ايوب
و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين
(سوره انبياء: ۸۴)
ايوب از نواده هاى اسحاق بن ابراهيم و داماد افرائيم بن يوسف بن يعقوب بود.
خداوند متعال او را به پيامبرى و نبوت برانگيخت و از نعمتهاى بى پايان خود به او عنايت فرمود.
گوسفندان بسيار و مزارع آباد به او عطا كرد، و او را از نعمت فرزند و جاه و جلال بهره مند ساخت.
ايوب به شكرانه نعمتهاى الهى قيام كرد. همواره بر سفره اش يتيمان و مستمندان حاضر بودند. خويشاوندان و نزديكان خود را مورد تفقد قرار مى داد.
شيطان كه آن روزها اجازه ورود به آسمانها را داشت و هنوز ممنوع نشده بود. مشاهده كرد كه مقام ايوب به واسطه شكرگذارى نعمتهاى خداوند بالا رفته و فرشتگان او را به عظمت وبزرگى ياد مى كردند.
از آنجا كه شيطان همواره در تلاش است كه بنده سعادتمندى را بدبخت كند و مؤ منى را از راه خدا منحرف كند در صدد برآمد كه از مقام ايوب بكاهد و او را در حضيض و بدبختى ساقط كند.
لذا به پيشگاه خداوند معروض داشت، خداوندا، اين سپاسگزارى كه از ايوب مشاهده مى شود، بواسطه نعمتهاى فراوانى است كه با ارزانى داشته اى و اگر اين نعمتها را از او سلب كنى و او را در بلا و گرفتارى بيفكنى، قطعا شكرگزارى او تمام خواهد شد و ديگر شكرانه نعمتى از او نخواهى ديد. اينك مرا بر ثروت بيكران او مسلط كن تا صدق سخنم آشكار شود.
خداوند متعال كه بر اسرار و سرائر بندگان خود آگاه است و آشكار و پنهان آنانرا بخوبى مى داند، براى اينكه ثبات قدم ايوب و ايمان محكم او بر ديگران روشن شود، به شيطان فرمود: من ثروت و اموال و فرزندان ايوب را در اختيار تو گذاشتم و ترا بر آنها مسلط ساختم. شيطان بزمين آمد و اموال ايوب را نابود كرد و تمام فرزندان او را بهلاكت رساند.
ايوب چون خبر نابود شدن اموال و هلاكت فرزندان خود را شنيد، بر ميزان شكر و سپاسگزارى خود افزود و بيش از پيش حمد الهى را بجاى آورد. شيطان گفت: خدايا مرا بر مزراع پر درآمد و اغنام بى شمار ايوب مسلط كن تا بى صبرى او آشكار شود
خداوند مزارع و اغنام ايوب را در اختيار او گذاشت و همه به دست او نابود شدند، ولى اين خبرها كوچكترين اضطراب و ناراحتى در دل ايوب ايجاد نكرد و شكرگزاريش بيشتر شد.
شيطان كه خود را شكست خورده و بيچاره ديد، آخرين نيرنگ را بكار زد و از خدا خواست كه جسم ايوب را گرفتار مرض و بيمارى كند و نعمت تندرستى را از او بگيرد، تا ايوب در اثر ناتندرستى، بى صبرى كند و ناسپاسى نمايد.
ايوب مريض شد ولى اين بلا نيز مانند ساير بليات، ايوب را نلرزاند.
فقر و تهيدستى از يك طرف، از دست رفتن فرزندان از طرف ديگر، كسالت و ناتندرستى از يكسوى، ايوب را در فشار قرار داد. مردم دنيا پرست ظاهر بين كه از حقيقت ماجرا بى خبر بودند، اين بليات را دليل بر گنهكارى و دور افتادن از مقام قرب پروردگار دانستند و با ايوب قطع رابطه كردند.
ايوب ناچار از شهر خارج شد و در بيرون شهر در گوشه بيابان مسكن گزيد و يگانه كسيكه تا آخر به او وفادار ماند همسر مهربانش (رحمه) بود كه با رنج و زحمت، قوت و غذاى او را فراهم مى ساخت.
چند سال گذشت و صبر و شكيبائى ايوب شيطان را بيچاره كرد و فرياد كشيد كه همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتى او را جويا شدند.
گفت: اين بنده خدا مرا به زانو در آورد و مرا در پيشگاه خدا شرمنده ساخت. اينك شما را احضارذ كردم كه مرادر اين امر راهنمائى و كمك كنيد. گفتند، چرا حيله و نيرنگ هائى كه در راه گمراه ساختن امتها گذاشته بكار بردى، بكار نمى برى؟! گفت تمام دامهاى من در مورد ايوب از كار افتاده و بى اثر بوده است.
