دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26036
دانلود: 5545

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26036 / دانلود: 5545
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

هود

 والى عاد اخاهم هودا، قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره ان انتم الا مفترون

(سوره هود: ۵۰)

قوم عاد مردمى نيرومند و توانا بودند و در سرزمين احقاف، در منطقه حضرموت، بين يمن و عمان سكونت داشتند. آنان از سلامت جسم برخوردار و از عمر طولانى بهره مند بودند. با تلاش فراوان و پى گير، به زندگى خود رونق بسيار داده، باغهاى ميوه و كشتزارهاى آباد، احداث كرده بودند.

آن قوم، بجاى اينكه دربرابر آنهمه نعمت كه خداوند به آنها داده بود، به عبادت او كمر ببندند و شكرگذار نعمتهاى او باشند، به پرستش بتها رو آوردند و بت پرستى را شعار خود ساختند.

از ماجراى طوفان نوح قرنها گذشته بود و بمرور زمان آئين نوح فراموش ‍ شده و بتكده ها رونق بسيار يافته بودند.

نوح در آخرين لحظات حيات، به پيروان خود خبر داده بود كه بعد از من طاغوتهائى پيدا خواهد شد كه سبب گمراهى و انحراف مردم را فراهم خواهند ساخت ولى خداوند يكى از فرزند زاده گان مرا كه نامش هود است و مردى باوقار و بزرگوار و ظاهر و باطنش شبيه من است، به رسالت مبعوث ميفرمايد تا به هدايت مردم بپردازد.

سالها يكى پس از ديگرى ميگذشت و مردم منتظر قيام هود بودند، و چون فاصله زياد شد، رفته رفته ياس و نااميدى بر مردم حاكم شد و در نتيجه دلها تيره و تار گرديد و گناه انحراف و سپس بت پرستى رواج يافت.

هود كه شريفترين و بزرگوارترين نواده هاى نوح بود، از جانب خداوند به رسالت برگزيده شد و هدايت و ارشاد مردم را به عهده گرفت.

او با لحنى پدرانه و ناصحانه به مردم گفت: اى مردم، جز خداى يگانه، خدايى نيست و اين بتهاى بى جان ارزش پرستش ندارند. شما به دروغ نام معبود بر آنها نهاده ايد و به پرستش آنها پرداخته ايد. بياييد از اين روش غلط دست برداريد، و به سوى خداوندى كه آفريدگار جهان و جهانيان است رو آوريد تا درهاى رحمتش به روى شما باز شود. باران سودمند بر شما فروبارد و روزبروز بر قدرت و اقتدار شما بيافزايد.

قوم كه به بتها دل بسته و به پرستش آنها انس گرفته بودند، او را سفيه و دروغگو خواندند و گفتند:

اى هود! تو آمده اى كه ما را از عبادت بتهايى كه پدران و نياكان ما مى پرستيدند، باز دارى و به پرستش خداى يگانه وادار نمايى؟ تو هيچ دليل قانع كننده اى بر ادعاى خودت ندارى، و ما هم راه و رسم پيشينيان خود را رها نخواهيم كرد.

ما معتقديم كه بعضى از خدايان ما به تو غضب كرده اند و تو را گرفتار يك نوع بيمارى روانى ساخته اند كه اين سخنان را بر زبان مى رانى و ادعاى پيامبرى مى كنى.

هود گفت: اى مردم چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ من پيامبرى امين از جانب خدا هستم. شما سابقه زندگى مرا مى دانيد كه هيچگاه راه خطا و خلاف نرفته ام و هرگز دروغ نگفته ام. از خدا بترسيد و سخنان مرا بپذيريد. من از شما مزدى نمى خواهم و مزد من فقط با خدا است.

