مباهله
فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم...
(سوره آل عمران: ۶۱)
بين مكه و مدينه شهرى بود كه «نجران» ناميده مى شد. اهالى شهر در آغاز بت پرست بودند و سپس به كيش يهود در آمدند و پس از مدتى، به ارشاد يكى از مسيحيان، دين مسيح را پذيرفتند.
ذونواس (پادشاه حمير) كه يهودى بود و ميل داشت يهوديت را در همه جا آئين رسمى اعلام كند، به نجران حمله كرد و گروهى از مسيحيين آن را در شعله هاى سوزان آتش سوزانيد.
با اينكه بسيارى از مسيحيان نابود شدند، ولى پس از زوال قدرت ذونواس، مجددا مذهب مسيح رواج يافت و مردم به نصرانيت روآوردند. در نجران معبدى وجود داشت كه در مقابل كعبه معظمه ساخته شده بود و جمعى از بزرگان و راهبان، در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند.
مهمترين شخصيت هاى نجران سه نفر به نامهاى: عاقب (عبدالمسيح) و ايهم (معروف به سيد) و ابوحارثة بن علقمه كه اولى فرماندار و حاكم نجران و دومى از محترمين و خدمت گذاران جامعه و سومى رهبر روحانى و اسقف نجران بشمار مى آمد.
رسول محترم اسلام صلىاللهعليهوآله
به منظور دعوت نجرانيان به اسلام، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت و مضمون نامه اين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
نامه اى است از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. اگر اسلام را بپذيريد و در برابر سخن حق تسليم باشيد، من حمد خدا كه معبود ابراهيم و اسحق و يعقوب است، بسوى شما مى فرستم و پس از آن، شما را از ذلت پرستش مخلوق، به عزت پرستش خداوند دعوت مى كنم و از ولايت و حكومت بندگان بسوى ولايت پروردگار جهان مى خوانم. در صورتى كه از پذيرفتن اسلام امتناع داريد، بايد بر طبق مقررات، جزيه بپردازيد و اگر از آن هم خوددارى كنيد. به شما اعلان جنگ مى دهم. والسلام.
نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
به نجران فرستاده شد و وقتى اسقف، نامه را دريافت كرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گرديد و ترسى عظيم در دل او راه يافت. آنگاه براى بدست آوردن راه حل، چند تن از رجال و بزرگان را احضار كرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان را جويا شد.
شرجيل كه از مردان نامى نجران و به همين منظور احضار شده بود، اظهار داشت: تو خود مى دانى كه خداوند به ابراهيم خليل وعده فرموده كه از ذريه فرزندش اسماعيل، پيامبرى برانگيزد. ولى در اين مورد من صلاحيت اظهار نظر ندارم. اگر از كارهاى اجتماعى و سياسى بود، مى توانستم نظر خود را بگويم.
نفر دوم از احضار شدگان، مردى از بزرگان حمير، به نام عبدالله بن شرحبيل بود. او نيز خود را شايسته اظهار نظر در اين امر نبودت و رسالت نديد و گفت: من در مورد كارهاى دنيوى و امور اجتماعى مى توانم به شما كمك فكرى كنم. ولى در اين مسائل تخصصى ندارم.
جبار بن فيض، سومين شخصيتى بود كه براى مشورت احضار شد. او هم جوابى ماند ديگران داد و خود را لايق و صالح نديد كه در اين گونه امور دخالت كند.
بديهى است كه اسقف از نظر اطلاعات دينى، نيازمند به مشورت ديگران نبود و نگرانيش فقط از اين نظر بود كه مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانيها رياست و حكومت او، دستخوش فنا و زوال شود.
چون اسقف از مشاورين خود نتيجه اى نگرفت، صلاح در اين ديد كه به آراء عمومى مراجعه كند و از همه مردم نظر بخواهد. عقيده اكثريت مردم بر اين بود كه هيئتى به مدينه اعزام شوند و درباره محمد تحقيقاتى نموده، گزارشى تهيه كنند. آنگاه تصميم قطعى اتخاذ شود.
به دنبال اين جريان، هيئتى مركب از شصت نفر بسوى مدينه رهسپار شدند و در راس آنها حاكم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بين راه مركب اسقف پايش لغزيد و او را بر زمين زد. برادر او كه ملازم ركابش بود، سخنى جسارت آميز به رسول محترم اسلام گفت.
اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت: چرا به محمد به مى گوئى؟ او همان پيغمبر موعود است كه ما انتظار او را داريم. گفت: در صورتيكه چنين است، چرا او را تصديق نمى كنى و مسلمان نمى شود؟! گفت: مسيحيان اين همه مال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مايل به مسلمانى نيستند. اگر ما پيرو اسلام شويم، تمام اين مزايا را از دست خواهيم داد. اين سخن در دل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتيجه پس از شرفيابى خدمت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
مسلمان شد.
