ماجراى فدك
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير.
(سوره حشر: ۶)
فدك دهكده سبز و خرمى بود كه در نزديكى هاى خيبر قرار داشت. از نظر باغها و نخلستان ها قريه اى غنى و آباد محسوب مى شد. ساكنين فدك كه مالكين آن بودند، عموما يهودى بودند.
وقتى قلعه هاى عظيم خيبر كه تكيه گاه كليه يهوديان بود، سقوط كرد و رهبر آنان مرحب، بدست تواناى علىعليهالسلام
به خاك و خون غلطيد، سايرين فهميدند كه مبارزه با اسلام به قيمت نابودى آنها تمام خواهد شد. بدين جهت بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند و كليد قلعه هاى خود را بدست پيامبر اسلام سپردند.
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
نيز با نهايت بزرگوارى با آنها رفتار كرد. مجددا زمين ها را مطابق درخواست آنها به خودشان اجاره داد. به اين شرط كه هر گاه اراده كرد، از فدك رفع يد كنند و بروند. بديهى است كه اگر آنان آئين اسلام را مى پذيرفتند، املاك و اموال آنها به خودشان تعلق داشت و هيچ گونه زيانى متوجه ايشان نمى شد.
مطابق مقررات اسلام، آنچه به وسيله جنگ و لشكركشى به عنوان غنائم جنگى بدست مى آمد، همه سربازان مسلمان در آن سهيم بودند و بين آنان تقسيم مى شد. ولى در مورد فدك، جنگى در كار نبود و خداوند بدون لشگركشى، سرزمين هاى فدك را به پيغمبرش ارزانى داشت و بدين جهت مطابق نص قرآن كريم، املاك فدك متعلق به شخص رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
بود.
قرآن كريم در اين باره چنين مى گويد:
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير. ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذور و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب.
(سوره حشر: آيه ۷ - ۶)
يعنى: -«و آنچه از املاك كفار را خداوند به پيغمبرش واگذارده، پس شما در تحصيل آن، رنج لشگر كشى و جنگ تحمل نكرده ايد، ولى خداوند پيامبرانش را بر آنچه مشيت او تعلق گرفته، مسلط خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است. آنچه خداوند از غنائم كفار ده نشين به رسولش واگذاشته، مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و مسكينان و از راه واماندگان است. تا اين غنيمت ها به چنگ ثروتمندان نيفتد. آنچه پيغمبر به شما دستور داده، قبول كنيد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و نسبت به خداوند با تقوا باشيد. همانا عذاب او شديد است.
در تفسير كلمه «ذى القربى» نه تنها مفسرين و دانشمندان شيعه، بلكه سنى ها نيز نام على و فاطمه و فرزندان فاطمهعليهالسلام
را ذكر مى كنند و بر طبق فرمان خداوند، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
اراضى فدك را به دخترش فاطمهعليهالسلام
بخشيد و سندى هم نوشته شد كه به امضاء علىعليهالسلام
و ام ايمن و يكى از غلامان پيغمبر رسيد.
از آن روز تا پايان زندگانى رسول الله صلىاللهعليهوآله
فدك در تصرف فاطمهعليهالسلام
بود امير المومنين عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته از آن دوران چنين ياد مى كند:
بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين.
آرى زير اين آسمان، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى (ابوبكر و عمر ياران آنها) بر آن بخل ورزيدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) ديگران (خود آن حضرت و اهل بيتش) بخشش نموده و از آن چشم پوشيدند و خداوند بهترين حاكم است.
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
كه چشم از جهان پوشيد، غوغاى خلافت بر پا شد و با توطئه ها و نقشه هاى قبلى، سقيفه بنى ساعده تشكيل گرديد و عجب اينجا است كه جسد پاك پيغمبر هنوز به خاك سپرده نشده بود كه ابى بكر و عمر براى ربودن خلافت، سخت و به تكاپو و فعاليت افتادند و با اينكه رسول خداصلىاللهعليهوآله
در روز غدير، با كمال صراحت علىعليهالسلام
را به جانشينى خود تعيين فرموده و از همه آنها بيعت گرفته بود، همه را ناديده گرفته و با حيله و نيرنگ بر مسند خلافت تكيه زدند.
براى اينكه خلافت آنها محكم و بنيان حكومت بى اساسشان نيرومند شود، دور هم نشستند و به تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پايان جلسه تصميم گرفته شد كه فدك را از تصرف على و فاطمهعليهالسلام
بيرون آورند تا براى علىعليهالسلام
قدرت مبارزه با دستگاه خلافت باقى نماند. زيرا كارگرترين وسيله براى هر مبارزه، پول است و وقتى دست علىعليهالسلام
از پول خالى شد، مردم كه بندگان پول هستند، او را كمك و مساعدت نخواهند كرد.
فداك از فاطمهعليهالسلام
گرفته شد و در اختيار كارگردانان دولت ابوبكر درآمد. فاطمهعليهالسلام
براى احقاق حق و اثبات مالكيت خود، شهودش را معرفى كرد. ولى رد كردند. از طريق قوانين ارث جلو آمد. ابى بكر گفت: من از رسول خداصلىاللهعليهوآله
شنيدم كه فرمود:
نحن معاشر الانبياء لانورث.
يعنى:«ما پيغمبران، پس از خود ارث باقى نمى گذاريم. »
فاضل مى نويسد:«ابن ابى الحديد كه از نامش بارها ياد شده و به حق و استحقاق در صف فحول علماى عامه قرار دارد، معتقد است كه ابوبكر خيلى زياد دل خوشى از فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - نداشت. سهل است كه محرمانه نسبت به دختر پيغمبرصلىاللهعليهوآله
كينه اى در سينه مى پرورانيد و تا رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
در قيد حيات بود، مجالى نداشت كه اين كينه نهفته را ابراز بدارد. كسى كه تخم اين كينه را در سنيه ابوبكر كاشته و پرورش داده بود، هم دخترش عايشه بود.
