فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام0%

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده: احمد صادقى اردستاني
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9297
دانلود: 2284

توضیحات:

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9297 / دانلود: 2284
اندازه اندازه اندازه
فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

فصل ششم: در كوران كوفه

در بى سابقه ترين فاجعه خونين تاريخ اسلام، فجيع ترين ظلم و اهانت در سرزمين كربلا بر نواده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندان علىعليه‌السلام  وارد شد.

در اين فاجعه دردناك، قاتلان سفاك و پير و جوان و كودكان رحم نكردند، و حتى پس از كشتن جگر گوشه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مردان و جوانان عابد و زاهد، پيكر بى جان و غرقه در خون آنان را، در يك اقدام بى سابقه و بسيار وحشتناك، اسب سواران دژخيم در زير سم اسبهاى خود، پايمال و پاره پاره كردند!.(۱۱۷)

بيان اين حكايت كار ساده اى است، اما براى زينبعليها‌السلام ، و زين العابدينعليه‌السلام  كه در بستر بيمارى قرار داشت، و براى فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام  نيزه خورده و با سر و صورت غرقه در خون، و ساير بانوان و كودكان و بازماندگان شهيدان، كه از نزديك شاهد و درگير با ماجرا بوده اند، فاجعه بسيار دردناك و دلخراش بوده است.

از آن دلخراش تر، رفتار خشونت بار امويان با بازماندگان داغديده و مصيبت زده شهيدان كربلاست.(۱۱۸) كه حتى سكينه دختر سوگوار و داغديده حسينعليه‌السلام  را با خشونت سفاكانه اى از روى جسد بى سر و غرقه در خون پدر مى كشند و با زجر او را جدا مى سازند.(۱۱۹)

به هر حال، بانوانى را كه در يك نيمه روز عمه عزيزان خويش را از دست داده و يك شب هم در محل خيمه هاى غارت شده و نيم سوخته خود، شب را با رنج و زجر فراوان به صبح آورده بودند، بعد از ظهر روز يازدهم محرم سال ۶۱ هجرى، به عنوان اسارت به سوى كوفه، مركز فرمانروايى «عبيدالله بن زياد» از سوى «يزيد بن معاويه» حركت داده شدند.(۱۲۰)

سختى هاى راه

مردان و كودكان كاروان اسيران را، زين العابدينعليه‌السلام ، فرزندان امام حسنعليه‌السلام : زيد، عمر و حسن مثنى شوهر فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام ، امام محمد باقرعليه‌السلام  چهارساله، و چند كودك ديگر پسر تشكيل مى دادند.(۱۲۱)

اما تعداد بانوان را زينبعليها‌السلام ، ام كلثوم، فاطمه، رقيه، صفيه و ام هانى دختران امام علىعليه‌السلام  و سكينه و فاطمه دخترهاى امام حسينعليه‌السلام  و ام اسحاق و رباب همسران آن حضرت و خلاصه بيست نفر زن از خاندان قريش، كه به اضافه زنان اصحاب و ياران، يك گروه هشتاد و چهار نفرى را تشكيل مى دادند.(۱۲۲)

بالاخره كاروان اسيران داغدار و غم زده را، كه تعداد آنان از مردان و زنان و كودكان و دختران، اعم از بنى هاشم و بازماندگان ياران امام حسينعليه‌السلام  بالغ بر نود نفر مى شدند، با اجبار و خشونت سخت، از كنار پيكرهاى در خون غلتيده عزيزان خود جدا كردند.

كاروان عزيزان داغديده، در حالى كه زمزمه هاى ملايم نوحه سرايى زير لب داشتند، با بيم و هراس تحت محاصره و مراقبت شديد مزدوران اموى، به سوى شهر كوفه سوق داده مى شدند، فاصله آن روز كربلا تا كوفه حدود دوازده فرسنگ بود، و با توجه با اين كه آدم كشهاى خيره سر «حزب اموى» از شورش و قيام احتمالى مردم عليه خود مى ترسيده اند، احتمال اين كه فاصله كربلا تا كوفه را از بعد از ظهر روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجرى، به كوفه رسيده باشند، به واقع نزديك مى توان دانست.

