داود
الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لبنى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله...
(سوره بقره: ۲۴۶)
بنى اسرائيل، با رهبرى يوشع ابن نون، قدم در سرزمين فلسطين گذاشتند و در آنجا سكونت اختيار كردند. يوشع تا آخر عمرش را ميان بنى اسرائيل گذارنيد و به امور دينى و اجتماعى آنها قيام كرد. پس از وفات يوشع، قضات بنى اسرائيل امور آنها را اصلاح مى كردند، و از زمان وفات موسى تا حدود سيصد و پنجاه سال، بنى اسرايئل پادشاهى نداشتند و اصلاح امور، به دست قاضيها بود و پيامبران آن دوران هم راهنماى قشات و واسطه ميان آنها و خداوند بودند.
در اين دوران بنى اسرائيل در معرض حملات ملت هاى همسايه خود از قبيل عمالقه، مديانى ها، فلسطينيها و ديگران بودند، گاهى آنان و گاهى هم بنى اسرائيل در اين جنگها غالب مى شدند.
در اواسط قرن چهارم پس از وفات موسى بود كه بنى اسرائيل اقدام به جنگ با فلسطينيها نمودند و در اين جنگ تابوت عهد را كه صندوقى بود جاى اوراق تورات و ودايع نبوت همراه داشتند كه باعث پيروزى آنها شود، ولى فلسطينها غلبه كردند و بنى اسرائيل را شكست دادند.
بنى اسرائيل پس از آن روز كه تابوت عهد را از دست دادند به ذلت و بدبختى افتادند و سالها در منتهاى زبونى بسر بردند ولى ناگهاى به خود آمدند و از زندگى ذلت بار خود احساس ناراحتى كردند بدين جهت نزد پيامبر زمان خود (صمويل) آمدند و اظهار داشتند كه پادشاهى براى ما معين كن تا ما در ركاب او با دشمنان خود وارد جنگ شويم و سيادت از دست رفته خود را به دست آوريم. صمويل كه از اخلاق و روحيات بنى اسرائيل آگاه بود و مى دانست آنها مردمى سست و بى اراده و ناپايدارند به آنها گفت: من مى ترسم كه وقتى خداوند فرمان جنگ را بر شما بنويسد، شما سستى كنيد و پشت به جنگ دهيد و نافرمانى خداوند كنيد و بالنتيجه گرفتار عذاب خدا شويد. گفتند: براى چه سستى كنيم با اينكه دشمنان، ما را از وطن و خانه و فرزندانمان جدا كرده اند و تمام دواعى جنگ در ما موجود است و بنابراين محال است كه ما در جنگ اهمال كنيم.
صمويل گفت: خداوند متعال طالوت را پادشاه گردانيد كه تحت سرپرستى او با دشمنان خود بجنگيد.
طالوت جوانى زيبا و آراسته و از نواده هاى بنيامين فرزند يعقوب بود در تمام بنى اسرائيل، جوانى به شايستگى او يافت نميشد ولى از نظر مادى، تهيدست بود و ثروتى نداشت.
بنى اسرائيل تهيدستى و فقر او را عيبى بزرگ شمردند و گفتند: چگونه او بر ما پادشاه شود، با اينكه ما از او شايسته تريم و بعلاوه او ثروتى ندارد و جوانى فقير و تهيدست است.
صمويل گفت: خداوند او را برگزيده و بر شما پادشاه قرار داده و از نظر علم و دانش و نيروى بدنى، به او فزونى عطا فرموده است و نشانه پادشاهى او اينست كه تابوت عهد را به شما برگرداند.
از روزيكه فلسطينى ها تابوت عهد را از بنى اسرائيل گرفتند، تا روزيكه بدست طالوت با مقدماتى، بميان بنى اسرائيل برگشت، بيست سال و هفت ماه طول كشيد.
طالوت با آوردن تابوت عهد، پادشاهى خود را ثابت كرد و بنى اسرائيل با رهبرى او بسوى فلسطين حركت كردند. هنگام حركت، طالوت به آنها گفت:
خداوند شما را آزمايش مى كند به نهرى كه بزودى به آن مى رسيم. كسانيكه از آن آب بياشامند، از من نيستند و كسانيكه از آشاميدن آب آن خوددارى كنند، از پيروان من خواهند بود.
