فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام0%

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده: احمد صادقى اردستاني
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9299
دانلود: 2284

توضیحات:

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9299 / دانلود: 2284
اندازه اندازه اندازه
فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

فاطمه علیها السلام، دختر امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

فصل نهم: فاطمه در شام

فاطمه دختر شجاع و دانشمند سيدالشهداءعليه‌السلام  خطابه اى را كه متن و شرح آن، در دو فصل پيش مطرح گرديد، در شهر پر آشوب و تحت سلطه «كوفه» كه «عبيدالله بن زياد» بر آن حكومت مى كرد، ايراد نمود و به همراه كاروان اسيران اهل بيتعليه‌السلام  تحت نظر و مراقبت شديد مزدوران «عبيدالله بن زياد» روانه «شام» گرديد.

شهر شام، مقر حكومت «يزيد بن معاويه» بود، كه خود را اميرالمومنين مى دانست و براى حفظ و حراست اين مقام، خون افراد بى گناهى، حتى خون حسين بن علىعليه‌السلام  و بسيارى از افراد عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مردان مومن و مجاهد را به زمين ريخته بود. بدين جهت موقعيت «شام» به عنوان مركز خلافت، براى حاكمان غاصب و خودكامه، وضع حساس و فوق العاده اى داشت، چنانكه به همين موازات اين شهر خشمگين و ناباب، براى اهل بيت سوگوار و داغدار و در حال اسارت حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام ، شرايط نامساعد و رنج آورى را فراهم آورده بود.

اكنون براى اينكه با سابقه اجتماعى و شرايط نامساعد و غم بار «شام» بيشتر آشنا شويم و ناملايمات دردناكى را كه بر فاطمهعليها‌السلام و ساير اسيرشدگان اهل بيتعليه‌السلام  وارد شده بود بهتر لمس نماييم، در اين جا مناسب خواهد بود، حداقل شرايط سياسى و اجتماعى آن شهر را پس از ظهور اسلام، به طور خلاصه مورد بررسى قرار دهيم:

سلطه خشم آلود شام

در سال سيزدهم هجرت، چهار روز به مرگ عبدالله بن عثمان بن عامر، معروف به «ابوبكر» مانده بود، كه مجاهدان اسلامى به فرماندهى «خالد بن وليد» شهر دمشق را محاصره كردند، و آنگاه كه ابوبكر بيست و دوم جمادى الثانى همان سال درگذشت(۱۶۸) و «عمر بن خطاب» به جاى وى به خلافت رسيد، او «خالد» را از فرماندهى عزل كرد و به جاى او «ابوعبيده جراح» را به فرماندهى سپاه مسلمانان منصوب نمود. پس از يك سال محاصره دمشق، سرانجام اين ايالت در ماه رجب سال چهاردهم هجرت به دست «ابوعبيده جراح» فتح شد(۱۶۹) .

بعد از اين مرحله «عمر» يزيد بن ابوسفيان را به حاكميت «دمشق» برگزيد، و در سال هيجدهم هجرت، كه در آن جا بيمارى «طاعون عمواس» براى اولين بار در روزگار اسلام آن منطقه را دربرگرفت و به كشته شدن بيست و پنج هزار نفر منتهى گرديد، يزيد بن ابى سفيان هم درگذشت(۱۷۰) آن گاه «عمر» برادر «يزيد» يعنى «معاويه بن ابى سفيان » را در همان سال هيجدهم هجرت به امارت دمشق منصوب نمود(۱۷۱) .

بدين ترتيب، «معاويه» از سال هجدهم هجرت، تا آغاز خلافت اميرالمومنينعليه‌السلام  در سال سى و پنج هجرت، هم چنان بر سرزمين شام حكومت مى كرد و نيز در خلافت اميرالمومنينعليه‌السلام  كه حدود پنج سال طول كشيد، معاويه هم چنان «شام» را در دست داشت و دمشق پايگاه دشمنى با اهل بيتعليه‌السلام  بود.

