1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام0%

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده: م‍ح‍م‍د رض‍ا رم‍زی‌ اوح‍دی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 37434
دانلود: 5593

توضیحات:

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37434 / دانلود: 5593
اندازه اندازه اندازه
1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

علاء عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام از برادرم عاصم بن زياد پيش تو شكايت مى كنم. امام فرمود: براى چه مگر او چه كرده. علاء عرض كرد: عبائى ناچيز پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. علىعليه‌السلام فرمود: او را نزد من بياور. عاصم به حضور علىعليه‌السلام آمد حضرت به او فرمود: تو دشمن جان خود شدى شيطان بر تو راه يافته و تو را صيد كرده است آيا به خانواده ات رحم نمى كنى تو خيال مى كنى خداوند كه زندگى طيب و خوب را بر تو حلال كرده دوست ندارد از آن بهره مند شوى؟ تو بى ارزشتر از آنى كه خداوند با تو چنين كند.

عاصم عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام ولى تو با اين لباس خشن و غذاى سخت و ناگوار به سر مى برى و من از تو پيروى مى كنم. امام فرمود: من مثل تو نيستم بلكه خداوند متعال بر پيشوايان عدل و حق واجب كرده است كه بر خود سخت گيرند و شيوه زندگيشان را هماهنگ با وضع زندگى طبقه ضعيف مردم قرار دهند تا فقر، فقير را از جا بدر نبرد و از صراط مستقيم خارج نگردد تا نادارى فقير موجب نافرمانى او از خدا نشود تنگدستى و فشار زندگى موجب آن نشود كه به فقيران سخت بگذرد. در اصول كافى آمده عاصم پس از شنيدن سخن امامعليه‌السلام بى درنگ آن را پذيرفت و عباى خشن و عزلت نشينى خود را كنار گذاشت.( ۷۹۰)

۶۷۰- مطيع فرمان پدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

درگيرى جنگ صفين بين سپاه معاويه و سپاه علىعليه‌السلام همچنان روز بروز شديدتر ادامه داشت روزى امام علىعليه‌السلام فرزند علىعليه‌السلام فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاويه حمله كن، محمد چون شير به سمت راست سپاه معاويه حمله كرد و صف هاى فشرده دشمن را درهم شكست بسيارى از آنها را كشت و مجروح ساخت. سپس به حضور پدر بازگشت در حالى كه مجروح شده بود به پدر عرض كرد: (يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام العطش اى اميرالمؤمنين سخت تشنه ام. ) امام علىعليه‌السلام ظرف آبى به او داد او آب را آشاميد و علىعليه‌السلام بقيه آب را كه در ته ظرف باقى مانده بود به روى زره محمد ريخت و فرمود: پسرم اين بار به جانب چپ حمله كن. محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله كرد و ضربات سختى بر پيكر آنها وارد ساخت و برگشت محمد كه سخت تشنه شده بود نزد پدر فرياد زد: (الماء الماء آب آب) اميرمؤمنانعليه‌السلام ظرف آبى به او داد محمد آن را آشاميد. علىعليه‌السلام بار ديگر ته مانده آب را بر روى زره محمد ريخت.

ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا ديدم بر اثر جراحات بسيارى كه بر پيكر محمد وارد شده بود خون از ميان حلقه هاى زره او مى جوشيد اميرمؤمنانعليه‌السلام ساعتى به او مهلت داد. سپس فرمود فرزندم اين بار بر قلب لشكر دشمن حمله كن. محمد همچون آتشى كه در نيزار بيفتد بر قلب دشمن زد و از هر سو سپاه دشمن را مى كوبيد دست ها و سرهاى فراوانى از دشمن جدا شد. آنگاه عنان اسبش را به سوى پدر همسو كرد و نزد پدر آمد. آنقدر زخم بر بدنش رسيده بود كه بر اثر سوزش زخمها اشك از چشمانش سرازير بود. علىعليه‌السلام از جاى برخاست و بين دو شم محمد را بوسيد و فرمود: پدرت فدايت شود امروز مرا شاد كردى و آنچه حق جهاد بود بجا آوردى اكنون بگو بدانم چرا گريه مى كنى؟ محمد از سوزش و درد بسيار شديد و طاقت فرساى زخم ها سخن به ميان آورد و در آن حال گفت: من چند بار به كام مگر رفتم دو برادرم حسن و حسينعليهم‌السلام به ميدان نيامدند؟ اميرمؤمنانعليه‌السلام دوباره بين چشمان محمد را بوسيد و فرمود: پسرم تو پسر من هستى ولى آنها پسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا آنها را از كشته شدن حفظ نكنم؟ در اين هنگام محمد به راز موضوع پى برد و با كمال تواضع به پدر عرض كرد: اى پدر بزرگوارم خداوند مرا فداى شما و فداى دو برادرم گرداند و آنها را از هر گونه گزندى حفظ كند.( ۷۹۱)

۶۷۱- مسجد ضرار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: اميرالمؤمنينعليه‌السلام از نماز خواندن در پنج مسجد كه در كوفه است اصحاب خود را نهى فرمود. مسجد اشعث بن قيس كندى و مسجد جريربن عبدالله بجلى و مسجد سماك بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعى( ۷۹۲) و مسجد تيم. امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر وقت امرالمؤمنين نگاهش به آن مسجد مى افتاد مى فرمود اين چهار ديوار تيم است و غرض حضرت اين بود كه قبيله تيم از يارى آن حضرت دست كشيده بودند و از كينه اى كه داشتند با آن حضرت نماز نمى خواندند (لذا اين چهار ديوارى را بعنوان مسجد ساخته بودند كه) خداى لعنت شان كند.( ۷۹۳)

۶۷۲- كلماتى از من فراگيريد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى علىعليه‌السلام به ياران خود فرمود: كلماتى از من فراگيريد كه اگر بر چهارپايان سوار شويد و در راه پيمايى و دستيابى به آن ها، چهارپايان خود را از پاى در آوريد مانند آن كلمات را نخواهيد يافت.

هان! كه هيچ كس جز به پروردگارش اميد نبندد و بجز از گناه خويش نهراسد و چون چيزى نداند از يادگيرى آن خجالت نكشد و چون چيزى از او سئوال شد كه نمى داند خجالت نكشد و بگويد خدا بهتر مى داند و بدانيد كه شكيبايى و صبر براى پيكره ايمان همچون سر است براى بدن و بدنى كه سر ندارد خيرى در او نيست.( ۷۹۴)

۶۷۳- غرور و رياست طلبى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طلحه و زبير پس از عثمان از نزديكترين افراد به علىعليه‌السلام بودند آنها توقع داشتند كه امام علىعليه‌السلام بيش از ديگران به آنها امتياز بدهد و با آنها در امور مشورت كند و در رياست بيت المال، آنها را بر ديگران مقدم بدارد. روزى آن ها نزد علىعليه‌السلام آمدند و رسما از آن حضرت تقاضا كردند تا آنها را به فرماندارى بعضى از شهرها منصوب كند وقتى با جواب منفى علىعليه‌السلام روبرو شدند توسط محمد بن طلحه اين پيام خشن را به آن حضرت رساندند، ما براى خلاف تو فداكاريهاى بسيار كرديم اكنون كه زمام امور به دست تو آمده راه استبداد را به پيش گرفته اى و افرادى مانند مالك اشتر را روى كار آورده اى و ما را عقب زده اى. امام علىعليه‌السلام توسط همان محمد بن طلحه به آنها پاسخ داد كه: چه كنم تا شما خشنود شويد؟ آنها پس از دريافت پيام امام جواب دادند يكى از ما را فرماندار بصره كن و ديگرى را فرماندار كوفه. امام علىعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند من در اينجا (مدينه) آنها را امين نمى دانم چگونه آنها را امين بر مردم در كوفه و بصره نمايم آن گاه امام به محمد بن طلحه فرمود: نزد طلحه و زبير برو و از قول من به آن ها بگو اى دو شيخ از خدا و پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به امتش بترسد و بر مسلمانان ظلم نكنيد... ليكن آنها بخاطر همان غرور ذاتى و انحراف دينى خود بر عليه حضرت به همراهى عايشه قيام كردند.( ۷۹۵)

۶۷۴- دزدان طماع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عايشه در مكه بود طلحه و زبير با حكومت علىعليه‌السلام مخالفت كردند و مى دانستند عايشه نيز مخالف علىعليه‌السلام است لذا تصميم گرفتند به مكه دز نرد او رفته و مقدمات توطئه خود را فراهم سازند در لذا ظاهر نزد علىعليه‌السلام آمدند و اجازه خواستند تا به قصد انجام عمره (حج مستحبى) به مكه بروند. امام به آنها فرمود: شما قصد عمره نداريد، آنها مكرر سوگند خوردند كه قصد خلافى ندارند و بر بيعت خود با امام استوار هستند. حضرت فرمود: پس بيعت خود را با من تجديد كنيد آنها بيعت خود را تجديد كردند، آنها در مكه بر ضد حكومت علىعليه‌السلام افرادى را جمع كردند و به همراه عايشه به سوى بصره حركت كردند تا در آنجا شورش را شروع كنند در بين راه به يعلى بن منبه كه حدود چهار صد هزار دينار از يمن براى علىعليه‌السلام مى برد برخورد كردند آنها پلوها را از او به زور گرفتند و آن پولها را صرف مخارج سپاه خود نمودند... آنان با جنگى كه به راه انداختند باعث كشته شدن ۱۳ هزار نفر از سپاه خود و پنج هزار نفر از سپاه امام علىعليه‌السلام شدند.( ۷۹۶)