در آن بيابان، تشنگى و عطشى شديد بر بنى اسرائيل غلبه كرد و چون به آن نهر رسيدند، بيشتر آنها نتوانستند خوددارى كنند و از آن نوشيدند ولى تعداد كمى از آنان، بر نفس خويش مسلط شدند و لب به آن آب نزدند و اطاعت خدا را بر هواى نفس ترجيح دادند.
طالوت و آن چند نفر از نهر گذشتند ولى چون شماره نفراتشان كم بود، با خود مى گفتند: ما را تاب مقاومت و جنگ جالوت و سپاهيانش نيست. جالوت مردى است شجاع و نيرومند و داراى سپاهى مجهز. ما كجا و آن گروه نيرومند كجا؟
مؤ منان قوم، آنها را دلدارى داده مى گفتند: چه بسيار اتفاق افتاده كه يك سپاه كوچك بر لشگرى بزرگ باذن خدا، غلبه كرده و پيروز شده اند. بنابراين، كمى افراد دليل بر شكست خوردن نيست.
پيروزى بدست داود
و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا
(سوره بقره: ۲۵۱)
در ميان سپاه طالوت، كودكى نو رسيده بود كه داود نام داشت. او براى جنگ، با بنى اسرائيل نيامده بود، بلكه چون سه برادر بزرگ او در اين سپاه بودند، پدرش او را همراه برادران فرستاده بود كه پس از پايان جنگ، خبر سلامتى برادران را براى پدر ببرد.
در يكى از روزهاى جنگ، داود خردسال مشاهده كرد كه از سپاه مخالف جالوت بميدان آمده و مبارزه مى طلبد، ولى از بنى اسرائيل هيچ كس جرئت جنگ و هماوردى او را پيدا نمى كند و بدين جهت جالوت ميان ميدان فرياد مى كشد و عظمت خود را بر بنى اسرائيل به نمايش مى گذارد.
داود از يك نفر پرسيد: اگر كسى جالوت را بكشد، پاداش او چه خواهد بود؟ او در جواب گفت: پادشاه جائزه بزرگ به او عطا مى كند و دختر خود را نامزد او مى گرداند و خاندانش سيادت و بزرگى پيدا مى كنند.
داود كه خود را در مقابل چنين پاداشهاى بزرگى ديد، هوس جنگ بسرش افتاد. با اينكه پيش از آن، هرگز چنين فكرى بخاطرش نرسيده و تمرين جنگ نكرده ود. در آنحال با شتاب خود را به شاه رسانيد و اذن جنگ خواست. شاه او را از اين عمل خطرناك بيم داد. داود گفت:
من خود را قادر بر جنگ با اين مرد مى بينم، زيرا چندى پيش شيرى به گله گوسفندان پدرم حمله كرد، من او را كشتم، خرسى هم با او همراه بود، خرس را هم از پاى در آوردم.
طالوت لباس رزم بر او پوشانيد واو را به ميدان فرستاد. داود از پوشيدن لباسهاى سنگين جنگ، احساس ناراحتى كرد. آنها را از تن در آورد و با لباس عادى، قدم به ميدان گذاشت و تنها چيزى كه همراه داشت، پنج قطعه سنگ كه از بيابان انتخاب كرده و يك عصاى كوچك شبانى بود.
چون مقابل جالوت رسيد، سنگى در فلاخن گذاشت و بنام خداوند، بطرف جالوت رها كرد. سنگ با شدت تمام، بر پيشانى جالوت خورد و بلافاصله جالوت نقش زمين شد. داود شمشير او را برداشت و سر از بدنش جدا كرد و نزد طالوت آورد.
سپاه جالوت، پس از كشته شدن پادشاه خود، تاب مقاومت نياوردند و فرار كردند و طالوت هم از داود تقدير كرد و وعده همسرى دختر خود را به او داد.
