جنگ احد
و اذ غدوت من اهلك تبوى ء المومنين مقاعد للقتال و الله سميع عليم.
(سوره آل عمران: ۱۲۱)
پس از جنگ بدر، بت پرستان مكه، احساس كردند كه لكه ننگى به دامن افتخار آنها نشسته كه جز با انتقام از مسلمين با هيچ آبى شسته نمى شود و تا خونخواهى كشتگان را ننمايند، آرامشى در دل خود نخواهند يافت. از اين رو ابوسفيان كه قيادت و رياست مكه را اخيرا بدست گرفته بود، اعلام كرد كه هيچ خانواده اى از قريش حق ندارد بر كشتگان خود عزادارى كند و اشگ بريزد. زيرا اشگها و ناله ها، عقده هاى دل را سبك مى سازد و قدرت انتقام را ضعيف مى كند.
اين عقده ها بايد در دلها بماند تا در وقت مناسب منفجر شود و با انفجارش، آتشى از كين برافروزد كه خرمن عمر دشمنان را بسوزاند.
حدود يكسال از حادثه بدر مى گذشت. ابوسفيان سرگرم تهيه مقدمات جنگ بود. جمعى از افراد سخنور و فصيح عرب را به قبائل مختلف اعزام نمود تا با تشريح جنگ بدر، مردم را تحريك كنند كه براى خونخواهى از دشمن مشترك آماده گردند.
مال التجاره اى هم كه بر سر آن، جنگ بدر بر پا شده بود و جمعى از سهامداران بزرگش در آن، به خاك غلطيده بودند، هنوز در دست ابوسفيان بود و تصميم گرفت كه آن ثروت سرشار را صرف در راه انتقام و خونخواهى كند.
با فعاليت هاى پى گير و همه جانبه، سپاهى نيرومند كه داراى پنج هزار مرد مسلح بود، آماده گرديد. ميان اين عده سه هزار و دويست نفر پياده نظام بودند و از لحاظ تجهيزات نظامى و آذوقه در بهترين شرايط قرار داشتند.
وقتى خبر حركت اين سپاه به مدينه رسيد، هيجانى غير قابل وصف در ميان مسلمانان پديد آمد. زيرا حادثه اى پيش آمده بود كه نسبت به حوادث و جنگ هاى گذشته قابل قياس نبود.
پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله
در اين مورد با ياران خود به مشورت پرداخت. جمعى عقيده داشتند كه برج و باروى مدينه را محكم كنند و در مدينه بمانند تا سپاه دشمن برسد و در كنار شهر به جنگ بپردازند. ولى گروهى ديگر معتقد بودند كه اين كار، كار مردم ناتوان است و بايد به استقبال دشمن شتافت و سر راه بر او گرفت.
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
با نظر گروه دوم موافقت فرمود و فرمان بسيج داد. سربازانى كه از مدينه حركت كردند، در ابتدا بالغ بر هزار نفر بودند. ولى هنوز چيزى از راه نپيموده بودند كه ناگهان عبدالله ابى
با سيصد نفر از طرفدارانش، از سپاه اسلام جدا شد و به بهانه اينكه پيغمبر با عقيده من (درباره ماندن در مدينه) مخالفت كرده است، به مدينه بازگشت و رسول خدا صلىاللهعليهوآله
به بقيه سپاه كه به هفتصد نفر تنزل كرده بود، به راه ادامه داد، تا در كنار كوه احد فرو آمدند. آنگاه به تنظيم صفوف پرداخت و لشگر را طورى تعبيه فرمود كه كوه احد در پشت و كوه عينين در طرف چپ و مدينه در مقابل رو قرار داشت.
در كوه عينين شكافى بود كه احتمال داشت دشمن از آن استفاده كند و ناگهان به سپاه اسلام بتازد. براى جلوگيرى از خطر محتمل، به امر رسول الله صلىاللهعليهوآله
، عبدالله بن جبير با پنجاه تيرانداز ورزيده، در آن شكاف مستقر شدند و به آنان دستور داده شد كه در صورت موفقيت يا شكست سپاه اسلام، آنها از جاى خود نجنبند و شكاف را خالى نگذارند.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله
پس از آن، روى به مسلمين نمود و خطابه اى كه خلاصه آن چنين است، ايراد نمود:
اى مردم! به شما آن مى گويم كه خداوند به من فرمود و آن وصيت كنم كه در كتاب آسمانى خود مرا به آن توصيه كرد.