۶۷۵- نباء عظيم كيست؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از علقمه روايت شده كه گفت: روز جنگ صفين مردى از لشكر شام با سلاح بيرون آمد و قرآن را حمايل خود كرده بود و به جاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب در جنگها مى باشد سوره نباء را خواند: عم يتسائلون عن النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون

من خواستم پيش روم و با او به جنگ بپردازم. اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: به جاى خود باش خود آن حضرت پيش رفت و به او گفت: اتعرف النباء العظيم هم فيه مختلفون؟ آيا آن خبر بزرگ را كه در او اختلاف كردند مى شناسى؟ گفت: نه حضرت فرمود: والله انى انا النباء العظيم فى اختلفتم و على ولايتى تنازعتم...؛ منم ان نباء عظيم و خبر بزرگ كه در من اختلاف كرديد و در ولايت من نزاع نموديد و از ولايت من برگشته و منحرف شديد پس از آنكه آن را پذيرفته بوديد و به ظلم و ستم از آن برگشتيد و هلاك شديد... پس از آن حضرت با شمشير سر و يك دستش را انداخت آنگاه برگشت و اين شعر را مى خواند:

ايى الله الا ان صفين دارنا

و داركم ما لاح فى الافق كوكب

و حتى تموتوا او نموت و مالنا

ولاكم عن حومة الحرب مهرب

خداوند نخواست كه صفين منزل ما و شما نباشد مادامى كه ستاره بر افق مى درخشد تا وقتى كه شما بميريد يا ما و ما را از جايگاه جنگ اميد فرار نيست.( ۷۹۷)

۶۷۶- اتصال معنوى شيعيان با علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

رميله يكى از شيعيان علىعليه‌السلام است مى گويد: در كوفه چند روزى دچار تب و لرز شدم و نتوانستم در نماز اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام حاضر شوم. روز جمعه اى بود در خودم سبكى درد را ديدم گفتم چه بهتر غسل جمعه اى بكنم و بروم امروز نماز جمعه اى با علىعليه‌السلام بخوانم. در مسجد كوفه آمدم نشسته بودم كه عىعليه‌السلام به منبر خطبه مى خواند ناگاه تب و لرز من مجدد شروع شد ولى خودم را گرفتم و كنترل كردم. حضرت از خطبه فارغ و بعد هم نماز جمعه را خواند و بعد از نماز كسى را فرستاد دنبالم وقتى وارد منزل حضرت اميرعليه‌السلام شدم. حضرت فرمود: رميله چه بود وقتى من روى منبر بودم چه چيزى عارضت شد ديدم كه به خود مى پيچيدى؟ عرض كردم يا علىعليه‌السلام من مدتى تب و لرز داشتم امروز تبم كم شد؛ آمدم مسجد وقتى كه شما خطبه مى خوانديد تب و لرز آمد سراغم (حاصل فرموده حضرت)... حضرت فرمود: اين تب و لرز از تو بمن هم سرايت كرد. رميله مى گويد: عرض كردم: يا علىعليه‌السلام آنهايى كه در مسجدند اينطور است يا شامل افراد خارج هم مى شود در مورد آنها هم همينطور است؟ حضرت فرمود: در شرق و غرب و عالم هر يك از شيعيان ما مبتلا به بشوند به ما هم اثر مى كند( ۷۹۸)

۶۷۷- خبر از آينده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سليم بن قيس از ابن عباس در حديثى نقل مى كند: كه در ذى قار (محلى در نزديكى بصره) بر علىعليه‌السلام وارد شد و آن حضرت برايش نامه اى بيرون آورد و فرمود: اى پسر عباس اين نامه ايست كه پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من ديكته كرد و من به دست خود نوشته ام، عرض كردم يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام آن را بخوان حضرت آن نامه را خواند و در آن نامه همه چيز از وقتى كه پيغمبر از دنيا رفته تا شهادت حسين بن علىعليه‌السلام و كسى كه او را مى كشد و آنكه ياريش مى كند و اشخاصى كه همراه او شهيد مى شوند بود از جمله آنچه كه برايم خواند اين بود كه با خودش چه خواهند كرد فاطمهعليها‌السلام چگونه شهيد مى شود و حسنعليه‌السلام چطور در راه خدا كشته مى شود و چگونه مردم با وى خيانت و پيمان شكنى مى كنند سپس نامه را پيچيد و آن مطالبى كه از زمان شهادت حسين بن علىعليه‌السلام تا روز قيامت واقع مى شود را نخواند و باقى ماند در آن مقدارى كه از نامه خواند خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و اينكه هر يك از آنها كشته مى شوند و امر حكميت و خلافت معاويه و شيعيانى كه كشته مى شوند و حكومت يزيد، تا به شهادت حسينعليه‌السلام بود.( ۷۹۹)

۶۷۸تصنيف هاى هرزه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روى علىعليه‌السلام در كوفه جوانى را ديد كه به خواندن تصنيف هاى هرزه و آلوده سرگرم و دل خوش است امامعليه‌السلام به او گفت: با چه چيزهايى دفتر وجودت را پر مى كنى؟

لذا يكى از عهدهاى بوعلى سينا در رساله عهدش با خود اين بود كه رمان و قصه هاى باطل نخواند، حرفها و افسانه هاى باطل ذهن را كج و معوج مى كند و نفس را از درست انديشى و درست يابى عدول مى دهد و منحرف مى گرداند.( ۸۰۰)

لذا يكى از بزرگان گفت: فوت وقت نزد اصحاب حقيقت دشوارتر از سپردن جان است چرا كه سپردن جان به بريدن از مردمان است و فوت وقت به بريدن از حق( ۸۰۱) چنانچه حضر اميرعليه‌السلام مى فرمايد: عمر كوتاهتر از آن است كه هر آنچه دانستنش نيكوست فراگيرى پس بياموز هر آنچه را كه ارزش و اهميتش بيشتر است.

۶۷۹- على كشته شد و من زنده ام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عدى بن حاتم يكى از صحابه علىعليه‌السلام است اين مرد در اواخر عمر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد در زمان خلافت علىعليه‌السلام در خدمت آن حضرت بود و سه پسرش بنام طريف طرفه و طارف در جنگ صفين كشته شدند. او بعد از شهادت عىعليه‌السلام و استقرار خلافت معاويه بر معاويه وارد شد. معاويه براى اينكه بتواند با يادآورى داغ فرزندان عدى او را وادار كند كه درباره علىعليه‌السلام مطابق ميل معاويه حرفى بزند به او گفت: اين الطرفات؟ پسرانت چه شدند؟ عدى با كمال خونسردى گفت: قتلو بصفين بين يدى على بن ابى طالبعليه‌السلام ؛ در صفين پيشاپيش علىعليه‌السلام شهيد شدند. معاويه گفت: ما انصفك ابن ابيطالب اذقدم بنيك و اخربنيه؛ على درباره تو انصاف را رعايت نكرده كه پسران ترا پيشاپيش جبهه فرستاد تا كشته شدند و پسران خود را در پشت جبهه نگه داشت تا زنده ماندند عدى گفت: بل انا ما انصفت عليا اذ قتل و بقيت بلكه من درباره علىعليه‌السلام انصاف را رعايت نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم معاويه گفت: صف لى عليا اوصاف على را براى من بگو. عدى گفت: معذورم بدار، معاويه گفت: ممكن نيست. عدى چنان توصيفى از امام علىعليه‌السلام كرد كه معاويه اشك چشمش سرازير شد و شروع كرد با آستين خود اشك خود را پاك كند آنگاه معاويه گفت: خداوند رحمت كند علىعليه‌السلام را همين طور بود كه گفتى اكنون بگو حال تو در فراق على چگونه است؟ عدى گفت: مانند زنى كه فرزندش را در دامنش سربريده باشند. معاويه گفت: آيا هيچ فراموش مى كنى؟ عدى گفت: مگر روزگار مى گذارد فراموشش كنم.( ۸۰۲)

۶۸۰- زندگى خليفه مسلمين!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اسودبن قيس مى گويد: كه علىعليه‌السلام در رحبه كوفه مردم را اطعام مى كرد وقتى از آن فارغ مى شد به منزل باز مى گشت و در خانه خود غذا مى خورد يكى از اصحابش گفت: من پيش خود گفتم: علىعليه‌السلام در منزل خود غذاى لذيذترى از طعامى كه به مردم داده مى خورد. غذا خوردن خود را رها كردم و به دنبال علىعليه‌السلام به راه افتادم حضرت به من فرمود: ايا غذا خوردى؟ گفتم: نه. گفت: پس با من بيا، من نيز با او به خانه اش رفتم او در منزل صدا زد: يا فضه، ديدم كنيزى وارد شد. على عليه السلام به او گفت: براى ما غذا بياور او نيز گرده نانى همراه با ظرف دوغى آورد و نان را در آن تريد كرد در حالى كه در آن نان سبوس وجود داشت. به امير المؤمنين عليه السلام عرض كردم: اگر مى فرموديد آرد بى سبوس بياورند بهتر بود امام شروع به گريه كرد و فرمود: به خدا هرگز نديم كه در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدون سبوس باشد.( ۸۰۳)

۶۸۱- چهار غم بزرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى امير مؤمنان علىعليه‌السلام از خانه بيرون مى آمد سلمان او را ديد و به استقبالش شتافت امام علىعليه‌السلام به سلمان فرمود: سلمان چگونه صبح كردى؟ سلمان گفت: صبح كردم در حالى كه چهار غم دارم. امام علىعليه‌السلام فرمود: آن چهار غم چيست؟ سلمان گفت: غم اهل خانه كه از من نان و خواسته هاى نفسانى مى خواهند و غم خالق كه اطاعت از من مى خواهد و غم شيطان كه گناه از من مى خواهد و غم عزرائيل كه روح را از من مى خواهد.

