به او ملحق مى گردم، و بعد از او چندان نمى گذرد كه به آن حضرت مى پيوندم. اين مژده موجب از بين رفتن اندوه من گرديد
.
۲۳۶- اجازه گرفتن عزرائيل از فاطمه
از ابن عباس روايت شده است: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنگام بيمارى لحظه اى بى هوش گرديد، در آن هنگام در خانه كوبيده شد.
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: كيستى؟
كوبنده در گفت: مرد غريبى هستم، آمده ام از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرسشى كنم. آيا اجازه مى دهيد به محضرش برسم؟
فاطمهعليهاالسلام
فرمود: بازگرد كه خداوند تو را بيامرزد، اكنون پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيمار است.
آن شخص غريب رفت و پس از لحظه اى بازگشت و در خانه را كوبيد و گفت: مرد غريبى است از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اجازه ورود مى طلبد، آيا به غريبان اجازه ورود مى دهيد؟
در اين هنگام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم! آيا مى دانى كه اين شخص كيست؟ او كسى است كه جمعيت ها را پراكنده مى كند، لذات را درهم مى شكند، اين فرشته مرگ (عزرائيل) است. به خدا سوگند، قبل از من از كسى اجازه نگرفته و پس از من از احدى اجازه نمى گيرد. به او اجازه ورود بده.
فاطمهعليهاالسلام
به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بيامرزد، عزرائيل مانند نسيم ملايمى وارد خانه پيامبر شد و گفت: السلام على اهل بيت رسول الله؛ «سلام بر خاندان رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلم
»).
۲۳۷- نخستين كسى كه به پيامبر ملحق شد
در آن مرضى كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از دار دنيا رحلت كرد، حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
به حضور پدر آمد، و پيامبر مطلبى در گوش او فرمود كه خندان شد!
عايشه مى گويد: من از علت تبسم فاطمهعليهاالسلام
سئوال كردم؟ آن حضرت فرمود: الان صلاح نيست.
وقتى كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از دنيا رحلت كرد، من راجع به آن تبسم از او پرسيدم. حضرت زهراعليهاالسلام
فرمود: وقتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خبر وفاتش را به من داد گريان شدم؛ چون فرمود: «تو اولين كسى هستى از اهل بيتم كه به من ملحق مى شوى، خندان شدم
».
و از ابن عباس روايت شده است كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
زمان مرگ صديقه طاهرهعليهاالسلام
را هم تعيين كرده و به دخترش فاطمه زهراعليهاالسلام
فرمود: «دخترم گريه نكن! بعد از من هفتاد و دو روز بيشتر عمر نمى كنى تا به من ملحق شوى» و از اين خبر زهراعليهاالسلام
متبسم شد
.
ج: فاطمه زهراعليهاالسلام
در سوگ پدر
۲۳۸- پيراهنش را مى بوييد
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
فرمود: پيكر مقدس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در پيراهنش غسل دادم. فاطمهعليهاالسلام
همان پيراهن را از من خواست تا آن را ببيند. چون مشاهده كرد، بى هوش شد، بدين جهت آن را از فاطمه پنهان كردم.
چشمها از اين غم گريان و دلها نالان و قلمها لرزان. سرور زنان بهشت، رهبر و مقتداى مردم، اولين كسى كه قدم به بهشت مى گذارد، رضايش رضاى خدا و قهرش خشم خدا، روح و جان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
همان كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستش را مى بوسيد و سينه اش را مى بوييد و در برابرش از جا بر مى خاست و خود را فداى او مى دانست، اين چنين در گرداب مصايب غرق شد و كسى درد او را درك نمى كرد
.
۲۳۹- غم و اندوه وفات پيامبر
پس از وفات رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
فاطمه زهراعليهاالسلام
در اجتماع زنان مدينه با بيان غم آلودى فرمود: همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم، آه كه با وفات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رشته وحى و اخبار آسمانى قطع گرديد
.
۲۴۰- گريه شديد براى پدر
از فضه، خدمتكار فاطمه زهراعليهاالسلام
نقل شده است كه درباره اندوه آن حضرت گفت: در ميان مردم جهان و ياران و نزديكان و دوستان رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچ كس در فراق آن حضرت اندوهگين تر و گريان تر و نالان تر از بانويم فاطمه زهراعليهاالسلام
نبود. اندوه او هر لحظه تازه تر و فزون تر مى شد و گريه او شدت مى يافت
.