پس از كنار رفتن امام حسنعليه‌السلام  طبق مفاد صلح ناخواسته با معاويه، از سال ۴۱ هجرت تا سال ۶۱ هجرى «دمشق» مركز خلافت و به ظاهر حكومت گرديد، و در اين مدت بيست سال، بيش از پيش به صورت يك كانون دشمنى و عداوت و جسارت به «بنى هاشم» به خصوص امام على بن ابيطالبعليه‌السلام  درآمد، تا جايى كه به قول «جرجى زيدان»: برنامه بدگويى و تهمت زدن به علىعليه‌السلام  و خاندان او، از گهواره تا گور و از مهد تا لحد ادامه داشت!(۱۷۲)

روى اين حساب، خالد بن وليد، ابوعبيده جراح، يزيد بن ابى سفيان، معاويه بن ابى سفيان، و يزيد بن معاويه، كه از سال ۱۸ تا ۶۴ هجرى بر شام حكومت مى كردند و سلطه آنان بيش از چهل و پنج سال طول كشيد، در آن سرزمين سرنوشت مسلمانان به دست افرادى بود، كه هدفهاى سلطنت طلبانه داشته، و گرفتار خصلت هاى روزگار جاهليت و بالاخره راه و رسم و اخلاق ضد انقلابى بوده اند، كه براى آشنايى با سياستهاى ضد اسلامى و انسانى آنان، نمونه هايى از آن را از نظر مى گذرانيم:

كينه ها و خشونت ها

از كينه هاى ديرين و عقده هاى چركين «حزب اموى» كه به صورت خشونت هاى انسان سوز عليه بنى هاشم و امام علىعليه‌السلام  و خاندان پاك و مظلوم او اعمال مى گرديده، سخن فراوان است و چهره آن تاريخ هم سياه مى باشد، اما براى اين كه بهتر احساس كنيم اسيران اهل بيت على و فاطمهعليه‌السلام  به چه كانون خشم، خطرناك و آتشينى كشانده شده اند، چند اعتراف تلخ و حادثه دردناك را مرور مى كنيم:

۱- يك استاد و محقق هندى، در اين باره مى نويسد: در ميان «بنى اميه» فقط يك اصل اساسى وجود داشت، و آن دشمنى با علىعليه‌السلام  و اولاد علىعليه‌السلام  بود.(۱۷۳)

۲- فان فلوتن مستشرق آلمانى، مى نويسد: امويان، علويان را به مردم شامى، عاصى و ماجراجو، كه بر پيشوايان و جانشينان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كرده اند، معرفى مى كردند، و مردم را از معاشرت با علويان منع مى نمودند.(۱۷۴)

۳- احمد بن ابى يعقوب، مورخ معروف به «يعقوبى» درباره معاويه مى نويسد: و كان اكثر فعله المكر و الحيلة.(۱۷۵)

بيشتر كارهاى معاويه را مكر و حيله گرى و فريبكارى تشكيل مى داد.

۴- مورخ ديگرى نوشته است: در زمان امويان، هر كس تقاضاى مقام و امارتى مى كرد، نامه اى به او مى دادند، كه مشتمل بر دشنام و تهمت نسبت به اميرالمومنينعليه‌السلام  و اهل بيت طاهرينعليه‌السلام  بود، تا آن را در بالاى منبر براى مردم بيان كند.(۱۷۶)

۵- جرجى زيدان مى نويسد: هر كس با «بنى اميه» مخالفت مى كرد، فورى حقوق او قطع مى شد، و چه بسا حقوق مردم يك شهر يا دو شهر را براى شورش يكى از اهالى آن جا قطع مى كردند.(۱۷۷)

۶- محقق ديگرى مى نويسد: معاويه، هفتاد هزار منبر و مراكز تبليغاتى عليه علىعليه‌السلام ، در قلمرو مسلمانان تشكيل داده بود!(۱۷۸)

۷- جاحظ، مى نويسد: گروهى از «بنى اميه» به معاويه گفتند: اى كاش از لعنت فرستادن به علىعليه‌السلام  دست برمى داشتى، اما وى در جواب آنان گفت: نه، به خدا سوگند آن قدر به اين عمل ادامه مى دهم، تا كودكان بر اين شيوه پرورش يابند، و جوانان بر سر اين كار پير شوند، و تا آن جا كه ممكن است هيچ كس از فضائل علىعليه‌السلام  يادى به ميان نياورد.(۱۷۹)

۸- حسين بن على مسعودى، متوفاى سال ۳۴۶ هجرى مى نويسد: گروهى از ثروتمندان و سران شام، پس از سقوط حكومت «بنى اميه» و استقرار «بنى عباس» به حضور «ابوالعباس ‍ سفاح» رسيدند و سوگند خوردند: پيش از آن كه «بنى عباس» به خلافت برسند، مردم براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خويشاوندان و خاندانى جز «بنى اميه» نمى شناختند.(۱۸۰)

آثار اين بدآموزى ها

آثار سياستهاى شوم و بدآموزى هاى «بنى اميه» را روى مردمى كه عنوان مسلمانى داشتند، اما براى هميشه به انحراف و نكبت و ذلت مبتلا گرديدند، هيچ گاه نمى توان ناديده گرفت و آن را فراموش كرد، يا به شماره درآورد!

