محمّد صلىاللهعليهوآله
بعثت
لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة.
(سوره آل عمران: ۱۶۴)
قرنها از زمان عيسى مى گذشت و از طرف خداوند متعال ديگر پيامبرى مبعوث نشده بود. گروهى از مردم تابع دين مسيح، جمعى پيرو موسى و بيشتر مردم، اساسا از پرستش خداى يگانه منحرف گشته بودند.
بت پرستى رواج كامل يافته و خصوصا در حجاز و مكه توجه مردم به بت پرستى بيش از هر چيز بود. دورانى بود تاريك و ظلمانى. روح انسانيت از ميان رفته بود. وحشيگرى و بربريت بر سر مردم سايه افكنده بود. آدم كشى و خونريزى امرى عادى به حساب مى آمد. عواطف مردم كشته شده و چراغهاى هدايت خاموش گرديده بود.
جزيرة العرب در درياى بدبختى غوطه مى خورد. دختر كشى نظام اجتماعى را به خطر انداخته بود. شرابخوارى، بى عفتى، قمار، ربا، دزدى و ساير انحرافات كم و بيش رواج داشت.
بازار دين و معنويت و فضايل اخلاقى از رونق افتاده و كسى خريدار آن نبود.
در چنين دوران تاريك و پر خفقان و در چنين پر فتنه و فساد بود كه ناگهان:
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
|
|
دل رميده ما را انيس و مونس شد
|
پروردگار بزرگ، براى دنياى بشريت، پيامبر عظيم الشاءن و عالى مقام اسلام، خاتم انبياء محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را برانگيخت و او را مامور هدايت بشر نمود.
با بعثت رسول اكرم، نور سعادت در افق زندگانى مردم پديدار و دريچه نيك بختى به روى آنان گشوده شد.
مكتب موسى بن عمران، دبستان دين و مكتب عيسى بن مريم دبيرستان دين بود كه هر كدام به مناسبت زمان خود مبعوث شدند و بشر را به طرف كمال، سوق دادند.
اما مكتب خاتم انبياء دانشگاه عالى دين بود كه نه تنها براى يك نسل بوجود آمد، بلكه خداوند متعال، او را براى رهبرى و هدايت مردم روى زمين، تا آخر دنيا فرستاد. او خاتم انبياء و آخرين پيغمبرى بود كه به رسالت مبعوث گرديد.
بت پرستان مكه، به جاى آن كه از اين چراغ نورانى استفاده كنند و در پرتو آن نور، سعادت خود را تاءمين نمايند، علم مخالفت برافراشتند و براى خاموش كردن نور خدا شروع به فعاليت نمودند.
گاهى با استهزاء و مسخرگى و زمانى با تهمت هاى ناروا و آزارهاى ناجوانمردانه پيغمبر را جواب مى گفتند.
روزى خاتم انبياء براى اداء رسالت، به طائف رفته بود. اهالى آن منطقه نه تنها دعوت او را نپذيرفتند، بلكه جمعى را بر سر راه فرستادند و وقتى رسول اكرم به سوى مكه بر مى گشت، او را سنگباران كردند به طورى كه خود از پاهاى مقدسش جارى بود.
قريش براى كشتن رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
نقشه ها كشيدند و جديت ها كردند ولى خداوند متعال به دست جمعى از مردان با حقيقت، نقشه هاى مخالفين را نقش بر آب كرد.
فداكاريهاى ابوطالب - عموى بزرگوار پيغمبر - در اين مورد براستى قابل تمجيد و ستايش است. كسانى كه با تاريخ مفصل اسلام آشنائى دارند مى دانند كه ابوطالب و فرزند عالى مقامش اميرالمومنين علىعليهالسلام
در پيشرفت اسلام سهم بزرگى دارند.
اول كسى كه به خاتم انبياء صلىاللهعليهوآله
ايمان آورد و دست ارادت به دست آن حضرت داد، علىعليهالسلام
بود. در موارد بى شمارى، جان خود را در راه يارى پيغمبر به خطر انداخت كه آياتى از قرآن كريم شاهد زنده ما است.
ليلة المبيت شبى است كه حدود شصت نفر از دشمنان سر سخت پيغمبر به قصد قتل او، خانه اش را محاصره كردند. رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
آن شب على را در بستر خود خوابانيد و به راهنمائى خداوند از مكه فرار كرد. آن شب براى علىعليهالسلام
شبى خطرناك بود اما او با يك دنيا ايمان حاضر شد در بستر رسول اكرم بخوابد و جان خود را فداى او كند.
اين مورد، يكى از صدها موردى است كه علىعليهالسلام
در راه اسلام فداكارى كرد و ساير موارد را به كتب مفصل وا مى گذاريم.
جنگ هاى بدر، احد، احزاب، خيبر، و ديگر غزوات شاهد و گواه فداكاريها و از خودگذشتگى هاى پيشواى بزرگ شيعه علىعليهالسلام
هستند.
نكته ديگرى كه بايد در پايان اين بحث يادآور شويم خدمات يك شخصيت بزرگ و يك بانوى فداكار است.
خديجه كبرى «ام المومنين» همسر با وفاى پيغمبر صلىاللهعليهوآله
اول بانوئى است كه دعوت پيغمبر اسلام را اجابت كرد و به او ايمان آورد.
او در راه يارى اسلام، از جان و مال خود مضايقه نكرد و از بذل مساعى خوددارى ننمود يك سهم بزرگ، از پيشرفت اسلام مربوط به خديجهعليهالسلام
است.
خديجه موجب سرافرازى و روسفيدى زنان جهان شد و با خدمات گرانبهاى خود در دنيا و آخرت، ارجمندترين مقام ها را احراز كرد.
