فصل دهم: در بازگشت به مدينه
فاطمه دختر جوان سيدالشهداءعليهالسلام
، در مدت اسارت خود در «شام» به همراه اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزهاى سخت و دردناكى را پشت سر گذاشتند، اما با يك دنيا ايمان و شهامت و مقاومت در برابر خشونت هاى دژخيمانه دشمن، به اسلام و مكتب عاشورا قدرت و عزت بخشيدند و از اين امتحان بزرگ هم سرافراز بيرون آمدند.
راستى به اسارت گرفتن و آزار رساندن دختران جوان و پاك، زينب كبراى داغديده پنجاه و شش ساله، زين العابدينعليهالسلام
بيمار مصيبت زده و خلاصه زنان و كودكان سوگوار و عزيز از دست داده، ظلم بزرگ و هولناكى است، و براى «امويان» و مزدوران سفاك آنان كه اين فاجعه بى نظير تاريخى را به وجود آوردند، همان روزها هم در برابر موج خون شهيدان و فريادهاى مظلومانه و افشاگرانه اسيران، روزگار تلخ و زبونانه و نكبت بارى به وجود آمد.
آرى، در همان روزهايى كه فاطمه دختر امام حسينعليهالسلام
و ساير اعضاى خاندان داغدار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شام به سر مى بردند، و هنوز حدود بيش از يك ماه از شهادت سيدالشهداءعليهالسلام
و ياران مومن و فداكارش نگذشته بود، «يزيد» فرزند «معاويه» خليفه جوان و سرمست اموى، كه خود را پيروز و كامياب احساس مى كرد، وقتى در «شام» مجلس جشن رسمى و پيروزى تشكيل داد، آن گاه كه گزارش وضع شهيدان عاشورا را شنيد، اگر چه از روى فريبكارى و تزوير و يا ترس از فريادهاى اسيران و شورش مردم هم بود، چند قطره اشك در چشم خود گردانيد، و به اصطلاح به عنوان شرمسارى و پشيمانى به مزدوران خود مى گفت:
اگر حسينعليهالسلام
را هم نمى كشتيد، من اطاعت شما را ستايش مى كردم و از كار شما راضى بودم، خداوند عبيدالله زياد فرزند «سميه » را لعنت كند، اگر خود آن جا حضور داشتم از كشتن حسينعليهالسلام
صرف نظر مى كردم و نمى گذاشتم كار به اين جا بكشد، خداوند حسينعليهالسلام
را رحمت كند!
بارى، يزيد كه ساعاتى پيش نغمه كفر سر مى داد و با كشتن حسينعليهالسلام
و يارانش خود را پيروز مى پنداشت، اكنون خود را شكست خورده و مغلوب مى بيند، بدين جهت در برابر اسيران اهل بيتعليهالسلام
با اطرافيان خود به مشورت پرداخت، كه متاسفانه يكى از مزدوران خود فريخته پيشنهاد كشتن آنان را داد! اما «نعمان بن بشير» كه در دربار «يزيد» حاضر بود و در دل به خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علاقه اى داشت گفت:
اءنظر ما كان الرسول يصنعه بهم؟ فاصنعه بهم.
فكر كن و ببين اگر اكنون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
زنده بود، با آنان چگونه رفتارى مى كرد؟ بنابراين، تو هم اكنون با آنان آن گونه رفتار كن.
آن گاه يزيد كه تحت فشار افكار عمومى قرار گرفته بود، دستور داد به اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آزادى نسبى داده شود، و براى اين منظور در خانه اى كه در جوار كاخ او قرار داشت، آنان بتوانند به عزادارى و سوگوارى بپردازند!
حركت از شام
فريادهاى مظلومانه و حق طلبانه فاطمه دخت ارجمند سيدالشهداءعليهالسلام
و نيز خطابه هاى زينبعليهاالسلام
و زين العابدينعليهالسلام
و ام كلثوم در كوفه و شام و هم چنين تاثير ريختن خون حضرت حسينعليهالسلام
و ساير پاكان و مظلومان و مجاهدان راه خداوند، روزگار را بر «يزيد بن معاويه» حاكم سفاك و خونخوار اموى بسيار تنگ و سخت نمود. «يزيد» چند ماه قبل از آن، طى نامه اى به فرماندار خويش در «مدينه» درباره حسين بن علىعليهالسلام
و عبدالله بن زبير نوشته بود:
فخذهما باالبيعة لى، فان امتنعا فاءضرب اءعنا قهما، و ابعث لى برؤ وسهما...!