۲۴۱- فاطمه يكى از پنج نفر گريه كنندگان
فاطمه زهراعليهاالسلام
با گريه خود بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عبادت مى كرد. چون گريه او ياد رسول را زنده مى داشت، و اين خود به مكتب و ارزشهاى رسالت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
جان مى بخشيد. گريه زهراعليهاالسلام
بر پدرش به حدى رسيده بود كه وى را در شمار پنج نفر از گريه كنان جهان، يعنى آدم و يعقوب و يوسف و على ابن الحسينعليهمالسلام
جاى داده اند
.
۲۴۲- ديدن پدر در حالت رؤیا
حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
فرموده است:
پس از رحلت پدرم در حالى كه بين خواب و بيدارى بودم، مشاهده كردم كه پدر بزرگوارم بر من وارد شده است و من بدون اختيار فرياد كشيدم: اى پدر! خبر آسمان از ما قطع شد. در اين هنگام فرشتگانى آمدند كه دو فرشته در پيش روى آنان بود و پدرم را به سوى آسمان بردند، من سر بلند كردم، ناگهان قصرهاى محكم و استوارى ديدم، بعد پدرم فرمود: اين مكان تو و شوهرت و دو فرزند و دوستدارانت مى باشد، خرسند باش كه چند صباح ديگر بر من وارد خواهى شد. در اين موقع از خواب بيدار شده، و رؤیايم را براى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
نقل كردم
.
۲۴۳- فرياد روز هشتم
زمانى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وفات يافت، كوچك و بزرگ ضجه زدند و گريه ها كردند و اين مصيبت بر نزديكان و اصحاب و دوستان و ياران و خويشان بس شديد و تاءثر آورد بود و هيچ كس را در آن روز نمى توانستى ببينى، مگر آن كه گريه مى كرد و يا ندبه مى نمود؛ ولى كسى از اهل زمين نمى تواند گريه كننده اى گريان تر و ندبه زننده اى نالان تر از فاطمه زهراعليهاالسلام
بيابد. دخترى كه هر آن حزن تجديد گرديده و زيادتر مى شد و گريه اش شديدتر!
مدت هفت روز از رحلت رسول گرامىصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى گذشت كه او در منزل نشسته بود و آنى صداى گريه و ندبه اش آرام نگرفت، و هر روز گريه اش از روز قبل زيادتر مى گرديد. شب روز هشتم كه شد حزن و اندوه خود را آشكار نمود، چون ديگر صبرى براى او نمانده بود، پس بيرون آمد و فرياد برآورد و ضجه زد و مردم نيز ضجه مى زدند و زنها با شيون بيرون آمده و چراغها را خاموش كردند تا چهره آنان مشخص نباشد. صديقه طاهرهعليهاالسلام
اين گونه پدر را صدا مى زد و ناله مى كرد:
وا ابتاه! وا صفياه! وا محمداه! وا ابا القاسماه! وا ربيع الاءرامل واليتامى!
چه كسى در قبله و نمازگاه پس از شما حاضر خواهد شد؟ و چه كس به فرياد دختر عزيز مرده ات خواهد رسيد؟
آن گاه حركت كرد، به گونه اى كه دامن پيراهنش به پاى او مى پيچيد؛ به طورى كه بر زمين مى افتاد. از شدت گريه و ريزش اشك راه خود را نمى يافت تا به قبر پدر نزديك شد. وقتى نگاهش به جاى اذان افتاد، بى هوش بر زمين افتاد. زنان به شتاب به سوى او دويدند و آب بر صورت و سينه و پيشانى او افشاندند تا به هوش آمد
.
۲۴۴- اذان نگفتن بلال جز براى فاطمه
ابن بابويه روايت كرده است: چون حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم
از دنيا مفارقت كرد، بلال مؤ ذن آن حضرت امتناع كرد از اذان گفتن و گفت: اذان نمى گويم از براى كسى بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
پس حضرت فاطمهعليهاالسلام
روزى فرمود: من مى خواهم صداى مؤ ذن پدر خود را بشنوم.
اين خبر به بلال رسيد، شروع كرد به اذان. چون بلال الله اكبر گفت، فاطمهعليهاالسلام
پدر خود را و ايام معاشرت آن حضرت را به ياد آورد و خود را از گريه ضبط نتوانست كرد. چون به اشهد ان محمدا رسول الله رسيد، فاطمه زهراعليهاالسلام
نعره زد و بر رو در افتاد و غش كرد. مردم گمان كردند آن حضرت از دنيا مفارقت كرد، به بلال گفتند: ترك كن اذان را، كه دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از دنيا رفت. پس اذان را قطع كرد و تمام نكرد.
