دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26029
دانلود: 5545

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26029 / دانلود: 5545
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

غدير: پر ماجراترين روزهاى اسلام

  يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين.  (سوره مائده: ۶۷)

كاروان حج به غدير خم نزديك جحفه رسيده بود. كم كم به سه راهى انشعاب نزديك مى شد. در اين سه راه، كاروان پرشكوه اسلام، منشعب مى گرديد. مصريها از يك راه و عراقى ها از راهى ديگر و اهل مدينه به راه سوم قدم مى گذاشتند. در آخرين لحظاتى كه كاروان از هم نپاشيده و هنوز تمام مردم ملازم رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، اين آيه نازل گرديد:

 يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...

يعنى:«اى فرستاده ما و اى رسول اسلام! فرمانى كه بر تو فرود آمده به مردم بازگوى و اگر اين فرمان را ابلاغ نكنى، اساسا رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى. پروردگار بزرگ تو را از گزند (دست و زبان) مردم حفظ خواهد كرد و كفار را از فروغ هدايت بى بهره خواهد گذاشت. »

چه مطلب مهمى است كه خداوند به رسولش فرمان ابلاغ مى دهد؟! و به او گوشزد مى كند كه اگر اين فرمان به مردم ابلاغ نشود، مثل اين است كه هيچ يك از دستورات خدا، ابلاغ نشده است. على القاعده و باتوجه به سياق آيه، بايستى اين فرمان از تمام آنچه تا كنون رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ابلاغ نموده، مهم ترين باشد. زيرا خداوند به رسولش اطمينان مى دهد كه اگر به واسطه ابلاغ اين فرمان، خطرى از طرف دشمنان، متوجه تو و دين تو شود، خداوند حافظ و نگهبان خواهد بود.

در آن حال، روز به نيمه رسيده و آفتاب سوزان حجاز، بطور عمودى بر سر مردم مى تابيد. قسمتى از قافله نزديكى هاى جحفه رسيده بود. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد كاروان توقف كند و كاروانيان فرود آيند. آنان كه پيشاپيش رفته اند، برگردند عقب مانده ها برسند.

روز بسيار گرمى بود. زير سايه بانها، اذان ظهر گفته شد. نماز را به جماعت خواندند. گرمى هوا به حدى بود كه مردم، گوشه عباى خود را روى سر و گوشه ديگرش را زير پاى خود قرار داده بودند كه از شدت حرارت كمى آسوده شوند.

نماز به پايان رسيد و سپس رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بر منبرى كه از جهاز شتران ترتيب داده شده بود، بالا رفت و در برابر آن اجتماع عظيم كه همه، براى استماع بيانات او، سراپاگوش شده بودند، اين خطيبه را به صداى بلند ايراد كرد.

 الحمد لله و نستعينه و نومن به، و نتوكل عليه، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا، الذى لاهادى لمن ضل و لامضل لمن هدى و اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله. اما بعد. ايها الناس قد نبانى اللطيف الخبير انه...

يعنى: حمد و سپاس مخصوص خداوند يكتا و بى همتا است. در تمام شؤ ون زندگى از ذات مقدسش مدد مى خواهيم و به آن قادر ناديده ايمان داريم و در كارها بر او توكل مى كنيم و از شرورى كه از جانب دشمن خانگى (نفس اماره) متوجه ما است به او پناه مى بريم و از كارهاى نارواى خويش، خود را در پناه لطف و عنايت او قرار مى دهيم. خداوندى كه هر كه را به حال خود واگذارد و لطفش را از او بردارد، ديگر هدايت كننده اى نخواهد داشت و هر كه را در پرتو نور هدايت خود قرار دهد، كسى قادر به گمراه ساختن او نخواهد بود.

گواهى مى دهم كه خدائى جز ذات لايزال او نيست و محمد بنده و پيامبر اوست. اما بعد. با قرائنى كه در دست است احتمال مى رود اجل من برسد و دعوت حق را اجابت كنم و از ميان شما بروم. نكته مهم آن است كه من و شما در پيشگاه خداوند مسؤ ول خواهيم بود. شما چه مى گوئيد؟

مردم را گوشه و كنار گفتند: شهادت مى دهيم كه تو اى رسول محترم، دستورات خدا را ابلاغ نمودى، مردم را پند و اندرز دادى و نهايت كوشش ‍ را در راه ارشاد بندگان خدا بكار بردى. خدايت جزاى خير دهد.

فرمود: آيا شهادت نمى دهيد كه خدائى جز خداى قادر متعال نيست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت همه حق است و روز رستاخيز، خداوند مردگان را براى محاسبه برخواهد انگيخت؟!

گفتند: به تمام اين مطالب شهادت مى دهيم. سپس فرمود: اى مردم! در روز رستاخيز همه شما به حضور من خواهيد آمد. ايك بنگريد كه با دو امانت گرانمايه و نفيسى كه به شما مى سپارم چه خواهيد كرد!