از آنان براى من بيعت بگير، و اگر آنان از بيعت و تسليم شدن در برابر من خوددارى كردند، گردن آنها را بزن و سرهاى بريده آنان را براى من بفرست!
اما «يزيد»، اكنون از آن امام كشى و خونريزى سخت به ستوه آمده، تحت فشار افكار عمومى قرار گرفته، به اهل بيت پاك و اسير خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرصت عزادارى مى دهد، امام زين العابدينعليهالسلام
را سر سفره خصوصى خود مى نشاند، با آن حضرت غذا و نان و نمك مى خورد، و در پنهان هم مى گويد:
لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انى صاحبة، ما سئلنى خصلة اءبدا الا اءعطيتها اياه، ولد فعت الحتف عنه بكل ما استعطت ولو بهلاك بعض ولدى...
خداوند، پسر مرجانه «عبيدالله بن زياد» را لعنت كند، به خدا سوگند اگر خودم در كربلا حاضر بودم، هر درخواستى حسينعليهالسلام
داشت آن را مى پذيرفتم و هر طور مى شد او را از مرگ نجات مى دادم، اگر چه لازم مى شد در اين راه، بعضى از فرزندان خود را از دست بدهم، اما با تقدير الهى چه توان كرد؟!
آن گاه «يزيد» دستور داد، كاروان اسيران اهل بيتعليهالسلام
را با احترام و امكانات لازم، از شام به سوى مدينه حركت دهند.
آرى، جو خشم و نفرتى كه به خاطر كشتن حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
و ياران و اسارت دختران او، فاطمه و سكينهعليهاالسلام
و زينب و زين العابدينعليهالسلام
عليه يزيد به وجود آمده بود، چنان عرصه زندگى را بر او تلخ و تنگ نمود، كه اقامت بيش از هفت روز را براى آنان در شام صلاح ندانست و دستور آزادى و حركت اسيران اهل بيتعليهالسلام
از شام را صادر كرد، تا آنان به مدينه و در جوار حرم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رهسپار گردند.
«نعمان بن بشير» مامور نگهبانى و حفاظت از كاروان اسيران اهل بيتعليهالسلام
شده است، اما عمق فاجعه به قدرى دل خراش است، كه زنان خاندان ابوسفيان و يزيد را هم آشفته و سوگوار ساخته و ناله عزادارى از كاخ سبز يزيد هم در فضاى شهر طنين غم آلود اندوخته است
و حتى آنان هم كاروان اسيران را، كه چند روز قبل با وضع رقت بارى وارد شام شده بودند، با احترام بدرقه كردند.
«نعمان بن بشير» براى نگهبانى و راهنمايى اهل بيتعليهالسلام
ده ها نفر افراد كارآزموده انتخاب كرده، براى انتقال آنها كجاوه هاى مجهز و زرنگار بر پشت شترها بسته و بالاخره با وضع حكومتى و تشريفات دربارى مى خواهد زنان و كودكان داغدار سيدالشهداءعليهالسلام
را از شام و در مقابل چشم مردم روانه مدينه گرداند، اما وقتى زينبعليهاالسلام
اين وضع را مشاهده مى كند، از نقشه مرموز و اغفالگرانه يزيد سخت نگران مى شود، و با يك دنيا آه و اشك، از دل دردمند خروش برمى آورد: شرايط موجود ما، با كجاوه هاى زرنگار چه تناسبى دارد؟ آن گاه از سوار شدن و استفاده از آنها خوددارى مى كند، تا آن گونه كه خود مى خواهد و صلاح اهل بيتعليهالسلام
اقتضا مى كند، حركت كاروان صورت گيرد.
زينبعليهاالسلام
دستور مى دهد: اجعلوها سوداء، حتى يعلم الناس انا فى مصيبة و عزاء لقتل اءولاد الزهراءعليهاالسلام
.
اين كجاوه را سياهپوش كنيد، تا مردم بدانند ما مصيبت زده هستيم و در سوگ و عزاى فرزند فاطمه زهراعليهاالسلام
به سر مى بريم.
