1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام0%

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده: م‍ح‍م‍د رض‍ا رم‍زی‌ اوح‍دی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 37425
دانلود: 5593

توضیحات:

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37425 / دانلود: 5593
اندازه اندازه اندازه
1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

1001 داستان از زندگانى امام على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

۷۶۲- تاكتيك نظامى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه سپاه امام علىعليه‌السلام به اطراف شهر بصره رسيد در آنجا اردو زد تا وفاداران علىعليه‌السلام از قبايل گوناگون به لشكر امام بپيوندند بسيارى از سران قبايل و بزرگان كوفه و بصره با اميرمؤمنانعليه‌السلام ملاقات كردند.

روزى اخنف بن قيس با خويشاوندان خود خدمت امام رسيد و پس از گفتگوهاى فراوان به امام گفت:

قوم و قبيله من بدرستى حقيقت را نمى شناسد، اگر بخواهم آنها را براى كمك در اين جنگ بياورم دويست سوار بسوى تو خواهند آمد. اما اگر من و طرفداران شما به خانه هايمان بازگرديم و در جنگ با شما نباشيم مى توانيم شش هزار زن را از تو دور نگه داريم حال چه كنم؟ دويست مرد به كمك بياورم؟ يا شش هزار شمشير را از تو دور سازم؟ امام فرمود: شمشير را از من بازدارى نيكوتر است به خانه ات بازگردد.( ۹۱۰)

۷۶۳- غذا و لباس ساده امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از ياران امام علىعليه‌السلام نقل مى كند، يك شب هنگام افطار خدمت حضرت علىعليه‌السلام رفتم، حضرت به من فرمود: بر خيز و با حسن و حسينعليهم‌السلام همسفر باش، آنگاه امام به نماز ايستاد، وقتى نماز امام به پايان رسيد. ظرف در بسته اى را جلوى امام گذاشتند، بگونه اى درب غذا بسته شده بود كه ديگرى نتواند آن را باز كند، امام در ظرف غذا باز كرد و نان جو را در آورد و تناول فرمود: او مى گويد: به امام عرض كردم: يا على! شما سابقه بخل نداشتيد چرا غذاى خود را اينگونه پنهان و مخفى مى كنيد؟

امام فرمود: اينكار از روى بخل نيست بلكه نمى خواهم فرزندانم از روى دلسوزى چيزى (مانند روغن يا دوغ) به اين غذا اضافه كنند، عرض كردم مگر حرام است؟ فرمود: نه اما رهبرى شايسته بايد در خوراك و لباس، مانند فقيرترين افراد جامعه خود زندگى كند تا الگوى بينوايان باشد و آنان مشكلات و ندارى خود را بتوانند تحمل كنند.( ۹۱۱)

و در جايى ديگر هارون بن عنتره مى گويد: در شهر حورنق( ۹۱۲) هوا بسيار سرد بود علىعليه‌السلام را ديدم كه تنها لباسى بر خود پيچيده به او گفتم: يا على! از بيت المال سهمى بردار و براى خود لباسى مناسب تهيه كن حضرت فرمود: چيزى از مال شما بر نمى دارم و اين لباس را نيز از مدينه همراه خود آورده ام.( ۹۱۳)

همچنين شخصى در كوفه مركز خلافت حضرت وقتى لباسهاى امام علىعليه‌السلام را كم قيمت و ساده و وصله دار ديد با تعجب به امام نگريست و گفت:

چرا لباس شما وصله دار است؟

امام به او فرمود: يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المؤمنون

لباس وصله دار دل را خاشع و نفس اماره را خوار مى كند و الگوى مؤمنان مى شود.( ۹۱۴)

۷۶۴- سادگى منزل و زندگى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سويد مى گويد: روزى خدمت امام علىعليه‌السلام رسيدم ايامى كه همه مردم با امام بيعت كرده بودند و او امام و خليفه مسلمين بود آن حضرت را ديدم كه بر روى حصير كوچكى نشسته و چيز ديگرى در آن خانه وجود نداشت.

سويد مى گويد: عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! بيت المال مسلمين در اختيار شماست فرشى براى اتاقهاى خود تهيه نماييد مى بينم كه در خانه شما فرشى جز حصير وجود ندارد.

امام فرمود: اى سويد! كسى كه در راه است و در مسافر خانه اى كه زود از آنجا منتقل مى شود (دنيا)، ابزار و وسايل فراوانى براى آنجا تهيه نمى كند ما به زودى از اين دنيا مى رويم و به خانه آخرت رهسپار مى گرديم چرا فرشهاى قيمتى تهيه كنيم( ۹۱۵)

البته اين سادگى در تمامى ابعاد زندگى حضرت بارز بود بهترين غذاى امام شير شتر بود كه ميل مى كردند و گوشت بسيار كم مى خوردند، غذاى امام را فرزندان و يا همسران و دوستان حضرت نمى توانستند بخورند، پس از جنگ جمل وقتى حضرت در كوفه مستقر شد و كوفيان قصر سفيدى را براى امام بنا كردند حضرت در پاسخ به اين كار آنها فرمود: من حاضر نيستم ديوار خانه ام از ديوار منازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد( ۹۱۶)

اين وضع زندگى امام متقين علىعليه‌السلام است و در آنجايى كه دخترش ام كلثوم نان جويى خشك را در سفره پدرش ديد اشكش جارى شد در اوايل زندگى خود، امام شبها بر روى پوستى مى خوابيد كه در روز از همان پوست براى علوفه دادن به شتر خود استفاده مى كرد به راستى كسى كه تمامى سرمايه بيت المال مسلمين كشور اسلامى در اختيار او بود اما خود با مقدارى آرد و آب افطار مى كرد، بنا به روايتى از امام صادقعليه‌السلام علىعليه‌السلام هميشه از دسترنج خود ارتزاق مى كرد نه از بيت المال( ۹۱۷) .

۷۶۵- در انتظار فرشتگان الهى هستم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله عنوى مى گويد: در جنگ جمل علىعليه‌السلام را ديدم كه جنگ را شروع نمى كند و گويا انتظار چيزى را مى كشد فرماندهان خدمت امام آمدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! دشمن تعدادى از سربازان ما را با تير زده و به شهادت رسانده چرا دستور حمله را صادر نمى كنيد؟

امام فرمود: اى مردم! من در انتظار نزول فرشتگان آسمان مى باشم، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به اين مطلب بشارت داده است لذا تا فرشتگان الهى نازل نشوند، دستور جنگ را نخواهم داد.

مدتى گذشت و ما در انتظار بوديم كه ناگاه، نسيمى خوشبو از عطر عنبر وزيد، با اينكه زره بر تن و كلاه خود بر سر داشتم خنكى آن را احساس مى كرديم.

اينجا بود كه امام برخاست و زره خود را پوشيد و آماده جنگ شد من جنگى را آنچنان بر فتح و پيروزى نزديك نديده بودم.( ۹۱۸)

۷۶۶- سرزنش كسانى كه به جنگ نيامدند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرمؤمنانعليه‌السلام پس از پايان جنگ جمل وارد كوفه شد و در منزل جعده بن هبيرة (پسر ام هانى خواهر امام علىعليه‌السلام استقرار يافت بزرگان كوفه يك به يك به ديدار امام مى آمدند.

سليمان بن صرد خزاعى در جنگ شركت نداشت وقتى وارد محضر امام شد آن بزرگوار او را سرزنش كرد و فرمود:

اى سليمان! دچار شك و شبهه شدى و از يارى ما سرباز زدى؟ چرا از يارى كردن اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوددارى نمودى؟ سليمان عذرهاى فراوان آورد آنگاه با نگرانى به مسجد جامع خدمت امام مجتبىعليه‌السلام رفت تا به واسطه آن بزرگوار علىعليه‌السلام را از خود خشنود گرداند( ۹۱۹)

۷۶۷- رابطه قاضى با مردم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوالاسود دوئلى مردى شاعر سياستمدار و اديب بود كه علم نحو را با راهنمايى امام علىعليه‌السلام تدوين كرد و قرآن را اعراب گذارى و نقطه چنين نمود و در دوران حكومت عمر بن خطاب به بصره هجرت كرد و در عصر حكومت عمر بن عبدالعزيز در سن ۸۵ سالگى در گذشت.