يكى از ميلان جمعيت پرسيد: آن دو امانت چيستند؟

فرمود: امانت بزرگتر، قرآن كريم كتاب آسمانى خداوند است كه از يك سوى به ذات مقدس حق و از سوى ديگر با شما مرتبط است. اين ارتباط و پيوند را حفظ كنيد و از راهنمائى هاى آن استفاده نمائيد تا گمراه نشويد.

امانت دوم، عترت و اهلبيت منند. خداوند به من خبر داده كه آن دو، از هم جداشدنى نيستند. بيدار باشيد و هماهنگى خود را با آن دو، حفظ كنيد تا به راه باطل نيفتند.

در اين هنگام كه بيانات خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله به انيجا رسيد، دست دراز كرد و دست علىعليه‌السلام را گفت و آنرا بادست خود بالا برد كه از دور و نزديك، همه مردم على را ببينند. سپس فرمود:

اينها الناس! چه كسى به مومنين از خود آنها اولى است؟

گفتند: خدا و رسول به اين مطلب داناترند.

فرمود: همانا خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منينم و من بر مؤ منين اولى از خود آنها هستم! آنگاه سه مرتبه و مطابق نقل احمد حنبل (امام حنبلى ها) جهار مرتبه فرمود:

 من كنت مولاه فعلى مولاه.

يعنى: هر كس من مولاى او بودم، على مولاى اوست. پس از آن فرمود:

 اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار، الا فليبلغ الشاهد الغايب.

يعنى: خداوندا! دوست بدار هر كه على را دوست دارد. دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد. يارى كن كسى كه على را يارى كند. خوار كن آنكه را كه از يارى او دست بكشد. حق را هميشه و در همه حال ملازم او قرار ده. اى مردم! شما كه اين سخنان را از من شنيديد، به كسانى كه در اين نقطه حضور ندارند، ابلاغ كنيد.

اى گروه مردم! همانا خداوند متعال، على را به امامت و ولايت شما نصب فرمود. اطاعت او را بر هر مسلمانى واجب گردانيد. كسى كه بر خلاف او قدمى بردارد، مورد لعنت حق قرار خواهد گرفت. بشنويد و اطاعت كنيد! خداون مولاى شما و على امام شما است و پس از آن هم امامت در ميان فرزندن من - از صلب على - تا روز قيامت برقرار خواهد بود. او از همه مردم - بعد از من - افضل است و اين سخن را من از جبرئيل امين و او از جانب رب العالمين آورده است.

محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و هيچ كس آيات قرآن را بر شما تفسير نمى كند، نگر اين مردى كه دستش در دست من است. همانا هر كس من مولاى او بودم، اينك على مولاى او است. آگاه باشيد. من پيام خدا را رساندم. من اداء رسالت كردم. من مطلب را با كمال وضوح براى شما گفتم. هيچ كس جز او صلاحيت رهبرى مومنان را پس از من ندارد.

در آن حال جبرئيل امين، اين آيه را به رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نازل كرد:

 اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

يعنى: امروز دين شما را كامل نموده و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم. اين ايه به اتفاق مفسرين شيعه و تصريح بسيارى از علماء سنى، در روز غدير نازل گرديد. خداوند به واسطه تعيين جانشين رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دين را به سر حد كمال رسانيد و نقطه ابهامى در آن باقى نگذاشت.

حسان بن ثابت كه از شعراء و سرايندگان زبردست بود، از جا برخاست و گفت: يا رسول الله! اجازه مى دهيد درباره على و اين روز بزرگ تاريخى شعرى بگويم؟ رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله اجازه داد و حسان بالبداهه اين اشعار را سرود و در آن اجتماع قرائت كرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال: فغمن مولاكم و نبيكم؟

فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت نبينا

و لم تلق منا فى الوالاية عاصيا

فقال له: قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما وهاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا: اللهم وال وليه

و كن للذى عادا عليا معاديا

اين اشعار، نخستين اشعارى است كه بوسيله يكى از حاضرين (حسان بن ثابت) در مراسم غدير سروده شده است. حسان در اين اشعار، تمام داستان غدير، و تصريح رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به امامت و خلافت علىعليه‌السلام و ساير جزئيات آن را شرح داده است.

غير از حسان بن ثابت، ده ها نفر از بزرگان اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تابعين و ساير طبقات مؤ منين حديث غدير را به شعر درآورده و اثرى جاويدان از خود به يادگار گذاشته اند.

سپس رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دستور فرمود حاضرين با علىعليه‌السلام بيعت كنند و او را اميرالمومنان خطاب نمايند. بيدرنگ مراسم بيعت آغاز شد و مطابق نقل مورخين، نخستين كسى كه با علىعليه‌السلام بيعت كرد و به عنوان «امير المومنين» به او سلام نمود، عمر بود كه جلو آمد و گفت:

 السلام عليك يا امير المومنين. بخ بخ لك. اصبحت مولاى و مولا كل مومن و مومنة.