اما آنچه مسلم است، پيمودن اين مسير براى زينبعليها‌السلام و زين العابدينعليه‌السلام  و ام كلثوم و رباب و دختر مسلم بن عقيل و فاطمه و سكينه دخترهاى داغدار و عزيز از دست داده آل علىعليه‌السلام ، تحت مراقبت هاى خشونت بار جلادان مزدور «بنى اميه» بسيار سخت و دلخراش سپرى شده، و زبان و قلم از بيان آن ناتوان است.

فضاى خوفناك شهر

از سال ۳۵ هجرى، على بن ابيطالبعليه‌السلام  شهر كوفه را به خاطر مركزيت و اشراف بهتر بر گستره بلاد اسلامى، مركز خلافت خويش قرار داد، و از آن پايگاه بزرگ، استاندار و فرماندار و ارتش به ساير سرزمين ها اعزام مى داشت. آن گاه هم كه براى رهبرى حكومت اسلامى به كوفه وارد شد، خطاب به «اصبغ بن نباته» كه از ياران خالص و ممتاز آن حضرت بود و گويا در ميان استقبال كنندگان حضور داشت، فرمود: ملاحظه كنيد، من در حالى براى خلافت به شهر شما وارد مى شوم، كه همين يك دست لباس ساده به تن، يك بقچه بسته اثاث، و مركبى كه آن را مشاهده مى كنيد دارم، اگر به هنگام رفتن از نزد شما بيش از آنچه داشته ام اندوخته باشم، از خيانتكاران خواهم بود.(۱۲۳)

آرى، امام علىعليه‌السلام  با چنين شيوه زاهدانه اى به كوفه وارد شد و حكومت قرآنى خود را تشكيل داد، و در عين حالى كه دشمنان او را ناخواسته به جنگ هاى داخلى وادار ساختند، و نيز حاكمان پيشين، اسلام واقعى را به نظام نامطلوبى تبديل گردانيده بودند، آن حضرت توانست مظاهر فراوانى از حكومت عادلانه خويش را جلوه گر سازد، تا اين كه در مسجد همان شهر به سال چهلم هجرى شربت شهادت نوشيد و با فقدان خود، عالم اسلام را در سوگ دردناكى نشانيد.

اما امروز كه دخترها و نوه هاى او را به صورت اسيران بيگانه، به شهر وارد مى كنند، حدود سى سال از تاريخ آن حكومت و آن عدالت مى گذرد و فضاى شهر چهره مخوف و دردناكى به خود گرفته است. مزدوران «بنى اميه» يزيد بن معاويه را اميرمومنان معرفى كرده اند!(۱۲۴) عبيدالله بن زياد حاكم كوفه و مزدور «بنى اميه» ياران و طرفداران مجاهد حسينعليه‌السلام  را آشوبگر معرفى نموده اند(۱۲۵) و آن گاه هم كه «مسلم بن عقيل» پسر عمو و نماينده امام حسينعليه‌السلام  به دست «عبيدالله زياد» گرفتار مى آيد، او را اخلاگر و فتنه انگيز و عامل اغتشاش و بهم زدن اوضاع جامعه اسلامى معرفى مى كند(۱۲۶) و خلاصه با تبليغات دروغين و مسموم، حسينعليه‌السلام  و يارانش را، بدون نام و نشان و بدون اينكه بگذارند همه مردم بفهمند، بيگانگان و خارجيان ضد اسلام معرفى كرده بودند!

البته عموم مردم كوفه از جريان حسينعليه‌السلام  و شهادت او با خبر بودند، زيرا خود آنان آن حضرت را براى امامت و رهبرى به شهر خويش ‍ فرا خوانده بودند، اما متاءسفانه تزويرهاى شيطانى و اغفال كننده «بنى اميه» تعدادى از مردم را به انحراف و سرگردانى مبتلا ساخته، شيعيان و مجاهدان را به قتل و زندان كشانده، و برخى را هم با ترديد و ارعاب به داخل خانه ها كشانده و شپره هاى طرفدار «بنى اميه» و فرصت طلبان بوقلمون صفت سست عنصر، بازيگر ميدان و كوچه هاى كوفه شده بودند.

