360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا 0%

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20156
دانلود: 6292

توضیحات:

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20156 / دانلود: 6292
اندازه اندازه اندازه
360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده:
فارسی

پس با هم به مدينه بازگشتند. چون به منزل رسيدند، ديدند فاطمهعليها‌السلام كنار درب خانه ايستاده و خانه از مهاجمان خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت بر خوردتر از شما سراغ ندارم، شما پيكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارت نگماريد، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد و به سر ما آورديد آنچه آورديد و هيچ حقى براى ما در نظر نگرفتيد( ۲۹۶) !

۲۵۷- بيان مصيبت از زبان فاطمه

در كتاب «ارشاد القلوب» نقل شده كه فاطمهعليها‌السلام فرمود:

هيزم بسيار به در خانه ما آوردند، تا خانه و اهلش را بسوزانند، من پشت «در» ايستاده بودم، و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش، سوگند مى دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى نمايند. عمر، تازيانه را از دست قنفذ غلام آزاد شده ابوبكر گرفت و با آن بر بازويم زد و اثر آن چون رگه هاى بازوبند در بازويم باقى ماند. آن گاه لگدى به در زد و در را به طرف من فشار داد. در اين هنگام به صورت بر زمين افتادم، در حالى كه فرزند در رحم داشتم. آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى سوزانيد، او با دستش مرا مى زد، گوشواره ام قطع و پراكنده شد، درد مخاض مرا فرا گرفت، محسنم بى گناه، سقط و كشته شد( ۲۹۷) .

۲۵۸- تهديد به قتل على

پس از حمله عمر به خانه فاطمهعليها‌السلام ، جمعيت از ناله حضرت زهراعليها‌السلام و استغاثه اش به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مظالم دستگاه خلافت، در حالى كه سخت مى گريستند و نزديك بود دلهايشان پاره شود... پراكنده شدند، و فقط عمر با گروهى باقى ماند. پس علىعليه‌السلام را از خانه خارج كردند و او را پيش ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن.

گفت: من بيعت نمى كنم.

گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردنت را مى زنيم.

گفت: بنده خدا و برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى كشيد؟

گفت: بنده خدا درست، و اما برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خير.

ابوبكر ساكت بود و چيزى نمى گفت. عمر به ابوبكر گفت: آيا فرمانت را در موردش صادر نمى كنى؟

ابوبكر گفت: تا هنگامى كه فاطمه در كنارش است، او را به چيزى وادار نمى كنم.

پس علىعليه‌السلام به طرف قبر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت، در حالى كه با صدا گريه مى كرد و مى گفت: پسر مادرم! اين قوم مرا خوار كردند و در فشار قرار دادند و نزديك بود مرا به قتل برسانند و علىعليه‌السلام بيعت نكرد، تا آن كه فاطمه زهراعليها‌السلام رحلت نمود( ۲۹۸) .

۲۵۹- نفرين حضرت زهرا

امام صادقعليه‌السلام فرمود: وقتى علىعليه‌السلام را از خانه اش ‍ بيرون آوردند، تمام بانوان بنى هاشم از خانه ها بيرون آمدند تا نزديك قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتند.

حضرت فاطمهعليها‌السلام صدا زد: پسر عمويم را آزاد كنيد، قسم به خداوندى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق مبعوث نمود، اگر او را رها نكنيد، مويم را پريشان مى كنم، و پيراهن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر سرم مى افكنم، و در درگاه خدا ناله مى كنم. ناقه صالح پيغمبر در پيشگاه خدا، گرامى تر از فرزندان من نيست.

سلمان مى گويد: نزديك فاطمهعليها‌السلام بودم، سوگند به خدا ديدم كه پايه ديوارهاى مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زمين جدا و گشوده مى شود، كه اگر كسى خواسته باشد مى تواند از زير آن عبور نمايد. نزديك رفتم و عرض كردم: اى بانوى بزرگوار و اى سرور من! خداوند پدرت را مايه رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشويد.

فاطمهعليها‌السلام به خانه خود مراجعت نمود، و شكاف مسجد به هم پيوست، به طورى كه غبار از پايه مسجد برخاست و در بينى ما رفت( ۲۹۹) .

۲۶۰- دفاع فاطمه از على

حضرت زهراعليها‌السلام در ضمن حديثى طولانى فرمودند: به خدا سوگند اگر مى گذاشتند حق در جاى خود استقرار يابد و از خاندان پيامبرش پيروى مى كردند، هيچ گاه دو نفر درباره خدا اختلاف پيدا نمى كردند، گذشتگان از گذشتگان و آيندگان يكى پس از ديگرى به ارث مى بردند، تا اين كه قائم ما، كه نهمين نفر از فرزندان حسين است، قيام كند. اينان آن كس را كه خداوند مؤ خر داشته، مقدم دانسته و آن كس را كه خداوند مقدم دانسته، مؤ خر نموده اند( ۳۰۰) .

البته موارد دفاعى كه از آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده، نه از آن جهت بوده كه مى خواسته از شوهرش دفاع كند، بلكه به خاطر دفاع از امامت و پيشوايى امت بوده است. آن حضرت نقش بزرگى در دفاع از امير مؤمنان علىعليه‌السلام در گفتار و رفتارش نسبت به حوادثى داشت كه پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اتفاق افتاد. حوادثى همچون هجوم بر خانه وحى، مورد ضرب و جرح قرار گرفتن و سقط جنين، و ديگر رويدادهايى كه دل هر انسانى را كه از فطرت انسانيت منحرف نشده باشد. اعم از مسلمان و غير مسلمان، به درد آورده، مى سوزاند!( ۳۰۱) .

۲۶۱- استمداد فاطمه از انصار

حضرت علىعليه‌السلام شبها فاطمهعليها‌السلام را سوار بر چهارپايى مى كرد و در مجالس انصار مى گردانيد و از آنها مى خواست كه از او پشتيبانى كنند.

آنها در پاسخ مى گفتند: اى دختر پيامبر! بيعت ما با اين مرد (ابوبكر) انجام شد و كار از كار گذشت. اگر شوهر و پسر عموى تو قبل از ابوبكر به سوى ما سبقت مى گرفت، ما به او مراجعه مى كرديم و رهبرى او را مى پذيرفتيم.

علىعليه‌السلام در پاسخ آنها مى فرمود: آيا من جنازه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خانه اش رها كنم و آن را دفن نكرده بگذارم و به سوى شما بيايم و با مردم درباره حاكميت به جاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منازعه كنم؟!

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام فرمود: ابوالحسنعليه‌السلام لازم و سزاوار بود كه تجهيزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را انجام دهد، ولى مهاجر و انصار كارى كردند كه خداوند آنها را باز خواست و مجازات خواهد كرد( ۳۰۲) .

۲۶۲- داغى كه كهنه نگرديد

از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بعد، فاطمه زهراعليها‌السلام را كسى خندان و گشاده رو نديد و به همين حالت تا زمانى كه در قيد حيات بود، از غم پدر گريان بود. رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن قدر بر دختر گرامى اش گران تمام شد، كه وقتى نگاه مباركش بر محراب و منبر و جاى اذان پيامبر افتاد، بى هوش بر زمين افتاد.

زنان به سرعت به سوى وى دويدند و آب به صورت مباركش پاشيدند تا به هوش آمد. آن گاه بر خاست و فرمود: پدرجان! بعد از تو از دنيا نفرت دارم، تا زمانى كه نفس دارم، براى تو گريه خواهم نمود. پدرجان! شوق من نسبت به تو پايانى ندارد و حزن و غم من بعد از تو به آخر نمى رسد( ۳۰۳) .

۲۶۳- ابلاغ پيام فاطمه توسط زنان مهاجر و انصار

سويد بن غفله مى گويد: پس از عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهراعليها‌السلام ، زنان عيادت كننده سخنان فاطمهعليها‌السلام را به شوهران و مردان خود رساندند. جمعى از بزرگان مهاجر و انصار براى عذر خواهى به حضور آن بزرگوار آمده گفتند: اى سرور زنان جهان! اگر علىعليه‌السلام زودتر خود را براى مقام خلافت در معرض ‍ قرار مى داد، ما با او بيعت نموده و به سوى هيچ كس عدول نمى كرديم ولى ابوبكر پيش دستى كرد و ما با او بيعت كرديم (و كار از كار گذشت).

فاطمهعليها‌السلام به آن عذر تراشان فرمود: از من دور شويد! ديگر بر شما عذرى باقى نمانده و بعد از تقصير و كوتاهى جايى براى عذر نمى ماند. (چرا از آغاز گول خورديد؟ آيا با آن همه حجت و دليل، باز بيراهه رفتن قابل عذر است؟!)

۲۶۴- دريده شدن حجاب خداوند

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام به نقل از پدر بزرگوارش امام صادقعليه‌السلام در ضمن حديثى طولانى چنين فرمود: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هنگام رحلت از اين دنيا فرمود: «آگاه باشيد كه در خانه فاطمه، در خانه من و خانه اش خانه من است. هر كس ‍ هتك حرمت او را كند، حجاب خداوند را دريده و هتك حرمت خدا را كرده است».