يعنى:«درود بر تو اى اميرمونان. شاد باش كه ولى من و ولى هر مرد و زن با ايما شدى. » بعد از او، ابوبكر و ساير طبقات مسلمان دست بيعت به على دادند و او را به جانشينى و خلافت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله تبريك و تهنيت گفتند.

روز غدير (هيجدهم ذى حجه) به همين مناسبت يكى از اعياد رسمى است كه از دوران رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله تا كنون مورد اعتنا و توجه بوده و حتى طبقات بسيارى از سنيان نيز به عظمت اين روز معترفند.

بيرونى در كتاب «الاثارالباقية» مى نويسد: روز غدير از اعيادى است كه عموم مسلمين، آن را روز سرور مى شمارند.

اين طلحه شافعى در كتاب «مطالب السوال» مى نويسد: روز غدير خم، عيد رسمى شد. زيرا در آن روز رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله مقام رفيع و پايگاه ارجمندى براى علىعليه‌السلام مقرر نمود و او را از ميان تمام مردم به اين مقام، مشرف گردانيد.

آرى، در حاليكه پادشاهان و سلاطين، روز تاجگذارى خود را عيد قرار مى دهند و مجالس جشن و سرور برپا نموده، سخنرانيها، شعرها و ضيافتها ترتيب مى دهند، آيا شايسته نيست كه در روز غدير، يعنى روز تاجگذارى مولى اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام كه رهبرى اسلامى و ولايت دينى مسلمين به او سپرده شد، مراسمى باشكوه، برپا شود؟!

طايفه اماميه - ايدهم الله - هميشه به اين روز بزرگ احترام گذاشته و مى گذارند و آن را از اعياد رسمى خود بشمار مى آورند و عالى ترين مراسم را در شب و روز غدير برگزار مى كنند.

يكى از شعراى معاصر (صادق سرمد) در ضمن يك قصيده مى گويد:

غدير خم، نه همين عيد مذهبى، ما را است

كه عيد ملى ما نيز، در غدير آمد

در اينجا مناسب است فصلى از كتاب «الامام على» تاليف دانشمند بزرگ مسيحى «جورج جورداق» را كه تحت عنوان «على بردار من است» نگاشته، نقل كنيم، او مى نويسد:

«براى روشن ساختن اين حقيقت لازم است احاديثى چند در اين باره نقل كنيم، تا معلوم شود كه برادرى و اخوت معنوى ميان پيغمبر و پسر عم بزرگوارش تا چه اندازه بود و فضائل پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تا چه حد به علىعليه‌السلام به ميراث رسيده و روح على، چگونه رنگ نبوت گرفته و نزد پيغمبر چقدر عزيز و مجبوب بوده، و قلبا و لسانا وى را تعظيم مى كرده است، آنگاه مى توانيم نيتجه بگيريم كه پيغمبر بود، در علىعليه‌السلام جلوه گر آمد. چنانكه به تفصيل بيان خواهيم كرد.

طبرانى از ابن مسعود روايت كرده است كه پيغمبر گفت: نظر كردن بر چهره علىعليه‌السلام عبادت است. و از سعد بن ابى وقاص روايت شده كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است.

يعقوبى در جزء دوم تاريخ خود مى نويسد: پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله پس از حجة الوداع كه به جانب مدينه باز مى گشت، در جائى نزديك جحفه، به نام «غدير خم» در روز هيجدهم ذى الحجه ايستاد و خطبه خواند و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت:

 من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه

يعنى:«هركس من مولاى اويم، على مولاى او است. خدايا دوست بدار هر كه على را دوست دارد. و دشمن بدار هر كه على را دشمن دارد. »

در تفسير كبير فخر رازى آمده است كه: عمر بن خطاب پس از اين، على را ملاقات كرد و با او گفت: اى على گواراباد تو را. مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى!

اين حديث را بسيارى از موخين و علما، مانند: ترمذى، نسائى و احمد بن حنبل از شانزده تن از اصحاب رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده اند و بسيارى از شعراء به نظم آورده اند. نخستين، حسن ثابت انصارى است كه مى گويد:

يناد يهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

و از شعرائى كه نام اين روز را در اشعار خود ذكر كرده اند، ابوتمام طائى است. و نيز كميت اسدى در قصيده «عينيه» خود مفصلا درباره آن سخن گفته و از آن جمله مى گويد:

و يوم الدوح، دوح غدير خم

ابان له الولاية لو اطيعا

و لم ار مثل ذاك اليوم يوما

و لم ار مثله حقا اضيعا

و از كتاب آل ابن خالويه نقل شده از ابو سعيد خدرى كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به على بن ابيطالب، فرمود: دوستى تو ايمان است و دشمنى تو كفر است و نفاق. و نخستين كسى كه داخل بهشت شود، دوستدار تو و اول كسى كه به دوزخ رود، دشمن تو است.