در مجلس عبيدالله

فاطمه دختر اسير سيدالشهداء شاهد و همراه با ورود دلخراش اسيران اهل بيتعليه‌السلام ، به دارالاماره، مركز حكمرانى عبيدالله بن زياد است، او مشاهده مى كند عمه اش زينبعليها‌السلام كاروانسار كربلا، با لباس مندرس و با اجبار وارد جايگاهى مى شود، كه روزى پدرش اميرالمومنين علىعليه‌السلام  با عدالت و انسانيت پيشوايى مى كرده است.

اگر چه زينبعليها‌السلام با خويشتن دارى و مقاومت زياد و به گونه اى ناشناس، به مجلس وارد شد، و در مرحله نخست «عبيدالله» هم او را نشناخت، اما در عين حال اين گونه ورود، در آن شرايط سخت و دشوار براى زينبعليها‌السلام بسيار دردناك و دلخراش بوده است.(۱۲۷)

دكتر «عايشه بنت الشاطى» مى نويسد: وضع ورود زينبعليها‌السلام به آن مجلس، بسيار نگران كننده بود، وقتى زينبعليها‌السلام جاى پدر و برادرانش را در آن جا خالى ديد، اشك در چشمهايش ‍ حلقه زد، و بار سنگين غم و اندوه كشنده، قلب دردمند او را سخت تحت فشار قرار داد، اما از بيم آن كه قلبش از كار نيفتد، دو دست خود را روى قلب خود قرار داد!(۱۲۸) و فاطمه دختر امام حسينعليه‌السلام  و اسيران ديگر هم اين حالت را مشاهده كردند. و از آن دردناك تر، آن طور كه شيخ مفيد نوشته است، با چشم خود ديدند: عبيدالله زياد، كارد كوچكى به دست گرفته و با آن به دندانهاى جلو دهان مقدس حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  مى زند و اهانت روا مى دارد.(۱۲۹)

به هر حال، پيمان شكنى هاى قشر عظيمى از مردم كوفه از يك سو، و از سوى ديگر تزويرها و فريبكارى ها و تهديدهاى خشم آلود «عبيدالله بن زياد» و اطرافيان دنياطلب او، به همراه ماءموران مزدور و خودفروخته سلاح به دست، فضاى شهر كوفه را به يك فضاى رعب و وحشت و حكومت نظامى درآورده بود.

در اين باره تاريخ گواهى مى دهد: در روزى كه اسيران اهل بيتعليه‌السلام  به كوفه وارد مى شدند، عبيدالله بن زياد دستور داده بود: هيچكس ‍ از مردم كوفه حق ندارد با سلاح از خانه خود بيرون بيايد، براى پيشگيرى از هر گونه شورش و خطر احتمالى، ده هزار اسب سوار مسلح را بر دروازه هاى شهر، اطراف كوفه، و در بازارها و كوچه ها و ميدان هاى شهر گمارده بود.

فرزندان فاطمهعليها‌السلام و نواده هاى پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وضع نگران كننده اى داشتند، بانوان سوار شترها بودند و در مقابل هر اسيرى سر بريده هر يك از شهيدان كربلا را حركت مى دادند، و بدين ترتيب اين عزيزان را براى اين كه در ميان مردم ترس و وحشت ايجاد كنند، مى گرداندند!(۱۳۰)

به راستى اين منظره در تاريخ اسلام بى سابقه بود، و به همين دليل تحمل آن براى زنان و عزيزانى كه از دودمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، و جد آنان در پرتو تعاليم اسلام به آن مردم شخصيت و حيثيت داده بود، و نيز بارها سفارش اهل بيت و ذريه خويش را براى آن مردم بيان داشته بود،(۱۳۱) بسيار سخت و دردناك و شكننده بود.

