فصل چهارم: در پيكار كربلا
درباره تعداد فرزندان حضرت سيدالشهداء، حسين بن علىعليهالسلام
تاريخ نويسان، مطالب مختلفى را روايت كرده اند، كه از شش تا ده نفر را در برمى گيرد، كه روايت نه فرزند را مى توان انتخاب كرد.
بر اين اساس تعداد فرزندان حسينعليهالسلام
و خصوصيات آنان عبارت است از:
۱- على اكبر، كه مادر او «ليلى» دختر «ابى مرة بن مسعود ثقفى» بود، يازدهم شعبان سال ۳۳ هجرى در مدينه به دنيا آمد و به سن حدود ۲۸ سالگى با پدر خود در پيكار عاشوراى سال ۶۱ هجرى شركت نمود، جنگ چشمگيرى انجام داد و سرانجام در كربلا شربت شهادت نوشيد.
۲- على اوسط، معروف به «زين العابدينعليهالسلام
كه از مادرى به نام «شاه زنان» يا «شهربانو» دختر «يزدگرد» پادشاه ايرانى، به سال ۳۸ هجرى در مدينه زاده شد، و مادر او در تب نفاس چشم از جهان فرو بست و در مدينه به خاك آرميد.
ابن على عليه السلام به سن ۲۳ سالگى در كربلا حضور داشت، اما به علت بيمارى، از جهاد معاف بود، و سرانجام از دست دشمن جان سالم به در برد و چون نسل حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
از او برقرار مانده، وى را به «ابوالائمة الابرار» لقب داده اند.
۳- على اصغر، با لقب «عبدالله» كه مادر او «رباب» دختر «امرء القيس بن عدى بن اوس بن جابر» بود، بدين مناسبت حضرت حسينعليهالسلام
به «ابوعبدالله» خوانده مى شود، و اين كودك روز عاشورا در آغوش پدر به وسيله تير «حرملة بن كاهل اسدى» شهيد شد.
رباب پس از واقعه كربلا، آنقدر در سوگ شوهر خود حسينعليهالسلام
گريه كرد، كه اشك چشم او خشك شد
و آن گاه هم كه بزرگان قريش به خواستگارى او آمدند، پيوند زناشوئى همسرى ديگرى را نپذيرفت و سرانجام يك سال بعد از واقعه كربلا در مدينه چشم از جهان فرو بست.
۴- محمد، فرزند ديگر حضرت امام حسينعليهالسلام
بوده، كه از دامن «رباب» چشم به دنيا گشوده و در همان روزگار كودكى، در مدينه از دنيا رفته است.
۵- جعفر، فرزند ديگرى است، كه محدثينى مانند: محدث قمى و شبلنجى، او را فرزند سيدالشهداءعليهالسلام
دانسته اند، كه از دامن همسر ديگر آن حضرت، از قبيله «عمرو بن حرث قضايى» در مدينه به دنيا آمده، و اين كودك هم در زمان حيات پدر، در مدينه از دنيا رفته است.
۶- سكينه فرزند دختر حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
بوده، كه از دامن رباب چشم به دنيا گشوده، در صحنه كربلا حضور داشته، و با مادر خود آن قدر مورد توجه و علاقه حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
بودند، كه آن حضرت درباره آنها فرموده است:
به خدا سوگند، من خانه اى را كه سكينه و رباب در آن به سر مى برند، بسيار دوست مى دارم، و در اين زمينه از ملامت افراد هم نگران نيستم.
۷- برخى هم از دختر ديگرى به نام «رقيه» بدون اينكه مادر او را مشخص كرده باشند، به عنوان دختر حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
نام مى برند
كه به نظر مى رسد او دختر مسلم بن عقيل باشد.
۸- فاطمه دختر «ام اسحاق» بنت «طلحة بن عبيدالله» كه با همسر خود «حسن مثنى» در كربلا شركت داشتند كه در فصل قبل داستان ازدواج آنان را آورديم.