رفته رفته، داود در پيشگاه طالوت مقامى ارجمند پيدا كرد. او دختر خود «ميكال» را به داود داد و فرماندهى ارتش را به او محول نمود. از طرفى هم رفاقت و دوستى محكمى بين داود و «يونالنان» پسر طالوت بر قرار گرديد و در اجتماع هم روز بروز بر عظمت داود افزوده ميشد.
در اثناء اين حوادث، صمويل پيغمبر آن زمان وفات يافت و همانطوريكه او به داود خبر داده بود، سلطنت طالوت پس از قتل وى، به داود منتقل گرديد.
داود در زمان سلطنت خود، جنگها كرد و كشورهائى را ضميمه خاك بنى
اسرائيل نمود و در تمام جنگها موفقيت و پيروزى با او بود.
معجزات داود
و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال او بى معه و الطير و النا له الحديد...
(سوره سبا: ۱۰)
گذشته از سلطنتى كه خداوند به داود عطا فرموده بود، نعمت هاى ديگرى نيز به وى اعطا شد كه در حقيقت نشانه پيامبرى و نبوت او به شمار مى رفت به طوريكه قرآن كريم آن را ذكر فرموده عبارت است از:
۱- كوهها با او تسبيح مى گفتند، يعنى هنگامى كه داود به تسبيح و ذكر خدا مشغول مى شد، قطعات سنگ با او هم صدا مى شدند و صداى تسبيح آنها هم شنيده مى شد.
۲- پرندگان هم مانند كوهها با داود تسبيح خدا مى گفتند.
۳- خداوند آهن را در دست او مانند موم نرم قرار داد كه بدون آتش و وسائل، آن را به هر صورتى كه مى خواست در مى آورد و هر چه مى خواست از آن مى ساخت.
۴- خداوند علم ساختن زره آهنى را به وى آموخت كه از حلقه هاى كوچك آهن پيراهنى بسازد كه در عين راحتى بدن را نيز از خطرهاى حربه دشمن محفوظ دارد. پيش از آن روز مردم به جاى زره قطعه هاى بزرگ آهن را به بدن خود مى بستند و اين قطعه آهنها، موجب ناراحتيهائى بر آنها مى شد ولى با ساخته شدن زره به دست داود، اين مشگل حل گرديد.
۵- خداوند پايه هاى سلطنت او را محكم نمود و او را بر تمام دشمنانش پيروزى بخشيد به طوريكه داود در هيچ موردى با هيچ دشمنى نجنگيد مگر اينكه غالب شد و هيچكس با او دشمنى نكرد مگر اينكه شكست خورد.
۶- خداوند حكمت (نبوت) و فصل خطاب (تميز بين حق و باطل) را به وى عطا فرمود.
۷- خداوند زبور را به او عطا كرد و داود آن را با صوت دلنشين خود مى خواند و دلهاى مردم را به سوى خداوند متوجه مى نمود.
دو داستان از داود
داستان اول كه سسيمان هم در آن شركت دارد آن است كه: گوسفندان مردى، به باغ انگور مردى ديگر شبانه داخل شدند و تمام خوشه هاى انگور باغستان آن مرد را خوردند. صاحب باغ داورى نزد داود آورد و قضاوت را از او خواستار شد، در آن هنگام از طرف خداوند به داود الهام شد كه فرزندان خودت را جمع كن و حكم اين قضيه را از آنها جويا شود. هر كدام توانستند جواب صحيح بگويند، جانشينى تو نصيب او خواهد شد.
داود فرزندان خود را جمع كرد و مطلب را از آنها جويا شد. همه از جواب عاجز ماندند. جز سليمان يازده ساله كه در جواب گفت: گوسفندان را به صاحب باغ بسپاريد كه از شير و پشم و نتاج آنها بهره مند شود، تا باغستان به صورت اول درآيد و انگور دهد، وقتى باغ به حالت اول برگشت، آنرا به صاحبش تحويل دهند و صاحب گوسفندان، گله خود را باز پس گيرد. اين قضاوت سليمان از طرف خداوند تاءييد شد و به اين وسيله جانشينى سليمان مسلم گرديد.