به همين دليل «ام كلثوم» دختر شجاع و غيور علىعليه‌السلام  كه چون زينبعليها‌السلام و رباب و فاطمه و سكينه دختران حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام ، از نگاههاى خيره سرانه و ناجوانمردانه تماشاچيان به خشم آمده بود، در مقابل چشم مزدوران سفاك «بنى اميه» با يك دنيا خشم و خروش، فرياد برداشت:

يا اهل الكوفة! غضوا ابصاركم عنا، اما تسحييون من الله و رسوله....(۱۳۲)

اى مردم كوفه! چشم از ما برگيريد و تماشاگرى خود را پايان دهيد، آيا شما از خداوند و رسول گرامى اسلام شرم و حيا نمى كنيد، كه به تماشاى دختران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه پوشش درستى ندارند، مى پردازيد؟

وقتى هم چشم او به سر بريده حضرت امام حسينعليه‌السلام  افتاد، خطاب به مردم گفت: اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شما سوال كند، با اهل بيت من چگونه رفتارى كرديد، چه جوابى خواهيد داد...؟(۱۳۳)

فاطمه دختر حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  هم در جمعيت اين اسيران قرار دارد و شاهد اين فجايع دردناك و انسانيت سوز مى باشد، بدين جهت در عين حالى كه از ستم نارواى آنان بر پيكر مقدس اسلام و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخت رنج مى برد و اشك غم در چشم مى گرداند، چنان كه مسئوليت هر مسلمان و به خصوص ‍ خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايجاب مى نمايد، تصميم مى گيرد، از طرفى پرده از چهره تزوير «بنى اميه» برگيرد و از طرف ديگر مردم غفلت زده و فريب خورده را از خواب جهل و غفلت بيدار كند.

بدين خاطر، با ايراد خطبه عميق و آتشين خود، در ميان ازدحام جميعت و در برابر چشمهاى ماءموران دژخيم و مسلح «عبيدالله زياد» با نهايت شجاعت و با قدرت كامل ايمان و بيان، به ايراد سخنرانى مى پردازد.

فصل هفتم: سخنرانى فاطمه

امام علىعليه‌السلام  يك روز به فرزند خواهر خود «جعدة بن هبيره مخزومى» فرمود: براى مردم خطبه اى بخواند، جعده بر كرسى خطابه قرار گرفت، ولى از ايراد خطابه ناتوان ماند. آن گاه امام علىعليه‌السلام  خود بر كرسى قرار گرفت و خطبه عميق و شيوايى ايراد نمود، و ضمن آن بيان داشت:

انا لامراء الكلام، و فينا تنشبت و عروقه.(۱۳۴)

ما اميران سخنورى هستيم، ريشه هاى سخنورى در وجود ما استوار گرديده و شاخه هاى آن بر سر ما سايه گسترده است.

دليل ديگر مهارت فوق العاده سخنورى علىعليه‌السلام  سخن بى نظير «عزالدين ابو حامد هبة الله، محمد بن محمد بن حسين بن ابى الحديد مدائنى» است، كه درباره نهج البلاغه و سخنان عميق و آسمانى آن حضرت، گفته است:

هو امام الفصحاء و سيد البلغاء، و فى كلامه قيل: دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين، و منه تعلم الناس الخطابه و الكتابة.(۱۳۵)

امام على بن ابيطالبعليه‌السلام  پيشواى فصيحان و سالار بليغان جهان است، و در مورد سخنان او گفته شده: سخنان علىعليه‌السلام  پايين تر از كلام خداوند، و مافوق سخنان انسان ها است، و همه سخنواران خطابه و كتابت را از او آموخته اند.