اهل حديث معتقدند كه پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بارها به سوى على نظر كرد و گفت: اين برادر من است. و حديث از ابوهريره بدست ما رسيده كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله در يكى از مجامع، به اصحاب خود فرمود:

اگر ميل داريد علم آدم و عزم نوح و خوى ابراهيم و مناجات موسى و زهد عيسى و هدايت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را در يك نفر جمع ببينيد، نگاه كنيد به كسى كه هم اكنون بسوى شما مى آيد. مردم گردن كشيدند و ديدند على بن ابيطالب است.

مردى نزد رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله از على شكوه كرد. پيغمبر فرمود: از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على، و او بعد از من سرور همه مردم با ايمان است.

پيغمبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله ، على را بسوى يمن فرستاد. گروهى از همراهان، از او خواستند كه شتران بيت المال را به آنها تسليم كند تا سوار شوند و شتران خود را لختى آسوده گذارند. علىعليه‌السلام اجابت نكرد و تقاضاى آنها را رد نمود.

چون به مدينه بازگشتند، شكايت نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بردند و سعد بن مالك سخنگوى آن قوم بود. گفت: اى رسول خدا! از على درشتى ديدم و بدرفتارى... و شرحى درباره روش على، به عرض رسانيد.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله دست بر ران او زد و گفت: اى سعد بن مالك! درباره على سخن را كوتاه كن. بخدا سوگند مى دانى كه وجود او وقف در راه خدا است.

از اين احاديث و غير آن كه ذكر نكرديم، معلوم مى شود كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله على را بردار خود مى شمرد. علىعليه‌السلام نيز از اين بردارى، بى اندازه شاد بود و نيز پيغمبر اسلام نظر مردم را به مزاياى انسان كامل كه در شخصيت على مجسم بود، متوجه مى ساخت، تا بدانند او بهترين كسى است كه مى تواند پس از وى، شرايط رسالت را به انجام برساند.

در روايات صحيحه حكاياتى آمده كه ثابت مى كند اوضاع نيز با يگانگى محمد و على عليهماالسلام مساعدت مى كرد و احوال و اوضاع را چنان آماده مى ساخت كه از علىعليه‌السلام خصايصى ظاهر شود كه ديگرى با او شريك نباشد.

يكى آنكه على در كعبه متولد شد كه قبله مسلمين است و اين ولادت وقتى اتفاق افتاد كه دعوت اسلامى در روح محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مخمر شده و آن را ظاهر نكرده بود و منزل او منزل ابيطالب، پدر علىعليه‌السلام بود. على نخستين بار كه چشم باز كرد، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و خديجه را ديد، نماز مى گذاردند و نخستين كس بود كه ايمان آورد و هنوز به سن جوانى نرسيده بود. چون او را ملامت كردند كه بدون اجازه پدرت چرا اسلام را پذيرفتى؟ فورا جواب داد: خداوند بدون اجازه پدرم ابوطالب مرا آفريد. اينك چه لزومى دارد كه براى بندگى خداوند، از پدر اجازه بخواهم؟!

مدتها گذشت كه دين اسلام در خانه محمد محصور بود. فقط خود پيغمبر و همسرش خديجه و پسر عمش على و غلامش زيدحارثه مسلمان بودند.

روزى كه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله خويشان نزديك خود را براى صرف غذا، به منزل خود دعوت كرد و خواست با آنان سخن گويد و آنها را به اسلام بخواند، عمويش ابولهب سخن او را قطع كرد و مجلس را برهم زد و حاضرين را تحريك كرد كه متفرق شدند.

بار ديگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آنان را دعوت كرد و پس از صرف غذا گفت: من كسى را از عرب نمى شناسم كه بهتر از من براى خويشان خود، تحفه اى آورده باشد. كداميك از شما مرا يارى مى كنيد؟ همه از قبول اين دعوت استنكاف كردند و چون خواستند پراكنده شوند، علىعليه‌السلام برخاست و هنوز طفلى بود به بلوغ نرسيده و گفت: من يا رسول الله يار تو هستم و با هر كس به جنگ تو آيد، جنگ مى كنم. حاضرين خنديدند و نگاهى به ابوطالب و على افكنده و استهزاكنان بيرون رفتند.

پرچم پيغمبر اسلام را در تمام جنگها على بدست داشت. مردانگى و شجاعت و جان و دل و زبان و هستى خود را وقف رسول اكرم و پيروزى اسلام كرد. دشمنان محمد را بستوه آورد و در عين حال از جوانمردى دريغ ننمود.