۹- از حضرت امام حسينعليهالسلام
محدثان و مورخانى مانند: علامه محمد باقر مجلسى و محمد تقى سپهر، دختر ديگرى به نام «فاطمه صغرى » نام مى برند.
بر اين اساس، على بن الحسينعليهالسلام
، زين العابدين روايت كرده است:
وقتى حضرت امام حسينعليهالسلام
شهيد شد، كلاغى آمد و بالهاى خود را به خون آن حضرت آغشته ساخت و به سوى «مدينه» پرواز نمود، و خود را بالاى ديوار خانه اى كه فاطمه صغرى در آن زندگى مى كرد رسانيد.
طبق اين روايت، فاطمه صغرى بيمار بوده و نتوانسته بود همراه پدر و اعضاى خانواده خود، در كربلا شركت نمايد، بدين جهت ضمن بيمارى، پيوسته از پدر و بستگان خود كه به «عراق» رفته بودند، جستجو مى كرد و سراغ مى گرفت، كه با مشاهده كلاغ خون آلود، خبر شهادت پدر را به دست آورد، و با ناله دردناكى، اينگونه سرود سر داد:
كلاغ ناله غمبارى سر داد، و من به او گفتم: واى بر تو! چرا اينگونه ناله سر مى دهى؟
گفت: امام، گفتم: از او چه خبر دارى؟ گفت: به سعادت رسيد.
گفتم: آخر پدر من مسافر كربلاست، و در ميان تير و شمشيرهاى دشمن قرار دارد!
كلاغ ناله اى سر داد و اشكى در چشم فشرد و گفت: حسينعليهالسلام
به پاداش بزرگى رسيد.
گفتم: بالاخره از پدرم حسين عليه السلام چه خبرى دارى؟ گفت: او در خاك آرميد، و در حالى كه بال خود را هم حركت نمى داد، سكوت كرد و ديگر جواب مرا نداد.
من هم به خاطر از دست دادن پدر گريه كردم، اما از اين كه دعاى او مستجاب شده بود و به فيض شهادت رسيده بود، خرسند گرديدم.
بنابراين، از همسران امام حسينعليهالسلام
تنها «رباب» و آن زنى كه از قبيله «عمرو بن حرث قضايى» بوده، در كربلا و در نهضت عاشوراى حسينىعليهالسلام
شركت داشته اند، و نيز فرزندان سيدالشهداءعليهالسلام
: على اكبر، على اوسط زين العابدينعليهالسلام
و على اصغر مشهور به «عبدالله» در صحنه كربلا حضور يافته اند، و غير از زين العابدينعليهالسلام
با توجه به اشاره اى كه در بالا داشتيم، همه به شهادت رسيده اند. از اين جهت هم نبايد تعجب كنيم، كه چرا حضرت امام حسينعليهالسلام
سه پسر خود را به نام هاى علىعليهالسلام
ناميده است، زيرا روايت شده كه خود فرموده: اگر خداوند هزار فرزند پسر هم به من مى داد، به خاطر علاقه اى كه به پدرم علىعليهالسلام
دارم، نام همه آنها را على مى گذاشتم.
اما دختران امام حسينعليهالسلام
آمنه، كه به خاطر زيبايى و خوش زبانى، مادرش او را «سكينه» و مايه آرامش جان لقب داده بود، و پدرش در مدينه او را در حالى كه بيش از چهارده ساله تخمين زديم، به ازدواج «عبدالله اكبر» فرزند امام حسنعليهالسلام
يعنى پسر برادر خود در آورده بود، با شوهر خود در كربلا شركت داشت و شوهرش «عبدالله» كه كينه او «ابوبكر» بود، به شهادت رسيد.