پس حضرت فاطمهعليهاالسلام
به هوش آمد و بلال را فرمود كه اذان را تمام كن. او نكرد و گفت: اى بهترين زنان! بر تو مى ترسم كه چون صداى مرا بشنوى، به اذان هلاك شوى. پس حضرت فاطمهعليهاالسلام
او را معاف داشت
.
۲۴۵- مصيبت رحلت پيامبر
محمود بن لبيد گويد: پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دختر آن بزرگوار حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام
همواره كنار قبر شهداى احد مى رفت و در آن جا به مناجات و راز و نياز و دعا مى پرداخت و از فراق پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گريه مى كرد.
گويد: من در يكى از روزها براى زيارت قبر حضرت حمزهعليهالسلام
كنار قبر آن حضرت رفتم، ديدم حضرت زهراعليهاالسلام
در آن جا با سوز و گداز مشغول راز و نياز و گريه است. صبر كردم تا ساكت شد، عرض كردم: اى سرور زنان جهان! به خدا سوگند از گريه شما رگهاى قلبم پاره شد.
فرمود: اى اباعمرو! سزاوار است گريه كنم، زيرا با مصيبت رحلت بهترين پدرها رو به رو شده ام، آه! چقدر مشتاق ديدار رسول خدا هستم!
سپس سئوالاتى از آن حضرت كردم، از جمله پرسيدم: آيا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعد از خود كسى را براى خلافت و رهبرى تعيين كرد؟ فرمود: عجبا! آيا روز غدير را فراموش كرديد؟!
عرض كردم: نه، فراموش نكردم، ولى مى خواهم سخن خاصى در اين باره از شما بشنوم. فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
على خير من اخلفه فيكم و هو الامام بعدى و سبطاى و تسعة من صلب الحسين ائمة...؛ على بهترين انسانى است كه من او را در ميان شما جانشين خود كردم. او امام بعد از من است و دو سبط من (حسن و حسين) و نه نفر از صلب حسين، امامان به حق هستند. اگر از آنها پيروى كرديد، به راه هدايت رفته ايد، و اگر مخالفت كرديد، تا روز قيامت بين شما اختلاف خواهد افتاد».
امام صادقعليهالسلام
فرمود: فاطمه زهراعليهاالسلام
بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در هر هفته، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه، دوبار كنار قبر شهداى احد مى رفت و آنها را زيارت مى كرد و در آن جا به دعا و راز و نياز مى پرداخت
.
۲۴۶- بيت الاحزان، خانه غم و اندوه فاطمه
علىعليهالسلام
در خارج مدينه در بقيع خانه اى براى فاطمه زهراعليهاالسلام
ساخت كه «بيت الاحزان» ناميده مى شد. صبحگاهان حسنينعليهالسلام
را پيش روى خود حركت داده و با چشم گريان به بقيع رفته و در بين قبرها تا غروب گريه مى كرد، شبانگاه اميرالمؤمنينعليهالسلام
نزد آن حضرت آمده، ايشان را به منزل مى برد
.
۲۴۷- اشعار جگر سوز فاطمه در كنار قبر پدر
فاطمهعليهاالسلام
همواره بعد از رحلت پدر، دستمال عزا بر سر مى بست. از نظر جسمى روز به روز تحليل مى رفت، از فراق پدر چشمش گريان و قلبش سوزان بود، ساعتى بى هوش و ساعتى به هوش مى آمد و به پسرانش حسن و حسينعليهالسلام
مكرر مى فرمود:
پدر شما (رسول خدا) كه شما را گرامى مى داشت چه شد؟ آن كه ساعت به ساعت شما را به دوش خود سوار مى كرد، و از همه كس به شما مهربان تر بود، كجا رفت؟
چه شد پدر شما، كه نمى گذاشت بر روى زمين راه برويد؟ (و همواره شما را به آغوش گرم خود مى گرفت) ديگر نمى بينم كه در اين خانه را باز كند و بيابد و شما را بر دوش خود سوار كند، آن گونه كه همواره شما را بر دوش خود سوار مى كرد.