از كارهاى ناروا و بى منطق دست برداريد. اين ساختمانهاى بى فايده كه بر فراز تپه ها ميسازيد و ميخواهيد به مردم قدرت نمائى و تفاخر كنيد چيست؟ اين قصرهاى مجلل كه به اميد جاودان ماندن ميسازيد چه معنا دارد؟ اين بى رحميها و ستمگريهائى كه در زندگى شما حاكم است چه فايده اى دارد.

اى مردم، از خشم و غضب خدا بپرهيزيد. خداونديكه شما را از آنهمه نعمت كه خودتان شاهد و ناظر آن هستيد، برخوردار فرموده است. هم سرمايه هاى مادى فراوان و هم نيروى انسانى كارآمد بصورت فرزندان سالم و توانا به شما بخشيده است. باغهاى سبز و خرم و نهرهاى جارى به شما عطا كرده است. من از آن ميترسم كه خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار سازد و طومار زنگى شما را در هم بپيچد و بساط شما را از روى زمين برچيند.

قوم كه گرفتار بيمارى استكبار شده بودند و خود را از هر جهت بينياز و توانا مى پنداشتند، به سر سختى و لجاجت خود افزوده و گفتند:

اى هود: اگر خدا ميخواست پيامبرى بسوى ما بفرستد، فرشته اى ميفرستاد تا پيام او را بما برساند و ما هرگز دعوت ترا قبول نخواهيم كرد. تو هم آن عذابى كه همواره ما را از آن ميترسانى بياور كه ما را از عذاب خداى تو ترسى نيست.

سرسختى و عناد قوم از حد گذشت و حجت بر آنها تمام شد. اراده خداوند بهلاك آنها تعلق گرفت. خشكسالى بر آنها حاكم گرديد و آنان همه روزه در انتظار نزول باران بسر ميبردند و چشم به ابرها ميدوختند ولى از باران خبرى نبود.

يكى از روزها قطعه ابر سياهى از دور نمايان گرديد. قوم هود از خوشحالى فرياد كشيدند و با يكديگر گفتند: سختى ها تمام شد و ابرها آمدند اينك باران خواهد باريد.

هود گفت: نه اشتباه ميكنيد. اين ابر، ابر رحمت نيست. بارانى در خود ندارد. اين همان عذابى است كه شما تقاضاى آنرا داشتيد.

بادى سرد و شديد وزيدن گرفت و طوفانى برپا شد. شنها و ريگها را بر سر و صورت قوم پاشيد. مردم به درون خانه هاى محكمى كه ساخته بودند، پناه بردند ولى باد، شديدتر از آن بود كه مى پنداشتند. درختها را از ريشه در ميآورد. افراد را از جا ميكند و به هوا ميبرد و بر زمين ميكوبيد. ساختمانها را ويران و همه چيز را در هم ميكوبيد.

غوغائى برپا شده و همه چيز درهم ريخته بود. هيچكس نميدانست چه كند و به كدام جانب برود. هفت شبانه روز، پياپى باد ميوزيد و طومار زندگى آن قوم گمراه را در هم مى پيچيد.

در آن احوال، هود و مؤ منان در شكاف كوهى بسر ميبردند. از طوفان و گردباد در آنجا خبرى نبود. نسيمى آرام مى وزيد و آنان سرنوشت قوم را تماشا مى كردند.

بعد از آن مدت، طوفان آرام شد و اوضاع به حال عادى بازگشت و. از آن مردم جز قطعات استخوانها و خانه هاى خاليشان چيزى بجا نمانده بود.

صالح

  والى ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب.

(سوره هود: ۶۱)

قوم ثمود در وادى القرى كه منطقه اى ميان مدينه و شام بود سكونت داشتند. از عمرهاى طولانى بين سيصد تا هزار سال برخوردار بودند.

كمر به آباد كردن سرزمين خود بستند و در اين راه قدمهاى بلندى برداشتند.

باغهاى بزرگى احداث كردند و ساختمانهاى زيبا و محكمى ساختند.