امام علىعليه‌السلام به سلمان فرمود: بر تو بشارت باد كه براى هر يك از اين غم ها پاداشى مى برى روزى به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و به من فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كردم: صبح كردم در حالى كه تهى دست هستم و جز آب چيزى ندارم و در مورد گرسنگى حسن و حسينعليه‌السلام غمگينم. آن حضرت به من فرمود: اى علىعليه‌السلام غم عيال پوششى است از آتش؛ و اطاعت خالق مايه امان از عذاب است و استقامت در راه اطاعت خدا جهاد است و بهتر از عبادت شصت سال مى باشد، و غم مرگ كفاره گناهان است و بدان اى علىعليه‌السلام رزقهاى بندگان برخداست و غم تو براى عيال به تو سود و زيان نمى رساند جز اينكه به خاطر اين غم پاداش مى يابى و همانا شديدترين غمها غم عيال است.( ۸۰۴)

۶۸۲- رجال الحق، دروغين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى امام علىعليه‌السلام به مسجد كوفه وارد شد ديد عده اى زانو به بغل گرفته اند و در گوشه اى نشسته اند. حضرت پرسيد اينها كيستند؟ گفته شد: اينها رجال الحق (مردان حق) هستند. حضرت فرمود: به چه دليل آنها مردان حق هستند؟ گفته شد از اين رو كه داراى نجابت و عزت نفس هستند اگر كسى به آنها غذا داد شكر مى كنند و گرنه صبر مى كنند و هيچ گاه براى غذا تقاضا نمى كنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمى نمايند. امام علىعليه‌السلام فرمود: سگهاى كوفه هرم چنين رفتارى دارند آنگاه امامعليه‌السلام با شلاق آنها را از مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود برويد كار كنيد.( ۸۰۵)

۶۸۳- خبر از آينده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن عباس گويد: كه در ذى قار خدمت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيدم، صحيفه اى بيرون آورد بخط خود و املاء رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خواند براى من از آن، و در آن صحيفه بود مقتل امام حسينعليه‌السلام و آنكه چگونه كشته مى شود و كه مى كشد او را و كه يارى مى كند او را و كه با او شهيد مى شود. پس گريه سختى و مرا به گريه در آورد.

۶۸۴- همجوارى خداوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چون علىعليه‌السلام بعد از جنگ جمل به كوفه آمد و در مسجد نماز خواند، سپس پشت به ديوار كرد و مرد پيرامونش نشستند آنگاه از حال يكى از ياران خود كه ساكن كوفه بود جويا شد يكى گفت: يا علىعليه‌السلام ! خدايش به همجوارى گزيد: حضرت فرمود خداوند هيچ يك از آفريدگانش را به جوارى نگيرد آنگاه اين آيه را خواند (و كمنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم؛ و شما مرده بوديد، شما را زنده كرد و دگر بار بميراند و باز راوى گفت: چون خستگى آن حضرت برطرف شد، عرض كردند: يا علىعليه‌السلام در كدام كاخ منزل مى كنى؟ فرمود: مرا در كاخ خبال منزل ندهيد (كاخ فساد) پس به سراى جعدة بن هبيره مخزومى وارد شد. (ام هانى خواهر حضرت اميرعليه‌السلام بود كه همسر او هبيرة بن ابى وهب مخزومى بود).( ۸۰۶)

۶۸۵- توبه كننده، آزاد شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در عصر خلافت امام علىعليه‌السلام مردى با پسرى لواط كرده بود ولى بعد از اين عمل زشت و كبيره سخت پشيمان شده بود او به حضور امام علىعليه‌السلام آمد و در حالى كه گريه مى كرد و سخت پريشان بود با كمال شرمندگى عرض كرد: يا علىعليه‌السلام من لواط كرده ام مرا با اجراى حد الهى پاك كن. زيرا من طاقت آتش دوزخ را ندارم. امام علىعليه‌السلام فرمود: اى مرد! برو به خانه خود، شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده؟ (و اشتباه مى كنى) او رفت و فرداى آن روز بازگشت و باز گفت: با پسرى لواط كرده ام مرا پاك كن. علىعليه‌السلام به او فرمود برو به خانه ات شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده است؟ او رفت و روز سوم نزد امام آمد و همان صحبت را تكرار كرد، حضرت نيز همان پاسخ بار اول و دوم را به او داد. اما روز چهارم آمد و اقرار به لواط كرد. امام علىعليه‌السلام به او فرمود: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد لواط كننده به يكى از سه امر حكم فرموده هر كدام را مى خواهى خودت انتخاب كن او عرض كرد آن سه حكم چيست؟ علىعليه‌السلام فرمود: زدن گردنت با شمشير، پرتاب كردن تو با دست و پاهاى بسته از بالاى كوه به زمين و يا سوزاندن در آتش او به علىعليه‌السلام عرض كرد: كداميك از اين سه حكم سخت تر را براى خود برگزيدم، وسايل آتش را فراهم كردند گناهكار دو ركعت نماز خواند سپس چنين دعا كرد: خدايا! مى دانى كه مرتكب گناه لواط شدم سپس از مجازاتش در آخرت ترسيدم نزد وصى و پسر عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو آمدم و از او تقاضا كردم مرا پاك سازد، او مرا بين يكى از سه مجازات مخير نمود و من در ميان آنها سخت ترين آن را برگزيدم، خدايا! از درگاهت مى خواهم كه همين مجازات را كفاره گناهم قرار دهى و در آخرت مرا در آتش دوزخ نسوزانى سپس برخاست در حالى كه به خاطر گناهش گريه مى كرد در ميان گودال آتش نشست و شعله هاى آتش بدن او را فرا گرفت اين منظره به قدرى رقت بار بود كه امام علىعليه‌السلام با دين آن منقلب شد و گريه كرد... آنگاه اميرمؤمنان علىعليه‌السلام به او فرمود: اى شخص از ميان آتش برخيز كه فرشتگان آسمان و زمين را به گريه انداختى خداوند توبه تو را پذيرفت و مراقب خود باش كه ديگر آن گناه را انجام ندهى.( ۸۰۷)

۶۸۶- به حساب خدا بگذار...

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالرحمن بن جندب مى گويد: زمانى كه همراه با اميرالمؤمنينعليه‌السلام از صفين برگشتم و خانه هاى كوفه را ديدم چشم ما به پير مردى افتاد كه در سايه خانه اش نشسته بود، و آثار مرض رد قيافه اش ديده مى شد، علىعليه‌السلام به او فرمود: صورتت را رنگ پريده مى بينم، ايا بخاطر بيمارى است؟ عرض كرد: آرى يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام . آنگاه حضرت فرمود: آيا از اين بيمارى كراهت دارى؟ عرض كرد: يا على هرگز دوست ندارم به چنين مريضى كسى دچار شود، امام فرمود: آنچه را كه به تو رسيده به حساب خدا نمى گذارى عرض كرد: چرا! حضرت فرمود: ترا به رحمت پروردگارت بشارت باد و بدان كه بخاطر اين بيمارى گناهت آمرزيده شده...( ۸۰۸)

۶۸۷- علىعليه‌السلام و رنج ها و مصائبش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك نفر يهودى از امتحانات و آزمايشات الهى كه علىعليه‌السلام از آنها سرافراز بيرون آمده بود سئوال كرد. حضرت تمامى امتحانات الهى خود را بر شمرد و دقيقا به بيان مسائل اجتماعى آن زمان مى پردازد و دقيقا در لابلاى گفتار امام؛ مظلوميت آن حضرت نمودار است كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى شود:

علىعليه‌السلام فرمود: اى برادر يهودى كسى كه پس از ابوبكر زمامدار حكومت شد در ورود و خروج همه كارها با من مشورت مى كرد و طبق دستور من كارها را انجام مى داد و در كارها سخت از من نظر مى خواست و طبق نظر من رفتار مى كرد؛ نه من كسى را سراغ دارم و نه اصحابم؛ كه به جز من در كارها با او مشورت كرده باشد... چون مرگ ناگهانى او فرا رسيد و بدون بيمارى قلبى كه بتواند تصميمى در حال صحت بگيرد؛ از دنيا رفت...

