دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء0%

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده: سيد محمد صوفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26028
دانلود: 5545

توضیحات:

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26028 / دانلود: 5545
اندازه اندازه اندازه
دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

دوره كامل قصه هاى قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء

نویسنده:
فارسی

ايوب

  و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين

(سوره انبياء: ۸۴)

ايوب از نواده هاى اسحاق بن ابراهيم و داماد افرائيم بن يوسف بن يعقوب بود.

خداوند متعال او را به پيامبرى و نبوت برانگيخت و از نعمتهاى بى پايان خود به او عنايت فرمود.

گوسفندان بسيار و مزارع آباد به او عطا كرد، و او را از نعمت فرزند و جاه و جلال بهره مند ساخت.

ايوب به شكرانه نعمتهاى الهى قيام كرد. همواره بر سفره اش يتيمان و مستمندان حاضر بودند. خويشاوندان و نزديكان خود را مورد تفقد قرار مى داد.

شيطان كه آن روزها اجازه ورود به آسمانها را داشت و هنوز ممنوع نشده بود. مشاهده كرد كه مقام ايوب به واسطه شكرگذارى نعمتهاى خداوند بالا رفته و فرشتگان او را به عظمت وبزرگى ياد مى كردند.

از آنجا كه شيطان همواره در تلاش است كه بنده سعادتمندى را بدبخت كند و مؤ منى را از راه خدا منحرف كند در صدد برآمد كه از مقام ايوب بكاهد و او را در حضيض و بدبختى ساقط كند.

لذا به پيشگاه خداوند معروض داشت، خداوندا، اين سپاسگزارى كه از ايوب مشاهده مى شود، بواسطه نعمتهاى فراوانى است كه با ارزانى داشته اى و اگر اين نعمتها را از او سلب كنى و او را در بلا و گرفتارى بيفكنى، قطعا شكرگزارى او تمام خواهد شد و ديگر شكرانه نعمتى از او نخواهى ديد. اينك مرا بر ثروت بيكران او مسلط كن تا صدق سخنم آشكار شود.

خداوند متعال كه بر اسرار و سرائر بندگان خود آگاه است و آشكار و پنهان آنانرا بخوبى مى داند، براى اينكه ثبات قدم ايوب و ايمان محكم او بر ديگران روشن شود، به شيطان فرمود: من ثروت و اموال و فرزندان ايوب را در اختيار تو گذاشتم و ترا بر آنها مسلط ساختم. شيطان بزمين آمد و اموال ايوب را نابود كرد و تمام فرزندان او را بهلاكت رساند.

ايوب چون خبر نابود شدن اموال و هلاكت فرزندان خود را شنيد، بر ميزان شكر و سپاسگزارى خود افزود و بيش از پيش حمد الهى را بجاى آورد. شيطان گفت: خدايا مرا بر مزراع پر درآمد و اغنام بى شمار ايوب مسلط كن تا بى صبرى او آشكار شود

خداوند مزارع و اغنام ايوب را در اختيار او گذاشت و همه به دست او نابود شدند، ولى اين خبرها كوچكترين اضطراب و ناراحتى در دل ايوب ايجاد نكرد و شكرگزاريش بيشتر شد.

شيطان كه خود را شكست خورده و بيچاره ديد، آخرين نيرنگ را بكار زد و از خدا خواست كه جسم ايوب را گرفتار مرض و بيمارى كند و نعمت تندرستى را از او بگيرد، تا ايوب در اثر ناتندرستى، بى صبرى كند و ناسپاسى نمايد.

ايوب مريض شد ولى اين بلا نيز مانند ساير بليات، ايوب را نلرزاند.

فقر و تهيدستى از يك طرف، از دست رفتن فرزندان از طرف ديگر، كسالت و ناتندرستى از يكسوى، ايوب را در فشار قرار داد. مردم دنيا پرست ظاهر بين كه از حقيقت ماجرا بى خبر بودند، اين بليات را دليل بر گنهكارى و دور افتادن از مقام قرب پروردگار دانستند و با ايوب قطع رابطه كردند.