در جنگ خندق كه بيم دشمن، ياران پيغمبر را بى قرار كرده بود، در برابر ابطال قريش ايستاد و كارى كرد كه مسلمانان به پيروزى خويش اميدوار گشتند و هزيمت بر قريش و پهلوانان ايشان افتاد.

جهاد علىعليه‌السلام در جنگ خيبر، بسيار عظيم و شگفت آور است. قلعه هاى خيبر با آن استحكام و نيرومندى بدست او گشوده شد. در حاليكه جنگجويان دلير و آزموده فراوانى در آن قلعه ها بودند و اصحاب پيغمبر هم دچار ترس و اضطراب شده بودند. خلاصه آنكه محاصره قلعه، به طول انجاميد و مردم قلعه در دفاع از آن، تا پاى جان ايستاده بودند. چون مى دانستند اگر در برابر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله شكست بخورند، نفوذ آنها از جزيرة العرب قطع و تجارت و سيادت آنها از بين خواهد رفت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ابوبكر را به فتح قلعه فرستاد. او بى آنكه قلعه را بگشايد، بازگشت. فردارى آن روز، رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، عمر بن خطاب را فرستاد. او نيز مانند ابوبكر با دست تهى مراجعت كرده و در برابر آن قعله بلند و سلحشوران نيرومند كارى از پيش نبرد.

آنگاه رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، على بن ابيطالب را طلبيد و او را مأمور گشودن قلعه فرمود. على با نهايت سرور براى فداكارى در راه عقيده خود، روان گشت.

چون به قلعه نزديك شد و خيبريان دانستند كه علىعليه‌السلام براى جنگ آمده و مى دانستند كه او در هيچ جنگى شكست نخورده و هيچ پهلوانى تاب مقاومت با او نياورده، چند دسته از قلعه بيرون آمدند و مردى از ايشان ضربتى بر علىعليه‌السلام زد كه سپر از دست او افتاد. علىعليه‌السلام درى بزرگ از قلعه را بركند و مانند سپرى در دست خود گرفت و به جنگ ادامه داد تا قلعه را گشود.

در اينجا امرى بس شگفت انگيز است. در تاريخ گذشتگان نام بسيارى از پهلوانان را مى بينيم كه در راه عقيده خود جنگيده اند اما در دل صلح طلب بودند و آرزو داشتند كه كارشان طورى پيش مى رفت كه مجبور به جنگ نمى شدند. و نيز پهلونانى مى شناسيم ك در راه مقصود خويش به شهادت رسيدند. اما اين گونه محاربات و شهادت، غالبا از روى تامل و فكر نيست، و با مقدمه و آمادگى قبلى و مدتى در انتظار مرگ نشستن و انواع آن را در انديشه مجسم ساختن، صورت نمى گيرد. بلكه اتفاقات ناگهانى است كه هنگام هيچان غيرت و جوش حميت و گاهى در ضمن شورش و انقلاب و در حضور مشاهده كنندگان بسيار، اتفاق مى افتد.

اما كار على بن ابيطالبعليه‌السلام شگفت انگيزتر از همه آنها است كه در راه عقيده خود و عقيده محمد بن عبدالله صلى‌الله‌عليه‌وآله و در راه حق، خود را به خطر افكند كه در تاريخ عالى تر و عجيب تر از آن، شناخته نشده و دليلى روشن تر از اين بر يگانگى آن دو بزرگوار نيست.

آن هنگام كه آزار قريش به نهايت شدت رسيد و كوشش مى كردند كه محمد را كشته و اسلام را براندازند، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ابى بكر را ملاقات و وى را آگاه ساخت كه هجرت خواهد كرد. چون قريش به اتفاق آرا تصميم به قتل او دارند. ابوبكر درخواست كرد كه همراه آن حضرت هجرت كند و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پذيرفت. هنگامى كه قصد هجرت كردند، يقين داشتند كه قريش در پى آنان خواهند رفت.

از اين جهت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مصلحت چنان ديد كه از بيراهه برود كه قريشيان او را نيابند و هنگامى بيرون رود كه گمان بيرون رفتن او نباشد. در همان شب كه محمد خواست از مكه هجرت كند، طايفه قريش گروهى از مردان زورمند را براى كشتن او آماده كرده بودند و آنان را در اطراف خانه او گماشته تا در تاريكى از دست ايشان نگريزد.

اما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن شب، پنهان به پسر عم خود على ابيطالب گفته بود كه روپوش سبز او را بر خود افكنده در بستر او بخوابد و فرموده بود پس از وى در مكه بماند تا ودايع مردم را كه نزد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بود، به ايشان بازدهد.

علىعليه‌السلام فرمان پيغمبر خويش را با شادى و رغبت تمام اجابت كرد. چنانكه در همه فداكاريها در راه پيغمبر چنين بود و آن مردان قريش اطراف خانه محمد را گرفته بودند و چنان آن خانه را در محاصره داشتند كه باد هم نمى توانست ز از دم شمشيرهاى آنها بگذرد. از روزنه ها سوى بستر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چشم دوخته بودند و مى ديدند مردى در بستر خفته و اطمينان داشتند كه او محمد است. در همان احوال رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله با ابى بكر بسوى غار ثور رفتند. در آنجا مردان قريش آنها را دريافتند. اما خداوند آنها را از چشم ايشان پنهان داشت.

