دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26071
دانلود: 5552

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26071 / دانلود: 5552
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

نداى جهانى

  قال يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السماوات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت...  (سوره اعراف: ۱۵۸)

وقت آن رسيده كه نداى اسلام بگوش جهانيان برسد. زيرا اسلام دين جهانى است و براى سعادت و سيادت ملتها، از طرف ايزد متعال نازل گشته است. بايد سلاطين و روساى كشورها از اين دعوت آسمانى مطلع شوند و از اين برنامه هاى مترقى و آزادى بخش استفاده كنند.

به اين منظور رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله مطابق معمول، با اصحاب خود به مشورت پرداخت و تصميم گرفته شد كه بوسيله نامه هائى سران ممالك را به اسلام دعوت كنند.

مورخين نامه هاى بسيارى درج كرده اند كه از جانب رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به زمامداران كشورها نوشته شد و عمده آنها به قرار زير است. نامه اى به:

۱. نجاشى اول پادشاه كشور حبشه.

۲. نجاشى دوم كه پس از مرگ نجاشى اول به سلطنت رسيد.

۳. خسرو پرويز شاهنشاه ايران.

۴. هرقل امپراطور روم.

۵. ضغاطر (پاپ اعظم) كشور روم.

۶. مقوقس پادشاه كشور مصر.

۷. حارث بن ابى شمر غسانى زمامدار اردن.

۸. هوذة بن على زمامدار يمامه.

۹. منذربن ساوى زمامدار بحرين.

۱۰. زمامداران نجران.

۱۱. نامه هاى متعددى ديگر كه به سران قبايل حمير و بزرگان يمن و حضرموت و غير آنها ارسال شد.

اولين نامه به نام نجاشى پادشاه حبشه ارسال شد، و مضمون آن چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة

اما بعد

فانى احمد اليك الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن

اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القيها الى مريم البتول الطيبة الحصينة

فحملت بعيسى فخلقه من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده

و انى ادعوك الى الله وحده لاشريك له و الموالاة على طاعته،

و ان تتبعنى و تؤ من بالذى جائنى فانى رسول الله

و قد بعث اليك ابن عمى جعفرا و معه نفر من المسلمين

فاذا جائك فاقرهم و دع التجبر

و انى ادعوك و جنودك الى الله تعالى

و قد بلغت و نصحت. فاقبلوا نصيحتى و السلام على من اتبع الهدى

محمد رسول الله

ترجمه نامه:

«بنام خداوند بخشنده مهربان. نامه ايست از محمد پيامبر خدا، بسوى نجاشى پادشاه حبشه. اما بعد. من حمد و ثناى خداوند را به حضورت مى فرستم. خداوندى كه پادشاه بر حق و بى نياز مطلق، پاك و منزه از تمام عيوب و نقائص، داناى بر آشكار و نهان مردم است و گواهى مى دهم كه عيسى بن مريم مخلوق و كلمه خدا است كه آن را به مريم عفيف و پارسا القا فرمود. همانطور كه آدم را بى حاجت به پدر و مادر خلق كرد، وى را نيز بى حاجت پدر در رحم مادر پرورش داد و بوجود آورد.

اى پادشاه حبشه! من تو را به سوى خداوند يگانه و بى شريك مى خوانم و از تو همى خواهم كه با طاعت و عبادت وى برخيزى و مرا پيروى كنى و به دينى كه بر من نازل گشته، ايمان آورى. همانا من فرستاده خداوندم. عموزاده ام جعفر و چند تن از مسلمانان را به كشور تو و به حضور تو فرستاده ام. چون نزد تو آيند، آنان را پذيرائى كن و سركشى را فروگذار و من تو را و سپاه تو را به سوى خداوند متعال دعوت مى كنم. من به موجب اين نامه رسالت خود را ابلاغ و حق نصيحت ادا كرده ام. نصيحت مرا بپذيريد و درود و تحيت بر آنكس كه حقيقت جو و هدايت طلب است. »

نامه به مهر رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله كه بر نگين آن، جمله:«محمد رسول الله» نقش شده بود، توشيح شد و بوسيله عمر و بن اميه به دربار نجاشى ارسال گرديد.

عمرو خود را به دربار نجاشى رسانيد و تقاضاى ملاقات كرد. درباريان به او گفتند: از مراسم تشرف به حضور شاه اين است كه بايد او را سجده كنى. وى نپذيرفت و اظهار داشت كه: مطابق عقيده و آئين ما، سجده مخصوص ‍ ذات لايزال الهى است و براى كسى جز واو روا نيست و اگر در اين كار مجاز بوديم، در درجه اول پيامبر عظيم الشاءن خود را سجده مى كرديم.

چون اصرار درباريان به جائى نرسيد، او را به حضور شاه بردند. ولى با كمال آزادى و رشادت به حضور ملوكانه رسيد و در همانجا نطق مختصرى به اين شرح ايراد كرد:

اعليحضرتا! مرا وظيفه اى است. بايد انجام دهم و آنچه را مأمورم ابلاغ كنم.