دستور زينبعليهاالسلام
دختر قهرمان علىعليهالسلام
عملى شد، فاطمه و سكينهعليهاالسلام
دختران امام حسينعليهالسلام
، امام زين العابدينعليهالسلام
و ساير بانوان و كودكان با احترام در كجاوه هاى سياهپوشى كه روى شترها نصب گرديده بود قرار گرفتند، و آنان به حسب ظاهر با عظمت و شكوه، اما در باطن با چشمهاى اشك آلود و دلهاى پر از غم و اندوه جانكاه «شهر شام» را به مقصد «شهر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ترك گفتند.
بر مزار حسينعليهالسلام
فاطمه دخت ارجمند سيدالشهداءعليهالسلام
به همراه كاروان بازماندگان اسير خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سوى مدينه ره مى سپارند، كاروان به سرزمين عراق رسيده، آن جا يك دو راهى به چشم مى خورد، يك راه به طور مستقل به مدينه منتهى مى شود، و در راه ديگر، از مسير كربلا به سوى مدينه مى توان عبور كرد.
اين جا بود كه بانوان از «نعمان بن بشير» سرپرست و راهنماى كاروان درخواست نمودند، آنان را از مسير كربلا و از مزار حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
عبود دهد، اين پيشنهاد پذيرفته شد و كاروان از آن مسير ادامه راه مى داد.
از سوى ديگر، به گواهى تاريخ، اولين كسى كه كنار مزار حضرت امام حسينعليهالسلام
حضور يافته و زيارت اربعين آن حضرت را انجام داده «جابر بن عبدالله انصارى» صحابى بزرگوار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده است
جابر، در عين حالى كه از دو چشم نابينا بوده، از مدينه بدين منظور حركت كرده،
و خدمتگزارى هم براى راهنمايى همراه خود برداشته است.
«عطية بن سعد عوفى» هم كه اهل كوفه، مفسر قرآن، راوى حديث و از ياران امام علىعليهالسلام
بود، از مدينه به همراه «جابر» راه كربلا را پيش گرفته بود، آنان با زحمت و عجله زياد خود را به كربلا و به كنار قبر حضرت سيدالشهداءعليهالسلام
و ساير برادران و ياران او رساندند.
«عطيه» مى گويد: جابر بن عبدالله در «نهر فرات» غسل زيارت انجام داد، لباس تميز به تن كرد، بدن خود را خوشبو نمود، با پاى برهنه حركت كرد و در حالى كه غلامش او را راهنمايى مى كرد، خود را به قبر حسينعليهالسلام
رسانيد، خود را روى قبر مقدس انداخت و آن قدر ناله زد كه از هوش رفت، وقتى به هوش آمد سه مرتبه ناله زد: يا حسين! يا حسين! يا حسينعليهالسلام
! اى حبيب من! چرا جواب من را نمى دهى؟ آخر من دوست تو هستم.
اما «جابر» خود جواب سوال خود را داد: جابر! از حسينعليهالسلام
چه انتظار جواب سلام دارى؟ مگر نمى دانى دشمن رگهاى گلوى او را بريده، و ميان تن و سر مقدس او را جدايى انداخته است...؟
به هر حال، جابر و غلام وى و عطيه عوفى، كه از مدينه براى زيارت مزار سيدالشهداءعليهالسلام
آمده بودند، كار زيارت و سوگوارى را سامان دادند و با فاصله كمى از قبرهاى مقدس قرار گرفتند و به زمزمه و نوحه سرايى پرداختند، و بعد در اثر خستگى و بى حالى، تصميم گرفتند اندكى استراحت كنند.
باد سوزان بر پهن دشت غم گرفته نينوا مى وزيد و جابر و ساير زائران و سوگواران، سر بر متكاى شن هاى نرم گذاشته بودند تا اندكى بياسايند، كه به وسيله قدرت انتقال زمين زمزمه تازه اى احساس كردند، گويا جمعيتى بدان سوى مى آمدند، جابر به غلام خود دستور داد، بالاى بلندى برود و اوضاع اطراف را وارسى كند، تا اگر ماموران حكومت اموى از مسير شام مى آيند، آنان از كنار قبرها فاصله بگيرند و در پناهگاهى جان خود را از خطر دشمن حفظ كنند!