نظير اين فداكارى و گذشت كمتر اتفاق مى افتد. انسان ميان مرگ و زندگى مردد باشد كه يا عيش تن را برگزيند و فضائل و مكارم را كه مايه اصلى حيات و پرارزش ترين تمتع از هستى است، ناديده انگارد و به لذت پست حيات جسمانى كه در حقيقت عين فنا است، قانع گردد. يا هستى خويش را موقوف بر تحصيل مكارم و مجد و شرف حقيقى نمايد و بوجود جسمانى كه ارتباطى با روح كلى عالم وجود ندارد، توجه نكند و در راه وصول به مقصود خود، راهى خطرناك پويد. شهادت در اين هنگام دليل آن است كه حيات حقيقى به نظر او عيش فانى نيست، بلكه حيات باقى است.

آرى اين از خودگذشتگى كم نظير است. على بن ابيطالبعليه‌السلام جان خود را فداى پيغمبر نمود به اختيار و رضاى خود. لكن به پاى خود پيش مرگ رفتن در ميدن كارزار، از كار على آسمان تر است. چه دشوار است خفتن در بستر كسى كه نابكاران او را مجرم شناخته و آهنگ كشتن او را كرده باشند. در حاليكه فرار از چنگ آنها ميسر نباشد. از چند قدم فاصله او را ببينند و او هم سخن آنها را بشنود. لحظه به لحظه حركات آنها را كه اشاره به قتل او مى كنند، به چشم خود ببيند و شمشير مرگبار آنان را بالاى سرش مشاهده كند و شبى را در اين حالت بسر برد.

علىعليه‌السلام در اين مخاطره، اقتدا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نمود و از پسر عم بزرگوار خود اين قوه مقاومت را آموخت.

خفتن او در بستر پيغمبر، نمونه اى از مجاهدات وى در راه دعوت رسول اكرم و كوشش او بود. اين مخاطره، طبع و خوى امام را براى ما آشكار مى كند كه اعمال او، بى تكلف از او صادر مى شد. مانند گوهر كه از معدن بيرون مى آيد و قوت انديشه و فكر قوى و عقل خرده بين او را مى شناسد. چون در مثل آن سن: فهم حقيقت دعوت اسلام چنانكه بايد براى كسى ميسر نيست (على در آن روز ۲۳ ساله بود) و هم از اين كار معلوم مى شود چقدر به زندگى دنيا بى اعتنا بود. صدق و اخلاص بغايت داشت و جز به مكارم اخلاق به چيزى التفات نمى فرمود.

خود را بر ديگران ترجيح نمى داد و راضى شد در راه ستمديدگان و بيچارگان كشته شود تا آنها نجات يابند و دعوت رسالت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به انجام رسد. كارها را سهل و آسان مى گرفت و در آن هيچ تكلف نمى نمود. وفا و مردانگى و پاكى و شجاعت و ساير صفات مردى، در على جمع بود و اين فداكارى نمونه اى است از مجاهدت هاى او در زمان آينده.

رابطه دوستى و برادرى، بين محمد و على استوار بود و براى پيروزى دعوت اسلام يكديگر را يارى مى كردند. همكارى ميان ايشان از همان وقت آغاز شد كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ابوطالب را شناخت و علىعليه‌السلام محمد را. از آن زمان كه اين سه نفر در يك خانه ساكن شدند و پايه آن خانه، بر اساس فضيلت و تقوى نهاده شده بود، از مزاياى خانه ابوطالب بود كه علىعليه‌السلام و خود ابوطالب در آنجا به مقام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آگاه شدند و آن را به خوبى درك كردند. چنانكه ابوطالب را به مهر و شفقت و گذشته در راه او، و على را به فكر رقيق و محبت عميق و فداكارى در حد اعجاز وادار كرد. »

اين فصل را با اينكه طولانى بود، براى روشن شدن اذهان، از كتاب يك نويسنده مسيحى نقل كرديم تا شخصيت علىعليه‌السلام تا حدودى روشن و سوابق درخشان او در اسلام، آشكار گردد و چقدر نيكو گفته است همين نويسنده (جورج جورداق) در همين كتاب «الامام على» آنجا كه مى گويد:

«نزد حقيقت و تارخ يكسان است او را بشناسى يا نشناسى. تاريخ و حقيقت گواهى مى دهند كه او وجدان بيدار وقهار، شهيد نامى، پدر و بزرگ شهيدان، على بن ابيطالب، صوت عدالت انسانى، شخصيت جاويدان شرق است.