او با اينكه از ارادتمندان قطعى حضرت علىعليه‌السلام بود، تنها قاضى حكومت علىعليه‌السلام بود كه در همان روزهاى اول قضاوت خود توسط امام عزل شد، چون فرمان عزل خود را از طرف علىعليه‌السلام دريافت كرد، خدمت امام آمد و گفت: به خدا قسم نه خيانت كرده ام و نه به خيانت متهم شدم چرا مرا عزل كردى؟

امام در پاسخ فرمود: درست مى گويى و تو مردى امين و با ايمانى هستى، اما بازرسان من اطلاع داده اند كه چون طرفين دعوى به محكمه پيش تو مى آيند تو بلندتر از ايشان سخن مى گويى و درشتى در گفتار دارى( ۹۲۰)

۷۶۸- مظهر عدل الهى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شيخ طوسى نقل مى كند كه: مردى به عنوان مهمان بر امام علىعليه‌السلام وارد شد چند روزى از طرف امامعليه‌السلام پذيرايى شد. اما او نگفت كه با شخصى دعوا كرده و در فلان روز بايد محاكمه شوند. وقتى امام از اين ماجرا آگاه شد، چون بايد قضاوت مى كرد و عدالت را نسبت به طرفين دعوا رعايت مى نمود به مهمان خود فرمود: اخصم انت؟ آيا براى محاكمه و خصومت آمدى؟

او پاسخ داد آرى، امام فرمود: تحول عنا، ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهى ان يضاف خصم الا و معه خصمه، اكنون از مهمانى ما خارج شو، زيرا پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پذيرايى كردن از طرفين دعوى نهى فرموده است( ۹۲۱)

۷۶۹- دعواى عبد و مولا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى برده اى بر ارباب و مولاى خود شوريد و او را گرفت و مدعى شد كه او ارباب است و آنكه اسير شده، همانا برده اوست. هر چه اطرافيان سعى كردند با نصيحت و سوگند، حتى تهديد غلام را از اين رفتارش باز دارند نتوانستند، او همچنان در ادعاى خود محكم و راسخ بود و هر دو آنها ادعا داشتند كه مولا هستند و برده نمى باشند.

اين ماجرا را براى حل اختلاف به علىعليه‌السلام رساندند علىعليه‌السلام با استفاده از علم روانشناسى اين مشكل را حل كرد.

حضرت به هر دو آنها را فرمود: تا رو به ديوار بايستند و سر به ديوار بگذارند و در آن حالت آنها را نگه داشت، آنگاه به قنبر فرمود: (با يك صحنه سازى) شمشير خود را از غلاف بركش. قنبر گفت: آماده ام يا على! آنگاه حضرت فرمود: گردن غلام را بزن.

در اين هنگام آن كس كه غلام بود بى اختيار خود را از ترس كنار كشيد و دعوا مولاى و عبد خاتمه يافت.( ۹۲۲)

۷۷۰- عفو و بخشش بخاطر قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى از روزهاى حكومت امام علىعليه‌السلام شخصى خدمت امام آمد و اعتراف به دزدى كرد، امام به او فرمود: حد دزد قطع دست است. آيا باز هم اعتراف مى كنى؟

او بار ديگر به جرم خود اعتراف كرد. امام پرسيد: آيا چيزى از آيا قرآن را در حفظ دارى تا قرائت كنى؟

گفت: آرى، سوره بقره را حفظ و مدام آن قرائت مى كنم.

امام فرمود: برو دست تو را به بركت سوره بقره بخشيدم. اشعث بن قيس كه مردى منافق و از پليدان روزگار امام علىعليه‌السلام است به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: آيا حدود الهى را تعطيل مى كنى؟

امام فرمود: تو چه مى دانى حكم اين مساءله را؟ هر گاه براى جرمى شاهد و دليل اقامه شد، امام بايد حد الهى را اجرا كند، اما اگر مجرمى خود اعتراف كرد اين كار او با امام است؛ مى تواند عفو كند و مى تواند حد الهى را جارى سازد.( ۹۲۳)

۷۷۱- حفظ روحيه لشگر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در جنگ صفين از لشكر معاويه دلاور جسورى به نام ابن صباح حميرى به ميدان آمد، يكى از دلاوران سپاه امام نيز به جنگ او رفت و كشته شد. نفر دوم و سوم نيز بدست او كشته شدند، در اين هنگام جنگاور شامى زياد مغرور شد و با حركات خود روحيه سربازان امام را تضعيف مى كرد. سربازان امام نيز با ديدن اين صحنه ها تزلزل در روحيه شان به وجود آمده بود.

امام علىعليه‌السلام براى پيشگيرى از تضعيف رويه سربازانش لباس يكى از سربازان خود را به تن كرد و شخصا به ميدان رفت و ابن صبح را كشت، سرباز ديگرى از سپاه شام به ميدان آمد، آنهم كشته شد، نفر سوم نيز به جنگ آمد او هم توسط تيغ كافر كش علىعليه‌السلام به خاك افتاد، آنگاه امام در ميان دو لشكر با صداى بلند فرمود:

اگر شما در قتل و خونريزى پيشدستى نمى كرديد ما به روى شما شمشير نمى كشيديم.( ۹۲۴)

۷۷۲- شعارها در ميدان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در صدر اسلام توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرهنگ شعار دادن در جنگ در جامعه اسلامى جارى شد، در جنگ حضرت علىعليه‌السلام با سپاه منحرف و جهنمى جمل؛ عايشه در ميان سپاه خود فرياد مى زد: فانما يصير الاحرار.

علىعليه‌السلام با صداى بلند به سپاهيانش فرمود: در پاسخ او بگوييد: يا منصور امت و سپاهيان امامعليه‌السلام فرياد مى زدند: يا محمد؛ يا حم لا يبصرون.

لشكر عايشه فرياد مى زد: يا لثارات عثمان!!!

لشكريان امام با صداى بلند پاسخ مى دادند. اللهم انصرنا على القوم الناكثين( ۹۲۵)

۷۷۳- زندانى بدكاران در حكومت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زندانى شدن مجرمان در عصر حكومت علىعليه‌السلام يكى از كيفرهايى بود كه مى توانست در مواردى كارگشا باشد در اين نوشته به گوشه هايى از اين روش اشاره مى شود:

بعضى موارد حبس در مورد خيانتهاى ادارى بوده است كه از آن جمله مسئول بازار اهواز به نام ابن هرقه مرتكب خيانتى شده بود. امام در نامه اى به رفاعة بن شداد بجلى (قاضى و والى اهواز) نوشتند كه ابن هرقه را از كار بركنار كند و او را به حبس اندازد و هر روز جمعه او را زا زندان بيرون آورده و تازيانه به او فرود آرد و در بازارها او را بگرداند و در زندان خوار و ذليل زندگى كند، و پاهاى او بسته باشد و فقط به هنگام اداى نماز او را باز كند و هيچ كس با او در زندان تماس نگيرد و اگر كسى چنين كرد و به او تلقين نمود و اميد داد تماس گيرنده با تازيانه تعزير شود و شبانگاه، زندانيان از داخل زندان بيرون برده شوند و به محوطه آزاد آورده شوند اما او از چنين امكانى بهره نبرد مگر ترس تلف شدن او باشد...( ۹۲۶) و امام در مواردى ديگرى مثل خيانتهاى مالى واليان خود منذربن جارود؛ يزيد بن حجيه التيمى نيز دستور دادند كه آنان را به زندان اندازند.( ۹۲۷)

۷۷۴- توبيخ فرمانده اى ضعيف

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مسيب بن نجية الفزارى از سوى امام مسئول شد، تا با دو هزار نفر از قبيله همدان براى سركوبى عبدالله بن سعدة حركت كند دو لشكر با يكديگر برخورد كردند و عبدالله بن سعدة عقب نشينى كرد و در منطقه تيماء تحصن نمود و لشكريان مسيب گرد محل استقرار عبدالله بن سعدة را محاصره كردند، شبانگاه متحصنان توانستند از قلعه بيرون روند و به شام بگريزند، پس از بازگشت، امام فرمانده خود را مورد عتاب قرار داد و چند روزى او را در زندان جاى داد. سپس او را آزاد كرد و مسئوليت اخذ صدقات در كوفه را به او واگذار كرد.( ۹۲۸)

۷۷۵- برخورد امام با جاسوسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در حكومت ۵ ساله خود، امام از مساءله جاسوسان دشمن غفلت نمى كرد، به عنوان نمونه معقلة بن هبيره پس از فرار به سوى معاويه براى برادر خود (نعيم بن هبيره) نامه اى نوشت و به او اطلاع داد كه با معاويه، سخن گفته است و زمينه امارت و... را براى او فراهم ساخته است. معقله، اين نامه را توسط يكى از نصرانيان بنى تغلب براى برادرش فرستاد، اين نصرانى دستگير شد و او را به حضور امام آوردند، حضرت دستور دادند كه دست نصرانى را قطع كنند و او هم در اثر آن در گذشت.( ۹۲۹)

۷۷۶- تبعيد متخلفان توسط امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

تغيير اجبارى محل سكونت از مواردى بود كه امام بارها از آن استفاده كردند از جمله:

تبعيد قبيله غثى و قبيله باهله است، اين دو قبيله در كوفه زندگى مى كردند و با امام و حكومت حضرت ناسازگارى نشان مى دادند امام در مكالمه اى به آن فرمودند يا معشر باهله اشهد الله انكم تبغضونى؛ اى طائفه باهله! خدا گواه است كه شما مرا دشمن خود مى داريد

اين دو طايفه از شركت در جنگ صفين نيز خوددارى كردند و در كوفه به فتنه انگيزى مشغول شدند از اين رو امام سهميه بيت المال آنان را پرداخت كرد، سپس به آنان سه روز مهلت داد تا از كوفه خارج شوند و در منطقه ديلم سكونت گزينند.( ۹۳۰)

امام يكى از كسانى را كه از حكومت فاصله گرفتند و حاضر به همكارى و جهاد نشده بود به مدائن تبعيد كرد. همچنين در ارتباط با شخصيت بحث انگيز عبدالله بن سبا نقل شده است كه بعد از آن كه از حبس رها شد امام از او تعهد گرفتند كه در كوفه نماند او گفت: كجا بروم؟ امام مدائن را براى او تعيين كردند.( ۹۳۱)