بدين جهت، در اين جا به طور خلاصه، با مراجعه به متون تاريخى و دينى، اشاره اى به آثار ويرانگر اعتقادى و انسانى و اصولا ضربه به تمدن بشرى از سوى «حكومت امويان» مى نماييم، و اين را هم مى دانيم، كه عمده تقصير اين انحراف هم متوجه سردمداران آنها مى باشد، چنانكه امام علىعليه‌السلام  فرموده است: انما الناس مع الملوك و الدنيا، الا من عصم الله(۱۸۱)

طبع مردم چنين است، كه هماهنگ با خواست فرمانروايان خويش و منافع مادى دنيا حركت مى كنند، مگر افرادى كه خداوند آنها را از اين خطر حفظ نمايد.

به هر حال، بدآموزى هاى «بنى اميه» چنان مردم شام را از عقايد و اخلاق انسانى اسلام جدا كرده بود و خصلتهاى قومى و قبيله اى و اشرافيت روزگار جاهليت را در آن پديدار ساخت، كه آن مردم سياه روز، كوركورانه و چشم و گوش بسته پرورش يافته بودند و بدون علم و آگاهى و چون و چرا، از معاويه، پيروى مى كردند و به راه باطل و ناحق روانه مى شدند!

اين جهت، چنان امام علىعليه‌السلام  را ناراحت كرده بود، و از سوى ديگر از ياران سست عنصر و تفرقه گراى خود گلايه سرمى دهد، و مى فرمايد: پيشواى مردم شام در راه معصيت خداوند حركت مى كند، اما مردم از او اطاعت مى كنند، به خدا سوگند من دوست مى دارم معاويه با من روى شما معامله كند، چون صرافى كه يك دينار طلا مى دهد و يك درهم نقره مى گيرد، آن وقت او از من ده نفر از شما (مردم كوفه) را بگيرد و يك نفر از افراد خود را به من بدهد!(۱۸۲)

اطاعت كوركورانه

در باب اطاعت كوركورانه مردم از معاويه، اين داستان تاسف بار هم شنيدنى است: مردى از اهل كوفه به هنگام بازگشت از «صفين» در «دمشق» مورد حمله يك مرد شامى قرار گرفت، و او شتر «نر» مرد كوفى را تصاحب كرد، مرد كوفى ناچار به «معاويه» شكايت كرد، اما مرد شامى پنجاه نفر شاهد همراه برد، آنان نزد «معاويه» گواهى دادند، كه اين شتر ماده متعلق به مرد شامى است. معاويه هم شهادت آنها را پذيرفت و از مرد كوفى خلع يد كرد. اما مرد كوفى به معاويه اعتراض كرد، كه اين شتر اصلا ماده نيست، بلكه «جمل» يعنى شتر نر مى باشد!

معاويه گفت: به هر حال، حكم من صادر شده و تغييرپذير نيست، اما وقتى افراد پراكنده شدند، معاويه مرد كوفى را نزد خود فراخواند و پول شتر را به او داد، و گفت: وقتى به كوفه رفتى به علىعليه‌السلام  بگو: من با صد هزار مردمى با تو جنگ مى كنم، كه ميان شتر ماده و نر را فرق نمى گذارند، اما در عين حال، از من اطاعت مى كنند!(۱۸۳)

هم چنين در زمينه اطاعت بى چون و چراى مردم شام از «معاويه» حتى درباره تغيير وقت نماز و دستور خداوند، «مسعودى» مى نويسد: كار مردم در اطاعت معاويه به جايى رسيده بود، كه وى وقتى مى خواست روز جمعه به «صفين» برود، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند، و مردم هم در آن نماز به او اقتدا كردند!(۱۸۴)