اى جهان! چه مى شد اگر هر چه قدرت و قوه دارى بكار مى بردى و در هر زمان، يك على با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش، با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى؟!»

اجازه بدهيد چند نمونه از اعترافات نويسندگان ديگر را به اين فصل بيفزايم:

جبران خليل جبران، نويسنده پرشور مسيحى مى گويد:

«به عقيده من، فرزند ابيطالب اولين عربى بود كه ملازمت و مجاورت روح كلى را برگزيد و با آن دمساز و همراز شب گرديد. او نخستين عربى بود كه دو لبش آهنگ ترانه روح كلى را به گوش مردمى منعكس ساخت كه پيش ‍ از آن، اين نغمه را نشنيده بودند. به اين جهت در ميان راه هاى پرفروغ بلاغت او و تاريكيهاى گذشته خود حيران ماندند. پس هر كس شيفته و دلداده او گشت، شيفتگى و دلدادگيش به او تار فطرت بسته است. هر كس ‍ با او دشمنى نمود، از فرزندان جاهليت است.

على از دنيا درگذشت، در حاليكه شهيد عظمت خود شد.

از دنيا چشم پوشيد در حاليكه نماز ميان دو لبش بود.

درگذشت در حاليكه دلش از شوق پروردگار پر بود. عرب، حقيقت مقام و قدرش را نشناخت، تا آنكه از همسايگان عرب، مردمى از پاريس، بپا خاستند و فرق ميان گوهر و سنگ ريزه را شناختند.

از دنيا چشم پوشيد، پيش از آنكه رسالت خود را تام و كامل به جهان رساند. ولى پيش از آنكه چشم از اين زمين بپوشد، در چهره اش لبخندى مى نگرم.

درگذشت، مانند درگذشتن همه پيامبران بصير كه در شهرى وارد مى شوند كه شهر آنها نيست. بسوى مردمى مى آيند كه مردم آنها نيستند. در زمانى هويدا مى شوند كه زمان آنهانيست ولى پروردگار را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است».

شبلى شميل كه از رهبران طريقه مادى است مى گويد:

«امام على بن ابيطالب، بزرگ بزرگان جهان و يكتا نسخه زمان بود، كه جهان شرق و غرب، در عالم قديم و جديد، صورتى بسان اين نسخه كه مطابق اصل باشد، به خود نديده است. »

كارلايل، فيلسوف بزرگ انگليسى مى گويد:

«امام على، ما را نمى رسد جز آنكه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم، چه او جوانمردى بس عاليقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش، خير و نيكى مى جوشيد. از دلش شعه هاى جوش و حماسه زبانه مى زد. شجاع تر از شير ژيان بود. ولى شجاعتى ممزوج با لطف و رحمت و عواطف رقيق و رافت...

در كوفه غافلگير و كشته شد. شدت عدلش موجب اين جنايت گرديد. چنانكه هر كس را مانند خود عادل مى ديد، پيش از مرگش درباره قاتلش ‍ گفت: اگر زنده ماندم خود مى دانم و اگر درگذشتم كار بدست شما است. اگر خواستيد قصاص نمائيد در برابر يك ضربت تنها يك ضربت بزنيد. اگر در گذريد به تقوا نزديك تر است. »

ميخائيل نعيمه، نويسنده مشهور لبنانى مى گويد:

«قدرت نمائى و قهرمانى امام، تنها در حدود ميدان هاى جنگ نبود. قهرمانى در صفاء بصيرت و طهارت وجدان و سحر بيان و حرارت ايمان و عميق روح انسانيت و بلندى همت و نرمى طبيعت و يارى محروم و نجات مظلوم از دست متجاوز و ظالم، و فروتنى براى حق به هر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد. اين قدرت قهرمانى هميشه محرك و انگيزنده است. گرچه روزگارها از آن بگذرد. امروز و هر روز كه شوق ما براى پى ريزى بناء صالح و فاضلانه شديد شود، بسوى آن باز مى گرديم...

راستى بر هر مورخى هرچه هوشمند و نابغه باشد، محال است كه بتواند يك تصوير كامل از بزرگى مانند على بدست تو دهد، گرچه در هزار صفحه باشد... زير آنچه اين قهرمان مرموز عرب تفكر و تاءمل نموده و گفته و عمل كرده، در ميان خود و پروردگارش بوده، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده و آن بسيار بسيار بيش از آن است ك بدستش نمودار يا به زبان و قلمش آشكار نموده، پس هر تصويرى كه از او ترسيم نمائيم، ناچار صورت ناقصى از آن اصل كامل است.

على آن قهرمان بى مانند فكر و روح و بيان، در هر زمان و هر مكان است. »

اين مرد بزرگ، اين شخصيت ممتاز و اين رجل الهى را پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله در برابر اجتماعى عظيم كه بالغ بر يكصد و بيست هزار نفر بود، بالاى دست خود برد و به فرمان خداوند متعال، او را به جانشينى و خلافت خود تعيين فرمود.