غلام جابر بن عبدالله، خود را به مسير شام نزديك كرد، اندكى وضع جمعيتى را كه بدان سوى مى آمدند ورانداز نمود، و در حالى كه آنان به سر و صورت خود مى زد، با عجله خود را به جابر و همراهان رسانيد و با شتاب زياد اعلام كرد:
حركت كنيد، آنان اهل بيت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستند، امام سجاد، على بن الحسينعليهالسلام
هم در ميان آنهاست، عمه هاى آن حضرت، خواهران وى و دخترهاى سيدالشهداءعليهالسلام
و ساير زنان و كودكان هم، كه براى زيارت حسينعليهالسلام
مى آيند، همراه آن حضرت هستند.
آن گاه، جابر بن عبدالله انصارى، غلام او، عطية بن سعد عوفى و مردان قبيله بنى هاشم، كه از مدينه آمده بودند، و نيز مردان و زنان عشاير اطراف دجله و فرات كه براى زيارت و سوگوارى آن جا اجتماع كرده بودند، همه به استقبال امام زين العابدينعليهالسلام
، زينب كبرىعليهاالسلام
سكينه و فاطمه دخترهاى امام حسينعليهالسلام
شتافتند، امام زين العابدينعليهالسلام
را در آغوش گرفتند، به او تسليت گفتند، و از گريه و ناله فريادهاى عزادارى و ماتم سرايى، در كنار قبرهاى مظلومانه شهيدان كربلا، در آن بيابان تفتيده، غوغايى به وجود آمد
.
امام زين العابدينعليهالسلام
با چشمهاى اشكبار و دل دردمند و ناله هاى سوزناك آهسته گام برمى داشت، به قبرهاى مقدس احترام مى كرد و در حالى كه جابر و همراهان او دنبال امامعليهالسلام
حركت مى كردند، امام زين العابدينعليهالسلام
خطاب به آنان مى گفت: بياييد، ملاحظه كنيد، در اين نقطه حضرت ابى عبداللهعليهالسلام
را شهيد كردند، در اين مكان عموى ما ابوالفضلعليهالسلام
را به شهادت رساندند، در اين نقطه كودكان پدرم را سر بريدند
و بدين ترتيب امام زين العابدينعليهالسلام
محل شهادت و جاى قبر هر يك از شهيدان كربلا را مشخص نمود.
بوى بهشت مى وزد، از كربلاى تو
|
|
اى كشته! باد جان دو عالم فداى تو
|
برخيز و باز، بر سر نى آيه اى بخوان
|
|
اى من فداى آن سر از تن جداى تو
|
اندر منا، ذبيح يكى بود و زنده رفت
|
|
اى صد ذبيح كشته شده، در مناى تو
|
اجر هزار عمره وحج در طواف نيست
|
|
اى مروه و صفا، به فداى صفاى تو
|
تا با نماز خوف تو، گردد قبول حق
|
|
شدسجده گاه اهل يقين خاك پاى تو
|
با گفتن «رضا بقضائك» به قتلگاه
|
|
شد متحد رضاى خدا، با رضاى تو
|
توهرچه داشتی به خدا دادى اى حسين!
|
|
فردا خداست جل جلاله، جزاى تو
|
خون خداست خون تووجز خداى نيست
|
|
اى كشته خدابه خدا خون بهاى تو
|
به هر حال، با رسيدن زنان و كودكان داغديده به كنار تربت پاك شهيدان محشرى به پا شد، هر كس خود را روى قبرى انداخت و به عزادارى و شيون پرداخت، فاطمه دختر جوان و داغدار امام حسينعليهالسلام
هم خود را روى قبر پدر انداخت و آن قدر گريه كرد و ناله سوزناك سر داد، كه در روى قبر پدر بى طاقت گرديد و غش كرد.
تا مدت سه روزى كه اهل بيتعليهالسلام
روزى كه اهل بيتعليهالسلام
و جابر و عطيه و مردان بنى هاشم و مردان و زنان عشاير و باديه نشينى هم كه به آنان پيوسته بودند، سوگوارى دل خراش عجيبى در آن صحراى سوزان برقرار كردند، و به خصوص زنان و كودكان خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و فاطمهعليهاالسلام
هر كدام ناله و مرثيه اى سر مى دادند.