آنها بازماندگان قوم عاد بودند كه بمرور زمان جامعه بزرگى را تشكيل دادند و قصرها ساختند و در دل كوهها خانه هاى مستحكمى بوجود آوردند.

با اينكه از سرنوشت هلاكت بار قوم عاد آگاه بودند، از آن عبرت نگرفتند و بهمان انحرافها و آلودگيها رو آوردند. بت پرستى را بجاى يكتاپرستى برگزيدند و براى خود بتهاى گوناگون و رنگارنگ ساختند.

خداوند، براى هدايت آنان، صالح را كه از صالحان و. نيكان آن قوم بود برگزيد و وى را مأمور ارشاد آنان كرد.

صالح طبق روش ساير انبياء با مهربانى با آنان به گفتگو پرداخت و بت پرستى را مورد انتقاد قرار داد و راه حق و حق پرستى را در برابر آنان گشود و گفت: آنكس كه شما را آفريده و گستره زمين را جولانگاه فعاليتهاى شما قرار داده، خدا است و جز او معبودى نيست. رو به درگاه او آورريد. از گناهان خود طلب آمرزش كنيد. او به شما نزديك است، عذر شما را ميپذيرد و گناهانتان را مى بخشد.

قوم نه تنها از دعوت صالح استقبال نكردند كه چهره ها درهم كشيدند و گفتند: اى صالح ما به تو اميدها داشتيم و آينده درخشانى را براى تو پيش ‍ بينى ميكرديم و اكنون با اين سخنان كه مى گوئى همه اميدهاى ما نسبت بتو به نااميدى انجاميد. تو مى گوئى ما از دين پدران و نياكان خود دست برداريم و به خداى تو ايمان آوريم؟ هرگز.

صالح بدون آنكه از برخورد سرد و نوميد كننده قوم دچار تزلزل شود، گفت:

اى مردم، من فرستاده و پيام آورى امين هستم. از عذاب خدا بترسيد و دعوت مرا بپذيريد. من از شما مزدى نميخواهم. مزد من فقط با پروردگار جهانيان است. شما تصور ميكنيد با اين راه نادرست و غلطى كه در پيش ‍ گرفته ايد بشما اجازه ميدهند كه در اين باغستانها و چشمه سارها و نخلستانها و خانه هاى مستحكمتان زندگى كنيد و از عذاب خدا در امان باشيد؟ نه، هرگز. پايان اين راه بدبختى و ابدى و عذاب دائمى است. من شما را از گرفتار شدن بچنين سرنوشتى بر حذر ميدارم. سخن مرا بپذيريد و در پيمودن راه خطا سرسختى و لجاجت نكنيد.

قوم گفتند: اى صالح، ما معتقديم كسى كه ترا سحر كرده و در اثر آن، چنين مطالبى را اظهار ميكنى. اگر ادعاى تو درست است و واقعا از جانب خداوند مأموريت يافته اى، معجزه به ما نشان بده تا صدق گفتار تو بر ما ثابت شود.

صالح گفت: هر معجزه اى بخواهيد، من از خداى خود درخواست مى كنم كه انجام شود. پيشنهاد از شما و انجام آن از جانب خداوند.

در آن منطقه صخره عظيمى بود كه آنرا مقدس ميشمردند و آنرا ميپرستيدند و همه ساله در روز اول سال در اطراف آن سخره جمع ميشدند و قربانى ها مى كردند.

قوم گفتند: درخواست ما اين است كه از اين سخره مقدس كه در كنار شهر است، ماده شترى بيرون آورى كه بچه اى هم داشته باشد و اينكار در حضور ما و ساير مردم انجام شود تا جاى شك و ترديد باقى نماند.

صالح گفت: درخواست شما براى من كه بشرى همانند شما هستم دشوار بلكه ناشدنى است ولى اينكار براى خداوندى كه آفريدگار جهان و جهانيان و داراى قدرت بى انتها است، بسى سهل و آسان است و سپس دست بدرگاه خدا برداشت و آنچه قوم خواسته بودند درخواست كرد.