بارى، هيئت نجران در حاليكه جامه هاى ابريشم گرانبها پوشيده بودند و انگشترهاى طلا در دست داشتند، به مدينه وارد شدند و در مسجد به حضور پيغمبر اسلام صلىاللهعليهوآله
آمدند. رسول خدا كه آنان را با چنان وضعى ديد، جواب سلامشان را نداد و اعتنائى به آنها نكرد.
نجرانيان، با آن لباس ها و وضع شاهانه آمده بودند كه خود را در نظر مسلمانان بزرگ جلوه دهند. ولى بى اعتنائى رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
موجب شد كه عموم مسلمين به آنان بى اعتنائى كنند و عملا آنها را تاديب نموده، بفهمانند كه شخصيت انسان، به لباس زيبا و انگشتر طلا نيست.
سه روز، آن هيئت در مدينه سرگردان و بلاتكليف بودند و بالاخره به راهنمائى اميرالمومنين علىعليهالسلام
وضع خود را تغيير دادند و لباس معمولى پوشيدند و زر و زيورها را از خود دور كردند و به حضور پيغمبر آمدند. رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
آنان را پذيرفت و به مذاكره پرداخت.
نكته اى كه در اين مورد نبايد از نظر دور داشت آن است كه، نجرانيان مراسم دينى خود را در مسجد پيغمبر انجام مى دادند و با اينكه بر مسلمانان ناگوار بود، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
اجازه داد كه آنها با كمال آزادى در مسجد، اعمال دينى خود را اجرا كنند و با اين روش ثابت كرد كه اسلام دين حريت و آزادى است و بيگانگان نيز مى توانند به مجامع مسلمين بيايند و سخنان خدا را بشنوند و بسوى حق راهنمائى شوند.
در آغاز مذاكرات، نجرانيان پرسيدند: ما را به چه دعوت مى كنى؟ فرمود: شما را دعوت مى كنم بسوى خداى يگانه كه شريك و همتائى ندارد و اينكه من پيغمبر و فرستاده خدايم و اينكه عيسى بنده خدا و آفريده او است.
گفتند: اگر واقعا عيسى بنده خدا است و فرزند خدا نيست، پس پدر او كيست؟ رسول خدا به دستور وحى به آنها فرمود: شما درباره آدم چه عقيده اى داريد؟ آيا آدم بنده و مخلوق خدا بوده يا نه؟ گفتند: آرى. فرمود: پدر او كيست؟ مسيحيان متحير ماندند كه چه بگويند. رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
اين آيه را بر آنها خواند:
ان مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب
(آل عمران:۵۹)
يعنى: همانا مثل خلقت عيسى (بدون پدر) مانند خلقت آدم است كه (بدون پدر و مادر) خداوند او را از خاك آفريد و به اراده خود او را انسانى كامل قرار داد.
مسيحيان نجران، بناى مجادله را گذاشتند و حاضر نشدند كه بپذيرند عيسى، پسر خدا نيست و بنده خدا است و چون از بحث و استدلال نتيجه اى گرفته نشد، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
آنان را به مباهله دعوت كرد، كه طرفين در پيشگاه خداوند لب به نفرين بگشايند و هر كدام كه بر حق نيستند و دروغ مى گويند، به عذاب الهى گرفتار شوند.
هيئت نجران، اين پيشنهاد را عادى تلقى كردند و قبول نمودند كه با رسول خدا مباهله كنند. ولى پس از آن، به اهميت مطلب پى بردند و از اين كار سخت مضطرب و نگران شدند.
بامداد روز بعد، اجتماعى عظيم از مردم مدينه در بيرون شهر ديده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده كردند كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله
با اميرالمومنينعليهالسلام
و دو فرزندش حسن و حسين در حاليكه دست آنها در دست پيغمبر بود و بانوى بزرگوار اسلام فاطمه زهراعليهالسلام
پشت سر ايشان بود، از راه رسيدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.
به اتفاق تمام نويسندگان و مفسرين شيعه و سنى، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
غير از اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين كه تنها مصداق آيه:
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسناو انفسكم...
بودند، هيچ كس را همراه نبرد و در آن روز صريحا فرمود:
اللهم هولاء اهل بيتى.
پروردگارا اينان اهل بيت منند.
مسيحيان كه از دور ناظر ورود رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
بودند، بر خلاف انتظار خود ديدند كه آن حضرت با جمعيت و ازدحام نيامده و فقط يك مرد و يك زن و دو پسر با خود آورده است.
پرسيدند كه همراهان پيغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: كه اينان محبوب ترين مردم نزد رسول محترم اسلام هستند. يكى فاطمه دختر او و ديگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسين مى باشند.
شرجيل كه از خردمندان و بزرگان هيئت نجران بود، به ياران خود گفت: بخداى جهان سوگند من صورت هائى مى بينم كه اگر از خداوند درخواست كنند كوه ها را متلاشى كند، در خواستشان را رد نمى كند. از اقدام به مباهله بر حذر باشيد. هيچ كس با پيغمبرى از پيغمبران مباهله نكرد، مگر اينكه هلاك شد.