تو را نيز وظيفه اى است كه سخنان مرا گوش كنى و به مطالب من توجه نمائى. تو از نظر عواطفى كه نسبت به ما مسلمانان داشته و دارى، در حقيقت از خود ما هستى و ما هم از نظر اعتماد و وثوقى كه به تو داريم، در حقيقت از تو هستيم. زيرا گذشته نشان داده است كه هر نيكى از تو انتظار داشته ايم، به آن رسيده ايم و در هر ناملايمى اميد عنايت مى برده ايم، از آن محفوظ مانده ايم و پيش از اين هم سندى براى رسالت پيامبر خود نزد تو داريم. اينكه انجيل كتاب آسمانى شما، گواهى غير قابل انكار و داورى حقيقت گو است كه بر پيامبر ى پيغمبر اسلام شهادت مى دهد و اين فرصتى است براى تو كه از اين فضل الهى بهره اى بردارى و از موقعيت استفاده كنى و در صورتيكه اين دعوت حق را رد كنى، همانند يهوديانى خواهى بود كه دعوت عيسى بن مريم را رد كردند.

پيامبر بزرگوار اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله نه تنها تو بلكه ساير سلاطين و عموم مردم را به سوى حق دعوت كرده و فرستادگانش را به كشورهاى جهان فرستاده است، ولى به تو چندان اميدوار است كه به ديگران نيست و از تو چنان مطمئن است كه از سايرين نه. زيرا نكوئى هائى كه در گذشته به مهاجرين مسلمان كرده اى اين اميد را بوجود آورده است.

سخنان متين و عاقلانه عمرو كه با كمال فصاحت ادا شد، اثرى عظيم در حاضرين گذاشت. به طوريكه سراسر مجلس را سكوت مطلق فراگرفت.

وى پس از پايان سخنانش، به سوى پادشاه رفت تا نامه را تسليم كند.

شاه باحترام آن گرامى نامه از تخت پائين آمد، نامه را گرفت و بر سر روى خود كشيد. آنگاه روى زمين نشست و فرمان داد فورا نامه را به زبان حبشى ترجمه كردند.

چون متن نامه را از نظر گذرانيد.، نورانيت اسلام قلبش را احاطه كرد و اظهار داشت: اگر مى توانستم بار سفر مى بستم و به سوى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى رفتم. سپس در خلوت عمروبن اميه را به حضور طلبيد و گفت: من گواهى مى هم كه پيامبر شما: همان پيغمبرى است كه مسيحيان و يهوديان انتظار او را دارند و خبرى كه موسى بن عمران راجع به آمدن عيسى داده درست مانند بشارتى است كه عيسى بن مريم راجع به آمدن پيغمبر داده است. بيانات تو روشن تر از خبر دادن عيسى نيست ولى ياران من در اين كشور، انگشت شمارند. مهلتى ده افرادى فراهم سازم و دلهائى براى پذيرش اين دعوت آسمانى نرم كنم. آنگاه پاسخ نامه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله را نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

 الى محمد رسول الله من النجاشى

 سلام عليك يا نبى اله و رحمة الله و بركاته. الذى لااله الا هوالذى هدانى للاسلام... ».

در اين نامه نجاشى نام رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله را بر نام خود مقدم داشت و صريحااعلام نمود كه اسلام پذيرفته و در سلك مسلمانان در آمده است. ضمنا فرزند خود (ارها) را نيز به حضورآن حضرت فرستاد و اعلام داشت كه اگر پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دستور فرمايد، خود در مدينه حضور رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله مشرف شود.

دو هيئت نيز از جانب نجاشى رهسپار مدينه شدند و مكاتبات ديگرى نيز ميان او و رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله جريان يافت و به هر حال نجاشى و جمعى از مردم حبشه به اسلام گرويدند.

اولين نتيجه اى كه اسلام آوردن نجاشى براى كشور و ملت حبشه داشت، استقلال حبشه بود. زيرا پيش از آن مستعمره روم به شمار مى آمد و همه ساله مى بايست مبالغى باج بپردازند. ولى نجاشى پس از مسلمان شدن، حاضر نشد چيزى به روم بدهد و سوگند ياد كرد كه به هيچ قيمت باج ندهد.

اين خبر به امپرطور روم رسيد ولى اقدامى عليه نجاشى نكرد: برادرش ‍ گفت: آيا نجاشى را كه بنده تست به حال خود وا مى گذارى كه خراج نپردازد و پيرو آئين ديگرى شود؟ نجاشى مردى است كه به مذهبى تمايل پيدا كرده و آن را براى خود اختبار نموده: من درباره او چه اقدامى كنم؟ به خدا سوگند اگر سلطنتم به خطر نمى افتاد: همان راهى كه نجاشى رفته: من هم مى رفتم.

جمعى از درباريان خائن كه اسلام آوردن نجاشى را بر خلاف منافع و مصالح شخصى خود مى پنداشتند، افكار عمومى را عليه او تحريك كردند و مردم عوام را بر او شورانيدند.

تظاهرات شديدى عليه پادشاه انجام گرفت و او براى خاموش ساختن آتش ‍ فتنه روى كاغذ نوشت: شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و پيامبر اوست و گواهى مى دهم كه عيسى نيز بنده و فرستاده خدا و كلمه مقدس الهى بود كه به مريم القا فرمود.