به من امر فرمود كه دستورهاى او را به كار بندم و از آنچه حرام نموده، دورى گزينم. هميشه پرهيزكار و پاكدامن باشم.
امروز شما در جايگاه مزد و پاداش خداوندى قرار گرفته ايد و روش شما سرمشق آيندگان خواهد بود. شما بايد خود را بر صبر و كوشش و فداكارى، وادار كنيد. جنگ با دشمن و تحمل زخمها كارى است دشوار و فداكارى بسيار بايد تا در جنگ ها افتخار موفقيت و پيروزى نصيب شود.
قدم در ميدان جهاد بگذاريد و مردانه بكوشيد و از خداوند متعال درخواست كنيد كه شرف و افتخار را نصيب شما گرداند. من خواهان رشد و موفقيت شما هستم و از تفرقه و پريشانى شما بيمناكم.
روح الامين به قلب من القا كرده كه هر جاندارى تا روزى خود را به طور كامل در اين جهان بدست نياورد، نخواهد مرد و روزيش كم نخواهد شد. ممكن است روزى مقدر خود را كمى ديرتر بدست آورد، ولى محال است از آن محروم گردد. بنابراين در طلب روزى، حرص مورزيد و خود را به حرام آلوده نكنيد و در آن راه به معصيت خداوند اقدام ننمائيد. زيرا آنچه سرنوشت و بهره شما است به شما خواهد رسيد و حرص و شتاب و بى پروائى شما، جز گناه و آلودگى اثرى به بار نخواهد آورد.
اى مردم مسلمان! منزلت يك مومن نسبت به ساير مومنين، منزلت سر است نسبت به بدن. پس اگر مومنى به سختى و مشقت افتد، بايد سايرين از رنج و عذاب او، رنجور و افسرده شوند. والسلام عليكم.
سپاه قريش صفهاى خود را مرتب ساخت. پرچم در دست جوانان عبدالدار بود. خالد بن وليد در ميمنه و عكرمة بن ابى جهل در ميسره و عمرو بن العاص و صفوان بن اميه فرمانده سواران و عبدالله بن ربيعه فرمانده تيراندازان و بت بزرگ (هبل) كه قريش از مكه با خود آورده بودند، پيشاپيش آنان قرار داشت.
هند (زن ابوسفيان) با گروهى از زنان مكه كه براى تحريك و تحريص سربازان، به جبهه آمده بود، در انتهاى جنگجويان قرار گرفته، به خواندن سرودهاى مهيج پرداختند.
نخستين كسى كه از سپاه قريش به ميدان آمد، طلحة بن ابى طلحه، پرچم دار كفر بود. مبارز طلبيد. علىعليهالسلام
به ميدان شتافت و او را از پاى درآورد. رسول خدا تكبير گفت و مسلمانها هم، صداى تكبير بلند كردند. نفر دوم و سوم و چهارم از بنى عبدالدار پى درپى به ميدان آمدند. همه بدست علىعليهالسلام
كشته شدند.
وحشت و هراسى عظيم بر دلهاى سپاهيان مكه افتاد. در آن حال مسلمانان به يك حمله شديد دست زدند و صفوف دشمنان را به هم ريختند. جمعى از آنان پا به فرار گذاشتند و شيرازه لشگر از هم پاشيده شد.
جنگجويان اسلام در گوشه و كنار ميدان، جانبازى مى كردند و صميمانه از اسلام حمايت مى نمودند. تا جائى كه بت بزرگ (هبل) را سرنگون كردند و قواى خصم را درهم شكستند. رفته رفته، ميدان جنگ از سربازان مكه خالى شد و مسلمانان به جمع آورى غنائم جنگى و ضبط سلاحها و اموال دشمن پرداختند.
يك اشتباه خطرناك:
نيروهاى احتياطى كه به دستور صريح پيغمبر اسلام، شكاف كوه عينين را اشغال كرده بودند، از دور، ميدان جنگ را تماشا مى كردند. منظره جمع آورى غنيمت ها و اموال دشمن، يعنى يك مسئله مادى خيره كننده، آنها را تحريك كرد كه در جمع غنائم شركت كنند. فرمانده آنان، عبدالله بن جبير، كوشش كرد كه آنها را از اين تصميم باز دارد. ولى موثر واقع نشد و كم كم خط دفاعى شكاف، ضعيف گرديد تا به جائى رسيد كه فرمانده با چند تن معدود باقى ماندند.