بدين جهت است، كه امام حسينعليه‌السلام  چنين خلافت و امارتى را بزرگترين و فاجعه بارترين مصيبت، براى احكام الهى و جهان اسلام مى شمارد، و از آن دردناكتر، فاجعه ولايت عهدى «يزيد»، جوان شراب خوارى است، كه امت و ملت را به ابتذال و انحطاط همه جانبه كشانده بود.(۱۸۵)

آن وقت پرونده خلافت حدود سه ساله «يزيد» وليعهد و خليفه پس از معاويه را هم، سه برگ سياه و تباه تشكيل مى دهد:

۱- او در سال ۶۱ هجرى، كه اولين سال خلافتش بود، اقدام به جنگ و كشتن حسين بن علىعليه‌السلام  و ياران و خويشان آن حضرت مى نمايد.(۱۸۶)

۲- در سال ۶۲ هجرى، «مسلم بن عقبه» را براى بيعت گرفتن از مردم مدينه اعزام مى دارد، كه به كشتن هزاران مسلمان بى گناه مى انجامد و اين فاجعه خونين و دردناك به «وقعه حره» موسوم مى گردد.(۱۸۷)

«مسلم بن عقبه» فرمانده سپاه «يزيد» در قتل و خونريزى مسلمانان، آن قدر جنايت و بى پروايى كرد كه، به او لقب «مسرف» اسراف كار، در قتل و جنايت دادند.

ابن ابى الحديد، درباره جنايتى كه «مسلم» براى بيعت گرفتن اجبارى جهت «يزيد بن معاويه» بر سر «مدينه» و مردم مسلمان آن آورد، مى نويسد: سپاه «مسلم بن عقبه مرى» سه شبانه روز «مدينه» را براى خود مباح دانستند، مردم آن را چون قصابان كه گوسفندان را مى كشد، از دم شمشير گذراندند، آن قدر خون به زمين ريختند كه، در كوچه ها پا تا مچ در خون فرو مى رفت، و بالاخره فرزندان مهاجران و انصار و «اهل بدر» را، براى بيعت با «يزيد بن معاويه» به قتل رساندند. »(۱۸۸)

«طبرى» درباره اين واقعه آتشين خونبار، كه تاريخ شروع آن را، چهارشنبه ۲۸ ذيحجه سال ۶۳ هجرى مى داند، مى نويسد: «براى بيعت گرفتن جهت «يزيد بن معاويه» شمشير بر گردن افراد مى گذاشتند، افراد زيادى فرار كردند و سر به كوه و صحرا گذاشتند، اموال و زندگى مردم را غارت و چپاول كردند، و افراد زيادى را هم كشتند. »(۱۸۹)

بارى، در اين واقعه دل خراش و شرم آور، ماموران «يزيد» با اسب به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدند. تجاوز فراوانى نسبت به ناموس مسلمانان صورت گرفت، هفتصد نفر از رجال معروف و سرشناس قريش و مهاجر و انصار كشته شدند، و تعداد كشته شدگان ساير مردم، از مرد و زن را، تاريخ ده هزار نفر ثبت كرده است.!(۱۹۰)

۳- در همان سال ۶۳ هجرى، مسلم بن عقبه، براى سركوبى «عبدالله بن زبير» و تسليم نمودن مردم «مكه» به سوى آن شهر لشكر كشيد، كه «مسلم» در اثر بيمارى در راه مرد و «حصين بن نمير» فرماندهى سپاه را عهده دار شد، و به مكه حمله كرد، كه موجب خراب شدن و آتش سوزى كعبه گرديد.(۱۹۱)

آرى، فاطمه دخت والا گهر امام حسينعليه‌السلام  به همراه زين العابدينعليه‌السلام  و عمه ها و خواهر و ساير بازماندگان شهيدان كربلا به مركز خلافت چنين افراد خشن و ضد اهل بيت پيامبرىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مى شوند، و در چنگال چنين افراد كينه توز و بى خبر از احكام الهى و معيارهاى انسانى اسير مى گردند.

حال به چند نمونه از هتاكى ها و برخوردهاى خشن مردم شام، كه نتيجه تبليغات و بدآموزى هاى حاكمان اموى بود، و عكس العمل اهل بيتعليه‌السلام  را، در برابر آنان توجه نماييد.

ناله هاى زين العابدينعليه‌السلام

با توجه به شرايط بسيار نامناسبى كه بر شام حكم فرما بود، در همين مدت كوتاهى كه فاطمه دختر سيدالشهداءعليه‌السلام ، زينب و ام كلثوم و امام زين العابدينعليه‌السلام  در آن شهر بسر مى بردند، روزگار بر آنان بسيار سخت و دردناك گذشته است!