سپس كاغذ را در گريبان خود پنهان نمود و برابر جمعيت آمد و گفت: اى ملت حبشه! آيا من در گذشته مهربان ترين مردم نسبت به شما نبوده ام!؟ گفتند: چرا! گفت: روشن من تاكنون با شما چگونه بوده است!؟ گفتند: روشن پسنديده اى بوده و ما هيچ گونه شكايتى نداريم. گفت: پس اين تظاهرات مى گويد عيسى بنده خدا است! نجاشى گفت: پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: ما مى گوئيم عيسى پسر خداست. نجاشى دست روى كاغذى كه در جامه خود پنهان كرده بود، گذاشت و گفت: بخدا قسم من هم عقيده دارم كه عيسى همين است و غير از اين نيست! (مقصودش مضمون كاغذ بود، نه آنچه تظاهر كنندگان مى گفتند) مردم با شنيدن اين بيانات، دست از تظاهرات برداشتند و متفرق شدند.

در نتيجه نقشه خائنين و دشمنان نجاشى، نقش بر آب شد خداوند متعال او را از گزند مخالفين نگهدارى فرمود.

دومين نامه اى كه از جانب پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله فرستاده شد، نامه اى بود براى خسرو پرويز شاهنشاه ايران.

متن نامه چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله، الى كسرى عظيم فارس

سلام على من اتبع الهدى،

و آمن بالله و رسوله

و شهد ان لا اله الا الله، وحده لاشريك له،

و ان محمدا عبده و رسوله،

ادعوك بدعية الاسلام

فانى انا رسول الله الى الناس كافة، لانذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين

اسلم تسلم، فان ابيت فعليك اثم المجوس.

محمد رسول الله

ترجمه نامه:

بنام خداوند بخشنده مهربان. نامه ايست از جانب محمد فرستاده خدا، بسوى كسرى، رهبر و زمامدار ايران، درود بر آنكس كه به راه هدايت قدم گذارد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد كه معبودى جز ذات يكتاى الهى قابل پرستش نيست و بى شريك و بى همتا است و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به اسلام و كلمه حق دعوت مى كنم. زيرا من رسول خدايم كه براى راهنمائى ملت ها فرستاده شده ام. آمده ام تا زنده دلان را از عذاب دردناك الهى بيم دهم و بر انان كه قلبى مرده و جانى افسرده دارند، پس از بيان حقيقت، حجت تمام شود. تو اى پادشاه ايران! دعوت حق را بپذير و در برابر اسلام تسليم شو تا از عذاب هاى دنيا و آخرت مصون بمانى، و گرنه مسؤ ليت گمراهى مجوسان به گردن تو خواهد بود.

اين نامه توسط عبدالله بن حذاقه سهمى، به دربار ايران فرستاده شد.

در اين روزگار ايران هم، مانند ساير كشورها وضعى نابسامان داشت.

از هيچ جانب نور اميدى نمى درخشيد و بوى نجاتى شنيده نمى شد. همه درها مسدود و همه راه ها كوبيده شده بود. در آن هنگام ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد و دست غيب براى نجات ملت ها دراز گرديد. پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله براى راهنمائى خلق ها برانگيخته و اينك پيك سعادت به سوى ايران مى آيد و از گرد راه مى رسد.

فرستاده رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله پس از تحمل رنج ها و مشقت ها خود را به دربار پادشاه ايران رسانيد. دربارى كه در دنياى آن روز از نظر عظمت و زيبائى نظير نداشت.

عبدالله وارد شد و مطلب رابا درباريان در ميان گذاشت. آنان موضوع را به اطلاع شاه رساندند. وى دستور داد مجلس را آراستند و اذن ورود به نماينده رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله داد.

عبدالله به مجلس خسرو پرويز درآمد. ولى آن تواضع و تذللى كه ديگران در برابر شاه از خود نشان مى دادند، ابراز نكرد. پرويز به يكى از حاضرين اشاره كرد كه نامه پيغمبر را از عبدالله بگيرد. او گفت: من از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مأمورم كه نامه را به دست شاه بدهم و به دست ديگرى نخواهم داد. پرويز موافقت كرد و عبدالله جلو رفت و نامه را به دست او داد.

شاه، نامه را از دست عبدالله گرفت و به مترجم دربار دستور داد فورا آن را ترجمه كند. اولين فراز نامه، يعنى جمله «نامه ايست از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پيامبر خدا به سوى كسرى... » ترجمه شد. براى شاه ايران جمله اى ناگوارتر از اين نبود كه كسى نام خود را بر نام او مقدم بدارد. شاه سخت برآشفت و چنان غضبناك شد كه فريادى كشيد و گفت: صاحب اين نامه كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟ سپس دست برد و نامه را از دست مترجم گرفت و آن را پاره پاره كرد. حتى اجازه نداد كه تا آخر نامه خوانده شود مطلب آن مفهوم گردد.

نامه رسان را نيز از مجلس راندند و به اين ترتيب، خسرو پرويز از آن موقعيت حساس استفاده نكرد و كبر و غرور و نخوت، او را از درك حقيقت و پيمودن راه سعادت باز داشت.