۷۷۷- برخورد با مرتدان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در دوره خلافت امام علىعليه‌السلام ارتدادهايى رخ داد حضرت در كيفر آنان به شيوه هايى برخورد كردند. گفته شده است كه جمعى در كوفه مرتد شدند. امام آنان را كشت و سپس دستور داد آنها را بسوزاند.( ۹۳۲) و در نقل ديگرى مى خوانيم كه مردى از مسلمانان نصرانى شد و امام از او خواست كه توبه كند و او نپذيرفت حضرت موى او را گرفت. سپس به مردم گفتند كه او را لگدمال كنند، و مردم نيز چنان كردند تا او هلاك شد، همچنين زن نصرانى كه مسلمان شده بود مجدد در ازدواج با مرد نصرانى به كيش سابق خود بازگشته بود. امام فرمودند:

انا احبسها حتى تضع ولدها الذى فى بطنها فاذا ولدت قتلتها؛ زن را محبوس مى كنم تا وضع حمل كند سپس او را خواهم كشت.( ۹۳۳)

۷۷۸- نحوه برخورد با مجرمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جريربن عبدالله بجلى اولين سفير امام علىعليه‌السلام به سوى معاويه بود كه پس از بازگشت از امام فاصله گرفت و در قرقيسا سكونت گزيد، حضرت به محل سكونت او رفت و خانه او را خراب كرد و آن را آتش زد. سپس به خانه ثويربن عامر رفت، او از اشراف كوفه بود كه به جريربن عبدالله بجلى ملحق شده بود، امام خانه او را نيز سوزاند و خراب نمود( ۹۳۴) تخريب خانه مجرمان در دوره حكومت امام علىعليه‌السلام به اين موارد محدود نبود يكى از كارگزاران امام به نام معقلة بن هبيره تخلف مالى نمود و براى گريز از مجازات آن به معاويه پناه برد، امام دستور دادند كه خانه او را خراب نمايند.( ۹۳۵) و همچنين حنظله بن ربيع معروف به حنظله كاتب وقتى از امام فاصله گرفت و در جنگ صفين به يارى امام نيامد، امام فرمان داد تا خانه او را خراب كنند.( ۹۳۶)

۷۷۹- دستور العمل علىعليه‌السلام به محمد بن ابى بكر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در مورد كيفيت برگزارى نماز جماعت با مردم و امام امت شدن و چگونگى رعايت احوال مردم حضرت اميرعليه‌السلام به يار وفادار خود محمد بن ابى بكر، زمانى كه او را به فرماندارى مصر گسيل مى داشت چنين فرمود:

انظر صلاتك كيف هى؟ فانك امام و ليس من امام يصلى بقوم فيكون فى صلاتهم تقصير الا كان عليه او زارهم...

اى محمد بن ابى بكر! به نمازت بنگر كه چگونه است (و با چه كيفيتى آن را به پا مى دارى) پس، براستى تو امام جماعت مسلمين هستى. كسى كه با قومى نماز بگزارد و امام آنان باشد و آن قوم در نمازشان تقصير و يا كوتاهى باشد وزر و وبال آنان برگردن امامشان مى باشد و چيزى از نماز آن مردم كاسته نخواهد شد و هرگاه نمازشان كامل باشد، امام جماعت مانند پادش همان جمعيت را دارا خواهد بود و چيزى از اجر و پاداش آن نمازگزاران كاسته نخواهد شد.( ۹۳۷)

۷۸۰- قدر جوانى دانستن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در اشعارى منسوب به علىعليه‌السلام مى خوانيم كه فرمود:

شيئان لو بكت الدماء عليهما

عيناى حتى توذنا بذهاب

لم يبلغ المعشار من حقيهما

فقد الشباب و فرقة الاحباب

اگر چشم هاى من براى دو چيز تا آنجا اشك بريزند كه تا نزديك به نابودى برسند يك دهم حق آن دو را اداء نكرده ام آن دو عبارتند از: از دست دادن جوانى و فراق و جدايى از احباب و دوستان( ۹۳۸)

سعدى در اشعارش مى گويد:

جوانا ره طاعت امروز گير

كه فردا جوانى نيايد زپير

به غفلت بدادم ز دست آب پاك

چه چاره كنون جز تيمم به خاك

مكن عمر ضايع به افسوس و حيف

كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف

و در شعرى ديگر علىعليه‌السلام مى فرمايد:

بر جوانى ام كه از دست رفته گريانم، اى كاش، جوانيم باز مى گشت، و اگر جوانى به فروش مى رسيد به فروشنده آن هر چه مى خواست مى پرداختم، جوانى وقتى در مسير رفتن قرار گرفت، جستن و يا برگرداندن آن ميسر نيست.( ۹۳۹)

۷۸۱- حالت علىعليه‌السلام در نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نقل شده است هنگامى كه اميرمؤمنانعليه‌السلام داخل نماز مى شد، انه كان اذا دخل الصلاة كان كانه بناء ثابت او عمود قائم لا يتحرك... همچون بنايى ثابت و استوار و بدون تحرك بود. و يا چون عمود ايستاده بود كه هيچ گونه تحركى نداشت. و بسا ركوع و سجودش طولانى مى شد و بدن مباركش از بس بى حركت بود كه گاهى مرغى بر پشت مبارك حضرتش مى نشست و هيچ كس به جز على ابن ابيطالبعليه‌السلام و امام چهارم حضرت على بن حسينعليه‌السلام طاقت نداشت مانند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز بخواند.( ۹۴۰)

۷۸۲- فريب ركوع و سجده كسى را نخوريد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در وصاياى حكيمانه حضرت اميرعليه‌السلام به كميل بن زياد آمد:

يا كميل! لا تغتر باقوام يصلون فيطيلون، و يصرمون فيدا و مون ما و يتصدقون قيحسبون انهم موفقون...

اى كميل! به اقوامى كه نماز طولانى مى گذارند و مدام روزه مى گيرند و اهل صدقه هستند و گمان مى برند كه آدمهاى موفقى هستند، فريب نخور و شيفته آنان مباش.

 (زيرا ممكن است كه به اين اوصاف عادت كرده باشند يا بخواهند عمدا مردم را فريب دهند. )

يا كميل! اقسم بالله لسمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: ان الشيطان اذا حمل قوما على الفواحش مثل الزنا و شرب الخمر و الريا...

اى كميل! سوگند به خدا از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: شيطان وقتى قومى را دعوت به فواحش و فجايع مثل زنا و شراب خوارى و ريا و سمعه و آنچه شبيه اين گناهان است مى نمايد، عبادات شديد و زيادى را با طول ركوع و سجود و خضوع و خشوع پيش آنان محبوب مى گرداند. وقتى خوب آنها را به دام انداخت آنگاه آنان را دعوت به ولايت و دوستى پيشوايان جور و ستم مى نمايد پيشوايانى كه انسانها را به آتش دعوت مى كنند و در قيامت يارى نخواهد شد و كسى به دادشان نخواهد رسيد.( ۹۴۱)

۷۸۳- آتش فتنه را خاموش كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معاويه در عصر حكومت علىعليه‌السلام براى ايجاب آشوب عبدالله بن عامر حضرمى را با گروهى به بصره كه يكى از شهرهاى تحت حكومت علىعليه‌السلام بود فرستاد، عبدالله توانست آشوبى در منطقه درست كند ولى توسط اصحاب و ياران امام در خانه اى محاصره شد، نيروهاى امام گرد مقر عبدالله را گرفتند و خانه را به آتش كشيدند و خانه و ساكنان آن در آتش سوختند زياد بن ابيه (جانشين عبدالله بن عباس در بصره) پس از سركوبى آشوب عبدالله توسط جارية بن قدامة، فرمانده لشكر اعزامى از طرف امام، در نامه اى به امام، گزارش وقايع را چنين نگاشت.

جاريه بن قدامه بنده صالح خدا از پيشگاه تو آمد و با گروه ابن حضرمى درگير شد و ياران او را ناچار ساخت كه در خانه اى از خانه هاى بصره محصور گردند... سپس ابن حضرمى و يارانشان كشته شدند و برخى با آتش مردند و گروهى ديوار بر آنان فرود آمد و جمعى خانه بر سرشان خراب شد و طائفه اى با شمشير از بين رفتند و بعضى از آنان توبه كردند و بخشوده شدند.( ۹۴۲)

امام پس از استماع حادثه و خواندن نامه فوق از وضعيت جنگ مطلع شد.