على بن الحسين زين العابدينعليه‌السلام  آن گاه كه در اسارت «بنى اميه» قرار داشت و بيست و سه سال بيشتر نداشت، در مسجد جامع شام از «يزيد بن معاويه» تقاضا كرد، سخنرانى كند و سخنان نارواى خطيب مزدور او را پاسخ بگويد، مردم هم براى ايراد سخنرانى او اصرار مى كردند اما «يزيد» زير بار نمى رفت و در برابر تقاضاى امام علىعليه‌السلام  و اصرار مردم مى گفت:

ان صعد المنبر هذا، لم ينزل الا بفضيحتى و فضيحة آل ابى سفيان... انه من اهل بيت قد زقوا العلم زقا.(۱۳۶)

اگر اين جوان بالاى منبر قرار گيرد، تا مرا و آل ابوسفيان را مفتضح و رسوا نكند پايين نمى آيد، زيرا او از خاندانى است، كه علم را همراه شير مادر بلعيده اند، و از كودكى و كوچكى به علم و دانش مجهز شده اند.

خطابه بسيار عميق و علمى حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام در مسجد مدينه به سال يازدهم هجرت، به منظور دفاع از اسلام و امامت علىعليه‌السلام .(۱۳۷)

خطابه هاى آتشين حضرت زينب كبرىعليها‌السلام دختر قهرمان و دانشمند علىعليه‌السلام  در كوفه(۱۳۸) و كاخ «يزيد» در شام(۱۳۹) نمونه هاى فصاحت و بلاغت سخنان آنان است.

درباره تاثير عميق خطابه هاى امام سجادعليه‌السلام  و اين بانوان بزرگ، تاريخ آورده است: «ضبح الناس»، يعنى مردم با شنيدن آن سخنان به گريه و ناله افتادند، و اين جهت نشانه گويايى از عظمت ايمانى و علمى آنان نيز مى باشد.

فاطمه دختر شجاع و دانشمند امام حسينعليه‌السلام  هم از چنين خانواده اى است، اصالت و شخصيت را از جد و جده و پدر و عمه و برادر به ارث برده، در مهد تربيتى آنان پرورش يافته و دانش اندوخته، و نيز در كورانها و طوفانهاى سخت روزگار جوانى و حوادث ضد خلافت اسلامى و قيام پر ماجراى عاشورا، تجربه ها به دست آورده است.

از سوى ديگر، عمق ستمكارى و سفاكى دژخيمان اموى و قاتلان خود فروخته يزيدى، آن چنان دردناك و تكان دهنده است، كه حتى يك زن جوان در حال اسارت را هم وادار مى سازد، كه برآشوبد، بخروشد، فرياد بزند و پرده تزوير و فريبكارى غاصبان خلافت اسلامى و بردگان جاه و مقام را، كه خود را به عنوان مسلمان و خلافت اسلامى براى برقرارى نظم و امنيت جامعه قلمداد كرده اند كنار بزند، تا هم آنان رسوا شوند و هم مردم فريب خورده و غفلت زده بيدار گردند.

بدين جهت، بعد از خطابه زينبعليها‌السلام در ميان ازدحام جمعيت و مراقبت شديد ماءموران مسلح «عبيدالله زياد» فاطمه دختر جوان و اسير حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام  با شجاعتى شگرف، خطاب به مردم كوفه و آدم كشان اموى، خطابه پرشور و عالمانه خود را اين گونه آغاز مى كند:

حمد و ستايش

حمد مى كنم خداوند متعال را، به تعداد شن هاى صحرا و ريگ هاى بيابان، و به اندازه آنچه ميان زمين و عرش الهى قرار داد.

ستايش من از آن پروردگار عالم است، كه به ذات مقدس او ايمان دارم، و در همه سختى ها تكيه گاه من، ذات زوال ناپذير اوست.

من شهادت مى دهم، كه جز او خداوند يگانه اى وجود ندارد، هرگز براى آن ذات بى همتا شريكى قابل تصور نيست، و بدين خاطر با همه وجود در برابر وجود مقدس او، سر ايمان و اطاعت و تسليم فرود مى آورم.