داستان دوم اين است كه داود روزها را تقسيم كرده و هر روزى را براى كارى اختصاص داده بود. يك روز براى عبادت، يك روز براى قضاوت بين مردم، يك روز براى موعظه و نصيحت و يك روز هم براى استراحت خود.
در روز استراحت، دربانها نمى گذاشتند كسى به خانه داود قدم بگذارد، در يكى از روزهاى استراحت، دو فرشته به صورت بشر از سقف اطاق داود بر او فرود آمدند، داود از ديدن وضع آنها دچار ترس و بيم شد ولى آنها گفتند: نترس ما دو نفريم كه براى قضاوت و داورى نزد تو آمده ايم اينك بين ما حكم كن:
اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم به من مى گويد آن ميش خودت را به من واگذار كن! داود گفت: او به تو ستم كرده كه يك ميش تو را خواسته از تو بگيرد و بسيارى از مردم به يكديگر ظلم مى كنند. مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند و آنها خيلى اندكند.
در اين موقع ناگهان متوجه شد كه در قضاوت شتاب كرده و پيش از آنكه از مدعى دليل بخواهد و از مدعى عليه هم سؤ الاتى بكند حكم نموده است. بدين جهت در پيشگاه خداوند به سجده افتاده و از عجله و شتاب خود استغفار كرد.
در خاتمه اين بحث بى مناسبت نيست گفته شود كه در ذيل آيه شريفه: و هل اتاك نبا الخصم... آنچه از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود همان است كه ما ذكر كرديم ولى جمعى از سنيان به استناد تورات تحريف شده داستان اورابا و همسرش را نقل مى كنند و به داود پيامبر معصوم، نسبتهاى ناروائى مى دهند كه مسلما حاضر نيستند چنان نسبتى به خود آنها داده شود. راستى اف بر مردمى كه در اثر جهل، دامان پاك انبيا خدا را به چنين لكه هاى ننگى آلوده مى كنند و چنين نسبتهاى ناروائى به رهبران آسمانى مى دهند!
نتايج اين داستان
از تاريخ داود نتايجى بزرگ مى توان بدست آورد كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
اول - آنكه خداوند داود را از ميان بنى اسرائيل انتخاب كرد و به دست او كارهاى بزرگى انجام داد كه بر حسب ظاهر چنان كارهاى بزرگى از او ساخته نبود، او كودكى بود كه شبانى مى كرد. خداوند جالوت را بدست او هلاك كرد، در حالى كه شجاعان از مبارزه با او به خود مى لرزيدند. داود خردسال او راكشت نه با شمشير و سلاح جنگى، بلكه با قطعه سنگ گوچگى كه از فلاخن خود رها نمود. از اينجا استفاده مى شود كه خداوند هر كس را كه بخواهد انتخاب مى كند و به هر كس بخواهد مزاياى غظيم مى بخشد، و ديگر آنكه به گردنكشان مى فهماند كه خدا آنچنان قادرى است كه مى تواند كه دست ضعيف ترين افراد و بوسيله كوچكترين اشياء از پاى درآورد.
دوم - آنكه اششخاص ضعيف نبايد از پيروزى و نيل به مقامات ارجمند مأیوس باشند، بلكه بايد با توكل و توجه به خداوند فعاليت كنند و براى رسيدن به هدف بكوشند.
سوم - آنكه غلبه داود بر جالوت، او را تغيير نداد و خودپسندى و كبر، در حريم دل او راه نيافت، بلكه اين پيروزى بر تواضع داود و بيشتر به شكر گزارى پرداخت.
چهارم - آنكه اطاعت خداوند و شكر گزارى نعمتهاى او موجب ازدياد نعمتها مى شود زيرا به واسطه اطاعت و مقام شكر داود بود كه خداوند نعمتهاى ديگرى به او عنايت كرد. آهن را در دست او نرم قرار داد و صنعت زره سازى به او آموخت و فرزندى مانند سليمان به او عطا كرد كه وارث علم و دانش و تخت و تاج او شود.