عبدالله توقف در مدائن را مصلحت نديد و بلافاصله راه مدينه را در پيش ‍ گرفت. چون به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، آنچه را مشاهده كرده بود، به عرض رسانيد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از روش ناپسند خسرو پرويز برنجيد و با اين جمله به او نفرين كرد:«اللهم مزق ملكه» (خداوند! پادشاهى و سلطنت او را به كيفر پاره كردن نامه من از هم متلاشى كن. )

خسرو پرويز علاوه بر پاره كردن نامه پيامبر اسلام، عمل ديگرى انجام داد كه در سرنوشت او بى تاءثير نبود. نامه اى به اين مضمون به پادشاه يمن كه آن روز جزء مستعمرات ايران بود، نوشت: مردى از قريش در مكه ادعاى پيغمبرى كرده و به من نامه اى نوشته كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. با رسيدن اين نامه دو نفر از مأمورين خود را به سوى او بفرست كه او را توبه دهند. اگر حاضر نشد توبه كند، سر او را ببرند و براى من بفرستند.

باذان پادشاه يمن چون از فرمان شاهنشاه ايران مطلع شد، يكى از قهرمانان خود را به نام بابويه كه هم مرد شمشير بود و هم اهل قلم به همراهى يك ايرانى به نام خرخسره مأمور كرد كه به حجاز بروند و نامه اى هم به حضور رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نوشت و فرمان خسرو پرويز را هم با آن ضميمه كرد و ضمنا به بابويه گرفت: در انجام اين ماموريت نهايت هوشيارى را به كار ببر، در امر محمد خوب دقت كن و رسيدگى و تحقيق به عمل آور. اگر او را دروغ گو و شياد دانستيد، دستگيرش كنيد و به دربار ايران بفرستيد و اگر راستگويش ديديد، به من گزارش دهيد.

مأموران به مكه و از آنجا به مدينه رفتند و به حضور رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله رسيدند. بابويه مأموريت خود را به عرض رسانيد و اظهار داشت كه پادشاه ايران به پادشاه يمن دستور داده كه تو را به دربار ايران بفرستد. اينك اگر در برابر اين حكم تسليم باشى، پادشاه يمن نامه اى درباره تو به خسرو پرويز خواهد نوشت تا از تو بگذرد و مورد عفوت قرار دهد. و گرنه خود و قوم خودت را به هلاكت رسانيده اى. زيرا قدرت پادشاه ايران بر كسى پوشيده نيست.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بدون آنكه به سخنان تهديدآميز آنها اعتنائى كند، آنان را به اسلام دعوت كرد و آياتى از قرآن كريم كه مشتمل بر نعمت هاى بهشت و عذابهاى دوزخ بود، برايشان قرائت فرمود. آنها اين دعوت را نپذيرفتند، ولى از هيبت مجلس رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله و اثر بياناتش ترس و وحشتى مجهول بر آنها مستولى شده بود. بدين جهت تقاضا كردند كه اگر با ما به دربار ايران نمى آئى، جواب نامه پادشاه يمن را بنويس تا ما به كشور خود برگرديم.

چند روزى به انتظار گذشته. يك روز رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به ايشان فرمود بامداد فردا نزد من آئيد تا با شما سخن گويم. روز بعد آنها به اميد جواب حضور پيغمبر رفتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنها فرمود ديشب پروردگار من زمامدار شما را كشت و قتل او به دست فرزندش شيرويه اجرار شد. شما به يمن برگرديد و به پادشاه خود بگوئيد كه دين من كشور خسروان را خواهد گرفت. اگر او دين مرا بپذيرد، سلطنتش دوام خواهد يافت وگرنه در انتظار سرنوشتى مانند خسرو پرويز باشد.

بابويه كه مردى عاقل و دانشمند بود، از اين سخنان مبهوت شد. ولى گفته هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را با قيد تاريخ در كاغذى ضبط كرد و سپس با تفاق همسفر ايرانيش خاك حجاز را بمقصد يمن ترك گفت.

چون به حضور پادشاه يمن رسيدند، تمام مشاهدات خود را نقل كردند. شاه درباره وضع زندگى پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله مطالبى پرسيد و ضمنا سوال كرد آيا محمد دربان و شرطه و پاسبانى داشت؟ گفتند: نه. هيچ محافظ و نگهبانى نداشت. زندگيش خيلى عادى و بدون تكلف بود. ولى ابهت و عظمتى بى نظير و هيبت و وقارى بى مانند داشت. با اينكه در زى سلاطين نبود، اما هيچ پادشاهى را در عظمت شبيه او نديده ايم. باذان گفت: با اين توضيحاتى كه شما مى دهيد، من محمد را پيغمبر خدا مى دانم. ولى براى اطمينان بيشتر، صبر مى كنم تا ببينم آنچه درباره قتل خسرو پرويز گفته راست است يا نه. اگر آنچه گفته مطابق واقع بود، قطعا فرستاده خدا است و اگر دروغ بود، درباره اش فكرى مى كنيم و آخرين تصميم را مى گيريم.