هم چنين، با همه وجود خود گواهى مى دهم، كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده برگزيده، و رسول رستگار خداوند عالم مى باشد، چنانكه شهادت مى دهم و با دو چشم خود ديدم، كه فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بدون گناه و خطا، بلكه به خاطر اعمال عقده ها و كينه ها و انتقامجويى ها، در كنار «نهر فرات» سر بريدند و آن عزيزان، در خون خود غلتيدند.

بار خدايا! به ذات اقدس تو پناه مى برم، از اين كه سخن دروغ و ناروايى را به زبان رانم و چيزى بگويم كه بر خلاف حكم قرآن تو و اطاعت و رضايت تو باشد.

بنابراين، اعلام مى كنم كه پيامبر تو، بر اساس فرمان تو، على بن ابيطالبعليه‌السلام  را به وصايت خويش و امامت خلق منصوب فرمود، اما اشخاصى حق امامت علىعليه‌السلام  را غصب نمودند، و آن امام معصوم مظلوم را، در همين شهر «كوفه» به قتل رساندند.

پس از آن، فرزند آن امام «حسن بن علىعليه‌السلام   را بدون اينكه جرم و خطايى مرتكب شده باشد، در سرزمين مقدس مدينه مسموم و مقتول ساختند، البته قاتلان على و حسنعليه‌السلام  گروهى بودند كه به زبان، ادعاى مسلمانى داشتند، اما در باطن به چنگال كفر و نفاق اسير بودند و بدين خاطر دست به خون پاكان و نيكان بندگان تو آلودند.

مرگ بر سردمداران الحاد و نفاق، و نابود باد آنان كه دست به خون امامان معصومعليه‌السلام  آلودند، و نه در زمان حيات و نه بعد از مرگ آن مظلومان توانستند، از ساحت آن آتش سوزان ظلم و ستم را فرو نشانند.

درباره علىعليه‌السلام

خدايا! سردمداران كفر و نفاق علىعليه‌السلام  را كشتند، او به حضور تو بار يافت، در حالى كه پاك و معصوم بود و به مقام بس بلندى دست يافته بود و تو نيز از اعمال و رفتار صالحانه او خرسند بودى.

خداوندا! فضايل و مناقب عالى و انسانى علىعليه‌السلام  براى همگان روشن بود، و هر كسى در هر مذهب و مرامى قرار داشت، در برابر صداقت و عظمت بى مانند او سر تسليم فرود مى آورد، زيرا آن بزرگوار عنصرى بود كه در راه اداى رسالت خويش و انجام دستورهاى تو لحظه اى نياسود و از سرزنش ملامتگران و مخالفت دشمنان دين، ذره اى ترس و بيم به خود راه نداد.

پروردگارا! تو خود علىعليه‌السلام  را از كودكى به آغوش اسلام هدايت فرمودى، فضايل و مناقب او را ستودى، و او همواره در سراسر زندگى تا آن گاه كه به عشق ملاقات با تو تن به شهادت مى سپرد، در راه اطاعت و رضايت تو و رسول تو، خيرخواه و مصلح امت بود، و در اين رهگذر زاهدانه زيست و رنج ها و سختى ها تحمل نمود.

آرى، اى خداى بزرگ! علىعليه‌السلام  در راه احياى معارف دين تو، نبرد و جهاد كرد، تو از او خرسند و خوشنود بودى، خود، او را برگزيدى و خود او را به صراط مستقيم استوار ساختى.

اى مردم...

اما شما، اى مردم كوفه! اى مردمى كه شيوه شما نيرنگ و افسون و حيله گرى و فريبكارى است! اين را بدانيد كه خداوند، ما اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به وسيله شما امتحان نمود، و شما هم به وسيله ما امتحان شديد، ولى امتحان ما نيك بود و نام نيك به جاى گذاشت و شما با امتحان ناپسند خود گرفتار ننگ و عار گرديديد.

آرى، در اين امتحان بزرگ خداوند عالم از خزانه علم خويش، به علم و دانش و فهم و بصيرت ما افزود، و ما مخزن علم و دانش الهى و معدن معرفت و حكمت پروردگار، و حجت خلق و مقتداى بندگان، در روى زمين گرديديم.