۷۸۴- منزلت قارى نزد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى جوانى خدمت امام علىعليه‌السلام حضور يافت و اقرار به سرقت كرد امام به او فرمود: انى اراك شابا لاباس بهيئتك فهل تقرا شيئا من القرآن، من تو را جوانى مى بينم كه ظاهرى بى عيب و آراسته دارى، ايا از قرائت قرآن آگاهى؟

مجرم اظهار كرد: سوره بقره را مى خوانم آنگاه امام فرمود: فقد وهبتك يدك لسورة البقره؛ دستت را در مقابل سوره بقره بخشودم( ۹۴۳)

۷۸۵- امام در برخورد با غلات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

غلات عده گمراهى بودند كه در زمان علىعليه‌السلام ، حضرتش را تا به مرحله الوهيت حق تعالى بالا بردند، آنها وقتى از آن اعتقاد بازنگشتند امام آنها را در آتش سوزاند.( ۹۴۴) و همچنين، روزى مردى خدمت امام آمد كه دو مرد از مسلمانان كوفه را در حالى كه بت مى پرستيده اند را ديده بود. امام به گواهى او اكتفا نكرد لذا كسى را فرستاد تا مطلب بت پرستى آن دو نفر را بررسى كند نماينده اما بت پرستى آن دو مرد را تأئید كرد، آنگاه امام آنان را طلبيد و از آنان خواست تا از بت پرستى بازگردند، اما آنان از اين عمل خوددارى نكرد. سپس امام دستور دادند كه آتشى برافرزند و آنان را در آن آتش بيفكنند( ۹۴۵) همچنين امام در دوران حكومت خود دو زن را نيز كه روابط غير مشروع با يكديگر داشتند را در آتش سوزاند.( ۹۴۶)

۷۸۶- تنبيه هوس باز شكم پرست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مردى نصرانى كه تازه مسلمان شده بود، او را با گوشت خوك بريان شده دستگير كردند آنگاه او را نزد امام علىعليه‌السلام آوردند. امام پرسيد كه: چرا چنان كرده است؟

او در پاسخ گفت: من مريض بودم و براى مداوا از آن مى خواستم استفاده كنم.

امام در نهايت اظهار داشت كه اگر خوك استفاده مى كردى بر تو حد مى زدم، امام اكنون چنان ضرباتى بر تو فرود آيد كه ديگر ياد اين عمل را ننمايى.( ۹۴۷)

۷۸۷- عدالت براى همه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى فردى به نام لبيدبن عطارد تميمى توسط ماءموران حكومتى حضرت به خدمت امام علىعليه‌السلام احضار گشت او به همراه ماءمورين امام در بين راه به جمعى برخورد كه بعضى از طائفه بنى اسد در آن جمع گرد هم آمده بودند، در ميان آن جمع نعيم بن دجاجه نشسته بود، او برخاست و لبيد بن عطارد را فرارى داد.

مسئولان دستگيرى، خدمت امام آمدند و اظهار داشتند كه نعيم بن دجاجه باعث فرار كردن لبيد شد، او چنين حادثه اى را بوجود آورده است. امام فرمان احضار نعيم را داد و به شدت او را بخاطر عمل ناپسندش مورد تعزير قرار داد( ۹۴۸)

۷۸۸- تأخیر در اجراى الهى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در دور حكومت امام علىعليه‌السلام حضرت در شرائطى اجراى حدالهى را براى متخلفان به تأخیر مى انداخت، از امام نقل شده است: لا اقيم على رجل حدا با رض العدو و حتى يخرج منها مخافة تحميه الحميه فيلحق بالعدو؛ در سرزمين دشمن به كسى از، سپاهيانم حد را اجرا نخواهم كرد (تا زمان خروج از منطقه دشمن) تا مبادا (اينكار) او را به آن وا دارد كه به دشمن پناه ببرد.( ۹۴۹) و در مورد ديگرى مردى را خدمت امام آوردند كه مستحق حد بود، اما آن مرد مريض بود و بدنى پر جراحت داشت لذا امام فرمود: اخروه حتى يبرا لا تنكاقر وحه عليه فيموت و لكن اذا براء حددناه؛ اجراى حد را به تأخیر اندازيد تا مبادا از سرباز شدن جراحات (در اثر حد) مرگش فرا برسد، لكن پس از بهبودى او را حد خواهيم زد.( ۹۵۰)

۷۸۹- اميرالمؤمنين واقعى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام وقتى بر شورشيان گمراه جمل پيروز شد، روزى امام ابن عباس را نزد عايشه فرستاد تا او را از بصره به مدينه حركت دهد تا او در بصره اقامت نگزيند.

عايشه در آن هنگام در خانه بنى خلف بود، ابن عباس هنگام ورود اجازه خواست اما عايشه اجازه نداد، ولى ابن عباس بدون اجازه وارد منزل او شد و براى خود زيراندازى انداخت و نشست.

عايشه به او گفت: ابن عباس خلاف سنت عمل كردى و بدون اذن و اجازه داخل خانه من شدى و روى فرش من نشستى.

ابن عباس گفت: ما سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بهتر از تو مى دانيم و اولى هستم به آن، اين ما بوديم كه آداب و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به تو ياد داديم.

اينجا منزل تو نيست، منزل تو همان است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترا در آن ساكن كرده بود و تو از آنجا بيرون آمدى از روى ظلم و عصيان خدا و رسول، پس هر گاه تو به منزلت رفتى ما بدون اذان در آنجا داخل نمى شويم و بر روى فرش تو نمى نشينم، آنگاه گفت: اميرالمؤمنينعليه‌السلام امر فرمود: كه تو به مدينه روى و در خانه خود قرارگيرى، عايشه گفت: خدا رحمت كند عمربن خطاب را كه او اميرالمؤمنين بود، ابن عباس گفت: بخدا سوگند كه اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است.( ۹۵۱)

۷۹۰- همدم انبياء و اولياء عليست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روى حارث حضرت اميرعليه‌السلام را ديد كه با حضرت خضر در نخيله( ۹۵۲) نشسته كه ناگه طبقى خرما از آسمان براى آنها نازل شد و آنها از آن خوردند.

حضرت خضر وقتى خرماها را مى خورد هسته هاى آن را دور مى انداخت ول حضرت اميرعليه‌السلام هسته خرماها را در دست خود جمع مى كرد.

حارث مى گويد: به امام گفتم: كه اين دانه هاى خرما را به من ببخش، آن حضرت آنها را به من داد و من نيز آن هسته ها را در زمين كاشتم و آنها نخل خرما شد و خرمايشان آنچنان پاكيزه بود كه مثل آن را من نديده بودم.( ۹۵۳)

۷۹۱- دختربچه عاشق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوالاسود دئلى از ياران امام علىعليه‌السلام است كه در ركاب آن حضرت در صفين نيز جنگيده بود، او از شعراى اسلام است و قرآن را در زمان زياد بن ابيه اعراب و نقطه گذارى كرده است.

يكى از شيوه هاى معاويه در جذب ياران امام علىعليه‌السلام نسبت به خود، دادن هديه به آنها بود، لذا روزى ابوالاسود وقتى در منزل خود نبود ياران معاويه به در خانه مردم حلوا و عسل مى دادند، از جمله به در خانه اسود نيز حلوائى دادند كه دختر اسود آن را گرفت.

اسود وقتى به منزل برگشت ديد دخترش مشغول خوردن حلو است، گفت: دخترم! معاويه اين حلوا را براى ما و امثال ما مى فرستد تا با اين طريق ما را از دوستى اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام برگرداند دختر ۵ ساله ابوالاسود فورا ضمن اينكه معاويه را لعن كرد، رفت و دست در حلق خود كرد تا هر چه حلوا خورده است را برگرداند.( ۹۵۴)

۷۹۲- قضاوتى جامع و كامل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى در دوران خلافت حضرت سه نفر را به محضر امام آوردند، كه هر سه نفر به نحوى در قتل فردى شركت داشته اند يكى از آنان مقتول را نگه داشته بود و ديگرى او را كشته بود و شخص سوم در رؤ يت و شناسايى مقتول، آنان را يارى كرده بود. امام دستور دادند كه فرد اخير را نابينا كنند و آن كسى كه مقتول را گرفته بود را به زندان بيندازند (تا زمان فوت در آن مكان محبوس باشد) و قاتل را در دستور قصاص نفس دادند.( ۹۵۵)

۷۹۳- عدالت مجسم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در عهد حكومت امام علىعليه‌السلام دزدان حرفه اى پديد آمده بودند كه پس از دو مرتبه گرفتارى و قطع دست راست و پاى چپ، براى سومين بار به سرقت روى آورده و گرفتار گرديده بودند، امام اين گروه را به زندان افكند و اظهار داشت:

انى لا ستحى من ربى ان ادعه بلايد يستنظف بهاو لارجل يمشى بهاالى حاجته؛ من شرم دارم كه كسى را بدون دست و پا قرار دهم تا از نظافت خود عاجز و امكان رفتن و بر آوردن حاجات خود را نداشته باشد.( ۹۵۶)

نمونه ديگرى: نوجوانى بود كه به حد بلوغ نرسيده بود؛ اين جوان مرتكب سرقت گرديده بود. امام دستور دادند كه بخشى از گوشت اطراف انگشتان او را قطع كنند، سپس تهديد نمودند كه اگر مجددا به سرقت رو آورد دست او را قطع خواهند كرد.( ۹۵۷)

۷۹۴- اولين صحنه ملاقات ابن ملجم با امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از اينكه امام علىعليه‌السلام به حكومت رسيد، حبيب بن منتخب را كه فرماندار و والى اطراف يمن از جانب عثمان بود را بر رياستش ابقا كرد، و طى نامه اى به او سفارش تقوا كرد و از او خواست تا از مسلمانان آنجا بيعت بگيرد، حضرت نامه خود را مهر زد و با يك مرد عرب نزد او فرستاد، حبيب وقتى نامه امام را گرفت مردم را به بيعت امام فرا خواند، مردم آن ديار نيز اطاعت كردند. آنگاه گفت: من مى خواهم ده تن از سران و شجاعان شما را به جانب آن حضرت روانه كنم، آنها پذيرفتند. او در ابتدا صد نفر را انتخاب كرد و از جمع آنها هفتاد تن و از هفتاد تن سى نفر و از سى ده نفر را انتخاب كرد و به جانب امام فرستاد، بعد از آنكه كه آن ده نفر به حضور امام رسيدند و به امام تبريك گفتند، امام به آنها خوش آمد گفت، در آن جمع ده نفر ابن ملجم - لعنة الله عليه - حركت كرد و در مقابل امام ايستاد و گفت: سلام بر تو اى امام عادل و بدر كامل، شير بزرگوار، قهرمان دلاور، سوار بخشنده، و كسى كه خداوند او را بر بقيه مردم فضيلت داد صلوات و درود خدا بر تو و خاندانت، شهادت مى دهم كه تو به حق و حقيقت اميرالمؤمنين هستى، و تو وصى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خليفه او وارث علم او مى باشى، خداوند لعنت كند كسى را كه حق و مقام تو را منكر شود!...

