صالح
والى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب.
(سوره هود: ۶۱)
قوم ثمود در وادى القرى كه منطقه اى ميان مدينه و شام بود سكونت داشتند. از عمرهاى طولانى بين سيصد تا هزار سال برخوردار بودند.
كمر به آباد كردن سرزمين خود بستند و در اين راه قدمهاى بلندى برداشتند.
باغهاى بزرگى احداث كردند و ساختمانهاى زيبا و محكمى ساختند.
آنها بازماندگان قوم عاد بودند كه بمرور زمان جامعه بزرگى را تشكيل دادند و قصرها ساختند و در دل كوهها خانه هاى مستحكمى بوجود آوردند.
با اينكه از سرنوشت هلاكت بار قوم عاد آگاه بودند، از آن عبرت نگرفتند و بهمان انحرافها و آلودگيها رو آوردند. بت پرستى را بجاى يكتاپرستى برگزيدند و براى خود بتهاى گوناگون و رنگارنگ ساختند.
خداوند، براى هدايت آنان، صالح را كه از صالحان و. نيكان آن قوم بود برگزيد و وى را مأمور ارشاد آنان كرد.
صالح طبق روش ساير انبياء با مهربانى با آنان به گفتگو پرداخت و بت پرستى را مورد انتقاد قرار داد و راه حق و حق پرستى را در برابر آنان گشود و گفت: آنكس كه شما را آفريده و گستره زمين را جولانگاه فعاليتهاى شما قرار داده، خدا است و جز او معبودى نيست. رو به درگاه او آورريد. از گناهان خود طلب آمرزش كنيد. او به شما نزديك است، عذر شما را ميپذيرد و گناهانتان را مى بخشد.
قوم نه تنها از دعوت صالح استقبال نكردند كه چهره ها درهم كشيدند و گفتند: اى صالح ما به تو اميدها داشتيم و آينده درخشانى را براى تو پيش بينى ميكرديم و اكنون با اين سخنان كه مى گوئى همه اميدهاى ما نسبت بتو به نااميدى انجاميد. تو مى گوئى ما از دين پدران و نياكان خود دست برداريم و به خداى تو ايمان آوريم؟ هرگز.
صالح بدون آنكه از برخورد سرد و نوميد كننده قوم دچار تزلزل شود، گفت:
اى مردم، من فرستاده و پيام آورى امين هستم. از عذاب خدا بترسيد و دعوت مرا بپذيريد. من از شما مزدى نميخواهم. مزد من فقط با پروردگار جهانيان است. شما تصور ميكنيد با اين راه نادرست و غلطى كه در پيش گرفته ايد بشما اجازه ميدهند كه در اين باغستانها و چشمه سارها و نخلستانها و خانه هاى مستحكمتان زندگى كنيد و از عذاب خدا در امان باشيد؟ نه، هرگز. پايان اين راه بدبختى و ابدى و عذاب دائمى است. من شما را از گرفتار شدن بچنين سرنوشتى بر حذر ميدارم. سخن مرا بپذيريد و در پيمودن راه خطا سرسختى و لجاجت نكنيد.
قوم گفتند: اى صالح، ما معتقديم كسى كه ترا سحر كرده و در اثر آن، چنين مطالبى را اظهار ميكنى. اگر ادعاى تو درست است و واقعا از جانب خداوند مأموريت يافته اى، معجزه به ما نشان بده تا صدق گفتار تو بر ما ثابت شود.
صالح گفت: هر معجزه اى بخواهيد، من از خداى خود درخواست مى كنم كه انجام شود. پيشنهاد از شما و انجام آن از جانب خداوند.
در آن منطقه صخره عظيمى بود كه آنرا مقدس ميشمردند و آنرا ميپرستيدند و همه ساله در روز اول سال در اطراف آن سخره جمع ميشدند و قربانى ها مى كردند.
قوم گفتند: درخواست ما اين است كه از اين سخره مقدس كه در كنار شهر است، ماده شترى بيرون آورى كه بچه اى هم داشته باشد و اينكار در حضور ما و ساير مردم انجام شود تا جاى شك و ترديد باقى نماند.