ايوب ناچار از شهر خارج شد و در بيرون شهر در گوشه بيابان مسكن گزيد و يگانه كسيكه تا آخر به او وفادار ماند همسر مهربانش (رحمه) بود كه با رنج و زحمت، قوت و غذاى او را فراهم مى ساخت.

چند سال گذشت و صبر و شكيبائى ايوب شيطان را بيچاره كرد و فرياد كشيد كه همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتى او را جويا شدند.

گفت: اين بنده خدا مرا به زانو در آورد و مرا در پيشگاه خدا شرمنده ساخت. اينك شما را احضارذ كردم كه مرادر اين امر راهنمائى و كمك كنيد. گفتند، چرا حيله و نيرنگ هائى كه در راه گمراه ساختن امتها گذاشته بكار بردى، بكار نمى برى؟! گفت تمام دامهاى من در مورد ايوب از كار افتاده و بى اثر بوده است.

گفتند: پدرش آدم را بچه حيله از بهشت بيروم كردى؟ گفت: بوسيله همسرش. گفتند: اينك همان راه را انتخاب كن و بوسيله همسر ايوب او را گرفتار نماى، زيرا كسى جز همسرش با او معاشرت و رفت و آمد ندارد.

شيطان اين نظريه را پسنديد و بلافاصله بصورت مردى درآمد و خود را به رحمه رسانيد و وسوسه كردن را آغاز نهاد و كفت: آنهمه نعمت و ثروت از دست شما رفت و به اين زندگانى پر از بلا و گرفتارى مبدل گرديد. شوهرت هم كه مريض و ناتوان و پير و سالخورده است. گمان نميكنم كه اين سختى و محنت، هرگز از شما برطرف شود.

همسر ايوب از شنيدن اين سخنان آهى كشيد. شيطان گفت: اين گوسفند را نزد ايوب را نزد ايوب ببر و باو بگو آنرا ذبح كند و هنگام ذبح كردن آن، نام خدا را به زبان جارى نسازد تا شفا يابد.

رحمه نزد ايوب شتافت و گفت: اى ايوب تا كى خدايت تو را گرفتار و معذب ميدارد؟ آيا بتو رحم نميكند؟ چه شد آنهمه اموال و فرزندان تو؟ كو آن زيبايى و رخسار تو؟ بيا اين گوسفند را بدون نام خدا ذبخ كن و آسوده شو!

ايوب گفت: آيا دشمن خدا به سراغ تو آمد و تو را وسوسه كرد و تو نيز سخنانش را پديرفتى؟!

واى بر تو! آنهمه نعمت و مكنت كه داشتيم كى بما داده بود؟! گفت: خدا. پرسيد چند سال در آن ناز نعمت بسر برديم؟ گفت: هشتاد سال. پرسيد اينك چند سال است كه خداوند ما را مبتلا ساخته است؟ گفت: هفت سال.

ايوب گفت واى بر تو! خيلى بى انصافى كردى. چرا صبر نكردى تا مدت سختى ما به اندازه مدت آسايش ما برسد؟! بخدا قسم اگر حقتعالى مرا شفا دهد، براى همين گناهت كه بمن ميگوئى براى غير خدا گوسفند ذبح كنم، ترا صد تازيانه خواهم زد. برواز نزد من. آب و غذاى تو بر من حرام است و ديگر از دست تو آب و نانى نخواهم خورد.

همسر ايوب از نزد او رفت و ايوب خود را در منتهاى سختى و بلا ديد. در آنحال پيشانى بر خاك نهاد و گفت: پروردگارا، سختى و فشار مرا احاطه كرده است و او ارحم الراحمينى. درى از درهاى رحمت خود را بر من باز كن و مرا خلاصى بخش.

خداوند دعاى او رامستجاب گردنيد و باو وحى رسانيد كه پاى خود را بر زمين بكوب. پاى بر زمين زد، زير پايش چشمه آبى پديدار شد. بدن خود را شستشوئى داد و تمام كسالتها و مرضهاى او برطرف شد و به نيكوترين صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شكيبائى و شكر گذارى او اموال و فرزندانش را باو برگردانيد.