حضرت اميرعليه‌السلام به جانب ابن ملجم خيره شد و پس از آن به گروه اعزامى نظر كرده آنگاه آنها را مقرب داشت... حضرت دستور داد كه به هر نفر از آنها حله اى يمنى عبايى عدنى بخشيدند. امام فرمان داد كه آنها مورد احترام قرار بگيرند.

آن جماعت هنگامى كه حركت كردند ابن ملجم مجدد در مقابل حضرت ايستاد و اشعارى را انشاء كرد: تو گواه پاك، صاحب خير و نيكى و فرزند شيران طراز اول مى باشى اى وصى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...( ۹۵۸)

۷۹۵- گفتگوى امام علىعليه‌السلام با ابن ملجم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از اينكه ابن ملجم عرض ارادت به امام كرد (در داستان قبلى ذكر شد) امام گفتار او را تحسين كرد و فرمود: اسمت؟ گفت: عبدالرحمن. حضرت فرمود: فرزند چه كسى هستى؟ گفت. فرزند ملجم مرادى.

حضرت فرمود: آيا تو مرادى هستى؟ گفت: آرى اى اميرالمؤمنين! حضرت فرمود: انا لله انا اليه راجعون و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العضيم

حضرت مكرر به او نگاه مى كرد و يك دست خود را به ديگرى مى زد و كلمه استرجاع را بر زبان جارى مى نمود. بعد فرمود: واى بر تو! آيا تو از قبيله بنى مرادى؟ گفت: آرى در اينجا حضرت اين اشعار را خواند:

انا انصحك منى بالوداد

مكاشفه و انت من الاعادى

اريد حياته و يريد قتلى

عذيرك من خليلك من مراد

من تو را به دوستى نصيحت مى كنم آشكارا و حال آنكه مى دانم تو از دشمنان من مى باشى من قصد زنده ماندن او را دارم و او قصد قتل؛ مرا عذر خواه تو دوستت از قبيله مراد است.( ۹۵۹)

۷۹۶- سه بار بيعت گرفت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى جماعتى از يمن نزد امام وارد شدند و با آن حضرت بيعت كردند. ابن ملجم هم كه جز آن گروه بود بيعت كرد و بعد از بيعت حركت كرد كه برود حضرت او را صدا زد و از او عهد و پنهان گرفت كه بيعت خود را نگسلد، او پذيرفت، سپس تا حركت كرد اما مجددا حضرت براى سومين بار درخواست بيعت و استحكام آن را نمود، ابن ملجم كه از اين واقعه متعجب شده بود گفت: نديدم با ديگران اين گونه عمل كنى، امام به او فرمود: برود اما من نمى بينم كه تو بر آنچه بيعت كردى وفا كنى. ابن ملجم از زمانى كه اسم مرا شنيدى از حضورم ناراحت شدى در حالى كه به خدا قسم من ماندن با تو و جهاد براى تو را دوست دارم و قلب من دوستدار توست و محققا من دوستداران تو را نيز دوست دارم و با دشمنان تو دشمن مى باشم.

امام تبسمى كرد و فرمود: اى برادر مرادى اگر از چيزى سئوال كنم صادقانه جواب مى دهى؟

گفت: بلى اى اميرالمؤمنين!

حضرت فرمود: آيا تو دايه اى يهودى داشته اى كه هر گاه گريه مى كردى تو را كتك مى زد و به صوتت سيلى مى نواخت و مى گفت: ساكت شو! زيرا تو از كسى كه ناقه صالح را پى كرد شقى ترى و بزودى جنايت عظيمى را مرتكب خواهى شد كه خداوند به خاطر آن بر تو غضب كند و سرنوشت تو آتش جهنم باشد؟

ابن ملجم گفت: اين بوده و ليكن به خدا قسم تو در نزد من از هر كسى محبوبترى.( ۹۶۰)

۷۹۷- ماندن ابن ملجم نزد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن ملجم مدتى در بنى تميم ماند امام به هنگام مراجعت دوستانش به يمن او مريض شد و دوستانش او را ترك گفته و به يمن رفتند. ابن ملجم چون خوب شد نزد اميرالمؤمنين آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمى شد. حضرت خواسته هايش را بر آورده مى ساخت و او را گرامى مى داشت و به منزل خود دعوت مى كرد و در همان حال مى فرمود: تو قاتل و كشنده من هستى و اين شعر را مكرر مى خواند:

اريد حياته و يريد قتلى

عذيرك من حليلك من مراد

ابن ملجم مى گفت: اى اميرالمؤمنين اگر مى دانى من قاتل شما هستم مرا بكش. حضرت مى فرمود: براى من جايز و حلال نيست مردى را قبل از اين كه نسبت به من كارى انجام دهد، بكشم و يا طبق نقل ديگر مى فرمود: هر گاه من تو را بكشم چه كسى مرا خواهد كشت؟

۷۹۸- عكس العمل ياران امام در قبال ابن ملجم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شيعيان و پيروان امام علىعليه‌السلام وقتى از واقعه مطلع شدند، مالك اشتر و حارث بن اعور همدانى و ديگران حركت كردند و شمشيرهاى خود را برهنه نموده گفتند: اى اميرالمؤمنين! اين سگى كه بارها او را اين گونه مخاطب ساختى كيست؟ در حالى كه تو امام ما، ولى ما و پسر عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما هستى. دستور كشتن او را به ما بده. حضرت به آنها فرمود: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد! خداوند شما را مبارك گرداند، عصاى وحدت امت را نشكنيد آيا مرا اينگونه مى شناسيد كه كسى را بكشم كه نسبت به من كارى انجام نداده است؟

بعد از اين صحبت حضرت به منزل خود بازگشت. اما شيعيان جمع شدند و آنچه شنيده بودند به هم مى گفتند: آنها مى گفتند: حضرت علىعليه‌السلام در آخر شب به مسجد مى رود، شما خطاب امام را به ابن ملجم شنيديد و او جز حق چيزى نمى گويد و شما عدل و شفقت او را ديده ايد! ما مى ترسيم كه اين مرد مرادى امام را ترور كند. لذا به فكر چاره افتادند؛ از اين رو تصميم گرفتند قرعه بزنند و طبق آن، هر شب قبيله اى را براى حفاظت امام تعيين كنند قرعه در شب اول و دوم و سوم به اهل كناس افتاد، آنها شمشيرهاى خود را شب با خود حمل كردند و به شبستان مسجد جامع رفتند، همين كه علىعليه‌السلام از مسجد خارج شد و با اين حالت آنها را ديد فرمود: چه مى كنيد؟ آنها ماجرا را به اطلاع حضرت رساندند حضرت در حق آن ها دعا كرد و خنديد سپس آنها را از اين كار نهى كرد.( ۹۶۱)

۷۹۹- ابن ملجم در كوفه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حضرت علىعليه‌السلام در اواخر عمر شريفش و بعد از جنگ نهروان در كوفه مستقر شده بود دستور داده بود اسامى كسانى را كه وارد كوفه مى شوند را بنويسند و به آن حضرت بدهند. روزى حضرت صورت اسامى را مى خواند. ابن ملجم را ديد و با انگشت خود روى اسم او گذاشت و بعد فرمود: قاتلك الله قاتلك الله! خداوند تو را بكشد! خداوند تو را بكشد! ياران حضرت فرمودند: پس چرا او را نمى كشى تو كه مى دانى او قاتل توست؟ حضرت فرمود: خداوند بنده اى را عذاب نمى كند تا اينكه او مرتكب گناه شود.( ۹۶۲)

اصبغ بن نباته در آخرين لحظات عمر شريف امام علىعليه‌السلام در نزد امام حاضر شد، او مى گويد: امام بيهوش شد. وقتى آن حضرت به هوش آمد. فرمود: اى اصبغ! هنوز نشسته اى. گفتم: بلى، اى مولاى من. آنگاه امام فرمود: اى اصبغ! مى خواهى بارى تو حديث ديگرى بگويم عرض كردم: بلى يا علىعليه‌السلام .