آن طور كه تاريخ گواهى مى دهد و «سيد بن طاووس» هم از امام صادقعليه‌السلام  از پدر خود، امام محمد باقرعليه‌السلام ، روايت نموده، امام زين العابدينعليه‌السلام  فرموده است: مرا بر شتر فرتوت بدون جهازى سوار كرده بودند، زنان را عقب سر ما با استران حركت مى دادند، سر بريده پدرم بر سر نيزه بود و آن را از جلوى من حمل مى كردند، و اگر كسى از ما گريه و ناله اى سر مى داد، ماموران خشن و هتاكى كه ما را محاصره كرده بودند، او را با نيزه مورد حمله خود قرار مى دادند و مركب ها را با شتاب و وضع دلخراشى مى راندند.(۱۹۲)

در كتاب الفصول المهمة آمده است: عبيدالله بن زياد، امام زين العابدينعليه‌السلام  را به غل و زنجير كشيده و بر شتر بى جهازى سوار نموده، و از كوفه تا شام روانه ساخته بود.(۱۹۳)

امام زين العابدينعليه‌السلام  فرموده است: وقتى ما را به كاخ يزيد وارد مى كردند، يك سر ريسمانى را به گردن من، و قسمت ديگر آن را به گردن زينبعليها‌السلام و ام كلثوم و سكينه و ساير بانوان داغديده بسته بودند، و در حال كه ماموران با تهديد تازيانه ما را حركت مى دادند، به مجلس يزيد وارد كردند.(۱۹۴)

درباره مراحل قبلى اين وضع، «ديلم بن عمر» روايت كرده است: وقتى اهل بيت اسير را جلو مسجد شام آوردند، من در آن جا حضور داشتم و على بن الحسينعليه‌السلام  هم در ميان آنان بود، كه مشاهده كردم يكى از پيرمردهاى شامى به آن حضرت نزديك شد و فرياد زد: الحمد لله الذى قتلكم اهلككم و قطع قرن اءلفتنة...(۱۹۵)

خداى را حمد مى كنم، كه شما را كشت و نابود كرد و شاخ فتنه و آشوبگرى را شكست، و بعد دشنام هاى زيادى نثار آن حضرت نمود، ولى امامعليه‌السلام  با مهربانى با او سخن گفت، و از او پرسيد: آيا مسلمانى و قرآن خوانده اى؟ و آن گاه كه آن پيرمرد جواب مثبت داد، امامعليه‌السلام  او را به فهميدن آيات قرآن، كه ذى القربى(۱۹۶) و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را معرفى مى كند(۱۹۷) توجه داد و آن پيرمرد فريب خورده از خواب غفلت بيدار شد و عذرخواهى نمود!(۱۹۸)

هم چنين به خاطر فريبكارى هاى «بنى اميه» و بيگانگى مردم غفلت زده شام بود، كه امام صادقعليه‌السلام  روايت كرده است: وقتى امام زين العابدينعليه‌السلام  پدر خود را از دست داده بود، و در شام با اسارت به سر مى برد «ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله» در آن شهر به امامعليه‌السلام  نزديك شد و در حالى كه صورت خود را پوشانده بود، با زخم زبان تندى به امام زين العابدينعليه‌السلام  گفت: من غلب؟!

اكنون چه كسى پيروز شده است؟ ولى امامعليه‌السلام  با يك لحن منطقى پاسخ داد: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شده، اندكى صبر كن تا وقت نماز برسد آن گاه اذان و اقامه بگو، و ببين نام چه كسى را به زبان جارى مى كنى؟ زيرا آن كسى كه نام او زنده و پاينده است، پيروز خواهد بود(۱۹۹) .

به هر حال، امام زين العابدينعليه‌السلام  وضع نگران كننده خود و اهل بيت اسير پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در قالب چند شعر اينگونه بيان كرده است:

من در شهر دمشق با وضع رقت بارى، به اين سو و آن سو كشيده مى شوم، و گويا من از بردگان زنگبار هستم، كه هيچ گونه يار و مددكارى ندارد!

در حالى كه جد من پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در همه جا از او تجليل مى شود، و مولايم هم اميرالمومنينعليه‌السلام  است.