عيسى كه راوى اين حديث است مى گويد: حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام مدتى طولانى گريست و بقيه سخن حضرت رسول را قطع كرده فرمود: به خدا سوگند كه حجاب خداوند هتك شد، به خدا سوگند حجاب خدا هتك شد، به خدا سوگند حجاب خداوند هتك شد، اى مادر! درود خداوند بر او باد( ۳۰۴) .

۲۶۵- چه كسى دختر پيامبر خدا را زد؟

امام حسن مجتبىعليه‌السلام ، در مجلس معاويه به مغيرة بن شعبه خطاب كرده و مى فرمايد:

تو بودى كه فاطمهعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را زدى تا خون از بدن او جارى شد و آنچه كه در شكم داشت سقط نمود، و تو چيزى به جز خار نمودن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مخالفت با دستورات وى و هتك حرمت او در نظر نداشتى.

مگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى نفرموده بود كه «تو سرور زنان اهل بهشتى» به خدا سوگند كه سرنوشت تو در آتش جهنم است( ۳۰۵) .

۲۶۶- عضو ولايت

ام سلمه بر حضرت زهراعليها‌السلام وارد شده، عرض كرد: اى دختر رسول خدا! چگونه صبح كردى؟ فرمود: صبح كردم بين غم از دست دادن پيامبر و غصه جانشين او كه مورد ستم قرار گرفته است. به خدا سوگند، پرده احترام او دريده شده و امامت و پيشوايى اش ربوده گشته است( ۳۰۶) .

۲۶۷- تاءسف ابوبكر بر آتش زدن خانه فاطمه

زمانى كه ابوبكر پسر ابى قحافة مريض بود، همان مرضى كه در آن مرد، به عيادت او رفتم، به او سلام كردم و از او جوياى حال شدم. وى با سختى نشست، من گفتم: الحمد لله حالت خوب است...

ابوبكر گفت: همانا من بر چيزى از دنيا تاءسف نمى خورم، مگر بر سه كار كه انجام داده ام و اى كاش انجام نداده بودم و سه كار كه انجام ندادم و اى كاش انجام داده بودم، و سه چيز كه اى كاش از رسول خدا پرسيده بودم.

اما آن سه كار كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم: پس اى كاش به خانه فاطمهعليها‌السلام حمله ور نشده بودم و آن جا را ترك مى كردم اگر چه عليه من پيمان جنگ بسته مى شد( ۳۰۷) .

۲۶۸- فاطمه در خواب يكى از عالمان

حضرت آيت الله سيد مرتضى فيروز آبادى، يكى از استوانه هاى علم در حوزه علميه نجف بود و قبل از انقلاب به دست عوامل بيگانه از حوزه علميه نجف اخراج شد و در حوزه علميه قم درس خارج مى فرمود.

در كشكول زاهدى مى گويد: من بارها از خود آيت الله فيروزآبادى شنيدم كه مى فرمود: زمانى كه در نجف اشرف بودم، يك شب در عالم رؤیا ديدم در منزل شخصى خود، مجلسى اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمهعليها‌السلام با چادر نشسته است. افرادى از مؤمنين به صف ايستاده، يكى يكى آمده عرض ادب مى كنند و مى روند. چون همه رفتند، حضرت چادر را كنار زد. از اين عمل بى بى متوجه شدم كه چون من به آن حضرت محرمم، لذا اين عمل را انجام داد.

چه جمالى! در عالم خواب گفتم: صورتش شبيه به صورت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

سپس جلوتر رفته و عرض كردم: مادر! آيا اين كه قريب به هزار و چهار صد سال است خطبا مى گويند، شوهرت علىعليه‌السلام را با سر بى عمامه و دوش بى ردا و ريسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟

بى بى فرمود: استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله؛ على را بعد از رسول خدا تحقير كردند!» من به فارسى مى گفتم و حضرت عربى جواب مى داد.

عرض كردم: مادر! قريب هزار و چهارصد سال است مورخين نوشته اند و خطبا گفته اند كه آن نانجيب به بازوى شما تازيانه زد و سياه شد، و فى عضدها كمثل الدملج.

فرمود: بلى.

آن گاه دست راست را از آستين بيرون آورد، ديدم هنوز بازوى مادرم سياه و كبود است( ۳۰۸) .

ه: مصايب غصب فدك

۲۶۹- بخشيدن فدك به فاطمه

امام صادقعليه‌السلام فرمود: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمان از جنگى بر مى گشتند در منزلى فرود آمدند و غذا خوردند. جبرئيل فرود آمد و فرمود: اى محمد! برخيز و سوار شو.

حضرت، سوار شد و جبرئيل با او بود. به وسيله طى الارض به فدك رسيد. هنگامى كه اهل فدك شنيدند سوارى به طرف آنها مى آيد، خيال كردند دشمن، آنها را غافلگير كرده، لذا درهاى شهر را بستند و كليدها را به پيرزنى كه در بيرون شهر زندگى مى كرد، سپردند و به بالاى كوهها پناه بردند. جبرئيل نزد پيرزن آمد و كليدها را از وى گرفت و دروازه هاى شهر را باز كرد و پيامبر را در خانه هاى آنها گردانيد. جبرئيل فرمود: يا محمد! اين جا را خداوند از آن تو قرار داده است؛ چون مسلمين جنگ نكردند و خدا آن را به تو بخشيد. جبرئيل پيامبر را در خانه ها و كوچه هاى آنها گردانيد و درها را بست و كليدها را به پيامبر سپرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز آن را در غلاف شمشيرش ‍ قرار داد. سپس سوار شد و باز هم زمين زير پاى او پيچيده شد و به يارانش ملحق گرديد و هنوز آنها برنخاسته بودند. حضرت فرمود: «به فدك رفتم و خداوند آن را به من بخشيد».

منافقين به حضرت، كنايه و طعنه زدند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اين هم كليدهاى آن».

بعد سوار شدند و به مدينه برگشتند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد حضرت فاطمهعليها‌السلام رفت و فرمود: دخترم! خدا فدك را به پدرت بخشيده و به او اختصاص داده است و مسلمان را در آن سهمى نيست. هر چه مى خواهى درباره آن انجام بده. چون من به مادرت خديجه، مهرش را مقروض بودم. فدك را عوض مهر مادرت به تو مى دهم. از آن تو و فرزندانت باشد. بعد پوستى را خواست و خطاب به علىعليه‌السلام فرمود: «بنويس، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدك را به دخترش فاطمه بخشيد».

علىعليه‌السلام ، غلام پيامبر و ام ايمن شاهد اين جريان بودند. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد ام ايمن فرمود: «ام ايمن اهل بهشت است».

اهل فدك با حضرت بر بيست و چهار هزار دينار در سال، صلح كردند( ۳۰۹) .

۲۷۰- شهادت ام ايمن در مالكيت فدك

ام ايمن مى گويد: روزى در خانه فاطمهعليها‌السلام در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بودم. در اين هنگام جبرئيل نازل شده، گفت: اى محمد، به پا خيز! خداوند به من دستور داده تا با دو بالم حدود فدك را برايت مشخص سازم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه جبرئيل برخاسته بيرون رفتند، چيزى نگذشت كه مراجعت فرمود.

فاطمهعليها‌السلام پرسيد: پدر جان! كجا تشريف برديد؟

حضرت فرمود: جبرئيل با دو بالش حدود فدك را برايم مشخص ‍ كرد.

فاطمهعليها‌السلام گفت: اى پدر! من مى ترسم پس از تو دچار تنگدستى و نيازمندى گردم، آن را بر من تصدق فرما!

حضرت فرمود: بسيار خوب! آن جا براى تو صدقه و خالصه باشد.

فاطمهعليها‌السلام آن را قبض كرده، پذيرفت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى به من كرده و فرمود: اى ام ايمن! بر اين مطلب گواه باش و تو با على نيز شاهد اين موضوع باشيد( ۳۱۰) .

۲۷۱- دسيسه ابوبكر و عمر براى غصب فدك

چند روزى از وفات جانسوز خاتم الانبياء محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگذشته بود (چنان كه مى دانيد ابوبكر با دسيسه هاى عمر) با زور و ظلم و تعدى جلافت بر تخت خلافت نشست و خود را خليفه پيامبر خواند و مردمان ناآگاه هم از او متابعت كرده و بيعت نمودند و او تصميم گرفت «فدك» را كه «هبه» و يا «ارث» پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فاطمهعليها‌السلام بود به تصرف خود در آورده و با غصب كردن آن محل معين، اقتصاد خانه ولايت را به هم زد و خلافت (شوم) خود را تثبيت كند.

دستور داد ضوابط (زحمتكشان) آن ملك را اخراج نمايند و اگر نرفتند آنها را كتك بزنند. اين مطلب به سمع مبارك صديقه طاهره فاطمه زهراعليها‌السلام رسيد، آن بانوى مكرمه با حالت عصبانيت پيش ابوبكر آمده و با حجت و دليل با او سخن گفته و بر كار او اعتراض نمود.

در اين جا مكالمات حضرت زهراعليها‌السلام با ابوبكر را در آن مجلس اختصارا نقل مى شود:

مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب بيت الاحزان مى نويسد:

هنگامى كه فاطمه زهراعليها‌السلام از دستور ابوبكر اطلاع يافت كه (ضوابط) او را از فدك خارج كرده اند، نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا مرا از ارث خود كه پدرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم ارث گذاشته باز مى دارى؟ و وكيل و نماينده مرا از آن جا (فدك) خارج نموده اى؟ با اين كه پدر بزرگوارم آن ملك را به فرمان خدا براى من قرار داده.