حضرت فرمود: اى اصبغ! روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يكى از راههاى مدينه مرا ديد در حالى كه بسيار غمگين بودم. حضرت به من فرمود: اى ابوالحسن ترا غمگين مى بينم آيا مى خواهى حديثى برايت بگويم تا ديگر هرگز ناراحت نشوى. عرض كرد: بلى يا رسول الله.

حضرت فرمود: هر گاه قيامت شود خداوندى منبرى را كه از منبر پيغمبران و شهيدان بلندتر است را نصب مى نمايد. سپس خداوند ترا امر مى كند تا بر منبر بروى و يك پله پايين تر از من بايستى، سپس امر مى فرمايد: به دو ملك كه آنها بنشينند پايين تر از تو، پس وقتى ما بر منبر مى رويم خلق اولين و آخرين حاضر شوند.

آنگاه ملكى كه پايين تر از تو نشسته، ندا سر مى دهد. اى مردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد، اما هر كه مرا نمى شناسد، بداند كه من نگهبان بهشتم، همانا خداوند به من امر كرده كه بدهم كليدهاى بهشت را به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا امر فرموده كه آنها را بدهم به على بن ابيطالبعليه‌السلام ، پس اى مردم شما را شاهد مى گيرم در اين مورد، سپس نگهبان جهنم كه پايين تر از ملك بهشت است، همانند ملك بهشت، همان گويد و عمل كند. علىعليه‌السلام فرمود: پس من مى گيريم كليدهاى بهشت و دوزخ را، سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! تو متوسل من مى شوى و اهلبيت تو متوسل تو خواهند شد و شيعيان تو توسل اهلبيت تو مى شوند.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: اصبغ! من دستهاى خود را بر هم زدم و گفتم يا رسول الله پس ما به سوى بهشت مى رويم. حضرت فرمود: به خداى كعبه سوگند بله به بهشت مى رويم.

اصبغ گفت: اين آخرين حديثى بود كه از مولاى خود علىعليه‌السلام شنيدم آنگاه او به شهادت رسيد.( ۹۶۳)

۸۰۰- آتش غم بر سينه ياران علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن حنفيه مى گويد: چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد اثر زهر شمشير ابن ملجم - لعنه الله عليه - به قدمهاى مبارك پدرم رسيد لذا در آن شب پدرم نماز خود را نشسته خواند و به ما وصيتها كرد تا اينكه صبح شد پس به مردم اجازه داد تا به خدمتش برسند مردم آمدند و سلام كردند آنگاه حضرت جواب آنها را داد.

سپس پدرم فرمود: ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى؛ اى مردم بپرسيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد و من در ميان شما نباشم. ولى سئوالات خود را كوتاه و سبك كنيد كه حال امام شما خوب نيست.

مردم با شنيدن اين جمله امام به سختى ناليدند.

آنگاه حجربن عدى برخاست و شعرى چند در مصيبت اميرالمؤمنينعليه‌السلام انشاء كرد چون ساكت شد. امام به او فرمود: اى حجر! چگونه خواهد بود حال تو، كه از تو بخواهند و به تو دستور دهند كه از من بيزارى جويى.

حجر عرض كرد: به خدا قسم اگر مرا با شمشير پاره پاره كنند و به آتش عذاب نمايند من از تو بيزارى نمى جويم. حضرت فرمود: تو به خير باشى و مؤ فق، خداوند تو را جزاى خير دهد از آل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

آنگاه پدرم: مقدارى شير طلبيد و اندكى از آن ميل كرد. سپس فرمود: اين آخر رزق و روزى من از دنياست.

حاضرين به شدت اشك ريختند و مردم جملگى به خروش آمدند و هاى هاى گريستند...( ۹۶۴) .

۸۰۱- دهانش پر از آتش باد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى پس از واقعه هولناك ضربت خوردن مولاى مظلومان علىعليه‌السلام ، به ابن ملجم - لعنه الله عليه - گفت:

اى دشمن خدا خوشدل مباش كه علىعليه‌السلام بزودى حالش خوب خواهد شد.

آن ملعون در پاسخ گفت: پس ام كلثون بر چه كس اين گونه ناله مى كند و مى گريد، بر من مى گريد يا بر پدرش على سوگوارى مى كند. به خدا سوگند! اين شمشير را هزار درهم خريدم و با هزار درهم آنرا به زهر سيرابش ساختم.

و چنين ضربتى بر على زده ام كه اگر آن ضربه را بين مردم مشرق و مغرب تقسيم كنند همگى آنها بميرند.( ۹۶۵)

۸۰۲- سفارشهاى آخر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام در آخرين لحظات عمر شريف خود به فرزندان خود فرمود: زود باشد كه فتنه ها از هر طرف رو به شما آورد و منافقان اين امت كينه هاى ديرينه خود را از شما طلب نمايند و انتقال بگيرند پس بر شما باد صبر، كه عاقبت صبر نيكو است. سپس رو به جانب حسينعليه‌السلام نمود و فرمود: كه بعد از من به خصوص فتنه هاى شما بسيار خواهد بود، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند. سپس فرمود: اى ابا عبدالله! ترا اين امت شهيد مى كنند پس بر تو باد صبر و تقوا در بلا.

آنگاه امام لختى بيهوش شد، چون به هوش آمد فرمود: اينك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عمويم حمزه و برادرم جعفر نزديك من آمدند و گفتند: زود بيا كه ما مشتاق و منتظر توايم پس ديده هاى مبارك خود را گردانيد و به اهلبيت خود نظرى كرد و فرمود: همه شما را به خدا مى سپارم... آنگاه فرمود: بر شما سلام اى فرشتگان خدا...

آنگاه جبين مباركش در عرق نشست و چشمهاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى خود را به جانب قبله كشيد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و با قدم شهادت به سوى جنت خداوند پرواز كرد و اين قلعه كه آتشش هنوز در جانهاى شيعيان جارى و جاويد و دائمى است در شب جمعه ۲۱ رمضان سال ۴۰ بود.( ۹۶۶)

۸۰۳- قصاص قاتل امام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن ملجم در روز ۲۱ رمضان توسط ضربه اى كه امام حسنعليه‌السلام بر حسب وصيت پدر بزرگوارشان كرده بودند آن شقى را به جهنم فرستاد سپس ام الهيثم دختر اسوده نخعى، جسد ابن ملجم را خواست تا به او بدهند. آنگاه آتشى بر افروخت و جسد كثيف و جهنمى او را در آتش انداخت، ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه استخوانهاى پليد ابن ملجم - لعنه الله عليه - را در گودالى انداخته بودند و پيوسته مردم كوفه از آن چاله صداى ناله و فرياد مى شنيدند.

ليكن مسعودى مورخ مشهور مى نويسد: وقتى خواستند ابن ملجم - لعنه الله عليه - را بكشند، عبدالله بن جعفر گفت: او را به من دهيد تا سينه ام راحت شود، آنگاه دست و پاى او را بريد و ميخى را در آتش سرخ كرد و در چشمان آن ملعون كرد... سپس مردم ابن ملجم را گرفته و در بوريا پيچيدند و به آتش كشيدند.( ۹۶۷)

۸۰۴- عشق تو جارى و جاويد در جانها

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حارث كه از اصحاب حضرت علىعليه‌السلام است سراسيمه به خدمت علىعليه‌السلام رفت، آن حضرت از حارث چه چيزى ترا بر آن داشته كه در اين موقع شب نزد من آيى؟

حارث گفت: والله دوستى و عشقى كه در جان من است مرا پيش تو آورد.

آنگاه حضرت به او فرمود: بدان اى حارث! كه نمى ميرد آن كسى كه مرا دوست مى دارد الا اينكه در وقت جان دادن مرا مى بيند و با ديدن من اميدوار رحمت الهى مى شود و همين طور كسى كه مرا دشمن مى دارد مرا مى بيند در وقت مردن، اما عرق خجالت و نااميدى در صورت مى نشيند.( ۹۶۸)

۸۰۵- چگونگى غسل امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد حنفيه مى گويد: چون برادرانم مشغول غسل پدر شدند. امام حسينعليه‌السلام آب مى ريخت و امام حسنعليه‌السلام غسل مى داد و احتياجى به اين نبود كه كسى بدن مطهر و معطر پدرم را جا به جا كند، بلكه بدن پدرم هنگام غسل، خود از اين سو به آن سو مى شد و بويى خوشتر از مشك و عنبر از بدن مطهرش به مشام مى رسيد، چون كار غسل تمام شد. امام حسنعليه‌السلام فرمود: اى خواهرم! حنوط جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بياور. آنگاه زينبعليها‌السلام حنوط باقى مانده اى كه سهم امام بود را آورد و آن همان كافورى بود كه جبرئيل آن را از بهشت براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمهعليها‌السلام و امام علىعليه‌السلام آورده بود.