نتيجه كار دومى اين شد، پرونده زندگانيش موقعى بسته شد كه عده اى را كانديد و نامزد خلافت كرد كه من ششمين آنها بودم و مرا با هيچ كدام آنها برابر ندانست و همه حالات مرا از وارثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خويشاوندى و نسب و دامادى بدست فراموشى سپرد...

خلافت را در ميان ما به شورى واگذار نمود و فرزند خود را بر همه ما حاكم كرد و دستور داد كه اگر طبق دستور او عمل نكرديم و مجلس شورى تشكيل نداديم گردن هر شش نفر ما را بزند. اى برادر يهودى! مى دانى كه براى همين پيش آمد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است؟ آنان در آن چند روزى كه بودند هر كدام به نفع خويش شروع به فعاليت و سخنرانى نمودند ولى من دست روى دست گذاشتم و ساكت بودم... (در آن شورا) يكى از خود راءى ها و سرسخت هاى آن هياءت شش نفرى، تند كردى و كار را از دست من گرفت و به طمع شركت در بهره بردارى از خلافت، حكومت را بدست عثمان سپرد، و عثمان كسى بود كه نه با او و نه با هيچ يك از حاضرين در شورا از نظر اخلاقى مساوى نبود چه رسد به كمتر از آنان... سپس طولى نكشيد كه همان سرسختى ها كه در انتخاب عثمان مؤ ثر بودند، او را كافر شمردند و از او بيزارى جستند. عثمان به نزد دوستان صميمى خود رفت و به ديگر اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مراجعه كرد و در خواست استعفا از بيعت خود را نمود و از آشوبى كه به پا كرده بود اظهار پشيمانى مى نمود اى برادر يهودى! اين پيش آمد از پيش آمد قبلى سخت تر و دلخراش تر بود... از اين جريان آنچنان ناراحت شدم كه قابل توصيف نيست و اندازه اى ندارد ولى چاره اى جز صبر نداشتم كه بگذارم و بگذارم... به خدا قسم اى برادر يهودى مرا از شورش عليه عثمان همان چيزى جلوگيرى كرد كه از قيام عليه حكومت قبلى جلوگيرى كرده بود... اى برادر يهودى! هيچ تغييرى در تصميم خود راه نداده ام و به اين جهت در برابر عثمان ساكت ماندم و آنچه مرا وا داشت كه از اقدام عليه او دست نگهدارم اين بود كه من در نتيجه آزمايشى كه از او كرده بودم مى دانستم اخلاقى كه او دارد او را رها نخواهد كرد تا مردم را به كشتن و خلعش بكشاند...( ۸۰۹)

۶۸۸- علىعليه‌السلام و رنجهاى حكومت دارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى شخصى يهودى از علىعليه‌السلام راجع به امتحانات الهى آن حضرت سئوال كرد: حضرت فرازهايى از امتحانات الهى خود را براى وى توضيح داد، البته در بيان اين وقايع حضرت دقيقا مسائل اجتماعى و رفتار اصحاب و ياران خود را بيان مى نمايد كه از جمله آنها اين بود كه:

... اى برادر يهودى كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنان به دست من انجام نمى شود بوسيله آن زن (عايشه) بر من شوريدند، با اينكه از طرف پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصى بر او بودم او را بر شترى سوار كردند... اين زن (مردم آن شهر) آنان را از شهر بيرون كشيد، ندانسته و ديوانه وار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب كردند. من در كار آنان ميان دو مشكل قرار داشتم كه هيچ يك را دوست نداشتم؛ اگر دست نگه مى داشتم آنان از شورش باز نمى گشتند... و اگر ايستادگى مى كردم كار بجايى مى كشيد كه نمى خواستم. لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم... به آن زن پيشنهاد كردم به خانه اش باز گردد و مردمى كه در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بيعت را كه با من دارند به پايان برسانند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است را نشكنند و تمام قدرت خود را به نفع آنان در اختيارشان گذاشتم... ولى جز بر نادانى و سركشى و گمراهى آنها نيافزود چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمى پذيرند بر مركب جنگ سوار شدم... و به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن مى شدم... واسطه ها فرستادم و به سوى آنان سفر نمودم و عذرشان را پذيرفتم، تهديدشان نمودم، هر چه را كه از من مى خواستند متعهد شدم، و هر چه راهم كه نمى خواستند خودم پيشنهاد نمودم ولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند بناچار جنگ كردم...( ۸۱۰)

علىعليه‌السلام در اين پرسش و پاسخ يهودى به روند زندگى خود كه در مسير اطاعت محض الهى بوده اشاره مى فرمايد، كه از لحاظ كيفيت نقل تاريخى؛ مى توان آن را در نوع خود بدون شائبه تحريف تلقى نمود و در لابلاى گفتار آن حضرت نقطه پر نور آن، همانا مظلوميت اميرمؤمنانعليه‌السلام است كه جان شيعيانش را مى گدازد.

۶۸۹- تواضع حضرت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از امام صادقعليه‌السلام منقول است: يك روز حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در حالى كه سوار بر مركبى بود به طرف اصحاب خود حركت كرد تا به آنها پيوست. آنان نيز گرد علىعليه‌السلام جمع شدند و وقتى حضرت مى خواست بجايى برود آنان از عقب سر او حركت كردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و ديد اصحاب از عقب سر او حركت مى كنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا كارى داريد؟ پاسخ دادند: حاجتى ندارند اما دوست دارند در ركاب آن حضرت باشند حضرت اين نوع تشريفات و احترام را نپسنديد و به آنان دستور بازگشت داد و چنين تشريفاتى را موجب فساد راكب و ذلت و زبونى افراد پياده رو دانست و پس از آن دستور حركت داد چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گرديد زيرا صداى كفش هاى عقب سر افراد، دلهاى طمعكار آنها را آلوده مى كند.( ۸۱۱)

۶۹۰- امام فقير نبود انفاق گر كاملى بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

به امام علىعليه‌السلام خبر رسيد كه: طلحه و زبير گفته اند: علىعليه‌السلام مال و ثروت ندارد و فقير است. اين خبر به علىعليه‌السلام گران آمد به نمايندگان خود فرمود: همه محصول باغهاى خودم را در جا جمع كنيد. نمايندگان هنگام محصول، همه محصولات را جمع كردند و به دستور امام آنها را فروختند و پول آنها صد هزار درهم گرديد. اميرمؤمنانعليه‌السلام آن پولها را در روبروى خود بر زمين ريخت و پيام بر طلحه و زبير فرستاد و آنها را در آنجا حاضر كرد آنگاه فرمود: ( هذا المال و الله لى ليس لا حد فيه شيى؛ اين پولها سوگند به خدا مال شخصى من است كه از دسترنج خود بدست آوردم نه از بيت المال مسلمين و هيچ كس در آن حق ندارند. )

آنها مى دانستند كه حضرت علىعليه‌السلام دروغ نمى گويد: دريافتند كه علىعليه‌السلام صاحب اموال بسيار است كه از حضور علىعليه‌السلام بيرون آمدند و به يكديگر گفتند: علىعليه‌السلام فقير نيست بلكه صاحب ثروت مى باشد.( ۸۱۲)

۶۹۱- غيب گويى ستاره شناس در محضر حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در حالى كه علىعليه‌السلام به همراه سپاه خويش روانه جنگ معروف نهروان بود. ستاره شناسى به نام مسافر بن عفيف با عجله خود را به آن حضرت رسانيد و عرض كرد: اوضاع كواكب بر اين دلالت دارد كه اگر كسى در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست مى خورد. علىعليه‌السلام فرمود: اين ادعا، با قرآن كه مى فرمايد: (غير از خدا كسى بر غيب و نهان آسمانها زمين آگاه نيست)( ۸۱۳) سازگار نيست و تو با چنين عقيده اى خود را از خداوند بى نياز كرده اى!

سپس رو به ياران خود كرد و فرمود: از ستاره شناسى جز آن مقدارى كه براى شناختن راههاى بيابان و دريا، لازم است خوددارى كنيد زيرا چنين ادعاهايى انسان را به غيب گويى مى كشاند. غيب گويى هم در رديف جادوگرى است و جادوگر نيز در رديف كافر قرار دارد و جايگاه كافر هم، آتش دوزخ خواهد بود.

آنگاه حضرت ياران خود را مخاطب قرار داد و ضمن توكل بر خدا دستور داد آنان بنام خدا به راه خود ادامه دادند و در جنگ پيروز و سرافراز هم گرديدند.( ۸۱۴)

۶۹۲- ازدواج جوانان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادقعليه‌السلام فرمود: مردى را با دست خود استمناء كرده بود گرفته و او را به حضرت امام علىعليه‌السلام آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد كه دست او سرخ شد. سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت، بر اساس اين روايت امام علىعليه‌السلام براى جلوگيرى از فساد هم از شيوه روبنايى استفاده كرد (زدن و تأدیب آن مرد) و هم از شيوه زيربنايى كه وسائل ازدواج او را فراهم نمود.