هنوز لحظه اى نگذشته بود كه صخره عظيم بخود لرزيد و غرشى رعد آسا از آن برخواست و شكافى در دل آن كوه پديد آمد و ماده شترى بس بزرگ كه بچه اى نيز به همراه داشت از شكاف آن بيرون آمد.

صالح گفت: اى مردم، اين هم معجزه اى كه خواسته بوديد، اما بدانيد كه اين ناقه امانت خداوند است و او مقرر فرمود كه اين ناقه يك روز تمامى آب قنات اين سرزمين را ميخورد و يكروز هم آب نصيب شماست.

در مقابل آبى كه ميخورد تمامى شير مورد نياز شما را تاءمين ميكند. او را آزاد بگذاريد كه در زمين خدا به چرا مشغول باشد و به او آزارى نرسانيد.

معجزه اى عظيم اتفاق افتاده بود كه راهى براى انكار و تكذيب دعوت صالح باقى نميگذاشت. قوم صالح طبق تعهدى كه كرده بودند، ميبايستى همه ايمان بياورند و دست از بت پرستى بر دارند ولى متاسفانه تعداد انگشت شمارى از آنها ايمان آوردند و سايرين به راه كفر و عناد ادامه دادند. كار دعوت صالح بالا گرفت و حضور ناقه و بچه اش، همه جا نقل مجالس و محافل بود و دلهاى مردم را به سوى صالح متمايل مى ساخت.

سران قوم كه تاب تحمل چنين وضعى را نداشتند و از آينده خود بيمناك بودند، براى نابودى صالح نقشه ها كشيدند و طرحهاى متعددى را مورد بررسى قرار دادند.

گفتند: شبانه بخانه صالح حمله مى بريم و در تاريكى شب او را به قتل مى رسانيم و چون قاتل شناخته نمى شود، به بستگان و فاميل او خواهيم گفت كه ما در جريان قتل او حضور نداشتيم و از قاتلان هم اطلاعى نداريم و بدين ترتيب مساءله را خاتمه مى دهيم.

به دنبال اين طرح، شبانه بخانه او هجوم بردند ولى خداوند بوسيله فرشتگانى كه مامور حفظ جان صالح بودند، شر آنها را دفع و خطر را از آن پيامبر گرانقدر بر طرف فرمود.

بدنبال عقيم ماندن توطئه قتل صالح، نقشه كشتن ناقه و بچه اش را طرح كردند و گفتند:

آنچه دلهاى مردم را به صالح متمايل ساخته، وجود اين شتر و بچه او است.

شترى كه با ساير شترها تفاوت بسيار دارد. شترى كه يك روز در ميان تمامى آب اين سرزمين را مى خورد و به مقدار فراوانى شير به مردم ميدهد. شتر را بكشيد و صالح را خلع سلاخ كنيد.

كشتن شترى كه با آن بزرگى و قدرت، كار هر كسى نبود و هر كسى هم حاضر به انجام چنين گناه بزرگى نمى شد و لذا در كوشه و كنار به تلاش پرداختند تا كسى را پيدا كنند و به دست او اين كار را انجام دهند.

صالح وقتى احساس كرد كه دشمنان مستكبر و لجوج او، چنين نقشه اى را در دست اجرا دارند، آنانرا از چنين كارى بر حزر داشت و گفت: اگر به اين ناقه آسيبى برسانيد، عذاب قطعى خداوند بر شما نازل خواهد شد و طومار حيات شما را درهم خواهد پيچيد.

تهديدهاى صالح در دل تير آن قوم موثر واقع نشد، بلكه بر طغيان و سركشى آنها افزود. تعدادى از جوانان شرور و بى بند و بار را وسيله چند از زنان زيبا روى فريفتند و آنانرا به پى كردن و كشتن ناقه تشويق كردند.