وقتى حنوط پدرم را باز كردند، شهر كوفه از بوى خوش آن معطر شد، آنگاه پدرم را در پنج جامه كفن كردند و در تابوت نهادند و بر اساس وصيت پدرم حسنين: عقب تابوت را برداشتند و جلوى تابوت را (جبرئيل و ميكائيل همرزمان امام در ميادين جنگ) برداشتند و به جانب نجف شتافتند. بعضى از مردم مى خواستند به دنبال تابوت آيند كه امام حسنعليه‌السلام آنها را به مراجعت فرمان داد، و برادرم امام حسينعليه‌السلام مى گريست و مى گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم؛ اى پدر بزرگوار، پشت ما را شكستى؛ من گريه را از جهت تو آموخته ام.( ۹۶۹)

۸۰۶- همه در بحر غم مولا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد حنفيه مى گويد شبى كه تابوت پدرم را از كوفه به نجف حركت مى داديم، به خدا سوگند من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و يا خانه اى و يا هر درختى كه مى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند وقتى تابوت به موضع قبر رسيد، فرود آمد و امام حسنعليه‌السلام با جماعت همراه بر آن حضرت نماز خواندند و هفت تكبير گفت، و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حفر كردند كه ناگاه قبر از پيش ساخته اى نمايان شد و چون خواستند پدرم را داخل قبر نمايند( ۹۷۰) صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت: داخل كنيد او را به سوى تربت طاهر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است، و نيز منادى صدا زد كه: حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق خويش.( ۹۷۱)

۸۰۷- دختر يتيمى از علىعليه‌السلام مى گويد:

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه عبدالواحد بن زيد كه مى گويد: كه من در خانه كعبه مشغول طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد به نام اميرالمؤمنينعليه‌السلام به اين شكل؛ لا و حق المنتجب با لوصيه الحاكم بالسويه العادل فى القضيه العال البينه زوج فاطمه المرضيه...

عبدالواحد مى گويد: من در تعجب شدم كه اين دختر با همه كودكى اش چگونه اين طور زيبا علىعليه‌السلام را مدح و ثنا و ستايش مى كند، از او پرسيدم: اى دختر! آيا تو علىعليه‌السلام را مى شناسى كه اين گونه او را ستايش مى كنى؟!!

دختر گفت: چگونه او را نشناسم كسى را كه وقتى پدرم در جنگ صفين در يارى او شهيد شده بود و ما يتيم بوديم ما را يارى مى كرد و متوجه احوال ما بود.

سپس ادامه داد: روزى امام به خانه ما آمد! به مادرم فرمود: حال تو چطور است اى مادر يتيمان؟

مادرم به حضرت عرض كرد: بخير است، آنگاه مادرم من و خواهرم را نزد آن حضرت حاضر كرد؛ من بر اثر مرض آبله نابينا شده بودم وقتى نگاه امام به من افتاد، آهى كشيد و اين دو شعر را قرائت كرد.

ما ان تاوهت من شى ء رزئت به

كما تاوهب للاطفال فى الصغر

قدمات والدهم من كان يكفلهم

فى النائباب و فى الاسفار و الحضر

آنگاه آن حضرت دست مباركش را بر صورت من كشيد و چشم من بينا شد، آن چنانكه در شب تار شتر رميده را از مسافت بسيار دور مى بينم.( ۹۷۲)

۸۰۸- مرد آذربايجانى نزد علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مردى آذربايجانى خدمت علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: كه يا على! مرا شترى سركش و چموش است كه به هيچ شكلى نمى توان آن را رام كرد. حضرت فرمود: چون به شهر خود رسيدى بر شتر خود اين دعا را بخوان اللهم انى اتوجه اليك... شتر تو رام خواهد شد. آن مرد به شهر خود مراجعت كرد و با آن دعا شتر خود را رام كرد، و سال ديگر بر آن شتر نشست و خدمت امام رسيد. او وقتى امام را ديد قبل از آنكه صحبتى كند امام چگونگى رام شدن شتر او را به همان نحوى كه واقع شده بود، را براى آن مرد تعريف كرد، آن مرد عرض كرد: يا على! چنان است كه تو نزد من حاضر بودى و همه چيز را مشاهده كردى.( ۹۷۳)

۸۰۹- گريه مردى يهودى از غم هجران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حارث اعور مى گويد: پير مردى را در كوفه ديدم كه شديدا مى گريست و مى گفت: صد سال زندگى كردم و فقط در طول اين صد سال يك ساعت عدالت ديدم.

حارث مى گويد به او گفتم چطور و چگونه؟

او گفت: من حجر حميريم و يهودى بودم از بهر تهيه غذا به كوفه آمدم چون به قبه( ۹۷۴) رسيدم اموالم مفقود شد. من نزد مالك اشتر نخعى رفتم و ماجراى خود را به او گفتم. مالك مرا به نزد اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام برد. آن حضرت تا مرا ديد فرمود: (يا اخا اليهود! علم بلايا و منايا و ما كان و ما يكون) نزد ما است، من بگويم براى چه نزد من آمدى يا تو خود مى گويى؟ گفتم: شما بگوييد. حضرت فرمود: جماعت جن مال تو را در قبه ربوده اند.

الان از ما چه مى خواهى اى برادر يهودى، به او عرض كردم: يا على! اگر تفضل فرمايى و مالم را به من برگردانى مسلمان مى شوم. پس حضرت مرا با خود به همان محل قبه برد و دو ركعت نماز گذارد و دعايى نمود. پس قرائت نمود يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران آنگاه فرمود: اى جماعت جن! شما با من بيعت كرديد اين چه كار زشتى است كه مرتكب شديد، من ناگاه ديدم تمامى اموالم حاضر شد و من هم شهادت خود را گفتم و مسلمان شدم و به آن مرد پاك سرشت، پاك خوى، پاك رو، ايمان آوردم، ولى افسوس وقتى وارد كوفه شدم شنيد آن خوش خوى خوش روى خوش طينت شهيد شده است و گريه ام به خاطر از دست دادن آن مرد الهى است.( ۹۷۵)

۸۱۰- عهدنامه صفين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى در صفين قرآنها بالا شد مالك اشتر در صف مقدم جبهه مى جنگيد، اشعث بن قيس كندى مردى و ياران امام را بر ضد جنگ تحريك كرد تا آنجا كه هوادارانش شمشيرها را در غلاف كردند و فرياد مى زدند، ما خواستار صلح هستيم!

اما مالك اشتر با بى اعتنايى به حوادث، خود را به نزديك سراپرده معاويه رساند، اشعث چون مالك را در چنين وضعى ديد با لحن تهديدآميزى از علىعليه‌السلام خواست تا مالك را از ادامه جنگ باز دارد. حضرت به ناچار يزيدبن هانى را نزد مالك اشتر فرستاد، اما مالك از امام اجازه و فرصت خواست تا كار را يكسره كند.

اشعث وقتى خبر را شنيد بانگ زد: يا على! مالك را احضار كن تا بر گردد و الا تو را زنده نمى بيند.

آنگاه امام مجددا يزيد را پيش مالك فرستاد. مالك در حالى كه خشم و غضب اندامش را فراگرفته بود، دست از جنگ كشيد و به موسى امام آمد و بانك بر منافقان زد كه چرا يك مرتبه بر امام خود عصيان كرديد.

اشعث گفت: ما با كسانى كه قرآن در دست دارند نمى توانيم بجنگيم. مالك گفت: اى احمق! يك سال است ما آنها را به قرآن دعوت مى كنيم عمل امروز آنان جز فريب چيز ديگرى نيست.

هر چه مالك نصيحت كرد منافقان نپذيرفتند.

اشعث به مالك ناسزا گفت، مالك او را تازيانه زد. ياران اشعث دست به شمشير بردند و مالك نيز چنين كرد. امام علىعليه‌السلام وقتى اين حادثه را ديد از شدت تأسف فرمود: اى مالك! چاره كر از دست ما بيرون رفت.

آنگاه امام رو به لشكر خود كرد فرمود: شما كارى كرديد كه نيروى اسلام متزلزل شد و توانايى از دست رفت... اشعث گفت: يا على! اكنون كه هر دو طرف به حكميت قرآن راضى هستيد. اجازه دهيد نزد معاويه بروم و نظر او را جويا شوم. امام فرمود: كار از دست من خارج شد و شما كه به ميل خود عمل مى كنيد. در اين صورت من دخالتى ندارم. اشعث نزد معاويه رفت و معاويه او را به انتخاب حكمين از دو طرف وادار كرد. معاويه، عمر و عاص را حكم كرد و اشعث و يارانش ابوموسى اشعرى را انتخاب كردند چون اين خبر به امام رسيد فرمود: سبحان الله، اين قوم منافق لااقل اختيار تعيين حكم را نيز به من نمى دهند... اصرار امام مبنى بر انتخاب ابن عباس و مالك اشتر به علت مقاومت اشعث سودى نبخشيد.

بدين ترتيب در تاريخ ۱۷ صفر ۳۸ هجرى قمرى صلح نامه اى در ۱۹ ماده به امضاى علىعليه‌السلام و معاويه و شهود طرفين تنظيم شده و قرار شد تا ۶ ماه ديگر موضوع اختلاف طرفين را با آيات قرآن مطابقت داده و راءى خود را بر اساس قرآن اعلام كنند و اين جنگ با ۹۵ هزار كشته و ظلم هاى متعدد در حق ولايت به پايان رسيد.