۶۹۳- تقسيم بيت المال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت اميرمؤمنانعليه‌السلام همه بيت المال مسلمين را به طور مساوى بدون تبعيض تقسيم مى كرد، و در هر روز جمعه محل بيت المال خود را جارو مى نمود و دو ركعت نماز در آن محل مى خواند و مى گفت: تا اين زمين در روز قيامت گواهى دهد كه من بيت المال را براى خود ذخيره نكردم و به طور مساوى آن را تقسيم نمودم.( ۸۱۵)

۶۹۴- تقسيم جام طلا و نقره از بيت المال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى قنبر، غلام امام علىعليه‌السلام نزد آن حضرت آمد و از ظرفهاى طلا و نقره كه به عنوان بيت المال آورده بودند خبر داد در مسير راه قنبر به علىعليه‌السلام عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام تو هر چه به بيت المال آمده چيزى را براى خود ذخيره نمى كنى و همه آن را تقسيم مى نمايى پيشنهاد مى كنم از اين جامها مقدارى را براى خود ذخيره كنى.

امال علىعليه‌السلام به او فرمود: ويحك يا قنبر! لقد احببت بيتى نارا عظيمة؛ واى بر تو اى قنبر! همان دوست دارى كه آتش عظيمى را وارد خانه ام كنى.

آنگاه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و با چندين ضربه آن ظروف طلايى و نقره اى را قطعه قطعه كرد، سپس مردم را به حضور طلبيد و به آنها فرمود: اين ريزه هاى طلا و نقره بر اساس سهميه بندى تقسيم كنيد، حتى خورده ريزه هاى ناچيز باقى مانده را دستور داد تا تقسيم نمايند.( ۸۱۶)

۶۹۵- امام العارفين و مطالعه آسمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از اصحاب امام علىعليه‌السلام به نام حبة عرنى مى گويد: شبى من و نوف در صحن حياط دارالاماره كوفه خوابيده بوديم در اواخر شب بود كه ناگاه ديديم علىعليه‌السلام در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حيران دستها را به ديوار نهاده و اين آيات را تلاوت مى كند.

ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب

به طور مسلم در آفرينش آسمان و زمين و در آمد و رفت منظم شب و روز نشانه هايى (بر توانايى و حكمت حق) براى خردمندان وجود دارد.

الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار

خرمندان آنان اند كه در همه حال و تمام اوقات به ياد خدا هستند و ايستاده و نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين انديشه مى نمايند و مى گويند: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ساحت مقدست (از انجام كار لغو و بيهوده) پاك منزه است پس ما را از آتش كيفر خود نگه دار.

ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار

پروردگارا هر كسى را كه به دوزخ برى سرافكنده و بى آبرويش كرده اى و ستمگران يارانى ندارند.

ربنا سمعنا مناديا ينادى للليمان ان آمنو بربكم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار

پروردگارا ما، نادى منادى ايمان را شنيديم كه به پروردگار خود ايمان آوريد و ما ايمان آورديم پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را در شمار نيكان از اين جهان ببر.

ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيامه انك لا تخلف الميعاد( ۸۱۷)

پروردگارا آنچه به وسيله پيامبران به ما وعده كردى به ما عنايت فرما و در روز قيامت ما را سرافكنده و شرمسار مكن كه به طور قطع تو خلاف وعده نمى كنى.

حبه مى گويد: علىعليه‌السلام در آن شب اين آيات را مكرر تلاوت مى كرد و آن چنان مجذوب مطالعه آسمان و دلباخته خالق اين زيباييها و پديد آوردنده اين همه عظمت و شگفتى شده و چنان از خود بى خود بود كه گويى هوش از سرش پريده بود من و نوف هر دو در بستر آرميده ناظر اين منظره حيرتزده بوديم، كه علىعليه‌السلام كم كم به خوابگاه من رسيد. آن گاه خطاب به من فرمود: حبه خواب هستى يا بيدار؟ گفتم: بيدارم آقا، شما با اين جهاد و كوشش با آن همه سوابق درخشان و خدمتهاى فراوان به اسلام و يا اينكه در زهد و تقوا و عبادت بى نظيرى چنين اشك مى ريزى و از هيبت و خشيت خدا چنين حالى دارى پس ما بيچارگان چه كنيم؟ على چشمها را به پايين انداخت و شروع به گريه كرد و آن گاه به من فرمود:

اى حبه: همگى ما در برابر خدا ايستگاهى داريم و هيچ يك از اعمال ما بر او پوشيده نيست. اى حبه: به طور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزديكتر است. اى حبه هيچ چيز نمى تواند من و تو را از خداوند پنهان دارد. آن گاه حضرت رفيقم نوف را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى نوف! خوابى؟

- نه يا اميرالمؤمنين خواب نيستم حالت حيرت انگيز و شگفت آور شما موجب شد كه امشب فراوان گريستم.

فرمود: اى نوف: اگر امشب از خوف خدا فراوان گريه كردى فردا در برابر خدا چشمانت روشن خواهد شد. اى نوف هيچ قطره از اشكى از ديدگان كسى از خشيت خدا جارى نمى شود مگر آنكه درياهايى از آتش را خاموش مى كند و آخرين جمله اى كه از خدا در ترك انجام مسئوليتها بترسد! آنگاه از برابر ما گذشت در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت:

خدايا! اى كاش مى دانستم هنگامى كه غافلم، آيا تو از من اعراض كرده اى يا به من توجه دارى. و اى كاش مى دانستم كه با اين خواب طولانى؛ و كوتاهى در سپاسگزارى نعمتهايت حالم در نزد تو چگونه است.

نوف گويد: به خدا قسم علىعليه‌السلام تا صبح در همين حال بود.( ۸۱۸)

۶۹۶- قرآن صامت، قرآن ناطق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنينعليه‌السلام شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش حركت كرد، در حالى كه كميل بن زياد كه از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود و آيه امن هو قانت اناء الليل...( ۸۱۹) را با صداى دلنشين و حزين مى خواند، كميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد، بدون آنكه چيزى بر زبان براند. امامعليه‌السلام رو به سوى او كرد و فرمود: سر و صداى اين مرد مايه حجاب تو نشود زيرا او اهل دوزخ است و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد! كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت. نخست اينكه امامعليه‌السلام بزودى از فكر و نيت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد.... مدتى گذشت تا سرانجام كار خوارج به آنجا رسيد كه در مقابل اميرمؤمنانعليه‌السلام ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد، در حالى كه قرآن را آن گونه كه نازل شده بود حفظ كرده داشتند، اميرمؤمنانعليه‌السلام رو به كميل كرد و در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوك شمشير به يكى از آن سرها اشاره كرد و فرمود: اى كميل! اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالى كه او تعجب تو را برانگيخته بود. كميل دست حضرت را بوسيد و استغفار كرد.( ۸۲۰)

۶۹۷- فرار افراد امام در جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در ماجراى جنگ صفين امام علىعليه‌السلام از فرار افراد سپاه خود به سوى معاويه و پيوندشان به سپاه معاويه با مالك اشتر (سردار پر صلابت سپاه امام علىعليه‌السلام شكايت و درد دل كرد. مالك اشتر عرض كرد: ما در جنگ جمل به همراهى اهل بصره و كوفه با سپاه جمل مى جنگيديم و در آن جنگ وحدت نظر داشتيم ولى بعد از آن اختلاف نظر پديد آمد آنگاه اراده ها سست شد و آثار عدالت گم گرديد. و تو اى اميرمؤمنانعليه‌السلام با مردم بر اساس عدالت رفتار مى كنى و مى خواهى عدالت و حق بين آنها حاكم گردد طبقه بالا و پايين جامعه از نظر تو مساوى هستند، اين روش (گر چه حق است ولى) موجب فرار افرادى شده كه حق و عدل به مزاجشان سازگار نيست ولى معاويه با شيوه هاى فريبكارانه خود طبقه اشرافى و ثروتمند را به ديگران مقدم مى دارد و اكثر مردم فريفته اهل دنيا هستند از اين اگر دنيا را به طور وفور در اختيار آنها قرار دهى به سوى تو مى آيند و گردنها سوى تو خواهد آمد. جمعى از اصحاب امام علىعليه‌السلام نيز همين تحليل را به آن حضرت عرض كردند. امام علىعليه‌السلام در پاسخ مالك فرمود: آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم استمداد جويم. سوگند به خدا تا خورشيد طلوع مى كند و ستاره اى در آسمان چشمك مى زند چنين كارى نمى كنم.( ۸۲۱)