اما در عين حال، اى كاش مادر مرا نزاييده بود، و اصلا زنده نبودم كه يزيد مرا در شهرها اسير ببيند(۲۰۰) .

بارى، اين جا بود كه امام زين العابدينعليه‌السلام  ناله سوزناك و دردمندانه اى از دل برداشت و اين گونه با جد خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمزمه پرداخت:

اى محمد! اى جد بزرگوار من! و اى بهترين پيامبران! آن كسى كه مورد علاقه شديد تو بود كشته شد و نسل و ذريه تو را مورد اهانت و ستم قرار دادند.

اكنون خاندان تو مانند بردگان بيگانه ذيل گرديده اند، و با ناگوارى آنان را در ميان مردم مى گردانند.

امروز دشمنان به توهين و بدگويى اهل بيت تو مى پردازند، در حالى كه اين گونه بدگويى ها و ناسزاها، تاثيرى بر ساحت پاك آنان نمى گذارد.

اما در عين حال، اى جد بزرگوار، اى كاش به ما نظرى مى انداختى و وضع زنان ما را كه همچون كنيزان عرضه كرده اند، مشاهده مى كردى.(۲۰۱)

در مجلس «يزيد»

فاطمه دختر شجاع سيدالشهداءعليه‌السلام  خطابه اى را كه شرح آن در فصل هفتم بيان شد، ايراد كرد و به همراه كاروان اسيران اهل بيتعليه‌السلام  تحت نظر مزدوران «عبيدالله زياد» حاكم كوفه، روانه «شام» گرديد.

شهر «شام» را جشن و چراغانى نموده بودند، يزيد از جايگاه بلندى كه برايش ترتيب داده شده بود، صحنه ورود اسيران را تماشا مى كرد و نغمه شادى و پيروزى سر مى داد. بعد هم مجلس جشن پيروزى رسمى تشكيل داد، رجال دربار، افراد سرشناس، مزدوران اموى، و حتى براى به نمايش گذاشتن قدرت خود، اشخاص غير مسلمان و يهوديان را هم به آن مجلس دعوت نمود.

در آن مجلس، امام زين العابدينعليه‌السلام  را كه هنوز بيمار بود و رنج سفر اسارت بر بيمارى او مى افزود، زينب، ام كلثوم، دختران علىعليه‌السلام ، سكينه و فاطمه دختران امام حسينعليه‌السلام  و ساير بازماندگان اهل بيتعليه‌السلام  را با وضع مظلومانه و دل خراشى شركت دادند.

على بن الحسين، امام زين العابدينعليه‌السلام  فرموده است: وقتى ما را به مجلس يزيد وارد كردند، دستهايمان را به غل و زنجير بسته بودند، آن گاه كه در برابر «يزيد» قرار گرفتيم، گفتم: اى يزيد! تو را به خدا، اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را با اين وضع ببيند، چه خواهد گفت؟ و تو چه جوابى دارى؟

فاطمه، دختر امام حسينعليه‌السلام  فرياد برداشت: اى يزيد! آيا دختران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اسارت گرفته اى؟ آن گاه اهل مجلس به گريه و شيون افتادند، تا جايى كه در اثر گريه و ضجه آنان، اعضاى خانواده «يزيد» كه در اندرون بودند صداى خود را به گريه و ناله بلند كردند.(۲۰۲)

همان طور كه در بالا خوانديم، تبليغات تزويرآميز «بنى اميه» بر روى چهره پاك حسينعليه‌السلام  و اهل بيتعليه‌السلام  پرده ابهام كشيده بود، و متاسفانه حسينعليه‌السلام  و اسيران خاندان او را اشخاص ياغى و اخلالگر عليه خلافت اسلامى معرفى كرده بودند، و بدين جهت مردم غفلت زده، غريو جشن و شادى سر مى دادند، چنانكه براى ناشناخته ماندن آنان، بنى اميه از تهديد و ارعاب و زور سرنيزه نيز استفاده مى كردند.

بارى، مجلس جشن و سرور آرام شد و جنبه رسمى به خود گرفت، آن گاه «يزيد» از طرفى علىعليه‌السلام ، حسينعليه‌السلام  و يارانش را به استهزا مى گرفت و خود را پيروز مى پنداشت(۲۰۳) و از طرف ديگر «عبيدالله بن زياد» را مورد لعنت قرار مى داد، و او را در مورد قتل حسينعليه‌السلام  مقصر معرفى مى كرد،(۲۰۴) تا خود را بى گناه جلوه دهد!