آن بانوى بزرگوار چنان كه پدرش به او خبر داده بود، همواره غمگين و گريان بود، يك بار به ياد قطع وحى از خانه اش مى افتاد، بار ديگر فراق پدر را به ياد مى آورد. وقتى شب فرا مى رسيد و مى ديد كه صداى دلنشين قرائت قرآن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را كه همواره نيمه هاى شب مى شنيد، ديگر نمى شنود و وحشت مى كرد و خود را بسيار پريشان و بينوا مى يافت، پس از آن كه در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از عزت و شكوه بهره مند بود.
كنار قبر پدر مى آمد و در سوگ او اين اشعار را مى خواند:
«آن كس كه بوى خوش تربت (خاك قبر) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را مى بويد، اگر در زمان طولانى، بوى خوش ديگرى نبويد، چه خواهد شد؟ (يعنى تا آخر عمر، همين بوى خوش او را كافى است، و نيازى به بوى خوش ديگر ندارد).
آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ريخته است، كه اگر در روزهاى روشن مى ريخت، آن روزها مانند شب، تيره و تار مى گرديد:
و نيز مى فرمود: هر گاه روزى شخصى مرد، ياد او كم مى شود، ولى سوگند به خدا، از آن وقتى كه پدرم رحلت كرده، ياد او زيادتر شده است.
وقتى مرگ بين من و پيامبر جدايى افكند، خودم را از فراق پيامبر حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
تسلى مى دهم و به خودم مى گويم، سرانجام راه ما به سوى مرگ است، اگر كسى امروز نميرد، فردا خواهد مرد.
و نيز مى فرمود: هر وقت اشتياقم به ديدار تو زياد مى شود، گريان به كنار قبر تو مى آيم، ناله و زارى مى كنم و شكوه مى نمايم، ولى جواب مرا نمى دهى. گرچه در دل خاك، از من پنهان شده اى، ولى از قلب پراندوه من پنهان نيستى (و در قلبم جا گرفته اى)
.
۲۴۸- شكوه از جفاى امت
يا رسول الله! پدر جان، دريغ و آه از فراق تو! اى پدر، چه بسيار بزرگ است تاريكى و ظلمتى كه در مجالس پس از تو مشاهده مى گردد، و من دور مانده از جناب تو دريغ و افسوس مى خورم كه هر چه زودتر نزد تو آيم.
پدر جان! در عزاى تو اباالحسن اميرالمؤمنين سوگوار است، پدر دو فرزندت حسن و حسين، برادر و امام برگزيده و دوست بى مانند تو، هم او كه تو او را در كودكى بزرگ و تربيت كردى، سپس برادرت خواندى و از بزرگ ترين دوستان تو و محبوب ترين اصحاب تو در پيشگاه تو بود، او كه در پذيرش اسلام از همه پيشى گرفته و هجرت كرد.
اى پدر بزرگوار و اى بهترين انسانها! اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيده تو را اسير گونه به طرف بيعت تحميلى مى كشند و مى برند.
پدر جان! غم سوگوارى تو ما را فرا گرفته و در هم كوبيده است و گريه هاى مداوم، قصد جان ما را دارد، و بد روزگارى دامنگيرمان شده است.
آن گاه فرياد سختى برآورد و فرمود: فرياد يا محمد! فرياد اى دوست، فرياد اى پدر، فرياد اى اباالقاسم، فرياد اى احمد، فرياد از كمى ياران و ياوران، فرياد از ناله بسيار، فرياد از مشكلات فراوان، فرياد از مصيبت و اندوه زياد، فرياد از مصيبت جانكاه
.
پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صيحه اى زد و بى هوش بر زمين افتاد
.
۲۴۹- مرثيه سرايى فاطمه پس از وفات پدر
از معاذ بن جبل نقل شده است كه فاطمه زهراعليهاالسلام
پس از وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فراوان مى گريست و مى فرمود: آه اى پدر! پس از تو بايد شكوه هاى دل را به حضرت جبرئيل گفت... آه! كه با وفات تو خبرهاى آسمانى قطع شد و ديگر براى هميشه از طرف خدا وحى فرو فرستاده نخواهد شد
.
از انس بن مالك روايت شده است كه حضرت زهراعليهاالسلام
پس از وفات پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با غم و اندوه مى گريست و مى فرمود:
آه اى پدر!... پدرم دعوت پروردگار را لبيك گفت و در فردوس برين منزل كرد.
اى پدر! پس از تو با جبرئيل بايد درد دل نمود.