۶۹۸- اين دستور خدا بود يا سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد حنفيه مى گويد: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبيله بنى ضبه بيشترين كشته را داده بود چون جنگجويان از ميدان جنگ گريختند. علىعليه‌السلام و عمار ياسر و محمد بن ابى بكر كه با آن حضرت همراه بودند پيش آمدند تا به هودجى (كه عايشه در آن بود) رسيدند و از بسيارى تير كه به آن خورده بود چون خار پشتى مى نمود، حضرت با عصايى كه بدست داشت بر آن هودج زد و فرمودى اى حميرا (عايشه) بگو ببينم همان طور كه عثمان ابن عفان را به كشتن دادى مى خواستى مرا هم بكشتن دهى؟ اين دستور خدا بود يا سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ عايشه پاسخ داد: حال كه پيروز شدى گذشت كن. حضرت به برادر او محمد بن ابى بكر فرمود: بنگر ببين زخمى برداشته؟ او نگاه كرد و گفت: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام از ضربه سلاح سالم مانده فقط تيرى مقدارى از پيراهنش را دريده است. حضرت فرمود: او را بردار و به خانه فرزندان خلف خزاعى (عبدالله و عثمان) انتقال بده. سپس به جارچى فرمود: صدا زند زخمى ها را رها كنند و آنان را نكشند و فراريان را دنبال نكنند و هر كس به خانه خود پناه برد و دربروى خود بست در امان خواهد بود.( ۸۲۲)

۶۹۹- روشى صحيح

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته گويد: حارث همدانى با گروهى از شيعيان كه من هم در ميان آنها بودم بر حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شديم حارث كه بيمار بود افتان و خيزان حركت مى كرد و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت. حضرت كه او را بدين حال ديد رو به او كرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام ، روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است و علاوه بر اين نزاعى كه اصحاب تو در خانه ات با يكديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حد بى تاب و تحمل كرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست؟ عرض كرد: درباره تو و درباره آن سه نفرى كه قبل از تو بوده اند (ابوبكر و عمر و عثمان) بعضى از آنان درباره تو بسيار غلو و زياده روى مى كنند و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتاده اند... حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى؛ بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى را اختيار كرده اند... حارث گفت: پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدايى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار و راهنمايى كنى. حضرت فرمود: بس كن، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شد. (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمدند گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان ساخته) دين خدا به شخصيت و موقعيت افراد شناخته نمى شود. بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد و حق را بشناسى اهلش را خواهى شناخت...( ۸۲۳)

۷۰۰- هيجان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حبه عرنى گويد: يك سال پيش از آنكه عثمان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم كه مى گفت: گويا مى بينم كه گروهى، حميرا (عايشه) مادر شما را بر شترى سوار نموده و پيش مى رانند و شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد و قبيله ازد - كه خدا بدوزخشان برد - با او هستند و نبوضبه كه خدا قدمهايشان را بشكند ياران اويند. چون روز جنگ جمل فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند جارچى اميرالمؤمنينعليه‌السلام صدا زد (امامعليه‌السلام مى فرمايد:) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم؛ گويد: دشمن به طرف ما تيراندازى كرد گفتيم: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام ما را هدف تير ساخته اند فرمود: دست نگه داريد دوباره به ما تيراندازى كردند وقتى چند نفر از ما را كشتند عرض كرديم: اى اميرمؤمنانعليه‌السلام ما را كشتند حضرت فرمود: احملوا على بركة الله با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد ما دست به حمله زديم نيزه هايى بود كه در بدن يكديگر فرو مى بريم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر روى نيزه پا مى گذاشت. سپس جارچى امام صدا زد عليكم بالسيوف با شمشير حمله ببريد.

ما چنان با شمشير بر كلاه آنها مى كوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند مى گشت سپس جارچى امام صدا زد: عليكم بالاقدام پاهايشان را بزنيد و قدم هايشان را بشكنيد.

گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديدم كه ساقهاى پا قطع شده باشد و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت: ياران او بنى ضبه اند و گفت: خدا قدم هايشان را بشكند. و دانستم كه دعايش مستجاب شده است. سپس چارچى امام صدا زد عليكم بالبعير فانه شيطان كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است آنگاه مردى با نيزه به آن شتر زد و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر به زمين نشست و نعره اى كشيد.

آنگاه عايشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، چارچى امام صدا زد: زخمى ها را نكشيد و فراريان را دنبال نكنند و هر كس به خانه خود رفت و در بر روى خود بست در امان است و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در امان است.( ۸۲۴)

۷۰۱- تعيين امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از ضربت خوردن علىعليه‌السلام ، آن حضرت مقام رهبرى و امامت را براى فرزندش امام حسنعليه‌السلام وصيت كرد و به حسينعليه‌السلام و محمد بن حنيفه و همه فرزندان و روساى شيعيان و خانواده اش فرمود: بر اين وصيت گواه باشيد.

آنگاه كتاب و اسلحه خود را به امام حسنعليه‌السلام تحويل داد و فرمود: پسر جانم رسول خدا به من امر فرمود، كه به تو وصيت كنم و كتابها و سلاحم را به تو بسپارم، چنانچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من وصيت كرد و كتاب و سلاحش را به من سپرد، و به من امر فرمود: كه به تو امر كنم هنگامى كه وفاتت فرا رسيد مقام امامت را به برادرت حسينعليه‌السلام بسپارى.

سپس امام علىعليه‌السلام به پسرش حسينعليه‌السلام توجه كرد، در حالى كه امام سجادعليه‌السلام در آن هنگام حدود سه سال داشت و در كنار پدر خود بود، فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را امر كرد كه مقام امامت را به اين پسرت (اشاره به على بن الحسين) بسپارى.

سپس امام علىعليه‌السلام دست امام سجادعليه‌السلام را گرفت و فرمود: پسر عزيزم! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تو نيز امر كرد، كه مقام امامت را به پسرت محمد بن على (امام باقرعليه‌السلام بسپارى و به او از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و من سلام برسانى.

آنگاه امام علىعليه‌السلام بار ديگر به پسرش امام حسنعليه‌السلام متوجه شد و فرمود: پسر جانم! تو صاحب امر (امامت) و اختياردار خون من هستى (كه در مورد ابن ملجم تصميم بگيرى) تو حق دارى ابن ملجم را ببخشى يا بكشى اگر او را كشتى همانگونه كه او يك ضربت بر فرق سرم زد، تو نيز يك ضربت بر سر او بزن و كار ناروا نكن.( ۸۲۵)

۷۰۲- پيام رسانى كه عاقبت به خير شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قبل از جنگ جمل طلحه و زبير يكى از ياران خود را بنام خداش براى ابلاغ پيامشان به علىعليه‌السلام نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: اى خداش، ما تو را نزد مردى مى فرستيم كه خود و خاندانش را از سالها قبل، به جادوگرى و غيب گويى مى شناسيم...

مواظب باش سخن علىعليه‌السلام تو را نفريبد بلكه با او ستيز مى كنى تا حق را بر او آشكار سازى... مبادا ادعاى علىعليه‌السلام و گفته هاى او، تو را تحت تاءثير خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان كه يكى از راههاى فريب دادن علىعليه‌السلام اين است كه با آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم، آنها را فريب مى دهد مبادا از غذاى او بخورى و تو بايد از همه اين امور دورى كن و به يارى خدا به سوى او برو، هنگامى كه او را ديدى آيه سخره( ۸۲۶) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه ببر! وقتى به حضور او رسيدى با تمام توجه به او نگاه كن... آنگاه اين طالب را از جانب ما به او بگو:

دو برادر دينى، تو و دو پسر عموى نسبى، تو را سوگند مى دهند كه قطع رحم نكنى؛ آيا نمى دانى كه ما از روزى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبرى تو با مردم و اقوام خود مخالفت كرديم و از آنها بريديم، اكنون كه تو زمام امور رهبرى را به دست گرفته اى احترام ما را ضايع كردى و اميدمان را قطع كردى... اين را بدان آن كسى كه (مانند عمار ياسر و... ) تو را از ما و همسوئى با ما منصرف مى كند، سودش براى تو از ما كمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سست تر مى باشد.

به ما خبر رسيد كه به ما بى احترامى كرده اى و ما را نفرين نموده اى، چه چيز تو را بر اين كار روا داشت با اينكه ما تو را از شجاعترين قهرمانان عرب مى دانستيم (نفرين كار آدم شجاع نيست) تو نفرين بر ما را كار معمولى خود قرار داده اى و مى پندارى نفرين تو، ما را شكست مى دهد.

خداش، وقتى به ما رسيد طبق دستور آنها آيه سخره را خواند، امام علىعليه‌السلام تا او را ديد خنديد و فرمود: اى برادر عبد قيس بيا نزديك، خداش گفت: جا وسيع است ولى من آمدم پيامى را به شما برسانم. امام علىعليه‌السلام فرمود: بفرمائيد چيزى بخوريد... خداش گفت: نيازى به آنچه گفتى ندارم. امام علىعليه‌السلام فرمود: مى خواهى با تو در جاى خلوت بنشينم تا اگر راز دارى به من بگويى. خداش گفت: رازى ندارم هر رازى براى من آشكار است.

آنگاه امامعليه‌السلام او را قسم داد: كه آيا زبير به تو سفارش نكرد كه از اين امورى كه من به تو پيشنهاد كردم دورى كنى؟ خداش گفت: همين طور است كه مى فرمايى؛ آنگاه امام علىعليه‌السلام اشاره به خواندن آيه سخره توسط او كرد و فرمود: آيا زبير به تو نگفت چنين كنى، خداش گفت: آرى، امام علىعليه‌السلام فرمود: آن آيه را دوباره بخوان. خداش آن آيه را خواند. امام علىعليه‌السلام مكرر به خداش فرمود: آن آيه را بخوان، او آيه را مى خواند، علىعليه‌السلام غلطهاى او را تصحيح مى كرد، او تا هفتاد بار آن آيه را خواند.