فاطمه كبرى، دختر ديگر امام حسينعليهالسلام
است كه، گاهى نسبت به فاطمه زهراعليهاالسلام
او را فاطمه صغرى، مى ناميده اند. فاطمه با شوهر خود «حسن مثنى» در قيام خونين كربلا شركت داشتند، كه اضافه بر آنچه در فصلهاى قبل گذشت، در فصلهاى ديگر اين كتاب، مراحل ديگر شرح حال آنان را مورد مطالعه قرار مى دهيم.
در محاصره و هجوم دشمن
مردم كوفه كه اصولا پيروان امام على عليه السلام بودند، حضرت امام حسينعليهالسلام
را براى امامت و پيشوايى به شهر خود دعوت نمودند، اما حسين بن علىعليهالسلام
براى مطالعه و بررسى اوضاع جامعه آن روز، مدت يكصد و بيست و پنج روز در «مكه» اقامت نمود، و هشتم ذيحجه سال ۶۰ هجرى، جوار كعبه را براى رفتن به عراق ترك گفت.
حسينعليهالسلام
در حالى كه، اعضاى خانواده اش اعم از مرد و زن و ياران و از جمله فاطمه دختر خويش را همراه داشت، دوازده فرسنگ مانده به «كوفه» دوم محرم سال ۶۱ هجرى به محاصره ارتش دشمن در آمد، و در نتيجه واقعه دردناك و خونين كربلا به وقوع پيوست.
در اين درگيرى ها و ناآرامى هاى سخت، همراهان حسينعليهالسلام
برادران و خواهران، قوم و خويشان و عزيزان، دختران و پسران از كوچك و بزرگ همه شاهد و شريك او مى باشند و آزارها و تهديدها و خشونت هاى وحشيانه «حزب اموى» را به خاطر اداى رسالت خويش تحمل مى كنند، و بر دل دردمند فرزند نازنين فاطمهعليهاالسلام
مرهم مى گذارند.
بانوانى كه قدم به صحنه نبرد عاشورا گذاشته اند، همچون زينب و ام الكلثومعليهاالسلام
اصولا پرورش يافتگان مكتب علىعليهالسلام
و دامن فاطمه زهراعليهاالسلام
هستند، و به يارى حسينعليهالسلام
قد مردانه برافراشته اند، اما «سكينه» دختر جوان حسينعليهالسلام
وقتى حلقه محاصره دشمن را تنگ و ياران پدر را به خاك و خون غلتيده مى بيند، به حسب طبع عاطفى جوانى، از پدر مى خواهد:
ردنا الى حرم جدنا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
يعنى، حال كه خود هم آماده شهادت شده اى، پس ما را به حرم جد خود رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بازگردان!
اما فاطمه دختر حسينعليهالسلام
كه از خواهر خود اندكى بزرگتر بود، آن گاه كه حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
با زنان خداحافظى مى كرد، و نام او را هم به زبان جارى نمود
با كمال شهامت روحيه خود را حفظ كرد، تن به قضاى الهى داد و از خطر دشمن بيمى به دل راه نداد. وقتى هم اسب بدون صاحب و خون آلود حسينعليهالسلام
شيهه زنان از ميدان به طرف خيمه گاه آمد و اهل بيتعليهالسلام
از شهادت آن حضرت با خبر شدند، فاطمه دختر امام حسينعليهالسلام
با شتاب از خيمه بيرون دويد، و در حالى كه ناله سر مى داد، دست خود را روى سر گذاشت، و فرياد زد:
وا محمداه، هذا الحسين بالعراء، قد سلب العمامة و الرداء
اى محمد! اى رسول خدا! اين حسين تو است كه بدن او در بيابان قرار گرفته، و عمامه و عباى او را غارت كرده اند، و بدن او برهنه است.