پس از مراسم تدفين خطاب به انس فرمود: اى انس! آيا دلتان آمد كه خاك بر روى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بريزند
؟
۲۵۰- زبان حال فاطمه
صبت على مصائب
|
|
ولو صبت على الايام لصرن لياليا
|
آن قدر مصيبتها و غمها و رنجها بر من وارد شد، كه اگر بر روزگار وارد مى شد، هر آينه شب تار مى گرديد
.
د: مصايب فاطمه زهراعليهاالسلام
پس از رحلت پدر
۲۵۱- هجوم به خانه فاطمه
پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
جرياناتى پيش آمد كه منجر به بيعت با ابوبكر گرديد. امام علىعليهالسلام
كه جانشين بر حق پيامبر بود، از خانه بيرون نيامد و طبق وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در خانه به تنظيم و جمع آورى قرآن پرداخت.
عمر به ابوبكر گفت: همه مردم با تو بيعت كرده اند جز اين مرد (على و اهل بيت او)، شخصى را نزد او بفرست كه بيايد و بيعت كند.
ابوبكر پسر عموى عمر را كه «قنفذ» نام داشت، براى اين كار انتخاب كرد و به او گفت: نزد علىعليهالسلام
برو و بگو: دعوت خليفه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را اجابت كن.
قنفذ چند بار از طرف ابوبكر نزد علىعليهالسلام
رفت و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد، ولى علىعليهالسلام
از آمدن نزد ابوبكر امتناع ورزيد.
عمر خشمگين برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را طلبيد و به آنها امر كرد تا هيزم و آتش بردارند، آنها اطاعت كردند و هيزم و آتش برداشته و همراه عمر كنار در خانه فاطمهعليهاالسلام
رهسپار شدند. فاطمهعليهاالسلام
پشت در بود، هنوز شال عزا از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر سرش بود و از فراق پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخت نحيف و ناتوان شده بود. عمر سر رسيد و در را زد، و فرياد بر آورد: اى پسر ابوطالب! در را باز كن.
فاطمه زهراعليهاالسلام
فرمود: اى عمر! ما را با تو چه كار؟ چرا دست از ما برنمى دارى، با اين كه ما عزادار هستيم؟
عمر گفت: در را باز كن، وگرنه آن را به روى شما مى سوزانم.
هر چه فاطمهعليهاالسلام
نصيحت كرد، عمر از تصميم خويش منصرف نشد. سپس آتش طلبيد و در خانه را به آتش كشيد، آن گاه در نيم سوخته را فشار داد و بدن نازنين فاطمهعليهاالسلام
بين فشار در و ديوار قرار گرفت
.
عمر در ضمن نامه اى براى معاويه، چگونگى برخورد خود با فاطمهعليهاالسلام
را چنين بيان مى كند:
«... به فاطمه كه پشت در بود، گفتم: اگر على از خانه براى بيعت بيرون نيايد، هيزم فراوانى به اين جا مى آورم و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و يا اين كه على را براى بيعت به سوى مسجد مى كشانم، آن گاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن وليد گفتم: تو و مردان ديگر هيزم بياوريد، و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش مى كشم... همان دم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت، در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاى او زدم، تا در را رها كند، از شدت درد تازيانه ناله كرد و گريست. ناله او به قدرى جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف گردم، ولى به ياد كينه هاى على و حرص او براى كشتن قريشيان (مشرك) افتادم... با پاى خودم لگد بر در زدم، ولى او هم چنان در را محكم نگاه داشته بود كه باز نشود. وقتى كه لگد بر در زدم، صداى ناله اى از فاطمه را شنيدم كه گمان كردم اين ناله، مدينه را زير و رو كرد. در آن حال فاطمهعليهاالسلام
مى گفت:
يا ابتاه! يا رسول الله! هكذا بحبيبتك و ابنتك، آه! يا فضة اليك فخذينى فقد والله قتل ما فى احشائى من حمل؛ اى پدر جان! اى رسول خدا! بنگر كه اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مى شود، آه! اى فضه بيا و مرا درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد».
در عين حال در را فشار دادم. در باز شد. وقتى وارد خانه شدم، فاطمه با همان حال رو به روى من ايستاد، ولى شدت خشم من مرا به گونه اى كرده بود كه گويى پرده اى در برابر چشمم افتاده است؛ چنان سيلى روى روپوش به صورت فاطمه زدم كه گوشواره اش به زمين افتاد... ».