۸۱۱- متن قرارداد حكميت در جنگ صفين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قرارداد حكميت بين اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و معاويه نوشته شد، ولى معاويه نپذيرفت كه از علىعليه‌السلام به عنوان اميرالمؤمنين ياد شود متن قرارداد اين گونه است:

اين نوشته اى است كه بر اساس درخواست على بن ابيطالب و معاوية بن ابى سفيان و هوادارانشان تهيه شده است تا كتاب خدا و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره اختلاف دو طرف داورى كند. بر مردم عراق و شيعيان غايب و حاضر على است كه به اين حكم متعهد باشند. همچنين بر مردم شام و هواداران غايب و حاضر معاويه است كه به اجراى اين حكم تن در دهند، ما به حكم قرآن خرسند و به اجراى او امر آن ملزم هستيم، تنها قرآن است كه قادر به حل اختلافات ماست و ما تمام قرآن را از آغاز تا انجام، داور اختلافات خود قرار داده ايم. هر آنچه را كه زنده نگاه داشته است، زنده نگاه مى داريم و هر چيز را كه مى رانده مى ميرانيم، بر مبناى اين حكم هر دو طرف متخاصم درخواست حكميت كرده اند و على و شيعيانش، عبدالله بن قيس را به عنوان ناظر و داور قرار داده اند و معاويه و يارانش نيز عمر و عاص را ناظر و داور خود ساخته اند از هر دو حكم پيمانى محكم گرفتند كه قرآن را در اين مهم فرا روى خود قرار دهند و از آن به چيز ديگر رو نياورند.

اگر قضيه حكميت رهنمودى از قرآن نيافتند بايد از سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استعانت جويند و نبايد به خلاف و هواهاى نفسانى و شبهات تكيه كنند.

عبدالله بن قيس و عمر و عاص از على و معاويه پيمان گرفته اند كه به داورى دو حكم كه بر مبناى قرآن و سنت پيامبر است خرسند و مطيع باشند و آن را نقض نكنند، دو حكم تا وقتى كه از حق تجاوز نكرده باشند جان و مال و خانواده شان از هر گونه گزندى در امان است.

اين عهدنامه را عميره در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال سى و هفتم هجرى نوشت.( ۹۷۶)

۸۱۲- احمقى در چنگال روباه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوموسى اشعرى بعد از اعلام راءى حكميت تازه متوجه شد كه ملعبه دست هوس عمر و عاص بوده است. بعد از اين واقعه حضرت اميرعليه‌السلام در قنوت نماز خود ابوموسى اشعرى را لعن مى كرد. علىعليه‌السلام در نماز اين گونه آنها را لعن مى كرد: بارالها! اولا معاويه ثانيا عمر و ثالثا ابو اعور سلمى اشعرى را لعن نما.( ۹۷۷)

وقتى كه ابوموسى اشعرى در مكه متوجه لعن علىعليه‌السلام گرديد، طى نامه اى به امام نوشت: به من خبر رسيده كه تو در نماز مرا لعن مى كنى و مردم جاهل پشت سر تو نيز آمين مى گويند و من همان سخن موسى پيغمبر خدا را مى گويم: پروردگارا! به خاطر آنچه به من دادى شكر مى كنم پس هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود( ۹۷۸)

۸۱۳- بيعت مردم كوفه با علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه خبر بيعت مردم با علىعليه‌السلام به كوفه رسيد، هاشم بن عتبه با علىعليه‌السلام بيعت كرد و گفت: دست راستم و چپم براى علىعليه‌السلام است و افزود:

ابايع غير مكتتم عليا

و لا اخشى اميرى الا شعريا

بدون واهمه و پنهانكارى با على بيعت مى كنم و از امير اشعرى، ابوموسى مى ترسم.

خبر بيعت مردم با علىعليه‌السلام را يزيد بن عاصم به كوفه آورد و ابوموسى اشعرى هم با علىعليه‌السلام بيعت كرد وقتى خبر بيعت كردن ابوموسى به عمار ياسر رسيد گفت: به خدا قسم او عهد و بيعتش را خواهد شكست و كوششهاى علىعليه‌السلام را بى فايده خواهد نمود و لشكر او را تسليم خواهد كرد.( ۹۷۹)

۸۱۴- مارق اول

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از پايان يافتن ماجراى صفين عروه بن اديه نخستين كسى بود كه به حكميت اعتراض كرد و شعار خوارج يعنى لا حكم الا الله را سر داد و اساس دين خوارج را اعلام كرد.

آنگاه دو نفر به نامهاى زرعه بن برج طايى و حرقوص بن زهر سعدى به نمايندگى خوارج نزد امام علىعليه‌السلام رسيدند و او را به لا حكم الا الله فرا خواندند، حضرت نيز در پاسخ آنان فرمود: لا حكم الا الله

حرقوص با كمال بى شرمى گفت: يا على! از گناه خود توبه كن و از اين كار بر رد و با ما به جنگ معاويه بشتاب، امام آنها را به خطاهايى كه انجام دادند و حضرت را وادار به حكميت و تحميل نماينده احمق خود ابوموسى اشعرى اشاره كرد و فرمود: ما تعهدى را امضاء كرديم و پاى بند به آن هستيم.

حرورا منطقه اى بود در بيرون كوفه كه محل تجمع خوارج شد، خوارج با مكاتباتى كه با بصره و كوفه و جاهاى ديگر مى كردند هم فكران خود را در آن محل جمع كردند و با عبدالله بن وهب راسبى بيعت كردند كه وى مردى بسيار متعصب و ظاهرا زاهد بود تا اينكه جمع خوارج به ۱۲ هزار نفر رسيد.

اين جماعت به نامه ها و نصايح امام كه براى آنها فرستاده مى شد توجه نكردند و از حروراء به قصد نهروان حركت كردند و در طى راه خود هر مسلمانى را كه مى ديدند به قتل مى رساندند كه از جمله آنها عبدالله بن خباب و همسر باردارش را مى توان نام برد اما بعد از قتل عبدالله شخصى را به عنوان نماينده خود بنام حارث بن مرره نزد خوارج فرستاد تا با آنها صحبت كند اما خوارج بر سر او ريخته و او را نيز بى رحمانه به شهادت رساندند.

۸۱۵- گفتگوهاى قبل از جنگ نهروان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فتنه خوارج كم كم به حدى رشد كرد كه امام صلاح ديد قبل از شتافتن به سوى معاويه به سراغ اين گروه گمراه رود وقتى لشكر امام به نهروان رسيد. امام از خوارج خواست تا قاتلان جنايات اخير را تحويل دهند، اما خوارج پاسخ دادند كه ما خون امام و يارانش را مباح مى دانيم

از آنجا كه امام همواره از خونريزى خوددارى مى كرد، لذا در مرحله اول يك بار قيس بن سعد را و بار ديگر ابو ايوب انصارى و دفعه ديگر صعصعه بن صوحان را ماءمور كرد تا با خوارج گفتگو كنند.

سرانجام امام ابن عباس را نيز به سوى آنها فرستاد تا آنان را نصيحت كند ولى هيچ پندى در آنها اثر نكرد و آنها از ابن عباس خواستند تا خود امام به مباحثه با آنان بيايد.

بدين ترتيب امام علىعليه‌السلام خود در برابر خوارج قرار گرفت. خوارج عبدالله بن الكواء را براى بحث با امام انتخاب كردند.

امام به عبدالله فرمود: چه ايرادى بر من وارد دانستيد در حالى كه در جمل ايراد نگرفتيد؟

عبدالله گفت: در واقعه جمل موضوع حكميت مطرح نبود.

امام فرمود: ما در حكميت اشخاص را حاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را حاكم دانستيم و اين قرآن خطوطى بيش نيست و بيانگرى مى خواهد.

خوارج ديدند كه ابن الكواء مردى نيست كه بتواند در برابر بيان امام بايستد. بنابراين فرياد زدند با آنها مباحثه نكنيد بلكه بايد با آنان جنگيد.

ابن اثير در كتاب كامل خود مى نويسد: در آن هنگام خوارج به سوى پل حركت كردند و امام فرمود: هرگز آنها از پل نخواهند گذشت قتلگاه آنها در اين طرف رود خواهد بود باز امام به سمت آنها رفت و آنها را نصيحت كرد.

اكثر خوارج وقتى استدلال قوى امام را شنيدند توبه كردند و فروة بن نوفل اشجعى با ۵۰۰ تن از گروه خوارج از آنها جدا شد. حضرت دستور داد پرچم امان را ابو ايوب انصارى در جاى مخصوص نصب كند و ۱۰ هزار نفر آن منطقه را محافظت كنند از جماعت ۱۲۰۰۰ نفرى گمراه فقط ۴۰۰۰ نفر در جهل و عناد خود باقى ماندند.

۸۱۶- حمله كنندگان نهروان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى گروه گمراه خوارج از راه مذاكره به راه نيامدند. امام ديد عبدالله بن راهب و حرقوص بن زهر فرياد كشيدند آيا كسى از شما مشتاق رفتن به بهشت نيست؟

و به سوى سپاه امام حمله كردند و يكى از ياران امام را شهيد كردند امام با مشاهده آن فرمود:

الله اكبر! ديگر قتال با آنها حلال است لذا فرمان جنگ داد.