انتظار پادشاه يمن زياد به طول نيانجاميد. به فاصله چند روز نامه اى از شيرويه، فرزند خسروپرويز رسيد و در آن چنين نوشته بود: من بخاطر مصالح ملت و مملكت پدرم را كشتم. او بزرگان كشور را كشته و تفرقه ميان ملت انداخته بود. با رسيدن اين نامه از مردم يمن براى من بيعت بگير و راجع به آن كسى كه در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده و پدرم دستور بازداشتش را به تو داده است، هيچ گونه اقدامى نكن و وى را به حال خود بگذار.

تاريخ كشته شدن پرويز كه در نامه قيد شده بود، مطابق با شبى بود كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به فرستادگان باذان فرموده بود. يعنى ساعت شش از شب سه شنبه دهم جمادى الاول سال هفتم هجرت.

با رسيدن اين نامه هيچ گونه ترديدى باقى نماند و پادشاه يمن قلبا به اسلام گرويد و مسلمان شد. جمعى از ايرانيان مقيم يمن نيزى اسلام را پذيرفتند و به فرمان شاه هيئتى براى تشرف به حضور پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه آمدند.

در اثر مسلمان شدن پادشاه يمن، استقلال و تماميت آن كشور تامين شد و از زير نفوذ و استعمار دربار ساسانى نجات يافت.

ديگر نامه هائى كه از جانب پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به سران كشورها نوشته شد، نامه اى به امپراطور روم هراكليوس بود.

متن نامه اين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله، الى هرقل عظيم الروم

سلام على من اتبع الهدى

اما بعد

فانى ادعوك بدعاية السلام

اسلم تسلم، يوتك الله اجرك مرتين،

فان توليت فانما عليك اثم الاكارين،

و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم

ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا

و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله

فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون

محمد رسول الله

ترجمه نامه: بنام خداوند بخشنده مهربان. نامه ايست از محمد بن عبدالله (فرستاده خدا) بسوى هرقل بزرگ كشور روم. درود بر كسى كه به راه هدايت گام نهد و از آن پيروى كند. همانا من تو را بسوى اسلام دعوت مى كنم. دين اسلام را بپذير تا از گرفتارى هاى دنيا و آخرت مصون مانى و خداوند هم دوبار (يكى براى ايمان به عيسى بن مريم و يكى به جهت قبول اسلام) تو را پاداش دهد و اگر از اين دعوت سرپيچى كنى، گناه گمراهى ملتت به دوش ‍ تو خواهد بود. اى پيروان تورات و انجيل! بيائيد بسوى كلمه و هدفى كه ميان ما و شما مورد قبول است. جز خداوند معبودى نگيريم و چيزى را با او شريك نسازيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را عنوان ربوبيت ندهيم. اگر از اين دعوت روگردانيد، پس گواهى دهيد كه ما مسلمانان تسليم اين عقيده ايم. محمد رسول الله

اين نامه توسط دحية بن خليفه كلبى فرستاده شد.

وى مطابق دستور رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ابتدا نزد حاكم بصرى (از توابع شام) رفت و حاكم آنجا عدى بن حاتم را با وى همراه كرد و هر دو را بسوى پادشاه روم روانه ساخت.

وقتى آن دو به دربار قيصر رسيدند، خود را معرفى كردند و تقاضاى ملاقات نمودند. درباريان او را پس از انجام تشريفاتى به حضور پادشاه بردند. دحيه پيش رفت و نامه را بدست قيصر داد.

شاه نامه را گرفت و دستور داد آن را ترجمه كنند. مترجم اولين جمله نام را كه اين مضمون بود، ترجمه كرد:«نامه ايست از محمد رسول خدا، بسوى هرقل بزرگ روم... » برادرزاده شاه كه جوانى خام و خودپسند بود از اينكه پيغمبر اسلام نام خود را بر نام شاه مقدم نوشته است، برآشفت برسينه مترجم زد و نامه را از دستش كشيد كه پاره كند.

قيصر از اين عمل جسورانه برادرزاده خود ناراحت شد و او را سرزنش كرد و گفت: پسر! تو يك نادان كوچك يا ديوانه بزرگى هستى. مى خواهى نامه اى را كه هنوز ترجمه نشده و من از موضوع آن مطلع نشده ام را پاره كنى؟! به جان خودم قسم اگر نويسنده اين نامه پيغمبر خدا باشد، سزاوار است كه نام خود را بر نام من مقدم بنويسد.

مترجم بقيه نام را ترجمه كرد. يكى از اساقفه و دانشمندان دينى مسيح كه در مجلس حضور داشت، پس از شنيدن مطالب نامه، با صداى بلند گفت:

 هو و الله الذى بشر نا به موسى و عيسى الذى كنا منتظره.

بخدا قسم او همان پيغمبرى است كه موسى و عيسى مژده آمدن او را به ما داده اند و ما مدتها در انتظارش بوديم. قيصر نگاهى به اسقف مزبور افكند و نظر او را در مورد نامه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله خواست. او اظهار داشت من شخصا محمد را تصديق و از او پيروى مى كنم.

قيصر گفت: براى من نيز واضع و مسلم است كه محمد بن عبدالله همان پيغمبر موعود است كه مسيحيين در انتظارش هستند. ولى فعلا مرا آن توانائى نيست كه از او پيروى كنم و اگر دين او را بپذيرم، سلطنت و مملكت از دستم مى روم و روميان هم مرا زنده نخواهند گذاشت.