بارى، اى مردم كوفه! در پرتو اين فداكارى و آزمون بزرگ، خداوند بر ما تاج كرامت عطا فرمود، و در سايه نبوت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را بر همه انسان ها برترى و فضيلت روشن بخشيد. البته اين در حالى است، كه شما مقام عظيم ما را ناديده گرفتيد، به تكذيب و كفران نعمت امامت مبتلا شديد، و حتى كشتن ما را حلال دانستيد و اموال و زندگى ما را غارت نموديد، و اين گونه مى پنداشتيد كه ما بيگانگان «ترك » و «كابل» هستيم!

البته چنين اشتباه بزرگى از شما عجيب و بى سابقه هم نيست، زيرا ديروز جد ما على بن ابيطالبعليه‌السلام  را به قتل رسانديد، و اكنون هم شمشيرهاى آخته شما از خون ما اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خون چكان است.

افسوس كه شما با ما عقده و كينه ديرينه اى داشتيد، و اكنون با قتل و اسارت ما، چشمهاى خود را روشن و دلهاى خود را شادمان و پرنشاط مى پنداريد، اما از اين معنا غفلت داريد، كه بر خدا و دين او افترا وارد آورده ايد، نيرنگ و حيله به كار برده ايد، و خداوند براى نقش بر آب ساختن حيله گرى ها و فريبكارى ها شما، قدرت و سياست بالاترى دارد.

آرى، خود را فريب ندهيد، و از اين كه خون ما را ريختيد و دست غارت به اموال و دارايى ما رسانديد، خود را كامياب و پيروز نپنداريد زيرا:

در مرحله نخست، اين مصيبت هاى بزرگ و حوادث تلخى كه بر ما وارد شد، آن طور كه قرآن كريم بيان داشته: «تقديرى بود، كه قبل از آفرينش ‍ زمين در لوح محفوظ مكتوب گرديده، و اين كار براى خداوند آسان است، تا به خاطر آنچه از دست داده ايد (داده ايم) تاسف نخوريد (نخوريم) و براى آنچه به شما (ما) داده شده، دل خوش نداريد (نداريم) زيرا خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست نمى دارد. »(۱۴۰)

اضافه بر اين، از مدت خوشحالى و پيروزى شما چيزى نخواهد گذاشت، كه به چنگال مرگ و هلاكت دچار خواهيد شد، و تازيانه لعنت و عذاب خداوندى پيكر شما را خواهد نواخت. البته هم اكنون شما در عذاب سخت وجدان قرار داريد، و نيز امواج عذاب الهى به خاطر اعمال خود، شما را در كام خود كشيده است، و ديرى هم نخواهد پاييد، كه گروهى از خود شما، گروه سفاك و ستمگر را با همان شمشيرهاى خونريز به كام مجازات و انتقام خواهد كشانيد، و به خاطر ظلم و جنايتى كه نسبت به ما مرتكب شديد، براى هميشه در چنگال عذاب و كيفر الهى اسير خواهيد شد.

آرى، نفرت و لعنت خداوند، همواره گريبانگير ستمگران خواهد بود.(۱۴۱)

مى دانيد، چه كرديد؟

اى مردم كوفه! واى بر حال شما! مى دانيد شما چه كرده ايد! شما با چه پايى به ميدان جنگ با ما قدم گذاشتيد؟ و با چه دستى به ريختن خون ما دست آلوديد؟ و اين گونه گرفتار ظلم و ستمگرى رسوايى گشتيد؟

آيا مى دانيد، شما گرفتار قساوت و سنگدلى شده ايد؟ جگر سخت و بى باكى داريد. گوش شنوا و چشم بينا را از دست داده ايد. و شيطان شما را اسير هوسها و آرزوهاى فريبنده كرده، و با صحنه سازى هاى دروغين و فريبنده، شما را از نعمت هدايت و انسانيت منحرف ساخته است؟.(۱۴۲)