در آن حال يك ستون از نيروى مكيان وارد شكاف گرديد، كسانى را كه در محل بودند، به قتل رسانيد و از پشت سر بمسلمانان حمله كرد.
پرچم كفر ديگر باره برافراشته شد و فراريان از گوشه و كنار به زير پرچم گرد آمدند و صفوف از هم پاشيده مسلمين را محاصره كردند.
يكى از مشركين با صداى بلند فرياد زد: محمد كشته شد! اين خبر وحشت آور، و اين حمله شديد و غير مترقبه موجب شد كه مسلمانها پا به فرار نهادند و از ميدان گريختند. رسول خدا صلىاللهعليهوآله
در ميان دشمن قرار گرفته بود. علىعليهالسلام
مانند سپرى متحرك دور آن حضرت مى چرخيد و از هر سو، دشمنان را دفع مى كرد.
در آن روز بدن علىعليهالسلام
نود زخم برداشته و خون بسيار از بدنش ريخته بود. ولى از پاى درنيامد و همچنان به جهاد و دفاع ادامه مى داد. جبرئيل كه شاهد فداكارى و از خودگذشتگى علىعليهالسلام
بود، فرياد زد:
لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار
«جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست». تاريخ اسلام، به شهادت دوست و دشمن، علىعليهالسلام
را در روز احد، تنها يار و ياور پيامبر شناخته و شهامت و ايمان و پايدارى او را با تجليل فراوان ياد مى كند.
لحظه به لحظه، حلقه محاصره تنگ تر مى شد و دشمنان با جسارت بيشتر به رسول خدا صلىاللهعليهوآله
نزديك مى شدند. ولى چون به واسطه شجاعت علىعليهالسلام
نمى توانستند، خود را به رسول خدا صلىاللهعليهوآله
برسانند، سنگ مى پراندند. يكى از سنگها به پيشانى پيامبر رسيد و خون به صورتش جارى شد. سنگ ديگرى به وسيله عتبه بن ابى وقاص بر لب و دندان رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
آمد كه دندانش شكست. شمشيرى بر شانه او زده شد. ولى چون دو زره در بر داشت، كارگر نيفتاد و آن پيامبر عظيم الشان با تمام اين مصائب كه از دشمنان مى ديد، لب به نفرين آنان نگشود. بلكه از خداوند بزرگ هدايت و نجات آن قوم را مسالت مى فرمود.
از حوادث ناگوارى كه در آن روز واقع شد، شهادت حمزه سيدالشهداء، عموى بزرگوار پيغمبر بود. وى در حالى كه مردانه مى كوشيد و از دين خدا و پيغمبرش حمايت مى كرد، با حربه اى كه وحشى به سوى او پرتاب كرد، از پاى درآمد و به زمين افتاد. وحشى پهلوى او را شكافت و جگرش را
درآورده، براى هند، زن ابوسفيان به ارمغان برد.
هند، پاره اى از جگر پاك حمزه را در دهان گذاشت كه ببلعد، و با اين كه چيزى از گلوى او پائين نرفت معروف به «جگر خوار» شد و مردم معاويه و اولاد او را «فرزندان هند جگر خوار» مى ناميدند.
جنگ احد به نفع قريشيان پايان يافت. سپاهيان مكه در حالى كه از موفقيت خود لبخند بر لب داشتند، ميدان جنگ را به سوى مكه ترك گفتند. پيامبر اسلام، كنار كوه ايستاده و به آن تكيه داده بود. يارانش از گوشه و كنار به دور او جمع مى شدند. ولى از آمدن حمزه خبرى نبود. رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
با نگرانى و تشويش، علىعليهالسلام
را براى كسب خبر و اطلاع از حمزه به ميدان فرستاد. مدتى گذشت از بازگشت علىعليهالسلام
هم خبرى نشد.
رسول خدا، شخصا به ميدان قدم گذاشت و به جستجو پرداخت. ناگهان منظره اى هولناك و وحشت آور در برابر آن حضرت آشكار شد.