در عين حال كه صدق گفتار پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله براى قيصر مسلم بود، فعاليت هاى ديگرى نيز براى اطمينان بيشتر انجام داد. نامه اى به يكى از دانشمندان بزرگ مسيحى كه در روميه ساكن بود نوشت و از او خواست كه اطلاعاتى راجع به پيغمبر اسلام در اخيتارش بگذارد. او در جواب نوشت همانا محمد بن عبدالله، پيغمبر موعودى است كه اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) انتظار او را دارند. او را تصديق كن و به او ايمان بياور.

ضمنا به يكى از وزراى خود دستور داد كه در شهرهاى شام و فلسطين جستجو كن و از مردم حجاز كه به اين كشورها آمده اند، كسى را نزد من آور تا درباره محمد از او سوالاتى بكنم.

بر حسب اتفاق، به ابوسفيان پدر معاويه كه از دشمنان سرسخت پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله بود برخوردند. وى با عده اى از اهالى مكه براى تجارت به شام رفته بود. مأمورين قيصر همه آنها را به حضور بردند.

قيصر بر تخت سلطنت تكيه زده و گروهى از رجال و شخصيت هاى مملكتى نزدش بودند. وقتى مكيان وارد شدند، بر طبق معمول مردم، شاه را سجده كردند. قيصر به مترجم خود گفت: از اين عده بپرس كه كداميك با محمد كه ادعاى پيغمبرى كرده، خويشاوندى و بستگى دارند؟!

ابوسفيان گفت: من با او قرابت و خويشاوندى دارم و او عموزاده من (يعنى از قبيله من) است. شاه ابوسفيان را نزديك خود طلبيد و دستور داد ساير عربها پشت سر او ايستادند. مترجم به امر قيصر به آنها گفت: من شما را در اينجا آوردم تا اگر ابوسفيان در لابلاى سخنانش مطلبى بر خلاف حقيقت گفت، سخنش را قطع كنيد و مراقب باشيد كه دروغ نگويد.

پرسش ها از طرف قيصر بوسيله مترجم به اين شرح آغاز شد:

شاه: حسب و نسب اين مرد كه ادعاى پيغمبرى كرده و براى من نامه نوشته در ميان شما چگونه است؟

ابوسفيان: محمد بن عبدالله در ميان ما داراى حسب و نسب بزرگ و از خاندان بزرگ و شريف است.

شاه: آيا قبل از محمد هم كسانى در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده اند يا نه؟

ابوسفيان: نه. هيچ كس چنين ادعائى نكرده و تنها اوست كه چنين بساطى برپا كرده است.

شاه: سابقه محمد در ميان شما چگونه است؟ آيا قبلا او را دروغگو مى دانستند يا راستگو؟

ابوسفيان: سابقه او در راستى و درستى مشهور است و هرگز كسى از وى دروغ و خلاف نديده است.

شاه: آيا در ميان پدران و نياكانش پادشاهى وجود داشته يا نه؟

ابوسفيان: نه هيچ يك از پدران و اجداد او پادشاه نبوده اند.

شاه: محمد از نظر عقل و خرد چگونه است؟

ابوسفيان: از نظر عقل و خرد بر او خرده اى نتوان گرفت و مردى خردمند است.

شاه: كسانى كه به او ايمان آورده اند از چه طبقه اى هستند. آيا اعيان و اشرافند يا طبقات زحمتكش و محروم؟!

ابوسفيان: پيروان او را بينوايان و ضعفا تشكيل مى دهند.

شاه: با مرور زمان بر پيروان او افزوده مى شود يا رو به كاهش مى رود؟

ابوسفيان: روز به روز بر تعداد مسلمانان و پيروان او مى افزايد.

شاه: آيا پس از گرويدن به او كسى از دينش بر مى گردد و او را نكوهش ‍ مى كند يا همه در پيروى او ثابت و استوارند؟

ابوسفيان هيچ كدام از پيروان او از دينش برنمى گردند و حتى در برابر آزارهاى دشمنان بر عقيده خود پايدارى مى كنند.

شاه: محمد به عهدها و پيمان هاى خود وفادار است يا نه و آيا براى پيشرفت كار خود به خدعه و نيرنگ متوسل مى شود يا نه؟

ابوسفيان: خدعه و مكرى در كارش نيست. ولى فعلا ما با او عهد و پيمان (پيمان حديبيه) داريم. نمى دانم در آينده نسبت به آن چگونه رفتار خواهد كرد.

شاه: جنگ ها و نزاع هاى ميان شما و او چگونه انجام مى شود و پيروزى با كدام طرف است؟

ابوسفيان: در بعضى از جنگها پيروزى با ما است و در برخى با او است. يكبار او در جنگ بدر بر ما غالب شد و من در آن جنگ شركت نداشتم ولى در جنگ ديگرى كه ما به شهر او حمله كرديم (جنگ احد) بسيارى از يارانش را كشتيم و شكم دريديم.

شاه: محمد مردم را به چه چيز دعوت مى كند و اساس دعوتش روى چه مسائلى استوار است؟

ابوسفيان: او مى گويد خدا را بپرستيد و شرك به او نياوريد. مى گويد نماز بخوانيد. زكات بدهيد. راستگو باشيد. به مستمندان انفاق كنيد. مى گويد با عفت باشيد. عهد و پيمان را رعايت نمائيد و در اداء امانت كوتاهى نكنيد.