عايشه نخستين زنى بود كه پس از رحلت خديجه به عقد رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
در آمده بود و تقريبا بى درنگ جاى خديجه را گرفته بود.
ميان او و فاطمه زهرا كه بيش و كم همسن و همسال بودند، هميشه اختلاف بر قرار بود. اما رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
كه دخترش فاطمه زهراعليهالسلام
را تا درجه بزرگترين و شريفترين زنان جهان بالا مى برد و او را يك زن فوق زنان دينا مى شمرد، محال بود به گله گذارى هاى زنانه عايشه گوش بدهد. عايشه هم جرات نمى كرد اسم فاطمهعليهالسلام
را با دشمنى در حضور رسالت به زبان بياورد و از طرفى هم نمى توانست شكايتها و حكايتهاى خود را ناگفته بگذارد.
به ناچار هر روز يكبار پيش پدرش مى رفت و تا مى توانست از دست زهراعليهالسلام
شكايت مى كرد.
ابوبكر هم طبعا مردى بود كه خوى زنانه داشت. اهل درد دل گفتن و درد دل شنيدن و اشگ ريختن و نفرين و ناله كردن بود. ولى علاوه بر آنكه مى نشست و به درد دل دخترش گوش مى داد، علاوه بر آنكه وى را به مبارزه زهراعليهالسلام
محرمانه چپ چپ مى نگريست و پى فرصت مى گشت كه اين زهرهاى جوشان و خروشان را از سينه اش بريزد و در اين هنگام كه به پيام فاطمه زهرعليهالسلام
جواب مى داد، احساس كرد روز انتقام فرارسيده و فرصت خوبى به چنگ آمده كه سينه داغدارش را به آزردن دختر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
شفا بدهد. حديث مجعول:
نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و لادينارا
حديثى است كه به اجماع علماى اسلام جز ابوبكر راوى ديگرى ندارد. علماى عامه هم اين خبر را خبر واحد مى دانند.
آرى ابوبكر يعنى پدر عايشه، يعنى مردى كه خلافت را از دست اهل بيت روبده بود، يعنى مردى كه به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وى با ديده عداوت و بغض نگاه مى كرد، روايت كرده كه رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
فرمود: ما پيامبران درهم و دينارى به ميراث نمى گذاريم.
علاوه بر آنكه اين حديث «خبر واحد» است و حجيتش بسيار ضعيف است، با كلام الله معارضه مى كند.
در قرآن كريم آيات ارث بى هيچ گونه استثنا نزول يافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش صلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:
يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين
(سوره نساء: ۱۱)
و مى فرمايد:
و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله
(سوره انفال: ۷۵)
و مى فرمايد:
ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين. (سوره بقره، آيه ۱۸۰)
و علاوه بر عموم اين آيات كه بى استثنا در مورد ارث، حكومت و قضاوت دارد و به عموم مسلمانان درباره ميراث، آموزش و راهنمائى مى كند، در همين قرآن مجيد از ميراث گذارى انبياء ياد مى شود. در آنجا كه از قول زكريا در سوره مريم، آيه ۶، سخن مى گويد:
رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا
خدايا به من يك «ولى»، يعنى فرزند، يعنى وارث ببخش تا از من و از آل يعقوب ميراث ببرد.
باز هم در سوره نمل، آيه ۱۶، درباره داود و سليمان مى گويد:
و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء.
به نص اين آيات بينات، پيامبران الهى همچون زكريا و داود از خود ميراث گذاشته بودند و يحيى و سليمان كه دو پيغمبر خدا بودند از پدران خود ميراث بردند.
در عين حال، فاطمهعليهالسلام
تمام كوشش خود را بكار برد. در مسجد مدينه نطق مفصلى ايراد كرد و حقايق را بى پرده، از پشت پرده گفت. اما متاسفانه عوام فريبى هاى رئيس دولت و دنيا پرستى مردم، مانع از آن شد كه زهراعليهالسلام
بتواند حق خود را بگيرد و فدك را از دست غاصبين خارج كند.
بدين جهت با دلى افسرده و خاطرى آزرده در خانه نشست و قسم ياد كرد كه ديگر با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين كرد.
بخارى كه از علماء بزرگ عامه است، در صحييح خود، از عايشه نقل مى كند كه: پس از آن روز فاطمهعليهالسلام
خشمگين شد و از ابى بكر به حال خشم دورى گزيد و همچنان نسبت به ابوبكر غضبناك بود تا از دنيا رفت.
فدك به همان ترتيب در دست ابوبكر و خلفاى بعد از او باقى ماند و بنى اميه نيز آن را ميان خود دست به دست مى گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى آن را به اولاد فاطمهعليهالسلام
برگردانيد.
پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، خلفاى اموى، ديگر باره فدك را از دست فرزندان فاطمهعليهالسلام
خارج ساختند. تا در دوران خلفاء بنى عباس، ابوالعباس سفاح آن را برگردانيد. منصور عباسى پس گرفت. پسرش مهدى برگردانيد. دو پسرش موسى وهارون پس گرفتند. مامون برگردانيد. متوكل عباسى پس گرفت و سود آن را به عبدالله بن عمر بازيار، واگذار كرد.
اين بود فشرده اى از ماجراى فدك كه تاريخ اسلام تمام جزئيات آن را نقل كرده و در معرض قضاوت روشندلان و بى نظران قرار داده است.