اى مردم كوفه! واى به حال شما! مى دانيد چه تعداد از خون فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گردن شماست؟ و بايد پاسخ اين آدمكشى ها را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدهيد؟

آيا مى دانيد شما چه ظلم و ستمى در حق برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على بن ابيطالبعليه‌السلام  جد من و عترت پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتكب شديد؟ و بالاخره بهترين انسانهاى پاك و بى گناه روى زمين را(۱۴۳) به خاك و خون كشيديد؟ و از آن شرم آورتر، عربده غرور و افتخار سر داديد كه:

ما علىعليه‌السلام  و فرزندان او را با شمشيرهاى هندى و نيزه ها كشتيم!

ما زنان آنان را چون اسيران «ترك» به اسارت گرفتيم، و آنان را تا توانستيم، در هم كوبيديم و خورد و ناتوان ساختيم!

اى، خاك بر دهان آن كسى كه اين گونه شعار افتخار ابلهانه سر مى دهد، و براى كشتن انسانهايى كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه آفريده، بر خود مى بالد و خود را پيروز مى پندارد.

آرام، آرام، اى گوينده اين سخن كفرآميز، لب فروبند، غره مشو، و چون پدرت، كه در دل خاك دهان به خاك انباشته است، خاموش باش.

اين را هم بدان، كه هر كس با دست خود عملى را پيش فرستاده، به روز قيامت پاداش آن را دريافت خواهد داشت(۱۴۴) و سرانجام اين كيفر، در محكمه عدل الهى اجتناب ناپذير است.

اى واى، كه بيمارى حسد چه آفت خطرناكى است، و چه بلاهايى بر سر انسان مى آورد. آخر مگر نه اين بود كه خداوند، ما اهل بيتعليه‌السلام  را بر ديگران فضيلت و برترى بخشيده بود؟ و شما به خاطر آن گرفتار رشك مرگبار شديد و اين گونه جنايات را دامن زديد؟!

اگر درياى فضايل ما، يك شبه انباشته شده و موج مى زند، گناه ما چيست؟

و اگر درياى وجود شما از اساس خشكيده است و در كف آن، آبى براى زندگى كرمى هم وجود ندارد، گناه ما چيست؟

به هر حال، خداوند متعال، به ما اهل بيتعليه‌السلام  فضيلت و برترى بخشيده است، و «اين فضل الهى است، كه به هر كس مى خواهد عطا مى فرمايد، او صاحب فضل و عنايت عظيم است».(۱۴۵) و هر كس ‍ هم از نور هدايت الهى بهره اى نداشت، به جهل و تاريكى راه گرفتار خواهد ماند.(۱۴۶)

زيد بن موسى بن جعفرعليه‌السلام  كه اين خطبه را به وسيله اجداد خود روايت كرده، مى گويد: وقتى خطابه فاطمه بنت الحسينعليه‌السلام  به اينجا رسيد، مردم چنان منقلب شده بودند، كه با صداى بلند ضجه و فرياد سر مى دادند، زار زار گريه مى كردند و ناله سر مى دادند كه: اى دختر خاندان پاك! سخن كوتاه كن، دلهاى ما را پاره پاره كردى، جگرهاى ما را با آتش سخن خود گداختى و جانهاى ما را پريشان و آشفته كردى.

آن گاه فاطمهعليها‌السلام كه درود و سلام نثار جد و پدر او باد، ساكت گرديد.(۱۴۷)

خاموش گشته ايم و فراموش، كى شويم؟              بس اينقدر، كه در همه جا گفتگوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش، كى شويم؟

بس اينقدر، كه در همه جا گفتگوى ماست

ما را طواف كعبه، به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم، خدا روبروى ماست

هر جا كه هست روى زمين، ارغوان سرخ

آبش ز خون ما، گلش ‍ از خاك كوى ماست

گر بسته اند، مردم ظالم زبان خلق

غم نيست چونكه غالب دلهابه كوى ماست(۱۴۸)