پرسش هاى پادشاه روم به همين جا پايان يافت و سپس بوسيله مترجم خود منظورش را از اين سوالات به اطلاع ابوسفيان و همراهانش رسانيد.

شاه گفت: اينكه از حسب و نسب محمد پرسيدم و تو جواب مساعد دادى، آن است كه انبياء و پيامبران الهى حتما بايد از خانواده اصيل و شريف باشند.

پرسيدم قبل از او كسى ادعاى نبوت كرده يا نه. براى اين بود كه اگر كسى پيش از او اين ادعا را كرده احتمال مى رود كه محمد نيز از اين نقشه پيروى كرده باشد.

اينكه از راستگو بودنش پرسيدم و تو او را راستگو معرفى كرداى، بدان جهت بود كه اگر كسى در امور دنيا و جريان زندگى خود به مردم دروغ نگويد، هرگز بر خدا دروغ نخواهد بست.

پرسيدم آيا از پدران او كسى سلطنت داشته يا نه، براى اين كه اگر يكى از پدران او پادشاه بوده، امكان دارد كه وى ميراث پدرى را مطالبه مى كند و داعيه پادشاهى بر سر دارد.

اينكه از خصوصيات پيروانش پرسيدم بدان جهت بود كه پيروان انبياء را بيشتر طبقه محروم و ضعفاى اجتماع تشكيل داده اند و در تمام ادوار تاريخ، اين طبقه بر ساير طبقات در خداشناسى پيشقدم بوده اند.

سبب اينكه پرسيدم پيروانش رو به فزونى هستند يا نه. آن است كه دعوت پيامبران همواره رو به ترقى مى باشد تا كار رسالت خود را به پايان برسانند.

سوال ديگر من كه در مورد روش محمد بود، آن است كه در ميان پيامبران آسمانى هرگز مكر و حيله وجود ندارد و همچنين در مورد سوال از وضع جنگ هاى شما با او بدان جهت بود كه پيغمبران گاهى غالب مى شوند و گاهى مغلوب. ولى پيروزى واقعى و پايان موفقيت آميز نصيب آنها است.

در مورد تعليمات او پرسيدم و تو شرح دادى. بر من مسلم شد كه محمد فرستاده خدا است. زيرا تمام انبياء مردم را به پاكى و فضيلت دعوت كرده و از زشتى ها و ناپاكى ها نهى نموده اند. اگر آنچه درباره او گفتى، راست گفته باشى، ديرى نخواهد گذشت كه همين نقطه اى را كه من بر آن نشسته ام، مالك خواهد گرديد و من مى دانستم كه پيغمبرى از سلسله انبياء باقى مانده و خواهد آمد. اما احتمال نمى دادم از ميان شما برانگيخته شود و اينك هم اگر براى من امكان داشت به جانب او مى رفتم و به خدمتش مشرف مى شدم و اگر در خدمتش بودم با كمال افتخار پاى او را مى شستم.

پادشاه روم در اين مجلس با كمال صراحت عشق و علاقه خود را نسبت به رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله اظهار داشت و پيامبرى او را تصديق كرد و پس از آن هم با برخى از روحانيين مسيحى درباره قبول اسلام مذاكره نمود و در چند مورد با ملت روم نيز سخنى از اسلام به ميان آورد. ولى دانشمندان مسيحى او را منع كردند و ملت نادان روم سر به شورش برداشتند.

از آن به بعد هرقل براى حفظ مقام خود مبارزه با اسلام و مسلمين را آغاز و به طورى كه جمعى از مورخين معتقدند مأمورين و بازرس هائى مأمور كرد كه در سر راه ها مراقب باشند و از روابط پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله با اشخاص و مخصوصا با رؤ سا و بزرگان جلوگيرى كنند.

يكى از نامه رسان هاى پيغمبر، به نام حارث بن عمير ازدى در سرزمين موته نزديك شام بدست شر حبيل بن عمر و غسانى كه از مأمورين پادشاه روم بود، گرفتار و به دستور او كشته شد.

چون خبر كشته شدن حارث به رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، بى اندازه متاءثر شد و تصميم گرفت از قاتلين حارث خونخواهى كند و در دنبال همين تصميم جنگ موته كه بعدا شرح آن را خواهيم نوشت، واقع شد.

نامه ديگرى از جانب رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به عنوان پاپ اعظم نگاشته شد.

پاپ لقب رئيس و رهبر كاتوليك ها است و از كلمه يونانى «پاپاس» كه به معنى پدر است، نقل شده. از وقت عروج عيسى بن مريم تا سال ۷۲۶ ميلادى برابر سال ۱۰۸ قمرى پاپ ها يكى پس از ديگرى به رياست كليسا و زعامت روحانى انتخاب مى شدند و فقط در امور دينى دخالت داشتند. ولى از اين تاريخ به بعد پاپ در امور سياسى نيز دخالت كرد و در انتخاب يا بركنارى فرمان روايان فعاليت هائى داشت.