خداش پيش خود گفت: عجبا! چرا اميرمؤمنان دستور تكرار آيه را مى دهد؛ آنگاه امام علىعليه‌السلام به خداش فرمود: آيا احساس نمى كنى كه دلت آرامش يافته است؟

خداش گفت: آرى بخدا سوگند دلم آرامش يافت.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اكنون بگو آن دو نفر، چه پيامى را توسط تو،

براى من فرستاده اند؟ خداش پيام آنها را به امام علىعليه‌السلام رساند.

آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پيام مرا به آنها برسان. (خلاصه پاسخ امام چنين است). به آنها بگو: گفتار خود شما، براى استدلال بر محكوميت شما كفايت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند. شما مى پنداريد برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، البته در مورد خويشاوندى نسبى آن را انكار نمى كنم ولى با آمدن اسلام پيوند جاهليت قطع شد، اما در مورد برادر دينى بودن شما؛ راست نمى گوييد؛ شما با كارهاى خود با قرآن خدا مخالفت نموديد و شيوه برادر دينى را از بين برديد و از تحت فرمان من خارج شديد... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من، از هنگام رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شما از روى حق با آنها مخالفت نموديد (و با من بيعت كرديد) ولى بعدا با مخالفت با من، آن حق را دگرگون كرده و باطل نموديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد پس گناه آن باطل و گناه جديد مخالفت با من برگردن خود شما است، به علاوه، انگيزه مخالفت شما با مردم (براى من نبود، بلكه) به خاطر طمع به دنيا بود.

در مورد اينكه مى گوئيد: اميد شما را قطع كردم و چنين معتقديد؛ خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتند (زيرا قطع كردن اميد آلودگان و معصيت كاران، جرم دينى نيست) و اما انگيزه دورى من از شما، آن چيزى است كه موجب سرپيچى شما از حق و بيعت شكنى شما شد و افسار بيعت را مانند چارپايى كه افسارش را پاره مى كند پاره كرديد و از گردنتان بيرون آورديد...

اما اينكه مرا از شجاعترين قهرمانان عرب خوانديد و از اين رو نفرين مرا مناسب شجاعت من ندانستيد، بدانيد كه در هر مقامى و مرحله اى كارى مناسب است، شجاعت من در آنجاست كه سخت در تنگناى دشمن قرار گيرم و خداوند دل توانمند به من بدهيد و به دفاع برخيزم اما شما در مورد نفرين من نبايد بى تابى كنيد، چرا كه نفرين كسى كه به پندار شما، جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسى ندارد.

آنگاه علىعليه‌السلام آنها را چنين نفرين كرد:

خدايا! اگر طلحه و زبير بر من ستم كرده اند و نسبت ناروا (جادوگرى و دست داشتن در قتل عثمان و... ) را به من دادند و آنچه را كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شاءن من ديدند و شنيدند، ولى كتمان نمودند و با تو و پيامبرت مخالفت كردند؛ پس زبير را با بدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سخت ترين مجازات كيفر فرما.

خداش گفت: آمين، خدايا! مستجاب كن؛ خداش تصميم گرفت كه از آن دو نفر (طلحه و زبير) بيزارى جويد.

اما امام علىعليه‌السلام فرمود: اى خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنها ابلاغ كن. خداش گفت: نه به خدا نمى روم مگر اينكه از خدا بخواهى و دعا كنى كه مرا بى درنگ به سوى تو بازگرداند و مرا در مسير خشنودى خودش در مورد تو موفق كند.

امام علىعليه‌السلام براى خداش همين دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبير رفت و پيام امام علىعليه‌السلام را به آنها ابلاغ كرد سپس با شتاب به حضور علىعليه‌السلام بازگشت و در جنگ جمل جزء ياران امام شد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.( ۸۲۷)

۷۰۳- يتيم نوازى امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر خلافت امام علىعليه‌السلام بود آن حضرت در كوفه بود، مردى ايرانى از همدان و حلوان (شهرى نزديك بغداد) مقدارى عسل و انجير براى حضرت علىعليه‌السلام آورد.

امام علىعليه‌السلام هماندم روساى اصحابش را طلبيد و به آنها فرمود: كودكان يتيم را حاضر نمايند.

آنها كودكان يتيم را حاضر نمودند، آن حضرت سر مشكهاى عسل را در اختيار آنها قرار داد تا از آن عسل ها بخورند، سپس آن عسل را در ميان ظرفها ريخت و بين مردم تقسيم نمود. شخصى پرسيد: اى اميرمؤمنان! چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند نه ديگران؟

امام علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود: ان الامام ابواليتامى و انما العقتهم هذا برعاية الاباء.

همانا امام، پدر يتيمان است و من به حساب پدرها (و به خاطر آنكه نسبت به آنها پدرى كرده باشم) ليسيدن آنها را به كودكان يتيم واگذار كردم( ۸۲۸)

۷۰۴- راستگويى و امانت دارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوكهمس مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: عبدالله بن ابى يعفور به شما سلام رسانيد؛ امام فرمود: بر تو و بر او سلام باد، وقتى كه نزد عبدالله رفتى به او سلام برسان و به او بگو جعفر بن محمدعليه‌السلام مى گويد:

درست بينديش كه به خاطر چه عاملى علىعليه‌السلام در پيشگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن مقام اعلى رسيد، همان عامل را پيشه خود ساز، همانا علىعليه‌السلام به خاطر دو خصلت راستگويى و امانت دارى در پيشگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن مقام عالى نائل آمد.( ۸۲۹)

۷۰۵- اطمينان به امدادهاى غيبى خداوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن قيس مى گويد: روزى در ميدان جنگ مردى را ديدم كه تنها دو جامه پوشيده بود (بى آنكه زره و لباس جنگى پوشيده باشد) سوار بر اسب به سويش رفتم، ديدم اميرمؤمنان علىعليه‌السلام است پرسيدم: اى اميرمؤمنان! در چنين منطقه اى با اين لباس؟!

حضرت فرمود: آرى اى سعيد! هيچ بنده اى نيست مگر اينك از جانب خدا دو فرشته از او نگهبانى مى كنند تا از كوهى سقوط نكند و يا به چاهى نيفتد، ولى وقتى كه قضاى الهى (اجل) فرا رسد او را نسبت به همه چيز وا گذارند.( ۸۳۰)

۷۰۶- غلامى با وفا و غيرتمند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در روايت آمده: قنبر غلام علىعليه‌السلام آن حضرت را بسيار دوست مى داشت، هر گاه علىعليه‌السلام بيرون مى رفت، قنبر نيز با شمشير، به دنبال علىعليه‌السلام حركت مى كرد، شبى علىعليه‌السلام بيرون رفت، قنبر نيز در پشت سر حضرت حركت مى كرد، وقتى حضرت ديد قنبر مى آيد فرمود: اى قنبر! تو را چه شده كه در اين وقت شب به دنبال من مى آئى؟

قنبر عرض كرد: آمده ام تا پشت سرت باشم (و هواى تو را داشته باشم)

علىعليه‌السلام فرمود: واى بر تو آيا تو مرا از اهل آسمان حفظ مى كنى يا از اهل زمين؟

قنبر عرض كرد: نه بلكه از اهل زمين تو را حفظ مى كنم؛ علىعليه‌السلام فرمود: اهل زمين جز به اذن خدا از آسمان نمى توانند به من كارى كنند، برگرد، آنگاه قنبر بازگشت( ۸۳۱)

۷۰۷- بهترين انسانها در قيامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: امام علىعليه‌السلام را در بصره (در جريان جنگ جمل) ديدم سوار بر استر بود، آنگاه رو به مردم كرد و فرمود: آيا به شما خبر ندهم كه بهترين انسانها در قيامت كيستند؟

ابو ايوب انصارى برخاست و گفت: چرا اى اميرمؤمنان؟ به ما خبر بده زيرا تو (در محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هنگام دريافت وحى) حاضر بودى و ما غايب بوديم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: بهترين مخلوقات در قيامت هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب هستند، كه هيچ كس فضيلت و برترى آنها را انكار نمى كند مگر كافر.

عمار ياسر عرض كرد: اى اميرمؤمنان نام آنها را ذكر كن تا آنها را بشناسيم.

امام علىعليه‌السلام فرمود: بهترين مخلوقات در قيامت پيامبرانند و بهترين آنها محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و بهترين شخص در هر امتى، بعد از پيامبرشان، وصى آن پيامبر خواهد بود تا آنكه پيامبرى بعد از او آيد و همانا بهترين اوصياء؛ وصى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (يعنى علىعليه‌السلام است. و بهترين مخلوقات بعد از اوصياء، شهيدان هستند و بهترين شهيدان حمزه و جعفر مى باشند.

جعفر دو بال تر و تازه دارد كه با آن در بهشت پرواز مى كند و به هيچ كس از اين امت جز او اين دو بال عطا نشده است...