وقتى هم «ابن زياد» قاصد خود را نزد فاطمه فرستاد، تا به او بگويد: مردان شما كشته شده اند، فكر مى كنيد با شما چه رفتارى خواهد شد؟ فاطمه پاسخ داد: اى پسر زياد! اگر با كشته شدن حسينعليهالسلام
چشم خود را روشن يافته اى، جد او رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از سالهاى پيش شهادت حسينعليهالسلام
را مايه چشم روشنى و سربلندى و سعادت دانسته است، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بارها حسينعليهالسلام
را مى بوسيد، لبهاى او را مى مكيد، و او را روى شانه خود قرار مى داد.
اى پسر زياد! جد حسينعليهالسلام
را دشمن خود كرده اى، و بايد براى محاكمه خويش در روز قيامت، در برابر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خود را آماده گردانى و جوابى آماده كنى.
غارت خيمه ها
بعد از ظهر روز عاشورا هم كه بانوان و كودكان خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مردان و عزيزان خود را از دست داده بودند، دشمن براى غارت اموال و دارايى بازماندگان شهيدان كربلا، به خيمه هاى آنان يورش برد، يكى از افراد دشمن، فاطمه بنت الحسينعليهالسلام
را مورد حمله وحشيانه و ناجوانمردانه قرار داد!
فاطمه خود مى گويد: من جلو در خيمه ايستاده بودم، و براى شهادت عزيزان و پريشانى عمه هايم نگران بودم، كه مشاهده كردم افراد دشمن بانوان را مورد حمله و غارت قرار دادند، ستمگرى هم، متوجه من شد، و قصد غارت مرا كرد، من راه فرار و پناه بردن به عمه هايم را پيش گرفتم، اما دشمن كه با اسب مرا تعقب مى نمود، مرا دستگير كرد با خشونت خلخال از پايم بيرون آورد
گوشواره ام را به گونه اى كشيد، كه لاله گوشم پاره شد و خون جارى گرديد و من بيهوش شدم و روى زمين افتادم.
فاطمه دختر امام حسينعليهالسلام
، وقتى ماجراى غم انگيز هجوم و غارتگرى دشمنان دژخيم و خود فروخته و سست عنصر و فرومايه اموى را براى فرزند خويش «عبدالله بن حسنعليهالسلام
بازگو مى كند، مى گويد: غارتگران دژخيم به خيمه هاى ما وارد شدند، من دختر جوانى بودم و دو «خلخال طلا» در مچ پاى خود داشتم، يكى از افراد دشمن با زحمت مى خواست «خلخال» را از پاى من بيرون آورد، و در همان حال نيز گريه مى كرد! پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟ اى دشمن خدا!
فقال: كيف لا اءبكى، و اءنا اءسلب ابنة رسول الله.
گفت: چگونه گريه نكنم، در حالى كه من مشغول غارت دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستم؟!
گفتم: (حال كه مى دانى من دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستم) از غارت من صرف نظر كن.
گفت: اگر من خلخال را غارت نكنم مى ترسم كس ديگرى او را غارت كند!
فاطمه براى فرزند خويش روايت كرده: دشمنان اموى همه اموال و دارايى ما را غارت كردند و بردند، حتى لحاف و بالاپوش را هم از روى ما كشيدند و چپاول كردند!
«اءخنس بن زيد» هم كه گوشواره را از دو گوش دختر امام حسينعليهالسلام
كشيده و گوش او را مجروح كرده بود، بعد از واقعه كربلا، عمل خائنانه خود را براى ديگران بازگو كرده است.
آنان چون برگ خزان پرپر شدند، تا بهار اسلام را پرطراوات گردانند، آنان آه و ناله و شيون هم سر دادند و با نگاه دردمندانه اى به بدن غرقه در خون پدر و ساير عزيزان به خاك خفته خويش مى نگريستند، تا نوبت فريادگرى و افشاگرى آنان عليه ستم هاى سخت و سبعانه دشمن فرا رسد.
با گريه، نظر به چهره بابا كرد
|
|
سر را بگرفت و آه و وايلا كرد
|
پرسيد ز كوفيان، چه كرديم مگر؟
|
|
با خطبه خود خليفه را رسوا كرد
|