در آنحال همسرش براى رسيدگى بحال او از شهر باز آمد ولى از شوهر ناتوان و مريض خود اثرى نيافت. گريه باو دست داد و اشك از ديدگانش ‍ سرازير شد. در آنجا مردى زيبا را در بهترين لباس ديد. او را نشناخت. خواست از او احوال شوهرش را بپرسد، ولى حيا مانع شد.

ايوب او را صدا زد و گفت: اى زن در اينجا چه ميخواهى؟ گفت: در جستجوى شوهر ناتوان و عليل خود هستم كه در اين بيابان افتاده بود و نميداتم اكنون كجا رفته و چه بر سرش آمده است! گفت اگر او راببينى مى شناسى؟ گفت: او در زمان تندرستى و نعمت، بسيار به تو شبيه بود.

گفت: من ايوب هشتم كه تو ميگفتى از شيطان پيروى كنم ولى من از خداونداطاعت كردم و از خداى خود خداستم نعمتهاى مرا بمن باز گردانيد.

آنگاه براى آنكه ذمه ايوب از سوگندى كه درباره تازيانه زدن و تاءديب همسرش ياد گرده برى شود، باو وحى رسيد كه دسته اى از سوفار را كه داراى صد دانه باشد و با ملايمت و مهربانى بهمسرت بزن تا بسوگند خود عمل كرده باشى و همسر مهربانت كه در دوران ناكامى و سختى وفا دارى كرده است نرنجد.

آرى، خداوند بر صبر ايوب، تمام نعمتهاى از دست رفته را باو برگدانيد و بهمان اندازه هم بر آن افزود تا براى صاحبدلان و خردمندان تذكرى باشد و در هنگام سختى و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شكيبائى، نجات خود را از خدا بخواهند.

شعيب

  والى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره...

(سوره اعراف: ۸۵)

در جنوب سرزمين شام، كنار خليج عقبه، شهرى آباد و پر نعمت قرار داشت كه (مدين) ناميده ميشد.

ساكنان مدين با مناطق اطراف خود، مانند مصر، فلسطين و لبنان روابط تجارى داشتند و از نعمتهاى گوناگون و فراوان بهره مند بودند.

ثروت و امكانات مالى، زندگانى پر از رفاه و كامروائى، اهل مدين را بسوى غفلت و فساد كشانيد و آنها به بت پرستى روى آوردند.

علاوه بر پرستش بتها، آلودگيهاى اخلاقى و ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى گوناگونى در ميان آنان رواج يافت كه مهمترين آنها خيانت در اموال مردم و كم فروشى بود.

شعيب كه مردى بزرگوار و نيك انديش و سخنورى توانا بود، بفرمان خداوند متعال، زبان نصيحت و هدايت آنان گشود و در نهايت عطوفت و مهربانى، همانند پدرى دلسوز، آنانرا ازانحراف و گناه بر حذر داشت و گفت:

اى قوم من! هيچ موجودى جز خداوند يكتا، شايسته پرستش نيست. خدارا بپرستيد و دست از اين بتهاى رنگارنگ و بى خاصيت بر داريد. سرزمين شما يك منطقه خوب و پر نعمت است. از نعمتهاى خدا استفاده كنيد و بكارهاى فساد روى نياوريد. در اموال ديگران خيانت نكيد و حق مردم راتمام و كمال پبردازيد.

راهزنى و چپاول اموال مردم كارى است زشت و ناپسند. بحقوق ديگران تجاوز نكنيد. كم فروشى و غش در معامله را رها كنيد...

اى مردم فراموش نكنيد كه روزى يك طايفه كوچك و محدود بوديد. خداوند فرزندان بسيار بشما عطا كرد و اينك يك ملت بزرگ و داراى جمعيت بسيار هستيد.