صالح گفت: درخواست شما براى من كه بشرى همانند شما هستم دشوار بلكه ناشدنى است ولى اينكار براى خداوندى كه آفريدگار جهان و جهانيان و داراى قدرت بى انتها است، بسى سهل و آسان است و سپس دست بدرگاه خدا برداشت و آنچه قوم خواسته بودند درخواست كرد.
هنوز لحظه اى نگذشته بود كه صخره عظيم بخود لرزيد و غرشى رعد آسا از آن برخواست و شكافى در دل آن كوه پديد آمد و ماده شترى بس بزرگ كه بچه اى نيز به همراه داشت از شكاف آن بيرون آمد.
صالح گفت: اى مردم، اين هم معجزه اى كه خواسته بوديد، اما بدانيد كه اين ناقه امانت خداوند است و او مقرر فرمود كه اين ناقه يك روز تمامى آب قنات اين سرزمين را ميخورد و يكروز هم آب نصيب شماست.
در مقابل آبى كه ميخورد تمامى شير مورد نياز شما را تاءمين ميكند. او را آزاد بگذاريد كه در زمين خدا به چرا مشغول باشد و به او آزارى نرسانيد.
معجزه اى عظيم اتفاق افتاده بود كه راهى براى انكار و تكذيب دعوت صالح باقى نميگذاشت. قوم صالح طبق تعهدى كه كرده بودند، ميبايستى همه ايمان بياورند و دست از بت پرستى بر دارند ولى متاسفانه تعداد انگشت شمارى از آنها ايمان آوردند و سايرين به راه كفر و عناد ادامه دادند. كار دعوت صالح بالا گرفت و حضور ناقه و بچه اش، همه جا نقل مجالس و محافل بود و دلهاى مردم را به سوى صالح متمايل مى ساخت.
سران قوم كه تاب تحمل چنين وضعى را نداشتند و از آينده خود بيمناك بودند، براى نابودى صالح نقشه ها كشيدند و طرحهاى متعددى را مورد بررسى قرار دادند.
گفتند: شبانه بخانه صالح حمله مى بريم و در تاريكى شب او را به قتل مى رسانيم و چون قاتل شناخته نمى شود، به بستگان و فاميل او خواهيم گفت كه ما در جريان قتل او حضور نداشتيم و از قاتلان هم اطلاعى نداريم و بدين ترتيب مساءله را خاتمه مى دهيم.
به دنبال اين طرح، شبانه بخانه او هجوم بردند ولى خداوند بوسيله فرشتگانى كه مامور حفظ جان صالح بودند، شر آنها را دفع و خطر را از آن پيامبر گرانقدر بر طرف فرمود.
بدنبال عقيم ماندن توطئه قتل صالح، نقشه كشتن ناقه و بچه اش را طرح كردند و گفتند:
آنچه دلهاى مردم را به صالح متمايل ساخته، وجود اين شتر و بچه او است.
شترى كه با ساير شترها تفاوت بسيار دارد. شترى كه يك روز در ميان تمامى آب اين سرزمين را مى خورد و به مقدار فراوانى شير به مردم ميدهد. شتر را بكشيد و صالح را خلع سلاخ كنيد.
كشتن شترى كه با آن بزرگى و قدرت، كار هر كسى نبود و هر كسى هم حاضر به انجام چنين گناه بزرگى نمى شد و لذا در كوشه و كنار به تلاش پرداختند تا كسى را پيدا كنند و به دست او اين كار را انجام دهند.
صالح وقتى احساس كرد كه دشمنان مستكبر و لجوج او، چنين نقشه اى را در دست اجرا دارند، آنانرا از چنين كارى بر حزر داشت و گفت: اگر به اين ناقه آسيبى برسانيد، عذاب قطعى خداوند بر شما نازل خواهد شد و طومار حيات شما را درهم خواهد پيچيد.