ورود به مدينه
كاروان بازماندگان داغدار سيدالشهداءعليهالسلام
در عين حالى كه دل نمى كندند از كنار قبرهاى عزيزان خود جدا شوند، ناچار و شايد هم به پيشنهاد نگهبان كاروان «نعمان بن بشير» از بيم آن كه كودكان و زنان از شدت گريه و ناله جان نسپارند، كربلا را ترك كردند و راه دور و دراز «مدينه» را پيش گرفتند.
اگر چه شترها در جاده هاى شنزار به سرعت حركت مى كردند، اما بار سنگين غم و اندوه سخت بر دلها، ادامه راه را كند نشان مى داد و رنج زنان و كودكان مصيبت زده را افزون مى ساخت.
بالاخره، چندين شبانه روز بر اين منوال گذشت، زمزمه هاى سوگوارى اهل بيتعليهالسلام
سكوت بيابانهاى داغ را مى شكست و آنان به راه ادامه مى دادند، تا اين كه سياهى شهر مدينه از دور نمايان گرديد.
وقتى كاروان به كنار مدينه رسيد، امام زين العابدينعليهالسلام
دستور توقف داد و خيمه ها را برافراشتند، آن گاه به «بشير بن جذلم » كه اهل مدينه و غلام خود او بود و در سفر كربلا پيوسته خدمتگزارى و پرستارى آن حضرت را نيز به عهده داشت، فرمود:
خداوند پدر تو را رحمت كند، او خوب شعر مى سرود، آيا تو نيز از شعر سرودن پدر بهره اى دارى؟
بشير پاسخ مثبت داد.
آن گاه امام زين العابدينعليهالسلام
به او فرمود: اكنون كه چنين است، وارد شهر شو و خبر شهادت اباعبداللهعليهالسلام
را به اطلاع مردم برسان.
بشير، در حالى كه سوار اسب بود، به مدينه وارد شد، خود را به مسجد و حرم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسانيد و با صداى گريه و ناله فرياد برآورد:
اى مردم مدينه! ديگر در اين شهر جاى ماندن شما نيست، زيرا حسينعليهالسلام
را در كربلا كشتند و اكنون پيوسته از چشم من اشك سرازير است.
بدن خون آلود و پاره پاره حسينعليهالسلام
در كربلا قرار دارد، اما سر مقدس او را بر سر نيزه زده اند و شهر به شهر گردانيده اند.
اى مردم مدينه! به امام و مولاى خود توجه بيشترى داشته باشيد، آيا در ميان شما افراد غيور و جوانمردى پيدا نمى شود؟
آن وقت مردم مدينه از بنى هاشم و ديگران، كوچك و بزرگ، زن و مرد از خانه ها بيرون دويدند، شهر يك پارچه ضجه و ناله شد، آن گاه همه مردم با راهنمايى «بشير بن جذلم» خود را بيرون شهر و به حضور امام زين العابدينعليهالسلام
و زينب و ام كلثوم و فاطمهعليهاالسلام
رساندند و در حالى كه مدتها آه و ناله آنان امان نمى داد، بالاخره اندكى آرام گرفتند و به سخنرانى دردمندانه امام زين العابدينعليهالسلام
گوش فرا دادند.
بدين ترتيب، فاطمه دختر جوان و داغديده امام حسينعليهالسلام
در حالى كه از شوهر خود «حسن مثنى» هم چندان اطلاعى نداشت، به مدينه بازگشت و زنان بنى هاشم و دوستداران اهل بيتعليهالسلام
از او استقبال كردند.
و گويا به خاطر همين بى پروايى هاى «بنى اميه» و طرفداران آنان بوده، كه خود را پيروز و كامياب مى پنداشته اند، كه فاطمه دختر امام حسينعليهالسلام
گفته است: به خدا سوگند، كسى از افرادى كه خود را ذليل و زبون كرده اند، بدين خاطر، به چيزى دست نيافته (و به جايى نرسيده اند) و نيز از منافع و لذتهاى خويش هم، بيش از آنچه افراد با مروت و جوانمرد بدان دست يافته اند، بهره اى نبرده اند.
بنابراين، اسرار زيباى الهى (عزت نفس) را مستور و محفوظ داريد (و خويشتن را به خاطر دست يافتن به منافع و خوشى ها، ذليل و زبون نسازيد.)