اى مردم! از سرنوشت شوم ملتهائى كه به فساد رو آوردند و به عذاب دردناك خدا گرفتار شدند، عبرت بگيريد.

اهالى مدين، در مقابل سخنان منطقى و تكان دهنده شعيب، سر سختى و عناد را پيشه كردند و گفتند: اى شعيب! اين سخنان را رها كن و ما را بحال خود بگذار. ما از روش پدران و نياكان خود دست نميكشيم. تو نيز اگر بخواهى راحت زندگى كنى، بايد با پيروانت به آئين ما باز گرديد و همرنگ جامعه خود شويد، وگرنه شما را از اين سرزمين بيرون خواهيم كرد.

شعيب همانند ساير انبيا از عكس العمل ناپسند و تهديدهاى قوم، دلسرد و نااميد نشد و همواره هدايت آنان تلاش ميكرد و آنانرا بسوى خدا و اطاعت امر او فرا ميخواند. گاهى سرنوشت ملتهاى ديگر را براى آنهابازگو ميكرد و ميگفت:

اى مردم! من از آن ميترسم كه عناد و سرسختى شما، همانند قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح را براى شما رقم زند و فراموش نكنيد كه قوم لوط كه به عذاب دردناك الهى گرفتار شدند فاصله زيادى با شما ندارند.

گفتند: اى شعيب! ما از حرفهاى تو سردر نميآوريم. تو هم در ميان جامعه ما فردى ضعيف و ناتوان هستى. اگر بخاطر خوشاوندانت نبود، ترا سنگباران ميكرديم.

رفته رفته، دشمنى مردم با شعيب و پيروانش صورت جدى ترى بخود گرفت و بحث و گفتگوهاى منطقى جاى خود را به آزار و اذيت داد.

وقتى شعيب از هدايت آن قوم نااميد شد و از سوئى ديگر براى مؤ منين و پيروان خود، احساس خطر كرد، از پيشگاه خداوند نجات مؤ منين و دفع شر آن قوم را درخواست نمود.

خداوند دعاى او را مستجاب فرمود و صيحه آسمانى و زلزله را بر آنها مسلط كرد. زمين بشدت لرزيد واهل مدين تا بخود آمدند، عذاب الهى طومار زندگيشان رادر هم پيچيد و كيفر كفر و فساد را به آنها چشانيد.

در آن منطقه تنها شعيب و پيروانش از عذاب خداوند در امان ماندند و پس ‍ از پايان زلزله، بدنهاى بيجان و خانه هاى ويران آن قوم، عبرتى براى ديگران گرديد.

پس از هلاكت اهل مدين شعيب مأموريت يافت (اصحاب ايكه) را كه در نزديكى مدين سكونت داشتند بسوى خدا رهبرى كند.

روش اصحاب ايكه، همان روش اهل مدين بود. كفر و فساد در ميان آنها رواج داشت. شعيب مأموريت آسمانى خود را انجام داد و آنانرا بسوى خدا دعوت نمود، ولى آنها سخنان پيامبر خود را نپذيرفتند و گفتند: اى شعيب! بگمان ما تو را جادو كرده اند كه اين سخنان را ميگوئى. تو هم بشرى هستى مانند ما و اگر راست مى گويى يك قطعه از آسمان را بر سر ما خراب كن و ما را نابود گردان.

كوشش هاى شعيب در راه نجات آنها كاملا بى اثر بود و كسى دعوت او را اجابت نكرد. در نتيجه لجاجت و خيره سرى، خداوند گرماى سختى بر آنها مسلط كرد، بطوريكه آبها به جوش آمد و آن قوم چندين روز در نهايت سختى و مشقت بسر بردند. آنگاه قطعه ابرى، صفحه آسمان را پوشانيد و نسيم خنكى از آن وزيد. مردم در زير آن قطعه ابر جمع شدند كه از گرما نجات پيدا كنند. بفرمان خداوند از آن ابر آتشى فرو باريد و آن قوم سركش و گمراه را بجزاى كارهاى ناپسند شان طعمه حريق ساخت و همه را سوزانيد.