گروهى از دانشمندان آن قوم، نزد عاقب (فرماندار و حاكم نجران) گرد آمدند. به تبادل نظر پرداختند. عاقب گفت: آقايان! شما خودتان مى دانيد، محمد همان پيغمبرى است كه مسيحعليهالسلام
بعثت او را بشارت داده. اگر به شما نفرين كند، همه هلاك مى شويد.
شرجيل اظهار داشت: به عقيده من مطلب خيلى مهم تر و خطرناك تر از آن است كه شما فكر مى كنيد. اگر محمد مرد دنيا طلب و رياست خواهى بود، اول كسى كه با او مى جنگيد، ما بوديم. ولى علائم و آثارى كه در دست داريم نشان مى دهند كه او فرستاده خدا است و مباهله با او نابود كننده ما خواهد بود. صلاح در اين است كه مباهله را موقوف سازيم و كار را به مصالحه خاتمه دهيم و چون محمد، مردى آراسته و منصف است، خودش را به حكميت انتخاب مى كنيم و هر طور نظر داد و حكم كرد، مى پذيريم.
حاضرين جلسه، نظريه شرجيل را تصويب كردند و به دنبال آن، پيامى به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
فرستادند كه از مباهله درگذر و تو خودت در ميان ما حكم باش و كار را با مصالحه خاتمه بده.
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
با پيشنهاد آنها موافقت كرد و صلح نامه اى به خط اميرالمومنين علىعليهالسلام
و تعيين جزيه سبك و آسانى كه ساليانه بپردازند، تنظيم گرديد و كار خاتمه يافت.
در پايان اين بحث شايسته است داستان كوتاهى كه مسلم، در صحيح خود نقل كرده، به نقل از كتاب «غاية المرام» ذكر كنيم:
معاويه به سعدابن ابى وقاص گفت: چرا به ابوتراب (كنيه اميرالمومنين) دشنام نمى دهى؟! شعد گفت: سه چيز از رسول الله صلىاللهعليهوآله
شنيده ام كه اگر يكى از آنها درباره من بود، در نظرم بهتر از شتران نجيب و اصيل دنيا ارزش داشت.
اول - آنكه در يكى از جنگ ها (جنگ تبوك) پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله
، على را به جانشينى خود در مدينه گذاشت. على گفت: يا رسول الله! مرا نزد زنها و بچه ها مى گذارى؟! فرمود: ايا راضى نيستى كه نسبت به من چون هارون نسبت به موسى باشى؟! جز آنكه پيغمبرى پس از من نيست.
دوم - آنكه، در روز خيبر، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
فرمود: فردا علم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست، و خدا و رسول هم او را دوست داشته باشند. سعد مى گويد هر كى از ما انتظار داشتيم كه آن مرد باشيم. چون فردا شد، پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: على را نزد من بخوانيد. على را با اينكه مبتلا به درد چشم بود حاضر نمودند. پيغمبرصلىاللهعليهوآله
آب دهان به چشمش كشيد و درد چشمش زايل گرديد. سپس پرچم را بدست او داد و خداوند بدست او، فتح را نصيب مسلمانان گردانيد.
سوم - آنكه، چون آيه:
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم...
نازل شد، پيغمبرصلىاللهعليهوآله
على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و گفت: خدايا اينان اهل بيت منند.
آيه مباهله و جريان مباهله رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
با مسيحيان نجران، سندى قرآنى بر عظمت اهلبيت عصمت عليهم السلام است كه شيعه و سنى اعتراف دارند كه در آن روز تاريخى، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام، كسى را همراه نبرد.
علما و مفسرين شيعه در اين مورد اتفاق نظر دارند و در ميان علماء اهل سنت نيز، كسانيكه احاديث مربوط به مباهله را بهمين صورت نقل كرده اند فراوانند.
قاضى نور الله شوشترى در جلد سوم از كتاب نفيس «احقاق الحق» طبع جديد، صفحه ۴۶ مى گويد:
مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه «ابنائنا» در آيه فوق اشاره به حسن و حسين و«نسائنا» اشاره به فاطمه و«انفسنا» اشاره به على عليهم السلام است. سپس (در پاورقى كتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله درباره اهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه ۴۶ تا صفحه ۷۶ مشروحا آورده است.
از جمله شخصيت هاى سرشناسى كه اين مطلب در كتب آنها نقل شده افراد زير هستند:
۱. صحيح مسلم، جلد ۷ صفحه ۱۲۰.
۲. مسند احمد ابن حنبل، جلد ۱ صفحه ۱۸۵.
۳. تفسير طبرى، جلد ۳ صفحه ۱۹۲.
۴. مستدرك حاكم، جلد ۳ صفحه ۱۵۰.
بقيه منابع و مدارك را علاقه مندان مى توانند در كتاب «تفسير نمونه» جلد ۲ صفحه ۲۴۰ و ساير تفاسير معتبر شيعه بررسى و مطالعه نمايند.