جنگ هاى صليبى كه بين مسلمين و مسيحيان روى داد و دويست سال طول كشيد، به تحريك پاپ شروع شد و بطور خلاصه در تمام شؤ ون زندگانى مسيحيان پاپ دخالت هاى بى مورد مى كرد و به خصوص در مورد دانشمندان و نظرات آنها كه با انجيل تطبيق نمى كرد، شدت عمل نشان داده مى شد. سازمان تفتيش عقايد«انگيزيسيون» بوجود آمد تا جلوى افكار دانشمندان را بگيرد. چه بسيار دانشمندانى به واسطه نظريات علمى خود، گرفتار كليسا و پاپ و آن سازمان خطرناك شدند و جان خود را از دست دادند. ولى آخر الامر در برابر پيشرفت علم و دانش، كليسا شكست خورد و مجددا پاپ به جايگاه اوليه خود، يعنى دخالت در امور دينى فقط، برگشت و از صحنه سياست و فعاليت هاى مملكتى بركنار شد.

مركز فرمانروايى پاپ تا سال ۱۳۰۹ ميلادى برابر سال ۴۳۱ قمرى شهر رم بود. ولى پاپ كلمان پنجم مقر رياست روحانى را به شهر آوينيون فرانسه انتقال داد.

پاپ گروار يازدهم در سال ۱۳۷۷ ميلادى براى دعوت مردم به رم رفت و چون وى چشم از جهان پوشيد، اهالى شهر آوينيون فرانسه اقدام به انتخاب پاپ نمودند و در رم نيز پاپ ديگرى انتخاب شد و به همين جهت تا هفتاد و يك سال ميان پاپ هاى اين دو شهر اختلاف و نزاع وجود داشت و همين اختلاف سبب شد كه قدرت كليسا كاسته و علاوه بر آن، پيروان مسيح به دو فرقه «كاتوليك» و«پروتستان » تقسيم شدند.

در زمان پيغمبر محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله رياست روحانى مسيحيين را دانشمندى به نام ضغاطر كه او را«انر» (ENOR) مى ناميدند، به عهده داشت و ساير علماى مسيحى از او پيروى مى كردند و نفوذش در ميان تمام طبقات مسيحيين به حد كامل بود و برخى از مورخين مى گويند كه وى از پادشاه روم در نظر مردم محترم تر و گرانقدرتر بود.

با همان نامه اى كه از طرف پيامبر اسلام به قيصر روم نوشته شد، نامه اى هم با پاپ اعظم روم ضغاطر«اسگوتر» نگاشته شد و هر دو نامه توسط دحيه كلبى ارسال گرديد.

متن نامه چنين بود:

 سلام على من آمن. اما على اثر ذلك. فان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القاها الى مريم الزكية و انى اومن بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون و السلام على من اتبع الهدى.

ترجمه:«درود و تحيت بر آن كسى كه به خدا ايمان آرد. پس از درود. همانا عيسى بن مريم روح و كلمه مقدس خداوند است كه او را به مريم القا فرمود و من ايمان دارم به خدا و به آنچه از طرف او به ما نازل شده است و به آنچه از جانب او به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل گشته است و ايمان دارم به آنچه از طرف حق، به موسى و عيسى و ساير پيامبران داده شد. ما ميان پيغمبران الهى فرقى نمى گذاريم و ما تسليم ذات اقدس الهى هستيم. درود بر آنكس كه به راه هدايت ثابت قدم باشد. »

در اين نامه رسول محترم اسلام، تنها به تصديق انبياء عظام و بيان مقام واقعى عيسى بن مريم اكتفا فرمود و درباره ساير مسائل بحثى به ميان نياورد ولى همين نامه مختصر اثرى عميق در قلب پاپ اعظم گذاشت.

وقتى نامه رسان، نامه را به دستش داد، وى پس از مطالعه آن قدرى تاءمل كرد و سپس به سفير پيغمبر گفت:

 و الله ان صاحبك نبى مرسل نعرفه بصفته و نجده فى كتابنا

بخدا سوگند كه صاحب تو پيغمبر مرسل است و ما مسيحيان او را با وصفش مى شناسيم و در كتاب خود نام و مشخصات او ا مى يابيم.

پاپ پس از اين بيانات، لباس پاكيزه پوشيد و عصازنان به كليسا آمد. مردم كه در انتظار مقدم او بودند، مراسم احترام را به عمل آوردند. پاپ در حاليكه ايستاده و تكيه به عصا داده بود با بيانى محكم چنين گفت:

اى ملت روم! نامه اى از احمد به ما رسيده و ما را به سوى خدا دعوت كرده است. من شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد پيغمبر و فرستاده او است.

همين چند جمله كافى بود كه جمعى نادان و متعصب و گروهى دنيا پرست را عليه او تحريك كند، شورشى بر پا شد و هيچانى عظيم در كليسا بوجود آمد و كار به جائى رسيد كه آن مرد واقع بين و خداپرست را در داخل كليسا كشتند و به اين ترتيب نامش، در رديف شهداء اسلام ثبت گرديد.

گشته شدن پاپ با آن موقعيت و احترامش در ميان مردم، موجب شد كه پادشاه روم از قبول اسلام سر برتافت و براى حفظ مقام خود، با اسلام و مسلمين به جنگ پرداخت.