ابوبكر گفت: براى گفته هاى خودت شاهد بياور كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن جا را ملك خاص تو قرار داده است؟

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام رفت و ام ايمن را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد. ام ايمن رو به ابوبكر كرد و گفت: اى پسر قحافه! گواهى نمى دهم، مگر اين كه در مورد اعتبار خودم از زبان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استدلال كنم. تو را به خدا قسم، آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره من گفته است: ان ام ايمن امراة من اهل الجنة؛ كه هر آينه ام ايمن بانويى است از اهل بهشت؟

ابوبكر گفت: آرى مى دانم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره تو چنين گفته است.

ام ايمن گفت: شهادت و گواهى مى دهم بر اين كه وقتى آيه و آت ذاالقربى حقه؛ اى پيامبر، حق نزديكان خود را بپرداز» بر رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، پيامبر خدا به امر و فرمان خدا «فدك» را بر فاطمهعليها‌السلام واگذار نمود و آن جا را ملك خاص فاطمهعليها‌السلام كرد و همچنين اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نيز بر همين مطلب گواهى داد و براى ابوبكر ثابت شد كه فدك ملك شخصى فاطمه زهراعليها‌السلام است و بر همين اساس نامه اى (قباله اى) در مورد رد فدك به فاطمه زهراعليها‌السلام نوشت و به آن بانوى مكرمه و مجلله داد( ۳۱۱) .

۲۷۲ - ماجراى كوچه

شافعى و ابن ابى الحديد گويند: ابوكر بعد از سخنان فاطمهعليها‌السلام درباره فدك متاءثر شد و گريه كرد، و نوشت: «من فدك را به فاطمه رد نمودم». اما عمر نامه را گرفت و پاره كرد( ۳۱۲) .

شيخ مفيد در يك حديث بلند، ماجراى كوچه را چنين نقل مى كند:

ابوبكر، كاغذى طلبيد و رد فدك را در آن نوشت و به فاطمهعليها‌السلام داد.

حضرت فاطمهعليها‌السلام با گرفتن سند، از نزد ابوبكر بيرون آمد؛ ولى در راه عمر با او ملاقات كرد، و از جريان نامه پرسيد.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: اين نامه، سند رد فدك است كه ابوبكر برايم نوشته.

عمر گفت: آن را به من بده.

فاطمهعليها‌السلام امتناع ورزيد. عمر با لگد به سينه و پهلوى فاطمه زد! به طورى كه فرزندش محسن سقط شد! و چنان سيلى به صورت آن بانو زد كه گوشواره اش شكست! سپس سند را گرفت و پاره كرد؛ و همين خشونت باعث شد كه فاطمهعليها‌السلام بسترى گرديد و بعد از ۷۵ روز بيمارى، از دنيا رفت( ۳۱۳) .

۲۷۳- دفاع فاطمه از فدك

امير مؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: زهرا جان! تو تنها نزد ابابكر برو، او از ديگرى (عمر) نرم تر است و طلب فدك كن.

چون حضرت زهراعليها‌السلام به نزدش آمد و مطالبى فرمود، او گفت: راست مى گويى. و كاغذى طلب كرد و سند رد فدك را به فاطمهعليها‌السلام بر گرداند.

چون زهراعليها‌السلام از مجلس او بيرون آمد و رقعه فدك دستش ‍ بود. عمر او را ديد و گفت: اى دختر محمد! اين چه كاغذ و نامه اى است كه همراه تو مى باشد؟

فاطمهعليها‌السلام فرمود: نامه فدك است كه ابابكر به من برگردانده است.

عمر گفت: نامه را به من بده؛ و زهراعليها‌السلام امتناع كرد. پس او با پايش بر فاطمهعليها‌السلام زد. در حالى كه حامله به پسرى به نام محسن بود، سقط شد و به اين ظلم كفايت نكرد و سيلى به صورت زهراعليها‌السلام زد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: گويا مى بينم گوشواره اى كه در گوش ‍ داشت، از شدت ضربت سيلى شكست و نامه فدك را از فاطمهعليها‌السلام گرفت و پاره كرد.

و از ضربتى كه عمر به او زد ۷۵ روز مريض شد و سپس رحلت كرد.( ۳۱۴)

۲۷۴- دفاع فاطمه از حق خود

به فاطمهعليها‌السلام خبر رسيد كه ابوبكر زمين فدك را تصرف كرده است. همراه زنان بنى هاشم به راه افتاد تا به نزد ابوبكر وارد شد و گفت:

اى ابوبكر! مى خواهى زمينى را كه پيامبر براى من قرار داده و آن را بر من از طريقى كه مسلمانان با جنگ آن را تصرف نكرده اند بخشيده است از من بگيرى؟ آيا نشنيده اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: احترام هر كس با فرزندش حفظ مى شود و تو مى دانى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى فرزندانش جز اين باقى نگذارده است.

وقتى ابوبكر گفتار او را شنيد و زنان را همراه او ديد، دواتى خواست تا فدك را براى او بنويسد. عمر داخل شد و گفت: اى خليفه پيامبر، برايش ‍ ننويس تا شاهد بر ادعايش بياورد.

فاطمهعليها‌السلام گفت: باشد، شاهد مى آورم.

گفت: چه كسى؟

فاطمهعليها‌السلام جواب داد: على و ام ايمن.

عمر گفت: شهادت زن عجمى كه زبان فصيح ندارد مورد قبول نيست، على نيز اطراف نان خودش آتش جمع مى كند. (منظورش آن است كه چون فدك به على مى رسد، شهادت او به نفع خودش مى باشد، لذا قبول نيست( ۳۱۵) ).

۲۷۵- گواهان فاطمه در مالكيت فدك

ابوبكر به دنبال شاهدان حضرت زهراعليها‌السلام فرستاد و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام و ام ايمن و اسماء بنت عميس (كه همسر ابوبكر بود) آمدند و به همه آنچه حضرت زهراعليها‌السلام فرموده بود شهادت دادند.

از جمله ام ايمن چنين گفت: از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: «فاطمه سيده زنان اهل بهشت است». آيا كسى كه سيده زنان بهشت است چيزى را كه مالك نباشد ادعا مى كند؟ من نيز زنى از اهل بهشتم و من هم به آنچه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشنيده باشم شهادت نمى دهم.

گفت: ام ايمن! اين قصه ها را كنار بگذار، به چه چيزى شهادت مى دهى؟

ام ايمن گفت: اى ابوبكر! شهادت نخواهم داد تا درباره آنچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود از تو اقرار بگيرم. تو را به خدا قسم مى دهم، آيا مى دانى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: «ام ايمن زنى از اهل بهشت است»؟

ابوبكر گفت: بلى.

ام ايمن گفت: اكنون شهادت مى دهم كه جبرئيل نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: خداوند تعالى مى فرمايد: و آت ذاالقربى حقه؛ به كسى كه با تو قرابت دارد، حقش را عطا كن». پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: منظور از ذوالقربى كيست؟

اى جبرئيل، از پروردگار سئوال كن كه اينان كيستند؟ عرض كرد: ذوى القربى، فاطمهعليها‌السلام است. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدك را به امر پروردگار به فاطمهعليها‌السلام داد، و او آن را تحويل گرفت و قبول كرد. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى ام ايمن و اى على! شاهد باشيد. سپس اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و اسماء، نظير سخن ام ايمن درباره ملكيت فدك شهادت دادند( ۳۱۶) .

۲۷۶- اهانت عمر به ساحت مقدس فاطمه

اميرالمؤمنينعليه‌السلام به حضرت زهراعليها‌السلام فرمود: نزد ابوبكر برو، در حالى كه تنها باشد، چرا كه از عمر زودتر منفعل مى شود. نزد او برو و چنين بگو: ادعاى مقام پدرم و خلافت او را كرده اى و جاى او نشسته اى؟ اگر فدك ملك تو هم بود و من از تو مى خواستم كه آن را به من ببخشى بر تو واجب بود آن را به من بدهى.

حضرت زهراعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و اين مطالب را به او گفت.

ابوبكر گفت: راست مى گويى. سپس ورقه اى خواست و بر آن نوشته اى مبنى بر باز گرداندن فدك نوشت.

حضرت زهراعليها‌السلام نوشته را برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.

عمر به آن حضرت رسيد و گفت: اى دختر محمد! اين نوشته اى كه همراه توست چيست؟

فرمود: نوشته اى است كه ابوكر براى بر گرداندن فدك برايم نوشته است.

عمر گفت: آن را به من بده. ولى حضرت ابا كرد و آن را نداد.

در اين جا براى گرفتن كاغذ جسارتى عظيم به فاطمه زهراعليها‌السلام نمود كه قلم در اداى آن گريان و زبان از گفتن آن شرمنده است.

به قيمت اهانت به ساحت اقدس بانوى جهان، عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و ابتدا با آب دهان نوشته آن را محو كرد و سپس آن را پاره نمود( ۳۱۷) .

۲۷۷ - نفرين زهراعليها‌السلام بر عمر

محروم شيخ عباس قمى (ره) مى نويسد:

وقتى فاطمه زهراعليها‌السلام قباله فدك را از ابوبكر گرفت و از خانه او بيرون آمد، در مسير راه به عمر بن خطاب بر خورد و آن پليد از صدقه طاهرهعليها‌السلام پرسيد: از كجا مى آيى و منازعه شما با خليفه به كجا رسيد؟

بانوى بانوان فرمود: اينك نوشته اى به من داده كه فدك حق من است و كسى حق مداخله در آن جا را ندارد.

عمر سخت برآشفت و با زور و تعدى، آن نوشته را از دست فاطمهعليها‌السلام گرفت و پاره كرد. وقتى فاطمه زهراعليها‌السلام با اين جسارت و بى شرمى را از عمر ديد، محزون و دل شكسته گرديد و زبان به نفرين آن بى دين گشوده و فرمود:

يابن خطاب مزقت كتابى مزق الله بطنك...؛ اى پسر خطاب! نامه مرا پاره كردى، خداوند شكم تو را پاره كند».

چنان كه مى دانيد، بعدها دعاى آن مظلومه معصومه به اجابت رسيد و شكم آن ظالم و ستمگر را دريدند و روح پليدش در سقر مقر يافت. لعنت خدا بر او و بر تمام ظالمان دنيا باد( ۳۱۸) .

۲۷۸- استدلال علىعليه‌السلام در مورد فدك

حضرت علىعليه‌السلام به مسجد نزد ابوبكر آمد، ديد مهاجران و انصار در اطراف ابوبكر حلقه زده اند. به ابوبكر فرمود: چرا فاطمهعليها‌السلام را از ملك موروثى كه از پدرش به او ارث رسيده ممنوع ساخته اى، با توجه به اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان حياتش، آن ملك را در اختيار فاطمهعليها‌السلام گذارده است؟!

ابوبكر گفت: فدك فيى ء (ملك به دست آمده و واگذارى كفار) است و به همه مسلمين تعلق دارد، اگر فاطمهعليها‌السلام شاهد بياورد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را ملك او كرده است، ما هم آن را به او واگذار مى كنيم، و گرنه او هيچ گونه حقى از آن ندارد.

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اى ابوبكر! تو درباره ما برخلاف حكم خدا در حق مسلمانان، حكم مى كنى.

ابوبكر گفت: چنين نيست.

علىعليه‌السلام فرمود: هرگاه ملكى در دست مسلمانى باشد و در اختيار او قرار گرفته باشد و من ادعا كنم كه آن ملك مال من است، از چه كسى بينه (دو شاهد عادل) مى طلبى؟

ابوبكر گفت: از تو مطالبه بينه (دو شاهد عادل) مى كنم.

علىعليه‌السلام فرمود: پس چرا از فاطمهعليها‌السلام در مورد ملكى كه در اختيار او قرار گرفته و صاحب «يد» است مطالبه بينه مى كنى، با اين كه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از او نيز، فدك تحت اختيار فاطمهعليها‌السلام بود، و تو از مسلمين بر اساس قوانين قضاوت در مورد ملكى كه در دستشان است، مطالبه بينه (دو شاهد عادل) نمى كنى، آن گونه كه از من مطالبه بينه كردى، كه من ادعاى ملكى كه در اختيار ديگرى است، نمودم.

ابوبكر در برابر اين استدلال، خاموش شد و سخن نگفت.

عمر گفت: اى على! اين سخنان را رها كن كه ما نيروى استدلال در برابر تو را نداريم، اگر گواهان عادل آوردى، قبول مى كنيم، و گرنه فدك مال همه مسلمين است، و تو و فاطمهعليها‌السلام بر آن حقى نداريد.

علىعليه‌السلام بار ديگر خطاب به ابوبكر فرمود: آيا قرآن را خوانده اى؟

ابوبكر گفت: آرى.

علىعليه‌السلام فرمود: به من خبر بده كه اين آيه (۳۳ سوره احزاب) در شاءن چه كسى نازل شده است:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».

آيا اين آيه در حق ما نازل شده، يا در حق غير ما؟

ابوبكر گفت: در حق شما نازل شده است.

علىعليه‌السلام فرمود: اگر (فرضا) چند شاهد گوامى بدهند كه فاطمهعليها‌السلام العياذ بالله كار بدى كرده است، تو درباره فاطمهعليها‌السلام چگونه رفتار مى كنى؟

ابوبكر گفت: «حد» الهى را بر او جارى مى سازم، چنان كه بر ساير زنان جارى مى كنم.

علىعليه‌السلام فرمود: در اين صورت از كافران خواهى بود.

ابوبكر گفت: چرا؟

علىعليه‌السلام به ابوبكر فرمود: زيرا گواهى خدا را در مورد پاكى فاطمه (طبق آيه فوق) رد كرده اى، و گواهى مردم را پذيرفته اى، چنان كه حكم خدا و حكم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رد كرده اى، آن جا كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امر خدا، فدك را براى فاطمهعليها‌السلام قرار داده، و فاطمهعليها‌السلام در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را تصرف نموده است، اين قرارداد را رد مى كنى، و ليكن گواهى يك نفر اعرابى را كه بر پاشنه خود ادرار مى كند (مانند «اوس بن حدثان» كه گواهى داد پيامبر ارث نمى گذارد) را مى پذيرى و بر اين اساس، فدك را از حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام گرفتى و گفتى: فدك فيى ء همه مسلمين است، با اين كه رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

البينة على من ادعى و اليمين على من ادعى عليه؛ گواهى آوردن بر كسى است كه ادعا مى كند (يعنى بر مدعى است) و سوگند ياد كردن بر كسى است كه ادعا بر او مى شود» (يعنى بر منكر است).

تو قول (و قانون) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رها كردى (و گواهى را از منكر خواستى، نه از مدعى).

در اين هنگام مردم با قيافه هاى خشمگين و متعجب به هم ديگر نگاه كردند و سر و صدا از هر طرف بلند شد.

بعضى گفتند: سوگند به خدا، على راست مى گويد.

آن گاه علىعليه‌السلام به خانه خود مراجعت نمود.

سپس فاطمهعليها‌السلام به مسجد آمد و به طواف قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخت و اشعارى مى خواند كه نخستين شعر آن اين است.

قد كان بعدك انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

«اى پدر! بهد از تو اخبار و آشوبها بر خاست كه اگر تو بودى و حضور داشتى، اختلاف زياد نمى شد( ۳۱۹) ».

۲۷۹ - غضب فاطمه بر ابوبكر

مسلم از عايشه نقل كرده كه گفت:

فاطمه زهراعليها‌السلام و عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد ابوبكر آمده و از وى خواسته كه ميراث آنها را كه از پيامبر به آنها رسيده، به آنها برگرداند.

ابوبكر گفت: من از پيامبر شنيدم كه گفت: «ما پيامبران، از خود ارثى به جاى نخواهيم گذاشت و آنچه را از خود مى گذاريم، از بيت المال است!»

در اين هنگام فاطمهعليها‌السلام بر ابوبكر غضبناك شده و او را ترك كرده و تا زنده بود با وى سخن نگفت و زمانى كه از دنيا رفت، علىعليه‌السلام بدون آن كه به ابوبكر اطلاع دهد، فاطمهعليها‌السلام را شبانه دفن كرد( ۳۲۰) .

۲۸۰ - دفاع ام سلمه از فاطمه

در كتاب «الدر النظيم» جمال الدين يوسف بن حاتم فقيه شامى آمده است:

وقتى كه ام سلمه (يكى از همسران نيك رسول خدا) از سخنان ابوبكر به فاطمهعليها‌السلام آگاه شد گفت: «به راستى آيا سزاوار است كه چنين سخنانى به مانند فاطمهعليها‌السلام گفته شود! سوگند به خدا فاطمه، انسيه حورا، و جان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، او در دامنهاى پرهيزكاران تربيت شده و دستهاى فرشتگان او را برداشته، و در آغوش بانوان پاك، رشد كرده و در پرتو تربيت نيك و پرورش پاك، بزرگ شده است، آيا شما مى پنداريد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از ميراث خود محروم ساخت و به او اعلام ننموده است؟! با اين كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: «و انذر عشيرتك الاقربين، و خويشاوندان نزديك را انذار كن( ۳۲۱) ».

آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمهعليها‌السلام را از (كيفر گناه) انذار كرده، ولى فاطمه مخالف پدر نموده است؟ با اين كه فاطمهعليها‌السلام بهترين زنان جهان و مادر سيد جوانان و هم طراز مريم دختر عمران است، رسالتهاى خدا به وسيله پدر او ختم شد. سوگند به خدا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمهعليها‌السلام را از گرما و سرما حفظ مى كرد و دست راستش را متكاى او قرار مى داد و با دست چپش او را مى پوشانيد.

اى مسلمين! آرام باشيد، شما در منظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستيد، او شما را مى نگرد و شما بر خداى بزرگ وارد مى شويد. واى بر شما! به زودى سرنوشت اعمال خود را مى نگريد.

گويند: آن سال حقوق ماهيانه ام سلمه به خاطر اين اعتراض قطع شد( ۳۲۲) .

۲۸۱ - ايراد خطبه فدكيه

عبدالله بن حسن مثنى، به اسناد خود از پدران گرامى اش، كه درود خداوند بر آنان باد، چنين نقل مى كند:

ابوبكر عزم خود را بر گرفتن فدك از فاطمهعليها‌السلام جزم كرد. چون به سمع و نظر حضرت رسيد، روسرى بر سر افكند و خود را در چادرى پيچيده، با گروهى از زنان قومش، در حالى كه خدمتكاران پاى در ركاب بودند، به جانب مسجد در راه شد. حضرت در حالى كه خود را سخت مستور داشته بود، همچون پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بدون هيچ كاستى - قدم از قدم برمى داشت، تا اين كه بر ابوبكر وارد شد. ابوبكر در مسجد نشسته بود و گروهى از مهاجرين و انصار بر گردش ‍ حلقه زده بودند. براى دور ماندن آن حضرت از نگاه نامحرمان، مستوره اى در مسجد آويخته شد و حضرت در پس پرده قرار گرفتند.

آنگاه فاطمه زهراعليها‌السلام صداى خود را به ناله دلخراشى بلند كرد. مسجد لرزيد و حاضران به گريه افتادند. سپس لختى سكوت كرد تا مجلس از جنب و جوش باز ايستد. چون فريادها و همهمه ها به سكوت گراييد، كلام خود را با سپاس و ستايش از خداوند و درود بر رسول خدا و پدر بزرگوار خود آغاز نمود. ديگر بار، ناله ها به اوج خود رسيد. با برقرارى آرامش مجدد حضرت خطبه مشهور فدكيه را ايراد فرمود( ۳۲۳) .

۲۸۲ - استدلال فاطمه درباره فدك

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام در خطبه فدكيه فرمودند: شما خيال مى كنيد كه ما هيچ گونه ارثى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداريم، آيا از احكام جاهليت پيروى مى كنيد؟

افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون، آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند، و چه كسى براى افراد با ايمان بهتر از خدا حكم مى كند( ۳۲۴) ؟!

آيا نمى فهميد، آيا ترديد داريد كه من «دختر پيغمبر» هستم؟ با اين كه چون آفتاب روشن است كه من دختر پيامبرم. اى مسلمانان! آيا رواست كه من از ارث خود محروم گردم؟

اى پسر ابوقحافه! آيا در قرآن مجيد است كه تو از پدرت ارث ببرى، ولى به عقيده تو من نبايد از پدرم ارث ببرم.

لقد جئت شيئا فريا، كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى( ۳۲۵) ».

آيا عمدا كتاب خدا را ترك كرده، و احكام آسمانى را پشت سر انداختى؟ آن جا كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: و ورث سليمان داود؛ و سليمان از داود، ارث برد( ۳۲۶) ».

و در داستان حضرت يحيى بن زكريا از قول زكريا مى فرمايد: فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب: تو به قدرتت، جانشينى به من ببخش كه وارث من و آل يعقوب باشد( ۳۲۷) ».

و نيز مى فرمايد: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله، و خويشاوندان، نسبت به يكديگر (از ديگران) در احكامى كه خداوند مقرر داشته. سزاوارترند( ۳۲۸) .

و مى فرمايد: يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين؛ خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش مى كند كه (از ميراث براى پسر به اندازه سهم دو دختر باشد( ۳۲۹) ».

و مى فرمايد: ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين؛ اگر ثروتى از خود به جاى گذاشت، وصيت به پدر و مادر و نزديكان به طور شايسته كند، اين حقى است بر پرهيزكاران( ۳۳۰) ». شما گمان مى بريد كه از براى من حظ و نصيبى (از ارث پدر) نيست و نبايد از پدرم ارث ببرم و قرابتى بين ما وجود ندارد.

آيا خداوند متعال در اين آيات شريفه، همه مردم را به طور عموم در نظر گرفته است، و همه طبقات مشمول اين آيات نيستند؟ و پدرم از عموميت اين آيات، خارج است؟

آيا من و پدرم از افراد يك امت و آيين نيستيم؟ آيا شما در تشخيص عموم و خصوص و دلالت آيات قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد.

امروز چنين كنيد، ولى فرداى قيامت، خداى بزرگ بين ما و شما داورى مى كند. در آن روز پيشواى ما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و در آن وعده گاه، اهل باطل در خسران عظيمى قرار گرفته اند، ولى پشيمانى آنها هيچ گونه سودى به حالشان نخواهد داشت. «و لكل نباء مستقر، هر خبرى (كه خداوند تعالى به شما داده سرانجام) قرارگاهى دارد( ۳۳۱) ».

«فسوف تعلمون من ياءتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم( ۳۳۲) ، به زودى خواهيد دانست كه چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش ‍ خواهد آمد، و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد( ۳۳۳) ».

۲۸۳ - گفتار جانكاه فاطمه به على

امير مؤمنان علىعليه‌السلام در خانه منتظر فاطمهعليها‌السلام بود. فاطمهعليها‌السلام پس از خطبه و گريه در كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و هيجان زده به سوى خانه رهسپار شد. وقتى كه وارد اتاق گرديد و چشمش به علىعليه‌السلام افتاد (به عنوان شكايت و دادخواهى) خطاب به آن حضرت گفت:

«اى پسر ابوطالب! مانند كودك در رحم مادر خود را پيچيده اى و گوشه نشين شده (و زانو به بغل گرفته اى)، و مانند شخص متهم در كنج خانه پنهان گشته اى؟ تو آن كسى بودى كه شاه پرهاى بازها را درهم شكستى، اينك از پرهاى مرغهاى ناتوان، درمانده شده اى؟! اين پسر ابوقحافه است، كه از روى ظلم عطاى پدرم، و قوت فرزندانم را گرفته و با من آشكارا دشمنى مى كند و در سخن گفتن با كمال خشونت با من برخورد مى نمايد، به طورى كه فرزندان قبيله (اوس و خزرج) از يارى من دست برداشتند و مهاجران مرا يارى نكردند، و همه جماعت، سر در گريبان فرو بردند و چشمها را به پائين انداختند. ديگر هيچ كس از من دفاع نكرد، و از ظلم آنها جلوگيرى ننمود. همانا خشمگين از خانه بيرون رفتم و اكنون پريشان و سرافكنده بازگشتم و تو نيز اين گونه پريشان نشسته اى؟ تو آن كسى هستى كه گرگان عرب را شكار مى كردى، ولى اينك مگسها تو را از پاى درآورده اند، نه گويندگان را منع نمودى و نه باطل گرايان را به جاى خود نشاندى! طاقتم به سر آمده است، كاش پيش ‍ از اين حوادث تلخ مرده بودم. اكنون كه به ساحت تو درشتى كردم و بى حرمتى نمودم، خداوند عذر خواه من است، خواه مرا يارى كرده باشى و يا واگذاشته باشى.

اى واى بر من در هر روز! و اى واى بر من در هر شب! كه پناه من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت كرد، بازويم از فراق او ناتوان گشت، شكايتم را نزد پدرم مى برم، و از خدا در دفع دشمن، كمك مى خواهم. خدايا! قدرت تو از همه بيشتر است، و عذاب و كيفر تو از همه شديدتر مى باشد( ۳۳۴) . »

۲۸۴ - قطع صداى مظلوميت فاطمه

قبل از ساختن بيت الاءحزان درختى به نام «اراكه» در بقيع بود كه سايه داشت و زهراعليها‌السلام هنگام ظهر از سايه آن استفاده مى كردند و غروب به منزل باز مى گشتند. عمر نيمه شبى آن درخت را قطع كرد، تا ديگر زهراعليها‌السلام گريه نكند و صداى مظلوميتش ‍ به گوش مردم نرسد( ۳۳۵) .

۲۸۵ - شكوه بر سر قبر پيامبر

از حضرت زينبعليها‌السلام دخت گرامى علىعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:

چون ابوبكر بر آن شد كه فاطمهعليها‌السلام را از فدك و عوالى ممنوع و محروم سازد (و كار از كار گذشت) و فاطمهعليها‌السلام از اين كه ابوبكر فدك را باز پس دهد، نااميد گشت، به سوى قبر پدرش ‍ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و خود را به روى قبر انداخت و از اعمالى كه آن قوم در حق وى انجام داده بودند به آن حضرت شكوه نمود، و آن قدر گريست تا تربت قبر شريف با اشكهاى حضرتش تر شد، و زارى و شيون سر داد، و در پايان آن همه شيون عرضه داشت:

همانا پس از تو خبرها و غوغايى به پا شد كه اگر بودى اين همه گرفتارى و دشوارى رخ نمى داد. ما به مانند زمينى كه از باران محروم بماند، تو را از دست داده ايم، و در قوم تو اختلال پديد آمده و شاهد باش كه دست از ايمان شسته اند. جبرئيل پيوسته با آوردن آيات مونس ما بود. و تو از ما پنهان شدى و با رفتن تو تمام خيرات از ما پوشيده گشت. تو ماه درخشان و نور پرفروغى بودى كه از تو كسب نور مى شد، و از جانب خداى باعزت كتاب بر تو نازل مى گشت. پس از پيامبر، مردانى با چهره هاى درهم و خشن با ما رو به رو شدند و به ما توهين و استخفاف نمودند، و تمام خيرات به تاراج رفته است. آن كس كه به ما خانواده ستم روا داشته، به زودى خواهد دانست كه روز قيامت به چه سرانجام شومى دچار خواهد شد. ما با مصايبى رو به رو شديم كه هيچ كس از مخلوقات، چه عرب و چه عجم، بدان گرفتار نيامده است. ما تا زنده ايم و تا چشمانمان باقى است در سوگ فقدان تو مى گرييم و از ديدگانمان سرشك غم مى باريم( ۳۳۶) .

و: فاطمه زهراعليها‌السلام در بستر بيمارى

۲۸۶ - ناتوانى فاطمه در اثر بيمارى

حضرت علىعليه‌السلام پرستارى زهراعليها‌السلام را به عهده گرفتند و اسماء بنت عميس او را يارى و كمك مى كرد. حتى رختخوابش ‍ را خادمه پهن مى كرد و جمع مى نمود، چنان كه قبل از وفات به «سلمى» زن ابى رافع، كه پرستارى حضرتش مى كرده، فرمود: رختخواب مرا در وسط اتاق بگذار... و در عيادت ابوبكر و عمر، به زنانى كه اطرافش نشسته بودند فرمود: صورت مرا برگردانيد، يعنى نمى توانست خودش را به اين طرف و آن طرف كند( ۳۳۷) .

۲۸۷ - ملاقات عمر و ابوبكر از فاطمه

زهراعليها‌السلام در حالى كه خانه از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بنى هاشم و زنان مهاجر و انصار پر است، به آن دو اجازه ورود مى دهد. آن دو داخل مى آيند مسرورند كه از رسوايى نجات يافتند، غافل از اين كه در دام رسوايى بزرگ ترى افتادند. زهراعليها‌السلام ملحفى بر رو كشيده، روى خود را به ديوار كرده و حتى جواب سلامشان را هم نمى دهد. آنان مى خواهند تفقدى كنند، اما زهراعليها‌السلام مى گويد تا جواب سئوالم را ندهيد، كلامى نخواهم گفت.

مى گويند: بپرس اى دختر رسول خدا!

اتاق را سكوت عميقى فرا گرفته است و همه بى صبرانه در انتظار پايان كار.

زهراعليها‌السلام مى پرسيد: آيا شما دو نفر شنيديد كه پدرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: «فاطمه پاره تن من است؛ هر كس او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا اذيت كند، خدا را آزرده است».

آن دو گفتند: چه كسى است كه نشنيده باشد؟ بله، ما هم به دفعات از پدرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين را شنيده ايم.

زهراعليها‌السلام پس از اين اقرار، دستهاى خود را به آسمان برداشت و آن گاه بلند و قاطع، آن گونه كه همه بشنوند، گفت: خدايا! شاهد باش كه اينها مرا اذيت كردند و شكايتشان را به تو و رسولت خواهم نمود. نه! هرگز از شما راضى نخواهم شد، تا پدرم را ملاقات كنم، و از رفتار زشت شما برايش بگويم، تا بين ما قضاوت كند( ۳۳۸) .

و باز افزود: من در هر نماز كه بخوانم، شما را نفرين مى كنم( ۳۳۹) .

و اين پايان مجلس بود و شروع رسوايى بزرگ تر.

آن دو عرق رسوايى بر پيشانى شان نشست. فكر اين جا را نكرده بودند. سرافكنده و خجل از منزل آن حضرت بيرون رفتند، در حالى كه هم چون مار گزيده به خود مى پيچيدند.

صحابه و زنان نيز از خانه خارج شدند. در شهر ولوله افتاد. هر كس را مى ديدى، از اقرار آن دو و نفرين زهراعليها‌السلام سخن مى گفت( ۳۴۰) .

۲۸۸-؛ دستور ساختن نوع تابوت

در چند حديث از طريق شيعه و اهل سنت آمده كه اسماء مى گويد:

فاطمه زهراعليها‌السلام در هنگام وفات خود به من فرمود: مادر جان! من از اين وضعى كه درباره حمل جنازه زنها مرسوم است شرم مى كنم و خوش ندارم كه جنازه زنان را روى تخته اى مى گذارند و پارچه اى روى آن مى اندازند و پستى و بلنديهاى بدن او براى بيننده آشكار است.

اسماء مى گويد: بدو عرض كردم: من چيزى را كه در حبشه ديده ام، هم اكنون ترتيب داده نزد شما مى آورم و نشانت مى دهم.

سپس چند عدد چوب تر و تختى آوردم و آن چوبها را خم كرده، دو طرف آن را بر كنار تخت بسته و چادرى روى آن كشيدم. فاطمهعليها‌السلام كه آن را ديد خوشحال شد و تبسم كرد.

اسماء گويد: از روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفته بود، تا به آن روز، تبسم بر لبان دختر پيغمبر را نديده بودم( ۳۴۱) .

در روايتى ديگر است كه فرمود: چه چيز خوب و نيكويى است، كه بدان وسيله جنازه زن از مرد تشخيص داده نمى شود( ۳۴۲) .

و در حديثى است كه فرمود: اصنعى لى مثله استرينى سترك الله من النار( ۳۴۳) ؛ براى من نيز يك چنين چيزى را درست كن و مرا مستور كن، خدايت از آتش دوزخ مستور دارد( ۳۴۴) ».

۲۸۹- پيشنهاد عباس، عموى پيامبر

شيخ طوسى روايت كرده است: هنگامى كه بيمارى فاطمهعليها‌السلام شدت يافت، عباس (عموى پيامبر) به عنوان عيادت، به خانه فاطمهعليها‌السلام آمد، به او گفته شد كه حال فاطمهعليها‌السلام بسيار ناگوار است و هيچ كس را به خانه اى كه در آن بسترى است، راه نمى دهد.

عباس به خانه خود مراجعت كرد و براى اميرمؤمنان علىعليه‌السلام پيام فرستاد و به قاصد خود گفت: از قول من به علىعليه‌السلام بگو: «اى برادرزاده، عمويت سلام مى رساند و مى گويد: سوگند به خدا از بيمارى و دردمندى حبيبه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نور چشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نور چشم فاطمهعليها‌السلام آن چنان اندوهگين و غمزده شده ام كه وجودم درهم شكسته شده است. گمان مى برم كه او نخستين كس از ما باشد كه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملحق مى شود، و آن حضرت او را براى بهترين مقامات بهشت، برگزيده و به پيشگاه خداى بزرگ مى برد. اگر مى دانى كه فاطمهعليها‌السلام ناچار از دنيا مى رود، اجازه بده فردا جماعتى از مهاجران و انصار را جمع كنم، تا در تشييع جنازه و نماز او شركت كنند و به پاداش آن نايل شوند كه اين كار براى عظمت اسلام، كار نيكى است».

حضرت علىعليه‌السلام به قاصد عباس، كه به گفته راوى «عمار ياسر» بود، فرمود: «سلام مرا به عمويم عباس برسان و بگو: خداوند محبت شما را از ما كم نكند، پيشنهاد تو را دريافتم و راءى شما نيكو است، ولى مى دانى كه آنها همواره به فاطمهعليها‌السلام ظلم كردند و او را از حقش باز داشتند و از ميراث پدرش محروم نمودند و سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در حق او رعايت نكردند و رعايت حق الهى را ننمودند و خداوند براى دوران كافى است و از ستمگران انتقام خواهد گرفت. و من اى عمو! از تو مى خواهم كه مرا ببخشى و مرا در ترك پيشنهاد تو معذور بدارى، زيرا فاطمهعليها‌السلام وصيت كرده كه امر را پنهان سازم( ۳۴۵) .

۲۹۰- سفارشهاى فاطمه به على

هنگام وفات حضرت زهراعليها‌السلام علىعليه‌السلام سر فاطمهعليها‌السلام را برداشته به سينه چسبانيد و بدو فرمود: هر وصيتى دارى بنما كه من آن را انجام خواهم داد.

فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: خدايت پاداش نيك دهد اى پسر عموى رسول خدا! نخستين وصيت من آن است كه پس از من، «امامه» دختر خواهرم را به ازدواج خويش درآورى، چون او نسبت به فرزندان من همانند خودم مهربان است، و مردان نيز ناچارند همسرى از زنان داشته باشند.

وصيت ديگر من آن است كه احدى از اين مردم كه به من ستم كرده و حق مرا گرفتند، در تشييع جنازه من و ديگر مراسم آن حاضر شوند، زيرا اينان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند؛ مبادا بگذارى يكى از آنها و يا پيروان آنها بر جنازه اى نماز بگذارند...

اى اباالحسن! مرا شب هنگام، در آن وقت كه ديده ها همه خواب رفته اند، دفن كن( ۳۴۶) .

۲۹۱- ديدن پدر در خواب

حضرت صديقه طاهرهعليها‌السلام در روز آخر از حياتش بر بستر ساده خود افتاده، و لاغرى و ضعف فوق العاده اى او را از هر سو احاطه كرده و از آن بزرگوار جز اسكلتى و پوست و استخوانى باقى نمانده بود.

ساعتى از ساعات آن روز را خوابيده، و ظاهرا در آن لحظات، پدر خويش را به خواب ديد، و شايد كه آن بار اولين و آخرين بارى بود كه حضرت صديقه طاهرهعليها‌السلام پدر بزرگوار خويش را در خواب ديد.

آرى، ايشان پدر خويش را در قصرى از در سفيد ديد، و وقتى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چشمش به حضرت فاطمهعليها‌السلام افتاد، فرمود: دختر عزيزم! به سوى من بيا، من مشتاق ديدن تو هستم.

حضرت فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: به خدا قسم، من به ديدار شما مشتاق تر و آرزومندترم.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرمود: تو امشب در نزد من خواهى بود( ۳۴۷) .

۲۹۲- كار در روز آخر

در روز آخر حيات، حضرت فاطمهعليها‌السلام گاه نشسته و گاه ايستاده به طرف محلى كه در خانه براى شست و شو وجود داشت و در آن آب جمع شده بود، رفت و شروع به شستن لباسهاى اطفال با دستهاى لرزان خود كرد. آن گاه يك يك كودكان را فرا خوانده و شروع به شست و شوى سر آنان با آب و گل سر شور نمود؛ زيرا كه چيزى جز گل سر شور نيافته بود.

علىعليه‌السلام در اين هنگام به منزل وارد مى شود كه همسر عزيزش ‍ بستر بيمارى را ترك كرده و به انجام اعمال خانه مشغول است. هنگامى كه به وى نگاه كرد، در خويش رقت قلبى احساس نمود كه وى با اين حالت بيمارى چگونه و چرا مشغول انجام كارهاى مشكلى است كه در موقع سلامت آنها را انجام مى داد؟ پس تعجبى ندارد كه از او علت بلند شدن از بستر و پرداختن به آن كارها را با وجود بيمارى سئوال كند؟

ولى حضرت صديقهعليها‌السلام با صراحت پاسخ داد: چون امروز آخرين روز عمر من است، خود برخاستم تا سر و لباس كودكانم را بشويم؛ زيرا كه آنان به زودى يتيم گرديده و بدون مادر خواهند شد!!

۲۹۳- گريه فاطمه در زمان رحلت براى على

از جعفر بن محمد، از پدران بزرگوارشعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:

هنگامى كه زمان رحلت حضرت فاطمهعليها‌السلام رسيد، گريه اش ‍ گرفت. امير مؤمنان علىعليه‌السلام از آن حضرت پرسش نمود: اى بانوى من! چرا گريه مى كنى؟

فرمود: گريه من براى پيشامدهايى است كه پس از وفات من خواهى ديد.

علىعليه‌السلام فرمود: گريه نكن! به خدا سوگند اين مطالب در راه خدا برايم كوچك است.

آن گاه حضرت زهراعليها‌السلام به او وصيت كرد كه ابوبكر و عمر را در تشييع جنازه اش خبر نكند. علىعليه‌السلام نيز اين كار را انجام داد( ۳۴۸) .

۲۹۴- وصاياى فاطمه زهرا

امام صادقعليه‌السلام و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمهعليها‌السلام هنگام احتضار به امير مؤمنان علىعليه‌السلام چنين وصيت كرد:

هنگامى كه از دنيا رفتم، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچين و خاك بر قبرم بريز و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشين، و بسيار قرآن بخوان و دعا كن؛ زيرا آن هنگام، ساعتى است كه ميت به انس با زنده ها نياز دارد، و من تو را به خدا مى سپارم، و وصيت مى كنم كه با فرزندانم به نيكى رفتار كنى.

سپس دخترش ام كلثوم را به سينه اش چسبانيد و به علىعليه‌السلام فرمود: وقتى اين دختر به حد بلوغ رسيد، اثاثيه خانه از آن او باشد و خداوند پشتيبان او شود( ۳۴۹) .

زينب در كنار بستر مادر

نابكاران و كوردلانى كه مى خواستند علىعليه‌السلام را به بيعت با خليفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بيرون ببرند. على بيرون نرفت، زهرا پيش آمد و با ضربات «مغيره» و «قنفذ» نقش زمين گشت و با بدنى مجروح در بستر بيمارى قرار گرفت. و سرانجام زينب به سوگ مادر نشست( ۳۵۰) .

زهراعليها‌السلام چون در بستر مرگ قرار گرفت، به دختر پنج ساله اش وصيت كرد: «هرگز از دو برادرت جدا مشو. پيوسته با آنان باش و از آنان نگهدارى كن. براى آنها به جاى من مادر باش( ۳۵۱) . »

زينب به چشم خود ديد كه چگونه پدرش جسم پاك مادر را غسل داده و چگونه اشك مى ريزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!

هنگام دفن مادر، كه به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت، با چشم تيزبين مى ديد كه زهرا را زير خاكها پنهان مى كنند، و با ياد نمودن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ستم امت و ستمگران رياست طلب شكوه مى كنند( ۳۵۲) .

زينب با ديدن چنين مناظرى رو به سوى قبر پيامبر كرد و گفت: با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و ديگر ديدار ممكن نيست( ۳۵۳) .

۲۹۶- وصيت فاطمه به دخترش زينب

آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در كنار بستر مظلومه تاريخ، فاطمه زهراعليها‌السلام ، همراه اسماء بنت عميس زانوى غم را بغل گرفته و خيره خيره بر چهره تكيده مادر نگاه مى كرد.

مادر از او خواست كه نزديك بستر آيد. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: «دخترم زينب! دو بقچه اى كه به تو مى سپارم، يكى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى است و ديگرى مال خودت، كه در آن پيراهنى براى حسين است. اما بدان هرگاه كه او، اين پيراهن را از تو طلب نمايد، وقت وصل و همراهى شما سر رسيده و حسين براى شهادت مهيا مى گردد. »

فاطمهعليها‌السلام رو به اسماء نمود و فرمود: «من اندكى به خواب مى روم. لحظاتى بعد سراغم بيا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم، برو على و اولادم را مطلع كن كه زهرا از دنيا رخت سفر بربسته است. »

سپس مشغول خواندن سوره يس گشت: «يس، والقرآن الحكيم... ».

اسماء لحظاتى بعد زهراعليها‌السلام را صدا مى زند؛ اما چيزى نمى شنود و در مى يابد كه دختر پيغمبر از دنيا چشم فرو بسته است.

زينب بعد از سكوت مادر با حالت صيحه و گريه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گويد: «مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان. مادر! گويى ما امروز رسول خدا را از دست داديم. مادر( ۳۵۴) !... »

۲۹۷- وصيت به بخشيدن همه اموال

زيدبن على بن الحسينعليه‌السلام مى گويد: حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام وصيت كرد كه تمام اموال نقدينه اش را بين بنى هاشم و بنى عبدالمطلب تقسيم كنند و حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام اين كار را كرد و طبق وصيت او عمل نمود( ۳۵۵) ».

۲۹۸- ملاقات زنان مدينه از فاطمه

بنا بر برخى از روايات و تواريخ، فاطمه زهراعليها‌السلام بيش از نود روز پس از پدر نزيست. اگر چه برخى ديگر از تواريخ مدتى كمتر از اين ذكر كرده اند. اما در همين مدت كوتاه نيز، وى همواره اندوهگين و ماتم زده و بيمار بود.

گروهى از زنان مهاجر و انصار به ديدارش آمدند تا از او عيادت كنند، آنان به او گفتند: سلام بر تو اى دختر رسول خدا! چگونه شب را به روز آوردى؟

پاسخ داد: به خدا سوگند، شب را در حالى به روز آورده ام كه دنياى شما در نظرم ناخوشايند است و بر مردان شما خشمگينم. تا آنان را فرو بردم، آن قدر كال و نارس بودند كه فورا از دهانم بيرون افكندمشان. از وقتى به باطن آنها پى بردم، از ايشان بيزار و آزرده شدم. پس زشتى و پليدى باد بر سست راءيان و ياوه گويان و بزدلان. چه بد است آنچه براى خودشان پيشاپيش فرستادند، كه خداوند بر ايشان خشم خواهد گرفت و در عذاب او جاودانه خواهند زيست. ناگزير زمام خلافت را به گردن ايشان افكندم و دشواريهاى آن را به خودشان وانهادم. پس بريده باد بينى و گوش مردم ستمكار! آخر اينان براى چه خلافت را از ابوالحسن باز داشتند؟ به خدا سوگند، آنان جز به خاطر ترس از شمشير و نيز جنگاورى وى و شجاعتهاى او در راه خدا از او كينه به دل ندارند.

به خدا سوگند، اگر زمام مركب خلافت را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او سپرده بود، در دست او مى گذارند و از وى دفاع و پيروى مى كردند، به خوبى آن را مهار مى كرد، آن گاه به نرمى و راحتى، آنان را به راهشان مى برد و هدايت مى كرد، كه او پايگاه استوار رسالت و اساس مستحكم نبوت، مهبط روح الامين و در كار دنيا و آخرت خبير بود. هشدار، كه اين خسارتى آشكار بود. به خدا سوگند اگر خلافت بدو سپرده مى شد، نه مركب خسته و مجروح مى شد نه راكب به ستوه مى آمد، آنان را به درستى به سرچشمه گوارا و زلال رستگارى مى رساند و بركات از آسمان و زمين برايشان فرو مى باريد. به زودى خداوند بدان چه كرده اند آنان را خواهد گرفت.

بياييد و گوش فرا دهيد! تا اين روزگار شگفت را به شما بنمايانم، و اگر پس از اين حادثه به شگفت آيند ايشان را چه سود؟ به كدام تكيه گاه پشت دادند يا به كدامين ريسمان دست آويختند؟ چه بد ياور و چه بد همنشينى و همراهى برگزيدند، و ستمگران چه بد عوضى براى خود گرفتند!

پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها گرفتند و اسب درمانده را به جاى اسب رهوار برگزيدند، و دنباله رو را به جاى امام پذيرفتند، افسوس بر قومى كه خيال مى كنند كار نيك انجام مى دهند! بدانيد اينان تبهكارانند. آيا كسى كه به سوى حق رهنمود مى شود، سزاوارتر است كه پيروى شود، چه سان داورى مى كنيد؟

اينك روزگار آبستن است، پس بنگريد تا چه مى زايد!. آن گاه قدح هاى بزرگ بياوريد و آنها را از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. آن گاه است كه بيهوده كاران به زيان مى افتند و آيندگان كه از پى ما مى آيند بدان چه اينان كرده اند، آگاه خواهند شد. پس بر اين عاقبت موحش هولناك دل خوش ‍ داريد و با خاطرى آسوده بخوابيد، مژده باد بر شما شمشيرهاى بران و خودكامگى هاى ستمگران و آشوبهاى هميشگى و فراگير. پس كشت و محصول شما كم و اندك است.

افسوس بر آنان! دريغا كه خبرها بر آنان پوشيده شد، آيا ما مى دانيم شما را بدان پاى بند كنيم، در صورتى كه شما خود آنان را ناخوش ‍ مى داريد( ۳۵۶) ؟

ز: شهادت فاطمه زهراعليها‌السلام

۲۹۹- خبر شهادت فاطمه در معراج

امام صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه چون پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به معراج بردند، خداوند به او وحى كرد: من تو را در سه چيز امتحان كنم تا ببينم كه صبر تو چگونه است؟

حضرت فرمود: تسليم امر تو هستم و مرا حول و قوتى نيست مگر به تو. و پرسيد آن سه چيز كدام است؟

حق تعالى ندا فرمود: اما قتل و كشته شدن اهل بيت تو بعد از تو... اما دختر تو فاطمه، بر او ظلم نمايند و او را از حقش محروم كنند و او را بزنند، چندان كه طفلى كه در رحم دارد سقط شود و بدون اجازه وارد خانه او شوند و خوارى خانه او را فرا گيرد و سرانجام از شدت درد همان ضربت به شهادت برسد( ۳۵۷) .

۳۰۰- آخرين لحظات عمر

ساعت احتضار فرا رسيد. در اين هنگام پرده برداشته شد و حضرت صديقه طاهرهعليها‌السلام نگاهى تند و عميق افكند و فرمود: سلام بر جبرئيل، سلام بر رسول خدا، پروردگارا! مرا با پيامبرت محشور كن و در رضوان خود و جوار رحمت و خانه ات دارالسلام مسكن و ماءوا ده.

آن گاه فرمود: آيا آنچه را كه من مى بينم شما هم مى بينيد.

گفتند، شما چه مى بينى؟

فرمود: اين موكب هاى اهل آسمانها است و اين هم جبرئيل است، و اين هم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه مى فرمايد: دختر عزيزم! پيش من آى؛ زيرا آنچه در پيش دارى، براى تو بهتر خواهد بود.

آن گاه چشمان خويش را باز كرد... و فرمود: و سلام بر تو اى قابض ارواح! زود مرا قبض روح كن و اذيتم مكن.

سپس فرمود: پروردگارا! به سوى تو مى آيم، نه به سوى آتش.

پس چشمهايش بسته شد، دستها و پاهاى خود را دراز كرده و از دنيا رفت( ۳۵۸) .

۳۰۱- درد دل فاطمه با اسماء

مرحوم اربلى در كتاب «كشف الغمه» روايت كرده كه گويد:

فاطمهعليها‌السلام پس از پدر خود چهل روز زنده بود، چون هنگام مرگش فرا رسيد به اسماء فرمود: جبرئيل براى پيغمبر كافورى از بهشت آورد، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را سه قسمت كرد: يك قسمت را براى خود و قسمتى را نيز براى على و يك ثلث آن را نيز براى من گذارد كه وزن آن به اندازه چهل درهم بود. اكنون آن را - كه در فلان جا است - نزد من حاضر كن، و آن گاه جامه اش را بر سر كشيد و فرمود: ساعتى صبر كن، آن گاه مرا صدا بزن و اگر ديدى پاسخ تو را ندادم، بدان كه من از دنيا رفته و به پدر خود ملحق گشته ام.

اسماء ساعتى صبر كرد، آن گاه پيش من آمده و صدا زد:

يا بنت محمد المصطفى! يا بنت اكرم من حملته النساء! يا بنت خير من وطى الحصا! يا بنت من كان من ربه قاب قوسين او ادنى! اى دختر مصطفى! و اى دختر آن كسى كه زنان گرامى تر از او حمل نكردند! و اى دختر آن كس كه بهتر از او كسى قدم روى خاك نگذارد! و اى دخت آن كسى كه مقام قرب او نسبت به پروردگارش قاب قوسين او ادنى بود!.

و چون ديد پاسخى نمى شنود، دست دراز كرد و پارچه را از روى صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود كه از دنيا رفته است!

اسماء خود را روى زهراعليها‌السلام انداخته او را مى بوسيد و مى گفت: فاطمه جان! وقتى نزد پدرت رفتى، سلام اسماء دختر عميس را به او برسان( ۳۵۹) .

۳۰۲- حسن و حسين، كنار جنازه مادر

اسماء پس از وفات فاطمه زهراعليها‌السلام گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد، حسن و حسينعليه‌السلام را در بيرون خانه ملاقات كرد.

آنها گفتند: مادر كجاست؟

اسماء، سخنى نگفت. آنها به سوى خانه روانه شدند و ديدند كه مادرشان رو به قبله دراز كشيده، حسينعليه‌السلام مادرش را حركت داد. ناگهان دريافت كه مادرش از دنيا رفته است به برادرش حسنعليه‌السلام رو كرد و گفت: اى مادرم! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد. آجرك الله فى الوالدة.

امام حسنعليه‌السلام خود را به روى مادر انداخت، گاهى او را مى بوسيد و گاهى مى گفت: اى مادرم! با من سخن بگو، قبل از آن كه روح از بدنم خارج شود.

امام حسينعليه‌السلام پيش آمده و پاهاى مادر خويش را مى بوسيد و مى گفت: مادرم! من پسرت حسين هستم، قبل از آن كه قلبم شكافته شود و بميرم، با من سخن بگو( ۳۶۰) .

۳۰۳- گزارش به علىعليه‌السلام

اسماء به حسن و حسينعليه‌السلام فرمود: برويد نزد پدرتان علىعليه‌السلام ، و وفات مادرتان را به او خبر دهيد. حسن و حسينعليه‌السلام از خانه بيرون آمدند، در حالى كه فرياد مى زدند: يا محمداه! يا احمداه! اليوم جد دلنا موتك اذ ماتت امنا؛ آه! اى محمد! امروز مصيبت فقدان تو براى ما تجديد شد، چرا كه مادرمان از دنيا رفت».

سپس حسن و حسينعليه‌السلام وارد مسجد شدند، علىعليه‌السلام در مسجد بود. آنها شهادت فاطمهعليها‌السلام را به او خبر دادند. علىعليه‌السلام از اين خبر چنان دگرگون شد كه بى حال افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتى حالش خوب شد، با ندايى جانسوز فرمود:

بمن العزاء يا بنت محمد كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك؛ اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسليت بدهم، تا زنده بودى مصيبتم را به تو تسليت مى دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم( ۳۶۱) ؟

۳۰۴- على بر سر پيكر فاطمه

علىعليه‌السلام بعد از شنيدن خبر جانسوز مرگ فاطمهعليها‌السلام به سرعت وارد منزل شد، ديد فاطمه زهراعليها‌السلام در بستر خود خوابيده و يك قطيفه مصرى روى خود كشيده است.

علىعليه‌السلام او را صدا زد، جوابى نشنيد. به طرف راست و چپ فاطمه رفت، صديقه را صدا كرد، اما جواب نشنيد. عباى خود را كنار گذاشت، عمامه را برداشت، دامن قبا را بالا زد و سر زهراعليها‌السلام را در دامن خود نهاد را در دامن خود نهاد و صدا نمود: يا زهرا! يا زهرا!... اما فاطمه سخنى نگفت. اميرالمؤمنين گفت: اى دختر محمد! جوابى نشنيد... گفت: يا فاطمة! كلمينى؛ اى دختر پيغمبر! با من صحبت كن»، من على پسر عموى تو هستم.

حضرت مى فرمايد: فاطمهعليها‌السلام چشمش را باز كرد، (يعنى قبل از مرگ كامل كه بنا بر علم امروز مدتى طول مى كشد، به درخواست مقام ولايت و قدرت لايزال الهى، فاطمه حيات مجدد يافت) و به صورت علىعليه‌السلام نگريست و به گريه افتاد.

سپس سخنانى با يك ديگر در ميان گذاشتند و بعد از مدتى كوتاه، فاطمه زهراعليها‌السلام از دنيا رفت( ۳۶۲) .

۳۰۵- بخشش پيراهن در شب عروسى

علىعليه‌السلام از زهراعليها‌السلام زمان رحلت پرسيد: در اين دستمال بسته چيست؟

آن را گشود، ديد پارچه اى ابريشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسن! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم؛ يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم كه كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت: اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است. اگر شما پيراهن كهنه اى داريد، من نيازمند آن مى باشم؛ زيرا مردى فقيرم. اى خاندان حضرت محمد! فقير شما برهنه است.