اسماعيل
و اذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا
.
(سوره مريم: ۵۵)
سالها از ازدواج ابراهيم و ساره ميگذشت. رفته رفته هر دو قدم در سنين پيرى و سالخوردگى ميگذاشتند ولى از آنجا كه ساره عقيم بود، فرزندى نصيب آنها نشده بود.
زنم و شوهر هر دو از اين امر نگران و غمگين بودند ولى غم ساره، غمى مضاعف بود. هم غم خودش و هم غم همسر عزيز و گراميش كه به شدت او را دوست ميداشت و تاب ديدن چهره غم آلود او را نداشت.
بدينجهت كنيز خود «هاجر» را به ابراهيم بخشيد تا شايد خداوند از اين طريق فرزندى نصيب آنها كند و چراغ خانه را روشن سازد.
ساره با خود فكر ميكرد كه فرزند ابراهيم، اگر چه از مادرى جز او باشد، باز هم فرزند او است و او ميتواند وى را فرزند خود بداند و بدينوسيله غم خود و همسرش را پايان بخشد.
اسماعيل اولين فرزندى بود كه هاجر بدنيا آورد و خانه غم آلود ابراهيم را روشن ساخت.
روزهاى نخستين با لبخند و شادى گذشت و همه حتى ساره، از قدوم اين نوزاد مبارك شادمان بودند، ولى رفته رفته در دل ساره احساس تلخى راه يافت كه روز بروز ريشه دارتر و شديدتر ميشد.
ديدن اسماعيل زيبا، در آغوش مادرش هاجر و توجه عميق همسرش به آن دو، براى ساره تحمل ناپذير شد و غمى سنگين تر از گذشته براى او به ارمغان آورد.
اين احساس درونى ساره و آثار آن، كه در چهره و سخن و حركات او ديده ميشد، ابراهيم را دچار محذورى بزرگ كرد. ابراهيم براى ساره احترام خاصى قائل بود. سوابق درخشان و خدمات ارزنده او را بخاطر ميآورد. روزى كه ساره با او ازدواج كرد، دخترى زيبا و شريف و ثروتمند بود، در حالى كه ابراهيم جوانى تهيدست و مورد خصومت مردم بابل حتى عمويش آزر بود.
ساره در آن ايام فداكارى كرد. تمام ثروتش را در اختيار ابراهيم گذاشت و همه جا قدم بقدم، همسرش را در راه رساندن پيام خدا بمردم، همراهى نمود و اينك چهره غم آلود او، براى ابراهيم سخت دردناك است.
تنها يك راه در مقابل ابراهيم قرار داشت و آن، دور كردن اسماعيل و مادرش، از آن خانه و آن سرزمين بود.
مركبى آماده كرد و آن دو را با خود برداشت و بسوى مقصدى كه خود نميدانست، براه افتاد. با راهنمائى خداوند، همه جا آمد تا به سرزمين حجاز و مكه معظمه رسيد.
بيابانى خشك و بى آب و علف. در ميان كوههاى گرم و سوزان. دور از شهر و آبادانى، اما در كنار خدا و بيت الله الحرام كه بدست آدم بنيانگزارى شده و پس از طوفان نوح، همچنان پابرجا و استوار باقيمانده بود.
آنها را پياده كرد و آماده مراجعت شد. هاجر گفت: اى ابراهيم، در اين صحراى خشك ما را به كه ميسپارى؟
ابراهيم با قلبى سرشار از ايمان، با بيانى كه تا اعماق جان هاجر نفوذ كرد، گفت: شما را بخدا ميسپارم.
پس از اين پاسخ، چهره فرزند دلبندش را بعنوان آخرين وداع بوسيد و با هاجر خدا حافظى كرد و بسوى خانه خود رهسپار شد.
در لحظه بازگشت كه براى او لحظه سختى بود، رو به درگاه خدا آورد و عرضه داشت:
پروردگارا، من زن و بچه خردسالم را در اين بيابان بى آب و علف، در كنار خانه گرانقدر تو اسكان دادم، تا در پيشگاه تو نماز را بپا دارند و به بندگى تو كمر بندند.
خداوندا، آنها تنها هستند، تو دلهاى بندگانت را باين سرزمين و اين بى پناهان متمايل گردان. از نعمتهاى مادى و معنويت آنان را بهره مند فرما و من اميدوارم كه آنها نيز مراتب شكرگذارى و قدرشناسى از عنايات تو را به پيشگاه مقدست تقديم بدارند.