شرارت زاتى، وقتى با تحريك غريزه جنسى و شهوت افسار گسيخته همراه شود، فتنه ها بر پا مى كند و هر عمل ناروائى را جامعه عمل ميپوشاند.

زنان زيبا روى فتنه انگيزى كه درس دلبرى و دلربائى را از حفظ داشتند، آتشى در دل آن جوانان نادان و بى ايمان بر افروختند كه شعله ها آن، خرمن عقل و خرد آنها را يكجا سوزانيد و براى انجام كارى بس ناروا آماده شان ساخت.

وسائل و ابزار را با خود برداشتند و در كمين ناقه نشستند و در يك فرصت مناسب كه ناقه از كنار آنها مى گذشت، او را مورد حمله همه جانبه قرار دادند و از هر طرف با تير و شمشير بر او تاختند و او را از پاى در آوردند.

خبر كشته شدن ناقه بسرعت برق در سراسر منطقه پخش شد و قوم گمراه از اين حادثه ابراز خوشحالى فراوانى كردند و جشن گرفتند و از آن جوانان جنايتكار با شكوه و احترام، استقبال نمودند.

بهمان اندازه كه اين خبر براى بت پرستان شادى بخش و خرسند كننده بود، صالح و مؤ منان را افسرده حال و پريشان كرد.

صالح در اولين عكس العملى كه از خود نشان داد گفت: فقط سه روز، آرى تنها سه روز مهلت براى شما باقى مانده است. در اين سه روز باقى مانده از عمرتان، هرچه ميخواهيد بهره بردارى كنيد و لذت ببريد كه پس از پايان اين مهلت عذاب الهى بساط شما را در هم خواهد پيچيد و بزندگيتان پايان خواهد داد.

شايد صالح بخاطر علاقه اى كه به قومش داشت، اين مهلت سه روزه را تعيين كرد تا اگر در ميان قوم صاحبدلى باشد، از آخرين فرصت استفاده كند و به سوى خدا برگردد و با ابزار توبه و انابه، خود را از عذاب الهى برهاند.

مهلت سه روز بپايان رسيد و از آنقوم مستكبر، كسى به راه حق بازنگشت. در پايان مهلت، ساعقه اى سهمگين مانند كوهى از آتش بر آن قوم فرود آمد و بزندگى شرارت بارشان خاتمه داد.

در روايت اسلامى، كشنده ناقه صالح بعنوان شقى ترين افراد امتهاى پيشين معرفى شده، همانند اين تفسير در مجمع البيان آمده است:

عماربن ياسر ميگويد: در غزوه عشيره، من و على ابيطالبعليه‌السلام در ميان نخلستانى روى زمين خوابيده بوديم و سر و صورت و لباس، خاك آلوده شده بود پيامبر گرامى اسلام ببالين ما آمد و به ما فرمود: مى خواهيد به شما معرفى كن دو نفر را كه شقى ترين افراد بشرند؟ گفتم آرى يا رسول الله، فرمود:

اولى آنها مرد سرخ پوستى بود كه ناقه صالح را از پاى در آورد و آنگاه دست روى سر علىعليه‌السلام گذاشت و فرمود: دومى كسى است كه با شمشير خود سر تو را ميشكافد و محاسنت را با خون سرت رنگين ميسازد.

روز چهارم از آن قوم گمراه جز خانه هاى خالى، بازارها و مغازه هاى بى صاحب چيزى نمانده بود و فقط صالح و افراد اندكى كه باو ايمان آورده بودند، نجات يافتند.

صالح در حاليكه از هلاكت قوم غمگين و افسرده خاطر بود گفت:

اى مردم، من وظيفه رسالتم را انجام دادم. پيام خدا را بشما ابلاغ كردم. زبان به نصيحت شما گشودم ولى چه كنم كه شما نصيحت كنندگان را دوست نميداريد.