اما به هر حال، اهل بيت اسير پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وضع نگران كننده اى داشتند، تا جايى كه افرادى هم كه آنان را نمى شناختند، بر آنان رقت مى بردند و مى خواستند به نوعى به آنان كمك و مساعدت روا دارند!

داستان مرد سرخ موى

در اين ميان، فاطمه دختر سيدالشهداءعليه‌السلام  مى گويد: وقتى ما را در مجلس مقابل «يزيد» نشانيدند، وضع رقت بارى داشتيم، تا جايى كه يك مرد سرخ موى شامى از جا حركت كرد و خطاب به يزيد گفت: اين زن جوان را براى خدمتگزارى به من ببخش!

اما من با شنيدن اين سخن سخت آشفته و منقلب شدم، زيرا بالاخره زن اسيرى بودم، بدين جهت خود را به عمه ام زينبعليها‌السلام نزديك كردم، دامن او را محكم به دست گرفتم و گفتم: عمه جان! من كه يتيم شده ام، حالا به خدمتگزارى نااهلان هم بايد بروم!؟

اما زينبعليها‌السلام با يك دنيا شجاعت و شهامت فاطمه را دلدارى داد، كه مصونيت دارد و كسى قدرت اهانت به او را ندارد.

مرد شامى هم گفت: مگر اين زن جوان اسير كيست، كه اين گونه مضطرب است و از تقاضاى من برآشفته شده است؟!

يزيد پاسخ داد: او فاطمه دختر حسينعليه‌السلام  مى باشد، و آن زن هم كه از او حمايت مى كند، زينبعليها‌السلام دختر على بن ابيطالبعليه‌السلام  است.

مرد شامى در حالى كه شگفت زده شده بود، گفت: پس اين زن جوان دختر حسينعليه‌السلام  فرزند فاطمهعليها‌السلام و على بن ابيطالبعليه‌السلام  است؟!

يزيد جواب داد: همين طور است.

مرد شامى، در حالى كه خشمناك و برآشفته شده بود، فرياد زد: يزيد! خدا تو را لعنت كند، آيا تو عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشته اى؟ و فرزندان آنان را به اسارت گرفته اى؟ من تا به حال گمان مى كردم اينان اسيران «روم» هستند!

آن گاه يزيد كه مست قدرت بود و سخت خشمناك گرديده بود دستور داد، آن مرد شامى را هم گردن زدند.(۲۰۵)

گويا پس از اين مرحله بود، كه فاطمه دختر شجاع حسينعليه‌السلام  به يزيد خطاب كرد و گفت:

اى يزيد! آيا سزاوار است دختران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين گونه اسير و مورد اهانت باشند؟!

يزيد گفت: شما آزاد و بزرگواريد، هم اكنون داخل حرم سراى من شويد، و در كنار دختر عموهاى خود، يعنى زنان و دختران من قرار گيريد، آن وقت با اين كوتاه آمدن، فاطمهعليها‌السلام و ساير بانوان بنى هاشم به قسمت اندرون كاخ راه يافتند و در كنار زنان خاندان ابوسفيان قرار گرفتند، زنان دربار هم با مشاهده بانوان اسير اهل بيتعليها‌السلام به شيون و ناله پرداختند، و كسى از آنان باقى نماند، كه ضجه و ناله سر نداده باشد.(۲۰۶)

بدين ترتيب فاطمه دختر جوان و اسير حسينعليه‌السلام ، از طرفى از خطر تعرض دشمن فريب خورده نجات يافت و از طرف ديگر با اسارت خويش و حضور ناخواسته به مجلس جشن «يزيد بن معاويه» و اندرون او و با كمك عمه اش زينب قهرمانعليها‌السلام ، دختر شجاع و فداكار اميرالمومنينعليه‌السلام  پرده ديگرى از خدعه و تزوير را، از چهره كريه و ظالمانه حزب اموى كنار زد، تا لذت حكومت چند روزه دنيا هم، براى هميشه در كام يزيديان غاصب و قاتل، تلخ و كشنده گردد، و سزاى اعمال قدرت پوشالى و مستى مقام غاصبانه خود را ببيند و كيفر دنيايى امام كشى و اهانت دردناك به ساحت مقدس عترت پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را احساس كنند.