مادر و فرزند شير خوارش تنها ماندند. اما كسى كه خدا و عنايات و الطاف او را بهمراه دارد، هرگز و هيچگاه تنها و درمانده نيست.
با آب و غذاى مختصرى كه همراه داشتند، مدتى گذراندند و رفته رفته آب و آذوقه تمام شد و آثار گرسنگى درهاجر و تشنگى در چهره اسماعيل نمودار گرديد.
هاجر براى يافتن آب، نقاط اطراف را بررسى كرد. از كوهها بالا رفت و تپه ها دره ها را زير پا گذاشت ولى خسته و دست خالى ببالين كودك آمد.
با كمال تعجب ديد كه در زير پاى كودك چشمه آبى پديد آمده است. آب زمزم، آب شيرين و گوارا و مبارك. از آن آب نوشيد و چهره خود و فرزندش را صفا داد و بدرگاه خداوند شكرها گزارد.
چيزى نگذشته بود كه قبيله صحرانشين «جرهم» از آنجا گذشتند و چشمه آب و آن زن و كودك را ديدند و ازهاجر سرگذشتش را پرسيدند و چون دانستند كه خانواده خليل خدا، ابراهيم عليه السلام است، فوق العاده احترام كردند و با اجازه هاجر در نقطه اى از بيابان سكونت اختيار نمودند.
بناى كعبه
و اذا يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل...
(سوره بقره: ۱۲۷)
ابراهيم زن و فرزندش را از ياد نبرد و گاه و بيگاه بديدار آنها مى آمد و از ديدار فرزندش توشه بر مى گرفت.
آن بيابان خشك و سوزان ببركت اين خانواده خداپرست، مورد توجه قرار گرفت و گروه زيادى از مردم در آن منطقه و دركنار زمزم سكونت اختيار كرده و به آبادانى آن همت گماشته بودند.
در يكى از سفرهاى ابراهيم، در حاليكه اسماعيل نيز قدم به دوران جوانى گذاشته بود، از جانب خداوند مأموريت يافت تا خانه كعبه را تجديد بنا كند.
پدر و پسر، كمر همت بستند و قطعات كوچك و بزرگ سنگ را از دور و نزديك فراهم آوردند و خانه كعبه را از زمان آدم ابوالبشر، آثارى از آن بجاى مانده بود نوسازى و براى پرستش خداوند وانجام مراسم حج، آماده ساختند.
آنها در حاليكه عرق ريزان و با نيروى ايمان، به ساختن خانه كعبه مشغول بودند، از پيشگاه خداوند منان تقاضاهائى داشتند كه قرآن كريم آنها را بيان كرده است.
خداوندا، بما روحيه عطا كن كه همواره تسليم اوامر تو باشيم و در سراسر زندگى جز اجراى دستورات تو، به چيزى نينديشيم.
خداوندا، نه تنها ما كه فرزندان و دودمان ما را نيز به اين موهبت بزرگ سرافراز فرما.
خداوندا، راه و رسم عبوديت و بندگى خودت را بما ارائه كن تا بنده اى فرمانبردار و مورد رضاى تو باشيم.
خداوندات توبه ما را بپذير و ما را مشمول رحمت واسعه خودت قرار ده.
خداوندا! براى اينكه فرزندان و آيندگان ما گرفتار انحراف و گمراهى نشوند، از ميان آنها پيامبرى مبعوث فرما تا آيات تو را بگوش آنها بخواند، كتاب و حكمت به آنها بياموز و آنان را از آلودگى ها پاك و پاكيزه گرداند.
قربانى بزرگ
... يا بنى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى قال ياابت افعل ماتؤ مر...
(سوره صافات: ۱۰۲)
ابراهيم آن سردار بزرگ خداپرستى و خداپرستان كه همواره در برابر امتحانات بزرگ الهى قرار گرفته و همواره نيز از آنها سربلند و موفق بيرون آمده بود، در برابر يك آزمايش سخت و دشوار ديگرى قرار گرفت.
از جانب خداوند به او دستور داده شد كه فرزند عزيز و دلبندش اسماعيل را با دست خود قربانى كند.
تكليف بسيار سختى بود. پدرى كه دوران پيرى، از نعمت فرزند محروم بوده و سپس خداوند بر او منت گذاشته و پسرى شايسته و دوست داشتنى به او ارزانى داشته است. او براى تربيت اين پسر رنجها برده و در راه به ثمر رسانيدن او سختى هاى بسيار تحمل كرده است تا او به سنين نوجوانى و جوانى قدم گذاشته است.