آه! حمزه را كشته اند و او را مثله كرده اند. اشگ از ديدگان آن حضرت جارى شد و مطابق اخبار اهلبيت عليهم السلام، روزى سخت تر و ناگوارتر از آن روز، در سراسر زندگانى رسول الله صلىاللهعليهوآله
نبوده است.
پيغمبر اسلام صلىاللهعليهوآله
عباى مبارك را از دوش برداشت و بر جسد پاك و مطهر عموى عالى مقام خود افكند و به اين وسيله آن منظره رقت بار را از انظار دوستان و بستگان مستور نمود. سپس بر جنازه حمزه نماز گذارد و در آن نماز هفتاد مرتبه «الله اكبر» گفت و او را به لقب سيدالشهداء مفتخر فرمود.
سپس اجساد ساير شهيدان را از نقاص مختلف ميدان جمع آورى كردند و بر آنها نماز خواندند و به خاك سپردند.
تازه داماد در آغوش شهادت:
در بين اجساد پاك شهيدان احد، جسدى ديده مى شد كه سند زنده فداكارى و جانبازى سربازان مسلمان بود. حنظله جوانى بود كه حدود بيست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبى كه روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
به اين جوان اجازه فرمود كه براى انجام زفاف در مدينه بماند و سپس به مجاهدين بپيوندد.
در ضيافتى كه به عنوان وليمه دامادى بر پا شده بود، گروهى از مسلمين با اينكه عازم جنگ بودند، حضور يافتند و پس از صرف شام، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.
سحرگاه، تازه عروس، حنظله را ديد كه زره مى پوشد و سلاح جنگ بر تن مى كند. اين عمل براى او عجيب و باور نكردنى بود. با حيرت پرسيد: مگر رسول خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است؟!
حنظله زير لب گفت: چرا. زن پرسيد: پس براى چه زره پوشيده و شمشير بسته اى؟! گفت: مى خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم. گفت: پس مرا به كه مى سپارى؟! حنظله در حاليكه صدايش از ايمان محكم و تصميم قاطع او حكايت مى كرد، گفت: به خدا مى سپارم.
عروس براى منصرف ساختن حنظله به گريه و التماس و زارى متوسل شد. ولى اثرى در اراده داماد ننمود. در آخرين لحظات كه حنظله مى خواست قدم از اطاق بيرون بگذارد، زن گفت: لحظه اى صبر كن! آنگاه با شتاب از خانه بيرون جست و چند تن از همسايگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود كرد و گفت: در حضور اين چند نفر اقرار كن كه با من زفاف كرده اى. حنظله گفت: اقرار مى كنم ولى منظور تو از اين اقرار چيست؟
عروس در حالى كه گريه راه گلويش را گرفته بود، رو به حضار كرد و گفت: ديشب در خواب ديدم كه درهاى آسمان باز شد و حنظله به سوى بالا پرواز كرد و از نظرم ناپديد گرديد. من مى دانم كه شوهرم از اين جنگ برنخواهد گشت. خواستم شما گواه باشيد كه اگر فرزندى از من بوجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.
اين موانع كه بر سر راه حنظله بوجود آمده بود، روى قاعده طبيعى بايد او را از تصميم خود باز دارد. ولى ايمان به خدا و عشق به جانبازى كه در اعماق قلبش ريشه دوانده بود، مانند جاذبه نيرومند او را به سوى ميدان جنگ مى كشانيد. آخرالامر با همسر عزيزش خداحافظى كرد و پشت پا به عيش و نوش دنيا زد و خود را به جبهه جنگ رسانيد.
حنظله در ميدان احد، مردانه به صفوف حمله مى كرد و از دين خدا حمايت مى نمود. ناگاه از سپاهيان قريش نيزه خود را به شكم او فرو برد. وى به جاى اينكه به عقب برگردد تا از فشار نيزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن، نيزه از پشتش به در آمد. ولى در آخرين رمق، كه كاملا به قاتل خود نزديك شده بود، با شمشيرش سر از بدن او برداشت.
به اين ترتيب حنظله به شهادت رسيد و خوابى كه همسرش ديده بود، تعبير شد و مطابق نقل مورخين، چون اين جوان موفق نشده بود غسل جنابت بجاى آورد، فرشتگان آسمان وى را غسل دادند و به اين جهت او را غسيل الملائكه ناميدند.