اسراء
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى...
(سوره اسراء: ۱)
شب به پايان رسيد و سپيده صبح نزديك بود كه رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
از ام هانى - دختر ابوطالبعليهالسلام
- آب وضو خواست، وضو گرفت و چون سپيده دميد، نماز صبح ادا فرمود سپس ام هانى را طلبيد تا امر مهمى را كه در همان شب واقع شده بود به او خبر دهد.
امرى كه بسيار عجيب و قابل توجه بود و خداوند متعال پيغمبر عزيزش را به آن اختصاص داد و تشريف خاصى بود كه به رسول گراميش عطا فرمود.
ام هانى كه از ياران با وفاى انبيا و قلباعلاقه مند و مومن به آن حضرت بود به حضور آمد.
رسول خدا فرمود: اى ام هانى! همانطورى كه مشاهده كردى من نماز عشاء را در اينجا خواندم سپس خداوند متعال مرا به بيت المقدس برد من در مسجد اقصى نماز خواندم و اينك هم نماز صبح را چنانكه مى بينى در اينجا مى خوانم و تصميم دارم هم اكنون به مجمع قريش بروم تا اين عنايتى را كه خداى بزرگ نسبت به من فرموده به آنها اطلاع دهم و آنها را از قدرت خداوند با خبر سازم.
ام هانى، زنى با ايمان و معتقد به پيغمبرى رسول خدا صلىاللهعليهوآله
بود و شك و ترديدى در راستگويى خاتم انبياء نداشت و لذا صحت اين خبر نيز مانند آفتاب نزد او روشن و آشكار بود اما او قريش را خوب مى شناخت. دشمنى و عدوات آنان را نسبت به پيغمبر مى دانست. آزارها و مسخرگيهاى آنها را ديده بود. بدين جهت از اين تصميم رسول خدا صلىاللهعليهوآله
ناراضى به نظر مى رسيد و مى ترسيد، كفار قريش پيغمبر را استهزاء كنند و شايد هم دست به آزار او بگشايند.
ام هانى لحظه اى به فكر فرو رفت آنگاه سر برداشت و گفت اى رسول محترم! و اى پسر عموى عزيز! تو را به خدا نزد اين قوم مشرك مرو و اين حديث را براى آنها بيان مكن. آنان با تو دشمن هستند و بهانه اى مى خواهند كه تو را آزار كنند. بگذار اين خبر مكتوم بماند و مخالفين دست آويزى پيدا نكنند.
اين سخنان، اگر چه از روى صميميت و خيرخواهى ادا شد اما براى رسول خدا صلىاللهعليهوآله
قابل قبول نبود. زيرا لغت ترس براى پيغمبر مفهومى نداشت.
لحظه اى بعد، رسول خدا صلىاللهعليهوآله
از خانه بيرون آمد و به سوى مسجد الحرام رهسپار شد، در مسجد جمعى از قريش حضور داشتند. ابوجهل كه نظرش به آن حضرت افتاد، از ميان جمعيت با لحن تمسخرآميز گفت:
از طرف خدا تازه اى براى تو پيش نيامده؟
فرمود: چرا، شب گذشته خداوند مرا به بيت المقدس برد. ابوجهل گفت: ديشب بيت المقدس رفتى اينك بامداد است اينجا هستى؟ فرمود:
آرى خداوند مرا شبانه به بيت المقدس برد. در آنجا جمعى از پيامبران گذشته را ديدار كردم. از آن جمله ابراهيم، موسى و عيسى بن مريم بودند، من نماز خواندم آنان به من اقتدا كردند.
مطعم بن عدى گفت: آيا تو دو ماه راه را در يك شب رفتى؟ من شهادت مى دهم كه تو دروغ مى گويى! قريش گفتند: دليل صدق ادعاى تو كدامست؟ فرمود ديشب در فلان وادى، فلان كاروان را ديدم، شترى از شتران خود را گم كرده و در جستجوى او بودند. در ميان متاع آنها ظرف آبى بود كه روى آن را پوشانده بودند. من آب آن ظرف را خوردم و سپس روى ظرف را پوشانيدم.
قريش گفتند: اين يك دليل، دليل ديگرت چيست؟
فرمود: به فلان كاروان هم برخوردم، شتر فلان كس رم كرده و دستش شكسته بود شما پس از رسيدن آن كاروان از آنها بپرسيد تا صدق سخن من بر شما معلوم شود.
گفتند: اين هم يك نشانه، حالا بگو كاروان تجارتى ما را در كجا ديدى؟ فرمود كاروان شما را در وادى تنعيم، چنين و چنان ديدم. پيشاپيش كاروان شما شترى به رنگ سياه و سفيد بود و هنگام طلوع آفتاب، آن كاروان خواهد رسيد.
قريش كه اين جمله را شنيدند، گفتند: محمد ميان ما و خودش حكم كرد و صدق يا كذب سخن او تا چند لحظه ى بعد كه خورشيد طلوع مى كند آشكار خواهد شد.
اين سخن گفتند و همه به سوى بيابان دويدند و بيرون شهر به انتظار طلوع آفتاب و رسيدن كاروان خود نشستند.
هنوز توقف آنها به طول نيانجاميده بود كه يكى از آنها فرياد زد: اينك خورشيد طلوع كرد... كه ديگرى از جانب ديگر گفت: و اين هم كاروان ما به همان هيئتى كه محمد خبر داد از دور نمايان شد.
قريش با ديدن اين آيت روشن، باز هم از عناد خود، دست نكشيدند و به كفر و سرسختى باقى ماندند.