تهديدهاى صالح در دل تير آن قوم موثر واقع نشد، بلكه بر طغيان و سركشى آنها افزود. تعدادى از جوانان شرور و بى بند و بار را وسيله چند از زنان زيبا روى فريفتند و آنانرا به پى كردن و كشتن ناقه تشويق كردند.
شرارت زاتى، وقتى با تحريك غريزه جنسى و شهوت افسار گسيخته همراه شود، فتنه ها بر پا مى كند و هر عمل ناروائى را جامعه عمل ميپوشاند.
زنان زيبا روى فتنه انگيزى كه درس دلبرى و دلربائى را از حفظ داشتند، آتشى در دل آن جوانان نادان و بى ايمان بر افروختند كه شعله ها آن، خرمن عقل و خرد آنها را يكجا سوزانيد و براى انجام كارى بس ناروا آماده شان ساخت.
وسائل و ابزار را با خود برداشتند و در كمين ناقه نشستند و در يك فرصت مناسب كه ناقه از كنار آنها مى گذشت، او را مورد حمله همه جانبه قرار دادند و از هر طرف با تير و شمشير بر او تاختند و او را از پاى در آوردند.
خبر كشته شدن ناقه بسرعت برق در سراسر منطقه پخش شد و قوم گمراه از اين حادثه ابراز خوشحالى فراوانى كردند و جشن گرفتند و از آن جوانان جنايتكار با شكوه و احترام، استقبال نمودند.
بهمان اندازه كه اين خبر براى بت پرستان شادى بخش و خرسند كننده بود، صالح و مؤ منان را افسرده حال و پريشان كرد.
صالح در اولين عكس العملى كه از خود نشان داد گفت: فقط سه روز، آرى تنها سه روز مهلت براى شما باقى مانده است. در اين سه روز باقى مانده از عمرتان، هرچه ميخواهيد بهره بردارى كنيد و لذت ببريد كه پس از پايان اين مهلت عذاب الهى بساط شما را در هم خواهد پيچيد و بزندگيتان پايان خواهد داد.
شايد صالح بخاطر علاقه اى كه به قومش داشت، اين مهلت سه روزه را تعيين كرد تا اگر در ميان قوم صاحبدلى باشد، از آخرين فرصت استفاده كند و به سوى خدا برگردد و با ابزار توبه و انابه، خود را از عذاب الهى برهاند.
مهلت سه روز بپايان رسيد و از آنقوم مستكبر، كسى به راه حق بازنگشت. در پايان مهلت، ساعقه اى سهمگين مانند كوهى از آتش بر آن قوم فرود آمد و بزندگى شرارت بارشان خاتمه داد.
در روايت اسلامى، كشنده ناقه صالح بعنوان شقى ترين افراد امتهاى پيشين معرفى شده، همانند اين تفسير در مجمع البيان آمده است:
عماربن ياسر ميگويد: در غزوه عشيره، من و على ابيطالبعليهالسلام
در ميان نخلستانى روى زمين خوابيده بوديم و سر و صورت و لباس، خاك آلوده شده بود پيامبر گرامى اسلام ببالين ما آمد و به ما فرمود: مى خواهيد به شما معرفى كن دو نفر را كه شقى ترين افراد بشرند؟ گفتم آرى يا رسول الله، فرمود:
اولى آنها مرد سرخ پوستى بود كه ناقه صالح را از پاى در آورد و آنگاه دست روى سر علىعليهالسلام
گذاشت و فرمود: دومى كسى است كه با شمشير خود سر تو را ميشكافد و محاسنت را با خون سرت رنگين ميسازد.
روز چهارم از آن قوم گمراه جز خانه هاى خالى، بازارها و مغازه هاى بى صاحب چيزى نمانده بود و فقط صالح و افراد اندكى كه باو ايمان آورده بودند، نجات يافتند.
صالح در حاليكه از هلاكت قوم غمگين و افسرده خاطر بود گفت:
اى مردم، من وظيفه رسالتم را انجام دادم. پيام خدا را بشما ابلاغ كردم. زبان به نصيحت شما گشودم ولى چه كنم كه شما نصيحت كنندگان را دوست نميداريد.