چقدر بى خردانه است، گفتار كسانى كه مى گويند: پيغمبر اسلام جانشينى براى خود تعيين نكرد. پيغمبرى كه در مسافرتهاى كوتاه خود، جانشين براى خود تعيين مى كند، آيا باور كردنى است كه هنگام سفر آخرت، ملت اسلام را بدون رهبر و راهنما به حال خودشان بگذارد و آنان را در بيابان حيرت و سرگردانى رها كند؟ هيچ عقل سليمى اين سخن بى اساس را نمى پذيرد.

در اينجا مناسب است به ماجراى وصيت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله قبل از رحلتش، اشاره مختصرى بنمائيم و سپس پرسشى را كه بايد پيروان مكتب خلفا بآن پاسخ دهند بيان كنيم.

آخرين روز زندگانى رسول گرامى اسلام بود. از شدت بيمارى، قدرت راه رفتن نداشت. على عليه السلام و فضل بن عباس زير بازوهاى آنحضرت را گرفته بودند و با زحمت بسيار، به مسجد آمد. به جمعى از مسلمانان كه در مسجد بودند و ابى بكر و عمر هم در ميان آنها ديده مى شدند، فرمود: مگر دستور ندادم سپاه اسامه بسوى ماموريت تعيين شده حركت كند؟

گفتند: چرا يا رسول الله، فرمود: چرا دستور مرا تاءخير انداختيد؟

ابى بكر گفت: من با سپاه حركت كردم و دو باره برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم.

عمر گفت: يا رسول الله من با سپاه نرفتم چون نمى خواستم حال شما را از ديگران بپرسم. يعنى مى خواستم خودم حال شما را ببينم.

رسول اكرم فرمود: نفذوا جيش اسامة. نفذوا جيش اسامة.  سپاه اسامه را اعزام كنيد. سپاه اسامه را اعزام كنيد.

سپس در حاليكه از شدت كسالت، بى حال بود بخانه بازگشت و چون ديد كه ابى بكر و عمر و ديگران كه مامور بودند با سپاه اسامه بسوى جبهه تبوك بروند، بهيچوجه نمى روند، فرمود:

 ائتونى بدواة و كتف لاكتب لكم كتابا لاتضلوا بعده ابدا

يعنى: قلم و كتفى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسيم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.

بعضى از حاضران براى آوردن قلم و كاغذ برخواستند. عمر گفت: ارجع فانه يهجر، حسبنا كتاب الله.

يعنى: بيا قلم و كاغذ لازم نيست. پيغمبر حال عادى ندارد. (نعوذ بالله) هذيان مى گويد. قرآن براى ما كافى است و ما احتياج به نوشته ديگرى نداريم.

بعضى از حاضران اصرار داشتند كه قلم و كاغذ بياورند و برخى گفته عمر را تاءييد مى كردند. رسول اكرم در حاليكه خشمگين بود، فرمود: برخيزيد برويد، بعد از اين حرفها كه گفتند ديگر قلم و كاغذ لازم نيست.

اين روايت را شيعه و سنى، حتى معتبرترين كتب اهل سنت، مانند صحيح بخارى در (باب اخراج اليهود من جزيره العرب) و صحيح مسلم در (كتاب الوصايا) و بسيارى ديگر از بزرگانشان با مختصرى اختلاف نقل كرده اند.

سئوال كه پيروان مكتب خلفا بايد پاسخ دهند اين است كه:

۱. چرا عمر چنين نسبت ناروائى به رسول اكرم داد در حاليكه قرآن مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى. ان هو الا وحى يوحى.  يعنى: پيامبر از روى هوا و هوس حرفى نميزند. آنچه مى گويد وحى الهى است.

۲. عمر از كجا فهميد كه پيغمبر حال عادى ندارد و هذيان مى گويد. مگر او پزشك متخصص بود؟

۳. نوشتن وصيت نامه از دستورات اكيد اسلام است، چرا عمر از نوشتن وصيت نامه رسول اكرم جلوگيرى كرد؟

مگر رسول گرامى اسلام مى خواست چه مطالبى بنويسد كه عمر آنقدر نگران شد و آنطور گستاخانه اسائه ادب كرد و نگذاشت رسول خدا نامه اى بنويسد كه بعد از او امت به گمراهى نيافتند.

۵. آيا گمراهيهائى كه تا امروز و تا قيام قيامت دامنگير بسيارى از مسلمانان شده و مى شود معلول كار عمر نيست وگناهش متوجه او نخواهد بود؟

براى اطلاع بيشتر بر اين جريان، محققين مى توانند به (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحديد معتزلى و ديگر منابع اهل سنت، يا به كتاب (بحار الانوار) علامه مجلسى، جلد ۳۰ صفحه ۵۲۹ و ديگر منابع شيعه مراجعه نمايند.