با تمام علاقه و دلبستگى شديدى كه ابراهيم به پسر عزيزش داشت، اجراى امر خداوند براى او عزيزتر و پر اهميت تر بود. بدينجهت دل از همه علائق بشرى و عواطف پدرى بر كند و آماده انجام فرمان الهى شد.
در اولين قدم، ماجراى مأموريت خود را با فرزندش در ميان گذاشت تا او را نيز كه در تحقق اين امر سهيم بزرگى داشت، با خود همراه سازد.
اسماعيل كه فرزند آن پدر و تربيت يافته آن مكتب بود، بدون كوچكترين ترديد و تعلل گفت: پدر جان، آنچه خداوند بتو دستور داده انجام بده و منهم اميدوارم بيارى خداوند در انجام اين امر مهم شكيبا باشم.
پدر و پسر با دنيائى از ايمان و عشق بخداوند، رهسپار صحراى منا شدند. جائى كه بايد قربانگاه اسماعيل و شاهد بزرگترين فداكاريهاى تاريخ و جلوه گاه عشق پاك خليل خدا باشد.
جز خداى بزرگ، كسى از آنچه در دل ابراهيم و اسماعيل ميگذشت آگاه نيست. اما بدون ترديد، در دل آن دو، جز بدست آوردن خشنودى خداوند و انجام وظيفه و اجراى امر، چيزى راه نداشت.
اسماعيل گفت: پدر جان، دست و پاى مرا ببند تا مبادا هنگام بريده شدن گلويم دست و پا بزنم و قطرات خونم بر لباسهاى تو بريزد و اسباب زحمت تو شود. پراهن مرا پيش از قربانى از بدنم بيرون آور و به مادرم هاجر بده تا وقتى از فراق من غمگين ميشود، اين پيراهن وسيله آرامش خاطرش شود و بوى مرا از آن بشنود.
پدر جان، چشمهاى مرا ببند تا مبادا برخورد نگاهها، عشق پدرى را شعله ور سازد و ترا از اجراى امر خداوند باز دارد.
پدر جان، كارد را تيز كن كه آسانتر بتوانى امر خداوند را به اجرا در آورى.
و احتمالا سخن آخر اسماعيل اين بود كه امشب بخانه مرو تا مادرم، بى خبر از سرگذشت من، خواب راحتى داشته باشد و فردا وقتى از ماجرا آگاه ميشود، زنان همسايه و آشنا باشند كه او را تسلى دهند و ابراز همدردى كنند. ابراهيم آخرين بوسه را از چهره فرزندش بر گرفت و سپس صورت او را بر خاك نهاد و كارد را بر گلويش گذاشت.
ابراهيم انتظار داشت كه با اولين اشاره، سر از بدن اسماعيل جدا شود و امر الهى به آسانى تحقق يابد، اما نه تنها با اشاره اول كه با فشارهاى سخت او نيز، كارى از پيش نرفت و كارد كوچكترين خراشى بر گلوى اسماعيل نگذاشت.
آرى، خليل مى گويد: ببر، اما خداى جليل ميگويد: نه، و كارد همانند همه موجودات جهان هستى، مطيع فرمان خدا است و بس.
ابراهيم برافروخته و خشمگين، كارد را بر زمين كوبيد و شايد بخاطر انجام نيافتن فرمان الهى در تب و تاب بود.
در آن لحظه از جانب خداوند ندا رسيد كه اى ابراهيم، آسوده خاطر باش، تو وظيفه ات را انجام دادى و امر الهى را تحقق بخشيدى.
مقصود، كشته شدن اسماعيل نبود، بلكه هدف به نمايش گذاشتن ايمان، اخلاص، ايثار و از خود گذشتگى اين قهرمان بى رقيب تاريخ بود تا فرشتگان آسمان و نسلهاى آينده و همه انسانها در طول تاريخ، او را اسوه خويش سازند و جز رضاى خداوند به چيزى نينديشند.
جبرئيل بفرمان خداوند، گوسفندى فربه را براى ابراهيم آورد تا بجاى اسماعيل قربان كند و اينك قرنها است كه همه ساله در روز عيد قربان، زائران خانه خدا، در همان بيابان سوزان منا، بياد آن فداكارى بزرگ، در پيشگاه خداوند گوسفند و گاو و شتر قربانى ميكنند.