و ديگر دو نوه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليهم‌السلام و ديگر مهدى (عج) است...( ۸۳۲) .

۷۰۸- خبر از آينده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

** للّه

للّه بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد:

روزى علىعليه‌السلام براى مردم مشغول سخنرانى بود و مى گفت: سلونى قبل ان تفقدونى فوالله تسئلونى عن شيى مضى و لان عن يكون الا نبئتكم به؛ بپرسيد از من، پيش از آن كه نيابيد مرا، پس به خدا سوگند! نخواهيد پرسيد مرا از مطالب گذشته و از مطالبى كه پيش خواهد آمد، مگر آن كه آگاه كنم شما را به آن، سعد بن ابى وقاص برخاست و گفت:

يا اميرالمؤمنين! به من بگو چه اندازه موى در سر و ريش من است؟ پس فرمود: بدان، به خدا سوگند هر آينه پرسيدى از من پرسشى كه دوست من پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بود كه تو خواهى پرسيد از من آن را؛ و نيست در سر و ريش تو موئى، مگر آن كه در بن و بيخ او شيطان نشسته و به درستى كه در خانه تو بزغاله اى است كه خواهد كشت حسين پسر مرا، عمر سعد پس سعد ابى وقاص در آن روز خردسالى كوچك بوده).( ۸۳۳)

۷۰۹- مؤمن و كافر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: در بصره مردى خدمت اميرالمؤمنين على بن ابيطالبعليه‌السلام آمد و عرض كرد: اى اميرمؤمنان! با اين مردمى كه ما مى جنگيم دعوتمان يكى است و پيامبرمان نيز يكى، و نمازمان هم يكى، و حج مان هم يكى است، پس نام اينها را چه بگذاريم؟ حضرت فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود آنها را ناميده است، مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم، بعضى از آنان با خدا سخن گفتند، و درجات پاره اى را بالا برده، و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم و او را به روح القدس تأئید نموديم، و اگر خدا مى خواست پس از آنكه دلائل روشن برايشان آمد مقابله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند( ۸۳۴) سپس امام ادامه داد: پس چون اختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كتاب و حق سزاوارتريم، پس ما جزء مؤمنانم و آنان كافران، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان به جنگ برخاستيم.( ۸۳۵)

۷۱۰- انواع دوست و رفيق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقرعليه‌السلام فرمود: مردى در بصره در حضور عىعليه‌السلام به پا خاست و راجع به حقوق رفقا و برادران مسلمان خود، سئوال كرد، حضرت فرمود: رفيق دو نوع است:

خالص واقعى، صورى ظاهرى

اما رفيق با اخلاص (در برابر حوادث) پنجه ى محكم است، براى توبه حكم پر و بال و اهل و عيال و مال است، اگر به رفيقى اطمينان كردى از مال و جان در راهش دريغ مكن، با هر كه با صفا بود با صفا باش، با دشمنش عداوت ورز، راز و عيبش را بپوشان، حسن و كمالش را اظهار كن، ولى بدان كه اين طبقه از دوستان مثل ياقوت سرخ كمياب هستند.

اما رفيق ظاهرى: چون از دوستيش بهره ور شوى از او جدا نشو ولى خلوص باطن خود را از او چشم مدار، تو هم چون او خوش زبان و گشاده رو باش.( ۸۳۶)

۷۱۱- نفرين ابدى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته از ياران علىعليه‌السلام است او در لحظات پايانى عمر علىعليه‌السلام بر بالين امام حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاى حديث كرد حضرت خواهش او را پذيرفت و فرمود:

اصبغ! همان طورى كه تو به عيادتم آمدى يك روز هم من به عيادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست تا به ميان مردم روم و آنان را براى شنيدن پيامى از جانب او به مسجد فرا بخوانم؛ امام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من گفت: به مسجد كه رفتى بر فراز منبر برو و يك پله پائين تر از جايى كه من مى نشينم بايست و به مردم چنين بگو:

... لعنت خدا بر كسى كه مورد خشم و عاق والدين قرار گيرد.

لعنت خدا بر آنكه از مولاى خويش بگريزد.

لعنت خدا بر كسى كه در مزد اجير خيانت ورزد و او را از حقش محروم سازد.

اينها جملاتى بود كه به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زير آمدم در اين بين مردى از انتهاى مسجد در حالى كه جمعيت را مى شكافت و سعى داشت خود را به من برساند پيش آمد و گفت:

اى اباالحسن سه جمله به اختصار گفتى، آنها را براى ما تشريح كن، من در پاسخ او چيزى نگفتم و نزد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشتم و سخن آن مرد را نقل كردم (اصبغ مى گويد: در اين لحظه حضرت يكى از انگشتان مرا در ميان دست خود گرفت) و فرمود:

اصبغ! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز انگشتان مرا اين چنين در دست خود گرفته بود و با همين حال در شرح آن كلمات فرمود:

على! من و تو پدران اين امت هستيم هر كس ما را به خشم آورد، لعنت خدا بر او باد. من تو مولاى اين مردم هستيم هر كه از ما بگريزد به نفرين ابدى مبتلا گردد. من و تو اجير اين امت هستيم هر كس در اجرت ما (كه دوستى اهل بيت و عترت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) خيانت ورزد به لعنت خدا و دورى از لطف او گرفتار گردد. پس حضرت آمين گفت و من نيز آمين گفتم...( ۸۳۷)

۷۱۲- مسجد سازى هاى حضرت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام در تمام دوران زندگى خود به مساءله مسجد سازى توجه كاملى داشت در منطقه احد و در جنوب مسجد النبى و در شهر مدينه و در محله مساجد سبعه و هر جا كه اقامت مى كرد به امر مسجد سازى مى پرداخت.

حتى هنگامى كه لشكر خود را بسوى ميدان صفين حركت مى داد در طول راه نيز اين امر مقدس را از ياد نبرد.

لذا امام علىعليه‌السلام وقتى به شهر مرزى هيت رسيد وارد شهر نشد، آن شهر را دور زد و در يك ميدان فراخ در اطراف هيت، مدتى را توقف نمود و در منطقه اى به نام اقطار توقف كوتاهى داشت و مسجدى در آنجا ساخت كه تا ساليان طولانى مردم در آنجا نماز مى خواندند.( ۸۳۸)

علىعليه‌السلام در ساختن مسجد مدينه و بصره و كوفه و همچنين مسجدى به ياد پيروزى بر عمروبن عبدود در جنگ خندق در محله احزاب، بنام مسجد فتح بنا كرد و شب ها در آنجا نماز مى خواند.( ۸۳۹)

۷۱۳- توجه به وضع اقتصادى مردم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام به يكى از فرماندهان خود بنام قرظة بن كعب انصارى بخاطر اينكه مردم منطقه حكومتى او دچار مشكل اقتصادى شده بودند مى نويسد:

مردانى از اهل ذمه از حوزه فرمانداران تو گفته اند كه در زمينهايشان نهرى داشته اند كه پر و خشك شده است، پس در مشكلات اقتصادى آنها مطالعه كن. و آن نهر را اصلاح كن!

بجان خودم سوگند! اگر آبادانى شود و مردم تاءمين گردند بهتر از آن است كه از آنجا كوچ كنند و ناتوان گردند، و از انجام كارهايى كه به صلاح مملكت است باز مانند( ۸۴۰)

لذا امام صادقعليه‌السلام فرمود: كان اميرالمؤمنين يكتب يوصى بفلاحين خيرا؛ اميرالمؤمنينعليه‌السلام هميشه در نامه به كارگزاران حكومتى خود سفارش كشاورزان را مى كرد.

و در حديثى ديگر، امام صادقعليه‌السلام فرمود: علىعليه‌السلام همواره بيل مى زد و نعمتهاى نهفته در دل زمين را استخراج مى كرد.( ۸۴۱)

۷۱۴- كار كردن افتخار اوست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام از راههاى گوناگونى به كار و توليد توجه مى نمود.

- در جوانى شترى داشت كه با آن باغستانهاى مردم را آب مى داد و از بابت آن اجرت مى گرفت.

- و با شتر از راههاى دور آب آشاميدنى به شهر مى آورد و اجرت يم گرفت.

- كشاورزى و درختكارى و باغدارى را دوست مى داشت و باغات زيادى را در اطراف مدينه به وجود آورد.

- چاه مى كند، وقتى از چاه ها آب فواره مى زد آن را وقف مسافران و حجاج بيت الحرام مى كرد.

- گاهى دوستان حضرت اصرار مى كردند كه بيل را از دست امامعليه‌السلام بگيرند و او را در كارش كمك كنند ليكن آن حضرت مانع مى شد و به كار خود ادامه مى داد( ۸۴۲)

- فرزندان و همسران خود را نيز به كار و توليد تشويق مى نمود، آنان نيز لباس هاى مورد احتياج خود را از پشم ريسى فراهم مى نمودند و خود آنرا مى بافتند( ۸۴۳)

- برخى از نخلستانها را وقف همسران و فرزندان خود مى كرد تا محتاج ديگران نباشند.( ۸۴۴)