گفتند: پدرش آدم را بچه حيله از بهشت بيروم كردى؟ گفت: بوسيله همسرش. گفتند: اينك همان راه را انتخاب كن و بوسيله همسر ايوب او را گرفتار نماى، زيرا كسى جز همسرش با او معاشرت و رفت و آمد ندارد.
شيطان اين نظريه را پسنديد و بلافاصله بصورت مردى درآمد و خود را به رحمه رسانيد و وسوسه كردن را آغاز نهاد و كفت: آنهمه نعمت و ثروت از دست شما رفت و به اين زندگانى پر از بلا و گرفتارى مبدل گرديد. شوهرت هم كه مريض و ناتوان و پير و سالخورده است. گمان نميكنم كه اين سختى و محنت، هرگز از شما برطرف شود.
همسر ايوب از شنيدن اين سخنان آهى كشيد. شيطان گفت: اين گوسفند را نزد ايوب را نزد ايوب ببر و باو بگو آنرا ذبح كند و هنگام ذبح كردن آن، نام خدا را به زبان جارى نسازد تا شفا يابد.
رحمه نزد ايوب شتافت و گفت: اى ايوب تا كى خدايت تو را گرفتار و معذب ميدارد؟ آيا بتو رحم نميكند؟ چه شد آنهمه اموال و فرزندان تو؟ كو آن زيبايى و رخسار تو؟ بيا اين گوسفند را بدون نام خدا ذبخ كن و آسوده شو!
ايوب گفت: آيا دشمن خدا به سراغ تو آمد و تو را وسوسه كرد و تو نيز سخنانش را پديرفتى؟!
واى بر تو! آنهمه نعمت و مكنت كه داشتيم كى بما داده بود؟! گفت: خدا. پرسيد چند سال در آن ناز نعمت بسر برديم؟ گفت: هشتاد سال. پرسيد اينك چند سال است كه خداوند ما را مبتلا ساخته است؟ گفت: هفت سال.
ايوب گفت واى بر تو! خيلى بى انصافى كردى. چرا صبر نكردى تا مدت سختى ما به اندازه مدت آسايش ما برسد؟! بخدا قسم اگر حقتعالى مرا شفا دهد، براى همين گناهت كه بمن ميگوئى براى غير خدا گوسفند ذبح كنم، ترا صد تازيانه خواهم زد. برواز نزد من. آب و غذاى تو بر من حرام است و ديگر از دست تو آب و نانى نخواهم خورد.
همسر ايوب از نزد او رفت و ايوب خود را در منتهاى سختى و بلا ديد. در آنحال پيشانى بر خاك نهاد و گفت: پروردگارا، سختى و فشار مرا احاطه كرده است و او ارحم الراحمينى. درى از درهاى رحمت خود را بر من باز كن و مرا خلاصى بخش.
خداوند دعاى او رامستجاب گردنيد و باو وحى رسانيد كه پاى خود را بر زمين بكوب. پاى بر زمين زد، زير پايش چشمه آبى پديدار شد. بدن خود را شستشوئى داد و تمام كسالتها و مرضهاى او برطرف شد و به نيكوترين صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شكيبائى و شكر گذارى او اموال و فرزندانش را باو برگردانيد.
در آنحال همسرش براى رسيدگى بحال او از شهر باز آمد ولى از شوهر ناتوان و مريض خود اثرى نيافت. گريه باو دست داد و اشك از ديدگانش سرازير شد. در آنجا مردى زيبا را در بهترين لباس ديد. او را نشناخت. خواست از او احوال شوهرش را بپرسد، ولى حيا مانع شد.
ايوب او را صدا زد و گفت: اى زن در اينجا چه ميخواهى؟ گفت: در جستجوى شوهر ناتوان و عليل خود هستم كه در اين بيابان افتاده بود و نميداتم اكنون كجا رفته و چه بر سرش آمده است! گفت اگر او راببينى مى شناسى؟ گفت: او در زمان تندرستى و نعمت، بسيار به تو شبيه بود.
گفت: من ايوب هشتم كه تو ميگفتى از شيطان پيروى كنم ولى من از خداونداطاعت كردم و از خداى خود خداستم نعمتهاى مرا بمن باز گردانيد.
آنگاه براى آنكه ذمه ايوب از سوگندى كه درباره تازيانه زدن و تاءديب همسرش ياد گرده برى شود، باو وحى رسيد كه دسته اى از سوفار را كه داراى صد دانه باشد و با ملايمت و مهربانى بهمسرت بزن تا بسوگند خود عمل كرده باشى و همسر مهربانت كه در دوران ناكامى و سختى وفا دارى كرده است نرنجد.
آرى، خداوند بر صبر ايوب، تمام نعمتهاى از دست رفته را باو برگدانيد و بهمان اندازه هم بر آن افزود تا براى صاحبدلان و خردمندان تذكرى باشد و در هنگام سختى و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شكيبائى، نجات خود را از خدا بخواهند.