حضرت زهراعليهاالسلام
فرمود: از شدت ضرب در، بر زمين افتادم و آتش زبانه مى كشيد و صورت مرا مى سوزانيد
.
۲۵۲- فاطمه، حامى ولايت
عمر عده اى از طلقا و منافقين را جمع كرده و به سوى خانه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
آمدند و با در بسته مواجه شدند و فرياد كشيدند: يا على! از خانه بيرون بيا، كه خليفه رسول خدا، تو را مى خواند، ولى آنان در را به روى آنها باز نكردند. پس آنان هيزم آوردند و در پاى در خانه نهادند و آتش تهيه كردند تا در خانه را بسوزانند.
عمر فرياد كشيد: به خدا قسم اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مى زنم.
فاطمهعليهاالسلام
دانست كه آنها تصميم دارند خانه را بسوزانند، حركت كرد و در را گشود. همين كه در را گشود، جمعيت او را به عقب راندند و فاطمهعليهاالسلام
بين در و ديوار واقع شد، و سپس بر سر امام ريختند و گريبان وى را گرفتند و در حالى كه او را به زمين مى كشاندند به سوى مسجد بردند.
فاطمهعليهاالسلام
بين آنها و همسرش حايل شد و گفت: به خدا قسم نمى گذارم كه پسر عمويم را به زور به مسجد ببريد...
جمعيت كه چنين ديدند امام را رها كردند. عمر به قنفذ دستور داد كه با تازيانه فاطمهعليهاالسلام
را بزند. قنفذ پشت و پهلوى فاطمهعليهاالسلام
را به تازيانه گرفت تا اثر آن در جسم شريفش پيدا شد، و اين ضربت بيشترين تاءثير را در افتادن جنين او، كه پيامبر او را «محسن» نام نهاده بود، داشته است
.
۲۵۳- هجوم به خانه على
مرحوم فيض كاشانى درباره چگونگى هجوم به خانه علىعليهالسلام
در كتاب «علم اليقين» مى نويسد:
هنگامى كه فاطمه زهراعليهاالسلام
فهميد آنها مى خواهند خانه اش را به آتش بكشند، برخاست و در را گشود، جمعيت بى آن كه مهلت بدهند تا فاطمهعليهاالسلام
خود را بپوشاند در را فشار دادند. زهراعليهاالسلام
براى اين كه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت. عمر در را فشار داد، فاطمهعليهاالسلام
بين فشار در و ديوار قرار گرفت، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند
.
۲۵۴- آتش زدن منزل وحى
مدائنى از سلمة بن محارب، و او از سليمان تيمى، و او از ابن عون، چنين روايت كرده است:
ابوبكر براى بيعت گرفتن از علىعليهالسلام
، به دنبال وى فرستاد، پس علىعليهالسلام
بيعت نكرد. در اين هنگام عمر با شعله اى آتش روانه خانه علىعليهالسلام
شد. فاطمه زهراعليهاالسلام
در پشت درب با او مواجه شده و گفت: اى پسر خطاب! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟!
۲۵۵- حمله به خانه فاطمه
سليم گويد: گفتم: اى سلمان! آيا حمله كنندگان به خانه فاطمه بدون اجازه داخل شدند؟
گفت: آرى سوگند به عزت خدا كه بر زهراى اطهر، سرپوش و چادرى نبود، ليكن وى پشت در پناه گرفت، زيرا مى خواست كه مراعات پوشش و حجاب را بنمايد. وقتى كه او را ديدند، به شدت او را در ميان در و ديوار فشردند كه به جانم سوگند نزديك بود كه با حسرت از دنيا برود. فرياد زد: اى فضه! مرا بگير، قسم به خدا كه جنينم را كشتند.
پس محزون و غمناكيم كه دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
جنينش را كه «محسن» ناميده اند، سقط نمود
.
۲۵۶- دفاع از حريم اهل بيت
مروان بن عثمان گويد: چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، علىعليهالسلام
و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمهعليهاالسلام
شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطاب گفت: خانه را به روى آنان آتش زنيد. در اين هنگام زبير شمشير به دست بيرون شد، ابوبكر گفت: اين سگ را بگيريد، مهاجمان به او حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و به زمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابوبكر گفت: شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست.
على بن ابى طالبعليهالسلام
از منزل به سوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شماس بر خورد كرد. ثابت گفت: يا اباالحسن چه شده؟ فرمود: مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابوبكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد. ثابت گفت: هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم.