360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا 0%

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20158
دانلود: 6292

توضیحات:

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20158 / دانلود: 6292
اندازه اندازه اندازه
360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

360 داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا

نویسنده:
فارسی

من پيراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم. صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نداشتى، چرا آن را نپوشيدى؟ گفتم: اى پدر! آن را به سائلى صدقه دادم. فرمود: بسيار كار خوبى كردى، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى، در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم: اى رسول خدا! به تو هدايت يافته و به تو اقتدا كرديم؛ هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسيد و تو پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى. جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد: و لاتبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا( ۳۶۳) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريست و مرا به سينه اش ‍ چسباند، جبرئيل نازل شده و گفت: خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم. به من فرمود: دخترم! پروردگارت به تو سلام رسانده، مى گويد: هر آنچه مى خواهى طلب كن. عرض كردم: پدر جان! لذت خدمتگزارى او مرا از سئوال كردن از او باز داشته است، من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم. فرمود: دخترم! دستهايت را بالا بياور. من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده، گفت: خداوندا! امتم را ببخشاى، و من آمين مى گفتم.

جبرئيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم. فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم. خداوند به جبرئيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد بياورد كه بر روى آن نوشته شده است: كتب ربكم على نفسه الرحمة( ۳۶۴) .

جبرئيل و ميكائيل و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن گواهى داده و امضا كردند.

حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است، روز وفاتت كه رسيد، وصيت كن در قبرت بگذارند. روز قيامت كه مردم سر از قبر بر دارند و گناهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، اين امانت را تسليم من كن تا آنچه را خداوند بر من و تو ارزانى داشته، از خداوند بخواهم. تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد.

۳۰۶- وصيت نامه فاطمه

وقتى على بن ابى طالبعليه‌السلام به بالين حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام نشست و پرده را از روى صورت وى برداشت، ديد آن حضرت وصيت نامه اى نوشته است به اين مضمون:

«بسم الله الرحمن الرحيم

«اين آن چيزى است كه فاطمه دختر پيغمبر خدا وصيت مى كند. او شهادت به وحدانيت خداوند مى دهد و شهادت مى دهد كه پيغمبر اكرم بنده خدا و فرستاده او است و اين كه بهشت حق است و جهنم حق است و قيامت كه شكى در آن نيست خواهد آمد و خداى تعالى مردم را از قبرها در روز قيامت زنده مى كند.

«اى على! من فاطمه دختر محمدم، خداى تعالى مرا با تو همسر قرار داد تا در دنيا و آخرت مال تو باشم، تو به من از ديگران سزاوارترى كه امور مرا عهده دار باشى. مرا در شب حنوط كن و در شب غسلم بده و كفن كن و نماز بخوان و مرا در شب دفن كن و به احدى جريان را نگو و با تو وداع مى كنم و تو را به خدا مى سپارم و به فرزندان من تا روز قيامت سلام مرا برسان. »

۳۰۷- سوگوارى زينب هنگام رحلت مادر

صاحب كتاب ناسخ التواريخ مى نويسد: به هنگام رحلت حضرت زهراى اطهرعليها‌السلام زينب در حالى كه چادرش بر زمين كشيده مى شد، جلو آمده و فرياد زد: اى پدر، اى رسول خدا! هم اكنون محروميت ديدار تو برايمان معلوم گرديد و شناخته شد.

علامه مجلسى اين روايت را از «روضه» نقل مى كند:

ام كلثوم بيرون آمد، در حالى كه چادرى بر سر افكنده بود كه قسمت پايين آن بر زمين كشيده مى شد و پيراهنى بر تن كرده كه اندامش را پوشيده بود، صدا مى زد: اى بابا، اى رسول خدا! هم اكنون به راستى تو را از دست داديم، به طورى كه ديدارى ديگر نخواهد بود( ۳۶۵) .

۳۰۸- اجازه ملاقات ندادن به عايشه

ابن عبدالبر نوشته است: چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت، عايشه خواست به حجره او برود، اسماء طبق وصيت او را راه نداد.

عايشه شكايت به پدر برد كه اين زن خثعميه( ۳۶۶) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى گذارد من نزد جسد او بروم. به علاوه، براى او حجله اى چون حجله عروسان ساخته است.

ابوبكر به در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت: اسماء چرا نمى گذارى كه زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته اى؟

اسماء گفت: فاطمه زهراعليها‌السلام به من وصيت كرده است كه كسى بر او داخل نشود. چيزى را كه براى نعش او ساخته ام، وقتى زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برايش بسازم.

ابوبكر گفت: حال كه چنين است، هر چه به تو گفته، چنان كن( ۳۶۷) .

ابن عبدالبر نوشته است: نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند، فاطمهعليها‌السلام دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. سپس مانند آن را براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند( ۳۶۸) .

۳۰۹- وداع حسين با مادرشان

در روايت ورقه آمده است:

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: مشغول غسل دادن فاطمهعليها‌السلام شدم، او را در درون پيراهن، بى آن كه پيراهنش را از تن بيرون آورم غسل دادم، به خدا قسم فاطمهعليها‌السلام پاك و پاكيزه بود، سپس ‍ از باقى مانده حنوط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را حنوط كردم و كفن بر او پوشاندم و پيچيدم. وقتى كه خواستم بندهاى كفن را ببندم، صدا زدم:

اى كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن و اى حسين! هلموا تزودوا من امكم؛ بياييد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاى بهشت است».

حسن و حسينعليه‌السلام آمدند و با آه و ناله مى گفتند: واحسرتاه! لاتنطغى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى و امنا فاطمة الزهراء...؛ آه! چه شعله حسرت و اندوهى كه هرگز خاموش شدنى نيست، براى فقدان جدمان محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مادرمان فاطمهعليها‌السلام ، اى مادر حسن! و اى مادر حسين! وقتى كه با جدمان ملاقات كردى، سلام ما را به او برسان، و به او بگو: ما بعد از تو در دنيا يتيم مانديم ».

امير مؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: انى اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الى صدرها مليا؛ خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه زهراعليها‌السلام ناله اى جانكاه كشيد و دستهاى خود را دراز كرد و فرزندان خويش را مدتى به سينه اش چسبانيد».

ناگاه شنيدم هاتفى در آسمان صدا زد: يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا والله ملائكة السماء؛ اى على! حسن و حسين را از سينه مادرشان بلند كن، كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت، و دوستان مشتاق دوست خود مى باشند».

آن گاه حسن و حسينعليه‌السلام را از سينه مادرشان، بلند كرد( ۳۶۹) .

۳۱۰- غسل دهنده فاطمه

مفضل بن عمر مى گويد: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كردم: چه كسى فاطمهعليها‌السلام را غسل داد؟

فرمود: اميرالمؤمنينعليه‌السلام

من از فرمايش حضرت دلم گرفت.

حضرت فرمود: گويا از شنيدن اين جمله دلگير شدى؟

عرض كردم: آرى، چنين شدم.

فرمود: دلگير نشو! او صديقه است و جز صديق كسى نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريمعليها‌السلام را كسى جز حضرت عيسىعليه‌السلام غسل نداد( ۳۷۰) ؟...

۳۱۱- نماز بر جنازه فاطمه

در كتاب «روضة الواعظين» آمده است: وقتى شب شد و خواب به چشمها چيره گشت و پاسى از شب گذشت، حضرت علىعليه‌السلام همراه حسن و حسين، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، بريده، و چند نفر از خواص بنى هاشم، جنازه را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه هاى شب آن را به خاك سپردند. حضرت علىعليه‌السلام اطراف قبر زهراعليها‌السلام هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمهعليها‌السلام شناخته نشود.

و در كتاب «مصباح الاءنوار» آمده: شخصى از امام صادقعليه‌السلام سئوال كرد، امير مؤمنان علىعليه‌السلام در نماز بر فاطمهعليها‌السلام چند تكبير گفت؟

آن حضرت فرمود: علىعليه‌السلام يك تكبير مى گفت، جبرئيل نيز يك تكبير مى گفت، و بعد فرشتگان مقرب الهى تكبير مى گفتند، تا اين كه امير مؤمنانعليه‌السلام پنج تكبير گفت.

شخص ديگرى پرسيد: در كجا بر او نماز خواند؟

امام صادقعليه‌السلام فرمود: در خانه اش نماز خواند، سپس جنازه را حركت دادند و از خانه بيرون آوردند( ۳۷۱) .

۳۱۲- تكفين و تدفين فاطمه

 (پس از وفات فاطمه) چون شب در آمد، حضرت علىعليه‌السلام او را غسل داد و در جنازه گذاشت و امام حسنعليه‌السلام را فرمود كه ابوذر را طلب كن. چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوى بقيع بردند و بر آن نماز كردند.

چون حضرت اميرعليه‌السلام از نماز فارغ شد، دو ركعت نماز به جاى آورد و دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! اين دختر پيغمبر توست، فاطمه. پس بيرون بر او را از ظلمتها به سوى نور، و از شدتها به سوى شادى و سرور. پس زمين روشن شد به قدر يك ميل در يك ميل.

چون خواستند آن حضرت را دفن كنند، ندا رسيد از بقعه اى از بقعه هاى بقيع كه: به سوى من بياييد كه تربت او را از من برداشته اند. چون حضرت نظر كرد، قبر كنده اى ديد، پس جنازه آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند.

حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام از كنار قبر ندا كرد: اى زمين! امانت خود را كه دختر رسول خداست به تو سپردم. پس از زمين صدايى آمد كه: يا على! اين مهربان ترم به او از تو، برگرد و آزرده مباش.

چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمين هموار و ناپيدا شد، و ديگر ندانستند كه در كجاست تا روز قيامت( ۳۷۲) .

۳۱۳- مرثيه على بر فاطمه

چون امام علىعليه‌السلام همسرش زهراعليها‌السلام را در دل شب دفن كرد، بر لب قبر ايستاد و اشعارى را انشاد كرد كه ترجمه آن چنين است:

۱- در هر اجتماعى، سرانجام هر دو دست جدايى خواهد بود و همه آنها در فراق و مرگ اندك مى باشند.

۲- از دست دادن فاطمه زهراعليها‌السلام بعد پيامبر، دليلى است كه دوستى دايمى نخواهد شد.

و باز نقل شده كه بعد از وفات زهراعليها‌السلام علىعليه‌السلام اين اشعار را انشاد كرد:

۱- نفسم با ناله هايش حبس شده، اى كاش نفسم با ناله ها خارج مى شد!

۲- بعد از تو زهراعليها‌السلام ، خيرى در زندگانى دنيا نيست. گريه ام براى اين است كه زندگى دنيا طول بكشد( ۳۷۳) .

۳۱۴- شكوه على هنگام تدفين فاطمه

على بن محمد هرمزانى، از امام سجادعليه‌السلام و ايشان از پدر بزرگوارش امام حسينعليه‌السلام روايت كند كه آن حضرت فرمود:

چون فاطمهعليها‌السلام دخت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار شد، به علىعليه‌السلام وصيت نمود كه امر او را كتمان، و خبرش ‍ را پوشيده دارد، و كسى را از بيمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنين كرد. و خود حضرت او را پرستارى مى كرد و اسماء بنت عميس - رحمهاالله - پنهانى چنان كه فاطمهعليها‌السلام وصيت نموده بود، آن حضرت را كمك كار بود.

پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسيد، به اميرالمؤمنينعليه‌السلام وصيت كرد كه شخصا كار او را به دست گيرد، و او را شبانه به خاك سپارد، و قبرش ناپيدا سازد (با زمين يكسان كند كه جايش معلوم نباشد). پس علىعليه‌السلام خود اين كار را به عهده گرفته و حضرت را به خاك سپرد، و محل قبر او را ناپيدا ساخت. چون دست مبارك از خاك قبر برفشاند، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد پس سيلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت، و رو به جانب قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرداند و گفت:

«اى رسول خدا، از من بر تو سلام باد، و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبيبه ات و نور ديده ات و زايرت و كسى كه در آرامگاه تو در ميان خاك خفته و آن كسى كه خداوند زود رسيدن به تو را برايش برگزيده است. يا رسول الله! صبرم در فراق دخت برگزيده ات كاسته شده، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گراييده، جز اين كه در تاءسى من به سنت تو، و در اندوهى كه با جدايى تو بر من فرود آمد، جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه) باقى است، همانا من تو را در لحد آرامگاهت نهادم. پس از آن كه جان مقدست بر روى سينه ام جارى گشت (هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود)، و تو را با دست خود به زير خاك پنهان نمودم، و خودم شخصا امورت را به عهده گرفتم. آرى، در كتاب خدا آيه اى است كه سبب مى شود مصيبتها را با آغوش باز بپذيريم: «ما همه از آن خداييم و همه به سوى او باز خواهيم گشت( ۳۷۴) ».

راستى كه امانت پس گرفته شد، و گروگان دريافت گشت، و زهرا خيلى سريع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا! اكنون ديگر چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند! اما اندوهم هميشگى گشته، و شبم به بيدارى كشيده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آن گاه كه خداوند همان سرايى را كه تو در آن مقيم گشته اى، برايم برگزيند. غصه اى دارم بس دلخراش، و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدايى افتاد، من به خداوند شكوه مى برم.

و به زودى دختر تو از همدستى امتت عليه من، و غصب حق خودش به تو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جويا شو، كه بسى غمهاى سوزانى كه در سينه داشت و راهى براى پخش آن نمى يافت، و به زودى بازگو خواهد نمود، و البته خداوند داورى مى كند و او بهترين داوران است.

اى رسول خدا! بر تو درود مى فرستم، درود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ، بنابراين اگر باز گردم، از روى ملالت و دلتنگى نيست؛ و اگر بمانم، از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پيشگان داده نباشد، و البته كه صبر مباركتر و زيباتر است. و اگر بيم غلبه چيره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم و در كنار آن به اعتكاف به سر مى بردم و بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى فرزند از دست داده مى ناليدم. در برابر ديد خدا دخترت پنهانى به خاك سپرده گشته، و حقش به زور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خويش محروم مى گردد، حال آن كه هنوز از عهد تو ديرى نپاييده و ياد تو فراموش نشده است.

پس اى رسول خدا، به سوى خداوند شكوه مى برم. و بهترين صبر صبر بر ماتم تو است، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه) باد»( ۳۷۵) .

۳۱۵- جلوگيرى از نبش قبر فاطمه

روايت شده: شبى كه جنازه فاطمهعليها‌السلام را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.

هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمهعليها‌السلام آگاه شدند، به قبرستان بقيع رفتند، در آن جا چهل قبر تازه يافتند و قبر فاطمهعليها‌السلام را پيدا نكردند. صداى ضجه و گريه از آنها برخاست، همديگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت، ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد و قبر او نمى شناسيد.

سران قوم گفتند: برويد عده اى از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمهعليها‌السلام را پيدا كنيم و بر او نماز كنيم، و قبرش را زيارت كنيم.

علىعليه‌السلام از اين تصميم با خبر شد، خشمگين از خانه بيرون آمد، آن چنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون؛ و قباى زردى كه هنگام ناگوارى ها مى پوشيد، پوشيده بود و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانيد.

مردم گفتند: اين على بن ابى طالب است كه مى آيد، در حالى كه سوگند ياد كرده اگر يك سنگ از اين قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت.

در اين هنگام، عمر با جمعى از اصحاب خود با علىعليه‌السلام ملاقات كردند. عمر گفت: اى ابوالحسن! اين چه كارى است كه انجام داده اى، سوگند به خدا قطعا قبر زهراعليها‌السلام را نبش مى كنيم، و بر او نماز مى خوانيم.

حضرت علىعليه‌السلام دست بر دامن او زد و آن را پيچيده و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، علىعليه‌السلام فرمود: اى پسر سوداى حبشيه! من از حق خود گذشتم از بيم آن كه مردم از دين خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمهعليها‌السلام ، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، اگر چنين كارى كنيد زمين را از خون شما سيراب مى كنم. چنين نكنيد تا جان سالمى از ميان به در بريد.

ابوبكر به حضور علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (يعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن، ما چيزى را كه شما نپسنديد انجام نمى دهيم.

آن گاه علىعليه‌السلام عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند( ۳۷۶) .

۳۱۶- توضيحات علىعليه‌السلام بر ابوبكر و عمر

شخصى از امام صادقعليه‌السلام درباره تصميم بر نبش قبر فاطمهعليها‌السلام سئوال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود:

علىعليه‌السلام شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد... چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنايى آنها به راه افتاد، تا آن كه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد. صبح آن شب، ابوبكر و عمر مردى از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مى آيى؟

او گفت: از خانه علىعليه‌السلام مى آيم، رفته بودم در مورد وفات فاطمهعليها‌السلام به علىعليه‌السلام تسليت بگويم.

آنها پرسيدند: مگر فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفت؟

او گفت: آرى، در نيمه شب او را دفن كردند.

آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسيار هراسان گشتند. به حضور علىعليه‌السلام آمدند و عرض كردند: سوگند به خدا، از حيله و دشمنى با ما هيچ فروگذار ننمودى. اينها همه بر اثر كينه هايى است كه در دل، نسبت به ما دارى. اين عمل تو نظير آن است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تنها غسل دادى و به ما خبر ندادى و به پسرت حسنعليه‌السلام ياد دادى كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم، پايين بيا».

علىعليه‌السلام به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم، حرف مرا تصديق مى كنيد؟

ابوبكر گفت: آرى.

امام علىعليه‌السلام فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من وصيت كرد كه ديگرى را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسى جز پسر عمويم علىعليه‌السلام به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مى دادم، فرشتگان بدن او را مى گردانيدند، و فضل بن عباس آب به من مى داد در حالى كه چشمهايش بسته بود. چون خواستم پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم، صدايى از هاتفى شنيدم، ولى خود او را نديدم كه مى گفت: «پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور».

من مكرر صداى او را مى شنيدم ولى خودش را نمى ديدم، از اين روى آن حضرت را درون پيراهن غسل دادم. سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند. او را كفن كردم و پس از كفن كردن، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم.

اما در مورد فرزندم حسنعليه‌السلام و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر؛ شما همه مردم مدينه مى دانيد كه حسنعليه‌السلام در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مى كرد و خود را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار مى شد. وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر از سجده بر مى داشت، يك دست بر پشت حسن مى گرفت و يك دست بر پاهاى او، و اين گونه او را بر دوش خود نگاه مى داشت تا از نماز فارغ گردد.

گفتند: آرى ما اين موضوع را مى دانيم.

حضرت علىعليه‌السلام افزود: باز شما مردم مدينه مى دانيد كه گاهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاى منبر بود، وقتى حسنعليه‌السلام وارد مسجد مى شد، آن حضرت در وسط سخنرانى از منبر پايين مى آمد و حسن را برگردن خود سوار مى نمود و پاهاى حسن را به سينه اش مى گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسنعليه‌السلام را در آخر مسجد مى ديدند، و با توجه به اين كه حسنعليه‌السلام اين محبتها را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده بود، وقتى به مسجد آمد، ديگرى را بر بالاى همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد. از اين رو، آن كلام را به زمان آورد. سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كارى دستور نداده بودم.

اما در مورد حضرت فاطمهعليها‌السلام او همان بانويى است كه من براى شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بياييد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد. سوگند به خدا، او به من نصيحت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم بر وصيت او مخالفت نمايم.

عمر گفت: اين سخنان را رها كن، من اكنون مى روم و قبر فاطمهعليها‌السلام را مى شكافم و جنازه فاطمهعليها‌السلام را از قبر بيرون مى آورم و بر او نماز مى خوانم.

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: سوگند به خدا، اگر چنين كارى بكنى و تصميم بر اين كار بگيرى، سرت را از بدنت جدا مى سازم، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس.

سپس ميان علىعليه‌السلام و عمر، بگو مگوى سختى در گرفت، كه نزديك بود به هم ديگر حمله كنند.

در اين هنگام جمعى از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا، ما راضى نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين سخنانى گفته شود. نزديك بود كه فتنه و آشوبى بر پا گردد كه متفرق شدند( ۳۷۷) .

۳۱۷- تشكر از قنفذ!

از سليم بن قيس نقل شده است: عمر بن خطاب در يك سال نصف حقوق همه كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و ماليات) برداشت، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت.

سليم مى گويد: به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم، گروهى را ديدم كه در گوشه اى نشسته اند. همه آنها از بنى هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده. در اين جلسه، عباس (عموى پيامبر) به علىعليه‌السلام گفت: چرا عمر مانند همه كارگزارانش، از حقوق «قنفذ» چيزى نكاست؟!

حضرت علىعليه‌السلام به اطراف خويش نگاه كرد، سپس قطرات اشك از چشمانش سرازير شد، آن گاه در پاسخ عباس فرمود: شكر له ضربة ضربها فاطمة بالسوط فماتت و فى عضدها اثره كانه الدملج؛ حقوق قنفذ را كم نكرد، تا از او تشكر كند، به خاطر ضربت تازيانه اى كه او بر فاطمهعليها‌السلام نواخته بود، كه وقتى فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفت، اثر آن تازيانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمايان بود( ۳۷۸) ».

۳۱۸- قبر فاطمه كجاست؟

در كتابهاى شيعه و عامه احاديثى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامانعليه‌السلام و گاهى با تحليلات و احتمالات تاريخى مطالبى آمده كه تقريبا سر نخى از محدوده قبر فاطمه زهراعليها‌السلام نشان مى دهد، آن هم فقط به عنوان اشاره به محدوده قبر، نه به عنوان تصريح يا تعيين محل، بلكه تنها اشاره است، و آن سه مكان است:

۱- خانه خودش؛

۲- ميان قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و منبرش؛

۳- بقيع.

و به خاطر همين است كه زيارت حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام در اين سه مكان خوانده مى شود( ۳۷۹) .

۳۱۹- دفن پيكر فاطمه در جوار پيامبر

صاحب كتاب الدرة الثمنيه از «عبدالله بن جعفر بن محمد» روايت كرده كه قبر فاطمهعليها‌السلام در حجره اش بود و «عمر بن عبدالعزيز» آن حجره را در صحن مسجد انداخت و الان در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

اگر الان در مسجد باشد، با اين روايت بى مناسب نخواهد بود كه ابراهيم بن محمد الهمدانى عريضه به حضرت امام هادىعليه‌السلام نوشت كه مرا از قبر فاطمهعليها‌السلام خبر ده! آن حضرت در جواب او مرقوم كردند كه با جد من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدفون است( ۳۸۰) .

۳۲۰- علت شهادت فاطمه

در روايتى از امام صادقعليه‌السلام است كه: «علت وفات حضرت فاطمهعليها‌السلام اين بود كه قنفذ، غلام آن مرد (عمر) به دستور او، با غلاف شمشير او را زد؛ به گونه اى كه آن حضرت فرزندى را كه در رحم داشت، سقط كرد و به سبب آن، سخت مريض شد( ۳۸۱) ».

۳۲۱- انتقام امام جواد از قاتلين فاطمه

زكريا بن آدم مى گويد: نزد حضرت امام رضاعليه‌السلام بودم كه ناگهان امام جوادعليه‌السلام آمدند و عمر شريف ايشان كمتر از چهار سال بود. حضرت جوادعليه‌السلام دست خود را به زمين زدند و سر را به طرف آسمان بلند كردند و مدتى به تفكر فرو رفتند.

امام رضاعليه‌السلام فرمودند: جانم به قربانت، به چه فكر مى كنى؟

عرض كرد: درباره ظلمهايى كه به مادرم فاطمه وارد شده، به خدا قسم آن دو نفر را از قبرشان بيرون آورم و به آتش بسوزانم و سپس خاكسترشان را در دريا پراكنده كنم.

امام او را به نزديك خودش آورد و مابين دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تو از براى امامت حقا سزاوارترى( ۳۸۲) ».

۳۲۲- داستان بشار مكارى

بشار مكارى مى گفت: در كوفه به حضور امام صادقعليه‌السلام رفتم. ديدم طبقى از خرماى «طبرزد» براى آن حضرت آورده بودند و از آن مى خورد، و به من فرمود: بيا جلو، از اين خرما بخور.

عرض كردم: گوارا باد، قربانت گردم! در راه مى آمدم، حادثه اى ديدم كه غيرتم به جوش آمد و قلبم درد گرفت و گريه گلويم را گرفت.

فرمود: به حقى كه بر گردنت دارم جلو بيا و بخور.

جلو رفتم و از خرما خوردم، آن گاه فرمود: اكنون چه حادثه اى ديدى؟

عرض كردم: در راه مى آمدم، يكى از ماءمورين حكومت را ديدم كه بر سر زنى مى زند و او را به سوى زندان مى برد، و او با صداى بلند مى گويد: پناه مى برم به خدا و رسولش و به غير خدا و رسول، به هيچ كس پناه نمى برم

امام صادقعليه‌السلام فرمود: چرا آن زن را مى زد و به زندان مى برد؟

عرض كردم: از مردم شنيدم كه پاى آن زن لغزيد و به زمين افتاد، و گفت: «اى فاطمه! خداوند آنان را كه به تو ظلم كردند، از رحمت خويش دور سازد!» گماشتگان حكومت او را دستگير كرده و زدند.

آن حضرت تا اين سخن را شنيد از خوردن خرما دست كشيد و گريه كرد.

به گونه اى كه دستمال و محاسن شريف و سينه اش از اشك چشمانش تر شد.

سپس فرمود: اى بشار! برخيز با هم به مسجد سهله برويم و براى نجات و آزادى آن بانو، دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه او را حفظ كند (تا آخر داستان).

به راستى وقتى كه امام صادقعليه‌السلام با شنيدن حادثه ناگوارى كه براى يك بانوى شيعه فاطمهعليها‌السلام رخ داده، چنين دگرگون مى شود، پس چگونه خواهد شد كه اگر جريان مصايب مادرش فاطمهعليها‌السلام را براى او نقل كنند؟ كه ظالمى به صورت آن حضرت سيلى زد كه گويى نگاه مى كنم به گوشواره اش كه بر اثر شدت ضربت سيلى، شكسته و جدا شده است( ۳۸۳) .

۳۲۳- مباح بودن خون عمر و ابوبكر

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه خود گويد:

«هبار بن اسود» روز فتح مكه نيزه اى حواله هودج زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد و او ترسيد و فرزند خود را سقط كرد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خون او را مباح دانست. من اين تاريخ و نقل را نزد استادم «ابو جعفر نقيب» خواندم، او گفت: وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خون «هباربن اسود» را براى ترساندن و در نتيجه به سقط جنين منجر شدن بى ارزش و مباح دانست، اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بود، خون كسى كه فاطمهعليها‌السلام را ترساند و فرزندش را سقط كرد، را نيز مباح مى كرد( ۳۸۴) .

۳۲۴- عاقبت ظلم كنندگان به فاطمه

محمد بن ابوبكر مى گويد: هنگام مرگ ابوبكر، عمر بر بالين او بود. عمر با برادرم از اتاق خارج شدند تا براى نماز وضو بگيرند. پس از رفتن آنان سخنانى از پدرم شنيدم كه اينان نشنيده بودند. وقتى اتاق خلوت شد به او گفتم: اى پدر بگو: «لا اله الا الله». گفت: ابدا آن را نخواهم گفت، بلكه قدرت ندارم آن را بگويم تا داخل تابوت شوم!

وقتى اسم تابوت به ميان آمد، گمان كردم هذيان مى گويد، گفتم، كدام تابوت را مى گويى؟

گفت: تابوتى از آتش با قفل آتشين قفل شده است. دوازده نفر در آن جا هستند كه من و اين رفيقم از جمله آنها هستيم.

گفتم: عمر را مى گويى؟

گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم هستيم. بر در آن چاه سنگ بزرگى است كه وقتى خدا اراده كند جهنم شعله ور شد، آن سنگ را بر مى دارد!

محمد بن ابوبكر مى گويد: به پدرم گفتم هذيان مى گويى؟

گفت: نه به خدا، هذيان نمى گويم. خداوند ابن صهاك (عمر) را لعنت كند! او مرا از ذكر خدا باز داشت، بعد از آن كه به من رسيده بود. بد رفيقى بود عمر، خداوند او را لعنت كند، صورت مرا به زمين بچسبان.

من صورت پدرم را به زمين چسبانيدم، و او به طور دايم «واى و ويل» مى گفت تا چشمانش را بست.

عمر داخل منزل شد و گفت: آيا بعد از رفتن من ابوبكر چيزى گفت؟

كلماتى كه پدرم گفته بود به وى گفتم.

عمر گفت: خداوند خليفه پيامبر (ابوبكر) را رحمت كند. اين موضوع را پنهان كن، چون اينها هذيان است! شما خانواده اى هستيد كه به هذيان گفتن در حال مرض معروفيد.

عايشه به عمر گفت: تو راست مى گويى!!

همه حاضرين گفتند: هيچ يك از شما اين سخن را به گوش كسى نرساند تا پسر ابوطالب و خاندانش ما را سرزنش كنند( ۳۸۵) .

۳۲۵- زيارت نامه حضرت زهراعليها‌السلام

به سند معتبر از امام جوادعليه‌السلام منقول است كه به يكى از سادات فرمود: چون به سوى قبر جده فاطمهعليها‌السلام مى روى بگو:

يا ممتحنة امتحنك الله الذى خلقك قبل ان يخلقك: فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا انا لك اولياء و مصدقون و صابرون لكل ما آتانا به ابوك، صلى الله عليه و آله و اتانا به وصيه فانا نسئلك ان كنا صدقناك الا الحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر انفسنا باءنا قد طهرنا بولايتك( ۳۸۶) .

سيد بن طاووس مى گويد: در زيارت مى گويى:

السلام عليك يا سيدة النساء العالمين. السلام عليك يا والدة الحجج على الناس اجمعين. السلام عليك ايتها المظلومة المونوعة حقها».

بعد مى گويى:

اللهم صل على امتك و ابنة نبيك و زوجة وصى نبيك صلوات تزلها فوق زلفى عبادك المكرمين من اهل السموات و اهل الارضين.

به تحقيق روايت شده است كه هر كس به اين كلمات فاطمه زهراعليها‌السلام را زيارت كند و از خداوند طلب آمرزش نمايد، خداوند از گناهانش در گذرد و او را به بهشت برد( ۳۸۷) .